tgoop.com/virastaran/3501
Last Update:
در این شکی نیست که «معنا» در فرهنگ ما صدرنشین است؛ اما «فرم» پَست نبوده است. حتی پست«تر» هم نبوده و در رتبۀ دوم ننشسته است.
فردوسی میتوانست «پیام»هایش را در پنجاهشصت صفحه بنویسد، بهنثر. بله، با نثری معمولی و عادی میگفت: «با هم خوب باشیم. دنیا وفا ندارد. عدالت پیشه کنیم. رستم از وطن دفاع میکرد. بکوشیم که ایران بماند و... .» حتی لازم نبود قالب داستان را برگزیند. صاف، پیامها و درسهای نهاییِ داستان را میگفت، ساده و رک.
بیمار بود که ۵۰،۰۰۰ بیت بسراید؟ خیلی است ها! ۵۰،۰۰۰ بیت. بیکار بود که سالها عمر پایش خرج کند؟ مهمتر از همه: شیرینعقل بود که «یک» وزن و «یک» قالبِ شعری انتخاب کند و خودش را محدود و محصورِ همان یک قالب و وزن کند؟ در این حد محدود که حتی نتواند نام کتاب خودش را در آن وزن بگنجاند و بیانش کند؟ و پشت این سواریِ تکدنده بنشیند و پیش برود و پیش برود و پیش برود؟ و آیا اینها غیر از «فرم» است؟
حالا، میفرمایید که فردوسی جزو خواص است و با شما با عوام کار دارید. خب، مردمِ عادی و عامی چرا به شاهنامه اقبال نشان دادند؟ چرا حفظش میکردند؟ چرا لذت میبردند؟ چرا نقّالی برایش راه انداختند، با همۀ آداب و ریزهکاریهای صورتگرایانهٔ (فُرمیکِ) این هنر مردمی؟
چرا وزن و قالب شعر، در گوش ایرانیان و بر زبان شاعران این خاک، تا بدین پایه ارج داشته؟ چرا ظرافتهای ادبی ما تَه ندارد؟
و چرا ایرانیها «خوشنویسی» را جدی گرفتند؟ چرا حتی قبالههای ازدواج و سند مِلکی را اینقدر هوشربا مینوشتند؟ هی مینوشتند و هی زیبا مینوشتند و هی برای زیباترشدنش رقابت میکردند و نگارگری و جلدسازی و تذهیب و طلاکاری و... را با آن میآمیختند تا برسد و بشود مثلاً شاهکاری همچون شاهنامۀ بایسُنقری. خب چرا؟
عزیزید. نفرمایید! اینطور نیست. مگر محتوا و پیام و معنا و درونمایه را نمیشود راست و صاف گفت؟ میشود. خیلی هم راحت شدنی است. ما میگوییمش. هرکه نگرفت، نگرفت. هرکه نفهمید، تقصیر کوتهنگرِ خودش است. به ما چه!
اگر فرم برای ما مهم نبود، چرا مسجد جامع عباسی (امام) را در اصفهان ساختیم؟ چرا میلیمتر میلیمترِ گنبدش را جوری ساختیم که با همهٔ آن ارتفاعِ کلاهاندازش، وقتی زیرش حتی یک واژه با صدای هَمْس (درِگوشیگونه، بدون جوهر صدا) میگوییم، پژواکش را از آسمان میشنویم؟ مگر کارکرد گنبد در اسلام این است؟
میفرمایید عامۀ مردم. پس چرا اینهمه تنوع سرسامآور در لباسهای محلیِ ایرانیان وجود داشته است؟ بماند که اکنون یکدستیِ سردِ لباسهای جهانی جانشینش شده است.
لباس هیچ. غذا که کارکردی جز سیرکردن شکم و کمی لذتِ چشایی و تأمین سلامت ندارد. دارد؟ آنوقت اینهمه کتاب قطور آشپزی و اینهمه سفرۀ رنگرنگ و اینهمه اسم غذا و اینهمه تنوع ترکیبِ این یا آن، «چرا» جاری است در ایران؟
در معماری خانههای تودۀ بیسواد هم که سرک بکشیم، همهاش فرمگرایی است. البته که این روال در خدمت معناست، اما آنان فرم را سرسری نمیگرفتند. برای هر معنایی، فرمی میساختند و آن فرم را حفظ میکردند. بعد، بچهها که بزرگ میشدند، اول آن فرم را میدیدند و آن در ذهنشان شکل میگرفت. بعدها میفهمیدند که معنای عقبسرِ اینها چیست.
ما معناگراییم، بله؛ اما صورتگریز نیستیم. در دو جبهۀ رومیان و چینیان، ما چینیانیم،
«پُرِ از» رنگ و نقش و خط و جلوه و چهره و ظاهر. شما معناگرای صورتگریز میخواهید؟ خدمتتان معرفی میکنم: تعداد انگشتشماری از عارفان و صوفیان تاریخِ ما یا مثلاً راهبان فلات تبّت!
«شبنشینی» سنتی است جاری در روستاها و مُرده در شهرها. یادم است به شبنشینیهای دِهمان که میرفتیم، یعنی روستای کاکُلکِ استان چهارمحالوبختیاری، هزارویک «آداب» بود که باید رعایتش میکردیم. درنمیآمدند بگویند: «غرض که دیدار است. حالا اینهمه آداب لازم ندارد.» نهخیر. اصلاً انگار آدابش بود که معنا میداد به ماجرا. انگار معنا در خدمت شکل بود. و از قضای روزگار، همان شکل بود که محتوا را نگه میداشت. امروزه که ما تیغ اُکام به دست گرفتهایم و هی شکل و صورت از روابط انسانیمان زدودهایم، اصل آن رابطهها هم کمرمق شده است.
اگر بلهبرون و حنابندون و عقد و عروسی و جهازبرون و پاتختی و... شکلگرایی نیست، پس چیست؟ عروسی که در نه غرب اینهمه آداب دارد و نه در اسلام. تعزیه و شب سوم و هفت و چهل و سال نیز. سفرۀ هفتسین و شب چله و ده شب محرم و سیاهپوشی و روبوسی و تعارف و شیرینیخوران برای هر موفقیتی و... همه و همه یک معنا دارد: شکل برای ایرانیان اصل است و تو گویی خودِ معناست!
«معشوق زیباست.» تمام شد رفت. دیگر چه شهوتی است که صدها سال از زیباییِ او بگوییم و بگوییم و بگوییم و هیچوقت این قالبها تکراری نشود و از هر زبان که میشنوی، نامکرّر باشد.
ادامه در: www.tgoop.com/virastaran/3502
BY ویراستاران
Share with your friend now:
tgoop.com/virastaran/3501