Telegram Web
✳️ آوینی، هیچکاک و باقی قضایا

آقای معززی‌نیا! علت توجه خاص شهید آوینی به هیچکاک را ناشی از چه می‌دانید؟ آیا انتخاب او دلیل خاصی داشت؟ چرا هیچکاک؟

- توجه به هیچکاک در ابتدا با شهید آوینی آغاز نشد. در آن ایام، ماهنامه‌ فرهنگی «سوره» در هر فصل، یک ویژه‌نامه‌ سینمایی منتشر می‌کرد به ‎نام «سوره‌ سینما». ویژه‌نامه‌ تئاتر، ادبیات داستانی و موضوعات دیگر هم منتشر می‌شد اما انتشار «سوره‌ سینما» منظم‌تر از آنها بود. شماره‌ اول تا سوم «سوره‌ سینما» به موضوعات متنوعی ‌پرداخته بود اما برای چهارمین شماره، مسعود فراستی پیشنهاد داد ویژه‌نامه‌ مختص یک موضوع واحد منتشر شود: «آلفرد هیچکاک». یعنی کل یک شماره درباره‌ آثار هیچکاک باشد. آوینی پذیرفت؛ ابتدا با کمی تردید. فیلم‌های هیچکاک را قبل از انقلاب در سینما دیده بود اما سال‌ها دیگر تماشایشان نکرده بود. به فراستی گفت کار را شروع کند اما خودش انتظار داشت بعد از تماشای دوباره، یادداشتی بنویسد درباره‌ اینکه هیچکاک صرفاً از نظر تکنیکی فیلمساز ماهری است و می‌شود او را استاد «فن» دانست اما در طول هفته‌هایی که به‌تدریج فیلم‌ها را دوباره می‌دید، بسیار شگفت‌زده شده بود از اینکه هیچکاک برایش جلوه‌ تازه‌ای پیدا کرده است. می‌گفت مضامین فیلم‌های هیچکاک و نوع نگاه او به دنیا را دوست دارد و خودش هم حیرت‌‌زده بود چرا میان تلقی هیچکاک از مفهوم خیر و شر یا گناه و عقوبت با دیدگاه‌های دینی خودش تعارض جدی نمی‌بیند. چند هفته‌ پرهیجان و همراه با نوعی کشف و شهود را گذراند تا درنهایت مقاله‌ خود را نوشت. من از نزدیک شاهد مراحل شکل‌گیری این مقاله [عالم هیچکاک] بودم و در طول چندهفته‌ای که ایشان فیلم‌ها را می‌دید و روی مقاله کار می‌کرد، درباره‌اش با آوینی صحبت می‌کردم...

بسیاری [مهدی نصیری و دیگران] توجه خاص شهید آوینی را نسبت به هیچکاک به معنای گردش ایشان از فضای انقلابی به تعادل و غربگرایی می‌دانند. نظر شما چیست؟

- راستش این «بسیاری» مورد نظر شما، تحلیل‌های من‌درآوردی و بی‌مبنا درباره‌ شهید آوینی داشته‌اند، دارند و خواهند داشت؛ همان‌طور که درباره‌ هر موضوع یا پدیده‌ دیگری از این نظریه‌ها صادر می‌کنند.

#حسین_معززی‌نیا
مصاحبه با #خبرگزاری_تسنیم
۱۳ اردیبهشت ۱۳۹۹

@Ab_o_Atash
👍53
✳️ هاشمی رفسنجانی: آمریکایی‌ها مثل «گاو» تحلیل می‌کنند

آمریکایی‌ها و اینهایی که در مَصادر تصمیم‏گیری کشورهای بزرگند، مثلاً در ستاد و شورا و مجلس و دولتند، خبر دارند! گزارش می‏دهند و می‏گیرند و خبرهایشان هم در همه‌جا پخش ‏می‏شود. چقدر خوب می‏فهمند! و عجب شیطان‌هایی هستند! در ایران که ‏نیستند، مثل #گاو تحلیل می‏کنند! یک چیزهایی برای خودشان فرض می‏کنند که امروز جنگ این‏جور شده! آن روز جور دیگری شده! ایران به‏ داخل عراق ‏رفته! به داخل عراق نرفته! آواکس‏ها نشان می‏دهند که ایرانی‏ها امروز ۱۰ کیلومتر جلوترند، فردا نشان می‏دهند که عقب‏ترند! اصلاً نمی‏فهمند که ما داریم‏ چه می‏کنیم؛ ولی ما می‏فهمیم چه کار می‏کنیم. به‏سراغ بنی‏صدر و رجوی و بختیار می‏روند و از آنها تحلیل می‏خواهند! «بوق» را می‏گیرند درِ دهان هر یکی‏شان که آیا به‏ عقیده شما، ایران داخل خاک ‏عراق می‏شود؟ اگر ایران به‏ خاک عراق وارد شود، چه می‏شود؟ که او هم ‏برایشان تحلیل کند! خوب! اگر او می‏فهمید و می‏توانست تحلیل کند، در ایران‏می‏ماند! آدمی که دستش را گرفتیم آوردیم در شورای انقلاب، بعد برخی از روحانیت حمایتش کردند و رئیس‌جمهور شد، یازده میلیون رأی آورد، و این‏قدر هم وکیل در مجلس داشت؛ اگر «شعور» داشت، این ملّت را می‏فهمید و مانده بود! کسی که فرار کند، سبیل‌هایش را بتراشد و از «مستراح» بیرون بیاید و به‏ آنجا برود، دیگر تحلیلش چقدر به‏ درد شما می‏خورد؟! داستان آن مریضی است‏که «اسهال» گرفته بود، رفت پیش یک دکتر علفی (همین طبیب‌های قدیمی)، گفت: یک چیزی به‏ ما بدهید که مُردیم! عجله هم داشت که زودتر برود دست به‏ آب برساند! او هم گفت: برو فرنی بخور. مریض در راه فکر کرد که فرنی به‏ این ‏شُلی، اگر می‏توانست خودش را حفظ می‏کرد! حالا چه کاری می‏تواند برای ما بکند؟! واقعاً شاپور بختیار و بنی‏صدر و رجوی و ازهاری و امثال اینها، همه‌چیز دستشان بود؛ اگر ایران را می‏فهمیدند، دیگر آنجا نمی‏رفتند! فرار نمی‏کردند که‏ به‏ این بدبختی بیفتند! حالا شما می‏روید آنجا که از اینها تحلیل بگیرید، و روزنامه‏های واشنگتن‌پست و تایمز بردارند صفحاتی پر کنند که آنها چه‏ گفته‏اند!

#اکبر_هاشمی_رفسنجانی
#روزنامه_جمهوری_اسلامی
۹ مرداد ۱۳۶۱
صفحات ۱ و ۱۱.
[خطبه‌های نماز جمعه ۸ مرداد ۱۳۶۱]

@Ab_o_Atash
۳سال بعد جرئت کردم جواب بی‌ادبی آقای هاشمی را بدهم!

من با همه مقامات کار کرده‌ام [طنز نوشته‌ام و نقد کرده‌ام]. منتها بعضی‌ها را همان‌موقع و بعضی‌ها را گذاشته‌ام سرد شود. مثلاً آقای هاشمی یک روز در نمازجمعه گفتند: این غربی‌ها مثل #گاو تحلیل می‌کنند. خیلی به من برخورد. خیلی هم دلم سوخت که یک رئیس‌جمهور روحانی عزیز نویسنده، بیاد یک چنین حرفی بزند. مثل این حرف را ایشان باز هم گفته بود.
یک روزی [هم] در نماز جمعه، که اتفاقاً بعضی از این سفرای خارجی هم بودند، گفت: «... خر را بسته بودند»! بعضی لایحه‌ها [لایی‌ها؟]‌ برادران روحانی خیلی می‌دهند ماشاء‌الله، ولی این یکی خیلی اذیتم کرد. گفتم من یک‌جوری بایستی جواب ایشان را بدهم.

دو سه سالی گذشت. روزنامه جمهوری اسلامی مقاله نوشت سر چی بود نمی‌دانم. نوشت: باز هم این غربی‌ها مثل #گاو تحلیل کردند. من بلافاصله [در ستون #گل‌آقا ی روزنامه اطلاعات] نوشتم #ادب ندارند. اگر ادب داشتند مثل آدم تحلیل می‌کردند...
این دو کلمه حرف حساب، آقا گفته بود: زده به رفیق ما. با سه سال فاصله که در حافظه مردم دیگر نبود [جرئت کردیم]‌ از این شیطنت‌ها کردیم!

#کیومرث_صابری
#گل_آقا
#خاطرات_کیومرث_صابری
(چاپ اول، تهران: مؤسسه چاپ و نشر عروج [وابسته به مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی]، ۱۳۸۶)
صفحات ۶۲ و ۶۳.

@Ab_o_Atash
👍3
دستمال‌سرخ‌ها به روایت مریم کاظم‌زاده

دستمال‌سرخ‌ها کسانی هستند که کم حرف می‌زنند. وقتی به آنها می‌گویی: خبرنگارم، بیا مصاحبه کن! می‌گویند: خبرنگارها بروند همان دروغ‌های خودشان را بنویسند. می‌گویند خبرنگاران بعد از واقعه می‌آیند و فقط آنچه را که می‌خواهند ببینند، می‌نویسند.

دستمال‌سرخ‌ها کسانی هستند که اغلب از خانواده خود خبر ندارند و خانواده نیز از آنها بی‌خبر است. وقتی به آنها می‌گویی خانواده‌ات نگران توست، پیغامی برای آنها نداری؟ به روستاییان بینوا و فلک‌زده اطراف خود عاشقانه نگاه می‌کنند و می‌گویند: خانواده من همین‌ها هستند.

دستمال‌سرخ‌ها کسانی هستند که در ابتدای درگیری‌های کردستان در گروه خود ۴۰ نفر بوده‌اند و تا چند روز گذشته، ۸ نفر از آنها باقی مانده بود.

دستمال‌سرخ‌ها کسانی هستند که هرشب بعد از نماز مغرب در دعاهای خود می‌گویند: خدایا! شهادت را هر چه زودتر نصیب ما کن. و در جیب خود و روی قلبشان، آنجا که این‌همه عشق و محبت به خدا را در خون غرقه می‌سازد، این وصیتننامه را نگاه می‌دارند:
«سلام. سلام بر پدر و مادر عزیزم که پسری به دنیا و ملت ایران تحویل داده‌اند که تا آخرین قطره خون خود در راه دین، در راه وطن جنگید و این مردن افتخاری است برای شما.
خالقا! شکرت که مرا شهید حساب کردی! این وصیت من... گریه مکن مادرم! گریه مکن خواهرم! گریه مکن پدر عزیز و بزرگوارم! الله اکبر. الله اکبر. الله اکبر...»

این خلاصهٔ مطلبی بود که از گزارش من طی دو روزی که در تهران بودم، در #روزنامه_کیهان به چاپ رسید. نه اینکه مطلب را خود نوشته باشم. این حرف‌هایی بود که پس از بازگشت از کردستان و ورود به تحریریه با آب‌وتاب زیاد برای همکاران خود تعریف کردم و یکی از آنها از فرصت استفاده کرد و با ضبط صدای من، مطالب گفته‌شده را کنار هم گذاشت و روز بعد به چاپ رساند و زیر آن نوشت: مریم.

دلم می‌خواست اصغر وصالی و گروه دستمال‌سرخ‌ها این گزارش را می‌دیدند. به همین جهت، نمونه آن را وقتی با #غاده به سنندج برگشتیم، با خود بردم.

#مریم_کاظم_زاده
[همسر شهید #اصغر_وصالی]
#خبرنگار_جنگی
#رضا_رئیسی
انتشارات یادبانو
صفحات ۱۱۰ تا ۱۱۲.

@Ab_o_Atash
7👍1
✳️ یک تفاوت منتظری و مطهری

آیت‌الله #حسینعلی_منتظری: وقتی که با مرحوم مطهری در مدرسۀ فیضیه هم‌مباحثه بودیم، خیلی به عبادت و تهجد و #نماز_شب اهمیت می‌داد و مقید بود که نماز شب را بخواند و همیشه به من می‌گفت که نماز شب به انسان معنویت می‌دهد و روح انسان را تازه می‌کند. من قدری تنبلی می‌کردم و بیشتر هم عذر می‌آوردم که چشمم تراخم دارد و دکتر به من گفته که آب حوض کثیف است، به چشمت نزن و آب حوض مدرسۀ فیضیه کثیف است و من نمی‌توانم به چشمم بزنم، من باید صبر کنم صبح شود و به لب رودخانه بروم و آنجا وضو بگیرم (البته مدرسۀ فیضیه راهی داشت که به لب رودخانه می‌رفت). خلاصه همیشه ایشان در مسئلۀ نماز شب با من کلنجار می‌رفت و من هم طفره می‌رفتم.

شبی در حجره خوابیده بودم‌ حجرۀ ما جدا بود ولی غذا و چیزهای دیگرمان با هم بود. من همان‌طور که خوابیده بودم، خواب دیدم که خوابم و در عالم خواب (خواب دوم) کسی در زد و مرا بیدار کرد. گفتمش که هستی؟ گفت: من #عثمان_بن_حنیف هستم. عثمان بن حنیف از اصحاب علی«ع» است که از طرف آن‌حضرت استاندار بصره بوده است.

من تعجب کردم که خدایا! عثمان بن حنیف زمان حضرت علی«ع» بوده! خلاصه در را باز کردم. گفت که حضرت علی«ع» مرا فرستاده و دستور داده: بلند شو! نماز شب بخوان و تنبلی نکن. و کاغذ کوچک مربع‌شکل دو در سه سانتی را هم به من داد، که در کاغذ نوشته شده بود: «هذا برائةٌ لک من النار» یعنی: «این برائتی است برای تو از آتش جهنم.» این کاغذ به رنگ سبزی نوشته شده بود.

این کاغذ را به من داد و رفت. من همان‌طور که در فکر بودم که خدایا! ‌عثمان بن حنیف زمان حضرت علی«ع» بوده، ما که زمان حضرت علی«ع» نیستیم، در همین اثنا بود که کسی در زد و مرا از خواب بیدار کرد. (که البته حالا از خواب اول بیدار شدم.) دیدم آقای مطهری است. گفت: تو که بهانه می‌آوردی که آب مدرسۀ فیضیه کثیف است، من آفتابه را از رودخانه پر کردم. دیگر بهانه‌ای نداری. پاشو! نماز شب بخوان. گفتم: پس معلوم می‌شود که شما عثمان بن حنیف هستی. تعبیر این خواب خیلی جالب بود.

#محمدحسین_واثقی_راد
#مصلح_بیدار
(چاپ چهارم، تهران: انتشارات صدرا، ۱۳۹۱)
جلد دوم، صفحات ۳۳۵ و ۳۳۶.


@Ab_o_Atash
10👏1
✳️ وقت خواب و جلسه مهم!

در جلسه‌ای که رجال مذهبی و سیاسی از جمله آقای مفتح و برخی از گردانندگان حسینیه ارشاد حاضر بودند، جلسهٔ مهمی بود و ظاهراً می‌خواستند برای دانشجویان خارج از کشور به مناسبتی پیام دهند. نزدیک ساعت ۱۱ شب که جلسه به جای حساسی رسیده بود، آقای مطهری بلند شده و گفته بودند: من دیگر وقت خوابم گذشته و نمی‌توانم بنشینم، باید بروم و بخوابم.

بعداً بعضی‌ها همین را برای ایشان دست گرفته بودند که آقا حاضر نیست یک ساعت از خوابش را کم کند. مردم غافل همیشه اهل بصیرت را سرزنش می‌کنند. آنها نمی‌دانستند که ایشان حاضر نبود حال نماز شبشان را از دست دهند و شب با کسالت در حضور خدا حاضر شوند و می‌خواستند توجّه و حضور قلب داشته باشند.

#محمدحسین_واثقی_راد
#مصلح_بیدار
(چاپ چهارم، تهران: انتشارات صدرا، ۱۳۷۸)
جلد اول، صفحهٔ ۳۶۱.

@Ab_o_Atash
👍7😁2
Forwarded from آب و آتش
✳️ #نماز_توبه در #یکشنبه‌های ماه ذی‌قعده

رسول خدا "ص" در روز یکشنبه ماه ذى‌القعده فرمود: «ای مردم! کدامیک از شما می‌خواهید توبه کنید؟»
گفتند: رسول خدا! همه ما می‌خواهیم توبه کنیم.
پیامبر فرمود: «غسل کنید، وضو بگیرید و چهار رکعت نماز [دو تا دو رکعت] بجا آورید.
در هر رکعت:
یک‌بار "فاتحة الکتاب" [حمد]،
سه‌بار "قل هو اللّه احد"
و یک‌بار "معوذتین" [قل اعوذ برب الناس ‏و قل اعوذ برب الفلق] بخوانید.
آنگاه هفتادبار استغفار [مثلاً "استغفرالله ربی و اتوب الیه"] کنید
و در پایان "لا حول و لا قوّة إلا باللّه" بگویید.

سپس بگویید:
"يَا عَزِيزُ يَا غَفَّارُ اغْفِرْ لِي ذُنُوبِي وَ ذُنُوبَ جَمِيعِ الْمُؤْمِنِينَ وَ الْمُؤْمِنَاتِ فَإِنَّهُ لَا يَغْفِرُ الذُّنُوبَ إِلَّا أَنْتَ"‏
‌‌[یعنی: اى عزیز! اى بخشاینده! گناهان من و گناهان تمام مردان و زنان مؤمن را بیامرز که جز تو کسى گناهان را نمی‌آمرزد.]

آنگاه فرمود: «بنده‌اى از امت من چنین عملى را انجام نمی‌دهد، مگر اینکه از آسمان به او ندا می‌رسد:
بنده خدا! عمل را از نو شروع کن که توبه تو قبول، و گناهانت آمرزیده شد.
فرشته دیگر از زیر عرش ندا می‌کند: اى بنده! مبارک باد بر تو و بر خانواده و خاندانت.
منادى دیگرى صدا می‌زند: در روز قیامت، دشمنانت را از تو راضى می‌کنند.
فرشته دیگرى ندا می‌کند: اى بنده! با ایمان از دنیا می‌روى. دینت از تو گرفته نمی‌شود و قبر تو وسیع و نورانى خواهد شد.
منادى دیگرى صدا می‌زند: پدر و مادرت راضى می‌شوند، گرچه خشمگین باشند، پدر و مادر، تو و خاندانت بخشیده شده و در دنیا و آخرت خوش رزق خواهى بود.
جبرئیل ندا می‌کند: من با فرشته مرگ پیش تو می‌آیم و به او دستور می‌دهم که با تو خوش‌رفتار باشد، به‌خاطر مرگ آسیبى به تو نرساند و به نرمى، روح را از بدنت خارج کند».

گفتند: ای رسول خدا! اگر کسى در زمان دیگرى چنین بگوید چطور؟
آن حضرت فرمود: چیزهایى را که گفتم براى او نیز خواهد بود.
جبرئیل این مطالب را در شب معراج به من گفت.

#رسول_اعظم "ص"
#علی_بن_موسی
#سید_بن_طاووس
#إقبال_الأعمال
(چاپ دوم، تهران: دارالکتب الاسلامیه، ۱۴۰۹ قمری)
ج ‏۱، ص ۳۰۸.

این اعمال همچنین در #مفاتیح_الجنان اثر #محدث_قمی بخش #اعمال_ماه_ذی‌قعده نیز آمده است.

@Ab_o_Atash
5
✳️  سیمین دانشور: حضرت خمینی را کلمه‌الحق مردم ایران می‌دانم

سیمین دانشور، امام را از همان سال‌های مبارزات پیش از انقلاب می‌شناخت. در لا‌به‌لای نامه‌های رد و بدل شده میان او و جلال، نام «آیت‌الله خمینی» هم دیده می‌شود. در یکی از این نامه‌ها، سیمین خطاب به جلال می‌نویسد:

«جلال جان! این حرفت مرا به فکر فرو برد که نکند بیکار کردن تو درست در این ایام، به علت روابطت با آیت‌الله خمینی بوده است. تو چند بار به قم رفتی و یک بار هم در نامه‌های اخیرت نوشته بودی: «آیت‌الله در دَرّوس تحت نظرند و رفتم ایشان را ببینم آژان‌ها نگذاشتند.»

دانشور، هنگام وقوع قیام ۱۵ خرداد در آمریکا سکونت داشته است اما به گواهی همین نامه‌ها، اخبار این واقعه را هم از همان راه دور دنبال می‌کرده است. با وجود اینکه جلال، موفق به دیدار با امام شده بود و با وجود آنکه برخی روایات مدعی شده‌اند که سیمین هم با امام دیدار کرده است اما شاهدی قطعی بر دیدار سیمین و امام خمینی در سال‌های پیش از انقلاب در دست نیست.

با پیروزی انقلاب اسلامی، سیمین دانشور از معدود نویسندگان و روشنفکرانی بود که به‌رغم آنکه سبک زندگی مذهبی کاملی نداشتند، از انقلاب و امام، حمایت و تمجید کردند.

در ۲۷ بهمن‌ماه سال ۵۷، جمعی از اعضای کانون نویسندگان ایران، کانونی که با ابتکار جلال آل‌احمد و برای حمایت از حقوق نویسندگان در سال‌های پیش از انقلاب تأسیس شده بود، به دیدار امام رفتند.
عمومِ روایات و خاطراتی که از این دیدار به‌جای مانده نشانگر علاقه زائدالوصف سیمین دانشور به حضرت امام است. شمس آل‌احمد، برادر کوچک‌تر جلال روایت می‌کند: «در آن ‌زمان گروهی از اعضای کانون نویسندگان ایران (که من در اول انقلاب با دیدن مسائلی از آن استعفا کرده بودم) به خدمت آقا رفتند که خبرش در مطبوعات منعکس شد. در آن ‌جلسه امام به خانم سیمین دانشور عنایت کرده بودند و چند کلمه هم با ایشان صحبت می‌کنند. در آن ‌روزها به آنهایی‌ که خدمت امام رفتند حسودیم می‌شد و خانم دانشور هم به من پز می‌داد که من رفتم امام را دیدم و شما ندیدید!»

سیدعطاءالله مهاجرانی هم در مستندی که شبکه انگلیسی بی‌بی‌سی درباره سیمین دانشور تهیه کرد، می‌گوید: «خانم دانشور می‌گفت وقتی امام را دیدم، تحت تأثیر او قرار گرفتم. آنقدر که این پیرمرد باشکوه، آرام و لطیف بود، نمی‌توانستم در برابر اشتیاقی که پیدا کردم مقاومت کنم، خم شدم و عبای ایشان را بوسیدم.»

سیمین دانشور، کمتر از یک ماه پس از آن دیدار، در یادداشتی که در کیهان منتشر کرد، نوشت: «من، حضرت خمینی رهبر انقلاب مردم ایران را کلمةالحق می‌دانم. مردی می‌دانم که با کلام و کتاب به میدان آمده و با چنین سلاحی بر چنان زرادخانه کم‌نظیری مستولی گردیده و کاری کرده است کارستان که کس نکرد. [من امام را] مردی می‌دانم مظهر تاریخی نو، فضایی نو و اخلاقی نو؛ مردی که الهامات خود را باور دارد و ایمانش به یقین پیوسته است و احتمالاً دعای نیمه‌‌شبان امام به معبودش چنین بوده است که ‌ای ایمان! یقین را به من ارزانی دار... و دعایش مستجاب گشته و چنین است که این‌گونه بر خود مسلط و برخوردار از اعتماد به نفس است. و چنین مردی بار‌ها و بار‌ها گفته است که مسئول نسل آینده است و آرزویش نظام حکومتی است اسلامی و ایرانی که حافظ استقلال و دموکراسی باشد.»

#روزنامه_وطن_امروز
چهارشنبه ۱۷ اردیبهشت ۱۴۰۴
به نقل از: سایت جامع امام خمینی

@Ab_o_Atash
👍53😁1
✳️ آغاز نهضت با اجازه از امام رضا«ع»

موقعی که در مجلس شورای ملی مسئله انجمن‌های ایالتی و ولایتی مطرح شد، امام علاوه بر اینکه اساتید حوزه علمیه را جمع و در این‌باره شور و مشورت ‏کردند، لازم دیدند نامه‌هایی برای علمای استان‌ها و شهرستان‌ها بنویسند که حوزه علمیه قم را یاری کنند. من هم به اذن امام مأمور شدم که از مشهد تا زاهدان بروم و علمای بلاد را ببینم و نامه‌های امام را به آنها بدهم و از آنها بخواهم که مردم را در جریان بگذارند و مصیبات اسلام را بیان کنند و طومار بدهند.
ساعت ده بعدازظهر که برای وداع به محضر ایشان شرفیاب شدم، نامه‌ها را که به من لطف کردند، فرمودند: شما قبل از اینکه با هر کس ملاقات کنید، اول مشرّف شوید به حرم مطهر ثامن‌الحجج علی بن موسی الرضا«ع» و از زبان من به آن حضرت بگویید: آقا! کار بسیار عظیم و مسئله خطیری پیش آمده و ما وظیفه دانستیم که قیام کنیم و حرکت کنیم؛ چنانچه مرضیّ شماست ما را تأیید کنید.

#محمدجواد_علم‌الهدی
#برداشت‌هایی_از_سیره_امام_خمینی
جلد ۳، صفحات ۳۶ و ۳۷.

@Ab_o_Atash
3👍1
✳️ شعر شیخ ابراهیم صاحب‌الزمانی و صلهٔ امام رضا«ع»

شنیدم از... مرحوم حاج شیخ ابراهیم مشهور به صاحب‌الزمانی که فرمود: روز تولد حضرت علی‌ بن‌ موسی‌الرضا «علیه‌السلام» قصیده‌ای در ولادت و مدح آن حضرت گفتم و از خانه بیرون آمدم به قصد ملاقات نایب‌التولیه که قصیده‌ام را برای او بخوانم.

چون عبورم از صحن مقدس افتاد، با خود گفتم: نادان! سلطان اینجاست، کجا می‌روی؟ قصیده‌ات را برای خودشان چرا نمی‌خوانی؟
از قصد خود پشیمان و تائب شدم و به حرم مطهر مشرف شدم و قصیده‌ام را مقابل ضریح مقدس خواندم. پس عرض کردم: یا مولای! از جهت معیشت در فشارم. امروز هم عید است. اگر صله‌ای عنایت فرمایید بجاست. ناگاه از سمت راست کسی ۱۰ تومان در دست من گذاشت. گرفتم و عرض کردم: یا مولای! کم است. فوراً از سمت چپ کسی ۱۰ تومان دیگر در دستم گذاشت. باز عرض کردم کم است، ۱۰ تومان دیگر در دستم گذاشتند. خلاصه تا شش مرتبه استدعای زیادتی کردم و در هر مرتبه ۱۰ تومان مرحمت فرمودند (البته ۱۰ تومان آن‌زمان مبلغ قابل توجهی بوده است).

چون مبلغ ۶۰ تومان را کافی دیدم، خجالت کشیدم که باز طلب زیادتی کنم. پول را در جیب گذاشتم، تشکر کردم و از حرم مطهر خارج شدم. در کفشداری عالم ربانی مرحوم حاج شیخ حسنعلی [نخودکی] اصفهانی را دیدم که می‌خواهد به حرم مشرف شود. مرا که دید، در بغل گرفت و فرمود: حاج شیخ! خوب زرنگ شده‌ای، با حضرت رضا «ع» نزدیک شده و روی هم ریخته‌اید‌؛ تو شعر می‌گویی و آن‌حضرت به تو صله می‌دهند. بگو چه مبلغی صله دادند؟ گفتم: ۶۰ تومان. فرمود حاضری ۶۰ تومان را بدهی و دو برابر آن بگیری؟ قبول کردم، ۶۰ تومان را دادم و ایشان ۱۲۰ تومان به من مرحمت فرمود.

بعداً پشیمان شدم که آن وجهی که امام مرحمت فرمودند، چیز دیگر بود. خدمت شیخ برگشتم و آنچه اصرار کردم، ایشان معامله را فسخ نفرمود.

#سیدعبدالحسین_دستغیب_شیرازی
#داستان‌های_شگفت
(انتشارات رهنما، تیرماه ۱۳۶۲)
صفحه ۲۹.

@Ab_o_Atash
8👍2
می‌ترسم این کتاب‌ها به دستتان نرسد...

الان چند سالی است که کتاب‌هایی درباره‌ سرداران و فرماندهان جنگ باب شده و می‌نویسند و بنده هم مشتری این کتاب‌هایم و می‌خوانم. با اینکه بعضی از اینها را من خودم از نزدیک می‌شناختم و آنچه را هم که نوشته، روایت‌های صادقانه است - این هم حالا آدم می‌تواند کم‌وبیش تشخیص دهد که کدام مبالغه‌آمیز است و کدام صادقانه است - بسیار تکان‌دهنده است. آدم می‌بیند این شخصیت‌های برجسته، حتی در لباس یک کارگر به میدان جنگ آمده‌اند؛ این اوستا «عبدالحسین بُرُنسی»، یک جوان مشهدی بنّا که قبل از انقلاب یک بنّا بود و با بنده هم مرتبط بود، شرح حالش را نوشته‌اند و من توصیه می‌کنم و واقعاً دوست می‌دارم شماها بخوانید. من می‌ترسم این کتاب‌ها اصلاً دست شماها نرسد. اسم این کتاب «خاک‌های نرم کوشک» است؛ قشنگ هم نوشته شده.

#سیدعلی_حسینی_خامنه‌ای
#من_و_کتاب
انتشارات سوره مهر
صفحه ۳۰.

@Ab_o_Atash
11
4👍1
رقص در چهلم الهه!

وسط خیابان مانده بودیم بین ماشین‌های دیگر و مشغول تماشا بودیم که یک‌دفعه چند تا مرد جوان درِ سمت امیر را باز کردند و کشیدندش بیرون. می‌خندیدند و می‌گفتند: «انقلاب پیروز شده. باید برقصی». امیر چند لحظه مبهوت نگاهشان کرد. چهلم الهه بود و لباس مشکی تنمان بود ولی نمی‌دانم چه در ذهن امیر گذشت که یک‌دفعه شروع کرد به بالاپایین ‌کردن دست‌هایش و رقصیدن. اشک از چشم‌هایش می‌آمد، اما می‌رقصید و با دست‌هایش اشک‌هایش را پاک می‌کرد. هر دو گریه می‌کردیم...

#آزاده_فرزام‌نیا
#امسال_قبول_می‌شویم
[برگی از زندگی بانو عفت نجیب‌ضیا]
(چاپ اول، تهران: انتشارات راه یار، زمستان ۱۴۰۱)
صفحه ۲۰۹.

@Ab_o_Atash
5
✳️ امان از کتاب‌های بیخود و بیهوده...

در آماردهی‌ها و آمارگیری‌های مربوط به کتاب، به کیفیت اهمیت بیشتری بدهید تا زود قانع نشوید. الان گفته می‌شود که کمّ کتاب از گذشته بیشتر است؛ آمار این را نشان می‌دهد، همه هم این را قبول دارند؛ اما من می‌ترسم که بسیاری از این کمیت انبوه، چیزهایی نباشد که کشور ما به آن نیازمند است و کتاب‌هایی باشد که کسی نمی‌خواند.

برای من زیاد کتاب می‌آید و ناشران و مؤلفان، بعضی کتاب‌ها را برای من می‌فرستند. ما یکی از اقبال‌هایی که داریم، این است که الحمدلله کتاب برای ما زیاد می‌فرستند؛ من هم این کتاب‌هایی که می‌فرستند، حتما آنها را مروری می‌کنم، ولو اینکه یک تورق سطحی بکنم و فقط سر دربیاورم که این کتاب چیست. بعضی از کتاب‌ها را که می‌آورند، می‌بینم اصلاً مشتری ندارد. خودم را جای هر کسی می‌گذارم، می‌بینم که این کتاب جاذبه ندارد؛ اصلاً کتاب بیخود و بیهوده‌ای است. اگر دینی است، بیهوده است؛ سیاسی است، بیهوده است؛ اجتماعی است، بیهوده است؛ تاریخی بیهوده و تکراری است، ده‌بار گفته‌اند، این هم باز یک بار دیگر آمده و گفته است.

#سیدعلی_حسینی_خامنه‌ای
#من_و_کتاب
انتشارات سوره مهر
صفحات ۷۲ و ۷۳.

@Ab_o_Atash
👍9
✳️ شاهنامه کتاب حکمت است

این کتاب فردوسی، کتاب حکمت است. کما اینکه می‌گویند: «حکیم ابوالقاسم فردوسی»... آیا در اینجا، حکمت اسلامی مطرح است یا حکمت اوستایی و زردشتی؟ هر کس نگاه کند، خواهد دید که اینجا حکمت اسلامی مطرح است. داستان گذشتگان را آورده، اما حکمت اسلامی را بیان کرده است. او یک حکیم اسلامی است، و مفاهیم اسلامی را بیان کرده است. لذا، آنجا که خود فردوسی حرف می‌زند، هیچ نشانه‌ای نه از اخلاق اوستایی، نه از طبقات اوستایی، و نه از آن اعتقاد و خداپرستی اوستایی وجود ندارد. بالاخره، همان دوگانگی که حالا ورود دارد، وجود ندارد. مگر کسی بگوید که «او در اوستا، توحید را دیده است.» بسیار خوب؛ اگر چنین باشد، که همان حرف ماست! ما هم می‌گوییم: «همه ادیان، توحیدی‌اند.» به‌هرحال، فردوسی در اینجا دارد حکمت توحیدی قرآنی را بیان می‌کند.

#سیدعلی_حسینی_خامنه‌ای
#کتاب_باید_هلو_باشد
[توصیه‌های رهبر معظم انقلاب برای کتاب و کتابخوانی]
کتاب دانشجو، انتشارات میراث اهل قلم
صفحه ۶۳.

@Ab_o_Atash
6
✳️ اوضاع دین در ایران بعد از لغو قرارداد تنباکو

بحمدالله دور مسلمانی در ایران از نو تجدید شد، کوکب سعادت و نیک‌بختی مسلمانان دیگرباره از برج سعادت و اوج استقامت رخ نمود، مهر منیر اسلامیت در آفاق ممالک محروسه ایران دوباره به تابش آمد، عموم مردم را شوق و رغبت به اسلامیت هر چه بود یک به چندین بیفزود.

در ماه مبارک رمضان همین‌سال که مسبوق بدان وقوعات گذشته بود، علانیه و برملا، روزه‌خوری در میان مردم نبود؛ سهل است که از آن رغبت و میلی که عموم مردمان را بالطبع به وظایف مسلمانی و مراسم دینداری دست داده و از آن شوق و نشاطی که مسلمانان را به طاعت و عبادت روی آورده و کثرت جمعیت و ازدحام مسلمانان در مساجد و مجامع و رواج کار و بازار ارباب محراب و منبر به‌طوری جلوه نمود که حتی اینکه جماعت وعاظ از فرط شگفتی نتوانستند خودداری کنند؛ از مشاهده این وضع و حال نوظهور مسلمانان، مکرر در منابر به لسان آورده اظهار تعجب و شگفتی‌ها کردند. مطلب از بس تازگی داشت و در نظرها طرفه می‌نمود، مکاتیب و مراسلات ایران این معنا را به شروح و تفاصیلی در سایر اقطار نشر دادند، جلالت شأن و شرافت عنوان علمای شریعت نزد ایرانیان و اسلامیان که جای خود داشت، بر تمامی ملل و ادیان عالم ظاهر و آشکار گردید،
جمعی از ایرانیان که در بلاد خارجه سکنا دارند، عریضه تشکرآمیزی درخصوص این تغییر وضع و حال ایران به حضور مبارک حضرت مستطاب رئیس علمای شریعت آقای حجةالاسلام -متع‌الله المسلمین بطول بقائه- معروض داشته و صورت آن عریضه را به طبع درآورده و برای پیشرفت مقاصد خودشان همه‌جا منتشر کردند.

#حسن_اصفهانی_کربلایی
#تاریخ_دخانیه
#رسول_جعفریان
نشر الهادی
صفحات ۲۱۷ و ۲۱۸.

@Ab_o_Atash
2
✳️ بحرین اهمیت ندارد چون مروارید ندارد!

محمدرضاشاه روز پنجم شهریور ۱۳۴۵ به کلر هولینگورث، خبرنگار روزنامه گاردین، گفت: «با توجه به اینکه نفت دارد به پایان می‌رسد و مروارید به پایان رسیده است، بحرین از نظر ما اهمیتی ندارد!»

هویدا نخست‌وزیر وقت هم در این‌باره گفت: «به هیچ‌کس مربوط نیست؛ دختر خودمان بود، به هرکس می‌خواستیم شوهرش دادیم‌.»

ملی‌گرایان هم هیچ‌گاه به ‌طور جدی به مخالفت با محمدرضاشاه نپرداختند و عمده‌ اختلافات آنها در حوزه مسائل جزئی محدود می‌شد. به‌طور مثال، زمانی که شاه جزیره‌ بسیار مهم بحرین را در یک معامله‌ نابخردانه از دست داد و منجر به جدایی همیشگی استان چهاردهم از ایران شد، بجز تعدادی از ملی‌گرایان، دیگر اعضای این جریان سکوت کردند و در مقابل این خیانت بزرگ محمدرضاشاه، لب به اعتراض نگشودند.

#هویت_جعلی
مؤسسه حق‌پژوهی
صفحات ۵۴ و ۵۵.

@Ab_o_Atash
😢4😱1
✳️ در باب کتاب‌جمع‌کردن
[نامه شهيد مدرس به خواهر زاده‌اش دكتر محمدحسين مدرسی]


بسم الله الرحمن الرحيم
نور چشم آقای ميرزا حسين، كاغذ شما رسيد. از مضامين او مستحضر شدم. خيلي لسان حال دلالت بر افسردگی داشت. شما را نصیحت می‌كنم و باز می‌گويم اسباب تحصيل علوم دينيه و نورانيت قلب كه ان‌شاءالله موفق خواهيد شد، بی‌اسبابی است. بايد غير از توجه به حق، چيزی در كار نباشد. اميدوارم كه خداوند، امورات شما را اصلاح فرمايد بدون اينكه زحمتي یا منتی بكشيد. فقط شما درس و مباحثه و مطالعه علوم دينيه معقول و منقول را شغل خود قرار داده و توفيق از خدا بخواهيد. ان‌شاءالله والده هم سالم می‌شوند و امور ايشان به ماندن شما در اصفهان اصلاح می‌شود نه رفتن. در باب كتاب وافي، به سيد اسماعيل مي نويسم، لكن شما دانسته باشيد كه كتاب جمع نمودن غير از علم فرا گرفتن است. شما تحصيل كنيد، كتاب خودش پيدا می‌شود.
آب كم جو تشنگی آور به دست
تا بجوشد آبت از بالا و پست

حقير شما را فراموش نكرده و نمی‌كنم. بر فرض كه فراموش كنم، اهميت ندارد. اميدوارم كه خدا شما را فراموش نكند.
والسلام
۱۰ شهر جمادی الاولی ۱۳۴۲
مدرس

@Ab_o_Atash
13
✳️ خاطره‌ تلخ صنعتگر ایرانی از قبل و بعد شهادت امیرکبیر

سال‌ها پس از سقوط امیرکبیر جمعی در باغ چهل‌ستون اصفهان نشسته بودند، سائلی آمد و پس از آنکه از هر یک چیزی گرفت، اجازه خواست که سرگذشت خود را نقل کند.

پس از کسب اجازه، چنین گفت: چندین سال قبل، فرماندار اصفهان جمعی از استادان دواتگر را احضار کرد و گفت: بهترین استاد را از میان خودتان انتخاب کنید. تمام استادان بالاتفاق من را انتخاب کردند. فرماندار به من گفت: امیرکبیر شما را از تهران خواسته. مخارج سفر مرا داد و من با عجله خود را به تهران رساندم و به حضور امیرکبیر رفتم. امیر، سماوری را که تازه از خارج آورده بودند به من نشان داد و پرسید: می‌توانی چنین سماوری بسازی؟
پس از اندکی فکر جواب دادم: آری!
گفت: این سماور را بردار ببر و از روی آن سماوری بساز و بیاور.

رفتم مثل همان سماور را در یکی از دکان‌های سماورسازی که معرفی کرده بود، ساختم و به خدمت امیرکبیر آوردم. کار من را پسندید و سؤال کرد: این سماور چند از کار درآمده است؟
جواب دادم: روی‌هم‌رفته ۱۵ ریال.

امیر با قیافه‌ای خوشحال و متبسم، به منشی خود دستور داد که امتیاز انحصاری ساختن آن نوع سماور را به مدت ۱۶ سال به نام من صادر کند و قیمت هر سماور را ۲۵ ریال معلوم کرد و به من فرمود: برگرد به اصفهان؛ به حاکم اصفهان دستور می‌دهم وسایل کار شما را فراهم کند. به محض اینکه به اصفهان رسیدم حاکم شهر مرا خواست و گفت: برو کارگاهت را مرتب کن، هر چه مخارج آن بشود از خزانه دولت به تو می‌دهم. من رفتم و کارگاه را کاملاً مرتب کردم و تمام مخارج آن ۲۰۰ تومان شد.

بدبختانه هنوز کاملاً مشغول نشده بودم که یک نفر فراش حکومتی مثل اجل معلق حاضر شد و من را مانند دزدان نزد حاکم برد؛ حاکم با ارعاب و تهدید به من گفت: امیرکبیر را در تهران گرفته‌اند و آن پول را که به تو داده‌اند مال دولت است؛ آن را پس بده. آن پول را من خرج کارگاه کرده بودم، مجبور شدم تمام اسباب زندگیم را فروختم و بالاخره ۳۰ تومان کسر آوردم و نتوانستم تهیه کنم، به خاطر همان ۳۰ تومان مرا به بازار آوردند و در انظار مردم، آنقدر چوب زدند تا بدنم ناقص شد و بینایی چشم خود را تقریباً از دست دادم و به‌کلی از کار عاجز شدم.

#زهرا_صیامی
#چرا_صنعتی_نشدیم؟
(چاپ دوم، تهران: مؤسسه انتشارات امیرکبیر، ‌۱۳۹۰)
صفحات ۸۸ و ۸۹.
به نقل از: عباس اقبال آشتیانی، زندگینامه میرزاتقی‌خان امیرکبیر، انتشارات نگاه، صفحه ۹۷.

@Ab_o_Atash
😢4
Forwarded from آب و آتش
وقتی #رئیسی به داد #عباس_معروفی رسید...

رویکرد سید‌ابراهیم رئیسی در قبال جریانات فرهنگی، ناشران کتاب، رسانه‌ها و آثار روشنفکران سؤالی است که در چند ماه گذشته به اندازه پررنگ‌شدن نامش برای ریاست قوه قضاییه، پررنگ شده است.
خاطرات عباس معروفی با ابراهیم رئیسی به‌عنوان دادستان تهران شاید برای خیلی از اهالی فرهنگ و رسانه تکراری باشد، اما با توجه به شایعات این‌روز‌ها خواندنی است.
عباس معروفی، نویسنده مشهور مقیم آلمان و مدیر مجله ادبی «گردون» است که در نخستین سال‌های دهه ۷۰، توقیف آن بازتاب فراوانی در محافل داخلی و خارجی داشت.
برای امانت‌داری بخشی از گفت‌وگوی او با نشریه «الفبا» در شرح ماجرای دیدارش با سیدابراهیم رئیسی را برایتان می‌آورم:

🔹روز ۱۹ آذر ۱۳۷۰ بازجویم حکم توقیف موقت گردون را به دستم داد. از آنجا مستقیم به اداره مطبوعات ارشاد رفتم و آقای مدیرکل گفت کاری از دستش ساخته نیست. بعد به شرکت تعاونی مطبوعات رفتم و برای اولین بار با محسن سازگارا مدیرعامل شرکت تعاونی مطبوعات آشنا شدم. او آن‌روز خیلی با من حرف زد و گفت باید تلاش کنیم تا این حکم را بشکنیم. از یک‌سو او می‌دوید، از سویی حمید مصدق و از سوی دیگر خودم.
یکی از غم‌انگیزترین دوره‌های زندگی‌ام همین ۱۸ماه تعطیلی گردون بود که همه رفت‌وآمدها، تلفن‌ها و ارتباط‌هایم قطع شد. یک‌باره احساس کردم چقدر تنها شده‌ام. نمی‌دانستم چه خاکی به سرم بریزم. تنها سیمین بهبهانی هر روز به من تلفن می‌زد و دلداری‌ام می‌داد. نامه‌نگاری، ملاقات، دیدار و گفت‌وگو هیچ‌کدام فایده‌ای نداشت تا اینکه قاضی پرونده‌ام در دادستانی انقلاب حکم مرا اعلام کرد: «اعدام».
فروشکستم. حالا جز نگرانی از حکم اعدامی که قاضی‌ام داده بود، وزارت ارشاد هم کن‌فیکون شده بود. خاتمی رفته بود. در همان زمان داشتم رمان «سال بلوا» را می‌نوشتم و این جمله جایی خودنمایی می‌کرد: «ما ملت انتظاریم!» و در انتظار سرنوشت گردون می‌سوختم. حکم اعدام را برداشتم و به طرف سازگارا راه افتادم. او به من خبر داد که روزهای سه‌شنبه حجت‌الاسلام رئیسی، دادستان انقلاب، بار عام دارد و قرار شد که من از ساعت ۶صبح سه‌شنبه آنجا باشم. این سه‌شنبه رفتن‌ها، چندبار طول کشید و نوبت من نرسید، بار پنجم، ساعت۱۲ من توانستم آقای رئیسی را ببینم. در هر دیدار پنج نفر می‌توانستند به ترتیب شماره، وارد اتاق دادستان انقلاب شوند. نفر اول که آخوند پیری بود، به دادستان جوان و خوش‌تیپ انقلاب گفت اگر اجازه داشته باشد، بماند و به عنوان آخرین نفر با او خصوصی حرف بزند اما رئیسی قبول نکرد. گفت: بفرمایید! خودم را معرفی کردم. رئیسی کمی نگاهم کرد، با لبخند گفت: «همون عباسِ معروفیِ معروف؟»
«بله همون کرکس شاهنشاهی! همون غول بی‌شاخ و دُم که هر روز کیهان می‌نویسه.»
«شما بمونید. نفر بعدی؟»
سه نفر بعدی هم مطلبشان را گفتند و رفتند. دادستان انقلاب گفت: «خب آقای معروفی، چه می‌کنید؟»
«رمان می‌نویسم، کتاب چاپ می‌کنم. هر کار بشه! چون دفترم بازه اما گردون رو توقیف کردن.»
«خب فکر می‌کنی چرا توقیف شده؟»
«همکاران شما از من می‌پرسن چه جوری و با چه پولی این مجله رنگارنگ را منتشر می‌کنم؟»
«این سؤال من هم هست.»
«مجله روی پای خودش ایستاده، ۲۲هزار تیراژ داره.»
«چند سالته؟»
«۳۳سال»
«این چیزهایی که درباره شما در روزنامه‌ها می‌نویسن، من فکر کردم بالای ۶۰سال رو داری.»
آن‌وقت در کامپیوتر پرونده‌ام را نگاه کرد و گفت: «عجیبه! خیلی عجیبه! لک توی پرونده‌ات نیست.»
گفتم: «می‌دونم. من حتی سمپات کسی یا چیزی نبوده‌ام.»
با حیرت خیره‌ام شد و با خنده پرسید: «حتی خانم‌بازی هم نکرده‌ای!؟»
گفتم: «نه! من زن و سه تا دختر دارم.»
به پشتی صندلی‌اش تکیه داد با لبخند نگاهم کرد. یک لحظه فکر کردم عجب آخوند خوش‌سیما و خوش‌تیپی است. گفت: «‌پریشب در قم منزل یکی از علما بودم. قسمتی از کتاب «سمفونی مردگان» شما را خوندم. می‌خواستم ازش بگیرم، دیدم براش امضا کردی بهم نداد. دلم می‌خواد بخونمش.»
اتفاقاً نسخه‌ای از چاپ سوم رمان در کیفم بود. گذاشتم روی میز. دست به جیب برد که پولش را بپردازد. گفتم: «قابلی نداره.» گفت: «نه این میز، میز خطرناکیه. میز قضا و قدر!» و خندید: «باید پولشو بپردازم، شما هم باید بگیری!» ۳۰۰تومان را روی میز گذاشت و گفت: «تعجب می‌کنم! چرا این قدر راجع به شما بد می‌نویسن؟ امکانش هست فوری همه گردون‌ها را به من برسونید تا شخصاً مطالعه کنم و تصمیم بگیرم؟»
گفتم: «با کمال میل. فردا میارم.»
گفت: «نه! فردا دیره. همین حالا!» و تلفن روی میزش را طرف من گذاشت: «زنگ بزن بیارن فوری!» و خواست که ناهار بمانم. تشکر کردم، یک دوره گردون را دادم و خداحافظی کردم.

هفته بعد، پرونده‌ام به دادگستری ارجاع و گردون تبرئه شد.

#شهاب‌الدین_طباطبایی
#پس_از_توقیف_گردون
#روزنامه_شرق
شماره ۳۳۷۷، چهارشنبه ۸ اسفند ۱۳۹۷
صفحه یک.

@Ab_o_Atash
9
2025/07/10 21:17:26
Back to Top
HTML Embed Code: