In Love
Kiyarash Sanjarani
وعدتَني
بأن يكون ما بيننا أبديّ
ونسيتُ أن أسألك:
أهوَ حُبّك أم وَجَعي...؟
عهد بستی آنچه بین ماست ابدیست
و یادم رفت که بپرسم:
آیا عشقت را میگویی یا رنجم را؟
----
نزار قبانی
@Andisheh_Aknun
بأن يكون ما بيننا أبديّ
ونسيتُ أن أسألك:
أهوَ حُبّك أم وَجَعي...؟
عهد بستی آنچه بین ماست ابدیست
و یادم رفت که بپرسم:
آیا عشقت را میگویی یا رنجم را؟
----
نزار قبانی
@Andisheh_Aknun
👍7❤5
🔹 گزارهای برای تأمل
🔸 قطعهای از ادبیات یونانی*
🍃ملّاحِ** کشتیِ شکستهای که در این ساحل مدفون است، دعوتتان میکند که بادبان برافرازید؛ زیرا همان گاه که ما از پا درآمدیم، کشتیهای راهوار بسیاری از طوفان گذشتند.
💬*به نقل از ویلیام جیمز، پراگماتیسم، ص۱۹۱
**ناخدا
@Andisheh_Aknun
🔸 قطعهای از ادبیات یونانی*
🍃ملّاحِ** کشتیِ شکستهای که در این ساحل مدفون است، دعوتتان میکند که بادبان برافرازید؛ زیرا همان گاه که ما از پا درآمدیم، کشتیهای راهوار بسیاری از طوفان گذشتند.
💬*به نقل از ویلیام جیمز، پراگماتیسم، ص۱۹۱
**ناخدا
@Andisheh_Aknun
❤4
مجموعۀ سخنرانیهای «فلسفۀ دین اسلامی»
کمیتۀ فلسفۀ دین اسلامی انجمنعلمی فلسفۀ دین ایران اطلاعیۀ مجموعۀ سخنرانیهای زمستان ۱۴۰۳ خود پیرامون موضوع «فلسفۀ دین اسلامی» را منتشر کرد. این مجموعه مشتمل بر چهار سخنرانی مجازی است.
آدرس اتاق مجازی محل برگزاری جلسات متعاقباً در سایت انجمن بروزرسانی خواهد شد.
سایت:(https://philor.org/?p=3327)
@Andisheh_Aknun
کمیتۀ فلسفۀ دین اسلامی انجمنعلمی فلسفۀ دین ایران اطلاعیۀ مجموعۀ سخنرانیهای زمستان ۱۴۰۳ خود پیرامون موضوع «فلسفۀ دین اسلامی» را منتشر کرد. این مجموعه مشتمل بر چهار سخنرانی مجازی است.
آدرس اتاق مجازی محل برگزاری جلسات متعاقباً در سایت انجمن بروزرسانی خواهد شد.
سایت:(https://philor.org/?p=3327)
@Andisheh_Aknun
❤4👍1
🔹 گزاره ای برای تأمل
🔸فقره ای از عین القضات*
🍃 لَیسَ بِصادِق فی دَعوَی العِشقِ مَن لَم یَتَلَذَّذ بِضَرب المَعشُوقِ. هر که جفای معشوق نکشد، قدر وفای او نداند. هر که فراق معشوق نچشد، لذّت وصل او نیابد. هر که دشنام معشوق لطف نداند، از معشوق دور باشد. معشوق از بهر ناز باید نه از بهر راز. گر دوست مرا بلا فرستد شاید/ کین دوست خود از بهر بلا می باید.
💬*عین القضات همدانی، تمهیدات، ص۲۴۴-۲۴۵
@Andisheh_Aknun
🔸فقره ای از عین القضات*
🍃 لَیسَ بِصادِق فی دَعوَی العِشقِ مَن لَم یَتَلَذَّذ بِضَرب المَعشُوقِ. هر که جفای معشوق نکشد، قدر وفای او نداند. هر که فراق معشوق نچشد، لذّت وصل او نیابد. هر که دشنام معشوق لطف نداند، از معشوق دور باشد. معشوق از بهر ناز باید نه از بهر راز. گر دوست مرا بلا فرستد شاید/ کین دوست خود از بهر بلا می باید.
💬*عین القضات همدانی، تمهیدات، ص۲۴۴-۲۴۵
@Andisheh_Aknun
❤9
🔹دمی با فردوسی*
🍃به نام خداوند جان و خرد
کزین برتر اندیشه بر نگذرد
خداوند نام و خداوند جای
خداوند روزی ده رهنمای
خداوند کیوان و گَردان سپهر
فروزندهٔ ماه و ناهید و مهر
ز نام و نشان و گمان برتر است
نگارندهٔ بر شده پیکر است
به بینندگان آفریننده را
نبینی مرنجان دو بیننده را
نیابد بدو نیز اندیشه راه
که او برتر از نام و از جایگاه
سخن هر چه زین گوهران بگذرد
نیابد بدو راه جان و خرد
💬* بهمناسبت یکم بهمن ماه، زادروز حکیم ابوالقاسم فردوسی
@Andisheh_Aknun
🍃به نام خداوند جان و خرد
کزین برتر اندیشه بر نگذرد
خداوند نام و خداوند جای
خداوند روزی ده رهنمای
خداوند کیوان و گَردان سپهر
فروزندهٔ ماه و ناهید و مهر
ز نام و نشان و گمان برتر است
نگارندهٔ بر شده پیکر است
به بینندگان آفریننده را
نبینی مرنجان دو بیننده را
نیابد بدو نیز اندیشه راه
که او برتر از نام و از جایگاه
سخن هر چه زین گوهران بگذرد
نیابد بدو راه جان و خرد
💬* بهمناسبت یکم بهمن ماه، زادروز حکیم ابوالقاسم فردوسی
@Andisheh_Aknun
❤9
🔹 گزاره ای برای تأمل
🔸فقره ای از صدرالمتالهین*
🍃 انکار دستآوردهای برهان درست، نشان از بیماری و عدم سلامت عقل دارد.
💬*ملاصدرای شیرازی، اسفار اربعه، ج۲، ص۳۲۲
@Andisheh_Aknun
🔸فقره ای از صدرالمتالهین*
🍃 انکار دستآوردهای برهان درست، نشان از بیماری و عدم سلامت عقل دارد.
💬*ملاصدرای شیرازی، اسفار اربعه، ج۲، ص۳۲۲
@Andisheh_Aknun
👍9
#حکمت_کودک
#نشست_تخصصی
#معرفی_کتاب
#نقد_کتاب
🔰کارگروه حکمت برای کودکان و نوجوانان مجمع عالی حکمت اسلامی برگزار میکند:
💠 معرفی و نقد کتاب:
الفبای فلسفه (کتاب کار عقلی با کودکان)
✍ نویسنده: دکتر مهدی پرویزی
«پژوهشگر تعلیم و تربیت فلسفی»
🎤 ناقدان:
دکتر مجید احسن
«عضو هیئت علمی گروه فلسفه دانشگاه امام صادق»
دکتر سیدمحمدتقی موحد ابطحی
«هیئت علمی پژوهشکده تاریخ و فلسفه علمِ پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی»
🗓 چهارشنبه، ۱ اسفند ۱۴۰۳
⏰ ساعت ۱۹
🖇 حضوری و مجازی
🖥 لینک حضور در جلسه
https://b2n.ir/f.kodak
-------------------------------------------
#نشست_تخصصی
#معرفی_کتاب
#نقد_کتاب
🔰کارگروه حکمت برای کودکان و نوجوانان مجمع عالی حکمت اسلامی برگزار میکند:
💠 معرفی و نقد کتاب:
الفبای فلسفه (کتاب کار عقلی با کودکان)
✍ نویسنده: دکتر مهدی پرویزی
«پژوهشگر تعلیم و تربیت فلسفی»
🎤 ناقدان:
دکتر مجید احسن
«عضو هیئت علمی گروه فلسفه دانشگاه امام صادق»
دکتر سیدمحمدتقی موحد ابطحی
«هیئت علمی پژوهشکده تاریخ و فلسفه علمِ پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی»
🗓 چهارشنبه، ۱ اسفند ۱۴۰۳
⏰ ساعت ۱۹
🖇 حضوری و مجازی
🖥 لینک حضور در جلسه
https://b2n.ir/f.kodak
-------------------------------------------
👍2
Forwarded from گاهنگاشتها (m.k haghanifazl)
مسافران! از رنج به زندگی
تنها خداست که میتواند سنگینترین مصیبتها را مستقیم بکوبد وسط کمیابترین شادیهای آدمها و جماعتی را ویران کند. نه خانهشان را که خودشان را. فیلم مسافران بهرام بیضایی با آن سکانس آغازین کوبنده و غافلگیرانه که با دیرکردی ۳۲ساله آن را دیدم، موضوعش همین است. البته منهای خدا.
ما رنجهایی داریم که خومان باید بارش را بر دوش بکشیم، که گاه ممکن است در این بین شریکی هم برای آن رنجها پیدا شود. مثل کودک بیماری که خودش درد میکشد و مادرش رنج بیماری کودک را. ولی مرگ گویا تنها پدیدهای است که رنجش به نام زندهها ثبت شده، نه آنکه میمیرد. و نیز مرگ رنجی است که امید بهبود، کاستی یا بازگشتش نیست. مرگ پایان رنج مردگان و آغاز رنج زندگان است. و در مقابل، زادن و زاییدن و پیش از آن جفتشدن که پیشدرآمد زادن و زاییدن است بالاترین شادی آدمها است.
اگر مرگ را در این دنیا نهایت رنجی بدانیم که دیگران از آن آسیب میبینند، و عروس و دامادشدن را خوشترین شادی این دنیا، آنگاه بهرام بیضایی در مسافران، نهایت رنج را درست در میانه نهایت شادی، بیخبر و ناگهانی منفجر کرده است.
بیضایی نگاهش الاهیاتی نیست و از زاویه مسئله شر به داستانش نگاه نمیکند. مسئله بیضایی شیوه روبهرو شدن آدمهای داستانش با این پدیده عجیب و غریب و کمیاب است. من اما بعد از تمامشدن فیلم به این فکر میکنم که تنها خداست که میتواند سنگینترین مصیبتها را مستقیم بکوبد وسط کمیابترین شادی آدمها. و میپرسم که چرا؟ پاسخ میدهم که چرا باید خدا را از ته ماجرا آورد وسط داستان؟ وقتی این همه علت و سبب و زمینه برای این مصیبت هست؟ علت تصادف و مردن شش نفر در این فیلم یک نفتکش زپرتی و بیتوجهی راننده آن است که میتوانست نباشد و همه چیز به خوبی و خوشی تمام شود.
ولی باز هم میپرسم اما خدا هزار جا میتوانست نگذارد این نفتکش و آن بنز ۱۹۰ گازوئیلی به هم برسند. میتوانست جلو نشتی نفتکش را بگیرد، یا کاری کند که راننده بنز کمی دیرتر یا کمیزودتر راه بیفتد، دستکم میتوانست کاری کند که مسافرها به جای ششتا، پنجتا باشند و آن زن غریبه روستایی سوار سواری دیگری بشود. ولی ایستاد و نگاه کرد تا خاک مرگ، یک عروسی را بپوشاند.
ولی گویا اینجایش را نخوانده بود، و ما چه میدانیم شاید هم خوانده بود که این آدمها وسط این گیجی و منگی به یکباره تصمیم میگیرند که راه خودشان را بروند و عروس لباس سیاه را بِکَند و در برابر چشمهای از حدقه درآمده همه میهمانان، سپیدپوش شود. و مادر، مادری که از همان لحظه اول با هر گونه اسم مرگ زاویه دارد، تنها به امید یک آینه تا لحظه آخر امیدوار بماند تا بالاخره آینه برسد.
رنج مرگ عزیزان با همه سهمگینیاش نتوانست شادی را از بین ببرد. و این شاید همان رازی باشد که خدا به خاطرش بازی چرخ بازیگر را به هم نمیریزد، تا سنگینترین مصیبتها مستقیم بخورند وسط مهمترین شادی آدمها. آدمها باید بدانند که محکوماند به شادزیستن، و باید تلاش کنند برای زندگیکردن، حتی اگر فقط یک آينه در دستشان باشد که بتواند زندگی را نمایندگی کند.
گاهنگاشت ۱۴۸
#فیلم_نگاشت
#فیلم
گاهنگاشتهای محمدکاظم حقانیفضل
تنها خداست که میتواند سنگینترین مصیبتها را مستقیم بکوبد وسط کمیابترین شادیهای آدمها و جماعتی را ویران کند. نه خانهشان را که خودشان را. فیلم مسافران بهرام بیضایی با آن سکانس آغازین کوبنده و غافلگیرانه که با دیرکردی ۳۲ساله آن را دیدم، موضوعش همین است. البته منهای خدا.
ما رنجهایی داریم که خومان باید بارش را بر دوش بکشیم، که گاه ممکن است در این بین شریکی هم برای آن رنجها پیدا شود. مثل کودک بیماری که خودش درد میکشد و مادرش رنج بیماری کودک را. ولی مرگ گویا تنها پدیدهای است که رنجش به نام زندهها ثبت شده، نه آنکه میمیرد. و نیز مرگ رنجی است که امید بهبود، کاستی یا بازگشتش نیست. مرگ پایان رنج مردگان و آغاز رنج زندگان است. و در مقابل، زادن و زاییدن و پیش از آن جفتشدن که پیشدرآمد زادن و زاییدن است بالاترین شادی آدمها است.
اگر مرگ را در این دنیا نهایت رنجی بدانیم که دیگران از آن آسیب میبینند، و عروس و دامادشدن را خوشترین شادی این دنیا، آنگاه بهرام بیضایی در مسافران، نهایت رنج را درست در میانه نهایت شادی، بیخبر و ناگهانی منفجر کرده است.
بیضایی نگاهش الاهیاتی نیست و از زاویه مسئله شر به داستانش نگاه نمیکند. مسئله بیضایی شیوه روبهرو شدن آدمهای داستانش با این پدیده عجیب و غریب و کمیاب است. من اما بعد از تمامشدن فیلم به این فکر میکنم که تنها خداست که میتواند سنگینترین مصیبتها را مستقیم بکوبد وسط کمیابترین شادی آدمها. و میپرسم که چرا؟ پاسخ میدهم که چرا باید خدا را از ته ماجرا آورد وسط داستان؟ وقتی این همه علت و سبب و زمینه برای این مصیبت هست؟ علت تصادف و مردن شش نفر در این فیلم یک نفتکش زپرتی و بیتوجهی راننده آن است که میتوانست نباشد و همه چیز به خوبی و خوشی تمام شود.
ولی باز هم میپرسم اما خدا هزار جا میتوانست نگذارد این نفتکش و آن بنز ۱۹۰ گازوئیلی به هم برسند. میتوانست جلو نشتی نفتکش را بگیرد، یا کاری کند که راننده بنز کمی دیرتر یا کمیزودتر راه بیفتد، دستکم میتوانست کاری کند که مسافرها به جای ششتا، پنجتا باشند و آن زن غریبه روستایی سوار سواری دیگری بشود. ولی ایستاد و نگاه کرد تا خاک مرگ، یک عروسی را بپوشاند.
ولی گویا اینجایش را نخوانده بود، و ما چه میدانیم شاید هم خوانده بود که این آدمها وسط این گیجی و منگی به یکباره تصمیم میگیرند که راه خودشان را بروند و عروس لباس سیاه را بِکَند و در برابر چشمهای از حدقه درآمده همه میهمانان، سپیدپوش شود. و مادر، مادری که از همان لحظه اول با هر گونه اسم مرگ زاویه دارد، تنها به امید یک آینه تا لحظه آخر امیدوار بماند تا بالاخره آینه برسد.
رنج مرگ عزیزان با همه سهمگینیاش نتوانست شادی را از بین ببرد. و این شاید همان رازی باشد که خدا به خاطرش بازی چرخ بازیگر را به هم نمیریزد، تا سنگینترین مصیبتها مستقیم بخورند وسط مهمترین شادی آدمها. آدمها باید بدانند که محکوماند به شادزیستن، و باید تلاش کنند برای زندگیکردن، حتی اگر فقط یک آينه در دستشان باشد که بتواند زندگی را نمایندگی کند.
گاهنگاشت ۱۴۸
#فیلم_نگاشت
#فیلم
گاهنگاشتهای محمدکاظم حقانیفضل
فیلیموشات
فیلم مسافران؛ نقد و بررسی های قدیمی درباره اثر بهرام بیضایی | فیلیموشات
نگاهی به چکیده نقدهای منتشرشده از منتقدان قدیمی درباره فیلم مسافران ساخته بهرام بیضایی انداختیم؛ چیزی که در ویکی پدیا پیدا نمیکنید
❤6
🔹 گزاره ای برای تأمل
🔸فقره ای از سقراط*
🍃 نه راه میدان شهر را میآموزند و نه میدانند که دادگاه کجاست و انجمن شهر در کجا تشکیل مییابد و دیگر مقامات دولتی در کدام نقطه مکان دارند. قوانین و فرمانهای دولت را خواه مدون باشند و خواه نه، نه میبینند و نه میشنوند. حضور در انجمنهای سیاسی و ادارات دولتی و مجالس مشورت یا بزمهایی که دختران نینواز در آنها هستند در خواب به مخیّله آنان نمیگذرد...نه تنها از همه آن امور بیخبرند، بلکه از این بی خبری هم آگاه نیستند...تنشان در میان خلق است و روحشان به قول پیندار، در عین بی اعتنایی به امور آدمیان در همه جا میگردد و زمین و آسمان را میپیماید...حقیقت و ماهیت کل هستی را میجوید و التفاتی بدانچه در نزدیکی او میگذرد، ندارد.[غرق در ملکوت و غافل از عالم ناسوتند]
💬*افلاطون، تهئهتتوس، دوره آثار، ج۳، ص۱۴۰۹-۱۴۱۰
@Andisheh_Aknun
🔸فقره ای از سقراط*
🍃 نه راه میدان شهر را میآموزند و نه میدانند که دادگاه کجاست و انجمن شهر در کجا تشکیل مییابد و دیگر مقامات دولتی در کدام نقطه مکان دارند. قوانین و فرمانهای دولت را خواه مدون باشند و خواه نه، نه میبینند و نه میشنوند. حضور در انجمنهای سیاسی و ادارات دولتی و مجالس مشورت یا بزمهایی که دختران نینواز در آنها هستند در خواب به مخیّله آنان نمیگذرد...نه تنها از همه آن امور بیخبرند، بلکه از این بی خبری هم آگاه نیستند...تنشان در میان خلق است و روحشان به قول پیندار، در عین بی اعتنایی به امور آدمیان در همه جا میگردد و زمین و آسمان را میپیماید...حقیقت و ماهیت کل هستی را میجوید و التفاتی بدانچه در نزدیکی او میگذرد، ندارد.[غرق در ملکوت و غافل از عالم ناسوتند]
💬*افلاطون، تهئهتتوس، دوره آثار، ج۳، ص۱۴۰۹-۱۴۱۰
@Andisheh_Aknun
❤7👍1
Forwarded from ضرب.آهنگِ خِرد
◾️ماجرای من و فلسفه
▪️بخش نخست
✍ میلاد نوری
▪️ دلمشغول حقیقت شده بودم. قبلترش به کمک خواهرم، غزلهای حافظ را از بر میکردم. اما ماجرا بیخ پیدا کرده بود و مسئلهای اساسی شکل گرفته بود؛ سالها پیش، شاید ۲۲ سال پیش! صدای شجریان هم مزید علت بود. کلاس خط بیصدای شجریان برگزار نمیشد. گرایش بیشتری یافتم به سمت چیزی که هنوز نمیدانم چه بود. احساسِ تنهایی آن روزها ناشی از همین ناشناختگیِ مقصود بود. در پی چه بودم؟! در پی چه هستم؟! ۱۵ سالم بود که کتابهای ادبی و عرفانی را میخواندم در کنار شرحهایی که بر دیوان حافظ نوشته بودند. اما چیزی دستگیرم نمیشد، درسهای دبیرستان را به زور میفهمیدم، نمیدانم چه اصراری بود به خواندن مثنوی مولوی و فصوصالحکم ابنعربی که حتی معناکردنشان هم برای من دشوار بود! خلاصه چیزی نمیفهمیدم، اما دوست داشتم بفهمم. مدام به مقبرۀ شیخ محمود شبستری میرفتم و مشغول خواندن میشدم. اما آنچه از آن روزها بیشتر به خاطر دارم، همان حس تنهایی ژرفی است که از نادانی و شوق نادانستهها میآمد. البته الآن که فهمیدهام قرار نیست چیز خاصی دستگیرمان شود، آن حس هم کمرنگتر شده است. روزی بزرگواری از اهالی مسجد، به من گفت که نباید برای فهم حقیقت عجول باشم! همچنین نباید از کتابهای عرفانی شروع کنم! میگفت اول باید بروم سراغ فلسفه تا نیروی ذهنیام قوی شود تا اصلاً بتوانم چیزی بفهمم. بعد اگر بخت یارم شد، شاید به فهم عرفان نیز نائل آیم. آن موقع، این حرف به نظرم حرف حساب آمد. اول دبیرستان بودم که تصمیم گرفتم فلسفه بخوانم. بعدها کنکور دادم و رتبۀ خوبی هم آوردم. «جنونِ حقیقت» قویتر از آن بود که از تصمیم خود برگردم. باید فلسفه میخواندم! اینکه در آینده چه شغلی داشته باشم و چگونه کسب درآمد کنم برایم اهمیت نداشت. فقط میخواستم چیزی بفهمم. نزدیکترین گروه فلسفه به شهر شبستر در دانشگاه تبریز بود. سال ۸۵ من دانشجوی کارشناسی فلسفه در دانشگاه تبریز شدم.
(ادامه دارد)
@ZarbahangeKherad
▪️بخش نخست
✍ میلاد نوری
▪️ دلمشغول حقیقت شده بودم. قبلترش به کمک خواهرم، غزلهای حافظ را از بر میکردم. اما ماجرا بیخ پیدا کرده بود و مسئلهای اساسی شکل گرفته بود؛ سالها پیش، شاید ۲۲ سال پیش! صدای شجریان هم مزید علت بود. کلاس خط بیصدای شجریان برگزار نمیشد. گرایش بیشتری یافتم به سمت چیزی که هنوز نمیدانم چه بود. احساسِ تنهایی آن روزها ناشی از همین ناشناختگیِ مقصود بود. در پی چه بودم؟! در پی چه هستم؟! ۱۵ سالم بود که کتابهای ادبی و عرفانی را میخواندم در کنار شرحهایی که بر دیوان حافظ نوشته بودند. اما چیزی دستگیرم نمیشد، درسهای دبیرستان را به زور میفهمیدم، نمیدانم چه اصراری بود به خواندن مثنوی مولوی و فصوصالحکم ابنعربی که حتی معناکردنشان هم برای من دشوار بود! خلاصه چیزی نمیفهمیدم، اما دوست داشتم بفهمم. مدام به مقبرۀ شیخ محمود شبستری میرفتم و مشغول خواندن میشدم. اما آنچه از آن روزها بیشتر به خاطر دارم، همان حس تنهایی ژرفی است که از نادانی و شوق نادانستهها میآمد. البته الآن که فهمیدهام قرار نیست چیز خاصی دستگیرمان شود، آن حس هم کمرنگتر شده است. روزی بزرگواری از اهالی مسجد، به من گفت که نباید برای فهم حقیقت عجول باشم! همچنین نباید از کتابهای عرفانی شروع کنم! میگفت اول باید بروم سراغ فلسفه تا نیروی ذهنیام قوی شود تا اصلاً بتوانم چیزی بفهمم. بعد اگر بخت یارم شد، شاید به فهم عرفان نیز نائل آیم. آن موقع، این حرف به نظرم حرف حساب آمد. اول دبیرستان بودم که تصمیم گرفتم فلسفه بخوانم. بعدها کنکور دادم و رتبۀ خوبی هم آوردم. «جنونِ حقیقت» قویتر از آن بود که از تصمیم خود برگردم. باید فلسفه میخواندم! اینکه در آینده چه شغلی داشته باشم و چگونه کسب درآمد کنم برایم اهمیت نداشت. فقط میخواستم چیزی بفهمم. نزدیکترین گروه فلسفه به شهر شبستر در دانشگاه تبریز بود. سال ۸۵ من دانشجوی کارشناسی فلسفه در دانشگاه تبریز شدم.
(ادامه دارد)
@ZarbahangeKherad
❤7👍2
Forwarded from ضرب.آهنگِ خِرد
◾️ماجرای من و فلسفه
▪️بخش دوم
✍ میلاد نوری
▪️دانشگاه تبریز، در کنار تمام تجارب زیسته و نازیستهاش، آغازگاه فلسفهخوانی منظم من بود. شگفتا که کسی راهش را با سودای عرفان و یگانگی با حقیقت آغاز کند و بعد سر از وادی فلسفه در آورد. البته الآن میفهمم که اینها هردو از جنس آگاهیاند و بسته به نوع عرفان و شکل فلسفه میتوانند از یک قماش باشند. اما آن موقع این را نمیدانستم. شاید چنین نکتهای را نخست در کلاس درس محمود نوالی شنیده باشم. استادتمام فلسفۀ دانشگاه تبریز و از شاگردان سارتر (البته تا جایی که میدانم)؛ همان ترم اول با او درس فلسفۀ عمومی داشتیم. تدبیرِ حسن فتحی (یونانشناس) بود که دانشجویان در همان ترم اول بدانند که شاید آخرش بتوانند شبیه به محمود نوالی شوند. او ذوق و شعر و عرفان و فلسفه را در کلامش میآمیخت تا به دانشجو بفهماند «زندگی» از هر چیزی مهمتر است. البته خود حسن فتحی هم کم از او نداشت؛ بهخصوص که درگیریاش با فلسفۀ افلاطون و ارسطو، سبب شده بود تا فلسفه را چونان علم به تجربۀ زیستهاش فهم کند. فکر میکنم که این دو استاد، گذارِ من از دوران پرشور نوجوانی به ساحت خوداندیشیِ فلسفی را ممکن ساختند. طبیعی است که چنین بوده باشد! تجربههای زیسته، انباشته میشدند؛ احساسهای تازه و رویدادهای متفاوت، ورای آن دنیای عرفانی بینقص که در کودکیِ پرسودای خود بدان اندیشیده بودم، دوران دانشجوییِ مرا به جهان واقعی گره میزد. تنها با خوداندیشی فلسفی میشد بدون تشویش بر خودِ این گذار فائق آمد. چنانکه آن دو استاد در همان آغاز آموزانده بودند، مسئلۀ اساسی باید خود «زندگی» باشد. اما خود زندگی یک وجه اجتماعی پررنگ هم دارد که عرفاناندیشی کودکانۀ من به آن راه نداشت. اگرچه از علی نجمی (استاد خوشنویسیام) چیزهایی شنیده بودم؛ اما فقط وقتی ترم دوم فلسفه بودم و درس جامعهشناسی عمومی داشتم، این موضوع برای من پررنگ شد. ایوب امیرکواسمی، استادتمام جامعهشناسی دانشگاه تبریز که از سال ۸۶ تا سال ۹۸ استاد و دوست من باقی ماند، نخستین کسی بود که اجتماعیبودنِ اندیشه و وجه سیاسی حقیقتطلبی را با او فهم کردم. در همسخنی با او دریافتم که دلمشغولیهای عرفانی و حقیقتاندیشیهای شخصیام در متن یک تاریخِ اجتماعی پرفراز و نشیب بالیده است و حتی کلمههای روزمرهام به امور اجتماعی گره خوردهاند. این فهمِ تازه مرا به اتاق ایوب امیرکواسمی در گروه جامعهشناسی میکشاند تا همراه با او به جامعه و جهان به شکلی واقعی بیاندیشم. اما من امیدهایی هم در گروه فلسفۀ دانشگاه تبریز یافته بودم. مسعود امید استادمان بود. جسارت و سختکوشی فکریاش بیش از همه مرا جذب میکرد. اگرچه از همان آغاز در کلاس درسش درمییافتم که جسارت او در نواندیشی باید شیوۀ من هم باشد، اما هنوز آمادهاش نبودم. مطالۀ تماموقت در دوران کارشناسی و لمس زندگی واقعی، اندکاندک مرا وامیداشت تا به مسائل نو فکر کنم. از الهیات به عرفان، از عرفان به فلسفه، از فلسفه به جامعهشناسی، گرهخورده به سیاست و فرهنگ و هنر، من داشتم مسئلههای نو مییافتم. اما مسئلۀ نو اگر شجاعت نواندیشی نباشد، سبب سرگشتگی میشود. مسعود امید را میدیدم که از این شجاعت بهره دارد. همهنگام با پایان دورۀ کارشناسی فلسفه، علاقهام به او فزونی میگرفت. سال ۸۸، هر هفته، دقایقی در اتاق او حاضر میشدم و گفتوگوهایی شکل میگرفت که هنوز هم ادامه دارد. جدیت در اندیشه و جسارت در پرسش و پاسخ؛ باید اینها را میآموختم. سال آخر کارشناسی فلسفه بودم. عرفاناندیشی دوران کودکی جای خود را به فلسفهخوانی منظم و بیوقفه داده بود. اندوختههای بسیار و چهار چراغ که این چهار استاد افروخته بودند، ادامۀ راه را ممکن میکرد. باید ادامه میدادم! رتبهام در کنکور کارشناسی ارشد تکرقمی بود، اما هنوز فکر میکردم که باید در دانشگاه تبریز بمانم. و ماندم.
(ادامه دارد)
@ZarbahangeKherad
▪️بخش دوم
✍ میلاد نوری
▪️دانشگاه تبریز، در کنار تمام تجارب زیسته و نازیستهاش، آغازگاه فلسفهخوانی منظم من بود. شگفتا که کسی راهش را با سودای عرفان و یگانگی با حقیقت آغاز کند و بعد سر از وادی فلسفه در آورد. البته الآن میفهمم که اینها هردو از جنس آگاهیاند و بسته به نوع عرفان و شکل فلسفه میتوانند از یک قماش باشند. اما آن موقع این را نمیدانستم. شاید چنین نکتهای را نخست در کلاس درس محمود نوالی شنیده باشم. استادتمام فلسفۀ دانشگاه تبریز و از شاگردان سارتر (البته تا جایی که میدانم)؛ همان ترم اول با او درس فلسفۀ عمومی داشتیم. تدبیرِ حسن فتحی (یونانشناس) بود که دانشجویان در همان ترم اول بدانند که شاید آخرش بتوانند شبیه به محمود نوالی شوند. او ذوق و شعر و عرفان و فلسفه را در کلامش میآمیخت تا به دانشجو بفهماند «زندگی» از هر چیزی مهمتر است. البته خود حسن فتحی هم کم از او نداشت؛ بهخصوص که درگیریاش با فلسفۀ افلاطون و ارسطو، سبب شده بود تا فلسفه را چونان علم به تجربۀ زیستهاش فهم کند. فکر میکنم که این دو استاد، گذارِ من از دوران پرشور نوجوانی به ساحت خوداندیشیِ فلسفی را ممکن ساختند. طبیعی است که چنین بوده باشد! تجربههای زیسته، انباشته میشدند؛ احساسهای تازه و رویدادهای متفاوت، ورای آن دنیای عرفانی بینقص که در کودکیِ پرسودای خود بدان اندیشیده بودم، دوران دانشجوییِ مرا به جهان واقعی گره میزد. تنها با خوداندیشی فلسفی میشد بدون تشویش بر خودِ این گذار فائق آمد. چنانکه آن دو استاد در همان آغاز آموزانده بودند، مسئلۀ اساسی باید خود «زندگی» باشد. اما خود زندگی یک وجه اجتماعی پررنگ هم دارد که عرفاناندیشی کودکانۀ من به آن راه نداشت. اگرچه از علی نجمی (استاد خوشنویسیام) چیزهایی شنیده بودم؛ اما فقط وقتی ترم دوم فلسفه بودم و درس جامعهشناسی عمومی داشتم، این موضوع برای من پررنگ شد. ایوب امیرکواسمی، استادتمام جامعهشناسی دانشگاه تبریز که از سال ۸۶ تا سال ۹۸ استاد و دوست من باقی ماند، نخستین کسی بود که اجتماعیبودنِ اندیشه و وجه سیاسی حقیقتطلبی را با او فهم کردم. در همسخنی با او دریافتم که دلمشغولیهای عرفانی و حقیقتاندیشیهای شخصیام در متن یک تاریخِ اجتماعی پرفراز و نشیب بالیده است و حتی کلمههای روزمرهام به امور اجتماعی گره خوردهاند. این فهمِ تازه مرا به اتاق ایوب امیرکواسمی در گروه جامعهشناسی میکشاند تا همراه با او به جامعه و جهان به شکلی واقعی بیاندیشم. اما من امیدهایی هم در گروه فلسفۀ دانشگاه تبریز یافته بودم. مسعود امید استادمان بود. جسارت و سختکوشی فکریاش بیش از همه مرا جذب میکرد. اگرچه از همان آغاز در کلاس درسش درمییافتم که جسارت او در نواندیشی باید شیوۀ من هم باشد، اما هنوز آمادهاش نبودم. مطالۀ تماموقت در دوران کارشناسی و لمس زندگی واقعی، اندکاندک مرا وامیداشت تا به مسائل نو فکر کنم. از الهیات به عرفان، از عرفان به فلسفه، از فلسفه به جامعهشناسی، گرهخورده به سیاست و فرهنگ و هنر، من داشتم مسئلههای نو مییافتم. اما مسئلۀ نو اگر شجاعت نواندیشی نباشد، سبب سرگشتگی میشود. مسعود امید را میدیدم که از این شجاعت بهره دارد. همهنگام با پایان دورۀ کارشناسی فلسفه، علاقهام به او فزونی میگرفت. سال ۸۸، هر هفته، دقایقی در اتاق او حاضر میشدم و گفتوگوهایی شکل میگرفت که هنوز هم ادامه دارد. جدیت در اندیشه و جسارت در پرسش و پاسخ؛ باید اینها را میآموختم. سال آخر کارشناسی فلسفه بودم. عرفاناندیشی دوران کودکی جای خود را به فلسفهخوانی منظم و بیوقفه داده بود. اندوختههای بسیار و چهار چراغ که این چهار استاد افروخته بودند، ادامۀ راه را ممکن میکرد. باید ادامه میدادم! رتبهام در کنکور کارشناسی ارشد تکرقمی بود، اما هنوز فکر میکردم که باید در دانشگاه تبریز بمانم. و ماندم.
(ادامه دارد)
@ZarbahangeKherad
👍4❤2
Forwarded from ضرب.آهنگِ خِرد
◾️ماجرای من و فلسفه
▪️بخش سوم
✍ میلاد نوری
▪️از همان آغاز در خیابانهای دانشگاه تبریز، روحانیِ اندیشناکی را مییافتم که فارغ از همگان قدم میزد و با خیرگی و حیرت راه میرفت. محمدجواد ساروی استاد فلسفۀ اسلامی و از شاگردان محمدحسین طباطبایی بود. در دورۀ کارشناسی با او درسی داشتیم، اما مهمتر از آن، درس فلسفۀ اشراق در دوره کارشناسی ارشد و تفسیر دقیق ایشان از نظام نور سهروردی بود. نخستینبار از او آموختم که برای آشنایی دقیق با فلاسفه، باید آنها را در گذر از گذشته به آینده فهم کرد؛ خود او، اندیشۀ شیخ اشراق را نه از افق نگاه صدرالمتألهین بلکه با شروع از حکمت سینوی خوانش میکرد تا نشان دهد سهروردی نه اصالت وجودی و نه اصالت ماهیتی است، بلکه فارغ از وجود و ماهیت به نور و اشراق میاندیشد. من میخواستم در چنین فضایی به فلسفهورزی بپردازم. اما در تابستان سال ۹۰، در تصادفی ضربهمغزی شدم و سر از بیمارستان درآوردم. این پزشکان و نه فلاسفه بودند که کمک کردند تا زنده و سالم بمانم. پس از آن، به بیماری، سلامتی و نسبتشان با علم و فلسفه اندیشیدم و تصمیم گرفتم پایاننامۀ کارشناسی ارشدم را در این باره بنویسم. از مسعود امید خواستم راهنمای من باشد. کوشیدم فلسفه را در ساحت علم، پزشکی، تکنیک و اخلاق پی بگیرم و حتی مدتی به «مرکز اخلاق و فلسفه پزشکی دانشگاه تبریز» میرفتم و پایاننامهام را با عنوان «مفهوم علیت در پارادایمهای پزشکی» نگاشتم. اما اندیشۀ متافیزیکی همچنان مرا به خود میخواند. مدتی که گذشت، دوباره این نکته برای من پررنگ شد که فلسفهورزی متافیزیکی برای همیشه جدیترین فعالیت بشری است. در واقع این علم و تکنیک و طبابت و سیاست نیست که فلسفه از آنها نیرو میگیرد، این فلسفه است که علم و هر امر انسانی دیگری از آن نیرو میگیرد. پس مهیای آن شدم که دورۀ دکتری خود را با متافیزیکیترین رویکردِ ممکن بیاغازم. اما دیگر نمیتوانستم در تبریز بمانم؛ نیاز به فضای جدیدی داشتم. راهیِ تهران شدم و سر از مدرسۀ عالی سپهسالار در آوردم. من در مهرماه سال ۹۲، دانشجوی دکتری در رشتۀ فلسفه تطبیقی شدم.
(ادامه دارد)
@ZarbahangeKherad
▪️بخش سوم
✍ میلاد نوری
▪️از همان آغاز در خیابانهای دانشگاه تبریز، روحانیِ اندیشناکی را مییافتم که فارغ از همگان قدم میزد و با خیرگی و حیرت راه میرفت. محمدجواد ساروی استاد فلسفۀ اسلامی و از شاگردان محمدحسین طباطبایی بود. در دورۀ کارشناسی با او درسی داشتیم، اما مهمتر از آن، درس فلسفۀ اشراق در دوره کارشناسی ارشد و تفسیر دقیق ایشان از نظام نور سهروردی بود. نخستینبار از او آموختم که برای آشنایی دقیق با فلاسفه، باید آنها را در گذر از گذشته به آینده فهم کرد؛ خود او، اندیشۀ شیخ اشراق را نه از افق نگاه صدرالمتألهین بلکه با شروع از حکمت سینوی خوانش میکرد تا نشان دهد سهروردی نه اصالت وجودی و نه اصالت ماهیتی است، بلکه فارغ از وجود و ماهیت به نور و اشراق میاندیشد. من میخواستم در چنین فضایی به فلسفهورزی بپردازم. اما در تابستان سال ۹۰، در تصادفی ضربهمغزی شدم و سر از بیمارستان درآوردم. این پزشکان و نه فلاسفه بودند که کمک کردند تا زنده و سالم بمانم. پس از آن، به بیماری، سلامتی و نسبتشان با علم و فلسفه اندیشیدم و تصمیم گرفتم پایاننامۀ کارشناسی ارشدم را در این باره بنویسم. از مسعود امید خواستم راهنمای من باشد. کوشیدم فلسفه را در ساحت علم، پزشکی، تکنیک و اخلاق پی بگیرم و حتی مدتی به «مرکز اخلاق و فلسفه پزشکی دانشگاه تبریز» میرفتم و پایاننامهام را با عنوان «مفهوم علیت در پارادایمهای پزشکی» نگاشتم. اما اندیشۀ متافیزیکی همچنان مرا به خود میخواند. مدتی که گذشت، دوباره این نکته برای من پررنگ شد که فلسفهورزی متافیزیکی برای همیشه جدیترین فعالیت بشری است. در واقع این علم و تکنیک و طبابت و سیاست نیست که فلسفه از آنها نیرو میگیرد، این فلسفه است که علم و هر امر انسانی دیگری از آن نیرو میگیرد. پس مهیای آن شدم که دورۀ دکتری خود را با متافیزیکیترین رویکردِ ممکن بیاغازم. اما دیگر نمیتوانستم در تبریز بمانم؛ نیاز به فضای جدیدی داشتم. راهیِ تهران شدم و سر از مدرسۀ عالی سپهسالار در آوردم. من در مهرماه سال ۹۲، دانشجوی دکتری در رشتۀ فلسفه تطبیقی شدم.
(ادامه دارد)
@ZarbahangeKherad
👍3❤2
Forwarded from ضرب.آهنگِ خِرد
◾️ماجرای من و فلسفه
▪️بخش چهارم
✍ میلاد نوری
▪️ورود من به مدرسۀ سپهسالار همراه شد با دوستیِ مجید احسن که تا کنون ادامه یافته است. شهریورماه سال ۹۲ دیدمش. او از قم آمده بود و من از تبریز درحالیکه هر دو دلمشغول حقیقت بودیم. دلمشغولی به حقیقت و گشودگی به فهم، از همان آغاز ما را به همدیگر گره زد. در کلاس درس با هم گلاویز میشدیم و بیرحمانه همدیگر را نقد میکردیم، اما بیرون از کلاس، همدل و همراه بودیم. تا باد چنین بادا! در مواجهۀ آغازینمان با غلامحسین ابراهیمی دینانی با تندخوییِ استادی مواجه شدیم که شاگردان را مینواخت. ما را نیز نواخت. او از اینکه در پاسخ به پرسش او، نام فیلسوفی را بیاوریم خشمگین میشد. میگفت: «خودت فکر کن و خودت جواب بده»! گویی هرچه تا کنون گفتهاند به هیچ است و باید از نو اندیشید. من و مجید احسن البته تاب تندخویی را داشتیم و هرگز پروای خود را نداشتیم. همین سبب میشد تا گفتوگو شکل بگیرد. ما آموختیم که باید از آنچه گفتهاند و نوشتهاند و آنچه شنیدهایم و خواندهایم فراتر رویم و خودمان بیاندیشیم. غلامحسین ابراهیمی دینانی ما را رهایی بخشید. اما رهایی از قیلوقالِ اندیشمندانْ تیغی دولبه است. در فقدان اصولی که اندیشه را راهبری کنند، آزاداندیشی به مهملگویی میانجامد. همزمان که جستوجوی آزاد و جسورانۀ حقیقت را میآموختیم، با روحالله عالمی آشنا شدیم. پس آنکه درسهای معرفتشناسی و فلسفۀ تحلیلی را در دورۀ دکتری با وی گذراندیم، از او خواستیم تا گفتوگوهای سهنفره ادامه یابد. گفتوگوهایی که تا سال ۹۸ ادامه داشت. او میآموزاند که هرچند آدمی باید آزاداندیش باشد اما آزاداندیشی در غیاب منطق به بیراهه میرود. میگفت: «مهم نیست چه میگویید یا به چه میاندیشید، مهم این است که به لوازم نظری و عملی اندیشۀتان پایبند بمانید». بنابراین، آزاداندیشی بیبنیاد و بیجهت نیست، بلکه در درون خودش قاعدهای اساسی دارد که فکر را از مهملگویی و پراکندگی باز میدارد. البته روحالله عالمی نه فقط استاد فلسفه، بلکه چراغ راه و راهنمایی بود که راستی و داد و دهش در زندگیاش نمود داشت. او چنان میزیست که میگفت و در نظر و عمل به لوازم سخناش پایبند میماند. روزها گذشت. من تصمیم گرفتم رسالۀ دکتریام را پیرامون اندیشۀ هگل و ابنسینا بنویسم؛ باید با دو متافیزیک پیشاکانتی و پساکانتی به گفتوگو مینشستم. به روحالله عالمی گفتم؛ او نیز مرا به محمدرضا بهشتی ارجاع داد. محمدرضا بهشتی راهنمای رسالۀ دکتریام شد. اما من بهزودی دریافتم که مسئله فقط نگاشتن یک رسالۀ دکتری نبوده است؛ مسئله این بود که من خودم باید از نو نگاشته میشدم.
(ادامه دارد)
@ZarbahangeKherad
▪️بخش چهارم
✍ میلاد نوری
▪️ورود من به مدرسۀ سپهسالار همراه شد با دوستیِ مجید احسن که تا کنون ادامه یافته است. شهریورماه سال ۹۲ دیدمش. او از قم آمده بود و من از تبریز درحالیکه هر دو دلمشغول حقیقت بودیم. دلمشغولی به حقیقت و گشودگی به فهم، از همان آغاز ما را به همدیگر گره زد. در کلاس درس با هم گلاویز میشدیم و بیرحمانه همدیگر را نقد میکردیم، اما بیرون از کلاس، همدل و همراه بودیم. تا باد چنین بادا! در مواجهۀ آغازینمان با غلامحسین ابراهیمی دینانی با تندخوییِ استادی مواجه شدیم که شاگردان را مینواخت. ما را نیز نواخت. او از اینکه در پاسخ به پرسش او، نام فیلسوفی را بیاوریم خشمگین میشد. میگفت: «خودت فکر کن و خودت جواب بده»! گویی هرچه تا کنون گفتهاند به هیچ است و باید از نو اندیشید. من و مجید احسن البته تاب تندخویی را داشتیم و هرگز پروای خود را نداشتیم. همین سبب میشد تا گفتوگو شکل بگیرد. ما آموختیم که باید از آنچه گفتهاند و نوشتهاند و آنچه شنیدهایم و خواندهایم فراتر رویم و خودمان بیاندیشیم. غلامحسین ابراهیمی دینانی ما را رهایی بخشید. اما رهایی از قیلوقالِ اندیشمندانْ تیغی دولبه است. در فقدان اصولی که اندیشه را راهبری کنند، آزاداندیشی به مهملگویی میانجامد. همزمان که جستوجوی آزاد و جسورانۀ حقیقت را میآموختیم، با روحالله عالمی آشنا شدیم. پس آنکه درسهای معرفتشناسی و فلسفۀ تحلیلی را در دورۀ دکتری با وی گذراندیم، از او خواستیم تا گفتوگوهای سهنفره ادامه یابد. گفتوگوهایی که تا سال ۹۸ ادامه داشت. او میآموزاند که هرچند آدمی باید آزاداندیش باشد اما آزاداندیشی در غیاب منطق به بیراهه میرود. میگفت: «مهم نیست چه میگویید یا به چه میاندیشید، مهم این است که به لوازم نظری و عملی اندیشۀتان پایبند بمانید». بنابراین، آزاداندیشی بیبنیاد و بیجهت نیست، بلکه در درون خودش قاعدهای اساسی دارد که فکر را از مهملگویی و پراکندگی باز میدارد. البته روحالله عالمی نه فقط استاد فلسفه، بلکه چراغ راه و راهنمایی بود که راستی و داد و دهش در زندگیاش نمود داشت. او چنان میزیست که میگفت و در نظر و عمل به لوازم سخناش پایبند میماند. روزها گذشت. من تصمیم گرفتم رسالۀ دکتریام را پیرامون اندیشۀ هگل و ابنسینا بنویسم؛ باید با دو متافیزیک پیشاکانتی و پساکانتی به گفتوگو مینشستم. به روحالله عالمی گفتم؛ او نیز مرا به محمدرضا بهشتی ارجاع داد. محمدرضا بهشتی راهنمای رسالۀ دکتریام شد. اما من بهزودی دریافتم که مسئله فقط نگاشتن یک رسالۀ دکتری نبوده است؛ مسئله این بود که من خودم باید از نو نگاشته میشدم.
(ادامه دارد)
@ZarbahangeKherad
👍7❤2
Forwarded from Hanieh Daraei
🇷🇺 🇮🇷 بنیاد ابنسینا مسکو (روسیه) برگزار میکند:
مدرسه بهاره بینالمللی فلسفه اسلامی
«ایستادن در زمانه تاسیس»
🔸از آغاز تا انجام؛ درآمدی بر تاریخ فلسفه اسلامی
👤 دکتر مجید احسن
🔹فیلسوفان نخستین؛ کندی
🔸فیلسوف-دانشمندان؛ زکریا رازی
👤 دکتر محمدمهدی منتصری
🔹دوره انتقال فلسفه یونانی به جهان ایرانی-اسلامی
👤 دکتر سیدجمالالدین میرشرفالدین
🔸سنت فلسفی ایران باستان و زمینههای ایرانی فکر فارابی
👤 دکتر بابک عالیخانی
🔹فارابی موسس فلسفه اسلامی؛ بازخوانی ایده تاسیس
👤 دکتر محمدرضا هدایتی
🔸زمینههای میان فرهنگی فکر فارابی
👤 دکتر سید مهدی ناظمی
🔹حکمت عملی و امر سیاسی
👤 دکتر محمدعلی نوری
🔸انسانِ عهدهدارِ جهانِ فلسفه اسلامی
👤 دکتر فاطمه رایگانی
🔹هستیشناسی و خداشناسی فارابی
👤 دکتر فاطمه شهیدی
🔸استعاره و زبان فهم دین در کتاب «الحروف» فارابی
👤 دکتر کرامت ورزدار
🔹مدینه فاضله فارابی؛ اتوپیا آرمانشهر یا شهر مثالی؟
👤 هانیه دارائی
🗓 تاریخ:
بیستم اردیبهشت تا یازدهم خرداد
⚠️ دوره به دو زبان فارسی و روسی برگزار میشود
برای ثبت نام و کسب اطلاعات بیشتر 🔻
@Farzanehdaroei
@philo_ut
@mir_today 🇷🇺
@HE_Gov 🇮🇷
@ibnsinafoundation
مدرسه بهاره بینالمللی فلسفه اسلامی
«ایستادن در زمانه تاسیس»
🔸از آغاز تا انجام؛ درآمدی بر تاریخ فلسفه اسلامی
👤 دکتر مجید احسن
🔹فیلسوفان نخستین؛ کندی
🔸فیلسوف-دانشمندان؛ زکریا رازی
👤 دکتر محمدمهدی منتصری
🔹دوره انتقال فلسفه یونانی به جهان ایرانی-اسلامی
👤 دکتر سیدجمالالدین میرشرفالدین
🔸سنت فلسفی ایران باستان و زمینههای ایرانی فکر فارابی
👤 دکتر بابک عالیخانی
🔹فارابی موسس فلسفه اسلامی؛ بازخوانی ایده تاسیس
👤 دکتر محمدرضا هدایتی
🔸زمینههای میان فرهنگی فکر فارابی
👤 دکتر سید مهدی ناظمی
🔹حکمت عملی و امر سیاسی
👤 دکتر محمدعلی نوری
🔸انسانِ عهدهدارِ جهانِ فلسفه اسلامی
👤 دکتر فاطمه رایگانی
🔹هستیشناسی و خداشناسی فارابی
👤 دکتر فاطمه شهیدی
🔸استعاره و زبان فهم دین در کتاب «الحروف» فارابی
👤 دکتر کرامت ورزدار
🔹مدینه فاضله فارابی؛ اتوپیا آرمانشهر یا شهر مثالی؟
👤 هانیه دارائی
🗓 تاریخ:
بیستم اردیبهشت تا یازدهم خرداد
⚠️ دوره به دو زبان فارسی و روسی برگزار میشود
برای ثبت نام و کسب اطلاعات بیشتر 🔻
@Farzanehdaroei
@philo_ut
@mir_today 🇷🇺
@HE_Gov 🇮🇷
@ibnsinafoundation
👍7👎1
Forwarded from نامههای حوزوی
🔺استاد محمدحسین حشمتپور درگذشت
◾️استاد محمد حسین حشمتپور از با سابقهترین مدرسان حکمت و فلسفه در حوزه علمیه قم بود. در فقه و اصول از آیتالله وحید خراسانی بهره برد، برای یادگیری فلسفه و عرفان در دروس آیتالله جوادی و آیتالله حسنزاده آملی حاضر شد. دروس متنخوانی حکمت الاشراق، شرح طبیعیات شفا و شرح شواهد الربوبیه او از نمونههای معتبر دروس حکمی است. او عضو هیأت علمی گروه فلسفه اسلامی دانشگاه قم بود و سالها در حوزه علمیه قم تدریس کرد.
@namehayehawzavi
◾️استاد محمد حسین حشمتپور از با سابقهترین مدرسان حکمت و فلسفه در حوزه علمیه قم بود. در فقه و اصول از آیتالله وحید خراسانی بهره برد، برای یادگیری فلسفه و عرفان در دروس آیتالله جوادی و آیتالله حسنزاده آملی حاضر شد. دروس متنخوانی حکمت الاشراق، شرح طبیعیات شفا و شرح شواهد الربوبیه او از نمونههای معتبر دروس حکمی است. او عضو هیأت علمی گروه فلسفه اسلامی دانشگاه قم بود و سالها در حوزه علمیه قم تدریس کرد.
@namehayehawzavi
❤19👎1
🔸در باب محمدحسین حشمت پور
🔹 فقراتی از من*
🍃استاد کمنظیر حشمت پور همواره برای من که بیش از ده سال مستمر از محضرش آموخته بودم، یادآور تجسم عینی سنت در جهانی غیر سنتی بود. انسانی بود که از افق تعالی نگاه میکرد و دل در گرو آسمان داشت. تقریبا همه ایام را روزه و یا اهل امساک بود. ریاضت بی ریای او معمولا به چشم نمیآمد. هیچگاه در کلاس درس، تکیه نداد و آبی ننوشید. علیرغم احاطه بینظیر بر متون سنگین، معرفت را به اقتضای منظر کلاسیک خود، افاضه میدانست و لذا هیچگاه ارجاع به خود نداشت. روزی برایم از مکاشفهاش با امام رضاع و انگیزه مضاعفش برای تدریس علوم معقول گفت پس از زمانی که از تدریس آنها پشیمان شده و یا شک کرده بود. مهمترین حامی خود در برقراری و استمرار کلاسهای درسیاش را آیت الله وحید خراسانی بر میشمرد. میگفت فلسفه و علوم سنتی را عمدتا با مطالعه و خودخوان آموخته و شاگردی جدیاش نزد آقایان حسن زاده آملی و جوادی آملی را انکار میکرد. البته از شرکت محدودش در درس حکیم دینانی در مشهد نیز یاد میکرد و اینکه چگونه شیرینی تدریس دینانی او را به فلسفه علاقهمند کرده بوده است.
🍃به صراحت و البته چونان یک راز از بدبینیاش به قدرت برایم گفته بود و اینکه هیچگاه سرمایه علمی و توان عملی خود را دستمایه آن قرار نداده است. در این بدبینی خود را وامدار پدرش میدانست که به قول خودش عارفی اهل معنا و گمنام بود. متواضعانه دعوتم برای سخنرانی در سمینار زمان در چند افق را پذیرفت. اندیشه مدرن که در ارائه دکتر طالب زاده گزارش شد، اعجاب او را برانگیخت. علیرغم اینکه واسطه گفتگوی خصوصی این دو استاد شدم اما در نهایت حشمت پور برایم از بی نسبتیاش با چنین اندیشه و جهانی سخن گفت. دلداده اهل بیت بود و از اینکه آموزش متون نقلیاش برخلاف تدریس دروس عقلیاش مورد استقبال قرار نمیگیرد، مینالید. از پایان کارش یعنی مرگ در اضطراب بود و میگفت، ترسم این است که در هنگامه مرگ، به جای علیبنابیطالبع، بوعلی به استقبالم بیاید.
امیدوارم به آرزویش رسیده باشد.
خاک مرگ بر او گوارا.
💬*مجید احسن
@Andisheh_Aknun
🔹 فقراتی از من*
🍃استاد کمنظیر حشمت پور همواره برای من که بیش از ده سال مستمر از محضرش آموخته بودم، یادآور تجسم عینی سنت در جهانی غیر سنتی بود. انسانی بود که از افق تعالی نگاه میکرد و دل در گرو آسمان داشت. تقریبا همه ایام را روزه و یا اهل امساک بود. ریاضت بی ریای او معمولا به چشم نمیآمد. هیچگاه در کلاس درس، تکیه نداد و آبی ننوشید. علیرغم احاطه بینظیر بر متون سنگین، معرفت را به اقتضای منظر کلاسیک خود، افاضه میدانست و لذا هیچگاه ارجاع به خود نداشت. روزی برایم از مکاشفهاش با امام رضاع و انگیزه مضاعفش برای تدریس علوم معقول گفت پس از زمانی که از تدریس آنها پشیمان شده و یا شک کرده بود. مهمترین حامی خود در برقراری و استمرار کلاسهای درسیاش را آیت الله وحید خراسانی بر میشمرد. میگفت فلسفه و علوم سنتی را عمدتا با مطالعه و خودخوان آموخته و شاگردی جدیاش نزد آقایان حسن زاده آملی و جوادی آملی را انکار میکرد. البته از شرکت محدودش در درس حکیم دینانی در مشهد نیز یاد میکرد و اینکه چگونه شیرینی تدریس دینانی او را به فلسفه علاقهمند کرده بوده است.
🍃به صراحت و البته چونان یک راز از بدبینیاش به قدرت برایم گفته بود و اینکه هیچگاه سرمایه علمی و توان عملی خود را دستمایه آن قرار نداده است. در این بدبینی خود را وامدار پدرش میدانست که به قول خودش عارفی اهل معنا و گمنام بود. متواضعانه دعوتم برای سخنرانی در سمینار زمان در چند افق را پذیرفت. اندیشه مدرن که در ارائه دکتر طالب زاده گزارش شد، اعجاب او را برانگیخت. علیرغم اینکه واسطه گفتگوی خصوصی این دو استاد شدم اما در نهایت حشمت پور برایم از بی نسبتیاش با چنین اندیشه و جهانی سخن گفت. دلداده اهل بیت بود و از اینکه آموزش متون نقلیاش برخلاف تدریس دروس عقلیاش مورد استقبال قرار نمیگیرد، مینالید. از پایان کارش یعنی مرگ در اضطراب بود و میگفت، ترسم این است که در هنگامه مرگ، به جای علیبنابیطالبع، بوعلی به استقبالم بیاید.
امیدوارم به آرزویش رسیده باشد.
خاک مرگ بر او گوارا.
💬*مجید احسن
@Andisheh_Aknun
❤25👍4🤔4
🔹گزارهای برای تأمل
🔸فقرهای از مولوی*
🍃[سیاهی با هیبت عاقلی را اسیر کرده بود. به او گفت:] تو اسیر منی، نرهی الّا به جواب صواب. به چیزی دیگر، نرهی. گفت: فرما. گفت: از جایها کجا بهتر؟
عاقل [باخود] گفت: من اسیر و بیچاره ویام. اگر بگویم بغداد یا غیره، چنان باشد که جای وی را طعنه زده باشم [لذا] گفت: جاگاه آن بهتر که آدمی را آنجا مونسی باشد. اگر در قعر زمین باشد، بهتر آن باشد و اگر در سوراخ موشی باشد، بهتر آن باشد. گفت: احسنت احسنت، رهیدی، آدمی در عالم تویی.
💬*مولانا جلال الدین بلخی، فیه مافیه، ص۱۰۱
@Andisheh_Aknun
🔸فقرهای از مولوی*
🍃[سیاهی با هیبت عاقلی را اسیر کرده بود. به او گفت:] تو اسیر منی، نرهی الّا به جواب صواب. به چیزی دیگر، نرهی. گفت: فرما. گفت: از جایها کجا بهتر؟
عاقل [باخود] گفت: من اسیر و بیچاره ویام. اگر بگویم بغداد یا غیره، چنان باشد که جای وی را طعنه زده باشم [لذا] گفت: جاگاه آن بهتر که آدمی را آنجا مونسی باشد. اگر در قعر زمین باشد، بهتر آن باشد و اگر در سوراخ موشی باشد، بهتر آن باشد. گفت: احسنت احسنت، رهیدی، آدمی در عالم تویی.
💬*مولانا جلال الدین بلخی، فیه مافیه، ص۱۰۱
@Andisheh_Aknun
❤7👍3
Forwarded from انجمنعلمی فلسفۀ دین ایران
نشست سوم سیزدهمین همایش بینالمللی فلسفه دین معاصر
با سخنرانی:
مجید احسن (دانشگاه امام صادق علیه السلام): پیام نبوت در عصر علم
محمدحسن یعقوبیان (دانشگاه شهید مطهری): بازخوانی مسئله وحی در حکمت متعالیه با تقریری وجودشناختی
مهدی ساعتچی (دانشگاه شهید مطهری): نسبت وحی و فلسفه در کتاب المله فارابی
یکشنبه ۴ خرداد ۱۴۰۴ | ساعت ۱۵ تا ۱۷
دانشگاه شهید مطهری، ساختمان آموزش، اتاق کنفرانس
اتاق مجازی: https://www.skyroom.online/ch/isu/theo-isu
philor.org
با سخنرانی:
مجید احسن (دانشگاه امام صادق علیه السلام): پیام نبوت در عصر علم
محمدحسن یعقوبیان (دانشگاه شهید مطهری): بازخوانی مسئله وحی در حکمت متعالیه با تقریری وجودشناختی
مهدی ساعتچی (دانشگاه شهید مطهری): نسبت وحی و فلسفه در کتاب المله فارابی
یکشنبه ۴ خرداد ۱۴۰۴ | ساعت ۱۵ تا ۱۷
دانشگاه شهید مطهری، ساختمان آموزش، اتاق کنفرانس
اتاق مجازی: https://www.skyroom.online/ch/isu/theo-isu
philor.org
👍5❤2
نشست بایستگی فلسفه در ایران امروز
مهدی ساعتچی
🎙ارائه: دکتر مهدی ساعتچی
🔹اندیشیدن به زمانه و درک موقف در سنت فلسفه ایرانی-اسلامی
🗓تاریخ: ۱۴۰۴/۰۳/۰۱
🌐کانون جهان ایران دانشگاه تهران
@Andisheh_Aknun
🔹اندیشیدن به زمانه و درک موقف در سنت فلسفه ایرانی-اسلامی
🗓تاریخ: ۱۴۰۴/۰۳/۰۱
🌐کانون جهان ایران دانشگاه تهران
@Andisheh_Aknun
🙏5❤3
🔹گزارههایی برای تأمل
🔸مراحل آگاهی*
🍃العلم ثلاثة اشبار من دخل في شبرالاول تكبر و من دخل في شبر الثاني تواضع و من دخل في شبر الثالث يعلم انه لا يعلم شيئاً.
آگاهی سه مرحله دارد. کسی که در مرحله اول است، متکبر میشود و کسی که در مرحله دوم است، متواضع میشود و کسی که در مرحله سوم است، آگاه میشود که[در نسبت با بیکرانگی حقیقت]هیچ نمیداند.
💬*فقراتی منسوب به امام صادق و امام شافعی
@Andisheh_Aknun
🔸مراحل آگاهی*
🍃العلم ثلاثة اشبار من دخل في شبرالاول تكبر و من دخل في شبر الثاني تواضع و من دخل في شبر الثالث يعلم انه لا يعلم شيئاً.
آگاهی سه مرحله دارد. کسی که در مرحله اول است، متکبر میشود و کسی که در مرحله دوم است، متواضع میشود و کسی که در مرحله سوم است، آگاه میشود که[در نسبت با بیکرانگی حقیقت]هیچ نمیداند.
💬*فقراتی منسوب به امام صادق و امام شافعی
@Andisheh_Aknun
👍7❤2