Telegram Web
#پارت1060



خداااا... همه استخونام مي سوخت...

كاش مي تونستم لحظه اي فراموشش كنم

، فکر جدايي خردم مي كرد، به گذشته فکر مي كردم،

ياد فينگيلي
گفتن هاش، ياد مهربوني هاش، ياد خودكشيش به خاطر من،

ياد اون روزي كه فهميدم نيما پسر عمومه، ياد اون شبي كه

بابا منو تو اتاق حبس كرد، ياد روزي كه رفتم عسلويه، ياد روزي كه براي نيما كار پيدا شد،

ياد روزي كه شروین
اونجور من و داغون كرد،

ياد شبهايي كه براي درس خوندن بعد از اينکه نيما خوابش مي برد ، پاورچين مي رفتم تو

آشپزخونه و با يه چراغ كم نور درس مي خوندم كه نيما بيدار نشه، ياد روزهايي كه از خستگي نمي تونستم رو پاهام
بايستم....
#پارت1061



اين همه سختي براي هيچ....

حالا بعد جدايي چي ميشه؟

براي چي اينقدر سختي كشيدم؟ به آقاي حسيني چي بگم؟ به يلدا...

خنده هاي پيروزمندانه عمه ها رو چطوري تحمل كنم ... سعيد ... خدايا كمکم كن... ياد خاطراتي

كه از اين اتاق داشتم ديوونم مي كرد، ياد روزي كه اسباب كشي كرديم و اومديم اينجا....

صداي قلبم و به وضوح
ميشنيدم، با هميشه فرق داشت، ... چقدر بدبخت بودم من....

صداي نيما رو ميشنيدم كه با تلفن صحبت مي كرد،

: مامان به جون خودش هيچي نيست، شما اشتباه مي كنين،

از شما بعيده به خدا، چرا زودتر از اينا بهم نگفتين...
.



عزیزان رمان #راز خیلی طولانیه بسیار هیجانیه هر کی کاملشو میخواد پیام بده الان بگه رمان #راز رو میخوام براشون ارسال بشه 👇👇👇👇👇👇

@tabliq660👈👈👈👈
عزیزان رمان #راز خیلی طولانیه بسیار هیجانیه هر کی کاملشو میخواد پیام بده الان بگه رمان #راز رو میخوام براشون ارسال بشه 👇👇👇👇👇👇

@tabliq660👈👈👈👈
#پارت1062



خوب مي فهميدم عوض شده من خر فکر مي كردم مريض شده،

مامان فکر مي كردم به آرامش احتياج داره ، از شما توقع داشتم بهم ميگفتين ،

حتما" بايد كار به اينجا ميکشيد
.
: تو اتاقشه... مادر من در اتاق و بسته...

جواب نميده، من نمي دونم خوبه يا بد، موبايلشم حتما" تو ماشين جا گذاشته ، اينجاها كه نيست
.
.
: مامان بيا با میترا صحبت كن،دلم شور مي زنه...
.
: حالا من فردا چه خاكي بريزم تو سرم نميشه نرم، دلم آروم نيست،
#پارت1063



مامان اين چه بلايي بود اومد سرم، من خاک بر سر چه مي دونستم كار به اينجا مي كشه
.
: مي خواي الان زنگ بزنم هر چي از دهنم بيرون مي ياد به عمه بگم.
.
:به خدا تقصير من نيست، اون بايد زودتر بهم ميگفت ار كجا دلخوره،

تو آرامش ميشد براش توضيح بدم...الان كه عصباني بر حرفام گوش نميده...

باورم نميشه اون اينقدر ازمن بدش بياد
.
: خيالم راحت باشه، تو رو خدا مواظب میترا باشين، من قول ميدم براتون توضيح بدم و جبران كنم..

مامان من پسرتم چطور اين حرفا رو ميزني ،

تو كه مي دوني من براي میترا مي ميرم ، مي دوني از اين عتيقه ها خوشم نمي يا




عزیزان رمان #راز خیلی طولانیه بسیار هیجانیه هر کی کاملشو میخواد پیام بده الان بگه رمان #راز رو میخوام براشون ارسال بشه 👇👇👇👇👇👇

@tabliq660👈👈👈👈
#پارت1064



اي كاش مرده بودم و امروز نرفته بوديم اونجا
.
كم كم چشام داشت گرم ميشد، كه نيما دوباره اومد پشت در،

: میترا، میترا ، ببخشيد، بايد برات توضيح مي دادم، در و باز كن،

غلط كردم، خواهش مي كنم بذار بيام پيشت...

دستم بشکنه...میترا جوابمو نميدي...

كاش حرف نمي زد، صداش عذابم مي داد

: فرشته كوچولو، به خدا اشتباه ميکني، چي بهت گفتن، تو چرا اين همه حرف و تو دل كوچيکت نگه داشتي...

چرا بهم نگفتي؟ بايد مي اومدي جلوي همه ميزدي تو گوشم... میترا تو رو خدا جوابمو بده....

مي خواي همين الان بريم خونه عمه مجبورش كنم ازت معذرت خواهي كنه،

اصلا" مي خواي بهش زنگ بزنم و به
حسابش برسم، ...

میترا تقصير خودتم هست، بايد باهام حرف مي زدي ، لا اقل همونجا بهم ميگفتي..

. من خر تو چه فکري بودم و اونا... خيلي نامردن....

ديگه داشت رو اعصابم راه ميرفت، ول نمي كرد بره
#پارت1065




برو راحتم بذار، من ديگه خر نميشم،

فقط بروووو...با گريه ادامه دادم:شما مگه وقت مي كنين بياين پيش من،

آقا
كجا بودن كه بهشون بگم، رفته بودن درد دل كنن با عشقشون...

خاک بر سرمن، ديدم عطر خانومو زدي، به خودت رسيدي...نگو مي خواستي باهاش خلوت كني،

حالا حتما" امشب جلوي همه بايد مي رفتي تو اتاق... تو كه كار داشتي

منو نمي بردي... مي خواستي خردم كني ، مگه من چيکارت كردم كه بايد اينهمه حرف بشنوم...خيييلي نامردي...

نيما با مشت زد به در اتاق و داد زد

: مزخرف نگو ...حقت بود زدم تو دهنت، اگه دستم بهت برسه دوباره مي زنم، بايد فکتو بشکنم ...

در و باز كن لعنتي ... خيلي احمقي ... مي فهمي چي داري ميگي...

: ااااا ... ناراحت شدي، بهت برخورد ... غلط مي كني مي زني، مگه شهر هرته...




عزیزان رمان #راز خیلی طولانیه بسیار هیجانیه هر کی کاملشو میخواد پیام بده الان بگه رمان #راز رو میخوام براشون ارسال بشه 👇👇👇👇👇👇

@tabliq660👈👈👈👈
عزیزان رمان #راز خیلی طولانیه بسیار هیجانیه هر کی کاملشو میخواد پیام بده الان بگه رمان #راز رو میخوام براشون ارسال بشه 👇👇👇👇👇👇

@tabliq660👈👈👈👈
#پارت1066



نيما من ديگه كوتاه نمي يام،

نمي تونم ادامه بدم ، ديگه خر نميشم، نذار اوضاع خرابتر بشه، فردا ميرم دادگاه ...

ديگه تموم شد... ميرم راحت باشي...

نيما
تو به من هيچ ديني نداري، چرا بايد تحملم كني... ولي اينو بدون هيچوقت نميبخشمت...

: به همين راحتي ...برم گمشم... اين فکرا و از سرت بکن بيرون، تو مريضي ...من كوتا بيا نيستم...

حرفاي جديد ميزني ،مگه بچه بازيه بري دادگاه...اگه دنيا رو زير و رو كني محاله بذارم از دستم بري،

شده تا آخر عمر بداخلاقي كني و اذيتم كني نمي ذارم بري...

هر كاري مي خواي بکني،پيش من... تو خونه من... نه هيچ جاي ديگه ... حالا تو هر طور مي خواي فکر كن...

من هيچ كاري نکردم كه جواب پس بدم... انقدم نگو ميرم ... ميرم ...اصلا" مگه زبون نداري ؟

چطور جواب منو دو برابر ميدي
#پارت1067



جواب اونا رو نميدي؟

اونا آبرو دارن من ندارم، چرا وايميستي هر چي مي خوان

بهت بگن...

اصلا" حقته، اگه نبود كه از حقت دفاع مي كردي... چطور مي توني به خاطر كار نکرده منو عذاب بدي؟

اونوقت جلوي اونا مثل موش مي ترسي، تقصير منه كه بهت رو دادم، ...

آخه خره اونا اگه منو دوست داشتن چطور
دلشون مي اومد زندگيم و بهم بريزن...

نيما با التماس ادامه داد: میترا در و باز كن ...چرا همونجا به من بد و بيراه نگفتي؟

چرا الان نمياي بزني تو گوشم...

دنبال بهانه اي منو از سرت وا كني ...باشه،

در و باز نکن، به همين خيال باش كه از دستم خلاص بشي...

همينطور كه گريه مي كردم گفتم: عمه تو رو دوست نداره دخترشو دوست داره، من به اونا چي بگم نيما،

مگه حال و روز بابا رو نمي بيني، دكتر ميگه استرس براش سمه،

مگه حال مامان و نديدي داشت سکته مي كرد..




عزیزان رمان #راز خیلی طولانیه بسیار هیجانیه هر کی کاملشو میخواد پیام بده الان بگه رمان #راز رو میخوام براشون ارسال بشه 👇👇👇👇👇👇

@tabliq660👈👈👈👈
عزیزان رمان #راز خیلی طولانیه بسیار هیجانیه هر کی کاملشو میخواد پیام بده الان بگه رمان #راز رو میخوام براشون ارسال بشه 👇👇👇👇👇👇

@tabliq660👈👈👈👈
#پارت1068



مگه نمي دوني من حريفشون نيستم

تازه فهميدي من بي عرضم، اگه عرضه داشتم تو اينطوري سوار نميشدي ... تو زندگيت برات

چي كم گذاشتم كه اونا ميگن بدبخت شدي،

تو بهشون گفتي من زوريم، گفتي بچه دار نميشم، گفتي زيادي مي خورم

و مي خوابم، اونا تو رو مي خوان به هر قيمتي ، برووووو..

. نيما من با همه نداري هات ساختم، كجا بودن اونوقتي كه به

خاطرتو با بابا جنگيدم، كجا بودن اون وقتي كه من در به در برات دنبال كار بودم....

نيما عاشقت بودم ... مي دوني چرا باهات حرف نزدم چون جرات نکردم ،

مي ترسيدم، از تو و احساست میترسيدم...
#پارت1069




ترسيدم احساست هميشگيت نسبت به من عشق نباشه عادت بوده باشه...

ترسيدم چيزي بهم بگي كه طاقتشو ندارم، هموني كه ازش ميترسيدم،

هموني كه امروز ديدم...از وقتي كوچيک بودم جلوي اونا كم مي آوردم،

نمي دونستي، حالا يه دفعه بايد
زبون در بيارم...

حالا بايد با اونا بجنگم ، چي شده نيما؟؟... هيچوقت با اونا گرم نمي گرفتي، ... تو خيلي بدي

...هيچوقت باور نمي كردم بهم رو دست بزني... اصلا" من به همه چيز شک دارم ،

چرا لادن اينقدر پيش تو راحته،

حتما" يه چيزي هست...نکنه باباشي




عزیزان رمان #راز خیلی طولانیه بسیار هیجانیه هر کی کاملشو میخواد پیام بده الان بگه رمان #راز رو میخوام براشون ارسال بشه 👇👇👇👇👇👇

@tabliq660👈👈👈👈
#پارت1070



: میترا خيلي احمقي به همين راحتي تهمت مي زني ،

به خدا اگه دستم بهت برسه...

گريه امانم و بريده بود نمي تونستم حرف بزنم، خستگي اين چند سال اومده بود سراغم،

استخونام تير مي كشيد

: میترا تو رو خدا گريه نکن، در و باز كن بذار بيام پيشت،

بذار باهم حرف بزنيم يه دندگي نکن.. خواهههههههش ميكنم

: ديگه هيچي نگو برو فقط برو بذار تنها باشم

اون التماس مي كرد ولي من ذره اي كوتاه نمی اومدم، تصميم خودمو گرفته بودم،

نيما صبح زود بايد مي رفت فرودگاه
حدودا" يک ماه طول ميکشيد تا برگرده،
2025/07/10 19:32:45
Back to Top
HTML Embed Code: