Telegram Web
ساقیا این می از انگور کدامین پشته‌ست
که دل و جان حریفان ز خمار آغشته‌ست

خم پیشین بگشا و سر این خم بربند
که چو زهرست نشاط همگان را کشته‌ست

بند این جام جفا جام وفا را برگیر
تا نگویند که ساقی ز وفا برگشته‌ست

درده آن باده اول که مبارک باده‌ست
مگسل آن رشته اول که مبارک رشته‌ست

صد شکوفه ز یکی جرعه بر این خاک ز چیست
تا چه عشق‌ست که اندر دل ما بسرشته‌ست

بر در خانه دل این لگد سخت مزن
هان که ویران شود این خانه دل یک خشته‌ست

باده‌ای ده که بدان باده بلا واگردد
مجلسی ده پر از آن گل که خدایش کشته‌ست

تا همه مست شویم و ز طرب سجده کنیم
پیش نقشی که خدایش به خودی بنوشته‌ست

#مولانا
- دیوان شمس
- غزلیات
- غزل شمارهٔ ۴۲۱
حرف و صوت و گفت را بر هم زنم
تا که بی این هر سه با تو دم زنم

#مولانا
گفت: صوفی آن بود که هیچ چیز در بند او نبود
و او در بند هیچ چیز نشود.


تذکرة الاولیاء
ذکر ابوالحسین نوری "رحمة الله علیه"
در هر حرفی از این نوشته هزار هزار خروار درد است.


بس رنجورم و کس نیست که با او دَمی بزنم. چه توان کرد و چه شاید کرد؟

مکتوبات/
عین‌القضات همدانی
و ازو پرسیدند که:
چرا محبّت را به بلا مقرون کردند؟
گفت:
تا هر سفله‌ای دعوی محبّت او نکند پس چون بلا بیند به هزیمت شود.

ذکر سُمنون محب
#تذکره_الاولیاء
آخر، این «أنا الحق گفتن»، مردم می‌پندارند که دعویِ بزرگی است!
«أنا العبد گفتن» دعویِ بزرگ است!

انا الحق، عظیم تواضع است!
زیرا اینکه می‌گوید:

«من عبد خدایم» دو هستی اثبات می کند: یکی خود را و یکی خدا را!
اما آنکه «انا الحق» می‌گوید، خود را عدم کرد، به باد داد!
می‌گوید:
«انا الحق» یعنی من نیستم، همه اوست!
جز خدا را هستی نیست!
من به کلی عدمِ محض‌ام و هیچ‌ام!
تواضع در این بیشتر است.
این است که مردم فهم نمی‌کنند!

فیه ما فیه
#مولانا
در جان تو جانیست به جز آن جان را
در کوه تو کانی
ست بجو آن کان را

صوفی رونده گر توانی می‌جوی
بیرون تو مجو ز خود بجو تو آن را

#مولانا
به حُسنش عاشق کند،
و به جمالش محب کند،
و به جلالش مشتاق کند،
و به هیبتش فانی کند،
و به وجه کریمش باقی کند.

#فی_بیان_المکاشفه_و_المشاهده
#شیخ_روزبهان_بقلی_شیرازی
مادام که مُحب را شهود جمال محبوب در آینهٔ صورت رو نماید ؛
لذت و الم صورت بندد،
و اندوه و شادی ظاهر شود ،
خوف و رجا وقبض وبسط دامن گیرد .!!

اما چون لباس صورت برکشد
و در محیط احدیت غوطه خورد،
او را نه از عذاب خبر بود و نه از نعیم ،
نه امید دارد نه بیم ،
نه خوف شناسد نه رجا ؛
چه تعلق خوف و رجا به ماضی و مستقبل بُود ..!

او در بحری غرق است
که آنجا نه ماضی است نه مستقبل
بلکه آنجا همه...
"حال در حال است و وقت در وقت".!

#لمعات_عراقی
فولدری پر از  ویدئو و فایل‌های آموزشی در حوزه‌های مختلف روانشناسی.زبان.ادبیات که کلی
اطلاعات مفیدبهتون می ده.🙏🏻👇🏻
https://www.tgoop.com/addlist/xdFczvJkKMFhNzQ0
2024/11/18 00:09:32
Back to Top
HTML Embed Code: