Forwarded from دلمشغولیهای فلسفی-اخلاقی
از آن به که کشور به دشمن دهیم!
میخواهید بدانید چطور اسکندر امپراتوری هخامنشی، اعراب امپراتوری ساسانی، و افغانها امپراتوری صفوی را در هم شکستند؟ به وضعیت فعلی و واکنشها، چه در داخل و یا خارج، نسبت به حمله احتمالی اسرائیل به کشورمان نگاه کنید: یعنی افرادی که اسرائیل یا هر قدرت متجاوز خارجی دیگری را در مقام نیروی رهاییبخش تصور میکنند.
واقعیت این است که وضعیت کنونی یک جامعه میتواند رمزگشای معماهای بسیاری از گذشته باشد، زیرا عناصر فرهنگی یک ملت به راحتی حذف نمیشوند و از نسلی به نسل دیگر منتقل میگردند، حال با شدت و ضعفی متفاوت و با نمودهای متفاوت، خصوصن که زمانه کنونی رسانهها نیز با جنگهای روانی این مولفهها را به نفع خودشان بالا و پایین میکنند.
اینکه چرا امپراتوری قدرتمندی همچون ساسانیان به دست اعراب شکست خوردند دلایل تاریخی بسیاری میتواند داشته باشد: همچون نظام مذهبی انحصارگرا، انحصار قدرت در دست موبدان و نظامیان و فسادهای مرتبط با آن، جامعه طبقاتی، دستکم گرفتن اعراب، بزرگ شدن قلمرو و سختی کنترل بر آن و غیره که عامل اصلی قطعن سیستم حکمرانی بوده است. اما به نظرم یک دلیل مهم هم اجتماعی و مردمی است و آن احتمالن ذهنیتی بوده که نیروی نجاتبخش از بیرون مرزها خواهد آمد. هرچند روایتها از برخورد مردم ایران با متجاوزان عرب متناقض است، مواردی حاکی از مقاومت و موارد دیگر خیانتهای گاه و بیگاه در حمایت از اعراب که در مورد کشته شدن یزدگرد ساسانی به دست آسیابان به خوبی نمود پیدا میکند، اما قطعن حقیقتی در آن نهفته است که وضعیت فعلی و گرایشات متجاوز-پرستانه برخی افراد و گروهها نیز پرده از آن برمیدارد. گرچه حکومتها با سیاستهای نادرست خود میتوانند به چنین گرایشات ضد میهنی و سرزمینی دامن بزنند، اما به گمانم سیاستهای بد حکمرانی همه ماجرا نباشد و بخشی از این گرایشِ متجاوزپرستی را احتمالن باید در برخی ویژگیهای خلق و خویی و فرهنگی-اجتماعی نیز جستجو کرد!
در اینجا خصوصن به ساسانیان اشاره میکنم چون به گمانم، به رغم تفاوتهای بسیار، شباهتها میان حکومت ساسانی و جمهوری اسلامی هم کم نباشد: هردو نظام مذهبی، با قدرت اصلی در دست روحانیون و نظامیان و انحصارگراییهای مرتبط با آنها، هردو با سیاست گسترش مرزها و احتمالن موارد مشابه دیگری. اگر تشیع را نیز نسخه ایرانی از اسلام بدانیم، یعنی روایتی از اسلام که اعراب سنی به خاطر مولفههای ایرانیش به شدت با آن مخالفند و رفتن به زیر پرچم یهود و فاشیستیترین روایت از آن یعنی صهیونیسم و اسرائیل را به رفتن به زیر پرچم این نسخه ایرانی از اسلام ترجیح میدهند، شباهتها میان ساسانیان و ج.ا به مراتب بیشتر و قابل فهمتر هم خواهد شد.
اما ساسانیان از میان رفتند و هرچند ایرانیان بعد از مشقتهای بسیاری پس از چندین صده باز خود را با هویت جدیدی بازسازی کردند، اما ایران دیگر هیچگاه نتوانست آن قدرت و قلمرو و هویت سابق را بیابد. اکثر حکومتهای ایرانی که پس از از میان رفتن ساسانیان آمدند نیز آرمانشان احیای قدرت و شکوه ساسانیان بود، از آل بویه گرفته تا سامانیان و صفویان و ... . همان حکومتی که احتمالن کم نبودند از مردم که در مقابل هجوم اعراب پشتش را خالی کردند تا نیروی رهاییبخش خارجی جایش را بگیرد خیلی طول نکشید که آرمان نسلهای بعدی شد!
احتمالن این مقایسه به مزاق خیلیها خوش نیاید! اما به گمانم جنگ جاری بین ایران و اسرائیل به عنوان بازوی غرب در خاورمیانه، فقط یک چیز را هدف قرار داده است و آن یکپارچگی، وسعت و قلمرو ایران. هدف غایی در بهترین حالت از میان بردن ایران به عنوان کشوری وسیع و غیرقابل کنترل و تبدیل آن به تکه پارههایی کنترلپذیر است که هیچ پیوندی با فرهنگ و هویت گذشته خودش نداشته باشد و در بدترین حالت شخمزدن و ویران کردن آن، همان کاری که با افغانستان و عراق و سوریه شد و اکنون به شکلی بدتر با غزه و لبنان میشود. پس هدف اصلی از میان بردن هویت مستقل ایرانی است. همان کاری که غرب و شوروی با بسیاری از کشورهای دیگر منطقه ما کردند.
در این شرایط به گمانم خطرناک ترین و زیانبارترین کاری که یک ملت میتواند انجام دهد خالی کردن پشت نظام سیاسی عهدهدار حفظ تمامیت ارضی کشور و حمایتش از نیروی متجاوز است. ما میتوانیم منتقدان جدی نظام سیاسی حاکم باشیم و ابعاد گوناگون آنرا نقد کنیم و پرده از ناکارآمدیهای آن برداریم، اما طرفدار متجاوز نباشیم، خصوصن متجاوزانی که کارنامه اعمالشان این روزها بر همگان روشن است. امیدوارم روزی نرسد که حسرت ایران یکپارچه امروز را بخوریم، همچنانکه اجداد ما پس از سقوط ساسانیان حسرتش را خوردند و ما نیز!
@BeKhodnotes
میخواهید بدانید چطور اسکندر امپراتوری هخامنشی، اعراب امپراتوری ساسانی، و افغانها امپراتوری صفوی را در هم شکستند؟ به وضعیت فعلی و واکنشها، چه در داخل و یا خارج، نسبت به حمله احتمالی اسرائیل به کشورمان نگاه کنید: یعنی افرادی که اسرائیل یا هر قدرت متجاوز خارجی دیگری را در مقام نیروی رهاییبخش تصور میکنند.
واقعیت این است که وضعیت کنونی یک جامعه میتواند رمزگشای معماهای بسیاری از گذشته باشد، زیرا عناصر فرهنگی یک ملت به راحتی حذف نمیشوند و از نسلی به نسل دیگر منتقل میگردند، حال با شدت و ضعفی متفاوت و با نمودهای متفاوت، خصوصن که زمانه کنونی رسانهها نیز با جنگهای روانی این مولفهها را به نفع خودشان بالا و پایین میکنند.
اینکه چرا امپراتوری قدرتمندی همچون ساسانیان به دست اعراب شکست خوردند دلایل تاریخی بسیاری میتواند داشته باشد: همچون نظام مذهبی انحصارگرا، انحصار قدرت در دست موبدان و نظامیان و فسادهای مرتبط با آن، جامعه طبقاتی، دستکم گرفتن اعراب، بزرگ شدن قلمرو و سختی کنترل بر آن و غیره که عامل اصلی قطعن سیستم حکمرانی بوده است. اما به نظرم یک دلیل مهم هم اجتماعی و مردمی است و آن احتمالن ذهنیتی بوده که نیروی نجاتبخش از بیرون مرزها خواهد آمد. هرچند روایتها از برخورد مردم ایران با متجاوزان عرب متناقض است، مواردی حاکی از مقاومت و موارد دیگر خیانتهای گاه و بیگاه در حمایت از اعراب که در مورد کشته شدن یزدگرد ساسانی به دست آسیابان به خوبی نمود پیدا میکند، اما قطعن حقیقتی در آن نهفته است که وضعیت فعلی و گرایشات متجاوز-پرستانه برخی افراد و گروهها نیز پرده از آن برمیدارد. گرچه حکومتها با سیاستهای نادرست خود میتوانند به چنین گرایشات ضد میهنی و سرزمینی دامن بزنند، اما به گمانم سیاستهای بد حکمرانی همه ماجرا نباشد و بخشی از این گرایشِ متجاوزپرستی را احتمالن باید در برخی ویژگیهای خلق و خویی و فرهنگی-اجتماعی نیز جستجو کرد!
در اینجا خصوصن به ساسانیان اشاره میکنم چون به گمانم، به رغم تفاوتهای بسیار، شباهتها میان حکومت ساسانی و جمهوری اسلامی هم کم نباشد: هردو نظام مذهبی، با قدرت اصلی در دست روحانیون و نظامیان و انحصارگراییهای مرتبط با آنها، هردو با سیاست گسترش مرزها و احتمالن موارد مشابه دیگری. اگر تشیع را نیز نسخه ایرانی از اسلام بدانیم، یعنی روایتی از اسلام که اعراب سنی به خاطر مولفههای ایرانیش به شدت با آن مخالفند و رفتن به زیر پرچم یهود و فاشیستیترین روایت از آن یعنی صهیونیسم و اسرائیل را به رفتن به زیر پرچم این نسخه ایرانی از اسلام ترجیح میدهند، شباهتها میان ساسانیان و ج.ا به مراتب بیشتر و قابل فهمتر هم خواهد شد.
اما ساسانیان از میان رفتند و هرچند ایرانیان بعد از مشقتهای بسیاری پس از چندین صده باز خود را با هویت جدیدی بازسازی کردند، اما ایران دیگر هیچگاه نتوانست آن قدرت و قلمرو و هویت سابق را بیابد. اکثر حکومتهای ایرانی که پس از از میان رفتن ساسانیان آمدند نیز آرمانشان احیای قدرت و شکوه ساسانیان بود، از آل بویه گرفته تا سامانیان و صفویان و ... . همان حکومتی که احتمالن کم نبودند از مردم که در مقابل هجوم اعراب پشتش را خالی کردند تا نیروی رهاییبخش خارجی جایش را بگیرد خیلی طول نکشید که آرمان نسلهای بعدی شد!
احتمالن این مقایسه به مزاق خیلیها خوش نیاید! اما به گمانم جنگ جاری بین ایران و اسرائیل به عنوان بازوی غرب در خاورمیانه، فقط یک چیز را هدف قرار داده است و آن یکپارچگی، وسعت و قلمرو ایران. هدف غایی در بهترین حالت از میان بردن ایران به عنوان کشوری وسیع و غیرقابل کنترل و تبدیل آن به تکه پارههایی کنترلپذیر است که هیچ پیوندی با فرهنگ و هویت گذشته خودش نداشته باشد و در بدترین حالت شخمزدن و ویران کردن آن، همان کاری که با افغانستان و عراق و سوریه شد و اکنون به شکلی بدتر با غزه و لبنان میشود. پس هدف اصلی از میان بردن هویت مستقل ایرانی است. همان کاری که غرب و شوروی با بسیاری از کشورهای دیگر منطقه ما کردند.
در این شرایط به گمانم خطرناک ترین و زیانبارترین کاری که یک ملت میتواند انجام دهد خالی کردن پشت نظام سیاسی عهدهدار حفظ تمامیت ارضی کشور و حمایتش از نیروی متجاوز است. ما میتوانیم منتقدان جدی نظام سیاسی حاکم باشیم و ابعاد گوناگون آنرا نقد کنیم و پرده از ناکارآمدیهای آن برداریم، اما طرفدار متجاوز نباشیم، خصوصن متجاوزانی که کارنامه اعمالشان این روزها بر همگان روشن است. امیدوارم روزی نرسد که حسرت ایران یکپارچه امروز را بخوریم، همچنانکه اجداد ما پس از سقوط ساسانیان حسرتش را خوردند و ما نیز!
@BeKhodnotes
👍5👎2
Forwarded from کانون ایرانشناسی دانشگاه تهران
🔻«بابکماندن یا افشینشدن؟»
✍️دکتر عارف مسعودی
مدیرگروه سیاست و تمدن ایرانی پژوهشکده مطالعات استراتژیک خاورمیانه
در این زمانه عسرت که ز منجنیق فلک سنگ فتنه میبارد، باید دانست که مرز باریکی میان «بابکماندن» و «افشینشدن» است. آنچنان که تاریخنگارانی همچون مقدسی و خواجه نظامالملک گفتهاند بابک تا آخرین قطرهٔ خون خود چنان در برابر تبار نامبارک خلیفگان و تازیان پایمردی نمود که حدیث مرگ و مثلهشدنش بدل به قصهای شد از جنس افسانههای کهن ایرانیان و مرتبهای یافت همچون سوشیانس. آنچنان که خواجه نظامالملک مرگ او را چنین روایت میکند:«بفرمود تا چهار دست و پایش ببریدند پس بابک چون یک دستش ببریدند دست دیگر از خون کرد و در روی خویش بمالید. معتصم (خلیفه عباسی) گفت ای سگ این چه عملست؟ گفت درین حکمتیست که شما هر دو دست و پای من بخواهید بریدن و روی مردم از خون سرخ باشد، چون خون از تن مردم برود روی زرد شود. من روی خویش به خون آلودم تا مردم نگویند که از بیم رویش زرد شده». یا مقدسی گوید:«بعض مردم گویند که چون دست بابک ملعون را قطع کردند صورت خود را با خونش بیالود و خندید برای اینکه به مردمی که حاضر بودند بنمایاند که قطع عضو او به او رنج نمیدهد و روانش از این عذاب درد حس نمیکند».
اما آنکه بابک را فرو گرفت نه از تبار تازیان و خلیفگان که «خیذر ابن کاووس»، ملقب به افشین، شهریار اسروشنه ولایتی در حوالی خوجند در دل خراسان بزرگ بود؛ آن هم از جهت خدمتی به خلیفه و غاصبان ایرانشهر. اما افشین بیخبر از این که به تعبیر بیهقی «خون ریختن کار بازی نیست» گرچه چند صباحی از جانب خلیفه بسیار بسیار گرامی داشته شد اما غافل از این بود که «قضا در کمین بود و کار خویش میکرد» و در آخر ظن خلیفه به ایرانیتی که او در دماغ میپخت گریبان او را گرفت و سر دار از او نیز همچون بابک بلند گشت، اما نه به جرم پایمردی و آزادگی و قلندری بلکه به شهرت خیانت و زبونی.
پس شاید امروز نیز که باد بینیازی خداوند بر ایرانشهر وزیدن گرفته است دو ره پیش روی ما باشد:
«بابکماندن» یا «افشینشدن».
پاینده ایران و ایرانی
@iranshenasi_ut
✍️دکتر عارف مسعودی
مدیرگروه سیاست و تمدن ایرانی پژوهشکده مطالعات استراتژیک خاورمیانه
در این زمانه عسرت که ز منجنیق فلک سنگ فتنه میبارد، باید دانست که مرز باریکی میان «بابکماندن» و «افشینشدن» است. آنچنان که تاریخنگارانی همچون مقدسی و خواجه نظامالملک گفتهاند بابک تا آخرین قطرهٔ خون خود چنان در برابر تبار نامبارک خلیفگان و تازیان پایمردی نمود که حدیث مرگ و مثلهشدنش بدل به قصهای شد از جنس افسانههای کهن ایرانیان و مرتبهای یافت همچون سوشیانس. آنچنان که خواجه نظامالملک مرگ او را چنین روایت میکند:«بفرمود تا چهار دست و پایش ببریدند پس بابک چون یک دستش ببریدند دست دیگر از خون کرد و در روی خویش بمالید. معتصم (خلیفه عباسی) گفت ای سگ این چه عملست؟ گفت درین حکمتیست که شما هر دو دست و پای من بخواهید بریدن و روی مردم از خون سرخ باشد، چون خون از تن مردم برود روی زرد شود. من روی خویش به خون آلودم تا مردم نگویند که از بیم رویش زرد شده». یا مقدسی گوید:«بعض مردم گویند که چون دست بابک ملعون را قطع کردند صورت خود را با خونش بیالود و خندید برای اینکه به مردمی که حاضر بودند بنمایاند که قطع عضو او به او رنج نمیدهد و روانش از این عذاب درد حس نمیکند».
اما آنکه بابک را فرو گرفت نه از تبار تازیان و خلیفگان که «خیذر ابن کاووس»، ملقب به افشین، شهریار اسروشنه ولایتی در حوالی خوجند در دل خراسان بزرگ بود؛ آن هم از جهت خدمتی به خلیفه و غاصبان ایرانشهر. اما افشین بیخبر از این که به تعبیر بیهقی «خون ریختن کار بازی نیست» گرچه چند صباحی از جانب خلیفه بسیار بسیار گرامی داشته شد اما غافل از این بود که «قضا در کمین بود و کار خویش میکرد» و در آخر ظن خلیفه به ایرانیتی که او در دماغ میپخت گریبان او را گرفت و سر دار از او نیز همچون بابک بلند گشت، اما نه به جرم پایمردی و آزادگی و قلندری بلکه به شهرت خیانت و زبونی.
پس شاید امروز نیز که باد بینیازی خداوند بر ایرانشهر وزیدن گرفته است دو ره پیش روی ما باشد:
«بابکماندن» یا «افشینشدن».
پاینده ایران و ایرانی
@iranshenasi_ut
👍3
Forwarded from سهند ایرانمهر
✔️مورد عجیب شاهزاده بیوطن
سهند ایرانمهر
در دنیایی که شاهزادگان تبعیدی اغلب با حسرت به سرزمین مادری مینگرند و نام کشورشان را با بغض بر زبان میآورند، رضا پهلوی پدیدهای نادر است. شاهزادهای که وقتی مجری بیبیسی از او میپرسد: «آیا واقعاً میگویید بمباران کشورت از سوی اسرائیل و کشتار غیرنظامیان، چیز مثبتی است؟» نه برمیآشوبد، نه انکار میکند، نه حتی لحظهای مکث میکند برای اندوه. چیزی در لحنش هست که انگار دارد درباره حذف یک حکومت حرف میزند، نه درباره کشتهشدن زنان و کودکانی در تهران.
برای لحظهای تاریخ را به عقب برگردانیم. قرن بیستم، مملو از شاهزادگان تبعیدی است؛ از ادوارد هشتم که به دلیل نزدیکیاش با نازیها کنارهگیری کرد، گرفته تا سیمئون دوم بلغارستان، که پس از سقوط کمونیسم به کشورش بازگشت و نخستوزیر شد. اما در هیچکدام از این موارد، نمیبینید که شاهزادهای برای بازگشت خود، خواهان یا حتی مدافع حمله نظامی به کشورش باشد. چرا؟ چون چیزی عمیقتر از سیاست در میان است: حس تعلق، غرور ملی، و اخلاق سلطنت.
حتی محمدرضا پهلوی، که پس از سقوط حکومتش طبیعتا با جمهوری اسلامی خصومت داشت، هرگز از مداخله نظامی قدرت خارجی دفاع نکرد. او هرگز نگفت: «بگذار آمریکا تهران را بمباران کند تا من برگردم.» نه. در بدترین شرایط هم، با وجود ضعفهایش، تعلقی پنهان در واژههایش بود که میگفت: «این خاک، خانه من است. حتی اگر دیگر بر آن سلطنت نکنم.» چون فهمیده بود اگر قرار است کسی سلطنت کند، باید اول وطن را خانه بداند و بدان تعلقی داشته باشد، نه آنکه آن را ظرف یا ابزار بازی قدرت بداند.
امروز اما شاهد پدیدهای هستیم که کمتر سابقه دارد: شاهزادهای که در پاسخ به تهدید صریح مقامات اسراییل به ویژه یسراییل کاتس وزیر دفاع اسرائیل مبنی بر اینکه «ساکنان تهران هزینه سنگینی خواهند داد»، نه محکوم میکند، نه اعتراض. حتی یک جمله هم نمیگوید که «غیرنظامیان خط قرمزند». این دیگر یک موضع سیاسی نیست؛ این شکاف اخلاقی است.
در تاریخ اروپا، شاهزادهای که همصدا با دشمن متجاوز به ملت خودش شود، محکوم به طرد تاریخی است. ادوارد هشتم همین را تجربه کرد. در فرانسه، لوئی شانزدهم وقتی با ارتشهای بیگانه نامهنگاری کرد تا تاج و تختش را بازستاند، مردمش او را به پای گیوتین کشاندند، نه صرفاً به دلیل سقوط سلطنت، بلکه بهخاطر خیانت به کشور. مردم گفتند: او دیگر از ما نیست و حالا در سخنان رضا پهلوی، انگار ایران فقط یک نام جغرافیایی است، نه وطن یا حتی خانه پدری.
در سیاست، همهچیز قابل بحث است: نوع حکومت، قانون اساسی، حتی آینده نهاد سلطنت. اما در اخلاق، برخی خطوط قرمز وجود دارد که اگر از آن عبور کنید، دیگر بازگشتی در کار نیست. یکی از این خطوط، بمباران شهروندان کشور خود توسط قدرت خارجی است. رضا پهلوی از این خط گذشته. و وقتی از آن بگذری، دیگر نمیتوانی به ادعای پادشاهی بازگردی، چون دیگر چیزی از «ملک» برایت نمانده است.
سخن آخر اینکه به اصطلاح شاهزادهای که به خون مردم خودش بیاعتناست، وارث هیچ سرزمینی نیست. او اصولا سرزمینی ندارد به عبارت دیگر : «بیوطن» است. تاریخ بیتردید و بیاعتنا به غوغاییان مجازی خواهد نوشت که او میخواست وارث تاج و تخت باشد. اما تاریخ از او چهرهای میسازد که به جای «شاهِ بیتاج»، به «شاهزادهای بیوطن» بدل شد.
@sahandiranmehr
سهند ایرانمهر
در دنیایی که شاهزادگان تبعیدی اغلب با حسرت به سرزمین مادری مینگرند و نام کشورشان را با بغض بر زبان میآورند، رضا پهلوی پدیدهای نادر است. شاهزادهای که وقتی مجری بیبیسی از او میپرسد: «آیا واقعاً میگویید بمباران کشورت از سوی اسرائیل و کشتار غیرنظامیان، چیز مثبتی است؟» نه برمیآشوبد، نه انکار میکند، نه حتی لحظهای مکث میکند برای اندوه. چیزی در لحنش هست که انگار دارد درباره حذف یک حکومت حرف میزند، نه درباره کشتهشدن زنان و کودکانی در تهران.
برای لحظهای تاریخ را به عقب برگردانیم. قرن بیستم، مملو از شاهزادگان تبعیدی است؛ از ادوارد هشتم که به دلیل نزدیکیاش با نازیها کنارهگیری کرد، گرفته تا سیمئون دوم بلغارستان، که پس از سقوط کمونیسم به کشورش بازگشت و نخستوزیر شد. اما در هیچکدام از این موارد، نمیبینید که شاهزادهای برای بازگشت خود، خواهان یا حتی مدافع حمله نظامی به کشورش باشد. چرا؟ چون چیزی عمیقتر از سیاست در میان است: حس تعلق، غرور ملی، و اخلاق سلطنت.
حتی محمدرضا پهلوی، که پس از سقوط حکومتش طبیعتا با جمهوری اسلامی خصومت داشت، هرگز از مداخله نظامی قدرت خارجی دفاع نکرد. او هرگز نگفت: «بگذار آمریکا تهران را بمباران کند تا من برگردم.» نه. در بدترین شرایط هم، با وجود ضعفهایش، تعلقی پنهان در واژههایش بود که میگفت: «این خاک، خانه من است. حتی اگر دیگر بر آن سلطنت نکنم.» چون فهمیده بود اگر قرار است کسی سلطنت کند، باید اول وطن را خانه بداند و بدان تعلقی داشته باشد، نه آنکه آن را ظرف یا ابزار بازی قدرت بداند.
امروز اما شاهد پدیدهای هستیم که کمتر سابقه دارد: شاهزادهای که در پاسخ به تهدید صریح مقامات اسراییل به ویژه یسراییل کاتس وزیر دفاع اسرائیل مبنی بر اینکه «ساکنان تهران هزینه سنگینی خواهند داد»، نه محکوم میکند، نه اعتراض. حتی یک جمله هم نمیگوید که «غیرنظامیان خط قرمزند». این دیگر یک موضع سیاسی نیست؛ این شکاف اخلاقی است.
در تاریخ اروپا، شاهزادهای که همصدا با دشمن متجاوز به ملت خودش شود، محکوم به طرد تاریخی است. ادوارد هشتم همین را تجربه کرد. در فرانسه، لوئی شانزدهم وقتی با ارتشهای بیگانه نامهنگاری کرد تا تاج و تختش را بازستاند، مردمش او را به پای گیوتین کشاندند، نه صرفاً به دلیل سقوط سلطنت، بلکه بهخاطر خیانت به کشور. مردم گفتند: او دیگر از ما نیست و حالا در سخنان رضا پهلوی، انگار ایران فقط یک نام جغرافیایی است، نه وطن یا حتی خانه پدری.
در سیاست، همهچیز قابل بحث است: نوع حکومت، قانون اساسی، حتی آینده نهاد سلطنت. اما در اخلاق، برخی خطوط قرمز وجود دارد که اگر از آن عبور کنید، دیگر بازگشتی در کار نیست. یکی از این خطوط، بمباران شهروندان کشور خود توسط قدرت خارجی است. رضا پهلوی از این خط گذشته. و وقتی از آن بگذری، دیگر نمیتوانی به ادعای پادشاهی بازگردی، چون دیگر چیزی از «ملک» برایت نمانده است.
سخن آخر اینکه به اصطلاح شاهزادهای که به خون مردم خودش بیاعتناست، وارث هیچ سرزمینی نیست. او اصولا سرزمینی ندارد به عبارت دیگر : «بیوطن» است. تاریخ بیتردید و بیاعتنا به غوغاییان مجازی خواهد نوشت که او میخواست وارث تاج و تخت باشد. اما تاریخ از او چهرهای میسازد که به جای «شاهِ بیتاج»، به «شاهزادهای بیوطن» بدل شد.
@sahandiranmehr
Telegram
attach 📎
❤1
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
دلیل اصلی اینکه چرا اهریمن صهیونیسم اقدام به کودک کشی، حیوانکشی و هرنوع ضعیفکشی دیگری میکند، صرفنظر از بُعد جنگ روانی آن که عبارتست از متلاشی کردن و بهم ریختن امنیت روانی جامعه، باید در کتاب تورات و ماجرای دستور سموئيل به شائول برای قتل عام عمالیق جستجو کرد:
"پس الآن برو و عمالیق را شکست داده، جمیع مایملک ایشان را بالکل نابود ساز، و بر ایشان شفقت مفرما بلکه مرد و زن و طفل و شیرخواره و گاو و گوسفند و شتر و الاغ را بکش. (اول سموئيل ۱۵: ۳)"
عمالیق نیز بسته به شرایط میتواند متفاوت باشند. ایرانیان درحال حاضر از نظر اهریمن صهیونیسم یکی از عمالقه هستند چنانکه پیش از آن نیز در ماجرای هامان و استر بودهاند. (برای مثال به این صفحه اسرائیلی نگاه کنید که چگونه ايرانيان را از عمالقه میداند که بدست نتانیاهو در مقام منجی باید نابود شوند:
https://www.israelnationalnews.com/news/200031)
@BeKhodnotes
"پس الآن برو و عمالیق را شکست داده، جمیع مایملک ایشان را بالکل نابود ساز، و بر ایشان شفقت مفرما بلکه مرد و زن و طفل و شیرخواره و گاو و گوسفند و شتر و الاغ را بکش. (اول سموئيل ۱۵: ۳)"
عمالیق نیز بسته به شرایط میتواند متفاوت باشند. ایرانیان درحال حاضر از نظر اهریمن صهیونیسم یکی از عمالقه هستند چنانکه پیش از آن نیز در ماجرای هامان و استر بودهاند. (برای مثال به این صفحه اسرائیلی نگاه کنید که چگونه ايرانيان را از عمالقه میداند که بدست نتانیاهو در مقام منجی باید نابود شوند:
https://www.israelnationalnews.com/news/200031)
@BeKhodnotes
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
غرب در این سالهای اخیر هرچه با رسانههای فارسی زبان خود کاشته الان وقت برداشتش رسیده.
ایشان (داریوش محمدپور، کارشناس علوم سیاسی مقیم لندن) درست میگوید که مسمومترین این رسانهها ترنشنال و من و تو است ولی به نظرم اشتباه میکنند اگر گمان میکنند بی بی سی رسانه بیطرف و حرفهای است. بی بی سی البته حرفهای است اما نه در سیاست بیطرفی بلکه در پیشبرد سیاستهای ضدایرانی خود. فقط بنگرید که این سه بنگاه لجنپراکنی چطور به هم سردبیر و خبرنگار قرض میدهند!
غرب بخوبی میداند که برای مخاطبهای گوناگون باید رسانههای گوناگون ترتیب دهد. برای قشر سنتی-مذهبی، و تحصیلکرده این رسانه باید شکل و شمایل یک رسانه معتدل و بیطرف را با خود داشته باشد. و برای جماعت غوغایی و کمتر فرهیخته اما این رسانه باید در رادیکالترین شکل ممکن آن باشد، یعنی ترنشنال و منوتو و ...
در شرایط فعلی فقط یک راه برای خنثی سازی این پروژه بلندمدت تجزیه و ویرانی ایران وجود دارد و آن پاک کردن همه شبکههای فارسی زبان خارجنشین از لیست شبکههای تلویزیونی در خانه.
@BeKhodnotes
ایشان (داریوش محمدپور، کارشناس علوم سیاسی مقیم لندن) درست میگوید که مسمومترین این رسانهها ترنشنال و من و تو است ولی به نظرم اشتباه میکنند اگر گمان میکنند بی بی سی رسانه بیطرف و حرفهای است. بی بی سی البته حرفهای است اما نه در سیاست بیطرفی بلکه در پیشبرد سیاستهای ضدایرانی خود. فقط بنگرید که این سه بنگاه لجنپراکنی چطور به هم سردبیر و خبرنگار قرض میدهند!
غرب بخوبی میداند که برای مخاطبهای گوناگون باید رسانههای گوناگون ترتیب دهد. برای قشر سنتی-مذهبی، و تحصیلکرده این رسانه باید شکل و شمایل یک رسانه معتدل و بیطرف را با خود داشته باشد. و برای جماعت غوغایی و کمتر فرهیخته اما این رسانه باید در رادیکالترین شکل ممکن آن باشد، یعنی ترنشنال و منوتو و ...
در شرایط فعلی فقط یک راه برای خنثی سازی این پروژه بلندمدت تجزیه و ویرانی ایران وجود دارد و آن پاک کردن همه شبکههای فارسی زبان خارجنشین از لیست شبکههای تلویزیونی در خانه.
@BeKhodnotes
Forwarded from سهند ایرانمهر
✔️از «کار کثیف»صدراعظم آلمان تا «زمان صلح است»ترامپ پس از بمباران ایران
✍🏻سهند ایرانمهر
در ادبیات سیاسی، انتخاب واژه هرگز بیاهمیت نیست. وقتی صدراعظم آلمان در حمایت از اسرائیل گفت: «ما وظیفه انجام کار کثیف را به عهده اسرائیل گذاشتهایم»، این فقط یک لغزش زبانی نبود. این جمله، پرده از لایههای پنهان سیاستی برداشت که در آن تجاوز نه نفی میشود، نه حتی پنهان. بلکه تقسیم میشود: کثافت کاری باید انجام شود، ولی توسط دیگری.
در ساختار قدرت جهانی، واژهها گاه بیشتر از موشکها کار میکنند. توییت اخیر دونالد ترامپ پس از حمله مستقیم آمریکا به تأسیسات هستهای ایران، نمونه دیگری از همین گفتمان است. جملهای که در پایان توییت آمده بود: «NOW IS THE TIME FOR PEACE»، نه فقط تناقضی گزنده، بلکه یادآور سیاستی مزمن است که سالهاست تجاوز را با صلح توجیه میکند.
ما با دو گفتمان همزمان روبهرو هستیم:
یکی، که جنگ را به «ضمانت صلح» تبدیل میکند.
دیگری، که شریک جرم را به پیمانکار بیرونی تبدیل میکند.
وقتی تجاوز نظامی، حمله هوایی، بمباران تأسیسات، کشته شدن غیرنظامیان، تهدید ساختاری یک ملت و دور زدن قوانین بینالمللی، «کار کثیف» تلقی میشود – اما نه برای تقبیح، بلکه برای تفویض – آنگاه فهمیدن اینکه چرا سیاست غرب با معیارهای دوگانه در خاورمیانه رفتار میکند، چندان سخت نیست.
صدراعظم آلمان تلویحا اعتراف میکند که غرب، برخی «وظایف غیراخلاقی» را به شریک خود تفویض کرده تا خود را از عواقب مستقیم آن دور نگه دارد. این مدل، همان است که زمانی آمریکا در آمریکای لاتین تجربه کرد، یا فرانسه در آفریقا: انجام خشونت، اما با دست دیگران.
اما مشکل فقط در توزیع خشونت نیست. مشکل در زیباسازی آن است.
مشکل در جملاتی است که تبدیل به «آرایش زبانی تجاوز» میشوند.
آنجا که ترامپ حمله هوایی و بدون مجوز آمریکا به تاسیسات هستهای را یک «پیروزی بزرگ» و لحظهای برای صلح توصیف میکند، دقیقاً همان لحظهای است که دروغ تاریخی درباره «جنگهای اخلاقی» دوباره تکرار میشود. درست مانند عراق، که حمله برای «مقابله با سلاحهای کشتار جمعی» بود – سلاحهایی که هرگز پیدا نشدند.
واژهها بیگناه نیستند.
وقتی بمباران را «کار کثیفِ مفید» مینامند، و زمان تجاوز را «زمان صلح» میخوانند، ما نه فقط با خشونت، بلکه با مهندسی افکار روبهرو هستیم.
بمب همیشه خطرناک است.
اما خطرناکتر، بمبی است که با زبان ساخته میشود.وقتی زبانملکطلق توست پس دروغ وجود خارجی ندارد و زبان خود خواسته معنی خودخواسته و لاجرم تطهیرکننده هرچیزی است.
زبان سیاستمداران، کشتار غیرنظامیان را پاکیزه میکند. جنگ را صلح مینامد. تجاوز را پیشگیری جلوه میدهد. این خطرناکترین شکل قدرت است: بمبی که با واژه ساخته میشود.
از عراق تا غزه، از افغانستان تا ایران، الگوریتم یکیست:
-کاربردهای جدیدی برای واژههایی مثل «قانون، امنیت، صلح»
ما باید این زبان را بشناسیم نه برای مناقشه بر سر فردو یا نطنز و یا آنچه در این روزها دامنگیر ملت ایران است برای آشنایی با لغتنامهای که منبعد واژه واژه آن دستور العملی برای برنامههای بعدی مولفانش برای ماست از دموکراسی تا آزادی...
@sahandiranmehr
✍🏻سهند ایرانمهر
در ادبیات سیاسی، انتخاب واژه هرگز بیاهمیت نیست. وقتی صدراعظم آلمان در حمایت از اسرائیل گفت: «ما وظیفه انجام کار کثیف را به عهده اسرائیل گذاشتهایم»، این فقط یک لغزش زبانی نبود. این جمله، پرده از لایههای پنهان سیاستی برداشت که در آن تجاوز نه نفی میشود، نه حتی پنهان. بلکه تقسیم میشود: کثافت کاری باید انجام شود، ولی توسط دیگری.
در ساختار قدرت جهانی، واژهها گاه بیشتر از موشکها کار میکنند. توییت اخیر دونالد ترامپ پس از حمله مستقیم آمریکا به تأسیسات هستهای ایران، نمونه دیگری از همین گفتمان است. جملهای که در پایان توییت آمده بود: «NOW IS THE TIME FOR PEACE»، نه فقط تناقضی گزنده، بلکه یادآور سیاستی مزمن است که سالهاست تجاوز را با صلح توجیه میکند.
ما با دو گفتمان همزمان روبهرو هستیم:
یکی، که جنگ را به «ضمانت صلح» تبدیل میکند.
دیگری، که شریک جرم را به پیمانکار بیرونی تبدیل میکند.
وقتی تجاوز نظامی، حمله هوایی، بمباران تأسیسات، کشته شدن غیرنظامیان، تهدید ساختاری یک ملت و دور زدن قوانین بینالمللی، «کار کثیف» تلقی میشود – اما نه برای تقبیح، بلکه برای تفویض – آنگاه فهمیدن اینکه چرا سیاست غرب با معیارهای دوگانه در خاورمیانه رفتار میکند، چندان سخت نیست.
صدراعظم آلمان تلویحا اعتراف میکند که غرب، برخی «وظایف غیراخلاقی» را به شریک خود تفویض کرده تا خود را از عواقب مستقیم آن دور نگه دارد. این مدل، همان است که زمانی آمریکا در آمریکای لاتین تجربه کرد، یا فرانسه در آفریقا: انجام خشونت، اما با دست دیگران.
اما مشکل فقط در توزیع خشونت نیست. مشکل در زیباسازی آن است.
مشکل در جملاتی است که تبدیل به «آرایش زبانی تجاوز» میشوند.
آنجا که ترامپ حمله هوایی و بدون مجوز آمریکا به تاسیسات هستهای را یک «پیروزی بزرگ» و لحظهای برای صلح توصیف میکند، دقیقاً همان لحظهای است که دروغ تاریخی درباره «جنگهای اخلاقی» دوباره تکرار میشود. درست مانند عراق، که حمله برای «مقابله با سلاحهای کشتار جمعی» بود – سلاحهایی که هرگز پیدا نشدند.
واژهها بیگناه نیستند.
وقتی بمباران را «کار کثیفِ مفید» مینامند، و زمان تجاوز را «زمان صلح» میخوانند، ما نه فقط با خشونت، بلکه با مهندسی افکار روبهرو هستیم.
بمب همیشه خطرناک است.
اما خطرناکتر، بمبی است که با زبان ساخته میشود.وقتی زبانملکطلق توست پس دروغ وجود خارجی ندارد و زبان خود خواسته معنی خودخواسته و لاجرم تطهیرکننده هرچیزی است.
زبان سیاستمداران، کشتار غیرنظامیان را پاکیزه میکند. جنگ را صلح مینامد. تجاوز را پیشگیری جلوه میدهد. این خطرناکترین شکل قدرت است: بمبی که با واژه ساخته میشود.
از عراق تا غزه، از افغانستان تا ایران، الگوریتم یکیست:
-کاربردهای جدیدی برای واژههایی مثل «قانون، امنیت، صلح»
ما باید این زبان را بشناسیم نه برای مناقشه بر سر فردو یا نطنز و یا آنچه در این روزها دامنگیر ملت ایران است برای آشنایی با لغتنامهای که منبعد واژه واژه آن دستور العملی برای برنامههای بعدی مولفانش برای ماست از دموکراسی تا آزادی...
@sahandiranmehr
👎1
Forwarded from Khosousi - خصوصی
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
Total obliteration/ امحا و ویرانی کامل
این اصطلاحی است که این روزها نقل محافل خبری جهان است: ویرانی و امحای کامل برنامه هستهای ایران که ترامپ مدعی آن است و روزی نیست که از این تعبیر استفاده نکند.
بگمانم کلمات و ادبیاتی که خصوصن سیاستمداران بکار میگیرند صرفن امری تصادفی و الله بختکی نیست. پیشتر هم ترامپ وقتی در کارزار انتخاباتیاش مورد حمله قرار گرفت و مدعی ترور خود بدست وابستگان به ایران شد، چیزی که هیچگاه ثابت نشد، دوباره از همین تعبیر obliteration، اینبار نه برای یک امر خاص همچون برنامه هستهای، بلکه برای ایران استفاده کرده بود و گفته بود: "من دستورات لازم را برجای گذاشتهام که اگر [ترور] کار آنها باشد، آنها ویران و محو شوند، جوری که هیچ چیزی ازشان باقی نماند". (https://apnews.com/article/trump-iran-assassination-88c9b1a0754165125d59d378bf4af477)
اما استفاده از این تعبیر به شکل خاص آن و برای برنامه هستهای ایران آنهم با تاکید total بنظرم پرده از آرزوی قلبی این خودشیفته روانپریش برمیدارد که برای این کشور و تمدن آن چه برنامهای در سر دارد.
فراموش نکنیم که همین جانور دژخیم سالها پیش تهدید به حمله و بمباران اماکن فرهنگی ایران کرده بود. چرا فرهنگی؟ چون عناد و ستیز او بر سر تمدن و فرهنگی ریشهدار است که به پاس سرداران و سربازان شجاعش هنوز در مقابل غرب وحشی "تسلیمی بیقید و شرط" را نپذیرفته است. این ویرانی و امحا البته هم میتواند در قالب تجزیه و تکه پاره شدن ایران باشد و هم هضم و جذب در به تعبیر اینها نظم جهانی. (https://edition.cnn.com/2020/01/05/world/trump-iran-cultural-sites-war-crime/index.html?sp_amp_linker=1*s7upem*amp_id*NjVYaUJTWTFJTDZaLW14UkdRejVfYUUtbjdibmhUaXZOV2xPREgwUnNEc2ZISVM1VTJlY0Ytb3RjYWVXbndUVQ..)
@BeKhodnotes
این اصطلاحی است که این روزها نقل محافل خبری جهان است: ویرانی و امحای کامل برنامه هستهای ایران که ترامپ مدعی آن است و روزی نیست که از این تعبیر استفاده نکند.
بگمانم کلمات و ادبیاتی که خصوصن سیاستمداران بکار میگیرند صرفن امری تصادفی و الله بختکی نیست. پیشتر هم ترامپ وقتی در کارزار انتخاباتیاش مورد حمله قرار گرفت و مدعی ترور خود بدست وابستگان به ایران شد، چیزی که هیچگاه ثابت نشد، دوباره از همین تعبیر obliteration، اینبار نه برای یک امر خاص همچون برنامه هستهای، بلکه برای ایران استفاده کرده بود و گفته بود: "من دستورات لازم را برجای گذاشتهام که اگر [ترور] کار آنها باشد، آنها ویران و محو شوند، جوری که هیچ چیزی ازشان باقی نماند". (https://apnews.com/article/trump-iran-assassination-88c9b1a0754165125d59d378bf4af477)
اما استفاده از این تعبیر به شکل خاص آن و برای برنامه هستهای ایران آنهم با تاکید total بنظرم پرده از آرزوی قلبی این خودشیفته روانپریش برمیدارد که برای این کشور و تمدن آن چه برنامهای در سر دارد.
فراموش نکنیم که همین جانور دژخیم سالها پیش تهدید به حمله و بمباران اماکن فرهنگی ایران کرده بود. چرا فرهنگی؟ چون عناد و ستیز او بر سر تمدن و فرهنگی ریشهدار است که به پاس سرداران و سربازان شجاعش هنوز در مقابل غرب وحشی "تسلیمی بیقید و شرط" را نپذیرفته است. این ویرانی و امحا البته هم میتواند در قالب تجزیه و تکه پاره شدن ایران باشد و هم هضم و جذب در به تعبیر اینها نظم جهانی. (https://edition.cnn.com/2020/01/05/world/trump-iran-cultural-sites-war-crime/index.html?sp_amp_linker=1*s7upem*amp_id*NjVYaUJTWTFJTDZaLW14UkdRejVfYUUtbjdibmhUaXZOV2xPREgwUnNEc2ZISVM1VTJlY0Ytb3RjYWVXbndUVQ..)
@BeKhodnotes
AP News
Trump says he's given advisers instructions for Iran to be 'obliterated' if it assassinates him
President Donald Trump says he’s given his advisers instructions to obliterate Iran if it assassinates him.
در بحبوحه جنگ اخیر بود که جایی مطلبی دیدم که شخصی نوشته بود کاش میشد به چند روز قبل، یعنی دوران قبل از جنگ بازگردیم که گمان میکردیم در شرایط خیلی دشواری هستیم.
امروز نیز این مطلب را از کتاب مرصاد العباد شیخ نجمالدین رازی دیدم با مضمونی مشابه. شیخ در اینجا شرور و آفات زمانه پس از حمله مغول را با شرور قبل از جنگ مقایسه کرده و آرزوی دوران قبل از جنگی را میکند که پیشتر از آن ناراضی بود. سپس حمله مغول را عقوبت ناشکیبایی دربرابر سختیهای اندکتر دوران قبل از حمله میداند!
واقعیت این است که وقتی چیزی به تعبیر مارتین هایدگر، بیش از حد دمدستی میشود فراموش شده و نادیده گرفته میشود. همینکه اتفاقی آنرا از این حالت دمدستی بودن خارج میسازد تازه آنجاست که مورد توجه قرار میگیرد. امنيت نیز دقیقن اینگونه است.
امنيت در این دنیای پرتلاطم، و خصوصن خاورمیانهای که سالهاست نقشههای شومی برای آن کشیدهاند، برخلاف مدعای رسانههای دشمن، کالای ارزان و دستیابی نیست که در دکان هر عطاری یافت شود.
@BeKhodnotes
امروز نیز این مطلب را از کتاب مرصاد العباد شیخ نجمالدین رازی دیدم با مضمونی مشابه. شیخ در اینجا شرور و آفات زمانه پس از حمله مغول را با شرور قبل از جنگ مقایسه کرده و آرزوی دوران قبل از جنگی را میکند که پیشتر از آن ناراضی بود. سپس حمله مغول را عقوبت ناشکیبایی دربرابر سختیهای اندکتر دوران قبل از حمله میداند!
واقعیت این است که وقتی چیزی به تعبیر مارتین هایدگر، بیش از حد دمدستی میشود فراموش شده و نادیده گرفته میشود. همینکه اتفاقی آنرا از این حالت دمدستی بودن خارج میسازد تازه آنجاست که مورد توجه قرار میگیرد. امنيت نیز دقیقن اینگونه است.
امنيت در این دنیای پرتلاطم، و خصوصن خاورمیانهای که سالهاست نقشههای شومی برای آن کشیدهاند، برخلاف مدعای رسانههای دشمن، کالای ارزان و دستیابی نیست که در دکان هر عطاری یافت شود.
@BeKhodnotes
👍1