حکایتی دیگر از اسرارالتوحید در ارتباط با رابطه شیخ بوسعید با جانوران دیگر:
ماری که در راه کاروان شیخ از توس به میهنه به استقبال او میآید و شیخ یک ساعتی توقف کرده و با او همسخن میشود و نهایتن از او بابت رنجی که به خود برای استقبال از بوسعید داده عذرخواهی میکند. شیخ مار را مومن میداند چه اینکه برای نو کردن عهد قدیم به استقبال او آمده و نیک عهدی نیز از ایمان است.
از نظر شیخ مِیهنه با هرچه از در خُلق نیک و شفقت وارد شوید آن نیز خُلقی نیک از خود نشان میدهد، خواه مار یا اژدهایی باشد یا آتشی که بر ابراهیم گلستان شد!
@BeKhodnotes
ماری که در راه کاروان شیخ از توس به میهنه به استقبال او میآید و شیخ یک ساعتی توقف کرده و با او همسخن میشود و نهایتن از او بابت رنجی که به خود برای استقبال از بوسعید داده عذرخواهی میکند. شیخ مار را مومن میداند چه اینکه برای نو کردن عهد قدیم به استقبال او آمده و نیک عهدی نیز از ایمان است.
از نظر شیخ مِیهنه با هرچه از در خُلق نیک و شفقت وارد شوید آن نیز خُلقی نیک از خود نشان میدهد، خواه مار یا اژدهایی باشد یا آتشی که بر ابراهیم گلستان شد!
@BeKhodnotes
در خصوص مسئله ارتباط با حیوانات و خصوصن مسئله پرهیز از گوشتخواری نزد صوفیه، مقاله دکتر نصرالله پورجوادی، که تا جاییکه میدانم خود ایشان نیز گیاهخوارند، با عنوان پرهیز از گوشتخواری در تصوف، مقاله نسبتن مختصر و مفیدی است که خلاصهای از مقاله ایشان را به همراه اصل مقاله در اینجا قرار میدهم:
🖌 گیاهخواری در شرع اسلامی هیچگاه یک امر مشهور نبوده است و احادیثی در گوشتخواری پیامبر هست. هرچند پیامبر محبوبترین غذاها را غذاهای گیاهی میداند ولی در احادیث ديگر گوشت را سید خوراکها میداند.
در کل حکایتهای گوناگون و بسیاری در گوشتخواری مشایخ و صوفیان میتوان یافت که چون شرع گوشتخواری را مجاز دانسته بوده اینان نیز از شرع پیروی میکردند. (صص ۳۹-۴۰)
دلایل پرهیز از گوشتخواری صوفیان
اما به رغم همه اینها، گیاهخواری نزد مشایخ و صوفیه نیز وجود داشته است. صوفیان مباحث مربوط به خوراک را در ضمن آداب غذاخوری و ریاضت نفس مطرح کردهاند. و خوراک را، از جمله گوشت، تنها به قدر ضرورت مجاز میدانستند و گیاهخواری و پرهیز از گوشتخواری را برای تزکیه نفس لازم میدانستهاند. (مثال: ابوطالب مکی در رساله قوت القلوب یا امام محمد غزالی در احیا علوم الدین و کیمیای سعادت)
صوفیان و زاهدان در اوایل اسلام به خصوص از گوشت به شدت پرهیز میکردند و در خوراکشان به نان و خرما و قدری سبزی و از نوشیدنی ها نیز تنها به آب اکتفا میکردند. اینها بسیار متاثر از سبک زندگی راهبان مسیحی در میان رودان و شامات در پرهیز از گوشتخواری بودند که بدان تنحّس میگفتند. این سبک زندگی حتی به اصحاب صفّه نیز منسوب است.
در موارد بسیاری پرهیز از گوشتخواری و ریاضت کشیدن راه و روش بزرگان و اولیا دانسته میشده که هرکسی از عهده آن نمیتواند برآید و در اینصورت توصیه میشده که کم خوردن گوشت و پرهیز از مداومت در گوشتخواری حداقل به عنوان راهی جایگزین انتخاب گردد. (صص ۴۳-۴۴)
تنها فرقهای از صوفیان که به صورت آیینی و نظاممند گوشتخواری نمیکردند فرقهای بودند از صوفیان شیعی مذهب در کوفه به نام عبدکیّه که خوردن گوشت را در زمان غیبت امام حرام میدانستند.
بسیاری از صوفیان و پارسایان نیز به دلایل شخصی ترک گوشتخواری کرده و گیاهخواری پیشه میکردند.
(صص ۴۴-۴۸)
از دلایل گوناگون دیگر در پرهیز از گوشتخواری میتوان به دوری از تنعم یا تجمل اشاره کرد زیرا گوشت کالایی گرانقیمت محسوب میشده است.
(ص ۴۷)
یا دلیل دیگر شبههناک بودن یا گمان بر حرام بودن گوشت بوده است.
(صص ۴۷-۴۸)
زهد و چله نشینی نیز از دیگر دلایل بر پرهیز از گوشتخواری نزد بسیاری از صوفیان بوده است، و تنها خوردن چربی گیاهی را مجاز میدانستند. البته نزد برخی از صوفیان، پرهیز از گوشتخواری موقتی و تنها محدود به مدت زمان چله نشینی ایشان نبوده و حتی تا پایان عمرشان نیز ادامه مییافته است.
(صص ۴۸-۴۹)
اما فرقهای همچون کبرویّه، پیروان شیخ نجمالدین رازی (کبری)، گوشتخواری را در زمان چلهنشینی نیز مجاز میدانستند و نخوردن چربی حیوانی را برای مغز یا دِماغ مضر میدانستند. علاوه بر این، ظاهرن علت دیگر آن، حدیثی از قول امام علی بوده است که نخوردن گوشت بیش از چهل روز را عامل بدخلقی میدانستند.
(ص ۵۰)
با وجود همه اینها، مشایخی بودند که به این گفتهها باوری نداشتند و به راه و طریقت خود میرفتند. به عنوان مثال، مالک دینار گفته است: "ندانم معنی این سخن را که هرکه چهل روز گوشت نخورد عقل او نقصان گیرد. و من بیست سال است گوشت نخوردهام و عقلم در زیادت است".
(ص۵۱)
انتقاد از گیاهخواری صوفیان به عنوان عملی غیر اسلامی
از آنجائیکه گوشتخواری در اسلام مجاز و مشروع تلقی میشده، پرهیز از گوشتخواری امری غیراسلامی لحاظ میشده است و عمومن به رهبانیت مسیحی نسبت داده میشد (هرچند مانویت نیز میتواند منبع دیگری از تأثیرپذیری پرهیز از گوشتخواری بوده باشد که مطابق آن خوردن گوشت برای طبقه موبدان مانوی حرام بوده است). بر همین اساس، بودند صوفیان و مشایخی که هرازچندگاهی در انظار مردم اقدام به گوشتخواری میکردند تا مبادا متهم به خروج از شرع گردند اما در خلوت از خوردن گوشت پرهیز میکردند. در مجموع، انتقاد اصلی متشرعین به گیاهخواری صوفیان لحاظ کردن آن به عنوان عملی غیر اسلامی بوده است و عمومن نیز به ماجرای عثمان بن مظعون از صحابه پیامبر استناد میکنند که راه و روش زهد در پیش گرفته بود و گوشت نمیخورد و کم میخوابید و با همسرش نزدیکی نمیکرد. تا اینکه ابوبکر و عثمان و سلمان فارسی و علی و ابوذر و مقداد نیز بدو پیوستند. و زمانیکه پیامبر از این کار آنها مطلع شد آنها را از این کار برحذر داشت با این گفته که من برای رهبانیت مبعوث نشدهام.
(صص ۵۱-۵۵)
ادامه در فرسته بعدی⬇️
@BeKhodnotes
🖌 گیاهخواری در شرع اسلامی هیچگاه یک امر مشهور نبوده است و احادیثی در گوشتخواری پیامبر هست. هرچند پیامبر محبوبترین غذاها را غذاهای گیاهی میداند ولی در احادیث ديگر گوشت را سید خوراکها میداند.
در کل حکایتهای گوناگون و بسیاری در گوشتخواری مشایخ و صوفیان میتوان یافت که چون شرع گوشتخواری را مجاز دانسته بوده اینان نیز از شرع پیروی میکردند. (صص ۳۹-۴۰)
دلایل پرهیز از گوشتخواری صوفیان
اما به رغم همه اینها، گیاهخواری نزد مشایخ و صوفیه نیز وجود داشته است. صوفیان مباحث مربوط به خوراک را در ضمن آداب غذاخوری و ریاضت نفس مطرح کردهاند. و خوراک را، از جمله گوشت، تنها به قدر ضرورت مجاز میدانستند و گیاهخواری و پرهیز از گوشتخواری را برای تزکیه نفس لازم میدانستهاند. (مثال: ابوطالب مکی در رساله قوت القلوب یا امام محمد غزالی در احیا علوم الدین و کیمیای سعادت)
صوفیان و زاهدان در اوایل اسلام به خصوص از گوشت به شدت پرهیز میکردند و در خوراکشان به نان و خرما و قدری سبزی و از نوشیدنی ها نیز تنها به آب اکتفا میکردند. اینها بسیار متاثر از سبک زندگی راهبان مسیحی در میان رودان و شامات در پرهیز از گوشتخواری بودند که بدان تنحّس میگفتند. این سبک زندگی حتی به اصحاب صفّه نیز منسوب است.
در موارد بسیاری پرهیز از گوشتخواری و ریاضت کشیدن راه و روش بزرگان و اولیا دانسته میشده که هرکسی از عهده آن نمیتواند برآید و در اینصورت توصیه میشده که کم خوردن گوشت و پرهیز از مداومت در گوشتخواری حداقل به عنوان راهی جایگزین انتخاب گردد. (صص ۴۳-۴۴)
تنها فرقهای از صوفیان که به صورت آیینی و نظاممند گوشتخواری نمیکردند فرقهای بودند از صوفیان شیعی مذهب در کوفه به نام عبدکیّه که خوردن گوشت را در زمان غیبت امام حرام میدانستند.
بسیاری از صوفیان و پارسایان نیز به دلایل شخصی ترک گوشتخواری کرده و گیاهخواری پیشه میکردند.
(صص ۴۴-۴۸)
از دلایل گوناگون دیگر در پرهیز از گوشتخواری میتوان به دوری از تنعم یا تجمل اشاره کرد زیرا گوشت کالایی گرانقیمت محسوب میشده است.
(ص ۴۷)
یا دلیل دیگر شبههناک بودن یا گمان بر حرام بودن گوشت بوده است.
(صص ۴۷-۴۸)
زهد و چله نشینی نیز از دیگر دلایل بر پرهیز از گوشتخواری نزد بسیاری از صوفیان بوده است، و تنها خوردن چربی گیاهی را مجاز میدانستند. البته نزد برخی از صوفیان، پرهیز از گوشتخواری موقتی و تنها محدود به مدت زمان چله نشینی ایشان نبوده و حتی تا پایان عمرشان نیز ادامه مییافته است.
(صص ۴۸-۴۹)
اما فرقهای همچون کبرویّه، پیروان شیخ نجمالدین رازی (کبری)، گوشتخواری را در زمان چلهنشینی نیز مجاز میدانستند و نخوردن چربی حیوانی را برای مغز یا دِماغ مضر میدانستند. علاوه بر این، ظاهرن علت دیگر آن، حدیثی از قول امام علی بوده است که نخوردن گوشت بیش از چهل روز را عامل بدخلقی میدانستند.
(ص ۵۰)
با وجود همه اینها، مشایخی بودند که به این گفتهها باوری نداشتند و به راه و طریقت خود میرفتند. به عنوان مثال، مالک دینار گفته است: "ندانم معنی این سخن را که هرکه چهل روز گوشت نخورد عقل او نقصان گیرد. و من بیست سال است گوشت نخوردهام و عقلم در زیادت است".
(ص۵۱)
انتقاد از گیاهخواری صوفیان به عنوان عملی غیر اسلامی
از آنجائیکه گوشتخواری در اسلام مجاز و مشروع تلقی میشده، پرهیز از گوشتخواری امری غیراسلامی لحاظ میشده است و عمومن به رهبانیت مسیحی نسبت داده میشد (هرچند مانویت نیز میتواند منبع دیگری از تأثیرپذیری پرهیز از گوشتخواری بوده باشد که مطابق آن خوردن گوشت برای طبقه موبدان مانوی حرام بوده است). بر همین اساس، بودند صوفیان و مشایخی که هرازچندگاهی در انظار مردم اقدام به گوشتخواری میکردند تا مبادا متهم به خروج از شرع گردند اما در خلوت از خوردن گوشت پرهیز میکردند. در مجموع، انتقاد اصلی متشرعین به گیاهخواری صوفیان لحاظ کردن آن به عنوان عملی غیر اسلامی بوده است و عمومن نیز به ماجرای عثمان بن مظعون از صحابه پیامبر استناد میکنند که راه و روش زهد در پیش گرفته بود و گوشت نمیخورد و کم میخوابید و با همسرش نزدیکی نمیکرد. تا اینکه ابوبکر و عثمان و سلمان فارسی و علی و ابوذر و مقداد نیز بدو پیوستند. و زمانیکه پیامبر از این کار آنها مطلع شد آنها را از این کار برحذر داشت با این گفته که من برای رهبانیت مبعوث نشدهام.
(صص ۵۱-۵۵)
ادامه در فرسته بعدی⬇️
@BeKhodnotes
👍1
ادامه فرسته پیشین
گیاهخواری روش اولیا و اَبدال
به رغم همه اینها، کم نبودند صوفیان و مشایخی که گیاهخواری و پرهیز از گوشتخواری را روش خود پیشه کرده و آنرا روش و طریقت اولیا و ابدال میدانستند، چه ابدال و اولیا الله نمیتوانند آزار و مزاحمتی برای موجودات دیگر داشته باشند.
شیخ عبدالکبیر یمنی، خواجه عبدالله انصاری، شیخ احمد رفاعی، بایزید بسطامی و بسیاری دیگر را میتوان در این میان نام برد.
به عنوان مثال، احساس شفقت شیخ عبدالکبیر یمنی را نسبت به جانوران در این سخن لطیف که از او نقل کردهاند می توان دید: "مرا عجب میآید از مردم که حیوان را که دو چشم دارد و در ایشان مینگرد کارد بر گلوی وی مینهند و وی را میکشند و گوشت او را بر آتش میگردانند و میخورند."
یا شیخ احمد رفاعی هیچ جانوری را نمی کشت و مریدانش را حتی از کشتن ملخ و شپش منع می کرد. می گویند که روزی گربه ای روی آستینش خوابیده بود و شیخ می خواست نماز بخواند. گربه را بیدار نکرد. آستینش را برید و به نماز ایستاد. پس از این که نمازش تمام شد و دید گربه خودش از آنجا رفته است، آستین را مجددا به لباس خویش دوخت. روزی دیگر شیخ در هوای سرد وضو می ساخت. پشه ای روی ساعدش نشست و او مدتها دست خود را بی حرکت نگاه داشت. چون یکی از یارانش به پیش آمد و پشه را پراند، شیخ گفت که" چه کار داشتی که او را ترساندی و باعث شدی بگریزد؟ او داشت رزق خود را از دست من می مکید."
(صص ۵۶-۵۹)
@BeKhodnotes
گیاهخواری روش اولیا و اَبدال
به رغم همه اینها، کم نبودند صوفیان و مشایخی که گیاهخواری و پرهیز از گوشتخواری را روش خود پیشه کرده و آنرا روش و طریقت اولیا و ابدال میدانستند، چه ابدال و اولیا الله نمیتوانند آزار و مزاحمتی برای موجودات دیگر داشته باشند.
شیخ عبدالکبیر یمنی، خواجه عبدالله انصاری، شیخ احمد رفاعی، بایزید بسطامی و بسیاری دیگر را میتوان در این میان نام برد.
به عنوان مثال، احساس شفقت شیخ عبدالکبیر یمنی را نسبت به جانوران در این سخن لطیف که از او نقل کردهاند می توان دید: "مرا عجب میآید از مردم که حیوان را که دو چشم دارد و در ایشان مینگرد کارد بر گلوی وی مینهند و وی را میکشند و گوشت او را بر آتش میگردانند و میخورند."
یا شیخ احمد رفاعی هیچ جانوری را نمی کشت و مریدانش را حتی از کشتن ملخ و شپش منع می کرد. می گویند که روزی گربه ای روی آستینش خوابیده بود و شیخ می خواست نماز بخواند. گربه را بیدار نکرد. آستینش را برید و به نماز ایستاد. پس از این که نمازش تمام شد و دید گربه خودش از آنجا رفته است، آستین را مجددا به لباس خویش دوخت. روزی دیگر شیخ در هوای سرد وضو می ساخت. پشه ای روی ساعدش نشست و او مدتها دست خود را بی حرکت نگاه داشت. چون یکی از یارانش به پیش آمد و پشه را پراند، شیخ گفت که" چه کار داشتی که او را ترساندی و باعث شدی بگریزد؟ او داشت رزق خود را از دست من می مکید."
(صص ۵۶-۵۹)
@BeKhodnotes
Forwarded from @litera999کتابخانهوموزه
20140318100116-9564-32.pdf
404.8 KB
Shavarani (1).pdf
333.4 KB
نویسنده این مقاله با عنوان ارزش جانوران در نگاه صوفیان، هم تلاش کرده است حکایات صوفیان در ارتباط با گونههای جانوری را گردآوری و دستهبندی کند.
از متن مقاله:
حسن بصری وقتی سگی دید و گفت: الهی مرا بدین سگ برگیر. پرسیدند: تو بهتری یا سگ؟ گفت: اگر از عذاب خدا خلاص یابم من بهتر باشم والا به عزت و جلال خدای که او از صد چون من به. (ص۲۱۲)
شیخ ابوعبدالله خفیف شیرازی هرگز چنین خشمگین نشده بود ﺧـﻮد وﻗﺘـﯽ ﮐﻪ ﭘﺎدﺷﺎه دﺳﺘﻮر داده ﺑﻮد ﺳﮕﺎن ﺷﻬﺮ ﺟﻤﻠﻪ ﮐﺸﺘﻪ ﺷﻮﻧﺪ. ﭘﺲ ﺧﻠﻖ ﺑﻪ دﻧﺒﺎل ﺳﮕﺎن رﻓﺘﻨﺪ و ﺟﻤﻠﻪ ﻣﯽ ﮐﺸﺘﻨﺪ. ﺳﮕﯽ ﺑﺪوﯾﺪ و در ﻣﺴﺠﺪ ﺷﯿﺦ ﭘﻨﺎه ﮔﺮﻓﺖ. ﺷﺨﺼﯽ دﻧﺒﺎﻟﺶ آﻣﺪ ﺗﺎ او را ﺑﮑﺸﺪ. ﺷﯿﺦ ﺧﺸﻤﮕﯿﻦ ﺷﺪ و ﺑﻪ او ﮔﻔﺖ اﮔﺮ دﺳﺖ از اﯾﻦ ﮐﺎر ﻧﮑﺸﯿﺪ، ﯾﮏ ﺳﺠﺪه ﺑـﻪ اخلاص ﺑﮑﻨﻢ ﺗﺎ ﯾﮑﯽ از ﺷﻤﺎ زﻧﺪه ﻧﻤﺎﻧﺪ. آن ﻣﺮد ﺳﭙﺎﻫﯽ ﺧﻮﻓﻨﺎك ﺷﺪ و ﺑـﻪ ﭘـﺎي ﺷـﯿﺦ اﻓﺘﺎد و ﺗﻮﺑﻪ ﮐﺮد و ﺻﻮﻓﯽ ﺷﺪ و ﺟﺎﻣﮥ ﻣﺮﻗﻊ ﭘﻮﺷﯿﺪ و ﺑﻪ ﻣﮑﻪ رﻓﺖ و ﮐﺲ ﻧﺪاﻧﺴـﺖ ﮐـﻪ ﺣﺎل وي ﭼﻪ ﺷﺪ. (ص۲۲۰)
ارزش جانوران در نگاه صوفیان
نویسنده: مسعود شاورانی
@BeKhodnotes
از متن مقاله:
حسن بصری وقتی سگی دید و گفت: الهی مرا بدین سگ برگیر. پرسیدند: تو بهتری یا سگ؟ گفت: اگر از عذاب خدا خلاص یابم من بهتر باشم والا به عزت و جلال خدای که او از صد چون من به. (ص۲۱۲)
شیخ ابوعبدالله خفیف شیرازی هرگز چنین خشمگین نشده بود ﺧـﻮد وﻗﺘـﯽ ﮐﻪ ﭘﺎدﺷﺎه دﺳﺘﻮر داده ﺑﻮد ﺳﮕﺎن ﺷﻬﺮ ﺟﻤﻠﻪ ﮐﺸﺘﻪ ﺷﻮﻧﺪ. ﭘﺲ ﺧﻠﻖ ﺑﻪ دﻧﺒﺎل ﺳﮕﺎن رﻓﺘﻨﺪ و ﺟﻤﻠﻪ ﻣﯽ ﮐﺸﺘﻨﺪ. ﺳﮕﯽ ﺑﺪوﯾﺪ و در ﻣﺴﺠﺪ ﺷﯿﺦ ﭘﻨﺎه ﮔﺮﻓﺖ. ﺷﺨﺼﯽ دﻧﺒﺎﻟﺶ آﻣﺪ ﺗﺎ او را ﺑﮑﺸﺪ. ﺷﯿﺦ ﺧﺸﻤﮕﯿﻦ ﺷﺪ و ﺑﻪ او ﮔﻔﺖ اﮔﺮ دﺳﺖ از اﯾﻦ ﮐﺎر ﻧﮑﺸﯿﺪ، ﯾﮏ ﺳﺠﺪه ﺑـﻪ اخلاص ﺑﮑﻨﻢ ﺗﺎ ﯾﮑﯽ از ﺷﻤﺎ زﻧﺪه ﻧﻤﺎﻧﺪ. آن ﻣﺮد ﺳﭙﺎﻫﯽ ﺧﻮﻓﻨﺎك ﺷﺪ و ﺑـﻪ ﭘـﺎي ﺷـﯿﺦ اﻓﺘﺎد و ﺗﻮﺑﻪ ﮐﺮد و ﺻﻮﻓﯽ ﺷﺪ و ﺟﺎﻣﮥ ﻣﺮﻗﻊ ﭘﻮﺷﯿﺪ و ﺑﻪ ﻣﮑﻪ رﻓﺖ و ﮐﺲ ﻧﺪاﻧﺴـﺖ ﮐـﻪ ﺣﺎل وي ﭼﻪ ﺷﺪ. (ص۲۲۰)
ارزش جانوران در نگاه صوفیان
نویسنده: مسعود شاورانی
@BeKhodnotes
دلمشغولیهای فلسفی-اخلاقی
از آن به که کشور به دشمن دهیم! میخواهید بدانید چطور اسکندر امپراتوری هخامنشی، اعراب امپراتوری ساسانی، و افغانها امپراتوری صفوی را در هم شکستند؟ به وضعیت فعلی و واکنشها، چه در داخل و یا خارج، نسبت به حمله احتمالی اسرائیل به کشورمان نگاه کنید: یعنی افرادی…
پیشتر درباره شباهتهای ج.ا.ا با ساسانیان نوشته بودم. امروز یادداشتهای خود را از کتاب آشنایی با تاریخ ایران دکتر زرین کوب مرور میکردم، تا به حکومت ساسانیان رسیدم. بدون آنکه بخواهم توضیح اضافه بدهم، خلاصه آنرا در اینجا میآورم تا بیشتر به مولفههای ایرانی نظام سیاسی فعلی حاکم بر ایران پی ببریم. این شباهتها اما تنها محدود به شباهتها در موضعگیریهای سیاسی حاکمان نمیشود و شباهت استراتژیهای دشمنان در ضربه وارد آوردن به ایران را نیز شامل میشود:
آشنایی با تاریخ ایران
عبدالحسين زرین کوب
نسخه صوتی، جلسه ۱۱
@BeKhodnotes
اما مشکل اصلی که خسرو انوشیروان با آن مواجه بود و این مشکل تا آخرین روزهای حیات او نیز ادامه یافت مسئله ارتباط با امپراتوری بیزانس بود. در آن زمان ابریشم از کالاهای بسیار محبوب در اروپا و بیزانس بود. و راه تجارت ابریشم و ورود آن به امپراتوری بیزانس از ایران می گذشت یعنی از طریق جاده ابریشم. در این شرایط بیزانس برای آنکه بدون وساطت ایران بتواند ابریشم را وارد کند یک راه جایگزین را از طریق راه دریا برگزید، به این صورت که ابریشم را از چین به سیلان هند سپس از آنجا از راه دریا به دریای سرخ و از آن طریق به بنادر مصر و و یمن و دیگر مناطق انتقال میداد. در این شرایط بود که خسرو انوشیروان احساس نارضایتی و خطر کرد. در همین زمان بود که یمن به دست حبشی هایی که مسیحی بودند فتح شده بود. و به نوعی یمن در دستان امپراتوری بیزانس افتاده بود. شاهزاده خلع شده از سلطنت یمن به نام سیف بن ذی یزن از انوشیروان درخواست کمک کرد. و او نیز مشتاقانه پذیرفت و سردار خود را برای فتح یمن عازم آنجا کرد و یمن به دست ساسانیان افتاد. از این طریق دولت ایران مانع از انتقال ابریشم از ناحیه دریا به سرزمین های بیزانس شد.
اما از ناحیه شمال یعنی ناحیه دریای خزر ترکان بدون این که ایران را در جریان بگذارند با امپراتوری بیزانس وارد گفتگو شده بودند و ابریشم را از چین به دریای سیاه میرساندند و از آنجا نیز رومیان آن را به سرزمین های خود منتقل میکردند. نوشیروان وقتی از این مسئله مطلع شد به ناحیه گرجستان لشکرکشی کرد و جنگ های بسیار طولانی در آنجا در گرفت که به مدت ۲۵ سال تا زمان مرگ او ادامه داشت.
پس از مرگ خسرو انوشیروان پسر او هرمز چهارم بر سلطنت نشست. به خاطر مشکلاتی که بیزانس در درون خود داشت پیشنهاد صلح را با او کرد اما او نپذیرفت. در همین زمان بود که سردار ایرانی بهرام چوبین علیه حکومت هرمز چهارم قیام کرد و به تیسفون لشکر کشید. در واقع بهرام چوبین سردار ایرانی که توانسته بود در ناحیه شرق علیه ترکان و خاقان چین پیروزی های زیادی را به دست آورد به دست هرمز به جنگ بیزانس در غرب فرستاده شد اما شکست خورد. هرمز برای اینکه او را تحقیر کند برای او لباس زنانه می فرستد و او در حالی که لباس را به تن می کند علیه هرمز قیام میکند. هر چند توانست تا به نزدیکی های تیسفون برود سرانجام نتوانست آنجا را فتح کند. در حالیکه هرمز چهارم به قتل رسیده بود خسرو پرویز به جای او سلطنت را به دست گرفته و با استمداد از بیزانس قیام بهرام چوبین را سرکوب کرد. و به این وسیله خسرو پرویز سلطنت را به دست گرفت.
خسروپرویز به نوعی آخرین پادشاه مقتدر ساسانیان است. او که در ابتدا با کمک امپراتوری بیزانس سلطنت را به دست گرفت سرانجام وارد یک سری جنگ های بسیار طولانی با همین امپراتوری بیزانس شد. خسرو پرویز توانست تا نزدیکی های مصر نیز لشکر کشی کند و بسیاری از سرزمین هایی را که در دستان امپراتوری بیزانس بود فتح کند. همین جنگ های طولانی باعث شده بود که حکومت ساسانیان برای آنکه هزینه های جنگ را بتوانند عهده دار شود میزان مالیات را که بار اصلی آن بر دوش روستاییان و طبقات پیشهور بود افزایش دهد. همین امر عامل نارضایتی در بین اقشار اصلی اجتماعی بود. از همین رو در طی جنگ های چندین و چند ساله با امپراتوری بیزانس که نهایتاً نیز این بیزانس بود که به کمک سردار رومی یعنی هراکلیوس که توانسته بود میان بیزانس اتحاد برقرار کند حتی تا مرز های داخلی ایران نزدیکی های شهر تیسفون نیز پیش آمد و توانست قلمرو هایی را که خسرو پرویز به قلمروهای سلطنت خود در ناحیه غرب افزوده بود یعنی سوریه، شام و غیره را باز پس بگیرد. در واقع جنگ های چندین و چند ساله میان ایران و روم نیروی انسانی ایران را آنچنان تحلیل برد که بعد از چند سال اعراب توانستند حکومت ساسانیان را سرنگون کنند.
آشنایی با تاریخ ایران
عبدالحسين زرین کوب
نسخه صوتی، جلسه ۱۱
@BeKhodnotes
👍1
امروز در خبرها دیدم که در سوریه، ظاهرن تخم و ترکههای بنیامیهای که این روزها نیز، همچون پدران امویشان، به ضدایرانی بودن خود نیز بسیار مباهات میکنند، همانهایی که تا دیروز توسط غربیان تروریست خوانده میشدند و حالا به یکباره با به به و چه چه به عنوان جنبش آزادیبخش، قبر ابوالعلا المعری را تخریب کردهاند.
ابوالعلا المعری شاعر، ادیب و فیلسوف نابینای عرب در قرن چهارم و پنجم هجری، هموست که گیاهخوار بود. یاقوت حموی در معجم الادباء درباره او چنین میگوید:
المعری هیچگاه زنی نگرفت و روی سنگ قبرش در مخالفت با فرزندآوری نوشتهای به این مضمون آمده که:
این روایت منسوب به ناصرخسرو از خروجش از شهر حلب و رسیدن به شهر سرمین یعنی جائیکه المعری ظاهرن رئیس شهر بوده است بسیار جالب توجه است. آنچه در روایت ناصرخسرو از او جالب توجه است مشی زاهدانه و زندگی در فقر اوست، آنهم به رغم اینکه شخص بسیار مال و منالداری بوده است، که چه بسا فقدان بیناییش کار را برای زهدمنشیاش هم هموارتر کرده بوده باشد. در سفرنامهی منسوب به ناصرخسرو چنین آمده است:
@BeKhodnotes
ابوالعلا المعری شاعر، ادیب و فیلسوف نابینای عرب در قرن چهارم و پنجم هجری، هموست که گیاهخوار بود. یاقوت حموی در معجم الادباء درباره او چنین میگوید:
ابوالعلا معری گوشت، شیر و عسل و بیضه مرغ نمیخورد و ذوات لحم نمیآزرد. گفتند چرا گوشت نمیخوری؟ گفت: آنان را نیز جانی است. گفتند تو از خالقشان رحیمتری؟ گفت: مگر علی در خوراک امساک نمیکرد؟ گفتند: پیامبر گوشت نمیخورد؟ ابوالعلا عذر فقر آورد اما چون دینارش دادند، نپذیرفت."
المعری هیچگاه زنی نگرفت و روی سنگ قبرش در مخالفت با فرزندآوری نوشتهای به این مضمون آمده که:
این گناهی بود که پدرم در حق من کرد و من آنرا در حق کسی روا نداشتم".
این روایت منسوب به ناصرخسرو از خروجش از شهر حلب و رسیدن به شهر سرمین یعنی جائیکه المعری ظاهرن رئیس شهر بوده است بسیار جالب توجه است. آنچه در روایت ناصرخسرو از او جالب توجه است مشی زاهدانه و زندگی در فقر اوست، آنهم به رغم اینکه شخص بسیار مال و منالداری بوده است، که چه بسا فقدان بیناییش کار را برای زهدمنشیاش هم هموارتر کرده بوده باشد. در سفرنامهی منسوب به ناصرخسرو چنین آمده است:
"و آب شهر از باران و چاه باشد، در آن مردی بود که ابوالعلاء معری میگفتند. نابینا بود و رییس شهر او بود. نعمتی بسیار داشت و بندگان و کارگران فراوان و خود همه شهر او را چون بندگان بودند و خود طریق زهد پیش گرفته بود گلیمی پوشیده و در خانه نشسته بود. نیم من نان جوین را تبه کرده که جز آن هیچ نخورد و من این معنی شنیدم که درِ سرای باز نهاده است و نواب و ملازمان او کار شهر میسازند، مگر به کلیات که رجوعی به او کنند و وی نعمت خویش از هیچ کس دریغ ندارد و خود صائم اللیل باشد و به هیچ شغل دنیا مشغول نشود. و این مرد در شعر و ادب به درجه ای است که افاضل شام و مغرب و عراق مقرند که در این عصر کسی به پایهٔ او نبوده است و نیست، و کتابی ساخته است آن را الفصول و الغایات نام نهاده و سخنها آورده است مرموز و مثلها به الفاظ فصیح و عجیب که مردم بر آن واقف نمی شوند مگر بر بعضی اندک و آن کسی نیز که بر وی خواند، چنان او را تهمت کردند که تو این کتاب را به معارضهٔ قرآن کردهای. و پیوسته زیادت از دویست کس از اطراف آمده باشند و پیش او ادب و شعر خوانند و شنیدم که او را زیادت از صد هزار بیت شعر باشد. کسی از وی پرسید که ایزد تبارک و تعالی این همه مال ومنال تو را داده است چه سبب است که مردم را میدهی و خویشتن نمی خوری؟ جواب داد که مرا بیش از این نیست که میخورم و چون من آن جا رسیدم این مرد هنوز در حیات بود."
@BeKhodnotes
Forwarded from منطق و فلسفه و کلام
🔹فخررازی:
لذتهای حسی چیزی نیستند مگر دور ساختن درد و رنج. این نشان میدهد که این حالاتی که آنها را لذت میپنداریم در حقیقت لذت نیستند بلکه صرفاً دور ساختن درد و رنج است.
🔻آرتور شوپنهاور:
pleasure is never anything more than the absence of pain
لذت چیزی بیش از نبود درد نیست.
رسالهی فخررازی در باب لذتها
@safsat
لذتهای حسی چیزی نیستند مگر دور ساختن درد و رنج. این نشان میدهد که این حالاتی که آنها را لذت میپنداریم در حقیقت لذت نیستند بلکه صرفاً دور ساختن درد و رنج است.
🔻آرتور شوپنهاور:
pleasure is never anything more than the absence of pain
لذت چیزی بیش از نبود درد نیست.
رسالهی فخررازی در باب لذتها
@safsat
👍1
تمایز میان عالِم، حکیم و عارف از نظر پیر هرات خواجه عبدالله انصاری:
عالِم فرود از سخن خویش است،
[یا تنها اهل نظر است و عامِل به علمش نیست]
حکیم با سخن خویش است برابر،
[یا میان نظر و عملش فاصلهای نیست]
و عارف و محقق ورای سخن خویش است
[در مقام عمل بسیار فراتر از آنچیزی است که در مقام نظر مینماید]
@BeKhodnotes
عالِم فرود از سخن خویش است،
[یا تنها اهل نظر است و عامِل به علمش نیست]
حکیم با سخن خویش است برابر،
[یا میان نظر و عملش فاصلهای نیست]
و عارف و محقق ورای سخن خویش است
[در مقام عمل بسیار فراتر از آنچیزی است که در مقام نظر مینماید]
@BeKhodnotes
👍2
Forwarded from دژنپشت (محمود فاضلی بیرجندی)
.
سگ
۲۲ شهریور ۱۴۰۳
#محمود_فاضلی_بیرجندی
پیشکش به هم میهنانی ارجمند که تازه به «دژنپشت» پیوستهاند.
از میان هزاران جاندار گوناگون از چرنده، پرنده و خزنده، سگ اهلیترین است و دارای صفات بسیار پسندیده، و بیشتر و زودتر از هر جاندار با آدمی خو میگیرد. سگ که امروز در کوچه و خیابان و بیابان ایران رها و بی پناه میگردد، با دست و پا و چشم زخمی، از کشاکش روزگار چنین شده.
سگ، یار آدمی بوده و هست. در نزدایرانیان باستان حقوق سگ بسیار بوده و خود را مکلف میدانستهاند حقوق او را رعایت کنند.
مطالب در باره فضایل این جانور مهربان و وفادار بسیار است. این جا سخنی چند آورده میشود تا ارج او به یادها آورده شود. شاید آنان که سگ میآزارند دریابند چه گناهی از ایشان سر میزند:
۱. سگ در زبان پهلوی و در فرس هخامنشی «اسپک» است. نام آبادیهایی چون «اسپکه» در ایرانشهر، و «اسپاخ» در پیرامون بیرجند از همین واژه گرفته شده و ای بسا در زمانهایی که از آن بیخبریم این آبادیها جای پروردن سگهایی بوده. داروی گیاهی به نام «اسفخنگور/ اسپکانگور» هم که به زبان عرب «عنبالکلب» است، نام اسپک دارد، یعنی انگور سگان.
۲. در دین ایرانی همه جانوران سودمند مورد نوازش و مهر هستند. سگ برابر با اسپ و اشتر و گاو و گوسفند دانسته شده و به نگاهداری او فرمان داده شده است.
۳. گواه از دینکرد:
خداوند سگ باید در سرمای زمستان برای او جای گرم و آتش فراهم کند. اگر سگی بیمار شود خداوندش باید برایش بیطار بیاورد. مراقبت در زادوولد سگ از کارهای نیک است.
۴. گواه از اوستا. وندیداد:
یکی از پنج گناه بزرگ آن است که کسی به سگ استخوان درشت دهد که در گلویش گیر کند یا دندانش بشکند، یا خوراک داغ دهد که پوزهاش بسوزد، یا سگی را که تازه زاییده بزند یا بر او بخروشد.
گناه خوراک ندادن به سگ شکاری برابر است با گناه خوراک ندادن به مهمانی پارسا.
سزای کسی که سگ رمه را چنان بزند که جان بسپارد هشتصد تازیانه است. سزای کشتن سگ خانگی هفتصد، و سزای کشتن سگ شکاری پانصد تازیانه است.
اگر کسی سگ را بکشد روانش در روز پسین بنالد، و روان هیچکس به فریادش نرسد.
آفریدگار، سگ را غیرتمند بیافرید و هوشیار، با چیز کم خشنود است، زودرنج است، برای نگهبانی از دیگر چهارپایان میجنگد، بیدار و سبک خواب است، شبگرد است، و خان و مان خداوندش را نگاهبان است. خدمتگزار است و بیگانه آزار، بازیگوش است و چون کودکان میجهد.
۵. گواه از ارداویرافنامه:
در دوزخ مردی دیدم که ددان او را میدریدند. نان برایشان میریخت و نگاه نمیکردند و او را میدریدند. به من گفته شد که این مرد آن کس است که در زندگی خوراک از سگ دریغ میکرد و سگها را آزار میداد.
۶. گواه از سد در:
از فروتنان کسی فروتنتر از سگ نیست و نان دادن بدو ثواب دارد.
اگر سگی خفته دیدید آهسته گام بردارید تا بیدارش نکنید.
این بهری است از ارج سگ در نزد ایرانیان.
از اقوام دنیا، کسی اندازه ایرانیان به جانوران غمخواری نکرده است. مهربانی به جانداران، و به ویژه به سگ، رسم نیاکانی ماست.
ـ با بهره از «فرهنگ ایران باستان».
استاد ابراهیم پورداوود.
https://www.tgoop.com/dejnepesht4000
سگ
۲۲ شهریور ۱۴۰۳
#محمود_فاضلی_بیرجندی
پیشکش به هم میهنانی ارجمند که تازه به «دژنپشت» پیوستهاند.
از میان هزاران جاندار گوناگون از چرنده، پرنده و خزنده، سگ اهلیترین است و دارای صفات بسیار پسندیده، و بیشتر و زودتر از هر جاندار با آدمی خو میگیرد. سگ که امروز در کوچه و خیابان و بیابان ایران رها و بی پناه میگردد، با دست و پا و چشم زخمی، از کشاکش روزگار چنین شده.
سگ، یار آدمی بوده و هست. در نزدایرانیان باستان حقوق سگ بسیار بوده و خود را مکلف میدانستهاند حقوق او را رعایت کنند.
مطالب در باره فضایل این جانور مهربان و وفادار بسیار است. این جا سخنی چند آورده میشود تا ارج او به یادها آورده شود. شاید آنان که سگ میآزارند دریابند چه گناهی از ایشان سر میزند:
۱. سگ در زبان پهلوی و در فرس هخامنشی «اسپک» است. نام آبادیهایی چون «اسپکه» در ایرانشهر، و «اسپاخ» در پیرامون بیرجند از همین واژه گرفته شده و ای بسا در زمانهایی که از آن بیخبریم این آبادیها جای پروردن سگهایی بوده. داروی گیاهی به نام «اسفخنگور/ اسپکانگور» هم که به زبان عرب «عنبالکلب» است، نام اسپک دارد، یعنی انگور سگان.
۲. در دین ایرانی همه جانوران سودمند مورد نوازش و مهر هستند. سگ برابر با اسپ و اشتر و گاو و گوسفند دانسته شده و به نگاهداری او فرمان داده شده است.
۳. گواه از دینکرد:
خداوند سگ باید در سرمای زمستان برای او جای گرم و آتش فراهم کند. اگر سگی بیمار شود خداوندش باید برایش بیطار بیاورد. مراقبت در زادوولد سگ از کارهای نیک است.
۴. گواه از اوستا. وندیداد:
یکی از پنج گناه بزرگ آن است که کسی به سگ استخوان درشت دهد که در گلویش گیر کند یا دندانش بشکند، یا خوراک داغ دهد که پوزهاش بسوزد، یا سگی را که تازه زاییده بزند یا بر او بخروشد.
گناه خوراک ندادن به سگ شکاری برابر است با گناه خوراک ندادن به مهمانی پارسا.
سزای کسی که سگ رمه را چنان بزند که جان بسپارد هشتصد تازیانه است. سزای کشتن سگ خانگی هفتصد، و سزای کشتن سگ شکاری پانصد تازیانه است.
اگر کسی سگ را بکشد روانش در روز پسین بنالد، و روان هیچکس به فریادش نرسد.
آفریدگار، سگ را غیرتمند بیافرید و هوشیار، با چیز کم خشنود است، زودرنج است، برای نگهبانی از دیگر چهارپایان میجنگد، بیدار و سبک خواب است، شبگرد است، و خان و مان خداوندش را نگاهبان است. خدمتگزار است و بیگانه آزار، بازیگوش است و چون کودکان میجهد.
۵. گواه از ارداویرافنامه:
در دوزخ مردی دیدم که ددان او را میدریدند. نان برایشان میریخت و نگاه نمیکردند و او را میدریدند. به من گفته شد که این مرد آن کس است که در زندگی خوراک از سگ دریغ میکرد و سگها را آزار میداد.
۶. گواه از سد در:
از فروتنان کسی فروتنتر از سگ نیست و نان دادن بدو ثواب دارد.
اگر سگی خفته دیدید آهسته گام بردارید تا بیدارش نکنید.
این بهری است از ارج سگ در نزد ایرانیان.
از اقوام دنیا، کسی اندازه ایرانیان به جانوران غمخواری نکرده است. مهربانی به جانداران، و به ویژه به سگ، رسم نیاکانی ماست.
ـ با بهره از «فرهنگ ایران باستان».
استاد ابراهیم پورداوود.
https://www.tgoop.com/dejnepesht4000
Telegram
دژنپشت
دژنپشت،
کتابخانه کهن سرزمین پارس
به روزگار پارتها
دهلیز نوشتههای تاریخی #محمود_فاضلی_بیرجندی
نشانی در اینستاگرام:
mahmudfazelibirjandi
کتابخانه کهن سرزمین پارس
به روزگار پارتها
دهلیز نوشتههای تاریخی #محمود_فاضلی_بیرجندی
نشانی در اینستاگرام:
mahmudfazelibirjandi
👎1
درباره ابوالعباس ایرانشهری
ابوالعباس ایرانشهری، فیلسوف، ستارهشناس، ریاضیدان، طبیعیدان، و مورخ دین در قرن سوم هجری، اهل نیشابور بوده که با نام ایرانشهر نیز شناخته میشده است.
طبق گفته ناصرخسرو در زادالمسافرین، او معلم محمد ابن زکریای رازی بوده، و ابوریحان بیرونی نیز که او را دانشمندی معتمد میدانسته، از او در رابطه با پدیده خورشیدگرفتگی سال ۲۵۹ هجری یاد میکند.
طبق گفته ابوالمعالی نویسنده کتاب بیان الادیان، او خود را پیامبری میدانست با کتابی که آنرا جایگزین قرآن میدانسته که توسط فرشتهای بنام هستی به او وحی شده است. به گفته ابوریحان بیرونی، ایرانشهری به وحدت همه ادیان باور داشته و تفاوت ادیان را ناشی از اغراض طرفداران این دینها میدانسته است. همچنین او میگفته که خدا در روزهای نوروز و مهرگان با نور و ظلمت پیمان بسته، که احتمالن نشان از تأثیرپذیری او از آیین زُروانی بوده است.
به گفته ناصرخسرو در زادالمسافرین، ایرانشهری آموزههای فلسفی خود را در قالب مفاهیم دینی در کتابهای: کتاب جلیل و کتاب اثیر بیان داشته بود و مردم را به سوی دین راستین و یکتاپرستی و توحید هدایت میکرد. به باور او، چون خدا قدیم است و صانع، زمانی نبوده است که او را صنع و خلقتی نبوده باشد. پس خلقت قدیم است. و چون خلقت نیازمند ماده است، ماده نیز قدیم است. و از آنجاییکه ماده همواره در ظرف مکان است، مکان نیز قدیم است. او میگفته که زمان، دهر (جهان) و مدت نامهایی هستند از جوهری یکسان. زمان به عنوان جوهر رونده و بیقرار نشانه علم خداست، همچنانکه مکان نشانه قدرت او، حرکت نشانه فعل او، و جسم نشانه توانمندی اوست و هرکدام از این نشانهها سرمدی و نامتناهی اند. خلاء، که مکان مطلق است، قدرت خداست، قدرتی بارز که دربرگیرنده همه مقدورات است.
ایرانشهری به هیچ دین رایجی در زمان خود باور نداشت و معتقد به دین برساخته خود بود. وی نویسنده چندین کتاب به عربی و فارسی بود که همه از میان رفتهاند و برخی از آنها اشارهوار توسط بیرونی و ناصرخسرو مورد اشاره قرار گرفتهاند. آثاری همچون: مسائل الطبیعه، مقالات، جلیل، اثیر.
طبق گفته بیرونی، وی محققی معتمد بود که گزارشهای موثقی از یهودیت، مسیحیت، و تورات و اناجیل بدست داده بود، و همچنین توصیفات موثقی از مانویان و آموزههای ایشان، هرچند روایتهای وی از ادیان هند و آیینهای شمنی از حد مطلوب فاصله داشتهاند.
به فرض ملاحظات تاییدی کسانی همچون بیرونی و ناصرخسرو درباره ابوالعباس ایرانشهری، جای شگفتی است که چرا به ندرت میتوان از ایرانشهری در منابع بعدی اثری دید، ازجمله زکریای رازی که شاگرد او بوده است، و مطابق نظر ناصرخسرو از ایدههای او به شکلی تحریف شده استفاده میکرد تا وانمود کند که اندیشههای نو خود اوست. این گمانهزنی نیز محتمل است که منبع بسیاری از اطلاعات رازی درباره باورهای هندیان و فرقههایی همچون دَیصانیه، مُحمّره و منّانیه از ایرانشهری بوده باشد.
منبع: دانشنامه ایرانیکا (https://www.iranicaonline.org/articles/iransahri-abul-abbas-mohammad-b-mohammad)
برگردان: بهنام خداپناه
درباره ابوالعباس ایرانشهری این یادداشت آقای حسن انصاری نیز اطلاعات مفیدی بدست میدهد:
https://www.tgoop.com/azbarresihayetarikhi/8215
@BeKhodnotes
ابوالعباس ایرانشهری، فیلسوف، ستارهشناس، ریاضیدان، طبیعیدان، و مورخ دین در قرن سوم هجری، اهل نیشابور بوده که با نام ایرانشهر نیز شناخته میشده است.
طبق گفته ناصرخسرو در زادالمسافرین، او معلم محمد ابن زکریای رازی بوده، و ابوریحان بیرونی نیز که او را دانشمندی معتمد میدانسته، از او در رابطه با پدیده خورشیدگرفتگی سال ۲۵۹ هجری یاد میکند.
طبق گفته ابوالمعالی نویسنده کتاب بیان الادیان، او خود را پیامبری میدانست با کتابی که آنرا جایگزین قرآن میدانسته که توسط فرشتهای بنام هستی به او وحی شده است. به گفته ابوریحان بیرونی، ایرانشهری به وحدت همه ادیان باور داشته و تفاوت ادیان را ناشی از اغراض طرفداران این دینها میدانسته است. همچنین او میگفته که خدا در روزهای نوروز و مهرگان با نور و ظلمت پیمان بسته، که احتمالن نشان از تأثیرپذیری او از آیین زُروانی بوده است.
به گفته ناصرخسرو در زادالمسافرین، ایرانشهری آموزههای فلسفی خود را در قالب مفاهیم دینی در کتابهای: کتاب جلیل و کتاب اثیر بیان داشته بود و مردم را به سوی دین راستین و یکتاپرستی و توحید هدایت میکرد. به باور او، چون خدا قدیم است و صانع، زمانی نبوده است که او را صنع و خلقتی نبوده باشد. پس خلقت قدیم است. و چون خلقت نیازمند ماده است، ماده نیز قدیم است. و از آنجاییکه ماده همواره در ظرف مکان است، مکان نیز قدیم است. او میگفته که زمان، دهر (جهان) و مدت نامهایی هستند از جوهری یکسان. زمان به عنوان جوهر رونده و بیقرار نشانه علم خداست، همچنانکه مکان نشانه قدرت او، حرکت نشانه فعل او، و جسم نشانه توانمندی اوست و هرکدام از این نشانهها سرمدی و نامتناهی اند. خلاء، که مکان مطلق است، قدرت خداست، قدرتی بارز که دربرگیرنده همه مقدورات است.
ایرانشهری به هیچ دین رایجی در زمان خود باور نداشت و معتقد به دین برساخته خود بود. وی نویسنده چندین کتاب به عربی و فارسی بود که همه از میان رفتهاند و برخی از آنها اشارهوار توسط بیرونی و ناصرخسرو مورد اشاره قرار گرفتهاند. آثاری همچون: مسائل الطبیعه، مقالات، جلیل، اثیر.
طبق گفته بیرونی، وی محققی معتمد بود که گزارشهای موثقی از یهودیت، مسیحیت، و تورات و اناجیل بدست داده بود، و همچنین توصیفات موثقی از مانویان و آموزههای ایشان، هرچند روایتهای وی از ادیان هند و آیینهای شمنی از حد مطلوب فاصله داشتهاند.
به فرض ملاحظات تاییدی کسانی همچون بیرونی و ناصرخسرو درباره ابوالعباس ایرانشهری، جای شگفتی است که چرا به ندرت میتوان از ایرانشهری در منابع بعدی اثری دید، ازجمله زکریای رازی که شاگرد او بوده است، و مطابق نظر ناصرخسرو از ایدههای او به شکلی تحریف شده استفاده میکرد تا وانمود کند که اندیشههای نو خود اوست. این گمانهزنی نیز محتمل است که منبع بسیاری از اطلاعات رازی درباره باورهای هندیان و فرقههایی همچون دَیصانیه، مُحمّره و منّانیه از ایرانشهری بوده باشد.
منبع: دانشنامه ایرانیکا (https://www.iranicaonline.org/articles/iransahri-abul-abbas-mohammad-b-mohammad)
برگردان: بهنام خداپناه
درباره ابوالعباس ایرانشهری این یادداشت آقای حسن انصاری نیز اطلاعات مفیدی بدست میدهد:
https://www.tgoop.com/azbarresihayetarikhi/8215
@BeKhodnotes
www.iranicaonline.org
Welcome to Encyclopaedia Iranica
The Encyclopaedia Iranica is a comprehensive research tool dedicated to the study of Iranian civilization in the Middle East, the Caucasus, Central Asia, and the Indian subcontinent
😁1
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
غربزدگی به روایت تصویر
بیچاره زبان فارسی که از طرفی گرفتار قشر مذهبی عربزده است و از طرف دیگر نیز گرفتار این قشر شیفته مدرنیته غربزده!
@BeKhodnotes
بیچاره زبان فارسی که از طرفی گرفتار قشر مذهبی عربزده است و از طرف دیگر نیز گرفتار این قشر شیفته مدرنیته غربزده!
@BeKhodnotes
😢3👍2
شقیق بلخی وقتی به ابراهیم ادهم گفت که: «شما در معاش چگونه میکنید؟» گفت: «ما چون مییابیم شکر میکنیم، و چون نمییابیم صبر میکنیم.» شقیق گفت: «سگان خراسان هم چنین میکنند.» ابراهیم گفت: «پس شما چون میکنید؟» گفت: «ما چون یابیم ایثار کنیم، و چوننیابیم شکر کنیم.» ابراهیم ادهم بوسه بر سر وی داد و گفت: «استاد تویی.»
(طبقات الصوفیه، خواجه عبدالله انصاری ص. ۸۷)
این یعنی بیشتر ما انسانها از سگان که طریق صبر و رضا در پیش میگیرند نیز کمتریم. طریق ایثار و ازخودگذشتگی که جای خود دارد!
@BeKhodnotes
(طبقات الصوفیه، خواجه عبدالله انصاری ص. ۸۷)
این یعنی بیشتر ما انسانها از سگان که طریق صبر و رضا در پیش میگیرند نیز کمتریم. طریق ایثار و ازخودگذشتگی که جای خود دارد!
@BeKhodnotes
👍4😁1
دلمشغولیهای فلسفی-اخلاقی
تمایز میان عالِم، حکیم و عارف از نظر پیر هرات خواجه عبدالله انصاری: عالِم فرود از سخن خویش است، [یا تنها اهل نظر است و عامِل به علمش نیست] حکیم با سخن خویش است برابر، [یا میان نظر و عملش فاصلهای نیست] و عارف و محقق ورای سخن خویش است [در مقام عمل بسیار فراتر…
آنكه از علم به علم راضى است مفتون است. علم سيرت راست و علمى كه ترا سيرتى ندهد فتنهى تو باشد. آگاهى [دانش و سواد] چه به كار كه با آن كاركرد نبود؟ آگاهى كه ترا به كار نايد ترا فتنه باشد.
1 - الهى، مرا بر آگاهى فرومگذار، كه آگاهى همه شغل است. و در دانش مبند، كه دانش همه درد است. و تا رهى به خود است [دانشی که در خدمت خود و نفس خود است]، جوى خشك و آهن سرد است.
(ذکر محمد بن منصور طوسی، طبقات الصوفیه خواجه عبدالله انصاری، صص ۲۸-۱۲۷)
@BeKhodnotes
1 - الهى، مرا بر آگاهى فرومگذار، كه آگاهى همه شغل است. و در دانش مبند، كه دانش همه درد است. و تا رهى به خود است [دانشی که در خدمت خود و نفس خود است]، جوى خشك و آهن سرد است.
(ذکر محمد بن منصور طوسی، طبقات الصوفیه خواجه عبدالله انصاری، صص ۲۸-۱۲۷)
@BeKhodnotes
ای کاش روزهداران اندکی به این توصیه شیخ علاءالدوله سمنانی عمل میکردند و بدین طریق در این مدت روزهداریشان کمی شفقت و مهربانی نسبت به گونههای دیگر را هم تمرین میکردند. مثلن کمتر گوشت و تخممرغ میخوردند و بجای تخم مرغهای ماشینی که در فرایندی خشن و غیرانسانی تولید میشود، تخممرغ بومی مصرف میکردند که به نسبت انسانیتر است!
(منبع تصویر پیوست: مصنفات فارسی علاءالدوله سمنانی، تصحیح نجیب مایل هروی، انتشارات علمی و فرهنگی، ۱۳۶۹، ص. ۵۲)
@BeKhodnotes
(منبع تصویر پیوست: مصنفات فارسی علاءالدوله سمنانی، تصحیح نجیب مایل هروی، انتشارات علمی و فرهنگی، ۱۳۶۹، ص. ۵۲)
@BeKhodnotes
روایت ژان شاردن، سیاح و بازرگان فرانسوی، از شهر اصفهان، یعنی پایتخت ایران صفوی، که در دوران صفویه به مدت نزدیک به ده سال در ایران ساکن بوده است جالب توجه است، خصوصن آنکه در مواردی به مقایسه با شهرهای آن زمان اروپا هم پرداخته است:
"بيشتر اين كوچهها بوسيلۀ بازارچههائى كه سقفشان پوشيده است قطع شده است. عيب بدتر اينكه هيچيك اين كوچهها سنگفرش نيست. وضع كوچههاى ديگر شهرهاى ايران نيز چنين است. امّا چون از يك رو هواى ايران گرم و خشك است، و از روى ديگر همۀ مردم، آن قسمت از كوچه را كه ديوار خانهشان در آنست هر بامداد و شامگاه جارو و آبپاشى مىكنند، كوچههاى آنها مثل كوچههاى شهرهاى ما پوشيده از خاك و كثافت نيست."
(سفرنامه شاردن، ترجمه اقبال یغمایی، نشر توس، ص. ۱۳۹۶)
@BeKhodnotes
"بيشتر اين كوچهها بوسيلۀ بازارچههائى كه سقفشان پوشيده است قطع شده است. عيب بدتر اينكه هيچيك اين كوچهها سنگفرش نيست. وضع كوچههاى ديگر شهرهاى ايران نيز چنين است. امّا چون از يك رو هواى ايران گرم و خشك است، و از روى ديگر همۀ مردم، آن قسمت از كوچه را كه ديوار خانهشان در آنست هر بامداد و شامگاه جارو و آبپاشى مىكنند، كوچههاى آنها مثل كوچههاى شهرهاى ما پوشيده از خاك و كثافت نيست."
(سفرنامه شاردن، ترجمه اقبال یغمایی، نشر توس، ص. ۱۳۹۶)
@BeKhodnotes
👍1
این روایت ژان شاردن از امنیت میدان شاه یا نقش جهان جالب توجه است. اینکه چگونه فروشندگان بار و کالاهای خود را در میدان در شب رها میکنند و از حفظ امنیت داراییشان خیالشان راحت است، چون از طرفی مجازات دزدی بسیار سنگین است و از طرف دیگر نیز، نگهبان مسئول حفظ امنیت کالاها باید پاسخگوی هرگونه دزدی احتمالی باشد.
مطلب جالب توجه دیگر نیز وجود روسپیخانهها در اصفهان پایتخت ایران صفوی است!
"اين ميدان بزرگ [میدان شاه/نقش جهان] در روزهاى برگزارى جشنها و عيدها و مراسم پذيرايى از سفيران كشورهاى خارجى از جمعيت خالى مىشود، اما در روزهاى ديگر مسگران، كهنهفروشان، خردهفروشان، پيشهوران و صنعتگران خردهپا، به سخن ديگر فروشندگان هر نوع كالا اعم از عرضهكنندگان هر نوع مواد خوراكى و چيزهاى ديگر در اين ميدان بساط پهن مىكنند. اين فروشندگان نخست حصير يا پاره فرشى روى زمين پهن مىكنند، چتر بزرگى كه بر روى پايهاى نصب شده و قابليت چرخاندن به هر طرف را دارد بالاى سر خود مىافرازند، يا پارچهاى پشمين و سياه روى پايهاى تعبيه مىكنند، و متاع يا ابزار حرفه خويش را روى حصير يا فرشى كه روى زمين گستردهاند پهن مىكنند. صاحبان كالا و ارباب حرف متاع و ابزار خود را شبها از ميدان بيرون نمىبرند بلكه آنها را يا در صندوقهايى جا مىدهند و به هم مىبندند يا در كيسۀ بزرگ، يا در چادرى جا مىدهند، و به صورت عدل يا لنگه بارى در مىآورند، روى آن طناب مىبندند و سپس اين عدلها يا لنگهها را با طناب به هم متصل مىكنند. در آخر كار روى صندوق يا بار خود را با چتر يا سايهبانشان مىپوشانند و بىآنكه كسى مسئول نگهبانى متاعشان باشد به خانهشان مىروند. اما بر اثر اين آسانگيرىها هرگز زيانى به ايشان نمىرسد، زيرا مجازات دزدى در ايران بسيار شديد است. افزون بر اين در تمام مدت شب گاهبهگاه پاسداران به ميدان سركشى مىكنند، و چون رئيس آنان مسئول هر چيز كه به هنگام شب گم شود مىباشد، ناچار بايد در حفظ مال مردم نهايت مراقبت را به جا آورند.نزديك غروب آفتاب بندبازان، حقهبازان، خيمهشببازان، معركهگيران و نقالانى كه به نظم يا نثر سخن ساز مىكنند، قصهپردازان، مسألهگوها در ميدان اجتماع مىكنند، و به هنرنمايى مىپردازند. زنان روسپى نيز چادرها برپامىدارند و در آن جمع مىشوند، و هر كه جوياى آنان باشد بدانجا مىرود، و دلخواه خويش را برمىگزيند."
(سفرنامه شاردن، ترجمه اقبال یغمایی، نشر توس، جلد ۴، صص. ۲۹-۱۴۲۸)
@BeKhodnotes
مطلب جالب توجه دیگر نیز وجود روسپیخانهها در اصفهان پایتخت ایران صفوی است!
"اين ميدان بزرگ [میدان شاه/نقش جهان] در روزهاى برگزارى جشنها و عيدها و مراسم پذيرايى از سفيران كشورهاى خارجى از جمعيت خالى مىشود، اما در روزهاى ديگر مسگران، كهنهفروشان، خردهفروشان، پيشهوران و صنعتگران خردهپا، به سخن ديگر فروشندگان هر نوع كالا اعم از عرضهكنندگان هر نوع مواد خوراكى و چيزهاى ديگر در اين ميدان بساط پهن مىكنند. اين فروشندگان نخست حصير يا پاره فرشى روى زمين پهن مىكنند، چتر بزرگى كه بر روى پايهاى نصب شده و قابليت چرخاندن به هر طرف را دارد بالاى سر خود مىافرازند، يا پارچهاى پشمين و سياه روى پايهاى تعبيه مىكنند، و متاع يا ابزار حرفه خويش را روى حصير يا فرشى كه روى زمين گستردهاند پهن مىكنند. صاحبان كالا و ارباب حرف متاع و ابزار خود را شبها از ميدان بيرون نمىبرند بلكه آنها را يا در صندوقهايى جا مىدهند و به هم مىبندند يا در كيسۀ بزرگ، يا در چادرى جا مىدهند، و به صورت عدل يا لنگه بارى در مىآورند، روى آن طناب مىبندند و سپس اين عدلها يا لنگهها را با طناب به هم متصل مىكنند. در آخر كار روى صندوق يا بار خود را با چتر يا سايهبانشان مىپوشانند و بىآنكه كسى مسئول نگهبانى متاعشان باشد به خانهشان مىروند. اما بر اثر اين آسانگيرىها هرگز زيانى به ايشان نمىرسد، زيرا مجازات دزدى در ايران بسيار شديد است. افزون بر اين در تمام مدت شب گاهبهگاه پاسداران به ميدان سركشى مىكنند، و چون رئيس آنان مسئول هر چيز كه به هنگام شب گم شود مىباشد، ناچار بايد در حفظ مال مردم نهايت مراقبت را به جا آورند.نزديك غروب آفتاب بندبازان، حقهبازان، خيمهشببازان، معركهگيران و نقالانى كه به نظم يا نثر سخن ساز مىكنند، قصهپردازان، مسألهگوها در ميدان اجتماع مىكنند، و به هنرنمايى مىپردازند. زنان روسپى نيز چادرها برپامىدارند و در آن جمع مىشوند، و هر كه جوياى آنان باشد بدانجا مىرود، و دلخواه خويش را برمىگزيند."
(سفرنامه شاردن، ترجمه اقبال یغمایی، نشر توس، جلد ۴، صص. ۲۹-۱۴۲۸)
@BeKhodnotes
"گويند كه معاويه سخت بردبار و حليم بوده است چنانكه روزى مردى جوان بوقت آن كه بار داده بود و همۀ بزرگان در پيش او حاضر بودند درآمد با جامۀ خلق و سلام كرد و در پيش او گستاخ بنشست و گفت «يا اميرالمومنين من امروز بمهمى آمدهام پيش تو، اگر وفا كنى تا بگويم.» معاويه گفت «هر چه ممكن گردد وفا كنم.» گفت: «بدان كه من مردى غريبم و زن ندارم و مادر تو شوى ندارد. او را بزنى بمن ده تا من با زن باشم و او با شوهر و ترا ثواب حاصل آيد.» معاويه گفت «تو مردى جوانى و او زنى پير است چنانكه در همۀ دهان او يك دندان نيست. تو او را بچه رغبت مىكنى؟» گفت «بدان كه شنيدهام كه او ک*نى بزرگ دارد و من ک*ن بزرگ را دوست مىدارم.» معاويه گفت «واللّٰه كه پدرم هم از جهت اين معنى بزنى كرد و بجز از اين هنرى نداشت. وليكن اين سخن با مادر بگويم، اگر رغبت كند هيچ كس بدين دلالگى از من اوليتر نيست.» و هيچ تغيرى در او نيامد و از جاى خويش نشد و همۀ مردمان اقرار دادند كه از او حليمتر نبود." (سیرالملوک/سیاست نامه، خواجه نظام الملک طوسی، صص. ۶۰-۱۵۹)
نمیدانم سازندگان سریال سعودی «معاويه» در این سریال اشارهای به این ماجرا کردهاند یا خیر! ؛)
@BeKhodnotes
نمیدانم سازندگان سریال سعودی «معاويه» در این سریال اشارهای به این ماجرا کردهاند یا خیر! ؛)
@BeKhodnotes
👍2😁2👎1