Forwarded from منطق و فلسفه و کلام
🔹فخررازی:
لذتهای حسی چیزی نیستند مگر دور ساختن درد و رنج. این نشان میدهد که این حالاتی که آنها را لذت میپنداریم در حقیقت لذت نیستند بلکه صرفاً دور ساختن درد و رنج است.
🔻آرتور شوپنهاور:
pleasure is never anything more than the absence of pain
لذت چیزی بیش از نبود درد نیست.
رسالهی فخررازی در باب لذتها
@safsat
لذتهای حسی چیزی نیستند مگر دور ساختن درد و رنج. این نشان میدهد که این حالاتی که آنها را لذت میپنداریم در حقیقت لذت نیستند بلکه صرفاً دور ساختن درد و رنج است.
🔻آرتور شوپنهاور:
pleasure is never anything more than the absence of pain
لذت چیزی بیش از نبود درد نیست.
رسالهی فخررازی در باب لذتها
@safsat
👍1
تمایز میان عالِم، حکیم و عارف از نظر پیر هرات خواجه عبدالله انصاری:
عالِم فرود از سخن خویش است،
[یا تنها اهل نظر است و عامِل به علمش نیست]
حکیم با سخن خویش است برابر،
[یا میان نظر و عملش فاصلهای نیست]
و عارف و محقق ورای سخن خویش است
[در مقام عمل بسیار فراتر از آنچیزی است که در مقام نظر مینماید]
@BeKhodnotes
عالِم فرود از سخن خویش است،
[یا تنها اهل نظر است و عامِل به علمش نیست]
حکیم با سخن خویش است برابر،
[یا میان نظر و عملش فاصلهای نیست]
و عارف و محقق ورای سخن خویش است
[در مقام عمل بسیار فراتر از آنچیزی است که در مقام نظر مینماید]
@BeKhodnotes
👍2
Forwarded from دژنپشت (محمود فاضلی بیرجندی)
.
سگ
۲۲ شهریور ۱۴۰۳
#محمود_فاضلی_بیرجندی
پیشکش به هم میهنانی ارجمند که تازه به «دژنپشت» پیوستهاند.
از میان هزاران جاندار گوناگون از چرنده، پرنده و خزنده، سگ اهلیترین است و دارای صفات بسیار پسندیده، و بیشتر و زودتر از هر جاندار با آدمی خو میگیرد. سگ که امروز در کوچه و خیابان و بیابان ایران رها و بی پناه میگردد، با دست و پا و چشم زخمی، از کشاکش روزگار چنین شده.
سگ، یار آدمی بوده و هست. در نزدایرانیان باستان حقوق سگ بسیار بوده و خود را مکلف میدانستهاند حقوق او را رعایت کنند.
مطالب در باره فضایل این جانور مهربان و وفادار بسیار است. این جا سخنی چند آورده میشود تا ارج او به یادها آورده شود. شاید آنان که سگ میآزارند دریابند چه گناهی از ایشان سر میزند:
۱. سگ در زبان پهلوی و در فرس هخامنشی «اسپک» است. نام آبادیهایی چون «اسپکه» در ایرانشهر، و «اسپاخ» در پیرامون بیرجند از همین واژه گرفته شده و ای بسا در زمانهایی که از آن بیخبریم این آبادیها جای پروردن سگهایی بوده. داروی گیاهی به نام «اسفخنگور/ اسپکانگور» هم که به زبان عرب «عنبالکلب» است، نام اسپک دارد، یعنی انگور سگان.
۲. در دین ایرانی همه جانوران سودمند مورد نوازش و مهر هستند. سگ برابر با اسپ و اشتر و گاو و گوسفند دانسته شده و به نگاهداری او فرمان داده شده است.
۳. گواه از دینکرد:
خداوند سگ باید در سرمای زمستان برای او جای گرم و آتش فراهم کند. اگر سگی بیمار شود خداوندش باید برایش بیطار بیاورد. مراقبت در زادوولد سگ از کارهای نیک است.
۴. گواه از اوستا. وندیداد:
یکی از پنج گناه بزرگ آن است که کسی به سگ استخوان درشت دهد که در گلویش گیر کند یا دندانش بشکند، یا خوراک داغ دهد که پوزهاش بسوزد، یا سگی را که تازه زاییده بزند یا بر او بخروشد.
گناه خوراک ندادن به سگ شکاری برابر است با گناه خوراک ندادن به مهمانی پارسا.
سزای کسی که سگ رمه را چنان بزند که جان بسپارد هشتصد تازیانه است. سزای کشتن سگ خانگی هفتصد، و سزای کشتن سگ شکاری پانصد تازیانه است.
اگر کسی سگ را بکشد روانش در روز پسین بنالد، و روان هیچکس به فریادش نرسد.
آفریدگار، سگ را غیرتمند بیافرید و هوشیار، با چیز کم خشنود است، زودرنج است، برای نگهبانی از دیگر چهارپایان میجنگد، بیدار و سبک خواب است، شبگرد است، و خان و مان خداوندش را نگاهبان است. خدمتگزار است و بیگانه آزار، بازیگوش است و چون کودکان میجهد.
۵. گواه از ارداویرافنامه:
در دوزخ مردی دیدم که ددان او را میدریدند. نان برایشان میریخت و نگاه نمیکردند و او را میدریدند. به من گفته شد که این مرد آن کس است که در زندگی خوراک از سگ دریغ میکرد و سگها را آزار میداد.
۶. گواه از سد در:
از فروتنان کسی فروتنتر از سگ نیست و نان دادن بدو ثواب دارد.
اگر سگی خفته دیدید آهسته گام بردارید تا بیدارش نکنید.
این بهری است از ارج سگ در نزد ایرانیان.
از اقوام دنیا، کسی اندازه ایرانیان به جانوران غمخواری نکرده است. مهربانی به جانداران، و به ویژه به سگ، رسم نیاکانی ماست.
ـ با بهره از «فرهنگ ایران باستان».
استاد ابراهیم پورداوود.
https://www.tgoop.com/dejnepesht4000
سگ
۲۲ شهریور ۱۴۰۳
#محمود_فاضلی_بیرجندی
پیشکش به هم میهنانی ارجمند که تازه به «دژنپشت» پیوستهاند.
از میان هزاران جاندار گوناگون از چرنده، پرنده و خزنده، سگ اهلیترین است و دارای صفات بسیار پسندیده، و بیشتر و زودتر از هر جاندار با آدمی خو میگیرد. سگ که امروز در کوچه و خیابان و بیابان ایران رها و بی پناه میگردد، با دست و پا و چشم زخمی، از کشاکش روزگار چنین شده.
سگ، یار آدمی بوده و هست. در نزدایرانیان باستان حقوق سگ بسیار بوده و خود را مکلف میدانستهاند حقوق او را رعایت کنند.
مطالب در باره فضایل این جانور مهربان و وفادار بسیار است. این جا سخنی چند آورده میشود تا ارج او به یادها آورده شود. شاید آنان که سگ میآزارند دریابند چه گناهی از ایشان سر میزند:
۱. سگ در زبان پهلوی و در فرس هخامنشی «اسپک» است. نام آبادیهایی چون «اسپکه» در ایرانشهر، و «اسپاخ» در پیرامون بیرجند از همین واژه گرفته شده و ای بسا در زمانهایی که از آن بیخبریم این آبادیها جای پروردن سگهایی بوده. داروی گیاهی به نام «اسفخنگور/ اسپکانگور» هم که به زبان عرب «عنبالکلب» است، نام اسپک دارد، یعنی انگور سگان.
۲. در دین ایرانی همه جانوران سودمند مورد نوازش و مهر هستند. سگ برابر با اسپ و اشتر و گاو و گوسفند دانسته شده و به نگاهداری او فرمان داده شده است.
۳. گواه از دینکرد:
خداوند سگ باید در سرمای زمستان برای او جای گرم و آتش فراهم کند. اگر سگی بیمار شود خداوندش باید برایش بیطار بیاورد. مراقبت در زادوولد سگ از کارهای نیک است.
۴. گواه از اوستا. وندیداد:
یکی از پنج گناه بزرگ آن است که کسی به سگ استخوان درشت دهد که در گلویش گیر کند یا دندانش بشکند، یا خوراک داغ دهد که پوزهاش بسوزد، یا سگی را که تازه زاییده بزند یا بر او بخروشد.
گناه خوراک ندادن به سگ شکاری برابر است با گناه خوراک ندادن به مهمانی پارسا.
سزای کسی که سگ رمه را چنان بزند که جان بسپارد هشتصد تازیانه است. سزای کشتن سگ خانگی هفتصد، و سزای کشتن سگ شکاری پانصد تازیانه است.
اگر کسی سگ را بکشد روانش در روز پسین بنالد، و روان هیچکس به فریادش نرسد.
آفریدگار، سگ را غیرتمند بیافرید و هوشیار، با چیز کم خشنود است، زودرنج است، برای نگهبانی از دیگر چهارپایان میجنگد، بیدار و سبک خواب است، شبگرد است، و خان و مان خداوندش را نگاهبان است. خدمتگزار است و بیگانه آزار، بازیگوش است و چون کودکان میجهد.
۵. گواه از ارداویرافنامه:
در دوزخ مردی دیدم که ددان او را میدریدند. نان برایشان میریخت و نگاه نمیکردند و او را میدریدند. به من گفته شد که این مرد آن کس است که در زندگی خوراک از سگ دریغ میکرد و سگها را آزار میداد.
۶. گواه از سد در:
از فروتنان کسی فروتنتر از سگ نیست و نان دادن بدو ثواب دارد.
اگر سگی خفته دیدید آهسته گام بردارید تا بیدارش نکنید.
این بهری است از ارج سگ در نزد ایرانیان.
از اقوام دنیا، کسی اندازه ایرانیان به جانوران غمخواری نکرده است. مهربانی به جانداران، و به ویژه به سگ، رسم نیاکانی ماست.
ـ با بهره از «فرهنگ ایران باستان».
استاد ابراهیم پورداوود.
https://www.tgoop.com/dejnepesht4000
Telegram
دژنپشت
دژنپشت،
کتابخانه کهن سرزمین پارس
به روزگار پارتها
دهلیز نوشتههای تاریخی #محمود_فاضلی_بیرجندی
نشانی در اینستاگرام:
mahmudfazelibirjandi
کتابخانه کهن سرزمین پارس
به روزگار پارتها
دهلیز نوشتههای تاریخی #محمود_فاضلی_بیرجندی
نشانی در اینستاگرام:
mahmudfazelibirjandi
👎1
درباره ابوالعباس ایرانشهری
ابوالعباس ایرانشهری، فیلسوف، ستارهشناس، ریاضیدان، طبیعیدان، و مورخ دین در قرن سوم هجری، اهل نیشابور بوده که با نام ایرانشهر نیز شناخته میشده است.
طبق گفته ناصرخسرو در زادالمسافرین، او معلم محمد ابن زکریای رازی بوده، و ابوریحان بیرونی نیز که او را دانشمندی معتمد میدانسته، از او در رابطه با پدیده خورشیدگرفتگی سال ۲۵۹ هجری یاد میکند.
طبق گفته ابوالمعالی نویسنده کتاب بیان الادیان، او خود را پیامبری میدانست با کتابی که آنرا جایگزین قرآن میدانسته که توسط فرشتهای بنام هستی به او وحی شده است. به گفته ابوریحان بیرونی، ایرانشهری به وحدت همه ادیان باور داشته و تفاوت ادیان را ناشی از اغراض طرفداران این دینها میدانسته است. همچنین او میگفته که خدا در روزهای نوروز و مهرگان با نور و ظلمت پیمان بسته، که احتمالن نشان از تأثیرپذیری او از آیین زُروانی بوده است.
به گفته ناصرخسرو در زادالمسافرین، ایرانشهری آموزههای فلسفی خود را در قالب مفاهیم دینی در کتابهای: کتاب جلیل و کتاب اثیر بیان داشته بود و مردم را به سوی دین راستین و یکتاپرستی و توحید هدایت میکرد. به باور او، چون خدا قدیم است و صانع، زمانی نبوده است که او را صنع و خلقتی نبوده باشد. پس خلقت قدیم است. و چون خلقت نیازمند ماده است، ماده نیز قدیم است. و از آنجاییکه ماده همواره در ظرف مکان است، مکان نیز قدیم است. او میگفته که زمان، دهر (جهان) و مدت نامهایی هستند از جوهری یکسان. زمان به عنوان جوهر رونده و بیقرار نشانه علم خداست، همچنانکه مکان نشانه قدرت او، حرکت نشانه فعل او، و جسم نشانه توانمندی اوست و هرکدام از این نشانهها سرمدی و نامتناهی اند. خلاء، که مکان مطلق است، قدرت خداست، قدرتی بارز که دربرگیرنده همه مقدورات است.
ایرانشهری به هیچ دین رایجی در زمان خود باور نداشت و معتقد به دین برساخته خود بود. وی نویسنده چندین کتاب به عربی و فارسی بود که همه از میان رفتهاند و برخی از آنها اشارهوار توسط بیرونی و ناصرخسرو مورد اشاره قرار گرفتهاند. آثاری همچون: مسائل الطبیعه، مقالات، جلیل، اثیر.
طبق گفته بیرونی، وی محققی معتمد بود که گزارشهای موثقی از یهودیت، مسیحیت، و تورات و اناجیل بدست داده بود، و همچنین توصیفات موثقی از مانویان و آموزههای ایشان، هرچند روایتهای وی از ادیان هند و آیینهای شمنی از حد مطلوب فاصله داشتهاند.
به فرض ملاحظات تاییدی کسانی همچون بیرونی و ناصرخسرو درباره ابوالعباس ایرانشهری، جای شگفتی است که چرا به ندرت میتوان از ایرانشهری در منابع بعدی اثری دید، ازجمله زکریای رازی که شاگرد او بوده است، و مطابق نظر ناصرخسرو از ایدههای او به شکلی تحریف شده استفاده میکرد تا وانمود کند که اندیشههای نو خود اوست. این گمانهزنی نیز محتمل است که منبع بسیاری از اطلاعات رازی درباره باورهای هندیان و فرقههایی همچون دَیصانیه، مُحمّره و منّانیه از ایرانشهری بوده باشد.
منبع: دانشنامه ایرانیکا (https://www.iranicaonline.org/articles/iransahri-abul-abbas-mohammad-b-mohammad)
برگردان: بهنام خداپناه
درباره ابوالعباس ایرانشهری این یادداشت آقای حسن انصاری نیز اطلاعات مفیدی بدست میدهد:
https://www.tgoop.com/azbarresihayetarikhi/8215
@BeKhodnotes
ابوالعباس ایرانشهری، فیلسوف، ستارهشناس، ریاضیدان، طبیعیدان، و مورخ دین در قرن سوم هجری، اهل نیشابور بوده که با نام ایرانشهر نیز شناخته میشده است.
طبق گفته ناصرخسرو در زادالمسافرین، او معلم محمد ابن زکریای رازی بوده، و ابوریحان بیرونی نیز که او را دانشمندی معتمد میدانسته، از او در رابطه با پدیده خورشیدگرفتگی سال ۲۵۹ هجری یاد میکند.
طبق گفته ابوالمعالی نویسنده کتاب بیان الادیان، او خود را پیامبری میدانست با کتابی که آنرا جایگزین قرآن میدانسته که توسط فرشتهای بنام هستی به او وحی شده است. به گفته ابوریحان بیرونی، ایرانشهری به وحدت همه ادیان باور داشته و تفاوت ادیان را ناشی از اغراض طرفداران این دینها میدانسته است. همچنین او میگفته که خدا در روزهای نوروز و مهرگان با نور و ظلمت پیمان بسته، که احتمالن نشان از تأثیرپذیری او از آیین زُروانی بوده است.
به گفته ناصرخسرو در زادالمسافرین، ایرانشهری آموزههای فلسفی خود را در قالب مفاهیم دینی در کتابهای: کتاب جلیل و کتاب اثیر بیان داشته بود و مردم را به سوی دین راستین و یکتاپرستی و توحید هدایت میکرد. به باور او، چون خدا قدیم است و صانع، زمانی نبوده است که او را صنع و خلقتی نبوده باشد. پس خلقت قدیم است. و چون خلقت نیازمند ماده است، ماده نیز قدیم است. و از آنجاییکه ماده همواره در ظرف مکان است، مکان نیز قدیم است. او میگفته که زمان، دهر (جهان) و مدت نامهایی هستند از جوهری یکسان. زمان به عنوان جوهر رونده و بیقرار نشانه علم خداست، همچنانکه مکان نشانه قدرت او، حرکت نشانه فعل او، و جسم نشانه توانمندی اوست و هرکدام از این نشانهها سرمدی و نامتناهی اند. خلاء، که مکان مطلق است، قدرت خداست، قدرتی بارز که دربرگیرنده همه مقدورات است.
ایرانشهری به هیچ دین رایجی در زمان خود باور نداشت و معتقد به دین برساخته خود بود. وی نویسنده چندین کتاب به عربی و فارسی بود که همه از میان رفتهاند و برخی از آنها اشارهوار توسط بیرونی و ناصرخسرو مورد اشاره قرار گرفتهاند. آثاری همچون: مسائل الطبیعه، مقالات، جلیل، اثیر.
طبق گفته بیرونی، وی محققی معتمد بود که گزارشهای موثقی از یهودیت، مسیحیت، و تورات و اناجیل بدست داده بود، و همچنین توصیفات موثقی از مانویان و آموزههای ایشان، هرچند روایتهای وی از ادیان هند و آیینهای شمنی از حد مطلوب فاصله داشتهاند.
به فرض ملاحظات تاییدی کسانی همچون بیرونی و ناصرخسرو درباره ابوالعباس ایرانشهری، جای شگفتی است که چرا به ندرت میتوان از ایرانشهری در منابع بعدی اثری دید، ازجمله زکریای رازی که شاگرد او بوده است، و مطابق نظر ناصرخسرو از ایدههای او به شکلی تحریف شده استفاده میکرد تا وانمود کند که اندیشههای نو خود اوست. این گمانهزنی نیز محتمل است که منبع بسیاری از اطلاعات رازی درباره باورهای هندیان و فرقههایی همچون دَیصانیه، مُحمّره و منّانیه از ایرانشهری بوده باشد.
منبع: دانشنامه ایرانیکا (https://www.iranicaonline.org/articles/iransahri-abul-abbas-mohammad-b-mohammad)
برگردان: بهنام خداپناه
درباره ابوالعباس ایرانشهری این یادداشت آقای حسن انصاری نیز اطلاعات مفیدی بدست میدهد:
https://www.tgoop.com/azbarresihayetarikhi/8215
@BeKhodnotes
www.iranicaonline.org
Welcome to Encyclopaedia Iranica
The Encyclopaedia Iranica is a comprehensive research tool dedicated to the study of Iranian civilization in the Middle East, the Caucasus, Central Asia, and the Indian subcontinent
😁1
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
غربزدگی به روایت تصویر
بیچاره زبان فارسی که از طرفی گرفتار قشر مذهبی عربزده است و از طرف دیگر نیز گرفتار این قشر شیفته مدرنیته غربزده!
@BeKhodnotes
بیچاره زبان فارسی که از طرفی گرفتار قشر مذهبی عربزده است و از طرف دیگر نیز گرفتار این قشر شیفته مدرنیته غربزده!
@BeKhodnotes
😢3👍2
شقیق بلخی وقتی به ابراهیم ادهم گفت که: «شما در معاش چگونه میکنید؟» گفت: «ما چون مییابیم شکر میکنیم، و چون نمییابیم صبر میکنیم.» شقیق گفت: «سگان خراسان هم چنین میکنند.» ابراهیم گفت: «پس شما چون میکنید؟» گفت: «ما چون یابیم ایثار کنیم، و چوننیابیم شکر کنیم.» ابراهیم ادهم بوسه بر سر وی داد و گفت: «استاد تویی.»
(طبقات الصوفیه، خواجه عبدالله انصاری ص. ۸۷)
این یعنی بیشتر ما انسانها از سگان که طریق صبر و رضا در پیش میگیرند نیز کمتریم. طریق ایثار و ازخودگذشتگی که جای خود دارد!
@BeKhodnotes
(طبقات الصوفیه، خواجه عبدالله انصاری ص. ۸۷)
این یعنی بیشتر ما انسانها از سگان که طریق صبر و رضا در پیش میگیرند نیز کمتریم. طریق ایثار و ازخودگذشتگی که جای خود دارد!
@BeKhodnotes
👍4😁1
دلمشغولیهای فلسفی-اخلاقی
تمایز میان عالِم، حکیم و عارف از نظر پیر هرات خواجه عبدالله انصاری: عالِم فرود از سخن خویش است، [یا تنها اهل نظر است و عامِل به علمش نیست] حکیم با سخن خویش است برابر، [یا میان نظر و عملش فاصلهای نیست] و عارف و محقق ورای سخن خویش است [در مقام عمل بسیار فراتر…
آنكه از علم به علم راضى است مفتون است. علم سيرت راست و علمى كه ترا سيرتى ندهد فتنهى تو باشد. آگاهى [دانش و سواد] چه به كار كه با آن كاركرد نبود؟ آگاهى كه ترا به كار نايد ترا فتنه باشد.
1 - الهى، مرا بر آگاهى فرومگذار، كه آگاهى همه شغل است. و در دانش مبند، كه دانش همه درد است. و تا رهى به خود است [دانشی که در خدمت خود و نفس خود است]، جوى خشك و آهن سرد است.
(ذکر محمد بن منصور طوسی، طبقات الصوفیه خواجه عبدالله انصاری، صص ۲۸-۱۲۷)
@BeKhodnotes
1 - الهى، مرا بر آگاهى فرومگذار، كه آگاهى همه شغل است. و در دانش مبند، كه دانش همه درد است. و تا رهى به خود است [دانشی که در خدمت خود و نفس خود است]، جوى خشك و آهن سرد است.
(ذکر محمد بن منصور طوسی، طبقات الصوفیه خواجه عبدالله انصاری، صص ۲۸-۱۲۷)
@BeKhodnotes
ای کاش روزهداران اندکی به این توصیه شیخ علاءالدوله سمنانی عمل میکردند و بدین طریق در این مدت روزهداریشان کمی شفقت و مهربانی نسبت به گونههای دیگر را هم تمرین میکردند. مثلن کمتر گوشت و تخممرغ میخوردند و بجای تخم مرغهای ماشینی که در فرایندی خشن و غیرانسانی تولید میشود، تخممرغ بومی مصرف میکردند که به نسبت انسانیتر است!
(منبع تصویر پیوست: مصنفات فارسی علاءالدوله سمنانی، تصحیح نجیب مایل هروی، انتشارات علمی و فرهنگی، ۱۳۶۹، ص. ۵۲)
@BeKhodnotes
(منبع تصویر پیوست: مصنفات فارسی علاءالدوله سمنانی، تصحیح نجیب مایل هروی، انتشارات علمی و فرهنگی، ۱۳۶۹، ص. ۵۲)
@BeKhodnotes
روایت ژان شاردن، سیاح و بازرگان فرانسوی، از شهر اصفهان، یعنی پایتخت ایران صفوی، که در دوران صفویه به مدت نزدیک به ده سال در ایران ساکن بوده است جالب توجه است، خصوصن آنکه در مواردی به مقایسه با شهرهای آن زمان اروپا هم پرداخته است:
"بيشتر اين كوچهها بوسيلۀ بازارچههائى كه سقفشان پوشيده است قطع شده است. عيب بدتر اينكه هيچيك اين كوچهها سنگفرش نيست. وضع كوچههاى ديگر شهرهاى ايران نيز چنين است. امّا چون از يك رو هواى ايران گرم و خشك است، و از روى ديگر همۀ مردم، آن قسمت از كوچه را كه ديوار خانهشان در آنست هر بامداد و شامگاه جارو و آبپاشى مىكنند، كوچههاى آنها مثل كوچههاى شهرهاى ما پوشيده از خاك و كثافت نيست."
(سفرنامه شاردن، ترجمه اقبال یغمایی، نشر توس، ص. ۱۳۹۶)
@BeKhodnotes
"بيشتر اين كوچهها بوسيلۀ بازارچههائى كه سقفشان پوشيده است قطع شده است. عيب بدتر اينكه هيچيك اين كوچهها سنگفرش نيست. وضع كوچههاى ديگر شهرهاى ايران نيز چنين است. امّا چون از يك رو هواى ايران گرم و خشك است، و از روى ديگر همۀ مردم، آن قسمت از كوچه را كه ديوار خانهشان در آنست هر بامداد و شامگاه جارو و آبپاشى مىكنند، كوچههاى آنها مثل كوچههاى شهرهاى ما پوشيده از خاك و كثافت نيست."
(سفرنامه شاردن، ترجمه اقبال یغمایی، نشر توس، ص. ۱۳۹۶)
@BeKhodnotes
👍1
این روایت ژان شاردن از امنیت میدان شاه یا نقش جهان جالب توجه است. اینکه چگونه فروشندگان بار و کالاهای خود را در میدان در شب رها میکنند و از حفظ امنیت داراییشان خیالشان راحت است، چون از طرفی مجازات دزدی بسیار سنگین است و از طرف دیگر نیز، نگهبان مسئول حفظ امنیت کالاها باید پاسخگوی هرگونه دزدی احتمالی باشد.
مطلب جالب توجه دیگر نیز وجود روسپیخانهها در اصفهان پایتخت ایران صفوی است!
"اين ميدان بزرگ [میدان شاه/نقش جهان] در روزهاى برگزارى جشنها و عيدها و مراسم پذيرايى از سفيران كشورهاى خارجى از جمعيت خالى مىشود، اما در روزهاى ديگر مسگران، كهنهفروشان، خردهفروشان، پيشهوران و صنعتگران خردهپا، به سخن ديگر فروشندگان هر نوع كالا اعم از عرضهكنندگان هر نوع مواد خوراكى و چيزهاى ديگر در اين ميدان بساط پهن مىكنند. اين فروشندگان نخست حصير يا پاره فرشى روى زمين پهن مىكنند، چتر بزرگى كه بر روى پايهاى نصب شده و قابليت چرخاندن به هر طرف را دارد بالاى سر خود مىافرازند، يا پارچهاى پشمين و سياه روى پايهاى تعبيه مىكنند، و متاع يا ابزار حرفه خويش را روى حصير يا فرشى كه روى زمين گستردهاند پهن مىكنند. صاحبان كالا و ارباب حرف متاع و ابزار خود را شبها از ميدان بيرون نمىبرند بلكه آنها را يا در صندوقهايى جا مىدهند و به هم مىبندند يا در كيسۀ بزرگ، يا در چادرى جا مىدهند، و به صورت عدل يا لنگه بارى در مىآورند، روى آن طناب مىبندند و سپس اين عدلها يا لنگهها را با طناب به هم متصل مىكنند. در آخر كار روى صندوق يا بار خود را با چتر يا سايهبانشان مىپوشانند و بىآنكه كسى مسئول نگهبانى متاعشان باشد به خانهشان مىروند. اما بر اثر اين آسانگيرىها هرگز زيانى به ايشان نمىرسد، زيرا مجازات دزدى در ايران بسيار شديد است. افزون بر اين در تمام مدت شب گاهبهگاه پاسداران به ميدان سركشى مىكنند، و چون رئيس آنان مسئول هر چيز كه به هنگام شب گم شود مىباشد، ناچار بايد در حفظ مال مردم نهايت مراقبت را به جا آورند.نزديك غروب آفتاب بندبازان، حقهبازان، خيمهشببازان، معركهگيران و نقالانى كه به نظم يا نثر سخن ساز مىكنند، قصهپردازان، مسألهگوها در ميدان اجتماع مىكنند، و به هنرنمايى مىپردازند. زنان روسپى نيز چادرها برپامىدارند و در آن جمع مىشوند، و هر كه جوياى آنان باشد بدانجا مىرود، و دلخواه خويش را برمىگزيند."
(سفرنامه شاردن، ترجمه اقبال یغمایی، نشر توس، جلد ۴، صص. ۲۹-۱۴۲۸)
@BeKhodnotes
مطلب جالب توجه دیگر نیز وجود روسپیخانهها در اصفهان پایتخت ایران صفوی است!
"اين ميدان بزرگ [میدان شاه/نقش جهان] در روزهاى برگزارى جشنها و عيدها و مراسم پذيرايى از سفيران كشورهاى خارجى از جمعيت خالى مىشود، اما در روزهاى ديگر مسگران، كهنهفروشان، خردهفروشان، پيشهوران و صنعتگران خردهپا، به سخن ديگر فروشندگان هر نوع كالا اعم از عرضهكنندگان هر نوع مواد خوراكى و چيزهاى ديگر در اين ميدان بساط پهن مىكنند. اين فروشندگان نخست حصير يا پاره فرشى روى زمين پهن مىكنند، چتر بزرگى كه بر روى پايهاى نصب شده و قابليت چرخاندن به هر طرف را دارد بالاى سر خود مىافرازند، يا پارچهاى پشمين و سياه روى پايهاى تعبيه مىكنند، و متاع يا ابزار حرفه خويش را روى حصير يا فرشى كه روى زمين گستردهاند پهن مىكنند. صاحبان كالا و ارباب حرف متاع و ابزار خود را شبها از ميدان بيرون نمىبرند بلكه آنها را يا در صندوقهايى جا مىدهند و به هم مىبندند يا در كيسۀ بزرگ، يا در چادرى جا مىدهند، و به صورت عدل يا لنگه بارى در مىآورند، روى آن طناب مىبندند و سپس اين عدلها يا لنگهها را با طناب به هم متصل مىكنند. در آخر كار روى صندوق يا بار خود را با چتر يا سايهبانشان مىپوشانند و بىآنكه كسى مسئول نگهبانى متاعشان باشد به خانهشان مىروند. اما بر اثر اين آسانگيرىها هرگز زيانى به ايشان نمىرسد، زيرا مجازات دزدى در ايران بسيار شديد است. افزون بر اين در تمام مدت شب گاهبهگاه پاسداران به ميدان سركشى مىكنند، و چون رئيس آنان مسئول هر چيز كه به هنگام شب گم شود مىباشد، ناچار بايد در حفظ مال مردم نهايت مراقبت را به جا آورند.نزديك غروب آفتاب بندبازان، حقهبازان، خيمهشببازان، معركهگيران و نقالانى كه به نظم يا نثر سخن ساز مىكنند، قصهپردازان، مسألهگوها در ميدان اجتماع مىكنند، و به هنرنمايى مىپردازند. زنان روسپى نيز چادرها برپامىدارند و در آن جمع مىشوند، و هر كه جوياى آنان باشد بدانجا مىرود، و دلخواه خويش را برمىگزيند."
(سفرنامه شاردن، ترجمه اقبال یغمایی، نشر توس، جلد ۴، صص. ۲۹-۱۴۲۸)
@BeKhodnotes
"گويند كه معاويه سخت بردبار و حليم بوده است چنانكه روزى مردى جوان بوقت آن كه بار داده بود و همۀ بزرگان در پيش او حاضر بودند درآمد با جامۀ خلق و سلام كرد و در پيش او گستاخ بنشست و گفت «يا اميرالمومنين من امروز بمهمى آمدهام پيش تو، اگر وفا كنى تا بگويم.» معاويه گفت «هر چه ممكن گردد وفا كنم.» گفت: «بدان كه من مردى غريبم و زن ندارم و مادر تو شوى ندارد. او را بزنى بمن ده تا من با زن باشم و او با شوهر و ترا ثواب حاصل آيد.» معاويه گفت «تو مردى جوانى و او زنى پير است چنانكه در همۀ دهان او يك دندان نيست. تو او را بچه رغبت مىكنى؟» گفت «بدان كه شنيدهام كه او ک*نى بزرگ دارد و من ک*ن بزرگ را دوست مىدارم.» معاويه گفت «واللّٰه كه پدرم هم از جهت اين معنى بزنى كرد و بجز از اين هنرى نداشت. وليكن اين سخن با مادر بگويم، اگر رغبت كند هيچ كس بدين دلالگى از من اوليتر نيست.» و هيچ تغيرى در او نيامد و از جاى خويش نشد و همۀ مردمان اقرار دادند كه از او حليمتر نبود." (سیرالملوک/سیاست نامه، خواجه نظام الملک طوسی، صص. ۶۰-۱۵۹)
نمیدانم سازندگان سریال سعودی «معاويه» در این سریال اشارهای به این ماجرا کردهاند یا خیر! ؛)
@BeKhodnotes
نمیدانم سازندگان سریال سعودی «معاويه» در این سریال اشارهای به این ماجرا کردهاند یا خیر! ؛)
@BeKhodnotes
👍2😁2👎1
"شاه عباس بزرگ اين مسجد بزرگ و باشكوه را در اواخر قرن شانزدهم ميلادى بنا نهاد. ازاينرو مسجد شاه يا مسجد جامع عباسى مىنامند و آن به مثابه كاتدرال Cathedrale ما اروپاييان است. زمينى كه اين مسجد بزرگ روى آن بنا شده كشتزار خربزه، و از آن پيرزنى بوده و به فروختن آن به شاه رضا نمىشده، شاه براى اينكه مانع اين امر خير را از ميان بردارد، نيّت و هدف خود را به چند تن از روحانيان اظهار داشت، و آنان پير زن را چنان از مخالفت با فروختن زمين بيم دادند كه سرانجام رضا داد. مىگويند چون شاه عباس در ساختن مسجد شتاب داشت، و سنگ مرمر به اندازۀ نياز آماده نبود در اين انديشه شد مسجد جامع عتيق را كه بنايى بسيار محكم و زيبا و باشكوه است، و از مسجد شاه بزرگتر مىباشد خراب كند، و سنگهاى مرمر و ديگر مصالح آن را در ساختن مسجد به كار برد، اما پيش از آنكه اين نقشه به مرحلۀ عمل درآيد جمعى از ملايان خود را در پاى شاه افگندند و متضرعانه به او گفتند: بىگمان اعليحضرت بر اين آرزو و اميدند كه مسجدى كه مىخواهند بنا كنند نه تنها سالها و قرنها همچنان پايدار و بر دوام بماند؛ آيا باور نمىكنند بسا باشد پادشاهان آينده نيز بخواهند مسجدى بسازند، و براى اينكه زودتر به هدف خود برسند از شما سرمشق بگيرند و مسجدى را كه نياكانشان بنا كردهاند، و باشد كه قرنها همچنان پايدار بماند، ويران سازند."
(سفرنامه شاردن، ترجمه اقبال یغمایی، نشر توس، جلد ۴، صص. ۳۶-۱۴۳۵)
ژان شاردن در اینجا به نکته بسیار جالب و مهمی اشاره میکند. در صورت صدق اين گفتههای وی، نقش روحانیون آن دوره در بنای مسجد شاه عباس و حفظ بنای مسجد جامع عتیق بسیار مهم بوده است. استدلال جالبی را نیز در برحذر داشتن شاه عباس از تخریب مسجد جامع عتیق مطرح کردهاند!
@BeKhodnotes
(سفرنامه شاردن، ترجمه اقبال یغمایی، نشر توس، جلد ۴، صص. ۳۶-۱۴۳۵)
ژان شاردن در اینجا به نکته بسیار جالب و مهمی اشاره میکند. در صورت صدق اين گفتههای وی، نقش روحانیون آن دوره در بنای مسجد شاه عباس و حفظ بنای مسجد جامع عتیق بسیار مهم بوده است. استدلال جالبی را نیز در برحذر داشتن شاه عباس از تخریب مسجد جامع عتیق مطرح کردهاند!
@BeKhodnotes
Forwarded from دژنپشت (محمود فاضلی بیرجندی)
.
بریدهای از تاریخ زبان فارسی
هفتم اسفند ۱۴۰۳
#محمود_فاضلی_بیرجندی
نوشتار کوتاه زیر بهری است از تاریخ زبان فارسی در نخستین دهههای پس از ساسانیان:
با افتادن دولت پارسیان ایران در سال ۳۱ هجری و تسلط تازیان بر ایران زبان فارسی به اجبار به گوشه فراموشی رانده شد. فرمانروایان تازی کتابها و علوم ایرانیان را زاید دانسته و نابودکردنش را در دستور کار قرار دادند. عربی، زبان رسمی ایران شد و گفتن و نوشتن به فارسی سخت قدغن و متخلفان محکوم به اعدام میشدند.
مامون خلیفه عباسی که از مادر ایرانی بود، روز پایان رمضان به شاعران عربزبان پاداش میداد. سالی در آن روز جوانی قصیدهای پارسی برایش خواند و در پایان به جای آن که پاداش بگیرد به فرمان مامون آن جوان فارسیگو را در همان مجلس گردن زدند.
قتیبه، سرکرده تازیان در اشغال خوارزم، دانشمندان ایرانی را اعدام کرد و کتابهای فارسی را سوزاند تا چنان شد که مردم پراکنده شدند و زبان فارسی از آن سرزمین برافتاد.
معاویه چون از کتابخانه فارسها در نینوا آگاه شد دستور داد آن را آتش زدند.
عبدالله طاهر، والی خراسان، فرمان داد هر زرتشتی باید یک من کتاب فارسی بیاورد. پس هر چه کتاب آوردند همه را بسوخت.
والی تازیان در هرات کتابخانه بزرگ آن شهر را آتش زد.
- تاریخ زرتشتیان پس از ساسانیان.
برچیده از ص ۳۴۵ و ۳۵۶.
رشید شهمردان.
تهران. راستی. ۱۳۶۰.
https://www.tgoop.com/dejnepesht4000
بریدهای از تاریخ زبان فارسی
هفتم اسفند ۱۴۰۳
#محمود_فاضلی_بیرجندی
نوشتار کوتاه زیر بهری است از تاریخ زبان فارسی در نخستین دهههای پس از ساسانیان:
با افتادن دولت پارسیان ایران در سال ۳۱ هجری و تسلط تازیان بر ایران زبان فارسی به اجبار به گوشه فراموشی رانده شد. فرمانروایان تازی کتابها و علوم ایرانیان را زاید دانسته و نابودکردنش را در دستور کار قرار دادند. عربی، زبان رسمی ایران شد و گفتن و نوشتن به فارسی سخت قدغن و متخلفان محکوم به اعدام میشدند.
مامون خلیفه عباسی که از مادر ایرانی بود، روز پایان رمضان به شاعران عربزبان پاداش میداد. سالی در آن روز جوانی قصیدهای پارسی برایش خواند و در پایان به جای آن که پاداش بگیرد به فرمان مامون آن جوان فارسیگو را در همان مجلس گردن زدند.
قتیبه، سرکرده تازیان در اشغال خوارزم، دانشمندان ایرانی را اعدام کرد و کتابهای فارسی را سوزاند تا چنان شد که مردم پراکنده شدند و زبان فارسی از آن سرزمین برافتاد.
معاویه چون از کتابخانه فارسها در نینوا آگاه شد دستور داد آن را آتش زدند.
عبدالله طاهر، والی خراسان، فرمان داد هر زرتشتی باید یک من کتاب فارسی بیاورد. پس هر چه کتاب آوردند همه را بسوخت.
والی تازیان در هرات کتابخانه بزرگ آن شهر را آتش زد.
- تاریخ زرتشتیان پس از ساسانیان.
برچیده از ص ۳۴۵ و ۳۵۶.
رشید شهمردان.
تهران. راستی. ۱۳۶۰.
https://www.tgoop.com/dejnepesht4000
Telegram
دژنپشت
دژنپشت،
کتابخانه کهن سرزمین پارس
به روزگار پارتها
دهلیز نوشتههای تاریخی #محمود_فاضلی_بیرجندی
نشانی در اینستاگرام:
mahmudfazelibirjandi
کتابخانه کهن سرزمین پارس
به روزگار پارتها
دهلیز نوشتههای تاریخی #محمود_فاضلی_بیرجندی
نشانی در اینستاگرام:
mahmudfazelibirjandi
👎1😢1
نوروز در دربار صفوی
"چنان كه پيش از اين گذشت فرا رسيدن نوروز در پايتخت و شهرهاى بزرگى كه توپ وجود دارد با شليك سه تير توپ اعلام مىگردد.
منجمان يكى دو ساعت پيش از حلول سال جديد در حالى كه لباس نو بر تن آراستهاند، در كاخ سلطنتى، و در شهرها در سراى حكام گرد مىآيند، به پشت بام يا مهتابى مىروند، اصطرلاب خود را به دست مىگيرند، در آن مىنگرند، و همينكه آفتاب به برج حمل درآمد با دست علامت مىدهند كه توپچيان تيراندازى كنند. و طبّالان و نقّارهچيان به نواختن طبل و سرنا و نقاره و نى بپردازند و بدين گونه همۀ افراد به شادى و طرب مىپردازند.
در اصفهان - پايتخت - در روزهايى كه جشن نوروز ادامه دارد برابر كاخ شاهنشاه مراسم چراغانى و آتشبازى و ترانهخوانى و پايكوبى و دستافشانى و نمايشهاى كمدى برگزار مىشود، و مردم در مدّت هشت روز ايّام عيد روزگار به خوشى و خرّمى مىگذرانند.مردم با ذوق به مناسبتهاى متفاوت اسامى ديگر روى روز اوّل سال نهادهاند از جملۀ آنهاست «عيد جامۀ نو» زيرا طبق سنتى كه از قديم به جا مانده همه مردمان از دارا و بىچيز روزهاى عيد بايد لباس نو و تميز بر تن داشته باشند؛ حتى افراد دولتمند هر روز جامۀ نو ديگر مىپوشند.
در روزهاى عيد نوروز شكوه و عظمت و جلال دربار بيش از روزهاى ديگر نمايان مىگردد، زيرا در آن روزها گرانبهاترين نشانهاى خويش را زيب پيكر مىكنند، همچنين عامۀ مردم در تمام مدّتى كه جشن جريان دارد براى تفريح خاطر به گردش باغ و بستانهاى بيرون شهر يا تفرج در صحرا مىروند.
در روزهاى عيد بزرگان به زيردستان و سالخوردگان به خردسالان عيدى مىدهند.
ايرانيان بر اين باورند كه تخممرغ مايۀ پيدايى و تكوين حيات و موجودات مىباشد، ازاينرو تخممرغهاى زيادى به نقشها و رنگهاى شاد و زيبا رنگ مىكنند، و به هم هديه مىدهند. برخى از اين تخممرغها چنان منقش شدهاند كه هر كدام سه دوكا بها يافتهاند. پادشاهان هر سال پانصد تخم مرغ را كه هر كدام با آبطلا زرنگار شده و بر روى هريك چهار صورت به شيوۀ مينياتور نقش شده در سينىهاى طلا مىنهند و براى زنان خود مىفرستند.
آسان حساب و باور نمىتوان كرد در مدّتى كه جشن نوروز ادامه دارد چه مقدار تخممرغ تهيّه و رنگآميزى و مبادله مىشود. پس از حلول سال نو بزرگان و اعيان در حالى كه تاج كوچكى بر سر نهادهاند براى گفتن مباركباد و تهنيت به حضور شاهنشاه شرفياب مىشوند، و هريك تحفهاى لايق و شاهوار كه مىتواند جواهر، پارچههاى گرانبها، عطرهاى خوشبو يا چيزهاى كمياب باشد تقديم مىكند. بيشتر آنان طلا به حضور مىآورند و نثار مىكنند و چنين مىگويند كه در سراسر گيتى چيزى كه در خور نگهدارى در خزانۀ پادشاه باشد، وجود ندارد؛ و معمولا هر كدام مقدار پانصد تا چهار هزار دوكا تقديم مىكند.
حاكمان و بزرگان ايالات و ولايات نيز به نسبت موقع و مقام و توانايى مادّى خويش تحف و هدايايى به پيشگاه شاه مىفرستند و به وسايلى تبريك و تهنيت مىگويند. هيچكس از بزرگان و صاحبان مقام انجام دادن اين مراسم را فراموش نمىكند، و معمولا ارزش اين هديهها در تعيين مقام و منصب كسانى كه آنها را تقديم كرده است بسيار مؤثر است. بدين گونه در روزهايى كه جشن نوروز برقرار است خزانۀ پادشاه معمور مىگردد. وى بخشى از اين هدايا را به اندرون سراى سلطنت مىبرد و ميان زنان و فرزندان خود، همچنين به اعضاى اندرون قسمت مىكند.شاه در تمام مدّت عيد، هر روز از ساعت ده تا يك ساعت بعد از ظهر به پذيرايى درباريان و بزرگان و اعيان مىنشيند، و از آن پس به اندرون مىرود. بزرگان نيز در سراى خود را به روى ديداركنندگان مىگشايند و از آنان به گرمى پذيرايى مىكنند. در روزهاى عيد فرودستان به بزرگان هدايايى تقديم مىكنند؛ چه اين رسم مردمان مشرق زمين است كه در روزهاى آغاز سال نو فقيران به دولتمندان و كوچكان به بزرگان چيزى تقديم مىكنند و هميشه اين رسم رعايت مىشود.مؤمنان و زاهدان و خداترسان غالب ساعات روز عيد را در خانۀ خود به خواندن دعا و ورد و ذكر مىگذرانند. صبحگاه روز عيد غسل، جامۀ تميز بر تن مىكنند، از همبسترى با زن مىپرهيزند، نماز واجب و مستحب به جاى مىآورند؛ قرآن و كتابهاى مذهبى مىخوانند، و نيّت و آرزو مىكنند كه از بركت قرآن و ديگر كتابهاى دينى تمام ايّام سال را به تندرستى و خرّمى به سر ببرند.برخى از مردمان ديگر كه فكر و ذكرشان جمعآورى مال است، به سخن ديگر اهل دنيا و بهرهيابى از نعمتهاى آن مىباشند ايّام عيد را به عيش و طرب و سرمستى و خوشگذرانى مىسپرند و بر اين اعتقادند كه بايد روزهاى اوّل سال را به بىخبرى و شادى و سرور بگذرانند تا باقى روزهاى سال قرين آسايش و تندرستى و شادكامى باشند."
(سفرنامه شاردن، جلد اول، ترجمه اقبال یغمایی، نشر توس، صص. ۵۳-۴۵۱)
@BeKhodnotes
"چنان كه پيش از اين گذشت فرا رسيدن نوروز در پايتخت و شهرهاى بزرگى كه توپ وجود دارد با شليك سه تير توپ اعلام مىگردد.
منجمان يكى دو ساعت پيش از حلول سال جديد در حالى كه لباس نو بر تن آراستهاند، در كاخ سلطنتى، و در شهرها در سراى حكام گرد مىآيند، به پشت بام يا مهتابى مىروند، اصطرلاب خود را به دست مىگيرند، در آن مىنگرند، و همينكه آفتاب به برج حمل درآمد با دست علامت مىدهند كه توپچيان تيراندازى كنند. و طبّالان و نقّارهچيان به نواختن طبل و سرنا و نقاره و نى بپردازند و بدين گونه همۀ افراد به شادى و طرب مىپردازند.
در اصفهان - پايتخت - در روزهايى كه جشن نوروز ادامه دارد برابر كاخ شاهنشاه مراسم چراغانى و آتشبازى و ترانهخوانى و پايكوبى و دستافشانى و نمايشهاى كمدى برگزار مىشود، و مردم در مدّت هشت روز ايّام عيد روزگار به خوشى و خرّمى مىگذرانند.مردم با ذوق به مناسبتهاى متفاوت اسامى ديگر روى روز اوّل سال نهادهاند از جملۀ آنهاست «عيد جامۀ نو» زيرا طبق سنتى كه از قديم به جا مانده همه مردمان از دارا و بىچيز روزهاى عيد بايد لباس نو و تميز بر تن داشته باشند؛ حتى افراد دولتمند هر روز جامۀ نو ديگر مىپوشند.
در روزهاى عيد نوروز شكوه و عظمت و جلال دربار بيش از روزهاى ديگر نمايان مىگردد، زيرا در آن روزها گرانبهاترين نشانهاى خويش را زيب پيكر مىكنند، همچنين عامۀ مردم در تمام مدّتى كه جشن جريان دارد براى تفريح خاطر به گردش باغ و بستانهاى بيرون شهر يا تفرج در صحرا مىروند.
در روزهاى عيد بزرگان به زيردستان و سالخوردگان به خردسالان عيدى مىدهند.
ايرانيان بر اين باورند كه تخممرغ مايۀ پيدايى و تكوين حيات و موجودات مىباشد، ازاينرو تخممرغهاى زيادى به نقشها و رنگهاى شاد و زيبا رنگ مىكنند، و به هم هديه مىدهند. برخى از اين تخممرغها چنان منقش شدهاند كه هر كدام سه دوكا بها يافتهاند. پادشاهان هر سال پانصد تخم مرغ را كه هر كدام با آبطلا زرنگار شده و بر روى هريك چهار صورت به شيوۀ مينياتور نقش شده در سينىهاى طلا مىنهند و براى زنان خود مىفرستند.
آسان حساب و باور نمىتوان كرد در مدّتى كه جشن نوروز ادامه دارد چه مقدار تخممرغ تهيّه و رنگآميزى و مبادله مىشود. پس از حلول سال نو بزرگان و اعيان در حالى كه تاج كوچكى بر سر نهادهاند براى گفتن مباركباد و تهنيت به حضور شاهنشاه شرفياب مىشوند، و هريك تحفهاى لايق و شاهوار كه مىتواند جواهر، پارچههاى گرانبها، عطرهاى خوشبو يا چيزهاى كمياب باشد تقديم مىكند. بيشتر آنان طلا به حضور مىآورند و نثار مىكنند و چنين مىگويند كه در سراسر گيتى چيزى كه در خور نگهدارى در خزانۀ پادشاه باشد، وجود ندارد؛ و معمولا هر كدام مقدار پانصد تا چهار هزار دوكا تقديم مىكند.
حاكمان و بزرگان ايالات و ولايات نيز به نسبت موقع و مقام و توانايى مادّى خويش تحف و هدايايى به پيشگاه شاه مىفرستند و به وسايلى تبريك و تهنيت مىگويند. هيچكس از بزرگان و صاحبان مقام انجام دادن اين مراسم را فراموش نمىكند، و معمولا ارزش اين هديهها در تعيين مقام و منصب كسانى كه آنها را تقديم كرده است بسيار مؤثر است. بدين گونه در روزهايى كه جشن نوروز برقرار است خزانۀ پادشاه معمور مىگردد. وى بخشى از اين هدايا را به اندرون سراى سلطنت مىبرد و ميان زنان و فرزندان خود، همچنين به اعضاى اندرون قسمت مىكند.شاه در تمام مدّت عيد، هر روز از ساعت ده تا يك ساعت بعد از ظهر به پذيرايى درباريان و بزرگان و اعيان مىنشيند، و از آن پس به اندرون مىرود. بزرگان نيز در سراى خود را به روى ديداركنندگان مىگشايند و از آنان به گرمى پذيرايى مىكنند. در روزهاى عيد فرودستان به بزرگان هدايايى تقديم مىكنند؛ چه اين رسم مردمان مشرق زمين است كه در روزهاى آغاز سال نو فقيران به دولتمندان و كوچكان به بزرگان چيزى تقديم مىكنند و هميشه اين رسم رعايت مىشود.مؤمنان و زاهدان و خداترسان غالب ساعات روز عيد را در خانۀ خود به خواندن دعا و ورد و ذكر مىگذرانند. صبحگاه روز عيد غسل، جامۀ تميز بر تن مىكنند، از همبسترى با زن مىپرهيزند، نماز واجب و مستحب به جاى مىآورند؛ قرآن و كتابهاى مذهبى مىخوانند، و نيّت و آرزو مىكنند كه از بركت قرآن و ديگر كتابهاى دينى تمام ايّام سال را به تندرستى و خرّمى به سر ببرند.برخى از مردمان ديگر كه فكر و ذكرشان جمعآورى مال است، به سخن ديگر اهل دنيا و بهرهيابى از نعمتهاى آن مىباشند ايّام عيد را به عيش و طرب و سرمستى و خوشگذرانى مىسپرند و بر اين اعتقادند كه بايد روزهاى اوّل سال را به بىخبرى و شادى و سرور بگذرانند تا باقى روزهاى سال قرين آسايش و تندرستى و شادكامى باشند."
(سفرنامه شاردن، جلد اول، ترجمه اقبال یغمایی، نشر توس، صص. ۵۳-۴۵۱)
@BeKhodnotes
👎1
Forwarded from مصطفی ملکیان MalekianMedia
📚 کتابهای معرفیشدهی استاد ملکیان به مناسبتِ نوروزِ ۱۴۰۴
[۴ کتابِ فارسی و ۲ کتابِ انگلیسی]
1⃣ مکتوباتِ رواقی؛ گزیدهی نامههای سِنِکا
2⃣ سفرِ معنوی؛ در جستجوی معنای زندگی
3⃣ شادکامی؛ درسهایی از یک علمِ جدید
4⃣ فلسفهی قارهای و معنای زندگی
5⃣ Clinician's guide to spirituality
[راهنمای روانشناسانِ بالینی به معنویت]
6⃣ The Restoration of Albert Schweitzer's Ethical Vision
[احیای بینشِ اخلاقیِ آلبرت شوایتزر]
🆔 @MalekianMedia
[۴ کتابِ فارسی و ۲ کتابِ انگلیسی]
1⃣ مکتوباتِ رواقی؛ گزیدهی نامههای سِنِکا
2⃣ سفرِ معنوی؛ در جستجوی معنای زندگی
3⃣ شادکامی؛ درسهایی از یک علمِ جدید
4⃣ فلسفهی قارهای و معنای زندگی
5⃣ Clinician's guide to spirituality
[راهنمای روانشناسانِ بالینی به معنویت]
6⃣ The Restoration of Albert Schweitzer's Ethical Vision
[احیای بینشِ اخلاقیِ آلبرت شوایتزر]
🆔 @MalekianMedia
❤2👍1
جناب شیخ الرئیس بوعلی سینا، رسالهای دارد با عنوان في السياسة المنزلية، یا در مدیریت امور مربوط به خانه. عنوان فصل چهارم این رساله کوچک، که احتمالن در سنین جوانی وی هم نگاشته شده است عبارتست از: در چگونگی مدیریت مرد همسرش را.
نکات موجود در این رساله البته احتمالن به مذاق خیلی از افراد با گرایشات فمینیستی خوش نمیآید. اما به گمان من، نکات مهم و جالب توجهی در آن نهفته است، خصوصن درباره زنانگی و مردانگی مسموم.
ابنسینا البته، ظاهرن هیچگاه خود همسری اختیار نکرد و فرزندی هم نداشت، یا دستکم نشانهای از اینکه او همسری داشت و فرزندی وجود ندارد! والله اعلم!
ترجمه فصل چهارم این رساله را در اینجا میآورم که خود آنرا به فارسی برگرداندم. البته متن عربی رساله متن ثقیل و دشواری بود و در مواردی ترجمه، ترجمهای آزاد و نقل به مضمون است. پیشاپیش پوزش از هرگونه کوتاهی در ترجمه!
"در چگونگی مدیریت مرد همسرش را
همانا زن صالح شریک مرد خود در خانهاش و قیم او در مالش، و جانشینش در سفرش (و امین او در تربیت فرزندانش) است. و برترین زنان، عاقل، دیندار، باهوش، مهربان، زایا، و نه زبان دراز، مطیع، پنددهندهای خیرخواه، رازدار، با طمانینه در حضور او، باوقار و باشکوه، در خدمت همسرش، ارتقا دهنده مدیریت او، قدردان، و تسکین دهنده ناراحتیهای او با اخلاق نیکویش و تسلی دهنده نگرانیهای او با تحمل و مداراهایش. و سه چیز است در مجموع برای مرد برای سیاست کردن و مدیریت همسرش: هیبت و اقتدار زیاد، بخشش تمام و توجه خاطر به امور مهم.
اما هیبت و اقتدار آن است که اگر زن مردش را بزرگ نشمارد او را خوار و خفیف خواهد داشت و چون خوارش دارد به اوامرش گوش نمیکند و به نهی هایش توجهی نخواهد داشت. اما تنها به این بسنده نکرده تا اینکه او را مقهور خود سازد، و خود را آمر و مرد را مامور، و خود را ناهی و مرد را نهیشونده و خود را مدیر و مرد را مدبر سازد. و این قلب و جابجایی نقشهاست. و وای بر مردی که اسباب تمرد و طغیان زنش را برای خود فراهم سازد. و بدینگونه کوتهنظری و سوءمدیریت را برای خود به ارمغان آورده و با بیراهه رفتنش به سوی چه ننگ و ویرانی و تباهییی او را میکشاند! (۲۵۰)
پس هیبت و اقتدار مرد ستون اصلی در مدیریت او از اهل و عیالش است و چیزی است که هر خلل و شکافی را پوشش میدهد و هر نقصی را رفع میکند و هر فقدانی را جبران میکند و هیچ چیزی جای آنرا نمیگیرد و بدون آن کار بین مرد و اهل و عیالش سامان نمییابد. و هیبت و اقتدار زن [نسبت به همسرش] چیزی نیست جز بزرگداشت مردش، و صیانت از دین و آبرویش، و اذعان و اعتماد به وعده و وعیدش.
اما کرامت و بزرگی مرد نسبت به اهل و عیالش: از منافع آن این است که زن آزاده و بزرگداشته شده، هرگاه کرامت و بزرگی همسرش بر او اثبات شود، آرزوی تداوم و حفاظت از آن، و ترس از از دست رفتنش او را بسوی افعال زیبایی سوق میدهد که مرد بسختی میتوانست از طرق دیگر آنها را بدست آورد، مگر با تلاش و هزینه بسیار. زیرا هرچه زن بیشتر بزرگداشته شود، همسر خود را نیز بیشتر بزرگ خواهد داشت.
و مرد اهل و عیالش را به سه شکل بزرگ میدارد: با تحسین ظاهرش، و شدت حجابش، و خودداری از برانگیختن حسادتش.
اما اشتغال خاطر به امور مهم عبارتست از اینکه زن به سیاست و مدیریت فرزندانش و خدمهاش مشغول گردد و نظارت بر حریم خصوصی. زیرا وقتی زنی از این وظایف خود غفلت میکند و بیکار میماند، تنها دلمشغولی او عبارت میگردد از خود را آراستن برای جلب توجه مردان، و افسون خود را به رخ کشیدن. در اینصورت به چیزی جز افزایش چنین خودنمایی نمیاندیشد. چنین چیزی زن را به سوی کوچک شمردن بزرگی و کرامت مرد و ناچیز انگاشتن تلاشهایش سوق داده و نسبت به جمله نیکیهای او ناسپاس میسازد. (۲۵۱)"
(في السياسة المنزلية، صص. ۵۱-۲۵۰)
@BeKhodnotes
نکات موجود در این رساله البته احتمالن به مذاق خیلی از افراد با گرایشات فمینیستی خوش نمیآید. اما به گمان من، نکات مهم و جالب توجهی در آن نهفته است، خصوصن درباره زنانگی و مردانگی مسموم.
ابنسینا البته، ظاهرن هیچگاه خود همسری اختیار نکرد و فرزندی هم نداشت، یا دستکم نشانهای از اینکه او همسری داشت و فرزندی وجود ندارد! والله اعلم!
ترجمه فصل چهارم این رساله را در اینجا میآورم که خود آنرا به فارسی برگرداندم. البته متن عربی رساله متن ثقیل و دشواری بود و در مواردی ترجمه، ترجمهای آزاد و نقل به مضمون است. پیشاپیش پوزش از هرگونه کوتاهی در ترجمه!
"در چگونگی مدیریت مرد همسرش را
همانا زن صالح شریک مرد خود در خانهاش و قیم او در مالش، و جانشینش در سفرش (و امین او در تربیت فرزندانش) است. و برترین زنان، عاقل، دیندار، باهوش، مهربان، زایا، و نه زبان دراز، مطیع، پنددهندهای خیرخواه، رازدار، با طمانینه در حضور او، باوقار و باشکوه، در خدمت همسرش، ارتقا دهنده مدیریت او، قدردان، و تسکین دهنده ناراحتیهای او با اخلاق نیکویش و تسلی دهنده نگرانیهای او با تحمل و مداراهایش. و سه چیز است در مجموع برای مرد برای سیاست کردن و مدیریت همسرش: هیبت و اقتدار زیاد، بخشش تمام و توجه خاطر به امور مهم.
اما هیبت و اقتدار آن است که اگر زن مردش را بزرگ نشمارد او را خوار و خفیف خواهد داشت و چون خوارش دارد به اوامرش گوش نمیکند و به نهی هایش توجهی نخواهد داشت. اما تنها به این بسنده نکرده تا اینکه او را مقهور خود سازد، و خود را آمر و مرد را مامور، و خود را ناهی و مرد را نهیشونده و خود را مدیر و مرد را مدبر سازد. و این قلب و جابجایی نقشهاست. و وای بر مردی که اسباب تمرد و طغیان زنش را برای خود فراهم سازد. و بدینگونه کوتهنظری و سوءمدیریت را برای خود به ارمغان آورده و با بیراهه رفتنش به سوی چه ننگ و ویرانی و تباهییی او را میکشاند! (۲۵۰)
پس هیبت و اقتدار مرد ستون اصلی در مدیریت او از اهل و عیالش است و چیزی است که هر خلل و شکافی را پوشش میدهد و هر نقصی را رفع میکند و هر فقدانی را جبران میکند و هیچ چیزی جای آنرا نمیگیرد و بدون آن کار بین مرد و اهل و عیالش سامان نمییابد. و هیبت و اقتدار زن [نسبت به همسرش] چیزی نیست جز بزرگداشت مردش، و صیانت از دین و آبرویش، و اذعان و اعتماد به وعده و وعیدش.
اما کرامت و بزرگی مرد نسبت به اهل و عیالش: از منافع آن این است که زن آزاده و بزرگداشته شده، هرگاه کرامت و بزرگی همسرش بر او اثبات شود، آرزوی تداوم و حفاظت از آن، و ترس از از دست رفتنش او را بسوی افعال زیبایی سوق میدهد که مرد بسختی میتوانست از طرق دیگر آنها را بدست آورد، مگر با تلاش و هزینه بسیار. زیرا هرچه زن بیشتر بزرگداشته شود، همسر خود را نیز بیشتر بزرگ خواهد داشت.
و مرد اهل و عیالش را به سه شکل بزرگ میدارد: با تحسین ظاهرش، و شدت حجابش، و خودداری از برانگیختن حسادتش.
اما اشتغال خاطر به امور مهم عبارتست از اینکه زن به سیاست و مدیریت فرزندانش و خدمهاش مشغول گردد و نظارت بر حریم خصوصی. زیرا وقتی زنی از این وظایف خود غفلت میکند و بیکار میماند، تنها دلمشغولی او عبارت میگردد از خود را آراستن برای جلب توجه مردان، و افسون خود را به رخ کشیدن. در اینصورت به چیزی جز افزایش چنین خودنمایی نمیاندیشد. چنین چیزی زن را به سوی کوچک شمردن بزرگی و کرامت مرد و ناچیز انگاشتن تلاشهایش سوق داده و نسبت به جمله نیکیهای او ناسپاس میسازد. (۲۵۱)"
(في السياسة المنزلية، صص. ۵۱-۲۵۰)
@BeKhodnotes
👍1
اطلاعرسانی آثار فلسفی به تازگی انتشار یافته / در دست ترجمه
Photo
این مقاله کوتاه هم به معرفی پایان نامه دکتری بنده با عنوان The moral status of animals in Islamic philosophy: a comparative and critical study [جایگاه اخلاقی حیوانات در فلسفه اسلامی: مطالعهای تطبیقی و انتقادی] میپردازد که به تازگی در مجله Trace به چاپ رسیده است. مقاله به صورت آزاد (open access) قابل دریافت و مطالعه است:
https://trace.journal.fi/article/view/148810
@BeKhodnotes
https://trace.journal.fi/article/view/148810
@BeKhodnotes
👍5❤1
دنیای بیوفا سربسر آزار موری نیرزد
شیخ نجمالدین رازی در اثر گرانسنگ خود با عنوان مرصاد العباد، درباره بیوفایی دنیا با نثر مسجع و به غایت زیبای خود چنین میگوید:
"پادشاه خردمند صاحب سعادت موید از حضرت جلت آن است که بنور فراست شاهانه نظر کند اندر احوال زمانه که این گنده پیر غدّار و این بیوفای مکار از ابتدای عهد فلک دوّار تا انتهای کار روزگار، چندین هزار بُرنای چون نگار و جوان چون نوبهار را شوهر گرفت و بیک دست هریک را بهزاران نشاط و ناز در برمیکشد و بدیگر دست خنجر قهرباز برمیکشد. کدامین سر بر بالین خود یافت که نبرید؟ کدام شکم پر کرد که ندرید؟ آنک او را بشناخت گفت:
کسی کاندر تو دل بندد همی بر خویشتن خندد
که جز بی معنیی چون تو چو تو دلدار نپسندد
اگر نوکیسه عشقی را تو از شوخی بدست آری
قباها کز تو بر دوزد کمرها کز تو بربندد
اگر تو خود نهای جز جان چنان بستانم از تو دل
که یک چشمت همی گرید دگر چشمت همی خندد
کدام دوست را بخواند که نه بدر دشمنی بیرون راند؟ کدام عزیز را بنواخت که نه بمذلتش بگداخت؟ کدام بیچاره را امیر کرد که نه عاقبتش اسیر کرد؟ کرا در مملکت وزیر گردانید که نه چون مملکتش زبر و زیر گردانید؟ کرا بشهریاری بر تخت شاهی نشاند که نه چون تخته شطرنجش با شاه برافشاند؟
تا چون بدیده اعتبار بدعهدی دنیای ناپایدار و بیوفایی سپهر مکار مشاهده کند به رِسَن غرور او فراچاه نشود و بزخارف [زینت] جاه و مال و تنعم دو روزه فانی گمره نگردد. و یقین شناسد که چون با دیگران وفا نکرد با او هم نکند. پس بر خود و بر خلق خدای از بهر جهان عاریتی ستم نکند که دنیای بیوفا سربسر آزار موری نیرزد چرا عاقل از بهر او آزار خدای و خلق بورزد." (مرصاد العباد، تصحیح محمدامین ریاحی، صص. ۴۴-۴۴۲)
@BeKhodnotes
شیخ نجمالدین رازی در اثر گرانسنگ خود با عنوان مرصاد العباد، درباره بیوفایی دنیا با نثر مسجع و به غایت زیبای خود چنین میگوید:
"پادشاه خردمند صاحب سعادت موید از حضرت جلت آن است که بنور فراست شاهانه نظر کند اندر احوال زمانه که این گنده پیر غدّار و این بیوفای مکار از ابتدای عهد فلک دوّار تا انتهای کار روزگار، چندین هزار بُرنای چون نگار و جوان چون نوبهار را شوهر گرفت و بیک دست هریک را بهزاران نشاط و ناز در برمیکشد و بدیگر دست خنجر قهرباز برمیکشد. کدامین سر بر بالین خود یافت که نبرید؟ کدام شکم پر کرد که ندرید؟ آنک او را بشناخت گفت:
کسی کاندر تو دل بندد همی بر خویشتن خندد
که جز بی معنیی چون تو چو تو دلدار نپسندد
اگر نوکیسه عشقی را تو از شوخی بدست آری
قباها کز تو بر دوزد کمرها کز تو بربندد
اگر تو خود نهای جز جان چنان بستانم از تو دل
که یک چشمت همی گرید دگر چشمت همی خندد
کدام دوست را بخواند که نه بدر دشمنی بیرون راند؟ کدام عزیز را بنواخت که نه بمذلتش بگداخت؟ کدام بیچاره را امیر کرد که نه عاقبتش اسیر کرد؟ کرا در مملکت وزیر گردانید که نه چون مملکتش زبر و زیر گردانید؟ کرا بشهریاری بر تخت شاهی نشاند که نه چون تخته شطرنجش با شاه برافشاند؟
تا چون بدیده اعتبار بدعهدی دنیای ناپایدار و بیوفایی سپهر مکار مشاهده کند به رِسَن غرور او فراچاه نشود و بزخارف [زینت] جاه و مال و تنعم دو روزه فانی گمره نگردد. و یقین شناسد که چون با دیگران وفا نکرد با او هم نکند. پس بر خود و بر خلق خدای از بهر جهان عاریتی ستم نکند که دنیای بیوفا سربسر آزار موری نیرزد چرا عاقل از بهر او آزار خدای و خلق بورزد." (مرصاد العباد، تصحیح محمدامین ریاحی، صص. ۴۴-۴۴۲)
@BeKhodnotes