از کتاب سِیَرالملوک یا سیاستنامه خواجه نظام الملک طوسی وزیر ملکشاه سلجوقی، صفحات ۲۹ و ۳۰.
خواجه نظام الملک که خود دستی در عمل در حوزه سیاست داشت به این نکته اذعان کرده است که کشور و مملکت بدون این سیاستمدار دانا و خردمند به ناکجا آباد خواهد رفت. در واقع فرقی نمی کند که مردم یک کشور چقدر دانا و فهمیده باشند، همین که سیاستمدار ناشایستی زمام امور را به دست بگیرد آن سرزمین رو به زوال خواهد گذاشت. سیاستمدار ناشایست همانا و پا گرفتن و نهادینه شدن نظام و سیستمی بد و ناکارآمد نیز همانا که حتی بهترین افراد را نیز در بهترین حالت به اشخاصی بیاثر و در بدترین حالت به افرادی فاسد تبدیل میکند!
@BeKhodnotes
خواجه نظام الملک که خود دستی در عمل در حوزه سیاست داشت به این نکته اذعان کرده است که کشور و مملکت بدون این سیاستمدار دانا و خردمند به ناکجا آباد خواهد رفت. در واقع فرقی نمی کند که مردم یک کشور چقدر دانا و فهمیده باشند، همین که سیاستمدار ناشایستی زمام امور را به دست بگیرد آن سرزمین رو به زوال خواهد گذاشت. سیاستمدار ناشایست همانا و پا گرفتن و نهادینه شدن نظام و سیستمی بد و ناکارآمد نیز همانا که حتی بهترین افراد را نیز در بهترین حالت به اشخاصی بیاثر و در بدترین حالت به افرادی فاسد تبدیل میکند!
@BeKhodnotes
Forwarded from اتچ بات
حکایت خسرو انوشیروان و دادخواهی خر پیر به روایت سیاست نامه خواجه نظام الملک طوسی
این حکایت از کتاب سیاست نامه خواجه نظام الملک طوسی بسیار حکایت جالبتوجهی است. قصه از این قرار است که ظاهراً یکی از لشکریان خسرو انوشیروان که از قضا حکومت آذربایجان را نیز برعهده داشته است به زور و ناحق ملک پیرزن فقیری را از او می ستاند و فریاد پیرزن از این ظلم او به هیچ جا نمی رسد. تا اینکه پیرزن عزم تیسفون کرده تا شاید صدای تظلم خواهی خود را به پادشاه رساند. سرانجام به لطایف الحیل و ترفند های بسیاری موفق می شود پادشاه را ملاقات کرده و از ظلم وارده بر خود از این سردار وی شکایت کند. پس از این اتفاق، انوشیروان تصمیم میگیرد برای آنکه فاصله میان خود با مردم را کم کرده تا فریاد تظلم خواهی آنان مستقیماً و بدون واسطه به گوش او برسد، زنجیره ای از زنگوله ها تا بارگاه خود فراهم کرده که هر که به او ظلمی شده و دادش ستانیده نشده است با جنباندن آن زنگوله ها فریاد تظلم خواهی خود را مستقیماً و بدون واسطه حاجبان به پادشاه رسانده تا بتواند او را ملاقات کند تا شاید داد خود بستاند. تا اینکه روزی خر پیری زنگوله ها را به صدا در می آورد. پادشاه از دلیل به صدا در آمدن زنگوله ها پرسش می کند اما حاجبان و زیردستان آن را بیاهمیت شمرده که کسی برای تظلم خواهی نیامده، فقط خری است که خود را به زنجیرها میمالد! واکنش پادشاه اما جالب است. پادشاه میگوید: «ای نادان که شمایید، نه چنین است که شما می پندارید. چون نیک بنگرید، این خر هم به داد خواستن آمده است. خواهم که هر دو بروید و این خر در میان بازار ببرید از هر کسی احوال خر بپرسید و معلوم من کنید». حاجبان چنین می کنند و سرانجام مشخص میشود که خر از آنِ شخص رختشویی (گازر) بوده است که پس از آنکه خر پیر و فرتوت شده و دیگر توان سابق کار کردن را نداشته آن را به حال خود رها کرده است. پادشاه پس از پی بردن به ماجرا صاحب خر را فراخوانده و او را مکلف به نگهداری و غذا دادن آنهم تحت نظارت چند تن از ریش سفیدان میکند.
صرف نظر از اینکه این روایت چقدر واقعی است، آنچه جالب توجه است نوع نگاه به حیوان در آن است. در واقع مطابق این روایت حیوان صرفاً وسیلهای برای منافع انسانی نیست که هر زمان کارایی اش را از دست داد بتوان آن را همچون دستگاهی مستعمل به کناری افکند. بلکه موجودی حساس و دارای منافع و حقوق مختص به خود است، چیزی که این روزها در گفتمان اخلاق ارتباط با حیوانات از آن تحت عنوان ارزش ذاتی و وظایف مستقیم در قبال حیوانات یاد می شود. به عبارت دیگر، گونه های دیگر از حیوانات نه صرفاً به خاطر آنکه منافع انسانی را تامین میکنند حائز اهمیت و توجه هستند، بلکه صرف نظر از برآورده ساختن منافع ما انسان ها نیز دارای ارزش ذاتی مختص به خود هستند. حکایت هایی از این دست در سنت ایرانی به نوعی حاکی از آن است که میتوان ردپای دیدگاههای بسیار مترقیانه در قبال حیوانات را از همین سنت بیرون کشید. این روایت هم به نوعی در اشاره به ایران باستان است و هم اینکه خواجه نظام الملک طوسی با روایت مجدد آن در کتاب سیاست نامه خود در ایران پس از اسلام یعنی در دوران حکومت سلجوقیان، به نوعی بر آن مهر تایید میزند.
به عبارت دیگر، نگاه به سنت به عنوان امری منسوخ و مستعمل همانقدر نگاه خطایی است که به همین سنت به عنوان بسته ای تمام و کمال و بدون نقص نگریسته شود. سنت نیز در واقع باید همواره به شکلی نقادانه مورد توجه قرار گیرد. خوبیهایش برجسته و نقائص و بدی هایش مورد خوانش مجدد قرار گیرد.
@BeKhodnotes
این حکایت از کتاب سیاست نامه خواجه نظام الملک طوسی بسیار حکایت جالبتوجهی است. قصه از این قرار است که ظاهراً یکی از لشکریان خسرو انوشیروان که از قضا حکومت آذربایجان را نیز برعهده داشته است به زور و ناحق ملک پیرزن فقیری را از او می ستاند و فریاد پیرزن از این ظلم او به هیچ جا نمی رسد. تا اینکه پیرزن عزم تیسفون کرده تا شاید صدای تظلم خواهی خود را به پادشاه رساند. سرانجام به لطایف الحیل و ترفند های بسیاری موفق می شود پادشاه را ملاقات کرده و از ظلم وارده بر خود از این سردار وی شکایت کند. پس از این اتفاق، انوشیروان تصمیم میگیرد برای آنکه فاصله میان خود با مردم را کم کرده تا فریاد تظلم خواهی آنان مستقیماً و بدون واسطه به گوش او برسد، زنجیره ای از زنگوله ها تا بارگاه خود فراهم کرده که هر که به او ظلمی شده و دادش ستانیده نشده است با جنباندن آن زنگوله ها فریاد تظلم خواهی خود را مستقیماً و بدون واسطه حاجبان به پادشاه رسانده تا بتواند او را ملاقات کند تا شاید داد خود بستاند. تا اینکه روزی خر پیری زنگوله ها را به صدا در می آورد. پادشاه از دلیل به صدا در آمدن زنگوله ها پرسش می کند اما حاجبان و زیردستان آن را بیاهمیت شمرده که کسی برای تظلم خواهی نیامده، فقط خری است که خود را به زنجیرها میمالد! واکنش پادشاه اما جالب است. پادشاه میگوید: «ای نادان که شمایید، نه چنین است که شما می پندارید. چون نیک بنگرید، این خر هم به داد خواستن آمده است. خواهم که هر دو بروید و این خر در میان بازار ببرید از هر کسی احوال خر بپرسید و معلوم من کنید». حاجبان چنین می کنند و سرانجام مشخص میشود که خر از آنِ شخص رختشویی (گازر) بوده است که پس از آنکه خر پیر و فرتوت شده و دیگر توان سابق کار کردن را نداشته آن را به حال خود رها کرده است. پادشاه پس از پی بردن به ماجرا صاحب خر را فراخوانده و او را مکلف به نگهداری و غذا دادن آنهم تحت نظارت چند تن از ریش سفیدان میکند.
صرف نظر از اینکه این روایت چقدر واقعی است، آنچه جالب توجه است نوع نگاه به حیوان در آن است. در واقع مطابق این روایت حیوان صرفاً وسیلهای برای منافع انسانی نیست که هر زمان کارایی اش را از دست داد بتوان آن را همچون دستگاهی مستعمل به کناری افکند. بلکه موجودی حساس و دارای منافع و حقوق مختص به خود است، چیزی که این روزها در گفتمان اخلاق ارتباط با حیوانات از آن تحت عنوان ارزش ذاتی و وظایف مستقیم در قبال حیوانات یاد می شود. به عبارت دیگر، گونه های دیگر از حیوانات نه صرفاً به خاطر آنکه منافع انسانی را تامین میکنند حائز اهمیت و توجه هستند، بلکه صرف نظر از برآورده ساختن منافع ما انسان ها نیز دارای ارزش ذاتی مختص به خود هستند. حکایت هایی از این دست در سنت ایرانی به نوعی حاکی از آن است که میتوان ردپای دیدگاههای بسیار مترقیانه در قبال حیوانات را از همین سنت بیرون کشید. این روایت هم به نوعی در اشاره به ایران باستان است و هم اینکه خواجه نظام الملک طوسی با روایت مجدد آن در کتاب سیاست نامه خود در ایران پس از اسلام یعنی در دوران حکومت سلجوقیان، به نوعی بر آن مهر تایید میزند.
به عبارت دیگر، نگاه به سنت به عنوان امری منسوخ و مستعمل همانقدر نگاه خطایی است که به همین سنت به عنوان بسته ای تمام و کمال و بدون نقص نگریسته شود. سنت نیز در واقع باید همواره به شکلی نقادانه مورد توجه قرار گیرد. خوبیهایش برجسته و نقائص و بدی هایش مورد خوانش مجدد قرار گیرد.
@BeKhodnotes
Telegram
attach 📎
Forwarded from اتچ بات
دو روز قبل، کنفرانسی در دانشگاه هلسینکی با عنوان animality، با موضوع حیوان به مدت دو روز برگزار شد و میهمان ویژه این گردهمایی پروفسور مارتا نوسباوم از دانشگاه شیکاگو بود. نوسباوم که در ایران هم بیشتر به واسطه آثارش در حوزه ارسطوشناسی شناخته میشود خود نیز در حوزه اخلاق ارتباط با حیوانات صاحب نظریهای است بنام رویکرد توانمندیها یا capability approach، که به نحو بسیار خلاصه، مطابق نظر او هر حیوان باید توانمندیهای ذاتی و مهمش در مقام یک غایت به شمار آورده شده و در سپهر اخلاقی به عنوان متعلقی برای عدالت مورد توجه قرار گیرد. نوسباوم تلاش میکند دیدگاه خود را با نقد نظریه فایدهباورانه سینگر و حقوق حیوانات ریگان ارائه کند.
اما نکته تاسفبار این کنفرانس، مرگ یکی از اساتید در همان شب پس از روز اول کنفرانس بود که در نقد مقاله نوسباوم سخنانی ایراد کرد!
مجموعه مقالات این کنفرانس قرار است در مجموعهای در آینده به چاپ برسد. احتمالا مقاله کوتاهی هم از من که ترجمه یکی از رسالههای مختصر اما بسیار جالب توجه قابوس بن ووشمگیر، پادشاه، متفکر، نویسنده و شاعر از خاندان زیاریان هم عصر ابن سینا و ابوریحان است که در نقد مفهوم اشرف مخلوقات بودن انسان در مقابل جانوران دیگر است در این مجموعه چاپ گردد. این قابوس پدربزرگ عنصرالمعالی کیکاووس بن اسکندر نویسنده معروف کتاب قابوسنامه است که نام اثر خود را نیز ظاهرن از نام پدربزرگش گرفته است! این رساله سه صفحهای همچون مانیفستی در تفکر فلسفی اسلامی در نقد یکی از محوریترین مفاهیم آن یعنی محوریت انسان به شمار میرود که تاکنون مورد غفلت بوده است. من این متن را به همراه مقدمهای درباره نویسنده، خاندان زیاریان، سبک نوشتاری متن که سبکی آهنگین و مسجع است، نسخه متن و ویراستار آن، یعنی عبدالرحمان بن علی یزدادی از عربی به انگلیسی برگرداندم و سعی کردم در این برگردان، به اندازه ممکن سجع و آهنگ متن اصلی هم منتقل گردد.
https://www.helsinki.fi/en/helsinki-collegium-advanced-studies/animality-philosophical-workshop-martha-c-nussbaum
@BeKhodnotes
اما نکته تاسفبار این کنفرانس، مرگ یکی از اساتید در همان شب پس از روز اول کنفرانس بود که در نقد مقاله نوسباوم سخنانی ایراد کرد!
مجموعه مقالات این کنفرانس قرار است در مجموعهای در آینده به چاپ برسد. احتمالا مقاله کوتاهی هم از من که ترجمه یکی از رسالههای مختصر اما بسیار جالب توجه قابوس بن ووشمگیر، پادشاه، متفکر، نویسنده و شاعر از خاندان زیاریان هم عصر ابن سینا و ابوریحان است که در نقد مفهوم اشرف مخلوقات بودن انسان در مقابل جانوران دیگر است در این مجموعه چاپ گردد. این قابوس پدربزرگ عنصرالمعالی کیکاووس بن اسکندر نویسنده معروف کتاب قابوسنامه است که نام اثر خود را نیز ظاهرن از نام پدربزرگش گرفته است! این رساله سه صفحهای همچون مانیفستی در تفکر فلسفی اسلامی در نقد یکی از محوریترین مفاهیم آن یعنی محوریت انسان به شمار میرود که تاکنون مورد غفلت بوده است. من این متن را به همراه مقدمهای درباره نویسنده، خاندان زیاریان، سبک نوشتاری متن که سبکی آهنگین و مسجع است، نسخه متن و ویراستار آن، یعنی عبدالرحمان بن علی یزدادی از عربی به انگلیسی برگرداندم و سعی کردم در این برگردان، به اندازه ممکن سجع و آهنگ متن اصلی هم منتقل گردد.
https://www.helsinki.fi/en/helsinki-collegium-advanced-studies/animality-philosophical-workshop-martha-c-nussbaum
@BeKhodnotes
Telegram
attach 📎
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
چند روز پیش، در فروشگاهی، نوبت به پرداخت که شد ظاهر متفاوت فروشنده نظرم را جلب کرد. از او پرسیدم ایرانی هستی، پاسخ داد کرد کردستان عراق است اما بیشتر اقوام و آشنایانش در کرمانشاه زندگی میکردند. پرسیدم حالا چطور؟ انگار که بغضی گلویش را داشت، گفت در زلزله سرپل ذهاب نزدیک به ۳۵ عضو از اعضای خانوادهاش، شامل پدر، مادر، برادر، عمو، عمه و ... را از دست داده است. میگفت آن شب برادرم مهمانی دعوت بوده و در همانجا خانه بر سرشان ویران شده،در حالیکه خانه خودش بدون کوچکترین آسیبی سالم مانده بود! ناخودآگاه یاد ماجرای ایرج بسطامی خواننده افتادم که برای چند روز مسافر زادگاهش بم میشود، و در همان چند روز اقامتش در آنجا زیر آوار زلزله جان میسپارد. هستی و زندگی از آنچیزی که فکرش را میکنیم شکنندهتر و مشروطتر است، آنقدر که شاید بتوان هستی را به قدم زدن بر لبه نازک شمشیری تشبیه کرد که هرگونه عدمتوازنی در آن میتواند به سمتی منحرف شده و به پرتگاه نیستی منجر شود. یکی از بهترین تعبیرها درباب این شکنندگی و مرگاندیشی را چه بسا بتوان در اشعار باباطاهر دید، که گیراییاش با نوای آسمانی تنبور سیدخلیل هزار چندان میشود
@BeKhodnotes
@BeKhodnotes
این حکایت از سیاست نامه خواجه نظام الملک طوسی درباره مردی که سگی گر و کچل را تیمار کرد و همین تیمار و درمان سگ، و نه حج و خیرات و ... اسباب شفاعت اخروی او را در پی داشت، حکایت جالب توجهی است.
@BeKhodnotes
@BeKhodnotes
مدتی است که خیلی از کارهای کلاسیک فارسی را که متاسفاته هیچگاه فرصت نکرده بودم از سر دقت و حوصله بخوانم به صورت صوتی گوش میکنم و نکاتی که به نظرم جالب توجه باشند را از این متون یادداشت میکنم. یکی از کتابهایی که به تازگی تمام کردم کتاب سیرالملوک یا سیاست نامه خواجه نظام الملک طوسی بود که هر از چندگاهی هم مطالبی را از آن به اشتراک گذاشتم. خوانش شنیداری این کتاب انصافن بسیار روان و با کیفیت خیلی خوبی توسط خانم مریم محبوب در نزدیک به ۱۳ ساعت خوانده میشود. اگر به کتاب صوتی علاقمند هستید، شنیدن این اثر را به شما پیشنهاد میکنم:
https://navaar.app.link/uZ7idl72Grb
@BeKhodnotes
https://navaar.app.link/uZ7idl72Grb
@BeKhodnotes
navaar.app.link
نوار، مرجع کتابهای صوتی
بهترین و جدید ترین کتاب های صوتی را دانلود کرده و در کامپیوتر، تبلت و یا موبایل خود گوش نمایید.
Forwarded from دلمشغولیهای فلسفی-اخلاقی
بدنهای عجیب و غریب و آموزه مینیمالیسم/کمینهگرایی
مینیمالیسم (minimalism)، کمینهگرایی، حداقلگرایی یا قناعتپیشگی و بسندگی و باور به سادگی در حوزه معنای زندگی یکی از آموزههای مهم و اساسییی است که مغز و لبّ لباب بیشتر مکاتب عرفانی را شکل میدهد. این آموزه به نحو ویژهای در فلسفه و عرفان بودایی و خصوصن مکتب ذِن خودنمایی میکند. تیک نات هان، استاد معاصر آیین ذِن را میتوان از ترویجدهندگان همین آموزه معرفی کرد. مطابق این اصل، آنچه ما داشتن آنرا حداقلی، معمولی و پیش پا افتاده و نرمال تلقی میکنیم، بیش از آنچیزی است که تصورش را میکنیم. به عبارت دیگر، آنچه حداقل دانسته میشود، حداکثری است و ما چون از این نکته غافلیم، به علت فقدان بینش و بصیرت لازم در این زمینه، از درک آن غافلیم. به عنوان مثال، ما داشتن سلامتی تن و روان را آنچنان امری حداقلی و نرمال در نظر میگیریم که اصلن آنرا به عنوان یک <داشته> مورد توجه قرار نمیدهیم. در واقع، ما از درک این نکته غافلیم که آنچه سلامتی خوانده میشود خود حاصل یک فرایند بسیار پیچیده از عناصر گوناگون است تا ماشین تن به بهترین نحو کار کند و کوچکترین خللی در هماهنگی میان اجزای این دستگاه پیچیده میتواند چه پیامدهایی در کارکرد آن داشته باشد، خصوصن که در کنار تن از پدیده دیگری به نام ذهن، روان، جان، نفس، روح یا هرچیز دیگری با این عناوین هم نام برده میشود. صرفنظر از اینکه فقدان هماهنگی میان اجزای تن خود میتواند باعث چه نواقصی در کارکرد آن گردد، فقدان هماهنگی میان تن و ذهن هم خود عامل سوءکارکردگهای دیگری است. از اینرو، داشتن چیزی تحت عنوان سلامتی خود
به تنهایی حاصل کارکردهای بسیار پیچیدهای است که تنها کسانی که این فقدان را تجربه میکنند نسبت به اهمیت آن واقف میشوند. (برای اینکه این مطلب را بهتر دریابید، شما را به تماشای مجموعه مستندهای بدن عجیب و غریب یا Body Bizarre, دعوت میکنم که ماجرای زندگی افرادی است با بیماریهایی عجیب و غریبی که شاید در مخیله هیچ انسانی نمیگنجد. افرادی که هر کاری میکنند تا بتوانند کمی به سلامت تن برسند، سلامتییی که اکثر ما پیشاپیش آنرا داریم اما نسبت بدان به عنوان داشتهای ارزشمند غافلیم.)
اما مطابق آموزه کمینهگرایی، ما برای اینکه به این بینش برسیم ضرورتن نباید دچار بیماریهایی از این دست شویم. شناخت و آگاهی نسبت به این اصول و شرایط میتواند ما را نسبت به درک این حقایق متوجه سازد. و آگاهی نسبت به این حقایق نوعی خاصیت رهابخشی (emancipatory) دارد. ما در اینصورت خواهیم دانست که اولن، آنچه داریم عاریتی است و فاقد بنیانی آنچنان استوار و محکم که هیچگاه خلل بر ندارد، چرا که همه چیز در معرض تغییر، شدن و زوال قرار دارد، یعنی اصل بیثباتی(impermanence)، و حال که فرصت آن را یافتهایم که برای مدت زمانی از آن برخوردار شویم باید به بهترین شکل از آن بهره ببریم.
اما آموزه کمینهگرایی یا قناعتپیشگی و بسندگی، در مقابل گرایشِ رفاهگرایانه معاصر قرار میگیرد که به موجب آن، مجموعهای از امور رفاهیِ بیرونی وجود دارد که داشتنشان باعث خوشبختی و نداشتنشان منجر به بدبختی میگردد؛ در مقابل، مطابق این رویکرد، خوشبختی چیزی نیست مگر خرسندی از آنچه کمترین میپنداریم، کمترینهایی که خود بیشترینند اگر با حضور و توجه بدان نظر افکنیم. این آموزه پژواک همان فلسفه رواقیگری است که به موجب آن، هر انسانی در درون خود آزاد است و هیچ دیوار و حصاری، هرچند بلند، نمیتواند ذهن انسان را به بند کشد، ولو جسم و تن او را در بند کند. کمینهگرایی فلسفه انسانهای آزاد و رهاست، کسانیکه حافظ به اندازهای برایشان ارزش قائل است که خود را غلام و بنده بلندهمتیشان میداند که "غلام همت آنم که زیر چرخ کبود/ز هرچه رنگ تعلق پذیرد آزاد است".
@BeKhodnotes
مینیمالیسم (minimalism)، کمینهگرایی، حداقلگرایی یا قناعتپیشگی و بسندگی و باور به سادگی در حوزه معنای زندگی یکی از آموزههای مهم و اساسییی است که مغز و لبّ لباب بیشتر مکاتب عرفانی را شکل میدهد. این آموزه به نحو ویژهای در فلسفه و عرفان بودایی و خصوصن مکتب ذِن خودنمایی میکند. تیک نات هان، استاد معاصر آیین ذِن را میتوان از ترویجدهندگان همین آموزه معرفی کرد. مطابق این اصل، آنچه ما داشتن آنرا حداقلی، معمولی و پیش پا افتاده و نرمال تلقی میکنیم، بیش از آنچیزی است که تصورش را میکنیم. به عبارت دیگر، آنچه حداقل دانسته میشود، حداکثری است و ما چون از این نکته غافلیم، به علت فقدان بینش و بصیرت لازم در این زمینه، از درک آن غافلیم. به عنوان مثال، ما داشتن سلامتی تن و روان را آنچنان امری حداقلی و نرمال در نظر میگیریم که اصلن آنرا به عنوان یک <داشته> مورد توجه قرار نمیدهیم. در واقع، ما از درک این نکته غافلیم که آنچه سلامتی خوانده میشود خود حاصل یک فرایند بسیار پیچیده از عناصر گوناگون است تا ماشین تن به بهترین نحو کار کند و کوچکترین خللی در هماهنگی میان اجزای این دستگاه پیچیده میتواند چه پیامدهایی در کارکرد آن داشته باشد، خصوصن که در کنار تن از پدیده دیگری به نام ذهن، روان، جان، نفس، روح یا هرچیز دیگری با این عناوین هم نام برده میشود. صرفنظر از اینکه فقدان هماهنگی میان اجزای تن خود میتواند باعث چه نواقصی در کارکرد آن گردد، فقدان هماهنگی میان تن و ذهن هم خود عامل سوءکارکردگهای دیگری است. از اینرو، داشتن چیزی تحت عنوان سلامتی خود
به تنهایی حاصل کارکردهای بسیار پیچیدهای است که تنها کسانی که این فقدان را تجربه میکنند نسبت به اهمیت آن واقف میشوند. (برای اینکه این مطلب را بهتر دریابید، شما را به تماشای مجموعه مستندهای بدن عجیب و غریب یا Body Bizarre, دعوت میکنم که ماجرای زندگی افرادی است با بیماریهایی عجیب و غریبی که شاید در مخیله هیچ انسانی نمیگنجد. افرادی که هر کاری میکنند تا بتوانند کمی به سلامت تن برسند، سلامتییی که اکثر ما پیشاپیش آنرا داریم اما نسبت بدان به عنوان داشتهای ارزشمند غافلیم.)
اما مطابق آموزه کمینهگرایی، ما برای اینکه به این بینش برسیم ضرورتن نباید دچار بیماریهایی از این دست شویم. شناخت و آگاهی نسبت به این اصول و شرایط میتواند ما را نسبت به درک این حقایق متوجه سازد. و آگاهی نسبت به این حقایق نوعی خاصیت رهابخشی (emancipatory) دارد. ما در اینصورت خواهیم دانست که اولن، آنچه داریم عاریتی است و فاقد بنیانی آنچنان استوار و محکم که هیچگاه خلل بر ندارد، چرا که همه چیز در معرض تغییر، شدن و زوال قرار دارد، یعنی اصل بیثباتی(impermanence)، و حال که فرصت آن را یافتهایم که برای مدت زمانی از آن برخوردار شویم باید به بهترین شکل از آن بهره ببریم.
اما آموزه کمینهگرایی یا قناعتپیشگی و بسندگی، در مقابل گرایشِ رفاهگرایانه معاصر قرار میگیرد که به موجب آن، مجموعهای از امور رفاهیِ بیرونی وجود دارد که داشتنشان باعث خوشبختی و نداشتنشان منجر به بدبختی میگردد؛ در مقابل، مطابق این رویکرد، خوشبختی چیزی نیست مگر خرسندی از آنچه کمترین میپنداریم، کمترینهایی که خود بیشترینند اگر با حضور و توجه بدان نظر افکنیم. این آموزه پژواک همان فلسفه رواقیگری است که به موجب آن، هر انسانی در درون خود آزاد است و هیچ دیوار و حصاری، هرچند بلند، نمیتواند ذهن انسان را به بند کشد، ولو جسم و تن او را در بند کند. کمینهگرایی فلسفه انسانهای آزاد و رهاست، کسانیکه حافظ به اندازهای برایشان ارزش قائل است که خود را غلام و بنده بلندهمتیشان میداند که "غلام همت آنم که زیر چرخ کبود/ز هرچه رنگ تعلق پذیرد آزاد است".
@BeKhodnotes
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
در بیان یکی، و تنها یکی، از طنزهای روزگار همین گفته بس که معمولن رویدادها خیلی نابهنگام و به شکلی عاری از عدالت روی میدهد. یکی از همین نابهنگامیها و ناعدالتیها اینکه کارهای اصیل و با بن و ریشه بزرگان موسیقی این خاک را باید با کیفیت ضبط پایین گوش کنی، درحالیکه امثال ساسی چاهکنها و امیر تلوتلوها تراوشات چرکین ذهنهای بیمار خود را با کیفیت 4k ضبط میکنند! امان از این روزگار و نابهنگامیها و ناعدالتیهایش، امان!
@BeKhodnotes
@BeKhodnotes
از بیکینی تا برقع
نوشتاری درباره حق آزادی پوشش
بهنام خداپناه
یکی از مسائلی که این روزها بحث بر سر آن داغ است مسئله مربوط به حجاب اجباری است. و چیزی که عموما از آن طرفداری می شود و به عنوان یک اصل بدیهی و مدرن انگاشته می شود حق انتخاب پوشش است، اینکه زنان باید آزاد گذاشته شوند در اینکه چه نوع پوششی را برگزینند. صرفنظر از دعواهای سیاسی که بر سر این مسئله وجود دارد، که در اینجا محل بحث من هم نیست، راستش را بخواهید، من در فهم این ادعا مشکل دارم و نمیتوانم آن را به درستی بفهمم و مبنای آن را درک کنم. مسئله به نظر من اینجاست که وقتی گفته می شود زنان یا حتی مردان در انتخاب پوشش باید آزاد گذاشته شوند، مشخص نیست که مرز این ادعا در کجا قرار میگیرد. به عنوان مثال، اگر کسی بخواهد تنها با دو تکه برگ عورت خود را بپوشاند و در محیط عمومی حاضر شود، آنگونه که در مغرب زمین مرسوم است، آیا باید به او اجازه داد که این نوع پوشش را انتخاب کند. چون به هر حال این هم میتواند نوعی از پوشش باشد، چنان که این روزها هم هست، بیکینیهای زنانه چیزی بیش از دو تکه برگ نیستند! اگر نه، به چه دلیل؟ به نظر من، ادعای اینکه هرکس باید آزاد گذاشته شود تا نوع پوشش خود را، خودش برگزیند تنها در صورتی می تواند معنا داشته باشد که طیف انتخاب پوشش از پوشش بسیار ضعیف برگ-مانند و نزدیک به برهنگی تا پوشش مطلق و حجاب کامل با روبنده و برقع به عنوان پیش فرض پذیرفته شود، آنگونه که در ممالک غربی مرسوم است. در غیر این صورت یا این ادعا ادعای غلطی است و یا اینکه نوع کلمات به کار رفته در آن باید مورد بازبینی و اصلاح قرار گیرد! باید اقرار کنم که تاکنون جایی ندیدهام که مدعیان این ادعا از آزاد گذاشتن این نوع از پوششهای نزدیک به برهنگی دفاع کرده باشند!
اما شاید کسی بخواهد این ادعا را مطرح کند که مگر ایراد پوشش نزدیک به برهنگی برگ-وار چه میتواند باشد؟ مگر در جوامعی که به عنوان مثال زنان میتوانند با بیکینی در ملاعام ظاهر شوند، یا مردان میتوانند بدون بالاپوش و با شورت های اندامین در خیابان ها پرسه بزنند چه مشکلی پیش آمده است؟ بالاخره مردم بعد از یک مدت به این نحو از پوشش نیز عادت خواهند کرد. اولاً باید بگویم که من در این ادعا شک دارم که افراد جامعه پس از یک مدت به این نحو از پوشش بتوانند عادت کنند. چرا که پوشش ها و نوع لباس هایی که افراد می پوشند گرانبار از ارزش ها (value-laden) هستند، به این معنا که نوع طراحی یک پوشش تابع ارزش ها و مولفه های بسیاری است. چیزی تحت عنوان پوشش خنثی وجود ندارد. اگر توسط طراحان انگیزه جذابیتهای جنسی در پوششها مورد توجه قرار گیرد، که حتماً قرار می گیرد، این طراحان هربار با طراحی جدیدی وارد میدان شده و ترجیحات جنسی افراد جامعه و مخاطبان خود را مورد دستکاری قرار می دهند. (فقط کافیست به نوع لباس شنای زنانه و مردانه، یا حتی به نوع پوشش زنان در مسابقات ورزشی، توجه کنید تا متوجه شوید که انگیزه طراحان در نوع متفاوت طراحی این لباسها صرفاً مولفه های مربوط به راحت بودن لباس و مناسب بودن برای آن ورزش خاص نیست. در پس طراحی این لباس ها به مسائلی همچون جذابیت جنسی لباسها و اندامین بودن آنها، خصوصاً در مورد پوشش های زنانه، توجه ویژهای می شود. همین چند وقت پیش بود که خبر عدم شرکت چند ورزشکار زن ژیمناستیک کار از کشور آلمان در این باره خبرساز شد. در واقع اعتراض این زنان به نوع پوشش رسمی زنان در مسابقات ژیمناستیک بود که پوشش ها را بسیار جنسیتی میدانستند. همین امر باعث شد که فدراسیون ژیمناستیک آلمان نوع جدیدی از لباسهای تمام قد پوشیده را نیز به رسمیت بشناسد. نگاه کنید به: https://www.bbc.com/news/world-europe-56858863).
دوم اینکه، به فرض اینکه افراد جامعه به این نحو از پوششها عادت کنند، عادت نمیتواند درست یا غلط بودن چیزی را توجیه کند. همچنان که بیشتر جمعیت جهان به خوردن گوشت عادت کرده اند، این دلیل خوبی برای این نیست که گوشت خوردن کار درستی است، همچنان که دلایل اخلاقی و زیست محیطی بسیاری در منع گوشت خواری وجود دارد!
در اینجا باید این مسئله را خاطرنشان کنم که رویکرد من درباره پوشش رویکرد دینی و مذهبی نیست، یعنی دلایل مبتنی بر دلایلی مذهبی نیستند که مرا به اخذ این رویکرد سوق داده، بلکه من به این مسئله از منظر اخلاقی نگاه می کنم. بر همین اساس منظور من از پوشش، پوشش در معنای حجاب دینی آن هم نیست. (فکر میکنم زنی میتواند بدون چادر-چارقد و روسری و با لباسهای به مراتب راحت در اجتماع ظاهر شود و همچنان از پوشش مناسب برخوردار باشد. این البته مسئله دیگری است که قصد پرداختن به آن را ندارم.) همچون بیشتر کردار و افعال آدمی که می تواند موصوف به اخلاقی یا غیر اخلاقی گردد، پوشش نیز از این قاعده مستثنا نیست. در واقع، ما میتوانیم پوشش درست و غلط داشته باشیم به شرط آنکه فلسفه پوشش را بدانیم.
نوشتاری درباره حق آزادی پوشش
بهنام خداپناه
یکی از مسائلی که این روزها بحث بر سر آن داغ است مسئله مربوط به حجاب اجباری است. و چیزی که عموما از آن طرفداری می شود و به عنوان یک اصل بدیهی و مدرن انگاشته می شود حق انتخاب پوشش است، اینکه زنان باید آزاد گذاشته شوند در اینکه چه نوع پوششی را برگزینند. صرفنظر از دعواهای سیاسی که بر سر این مسئله وجود دارد، که در اینجا محل بحث من هم نیست، راستش را بخواهید، من در فهم این ادعا مشکل دارم و نمیتوانم آن را به درستی بفهمم و مبنای آن را درک کنم. مسئله به نظر من اینجاست که وقتی گفته می شود زنان یا حتی مردان در انتخاب پوشش باید آزاد گذاشته شوند، مشخص نیست که مرز این ادعا در کجا قرار میگیرد. به عنوان مثال، اگر کسی بخواهد تنها با دو تکه برگ عورت خود را بپوشاند و در محیط عمومی حاضر شود، آنگونه که در مغرب زمین مرسوم است، آیا باید به او اجازه داد که این نوع پوشش را انتخاب کند. چون به هر حال این هم میتواند نوعی از پوشش باشد، چنان که این روزها هم هست، بیکینیهای زنانه چیزی بیش از دو تکه برگ نیستند! اگر نه، به چه دلیل؟ به نظر من، ادعای اینکه هرکس باید آزاد گذاشته شود تا نوع پوشش خود را، خودش برگزیند تنها در صورتی می تواند معنا داشته باشد که طیف انتخاب پوشش از پوشش بسیار ضعیف برگ-مانند و نزدیک به برهنگی تا پوشش مطلق و حجاب کامل با روبنده و برقع به عنوان پیش فرض پذیرفته شود، آنگونه که در ممالک غربی مرسوم است. در غیر این صورت یا این ادعا ادعای غلطی است و یا اینکه نوع کلمات به کار رفته در آن باید مورد بازبینی و اصلاح قرار گیرد! باید اقرار کنم که تاکنون جایی ندیدهام که مدعیان این ادعا از آزاد گذاشتن این نوع از پوششهای نزدیک به برهنگی دفاع کرده باشند!
اما شاید کسی بخواهد این ادعا را مطرح کند که مگر ایراد پوشش نزدیک به برهنگی برگ-وار چه میتواند باشد؟ مگر در جوامعی که به عنوان مثال زنان میتوانند با بیکینی در ملاعام ظاهر شوند، یا مردان میتوانند بدون بالاپوش و با شورت های اندامین در خیابان ها پرسه بزنند چه مشکلی پیش آمده است؟ بالاخره مردم بعد از یک مدت به این نحو از پوشش نیز عادت خواهند کرد. اولاً باید بگویم که من در این ادعا شک دارم که افراد جامعه پس از یک مدت به این نحو از پوشش بتوانند عادت کنند. چرا که پوشش ها و نوع لباس هایی که افراد می پوشند گرانبار از ارزش ها (value-laden) هستند، به این معنا که نوع طراحی یک پوشش تابع ارزش ها و مولفه های بسیاری است. چیزی تحت عنوان پوشش خنثی وجود ندارد. اگر توسط طراحان انگیزه جذابیتهای جنسی در پوششها مورد توجه قرار گیرد، که حتماً قرار می گیرد، این طراحان هربار با طراحی جدیدی وارد میدان شده و ترجیحات جنسی افراد جامعه و مخاطبان خود را مورد دستکاری قرار می دهند. (فقط کافیست به نوع لباس شنای زنانه و مردانه، یا حتی به نوع پوشش زنان در مسابقات ورزشی، توجه کنید تا متوجه شوید که انگیزه طراحان در نوع متفاوت طراحی این لباسها صرفاً مولفه های مربوط به راحت بودن لباس و مناسب بودن برای آن ورزش خاص نیست. در پس طراحی این لباس ها به مسائلی همچون جذابیت جنسی لباسها و اندامین بودن آنها، خصوصاً در مورد پوشش های زنانه، توجه ویژهای می شود. همین چند وقت پیش بود که خبر عدم شرکت چند ورزشکار زن ژیمناستیک کار از کشور آلمان در این باره خبرساز شد. در واقع اعتراض این زنان به نوع پوشش رسمی زنان در مسابقات ژیمناستیک بود که پوشش ها را بسیار جنسیتی میدانستند. همین امر باعث شد که فدراسیون ژیمناستیک آلمان نوع جدیدی از لباسهای تمام قد پوشیده را نیز به رسمیت بشناسد. نگاه کنید به: https://www.bbc.com/news/world-europe-56858863).
دوم اینکه، به فرض اینکه افراد جامعه به این نحو از پوششها عادت کنند، عادت نمیتواند درست یا غلط بودن چیزی را توجیه کند. همچنان که بیشتر جمعیت جهان به خوردن گوشت عادت کرده اند، این دلیل خوبی برای این نیست که گوشت خوردن کار درستی است، همچنان که دلایل اخلاقی و زیست محیطی بسیاری در منع گوشت خواری وجود دارد!
در اینجا باید این مسئله را خاطرنشان کنم که رویکرد من درباره پوشش رویکرد دینی و مذهبی نیست، یعنی دلایل مبتنی بر دلایلی مذهبی نیستند که مرا به اخذ این رویکرد سوق داده، بلکه من به این مسئله از منظر اخلاقی نگاه می کنم. بر همین اساس منظور من از پوشش، پوشش در معنای حجاب دینی آن هم نیست. (فکر میکنم زنی میتواند بدون چادر-چارقد و روسری و با لباسهای به مراتب راحت در اجتماع ظاهر شود و همچنان از پوشش مناسب برخوردار باشد. این البته مسئله دیگری است که قصد پرداختن به آن را ندارم.) همچون بیشتر کردار و افعال آدمی که می تواند موصوف به اخلاقی یا غیر اخلاقی گردد، پوشش نیز از این قاعده مستثنا نیست. در واقع، ما میتوانیم پوشش درست و غلط داشته باشیم به شرط آنکه فلسفه پوشش را بدانیم.
ادامه یادداشت از بیکینی تا برقع
بخش ۲
به باور من، پوشش همچون بیشتر قوانین و قواعد اجتماعی تابع اصل عدم آسیب و ضرر (harm principle) باید مورد توجه قرار گیرد. چنانکه اگر سیگار کشیدن در محیط بسته امری نادرست تلقی میشود و قواعد و قوانینی بسیار سخت و محکم درباره آن وضع میشود، از تبلیغ آن جلوگیری به عمل میآید، و بستههای سیگار در فروشگاهها در معرض دید قرار نمیگیرد (آنچنانکه در اروپا مرسوم است)، چرا که سیگار کشیدن امری زیانمند برای افراد تلقی می شود، یا همچنانکه رانندگی تابع قواعد و قوانین مختص به خود است و نمی توان با هر سرعت دلبخواهی رانندگی کرد، چرا که رانندگی با سرعتی بالاتر از سرعت خاصی میتواند برای دیگران زیانمند تلقی شود، بر همین اساس نیز پوشش میتواند دارای قواعد مختص به خود باشد به نحوی که پوششی کمتر یا بیشتر از حد مشخصی می تواند برای افراد موجود در اجتماع زیانمند تلقی شود. البته این منوط به آن است که اصل ضرر را صرفا محدود به ضررها و آسیبهای جسمانی ندانیم و آسیب ها و ضررهای روانی را نیز مورد توجه قرار دهیم.
همچنان که فعالین حقوق حیوانات پوشیدن چرم و خز حیوانات را امری غیر اخلاقی قلمداد میکنند، که غیر اخلاقی نیز هست، و این ادعا بر اساس زیانمندی و آسیب این نوع پوشش برای گونه های دیگر جانوری مطرح می شود، بر همین اساس نیز، میتوان از پوششهای جنسیتی به عنوان پوشش های زیانمند برای دیگر افراد جامعه سخن گفت. به عنوان مثال ، زنان بیکینی-پوش (که من آنرا صرفاً به عنوان نمادی از پوشش غیراخلاقی در محیط اجتماع در نظر میگیرم، که این روزها در جوامع زیادی تقریبن مرسوم شده است)، نه تنها تلقی شیوار و ابژهگونه را از بدن زنانه ترویج میکنند، در عین حال محیط اجتماع را نیز به محیطی جنسیتی تبدیل میکنند، که خود این امر آسیب های جدییی را برای افراد حاضر در اجتماع در پی خواهد داشت، خواه در خصوص زنان دیگر، یا در خصوص مردانی که در چنین اجتماعی زندگی میکنند. اگر رفتار اخلاقی و درست رفتاری است که منافع دیگر افراد اجتماع را مدنظر قرار می دهد، خواه این دیگری انسان یا حیوان باشد، یا زن و مرد و کودک، بر همین اساس، افعال و کردار انسان در اجتماع امری محدود و مقید به حضور دیگری خواهد بود. سخن گفتن از اینکه زنان یا مردان باید در انتخاب پوشش خود آزاد باشند، به نظر من همان قدر ادعایی گزاف و فاقد مبنایی درست است که سخن گفتن درباره حق انتخاب آزاد افراد در میزان سرعت در رانندگی! اصولن درکی از این ادعای لیبرال ندارم و مبنای آنرا در جوامع مدرن نمیتوانم درک کنم که چطور در جامعهای که سختترین قوانین و قواعد را درخصوص رانندگی و سیگار کشیدن و مصرف الکل بکار میبندد، در حوزه پوشش فاقد هیچگونه اصول و قواعدی نیست و نوعی لاقیدی مطلق در اینباره بر این جوامع حاکم است. زندگی در جامعه و با دیگری اصولاً زندگی در قید و بند است. در واقع حضور دیگری ما را در اکثر انتخاب هایمان در اجتماع محدود و مقید می سازد. اگر بخواهیم بدون در نظر گرفتن دیگری و منافع او در اجتماع زندگی کنیم، در واقع اجتماع را به مجموعه ناهمگنی از اتم ها و ذره های مجزای از هم فروکاستهایم که میانشان هیچگونه برهمکنشی و فعل و انفعالی برقرار نیست، که این فرض از اساس فرض نادرست و غلطی است. فرضی که مبنای فردگرایی افراطی معاصر هم هست.
به قول ژان پل سارتر, هر عمل و کنش ما در واقع نشان دادن نوعی چراغ سبز یا حتی چراغ قرمز به دیگریست. به عبارت دیگر، با هر عملی که برمی گزینیم، در واقع، ارزش های مرتبط با آن عمل را ترویج می کنیم. بر همین اساس، هیچ یک از افعال ما صرفا محدود به خود ما نیست و محدود هم نمیماند. از اینرو، یک ادعای غلط دیگر در حوزه مربوط به پوشش نیز این ادعاست که من حق دارم پوشش مورد انتخاب خود را برگزینم، و این وظیفه دیگریست که از نوع پوشش من متاثر نگردد. در واقع در اینجا، فرد از خود سلب مسئولیت کرده و بار مسئولیت را بر دوش دیگری میاندازند. از نظر من، این ادعا همانقدر نادرست است که ادعا کنیم من در محیط بسته سیگار خودم را میکشم و این وظیفه شماست که از ماسک مخصوص استفاده کنید تا از بوی سیگار من آسیب نبینید، یا این ادعا که من با سرعت مورد انتخاب خود رانندگی می کنم، و این وظیفه شماست که در سر راه من قرار نگیرید تا مبادا با شما تصادف کنم! تمامی افعال ما گرانبار از ارزش ها هستند و ما چه بخواهیم و چه نخواهیم مادامی که در اجتماع زندگی میکنیم افعال ما دیگری را متاثر خود میسازد. این انتظار که من به شیوه مورد علاقه خود به پیش می روم و شما نیز به شیوه مورد علاقه خود، بدون آنکه بخواهیم بر یکدیگر تاثیرات منفی یا مثبت بگذاریم، انتظارات خطا و نادرستی است.
بخش ۲
به باور من، پوشش همچون بیشتر قوانین و قواعد اجتماعی تابع اصل عدم آسیب و ضرر (harm principle) باید مورد توجه قرار گیرد. چنانکه اگر سیگار کشیدن در محیط بسته امری نادرست تلقی میشود و قواعد و قوانینی بسیار سخت و محکم درباره آن وضع میشود، از تبلیغ آن جلوگیری به عمل میآید، و بستههای سیگار در فروشگاهها در معرض دید قرار نمیگیرد (آنچنانکه در اروپا مرسوم است)، چرا که سیگار کشیدن امری زیانمند برای افراد تلقی می شود، یا همچنانکه رانندگی تابع قواعد و قوانین مختص به خود است و نمی توان با هر سرعت دلبخواهی رانندگی کرد، چرا که رانندگی با سرعتی بالاتر از سرعت خاصی میتواند برای دیگران زیانمند تلقی شود، بر همین اساس نیز پوشش میتواند دارای قواعد مختص به خود باشد به نحوی که پوششی کمتر یا بیشتر از حد مشخصی می تواند برای افراد موجود در اجتماع زیانمند تلقی شود. البته این منوط به آن است که اصل ضرر را صرفا محدود به ضررها و آسیبهای جسمانی ندانیم و آسیب ها و ضررهای روانی را نیز مورد توجه قرار دهیم.
همچنان که فعالین حقوق حیوانات پوشیدن چرم و خز حیوانات را امری غیر اخلاقی قلمداد میکنند، که غیر اخلاقی نیز هست، و این ادعا بر اساس زیانمندی و آسیب این نوع پوشش برای گونه های دیگر جانوری مطرح می شود، بر همین اساس نیز، میتوان از پوششهای جنسیتی به عنوان پوشش های زیانمند برای دیگر افراد جامعه سخن گفت. به عنوان مثال ، زنان بیکینی-پوش (که من آنرا صرفاً به عنوان نمادی از پوشش غیراخلاقی در محیط اجتماع در نظر میگیرم، که این روزها در جوامع زیادی تقریبن مرسوم شده است)، نه تنها تلقی شیوار و ابژهگونه را از بدن زنانه ترویج میکنند، در عین حال محیط اجتماع را نیز به محیطی جنسیتی تبدیل میکنند، که خود این امر آسیب های جدییی را برای افراد حاضر در اجتماع در پی خواهد داشت، خواه در خصوص زنان دیگر، یا در خصوص مردانی که در چنین اجتماعی زندگی میکنند. اگر رفتار اخلاقی و درست رفتاری است که منافع دیگر افراد اجتماع را مدنظر قرار می دهد، خواه این دیگری انسان یا حیوان باشد، یا زن و مرد و کودک، بر همین اساس، افعال و کردار انسان در اجتماع امری محدود و مقید به حضور دیگری خواهد بود. سخن گفتن از اینکه زنان یا مردان باید در انتخاب پوشش خود آزاد باشند، به نظر من همان قدر ادعایی گزاف و فاقد مبنایی درست است که سخن گفتن درباره حق انتخاب آزاد افراد در میزان سرعت در رانندگی! اصولن درکی از این ادعای لیبرال ندارم و مبنای آنرا در جوامع مدرن نمیتوانم درک کنم که چطور در جامعهای که سختترین قوانین و قواعد را درخصوص رانندگی و سیگار کشیدن و مصرف الکل بکار میبندد، در حوزه پوشش فاقد هیچگونه اصول و قواعدی نیست و نوعی لاقیدی مطلق در اینباره بر این جوامع حاکم است. زندگی در جامعه و با دیگری اصولاً زندگی در قید و بند است. در واقع حضور دیگری ما را در اکثر انتخاب هایمان در اجتماع محدود و مقید می سازد. اگر بخواهیم بدون در نظر گرفتن دیگری و منافع او در اجتماع زندگی کنیم، در واقع اجتماع را به مجموعه ناهمگنی از اتم ها و ذره های مجزای از هم فروکاستهایم که میانشان هیچگونه برهمکنشی و فعل و انفعالی برقرار نیست، که این فرض از اساس فرض نادرست و غلطی است. فرضی که مبنای فردگرایی افراطی معاصر هم هست.
به قول ژان پل سارتر, هر عمل و کنش ما در واقع نشان دادن نوعی چراغ سبز یا حتی چراغ قرمز به دیگریست. به عبارت دیگر، با هر عملی که برمی گزینیم، در واقع، ارزش های مرتبط با آن عمل را ترویج می کنیم. بر همین اساس، هیچ یک از افعال ما صرفا محدود به خود ما نیست و محدود هم نمیماند. از اینرو، یک ادعای غلط دیگر در حوزه مربوط به پوشش نیز این ادعاست که من حق دارم پوشش مورد انتخاب خود را برگزینم، و این وظیفه دیگریست که از نوع پوشش من متاثر نگردد. در واقع در اینجا، فرد از خود سلب مسئولیت کرده و بار مسئولیت را بر دوش دیگری میاندازند. از نظر من، این ادعا همانقدر نادرست است که ادعا کنیم من در محیط بسته سیگار خودم را میکشم و این وظیفه شماست که از ماسک مخصوص استفاده کنید تا از بوی سیگار من آسیب نبینید، یا این ادعا که من با سرعت مورد انتخاب خود رانندگی می کنم، و این وظیفه شماست که در سر راه من قرار نگیرید تا مبادا با شما تصادف کنم! تمامی افعال ما گرانبار از ارزش ها هستند و ما چه بخواهیم و چه نخواهیم مادامی که در اجتماع زندگی میکنیم افعال ما دیگری را متاثر خود میسازد. این انتظار که من به شیوه مورد علاقه خود به پیش می روم و شما نیز به شیوه مورد علاقه خود، بدون آنکه بخواهیم بر یکدیگر تاثیرات منفی یا مثبت بگذاریم، انتظارات خطا و نادرستی است.
👎1
ادامه یادداشت از بیکینی تا برقع
بخش پایانی
از این رو، باید اینگونه نتیجه گیری کنم که تا زمانی که محدوده و مرز این ادعا که افراد جامعه در نوع انتخاب پوشش خود آزاد هستند مشخص نشود، یعنی تعریف دقیقی از مصادیق این محدوده که میتواند از بیکینی تا برقع متفاوت باشد بدست داده نشود، و ملاک این انتخاب نیز توضیح داده نشود، این ادعا جز کلیگویی هیچ چیز دیگری نخواهد بود.
@BeKhodnotes
بخش پایانی
از این رو، باید اینگونه نتیجه گیری کنم که تا زمانی که محدوده و مرز این ادعا که افراد جامعه در نوع انتخاب پوشش خود آزاد هستند مشخص نشود، یعنی تعریف دقیقی از مصادیق این محدوده که میتواند از بیکینی تا برقع متفاوت باشد بدست داده نشود، و ملاک این انتخاب نیز توضیح داده نشود، این ادعا جز کلیگویی هیچ چیز دیگری نخواهد بود.
@BeKhodnotes
چند روز پیش خبر تأسفبار کشتار گسترده بیش از هزار سگ را در یکی از پناهگاههای نگهداری از این موجودات بیپناه توسط یکی از ارگانهای دولتی، نمیدانم شهرداری یا محیط زیست، شنیدم. مطلب خاصی اینجا برای گفتن ندارم، چه همه را پیشتر در مقدمه کتاب آزادی حیوانات به تفصیل توضیح دادهام. در یادداشتی هم که چند سال پیش در همین کانال نوشتم سعی کردم یکی و از مهمترین ریشههای این خشونت بیحدوحصر نسبت به سگها را در کشورمان در مفاهیم الهیاتی و خصوصن فقهی آن پیگیری کنم. که این یادداشت را دوباره و به مقتضای این پیشپیشامد ناگوار دوباره به اشتراک میگذارم 👇🏼👇🏼👇🏼
👍2
Forwarded from دلمشغولیهای فلسفی-اخلاقی
از نجاست تا خشونت
نقدی بر نوشتار حسن اسلامی «با عنوان سگ اصحاب کهف» در روزنامۀ اعتماد
چند روز پیش مطلبی را از آقای حسن اسلامی راجع به این موضوع میخواندم که ایشان استدلال کرده بودند ربطی میان مفهوم نجاست سگ و خشونتی که این روزها به انحاء مختلف در جامعۀ ما بر این حیوانات مظلوم وارد میشود وجود ندارد. در حالیکه دغدغه مندیهای اخلاقی ایشان را بسیار ارج مینهم و در موارد بسیاری با ایشان همدلیهای بسیاری دارم، اما با ادعای اصلی نوشتۀ ایشان نمیتوانم موافق باشم. طبق استدلال ایشان، "کسانی که با سگها رفتار وحشیانهای دارند، در کنار دلایل متعدد، گاه به نجس بودن آنها اشاره میکنند و نتیجه میگیرند رفتارشان موجه است. زین رو، به دو نکته باید پرداخت؛ یکی نجس بودن سگها و دیگری مجاز بودن رفتار خشن با سگها به دلیل نجس بودنشان. میان این دو مساله منطقا هیچ ربطی وجود ندارد، با این حال چنان این دو در پی هم میآیند که خیلی افراد باور دارند نجاست سگها دلیل خوبی است برای رفتار وحشیانه با آنها."
قصد من در اینجا بر این است که نشان دهم اتفاقن ربطی منطقی میان مفهوم نجس خواندن یک موجود زنده و خشونت ورزیدن نسبت به آن وجود دارد. سعی میکنم گفتۀ خود را مرحله به مرحله و با تدقیق در مفاهیم فقهی در اینباره نشان دهم:
1. مفهوم نجس: واژه نجس در اصطلاح فقهی به چیزهایی گفته میشود که از نظر شرعی پاک یا طاهر نیستند. به تعبیر دیگر، فرق است میان نجس بودن و آلوده بودن. در واقع، اگر بخواهم از تعبیرات فلسفی استفاده کنم، آنچه نجس خوانده میشود دارای نوعی آلودگیِ انتولوژیک [یا هستی شناسانه] است، یعنی نفسِ آن چیز یا خودِ آن چیز بالذات دارای نوعی از آلودگیِ الهیاتی [فقهی] است. چیزی که چه بسا حتی با شستشو هم پاک نشود، آنگونه که موارد دهگانۀ نجاسات، مطابق فقه شیعی، اینگونه اند.
2. مصادیق نجاسات: مطابق نظر غالب در میان فقهای شیعی، ده چیز هستند که «عین نجاستند»، یعنی اینها ذاتشان آلوده است، به نوعی که این آلودگی را به هیچ عنوان نمیتوان از ایشان زدود. خون، ادرار، مدفوع، مَنی، مردار، سگ، خوک، کافر، شراب، آبجو.
3. احکام نجاسات: در حالیکه آنچه نجس شده است (متجنِّس)، را میتوان طبق شرایطی پاک کرد، مثلن لباسی را که آغشته به خون شده باشد میتوان با شستنِ خون از آن تطهیر کرد، اما آندسته از چیزهایی را که عین نجاستند تحت هیچ شرایطی نمیتوان تطهیر کرد. به تعبیر دیگر، شما هر بلایی سر خون بیاورید، خون به خودیِ خود هیچگاه تطهیر نمیشود. در مورد چیزهایی که در اثر برخورد به این مصادیق نجاست به تعبیر فقها متجنِّس میشوند، تنها با زدودنِ نجاست از آنها، گاهی طی مناسکی، میتوان آن چیزِ را از نجاست پاک کرد.
4. از نجاست به خشونت: همانگونه که دیدیم، سگ، خوک، کافر، مدفوع، ادرار و غیره همه از نظر فقهی و حکم پاکیزگیِ شرعی در یک ردیف قرار دارند: همه عین نجاست و آلودگی اند، به نحوی که هیچ شرایطی را نمیتوان متصور شد که آنها طبق آن شرایط پاک باشند. در واقع، طبق ادبیات فقهی، خونِ پاک، یا سگِ پاک نوعی تناقض گویی به نظر میرسد. کافر نیز مادامیکه کافر است، یعنی به اصول و معتقدات دینی معتقد نیست، عین نجاست است و همواره باید از آن اجتناب و دوری کرد. در یک بیان کلی، طبق ادبیات فقهی، آنچه را نجس خوانده میشود باید «زدود» (مثل خون، ادرار، یا مدفوع روی لباس)، «طرد کرد» و «منزوی ساخت» و حتی آنها را «از میان برداشت» (مثل کافران).
در حالیکه این طرز تلقی شاید درخصوص اموری همچون ادرار، مدفوع و خون مشکل ساز نباشد، اما همینکه موجودِ جانداری متصف به صفت نجاست گردد و عین نجاست خوانده شود، «زدودن»، «طرد کردن» و «منزوی ساختنِ» آن موجود و به تعبیر دیگر کنار گذاشتن آنها از عرصۀ مناسباتِ زندگیِ مومن و مومنان سر از سرکوب و از میان برداشتنشان در خواهد آورد. اگر سرکوبِ ادرار، مدفوع و خون به واسطۀ پست و نازل خوانده شدنشان بی معناست، اما همینکه پای موجوداتِ جاندار به میان بیاید، این پستی و دنائتِ وجودی و هستی شناسانه که در سرشتِ این موجودات قرار دارد، خواه و ناخواه سر از رفع، طرد، از میان برداشتن، و به تعبیر دیگر سرکوب در خواهد آورد. اینچنین است که آنچه نجس خوانده میشود دارای پایین ترین و پست ترین مراتب وجودی دانسته شده و بدین گونه خشونت به عنوان نتیجۀ گریزناپذیر این دیدگاه سر بر می آورد. نجس خواندن جاندارانی مثل سگ و خوک، و معادل گرفتنِ این موجودات با ادرار و مدفوع، خود به خوبی نشان میدهد که در جهانشناسی فقهی، این موجودات از چه جایگاهی برخوردارند. فاصلۀ نجاست تا خشونت و سرکوب کمتر از یک تار مو به نظر میرسد.
لینک یادداشت سید حسن اسلامی در کانال تلگرامی ایشان:
https://www.tgoop.com/hassan_eslami/314
دربارۀ توضیح بیشتر مفاهیمِ فقهی «نجس» و «کافر» میتوانید به لینکهای زیر مراجعه کنید:
http://bit.do/eHM25
http://bit.do/eHM3n
@BeKhodnotes
نقدی بر نوشتار حسن اسلامی «با عنوان سگ اصحاب کهف» در روزنامۀ اعتماد
چند روز پیش مطلبی را از آقای حسن اسلامی راجع به این موضوع میخواندم که ایشان استدلال کرده بودند ربطی میان مفهوم نجاست سگ و خشونتی که این روزها به انحاء مختلف در جامعۀ ما بر این حیوانات مظلوم وارد میشود وجود ندارد. در حالیکه دغدغه مندیهای اخلاقی ایشان را بسیار ارج مینهم و در موارد بسیاری با ایشان همدلیهای بسیاری دارم، اما با ادعای اصلی نوشتۀ ایشان نمیتوانم موافق باشم. طبق استدلال ایشان، "کسانی که با سگها رفتار وحشیانهای دارند، در کنار دلایل متعدد، گاه به نجس بودن آنها اشاره میکنند و نتیجه میگیرند رفتارشان موجه است. زین رو، به دو نکته باید پرداخت؛ یکی نجس بودن سگها و دیگری مجاز بودن رفتار خشن با سگها به دلیل نجس بودنشان. میان این دو مساله منطقا هیچ ربطی وجود ندارد، با این حال چنان این دو در پی هم میآیند که خیلی افراد باور دارند نجاست سگها دلیل خوبی است برای رفتار وحشیانه با آنها."
قصد من در اینجا بر این است که نشان دهم اتفاقن ربطی منطقی میان مفهوم نجس خواندن یک موجود زنده و خشونت ورزیدن نسبت به آن وجود دارد. سعی میکنم گفتۀ خود را مرحله به مرحله و با تدقیق در مفاهیم فقهی در اینباره نشان دهم:
1. مفهوم نجس: واژه نجس در اصطلاح فقهی به چیزهایی گفته میشود که از نظر شرعی پاک یا طاهر نیستند. به تعبیر دیگر، فرق است میان نجس بودن و آلوده بودن. در واقع، اگر بخواهم از تعبیرات فلسفی استفاده کنم، آنچه نجس خوانده میشود دارای نوعی آلودگیِ انتولوژیک [یا هستی شناسانه] است، یعنی نفسِ آن چیز یا خودِ آن چیز بالذات دارای نوعی از آلودگیِ الهیاتی [فقهی] است. چیزی که چه بسا حتی با شستشو هم پاک نشود، آنگونه که موارد دهگانۀ نجاسات، مطابق فقه شیعی، اینگونه اند.
2. مصادیق نجاسات: مطابق نظر غالب در میان فقهای شیعی، ده چیز هستند که «عین نجاستند»، یعنی اینها ذاتشان آلوده است، به نوعی که این آلودگی را به هیچ عنوان نمیتوان از ایشان زدود. خون، ادرار، مدفوع، مَنی، مردار، سگ، خوک، کافر، شراب، آبجو.
3. احکام نجاسات: در حالیکه آنچه نجس شده است (متجنِّس)، را میتوان طبق شرایطی پاک کرد، مثلن لباسی را که آغشته به خون شده باشد میتوان با شستنِ خون از آن تطهیر کرد، اما آندسته از چیزهایی را که عین نجاستند تحت هیچ شرایطی نمیتوان تطهیر کرد. به تعبیر دیگر، شما هر بلایی سر خون بیاورید، خون به خودیِ خود هیچگاه تطهیر نمیشود. در مورد چیزهایی که در اثر برخورد به این مصادیق نجاست به تعبیر فقها متجنِّس میشوند، تنها با زدودنِ نجاست از آنها، گاهی طی مناسکی، میتوان آن چیزِ را از نجاست پاک کرد.
4. از نجاست به خشونت: همانگونه که دیدیم، سگ، خوک، کافر، مدفوع، ادرار و غیره همه از نظر فقهی و حکم پاکیزگیِ شرعی در یک ردیف قرار دارند: همه عین نجاست و آلودگی اند، به نحوی که هیچ شرایطی را نمیتوان متصور شد که آنها طبق آن شرایط پاک باشند. در واقع، طبق ادبیات فقهی، خونِ پاک، یا سگِ پاک نوعی تناقض گویی به نظر میرسد. کافر نیز مادامیکه کافر است، یعنی به اصول و معتقدات دینی معتقد نیست، عین نجاست است و همواره باید از آن اجتناب و دوری کرد. در یک بیان کلی، طبق ادبیات فقهی، آنچه را نجس خوانده میشود باید «زدود» (مثل خون، ادرار، یا مدفوع روی لباس)، «طرد کرد» و «منزوی ساخت» و حتی آنها را «از میان برداشت» (مثل کافران).
در حالیکه این طرز تلقی شاید درخصوص اموری همچون ادرار، مدفوع و خون مشکل ساز نباشد، اما همینکه موجودِ جانداری متصف به صفت نجاست گردد و عین نجاست خوانده شود، «زدودن»، «طرد کردن» و «منزوی ساختنِ» آن موجود و به تعبیر دیگر کنار گذاشتن آنها از عرصۀ مناسباتِ زندگیِ مومن و مومنان سر از سرکوب و از میان برداشتنشان در خواهد آورد. اگر سرکوبِ ادرار، مدفوع و خون به واسطۀ پست و نازل خوانده شدنشان بی معناست، اما همینکه پای موجوداتِ جاندار به میان بیاید، این پستی و دنائتِ وجودی و هستی شناسانه که در سرشتِ این موجودات قرار دارد، خواه و ناخواه سر از رفع، طرد، از میان برداشتن، و به تعبیر دیگر سرکوب در خواهد آورد. اینچنین است که آنچه نجس خوانده میشود دارای پایین ترین و پست ترین مراتب وجودی دانسته شده و بدین گونه خشونت به عنوان نتیجۀ گریزناپذیر این دیدگاه سر بر می آورد. نجس خواندن جاندارانی مثل سگ و خوک، و معادل گرفتنِ این موجودات با ادرار و مدفوع، خود به خوبی نشان میدهد که در جهانشناسی فقهی، این موجودات از چه جایگاهی برخوردارند. فاصلۀ نجاست تا خشونت و سرکوب کمتر از یک تار مو به نظر میرسد.
لینک یادداشت سید حسن اسلامی در کانال تلگرامی ایشان:
https://www.tgoop.com/hassan_eslami/314
دربارۀ توضیح بیشتر مفاهیمِ فقهی «نجس» و «کافر» میتوانید به لینکهای زیر مراجعه کنید:
http://bit.do/eHM25
http://bit.do/eHM3n
@BeKhodnotes
Bal Dar Bal-(IRMP3.IR)
Mohammad Reza Lotfi
به گمانم، یکی از بهترین کارهای موسیقی ایرانی، این اجرای زندهیاد محمدرضا لطفی همراه با دکلمه اشعار توسط هوشنگ ابتهاج (سایه)، و تنبکنوازی محمد قوی حلم است. اجرایی در نهایت سادگی، همراه با اشعاری به لحاظ محتوایی نسبتن متفاوت از اشعاری که معمولن در موسیقی سنتی ایرانی خوانده میشود با مضامین عشقهای زمینی یا عشقهای آسمانی.
"جهان چو آبگینه شکستهایست، که سروِ راست هم در او شکسته مینمایدت
چنان نشسته کوه در کمین این غروب درههای تنگ، که راه بسته مینمایدت
زمانِ بیکرانه را تو با شمارِ گام عمر ما مسنج
به پای او دمی است این درنگ درد و رنج
به سان رود که در نشیب دره سر به سنگ میزند رونده باش
امید هیچ معجزی ز مرده نیست، زنده باش!"
@BeKhodnotes
"جهان چو آبگینه شکستهایست، که سروِ راست هم در او شکسته مینمایدت
چنان نشسته کوه در کمین این غروب درههای تنگ، که راه بسته مینمایدت
زمانِ بیکرانه را تو با شمارِ گام عمر ما مسنج
به پای او دمی است این درنگ درد و رنج
به سان رود که در نشیب دره سر به سنگ میزند رونده باش
امید هیچ معجزی ز مرده نیست، زنده باش!"
@BeKhodnotes
زندگی مسالمتآمیز پروانه و زنبورها
خیلی اتفاقی امروز در حال پیادهروی در کنار جنگل کنار خانه با این صحنه از بزم شهدگساری پروانه و زنبورها مواجه شدم و سریع آنرا ثبت کردم!
@BeKhodnotes
خیلی اتفاقی امروز در حال پیادهروی در کنار جنگل کنار خانه با این صحنه از بزم شهدگساری پروانه و زنبورها مواجه شدم و سریع آنرا ثبت کردم!
@BeKhodnotes
❤1
Forwarded from کتابهای در دستِ ترجمۀ حوزۀ فلسفه
ترجمه دو رساله فارسی ابن سینا به زبان انگلیسی
رساله نفس
بخش طبیعیات کتاب دانشنامه علایی
مترجم: بهنام خداپناه
وضعیت: اتمام ترجمه رساله نفس؛ ترجمه نزدیک به نیمی از بخش طبیعیات دانشنامه علایی
ناشر: نامشخص
رساله نفس در واقع ترجمه فارسی از بخش نفس کتاب دیگرش یعنی المبدا و المعاد به زبان عربی است که به درخواست علاءالدوله کاکویه فرماندار وقت اصفهان و به منظور بیان مطالب فلسفی به زبان فارسی، ابن سینا خود آنرا به زبان فارسی برمیگرداند. دانشنامه علایی نیز عنوان مجموعهای از چندین رساله در منطق، موسیقی، طبیعیات، الهیات و ریاضی است که این اثر را نیز ابن سینا به درخواست علاءالدوله کاکویه به زبان فارسی نگاشته است و میتوان به نوعی آنرا نسخه فشردهی کتاب شفایش به زبان فارسی دانست. از آنجائیکه ابن سینا در غرب بیشتر با آثار عربیش شناخته میشود، امید است ترجمه آثار فارسی این فیلسوف بزرگ به زبان انگلیسی تا حدی خلاء موجود در خصوص آثار فارسی او را اندکی پر کند.
درباره برگردان فارسی رساله نفس به این مطلب نگاه کنید:
https://www.tgoop.com/Bekhodnotes/736
@preparing
رساله نفس
بخش طبیعیات کتاب دانشنامه علایی
مترجم: بهنام خداپناه
وضعیت: اتمام ترجمه رساله نفس؛ ترجمه نزدیک به نیمی از بخش طبیعیات دانشنامه علایی
ناشر: نامشخص
رساله نفس در واقع ترجمه فارسی از بخش نفس کتاب دیگرش یعنی المبدا و المعاد به زبان عربی است که به درخواست علاءالدوله کاکویه فرماندار وقت اصفهان و به منظور بیان مطالب فلسفی به زبان فارسی، ابن سینا خود آنرا به زبان فارسی برمیگرداند. دانشنامه علایی نیز عنوان مجموعهای از چندین رساله در منطق، موسیقی، طبیعیات، الهیات و ریاضی است که این اثر را نیز ابن سینا به درخواست علاءالدوله کاکویه به زبان فارسی نگاشته است و میتوان به نوعی آنرا نسخه فشردهی کتاب شفایش به زبان فارسی دانست. از آنجائیکه ابن سینا در غرب بیشتر با آثار عربیش شناخته میشود، امید است ترجمه آثار فارسی این فیلسوف بزرگ به زبان انگلیسی تا حدی خلاء موجود در خصوص آثار فارسی او را اندکی پر کند.
درباره برگردان فارسی رساله نفس به این مطلب نگاه کنید:
https://www.tgoop.com/Bekhodnotes/736
@preparing
👍1
اصالت سیاست
چند وقت پیش خبری دیدم از ردیف بودجه صندوق حمایت از پژوهشگران در سال ۱۴۰۱. میزان بودجه اختصاص یافته برای این امر چیزی در حدود ۲۵ میلیارد تومان بود. این که صندوق حمایت از پژوهشگران چیست و چگونه به پژوهشگران کمک می کند چیزی از آن نمی دانم، اما بعید می دانم که با ۲۵ میلیارد تومان بتوان به پژوهشگران یک کشور ۸۰ میلیونی در امر پژوهش و تحقیق یاری رساند! برای اینکه متوجه ناچیزی این مبلغ شوید فقط کافیست یادآور شوم که سال گذشته در کشور نسبتن کوچک ۵ میلیونی فنلاند، فقط یک موسسه حمایت از پژوهشگران، چیزی در حدود ۴۵ میلیون یورو کمک هزینه به طرحهای پژوهشی اختصاص داد، موسسهای که خود نیز بخت آنرا داشتهام که کمکهزینه طرح تحقیقاتی خود را از آن دریافت کنم. باز برای اینکه به ناچیزی این ۲۵ میلیارد تومان پی ببرید، باید خاطر نشان کنم که استاد راهنمای این حقیر که مسئول یک طرح تحقیقاتی در حوزه فلسفه اسلامی هم بود، از یک موسسه اروپایی چیزی در حدود یک میلیون ۵۰۰ هزار یورو برای یک طرح تحقیقاتی ۵ ساله کمک هزینه دریافت کرده بود! به عبارت دیگر، کل آن ۲۵ میلیارد تومان بودجه حمایتی یکساله برای کشوری هشتاد میلیونی به اندازه یک طرح بسیار کوچک تحقیقاتی ۵ ساله در اروپا هم نیست. و این واقعا جای تاسف دارد. آن هم برای کشور ثروتمندی همچون کشور ما و کشوری با سابقه تاریخ و فرهنگ و فلسفه همچون کشور ما ایران. به راستی چرا؟ چرا باید اینگونه باشد، و مشکل از کجاست؟
راستش را بخواهید من به اصالت سیاست باور دارم. برخلاف آنچه همواره از زیربنا بودن اقتصاد سخن گفته می شود، فکر میکنم زیربنا سیاست است. اقتصاد، فرهنگ، اجتماع، امنیت، آموزش همه و همه اینها تابع سیاستهای کلانی است که سیاستمداران یک کشور اتخاذ می کنند. تاریخ و تجربه هم نشان داده که هر زمان کشوری از سیاستمداران دانا و توانایی برخوردار بوده و ثبات سیاسی خوبی هم برقرار بوده، اقتصاد شکوفا بوده و فرهنگ و هنر نیز بالیدن گرفته است. شاید پر بیراه نباشد که اینگونه بگوییم که برای یک کشور هیچ چیزی واجب تر از سیاستمداران دانا نیست، و بالعکس هر وقت کشوری کمیتش در سیاست لنگیده است، رکود و فساد در سرتاسر حوزه های دیگرش هم رخنه کرده است. نسبت سیاستمداران نادان و سرمایههای کشور در دستانشان، همچون نسبت فرزند ناخلفی است که سرمایه به ارث رسیده پدری را، ولو دریایی از جواهرات باشد، برباد خواهد داد. از این رو این گونه باید گفت که، سیاست و مدیریت درست منابع اساس کشورداری است.
اما سیاست تابع چیست؟
فکر می کنم، سیاست و ساختار سیاسی یک جامعه تابع هر چه باشد، تابع تصمیمات افراد آن اجتماع نیست، یا بهتر بگویم، افراد جامعه کمترین تاثیر و نقشی را در تعیین ساختار سیاسی و سیاستمداران دارند، این مطلب به خصوص درباره دولتهای مرکزی تا به دندان مسلح مدرن به نحوی برجسته صادق است که شانس اثرگذاری افراد جامعه را به کمترین میزان خود میرساند. در واقع، سیاست و ساختار سیاسی یک اجتماع تابعی است از مناسبات قدرت، خواه از سوی نیروهای داخلی و یا نیروهای خارجی، موقعیت جغرافیایی کشور، و شاید مهمتر از همه بخت و اقبال تاریخی. به عبارت دیگر، گمراه کننده ترین ادعا در خصوص وضعیت سیاسی یک اجتماع نسبت دادن آن ساختار اجتماعی به مردمان آن اجتماع است. مثل این ادعای مدام تکراری روشنفکرانه که از ماست که بر ماست و ما ایرانیان ایراد سختافزاری داریم و لایق سیاستمداران نالایقیم و بالعکس فلان کشور ساختار سیاسی خوبش را وامدار مردمان فرهیخته و درستکارش است! اصولن مردمان چیزی نیستند مگر نتیجه سیاستهای اقتصادی و آموزشی که از ناحیه دولت مرکزی اتخاذ شده و میشود. به عنوان مثال، بیشتر مورخین این روزها بر این مطلب تاکید دارند که اگر واقعهای همچون کودتای ۲۸ مرداد سال ۱۳۳۲ روی نداده بود که نقش نیروهای خارجی در آن بسیار حائز اهمیت و برجسته است، کل وقایع سیاسی در ایران و حتی منطقه خاورمیانه میتوانست به مسیر بهتری پیش برود. اینکه چرا اینگونه نشد، دلیلش هر چه باشد این نیست که چون مردمان آن زمان ایران اینگونه نخواستند!
@BeKhodnotes
چند وقت پیش خبری دیدم از ردیف بودجه صندوق حمایت از پژوهشگران در سال ۱۴۰۱. میزان بودجه اختصاص یافته برای این امر چیزی در حدود ۲۵ میلیارد تومان بود. این که صندوق حمایت از پژوهشگران چیست و چگونه به پژوهشگران کمک می کند چیزی از آن نمی دانم، اما بعید می دانم که با ۲۵ میلیارد تومان بتوان به پژوهشگران یک کشور ۸۰ میلیونی در امر پژوهش و تحقیق یاری رساند! برای اینکه متوجه ناچیزی این مبلغ شوید فقط کافیست یادآور شوم که سال گذشته در کشور نسبتن کوچک ۵ میلیونی فنلاند، فقط یک موسسه حمایت از پژوهشگران، چیزی در حدود ۴۵ میلیون یورو کمک هزینه به طرحهای پژوهشی اختصاص داد، موسسهای که خود نیز بخت آنرا داشتهام که کمکهزینه طرح تحقیقاتی خود را از آن دریافت کنم. باز برای اینکه به ناچیزی این ۲۵ میلیارد تومان پی ببرید، باید خاطر نشان کنم که استاد راهنمای این حقیر که مسئول یک طرح تحقیقاتی در حوزه فلسفه اسلامی هم بود، از یک موسسه اروپایی چیزی در حدود یک میلیون ۵۰۰ هزار یورو برای یک طرح تحقیقاتی ۵ ساله کمک هزینه دریافت کرده بود! به عبارت دیگر، کل آن ۲۵ میلیارد تومان بودجه حمایتی یکساله برای کشوری هشتاد میلیونی به اندازه یک طرح بسیار کوچک تحقیقاتی ۵ ساله در اروپا هم نیست. و این واقعا جای تاسف دارد. آن هم برای کشور ثروتمندی همچون کشور ما و کشوری با سابقه تاریخ و فرهنگ و فلسفه همچون کشور ما ایران. به راستی چرا؟ چرا باید اینگونه باشد، و مشکل از کجاست؟
راستش را بخواهید من به اصالت سیاست باور دارم. برخلاف آنچه همواره از زیربنا بودن اقتصاد سخن گفته می شود، فکر میکنم زیربنا سیاست است. اقتصاد، فرهنگ، اجتماع، امنیت، آموزش همه و همه اینها تابع سیاستهای کلانی است که سیاستمداران یک کشور اتخاذ می کنند. تاریخ و تجربه هم نشان داده که هر زمان کشوری از سیاستمداران دانا و توانایی برخوردار بوده و ثبات سیاسی خوبی هم برقرار بوده، اقتصاد شکوفا بوده و فرهنگ و هنر نیز بالیدن گرفته است. شاید پر بیراه نباشد که اینگونه بگوییم که برای یک کشور هیچ چیزی واجب تر از سیاستمداران دانا نیست، و بالعکس هر وقت کشوری کمیتش در سیاست لنگیده است، رکود و فساد در سرتاسر حوزه های دیگرش هم رخنه کرده است. نسبت سیاستمداران نادان و سرمایههای کشور در دستانشان، همچون نسبت فرزند ناخلفی است که سرمایه به ارث رسیده پدری را، ولو دریایی از جواهرات باشد، برباد خواهد داد. از این رو این گونه باید گفت که، سیاست و مدیریت درست منابع اساس کشورداری است.
اما سیاست تابع چیست؟
فکر می کنم، سیاست و ساختار سیاسی یک جامعه تابع هر چه باشد، تابع تصمیمات افراد آن اجتماع نیست، یا بهتر بگویم، افراد جامعه کمترین تاثیر و نقشی را در تعیین ساختار سیاسی و سیاستمداران دارند، این مطلب به خصوص درباره دولتهای مرکزی تا به دندان مسلح مدرن به نحوی برجسته صادق است که شانس اثرگذاری افراد جامعه را به کمترین میزان خود میرساند. در واقع، سیاست و ساختار سیاسی یک اجتماع تابعی است از مناسبات قدرت، خواه از سوی نیروهای داخلی و یا نیروهای خارجی، موقعیت جغرافیایی کشور، و شاید مهمتر از همه بخت و اقبال تاریخی. به عبارت دیگر، گمراه کننده ترین ادعا در خصوص وضعیت سیاسی یک اجتماع نسبت دادن آن ساختار اجتماعی به مردمان آن اجتماع است. مثل این ادعای مدام تکراری روشنفکرانه که از ماست که بر ماست و ما ایرانیان ایراد سختافزاری داریم و لایق سیاستمداران نالایقیم و بالعکس فلان کشور ساختار سیاسی خوبش را وامدار مردمان فرهیخته و درستکارش است! اصولن مردمان چیزی نیستند مگر نتیجه سیاستهای اقتصادی و آموزشی که از ناحیه دولت مرکزی اتخاذ شده و میشود. به عنوان مثال، بیشتر مورخین این روزها بر این مطلب تاکید دارند که اگر واقعهای همچون کودتای ۲۸ مرداد سال ۱۳۳۲ روی نداده بود که نقش نیروهای خارجی در آن بسیار حائز اهمیت و برجسته است، کل وقایع سیاسی در ایران و حتی منطقه خاورمیانه میتوانست به مسیر بهتری پیش برود. اینکه چرا اینگونه نشد، دلیلش هر چه باشد این نیست که چون مردمان آن زمان ایران اینگونه نخواستند!
@BeKhodnotes
👍2