Telegram Web
صادقانه بگم
میدونی
دیگه توانی ندارم
خسته از تنم از زندگی از خودم از همه 
فقط زورم به سیگارم میرسه
محکم تر کام میگیرم
شاید زودتر تموم بشه
هیچ چیزی معنایی نداره
وقتی تو لجن زار زندگی فرو میری
و هیچ دستی نجاتت نمیده
با خودم فکر میکنم
شاید خوابم ؟
اما نه من بیدارم !
و زندگی همون کابوس شوم
خوابهای آشفته منه
شاید منتشر نشه
اما اگر شد لایک نکن
قلب نذار
فقط به خاطر دردهای مشترکمون
یه دقیقه سکوت کن
ساعت از ۶ صبح کلی گذشته
من هنوز نخوابیدم
انگار زمان با سرعت نور در حرکته
من اما ساکنم تو این مرداب
کاش مرگ بیاد و منو با خودش ببره
آروم و بی سر و صدا
به همین سادگی
#بی_خوابی
📻 @blue_coldroom
... وقتی در میانهٔ بحرانی شخصی در شهر ول می‌گردی، چهرهٔ آدم‌ها کیفیتی به غایت بی‌رحم و بی‌تفاوت پیدا می‌کند. خیلی افسرده‌کننده است اینکه هیچ کس نمی‌ایستد تا دستت را بگیرد.
استیو تولتز/جزء از کل

📻 @blue_coldroom
چند روز پیش یک کتاب دعا برایم آورده بود که رویش یکوجب خاک نشسته بود - نه تنها کتاب دعا بلکه هیچ‌جور کتاب و نوشته و افکار رجّاله‌ها بدرد من نمیخورد. آیا چه احتیاجی به دروغ و دونگهای آنها داشتم، آیا من خودم نتیجه یکرشته نسلهای گذشته نبودم و تجربیات موروثی آنها در من باقی نبود، آیا گذشته در خود من نبود؟

بوف_کور
صادق_هدایت
📻 @blue_coldroom
دلت نگیره، خب؟
پاشو خودتو بتکون، رشد کن و ریشه بده...
فکر کن صبح باشد
من باشم و دریا
اما تو نباشی
آنجاست که معادله دوست داشتنت #هیچ می‌شود
#پروانه_آبی🦋
📻 @blue_coldroom
تا معنی اشتبـاه را فهمیدیم
جان کندن در نگاه را فهمیدیم
با حسرت و شوق از سفیدی گفتیم،
چون سایه فقط سیاه را فهمیدیم!

#امیرحسین_پناهنده
———
از کتاب:
#مردی_که_به_تبعید_خودش_تن_داده
📻 @blue_coldroom
لبهایِ تو در خور منند
نه فنجان قهوه‌ات ..

محمود درویش
دیگران را ببخش،
حتی وقتی متاسف نیستند.
بگذار حق با آنان باشد،
اگر این چیزیست که به آن نیازمندند …

- اشو
📻 @blue_coldroom
کاش میشد !
روی این زخمهای عمیق و جانسوز
به جای نمک پاشیدن های مداوم
شکر میریختیم
تا که شاید مرحم شیرین ، دوای دردهای تلخ میشد
تو بگو آیا می‌شود ؟
#پروانه_آبی🦋
📻 @blue_coldroom
تو خانه‌ام بودی عزیزِ من
و من از دست دادمت؛
و کسی که وطن ندارد،
در تمام جنگ‌ها گلوله می‌خورد.
-حمید سلیمی.
سردرد امونمو بریده بود، دلورودم داشت بالا میومد...
حتی تاریکی چشممو میزد!
بوی سیگار آخرشب جمشید پیچیده بود تو اتاق، دلم می‌خواست سرمو بکوبم تو دیوار بلکه دردش آروم بگیره...
مسکن جواب نداده بودو این یعنی من امشب نمی‌تونستم راحت بخوابم اونم اگه خوابم می‌برد...!
جمشید هنوز بیدار بود، صداش زدمو پرسیدم: جمشید؛ جهنم چه شکلیه؟
جمشید رو پهلو چرخیدو گفت: همین شکلی!
با صدایی که از درد تحلیل می‌رفت پرسیدم: یعنی پاییز بی‌دلبر؟!
جوابمو ندادو پرسید: بهشت کجاست بنظرت؟
با صدایی که بیشتر شبیه ناله بود گفتم: بنظر من هرجا دلبر باشه بهشتم همونجاست...
جمشید لبخند زدو گفت: پس هرجا دلبر نباشه میشه جهنم، فرقیم نداره کی‌و کجا باشه...
سر تکون دادم‌و دوباره گفتم: جمشید؛ بهار شکوفه‌های گیلاس‌و باد برد، نیومد...
تابستون کال موند تو نرسیدنش...
پاییز پای خیالم خواب رفت مابین خاطره‌هاش، خبری ازش نشد!
می‌دونم زمستونم نمیاد...
می‌دونی؛ دل از این دنیا بریدم، از فصلاش دل کندم، دلِ دلگیر واموندم از تنها چیزی که کنده نمیشه خیالِ اونیه که بی‌خیالمه!
جمشید یه آه عمیق کشیدو گفت: دلت گیره که دلگیری، دلت بنده که یه بند غر میزنی، دلت شکسته که تیکه‌هاش از چشمات می‌ریزه بیرون...
جمشید راست می‌گفت، جمشید همیشه راست میگه!
خوبه که جمشید هست، اگه تو این خراب شده جمشیدم نبود همون روز اول مرده بودم...
ولی کاش مرده بودم، کاش دلبر که رفت‌و نیومد، نفسِ منم می‌رفت‌و برنمی‌گشت!
جمشیدو صدا زدم‌و گفتم: یه سیگار بهم می‌رسونی؟؟
جمشید از رو تخت پاشد‌و یه سیگار آورد گذاشت رو لب منو خودشم آتیشش زد...
یه پک به سیگار زدم‌و گفتم: جمشید؛ مَردم سیگارم به این راحتی نمی‌تونن ترک کنن که دلبر من‌و اینقدر آسون ترکم کرد!
جمشید پوزخند زدو هیچی نگفت...
صدا قارقار کلاغ سردیوار که اومد دوباره داغ دلم تازه شده‌و باز دراومدم که: مردم یه پرنده تو خونه نگه می‌دارن بهش عادت می‌کنن، اون قد یه پرنده هم بمن وابسته نبود یعنی؟!
جمشید جوابمو نداد جاش گفت: چای می‌خوری؟؟
سرتکون دادم، سری که مثل یه بمب ساعتی رو به انفجار بود...
بوی سیگار سردردم‌و بدتر می‌کرد اما پیش دردِ دلم هیچ بود!
با همه‌ی دنیا لج بودم با خودم بیشتر، پس عمیق‌تر کام گرفتم‌و دودو تو گلوم نگه داشتم تا به سرفه افتادم...
دود سیگارو قورت دادم‌و چایی‌رو از دست جمشید گرفتم‌و استکان داغ‌رو روی پیشانیم گذاشتم تا درد سرمو تسکین بدم.
جمشید پنجره‌رو باز کرد تا هوای اتاق عوض بشه‌و همونجا آروم یه آهنگ دشتی رو زمزمه کرد‌و من بی‌صدا اشک ریختم، بدون اینکه اشکی از چشمام بیاد، چشمایی که خیلی وقته منتظرن...
منتظر دلبرو مرگ، که هردو ناز دارن‌و پای اومدنشون شکسته که نمیان!

#مهلا_بستگان
📻 @blue_coldroom

در فاصله‌ی دو لب لبخندی!
در فاصله‌ی دو پلک نگاهی!

فاصله‌ی چشم تا اشک،
فاصله ی حرف تا بغض را
           با لمسِ لبخندی پُر کن؛

که به فاصله‌‌ی رفت و آمدی‌ست/
مجال تنفس!

در فاصله‌ی دوتا پنجشنبه انتظار
در فاصله‌‌ی دو کلمه دوستت        دارم
و در این فاصله‌های طولانی
اینجا که منم تا آنجا که تویی
پنهانم پشت پوکرفیسِ دلتنگی.

در لنزهای زمین
در فاصله‌ی یک قدم
میانِ دو گور نزدیک‌تر
در فاصله‌ی زیر و روی خاک/
چه کسی ثابت می کند
کدام زنده کدام مُرده‌ایم؟


#آرزو_رنجبر

📻 @blue_coldroom
دیگر نمی‌خواهم غصه بخورم. هرچیز شده، باید می‌شده و هرچیز نشده، نباید می‌شده،
می‌خواهم بعد از این زیاد فکر نکنم و زیاد دقیق نباشم و زیاد توجه نکنم...
می‌خواهم آرام باشم؛ مگر چقدر زنده می‌مانم که تمام عمرم به فکر و خیال بگذرد؟!

#نرگس_صرافیان_طوفان
مگذار در لحظه هایی از زندگی،
به خاطر کوچکترین چیزها که بزرگ مینمایند
در چشمانت اشک بنشیند
اشک ها برای غم های بزرگ و شادی‌های بزرگ است.
📚من از دنیای بی‌ کودک میترسم:
هیوا مسیح
📻 @blue_coldroom
ما از آن‌ها که از خودکشی بازمی‌داشتیم‌شان، روی پل‌تر بودیم...
من
ها
شکست
تا
من
شدم.
هميشه وقتی جر و بحثمون ميشد، دستام شروع ميكردن به لرزيدن. نميتونستم خيلی خوب تايپ كنم. بهش ميگفتم زنگ بزنم حرف بزنيم و حلش كنيم؟
ميگفت نه! نميخوام صحبت كنم.
مجبور ميشدم يه نفس عميق بكشم و خودمو كنترل كنم، دوباره شروع به تايپ كردن كنم تا از دلش در بيارم. مهم نبود بحثِ چيه! مهم نبود مقصر كيه! مهم اين بود اون آدمی كه ترس از دست دادن داشت من بودم. پس بايد هميشه معذرت ميخواستم. تندُ تند تايپ ميكردمو سعی ميكردم قانعش كنم كه نبايد ازم دلخور باشه!
همه‌ی اون موقع‌ها ميتونستم چهره‌شو توو اون لحظه تصور كنم. انگار يه پادشاه نشسته و يه خرابكار التماسش ميكنه كه عفو شه! اما دوست داشتن دست و بالمو بسته بود! نميذاشت اون كلمه معروف كه همه رابطه‌هارو به آخر رسوند رو بگم و خلاص شم از اين همه خواهش و تمنا. بگم «به جهنم!».
ميموندم و خواهش ميكردم ازش تا دوباره اون «بله» گفتنا بشه «جانم». هی مينوشتم، هی مينوشتم.
انقدر حالِ دلش آروم بود كه تو صفحه چتمون نميموند ببينه اين منِ درمونده بعد از دقيقه‌ها «ايز تايپينگ» حرفم چيه. مينشستم تو صفحه چتمون تا بالاخره بخونه!
وقتی ميخوندو شروع به نوشتن ميكرد چشامو ميبستم كه دلشوره هام بيشتر نشه. پيامو كه ميفرستاد، اول آخرشو ميخوندم كه نكنه گفته باشه «خداحافظ برای هميشه» وقتی ميديدم خبری از رفتن نيست آروم ميشدم.
يه‌روز توو همه اين جرو بحثا، باز براش نوشتم و نوشتم. اما ديگه نخوند. ساعت‌ها نخوند. روزها نخوند. و من هرروز به انتظار ديدن اون دوتا تيكِ لعنتی پايين پيام.
يه‌روز خوند. يه‌روزی از روزا كه ديگه يادم رفته بود منتظرش بودم. جواب داد، منم خوندم. اما ديگه از ذوق توو چشمام اشك جمع نشد! ديگه دلم نريخت!
اينبار من ديگه جواب ندادم، هيچوقت جواب ندادم! و هنوز هم منتظره!
ولی شايد يكروز بفهمه هرچيزی بايد سر ذوق و زمان خودش اتفاق بيفته!


بداهه ی یک ذهن بیمار

#جمعه
#کارتن_بیدار_ها
در میان سکوت این شب سرد
درگیر فردای مجهولم
در حالا میمیرم
گذشته را قی می‌کند مغزم
آشفتگی از سر و کول افکارم بالا می‌رود
آن که سرپناهش آسمان است
زیر اندازش مقوایی نمور
اورکتی پاره بر تن دارد
کارتن بیدار است !؟
خدا را زمزمه می‌کند دلم‌
محو واژه عدالت نگاهم
تار است انگار
مست رویای محالم
حقیقت دارد انگار
مسخ در نقاب ها
رسمیت دارد انگار
از سوزش فکر میخارد روحم
و این فکر تکراری
که اون در این سرما چه می‌کند
می‌میرد یا زندگی می‌کند
ثانیه‌  مرا به تاراج می‌برد
برایش چه کنم
قلم به دست شدنم
او را سیر نمی‌کند
خط های سیاه روی این برگه
او را گرم نمی‌کند
او مسئول است یا خدا
شاید هیچکس
همین‌گونه نشخوار
پرش های مداوم افکار
و
سر آخر صدای واق واق
آن سگ ولگرد همه چی را
برهم میزد
خدا را ، من را ، او را
فکر را ، رویا را ، سرما را
و سکوت این شب سرد را
حتی سیاهی این شهر مرگ را
#پروانه_آبی🦋
📻 @blue_coldroom
2024/12/04 01:08:19
Back to Top
HTML Embed Code: