Forwarded from بنیاد وَرَهرام (Shervin)
مفاهیم علوم سیاسی از بار ارزشی ذاتی برخوردار نیستند و تنها توسط اذهان مبتلا به ایدئولوژی باردار میشوند.
مفاهیمی چون کودتا، انقلاب، شورش نه ارزش مثبتی داشته و نه ضدارزش های طبیعی و اجتماعی یک سرزمین اند.
روزونری ها(سرخ و سیاه)هایی که سالهاست کوشیده اند تا کودتای سوم اسفند را با تف، به اینگیلیس! بچسبانند، از هوش زیادی برای پنهان کردن دلایل اصلی این کودتا برخوردارند!
اما نگاه به زیرلایه های تاریخی واقعه می گوید که کودتاهایی چون کودتای داریوش هخامنشی، طاهر، کریم خان هنوز مورد تقدیس عموم است.
رضاشاه در سال 1296 از ویلهلم پادشاه آلمان برای کودتا درخواست کمک کرد اما به علت سقوط رایش، کمک ها در ترکیه دزدیده شد! سپس از وثوق الدوله و مدرس درخواست کمک کرد که پاسخ هر دو منفی بود.
تا اینکه روزی اردشیر جی او را به آیرونساید معرفی می کند و آیرونساید به او مهمات می دهد.
در شرایطی که قحطی و شیوع بیماریهای مختلف یک سوم جمعیت کشور را از بین برده و هر کلثوم ننه ای در گوشه ای از کشور علم استقلال برافراشته بود، تنها یک کودتای وطن پرستانه کشور را می توانست نجات دهد، که زحمتش دست سردار سپه را بوسید.
مجتبی اسکندری
@Bonyadvarahram
مفاهیمی چون کودتا، انقلاب، شورش نه ارزش مثبتی داشته و نه ضدارزش های طبیعی و اجتماعی یک سرزمین اند.
روزونری ها(سرخ و سیاه)هایی که سالهاست کوشیده اند تا کودتای سوم اسفند را با تف، به اینگیلیس! بچسبانند، از هوش زیادی برای پنهان کردن دلایل اصلی این کودتا برخوردارند!
اما نگاه به زیرلایه های تاریخی واقعه می گوید که کودتاهایی چون کودتای داریوش هخامنشی، طاهر، کریم خان هنوز مورد تقدیس عموم است.
رضاشاه در سال 1296 از ویلهلم پادشاه آلمان برای کودتا درخواست کمک کرد اما به علت سقوط رایش، کمک ها در ترکیه دزدیده شد! سپس از وثوق الدوله و مدرس درخواست کمک کرد که پاسخ هر دو منفی بود.
تا اینکه روزی اردشیر جی او را به آیرونساید معرفی می کند و آیرونساید به او مهمات می دهد.
در شرایطی که قحطی و شیوع بیماریهای مختلف یک سوم جمعیت کشور را از بین برده و هر کلثوم ننه ای در گوشه ای از کشور علم استقلال برافراشته بود، تنها یک کودتای وطن پرستانه کشور را می توانست نجات دهد، که زحمتش دست سردار سپه را بوسید.
مجتبی اسکندری
@Bonyadvarahram
Forwarded from Reza Pahlavi - Official
نسخه کامل گفتگوی اخیر با رادیو تایمز لندن:
https://youtu.be/DsfcLky-hNw
نسخه با زیرنویس فارسی (از یونیکا):
https://www.tgoop.com/unikador/19665
@OfficialRezaPahlavi
https://youtu.be/DsfcLky-hNw
نسخه با زیرنویس فارسی (از یونیکا):
https://www.tgoop.com/unikador/19665
@OfficialRezaPahlavi
Forwarded from Reza Pahlavi - Official
نسخه کامل گفتگوی اخیر با پادکست مهیار توسی (Tousi TV)
https://youtu.be/dZlwCmeFgek
نسخه با زیرنویس فارسی (از یونیکا):
https://www.tgoop.com/unikador/19739
@OfficialRezaPahlavi
https://youtu.be/dZlwCmeFgek
نسخه با زیرنویس فارسی (از یونیکا):
https://www.tgoop.com/unikador/19739
@OfficialRezaPahlavi
Forwarded from Reza Pahlavi - Official
نسخه کامل گفتگوی اخیر با تلویزیون وِلت آلمان (Welt)
https://youtu.be/w8mliah8N3s
نسخه با زیرنویس فارسی (از یونیکا):
https://www.tgoop.com/unikador/19729
@OfficialRezaPahlavi
https://youtu.be/w8mliah8N3s
نسخه با زیرنویس فارسی (از یونیکا):
https://www.tgoop.com/unikador/19729
@OfficialRezaPahlavi
Forwarded from بنیاد داریوش همایون ـ برای مطالعات مشروطهخواهی (Ali Kashgar)
تجدید_قوای_روح_ایرانی_در_پیامهای_شاهزاده_رضا_پهلوی_ـ_فرخنده_مدرّس.pdf
143.3 KB
تجدید قوای روح ایرانی در پیامهای شاهزاده رضا پهلوی / فرخنده مدرّس
https://bonyadhomayoun.com/?p=23699
شاهزاده در این سالها و در این دههها، هر جا که امکان فراهم آمده، توانستهاند زبان فرهیخته و تجسم روح بلندپرواز ایرانی بشوند. ایشان در همۀ این لحظهها رو به جهانیان، با صدا و پیامی استوار، از عشق و دلبستگی خود و ایرانیان به ملت و میهن خویش، در عین تعهدشان به آزادی، صلح و دمکراسی و حقوق برابر انسانها گفتهاند، از سرفرازی خود از ملت خویش و از جوانان دلیر و به ویژه زنان بیباک ایرانی گفتهاند که با پرهیز از خشونت، پرهیز از کینهتوزی و دشمنی، پیکار ملی خود، در راه آزادی و عدالت و حقوق برابر انسان ایرانی و صلح و مسالمت با جهان و همسایگان، را به پیش میبرند. ایشان از این گفتهاند که از داشتن چنین ملتی سربلندند و به این ملت و مردمان امیدوار! و در این سربلندی و امیدواریست که از همان آغاز و از همان عنفوان جوانی، حتا لحظهای به کنار کشیدن از پیکار در دفاع از حقوق و آزادی این ملت، نیاندیشیده و دست نشستهاند. ایرانیان نیز از شاهزادۀ خود سربلند و به ایشان امیدوار و پشتگرمند!
https://bonyadhomayoun.com/?p=23699
شاهزاده در این سالها و در این دههها، هر جا که امکان فراهم آمده، توانستهاند زبان فرهیخته و تجسم روح بلندپرواز ایرانی بشوند. ایشان در همۀ این لحظهها رو به جهانیان، با صدا و پیامی استوار، از عشق و دلبستگی خود و ایرانیان به ملت و میهن خویش، در عین تعهدشان به آزادی، صلح و دمکراسی و حقوق برابر انسانها گفتهاند، از سرفرازی خود از ملت خویش و از جوانان دلیر و به ویژه زنان بیباک ایرانی گفتهاند که با پرهیز از خشونت، پرهیز از کینهتوزی و دشمنی، پیکار ملی خود، در راه آزادی و عدالت و حقوق برابر انسان ایرانی و صلح و مسالمت با جهان و همسایگان، را به پیش میبرند. ایشان از این گفتهاند که از داشتن چنین ملتی سربلندند و به این ملت و مردمان امیدوار! و در این سربلندی و امیدواریست که از همان آغاز و از همان عنفوان جوانی، حتا لحظهای به کنار کشیدن از پیکار در دفاع از حقوق و آزادی این ملت، نیاندیشیده و دست نشستهاند. ایرانیان نیز از شاهزادۀ خود سربلند و به ایشان امیدوار و پشتگرمند!
بنیاد وَرَهرام
تجدید_قوای_روح_ایرانی_در_پیامهای_شاهزاده_رضا_پهلوی_ـ_فرخنده_مدرّس.pdf
با درود به همراهان گرامی،
سرکار خانم فرخنده مدرس، که نوشته بالا از ایشان می باشد، از نویسندگان برجسته و پژوهشگر به نام، به ویژه در زمینه تاریخ اندیشه سیاسی ایران هستند که نوشته ها و مقالات ایشان در وبسایت و کانال بنیاد داریوش منتشر می گردد. همچنین در این وبسایت، کتابهای بسیاری قرار دارد که می توانید به صورت PDF آنها را دانلود نمایید.
ایران آینده، نیازمند ایرانیان آگاه و داناست.
با سپاس و مهر.
انجمن راز.
سرکار خانم فرخنده مدرس، که نوشته بالا از ایشان می باشد، از نویسندگان برجسته و پژوهشگر به نام، به ویژه در زمینه تاریخ اندیشه سیاسی ایران هستند که نوشته ها و مقالات ایشان در وبسایت و کانال بنیاد داریوش منتشر می گردد. همچنین در این وبسایت، کتابهای بسیاری قرار دارد که می توانید به صورت PDF آنها را دانلود نمایید.
ایران آینده، نیازمند ایرانیان آگاه و داناست.
با سپاس و مهر.
انجمن راز.
- محاکمهٔ ثابتی
دربارۀ شکایت از پرویز ثابتی باید نظر ما را هم بشنوید. البته ما وکیل و وصی خودمان هم نیستیم، چه رسد به دیگران! حرفی که میزنم نظر شخصی است، از زبان کسی یا کسانی که دیریست در گرداب روزگار غرق شدهاند.
اولاً هیچکس نباید به دلیل عقایدش، چه سیاسی و چه غیرسیاسی، سرکوب شود؛ و ثانیاً هر گونه شکنجه علیهِ حتی نابهکارترین مجرمان محکوم است. کارنامۀ ثابتی و کل ساواک ایران را ــ چه از جهت سوگیریهای کلان و چه از لحاظ عملکردهای خُرد ــ میتوان و باید نقد کرد و بیپروا به اشتباهات آن اشاره کرد. در همین چارچوب، پرسشی مطرح میکنم و داوری را به عقل سلیم و غیرایدئولوژیک مخاطب میسپارم.
در دموکراتیکترین کشورها با کسانی که سازمانهای مسلح تروریستی تشکیل میدهند، چه برخوردی میشود؟ در آلمان غربیِ دموکراتیک که آزادی بیان حداکثری داشت و در ایتالیای دموکراتیک در دهۀ ۱۹۷۰ با گروههای چریکی (راف و بریگادهای سرخ) چه برخوردی میشد؟ اینکه برخورد خشونتآمیز با زندانی محکوم است، ارتباطی به این پرسش اساسی ندارد که یک جامعۀ لیبرالـدموکرات با سازمانهای تروریستی چه برخوردی باید کند؟ میتوانیم آن را معیاری برای داوری دربارۀ چریکها و مجاهدان تروریست ایرانی در نظر بگیریم (نمیگویم رفتارِ حکومتِ برآمده از خود این انقلابیون معیار باشد، بلکه رفتار یک حکومت لیبرالـدموکرات را معیار گیریم).
با چریکهایی که علیه حکومت اقدام مسلحانه میکردند، چه برخوردی باید میشد؟ چرا این گروهها جوری وانمود میکنند که انگار بیگناه بودهاند؟ باید محکم گفت اِعمال خشونت علیه زندانی محکوم است، اما این بحث دیگری است و نفس مجرم بودن این گروهها را منتفی نمیکند. اگر هم طبق معمول میگویید «چریکبازی در آن زمانه مد بوده»، پاسخش این است که «جو زمانه» طبعاً شامل حال حکومت هم باید بشود، پس این استدلال اساساً پوچ است. این چه بساط مظلومنمایی دروغینی است که پس از نیمقرن تمامی ندارد؟ تا کی باید شاهد مظلومنمایی تروریستهایی باشیم که در هر کشوری مجرم به حساب میآیند.
روی سخنم با این چپـچریکهای پیر و غربنشین است. شما را خوب شناختهایم! شمایی که پنجاه سال پس از جوانی همچنان لجوج و متعصب حاضرید به بهای زندگی چند نسل ایرانی تا لب گور از آرمانهای شکستخوردهتان دفاع کنید! شما که پس از نیمقرن تجربه اینقدر سختسرید، در جوانی چه بودید؟ حاضرید در لحظۀ مرگ آخرین دشنه را هم به پهلوی ایرانیان بزنید، چون معتقدید این خنجر را بزنید و بمیرید، بهتر از این است که این واپسین تیغ را نزنید! شما هم در دادگاه تاریخ محکومید!
مهدی تدینی.
@BonyadVarahram
دربارۀ شکایت از پرویز ثابتی باید نظر ما را هم بشنوید. البته ما وکیل و وصی خودمان هم نیستیم، چه رسد به دیگران! حرفی که میزنم نظر شخصی است، از زبان کسی یا کسانی که دیریست در گرداب روزگار غرق شدهاند.
اولاً هیچکس نباید به دلیل عقایدش، چه سیاسی و چه غیرسیاسی، سرکوب شود؛ و ثانیاً هر گونه شکنجه علیهِ حتی نابهکارترین مجرمان محکوم است. کارنامۀ ثابتی و کل ساواک ایران را ــ چه از جهت سوگیریهای کلان و چه از لحاظ عملکردهای خُرد ــ میتوان و باید نقد کرد و بیپروا به اشتباهات آن اشاره کرد. در همین چارچوب، پرسشی مطرح میکنم و داوری را به عقل سلیم و غیرایدئولوژیک مخاطب میسپارم.
در دموکراتیکترین کشورها با کسانی که سازمانهای مسلح تروریستی تشکیل میدهند، چه برخوردی میشود؟ در آلمان غربیِ دموکراتیک که آزادی بیان حداکثری داشت و در ایتالیای دموکراتیک در دهۀ ۱۹۷۰ با گروههای چریکی (راف و بریگادهای سرخ) چه برخوردی میشد؟ اینکه برخورد خشونتآمیز با زندانی محکوم است، ارتباطی به این پرسش اساسی ندارد که یک جامعۀ لیبرالـدموکرات با سازمانهای تروریستی چه برخوردی باید کند؟ میتوانیم آن را معیاری برای داوری دربارۀ چریکها و مجاهدان تروریست ایرانی در نظر بگیریم (نمیگویم رفتارِ حکومتِ برآمده از خود این انقلابیون معیار باشد، بلکه رفتار یک حکومت لیبرالـدموکرات را معیار گیریم).
با چریکهایی که علیه حکومت اقدام مسلحانه میکردند، چه برخوردی باید میشد؟ چرا این گروهها جوری وانمود میکنند که انگار بیگناه بودهاند؟ باید محکم گفت اِعمال خشونت علیه زندانی محکوم است، اما این بحث دیگری است و نفس مجرم بودن این گروهها را منتفی نمیکند. اگر هم طبق معمول میگویید «چریکبازی در آن زمانه مد بوده»، پاسخش این است که «جو زمانه» طبعاً شامل حال حکومت هم باید بشود، پس این استدلال اساساً پوچ است. این چه بساط مظلومنمایی دروغینی است که پس از نیمقرن تمامی ندارد؟ تا کی باید شاهد مظلومنمایی تروریستهایی باشیم که در هر کشوری مجرم به حساب میآیند.
روی سخنم با این چپـچریکهای پیر و غربنشین است. شما را خوب شناختهایم! شمایی که پنجاه سال پس از جوانی همچنان لجوج و متعصب حاضرید به بهای زندگی چند نسل ایرانی تا لب گور از آرمانهای شکستخوردهتان دفاع کنید! شما که پس از نیمقرن تجربه اینقدر سختسرید، در جوانی چه بودید؟ حاضرید در لحظۀ مرگ آخرین دشنه را هم به پهلوی ایرانیان بزنید، چون معتقدید این خنجر را بزنید و بمیرید، بهتر از این است که این واپسین تیغ را نزنید! شما هم در دادگاه تاریخ محکومید!
مهدی تدینی.
@BonyadVarahram
دربارهٔ تسلط ایدئولوژی مارکسیسم بر آکادمی و فضای روشنفکری ایران
📚دههٔ چهل خورشیدی، با ژرفتر شدن بحران جامعهٔ در حال گذار ایران، سالهای همهٔ خطرها نیز بود. به اجمال میتوان گفت که، از سویی، امتناع تدوین فلسفهٔ سیاسی مشروطیت خلأی در قلمرو نظر ایجاد کرده بود و از سوی دیگر، علوم اجتماعی دانشگاه مادر، زیر تأثیر ایدئولوژیهای سیاسی که از غرب وارد میشد، و مارکسیسم مبتذل روسی، به نوعی از مارکسیسم در صورت جامعهشناسی مسخ میشد. این راه مسخ جامعهشناسی به عنوان بِئسالبدل مارکسیسم را امیرحسین آریانپور در نخستین سالهای دههٔ چهل هموار کرد و از آن پس نیز با رسالهپراکنیهای «اجتماعی- مردمشناسی» آلاحمد، و برخی از همپیالگان او، مانند غلامحسین ساعدی و صمد بهرنگی، و برخی دیگر از مارکسیستهای شرمگین، که در «موسسهٔ تحقیقات اجتماعی» دانشگاه تهران جمع شده بودند، علوم انسانی و اجتماعی کشور به نوعی جانشین مارکسیسمی شد که به طور رسمی ایدئولوژی دشمن نظام به شمار میآمد. این استتار مارکسیسم در زندگی علوم انسانی و اجتماعی و در سنگر التقاطی از همهٔ ایدئولوژیهای سیاسی عقبماندهٔ جهانسومی، که امثال آلاحمد استادان آن به شمار میآمدند، زمینهٔ آشوب ذهنی گستردهای را فراهم آورد و نخستین کسی که توانست از همهٔ امکاناتی که این آشوب ذهنی در اختیار او میگذاشت بهرهبرداری کند علی شریعتی بود که نه جامعهشناس بود و نه مارکسیست، اما خطابههای او، که ژرفای خلأ فکری آنها با عمق فاجعهٔ عقبماندگی جهانسومی پهلو میزد، اگر بتوان گفت، تجسدی مسخ شده از آن دو بود که در وجود فعال سیاسی مخالفخوان آشوبطلب او تثلیث رقتانگیزی را میآفرید و با همین جاذبهٔ رقتانگیز از سادهدلان همهٔ گروههای اجتماعی دل میبرد.
نیازی به گفتن نیست که شریعتی، و بسیاری از روشنفکران دهههای چهل و پنجاه خورشیدی، اهل تحقیق نبودند که بتوان از آنان انتظار حرف سنجیده و دانشپژوهانه داشت؛ با این همه، اشکال از آنان نیست که سخن سنجیدهای نمیگفتند، زیرا آنان به عنوان روشنفکران، اهل پیکار سیاسی بودند و مکانی در مناسبات قدرت میجستند. اشکال از کسانی بود که جایگاه روشنفکری را با مقام اهل علم سودا کرده بودند؛ حتی میتوان گفت که اشکال از مشتریان بساط روشنفکری نیز نبود که آنان در روشنفکران چیزی را پیدا میکردند که خود آنان میدانستند که ندارند. در کشوری که نظام علمی وجود نداشته باشد، و جایگاه علم معلوم نباشد، بدیهی است که مردم آن به نقالان و رمالان روی میآورند. اینکه نقالان به مرجع مردم تبدیل شوند، در کشورهایی که نظام علمی جایگاهی داشته باشد، چندان اشکالی ندارد، اما آنجا که حدود و ثغور علم و ایدئولوژی روشن و متمایز نباشد، در چنین کشورهایی، چنین خلطهایی میتواند پیامدهای بسیار نامطلوب داشته باشد.
از کتاب «ملت، دولت و حکومت قانون»
جواد طباطبایی
ص ۲۳-۲۵
@BonyadVarahram
📚دههٔ چهل خورشیدی، با ژرفتر شدن بحران جامعهٔ در حال گذار ایران، سالهای همهٔ خطرها نیز بود. به اجمال میتوان گفت که، از سویی، امتناع تدوین فلسفهٔ سیاسی مشروطیت خلأی در قلمرو نظر ایجاد کرده بود و از سوی دیگر، علوم اجتماعی دانشگاه مادر، زیر تأثیر ایدئولوژیهای سیاسی که از غرب وارد میشد، و مارکسیسم مبتذل روسی، به نوعی از مارکسیسم در صورت جامعهشناسی مسخ میشد. این راه مسخ جامعهشناسی به عنوان بِئسالبدل مارکسیسم را امیرحسین آریانپور در نخستین سالهای دههٔ چهل هموار کرد و از آن پس نیز با رسالهپراکنیهای «اجتماعی- مردمشناسی» آلاحمد، و برخی از همپیالگان او، مانند غلامحسین ساعدی و صمد بهرنگی، و برخی دیگر از مارکسیستهای شرمگین، که در «موسسهٔ تحقیقات اجتماعی» دانشگاه تهران جمع شده بودند، علوم انسانی و اجتماعی کشور به نوعی جانشین مارکسیسمی شد که به طور رسمی ایدئولوژی دشمن نظام به شمار میآمد. این استتار مارکسیسم در زندگی علوم انسانی و اجتماعی و در سنگر التقاطی از همهٔ ایدئولوژیهای سیاسی عقبماندهٔ جهانسومی، که امثال آلاحمد استادان آن به شمار میآمدند، زمینهٔ آشوب ذهنی گستردهای را فراهم آورد و نخستین کسی که توانست از همهٔ امکاناتی که این آشوب ذهنی در اختیار او میگذاشت بهرهبرداری کند علی شریعتی بود که نه جامعهشناس بود و نه مارکسیست، اما خطابههای او، که ژرفای خلأ فکری آنها با عمق فاجعهٔ عقبماندگی جهانسومی پهلو میزد، اگر بتوان گفت، تجسدی مسخ شده از آن دو بود که در وجود فعال سیاسی مخالفخوان آشوبطلب او تثلیث رقتانگیزی را میآفرید و با همین جاذبهٔ رقتانگیز از سادهدلان همهٔ گروههای اجتماعی دل میبرد.
نیازی به گفتن نیست که شریعتی، و بسیاری از روشنفکران دهههای چهل و پنجاه خورشیدی، اهل تحقیق نبودند که بتوان از آنان انتظار حرف سنجیده و دانشپژوهانه داشت؛ با این همه، اشکال از آنان نیست که سخن سنجیدهای نمیگفتند، زیرا آنان به عنوان روشنفکران، اهل پیکار سیاسی بودند و مکانی در مناسبات قدرت میجستند. اشکال از کسانی بود که جایگاه روشنفکری را با مقام اهل علم سودا کرده بودند؛ حتی میتوان گفت که اشکال از مشتریان بساط روشنفکری نیز نبود که آنان در روشنفکران چیزی را پیدا میکردند که خود آنان میدانستند که ندارند. در کشوری که نظام علمی وجود نداشته باشد، و جایگاه علم معلوم نباشد، بدیهی است که مردم آن به نقالان و رمالان روی میآورند. اینکه نقالان به مرجع مردم تبدیل شوند، در کشورهایی که نظام علمی جایگاهی داشته باشد، چندان اشکالی ندارد، اما آنجا که حدود و ثغور علم و ایدئولوژی روشن و متمایز نباشد، در چنین کشورهایی، چنین خلطهایی میتواند پیامدهای بسیار نامطلوب داشته باشد.
از کتاب «ملت، دولت و حکومت قانون»
جواد طباطبایی
ص ۲۳-۲۵
@BonyadVarahram
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
به مناسبت پنجاهمین سالروز راه اندازی حزب رستاخیز
حزبی که قرار بود در آن در قالب جناح های گوناگون، آموزش تحزب و فعالیتهای سیاسی انجام پذیرد و ایران را برای یک دمکراسی بزرگ آماده سازد.
دروغ بزرگ ایجاد نظام تک حزبی برای دیکتاتوری شاه، به شکلی که در ذهن عوام وجود دارد، طبق معمول با دروغپراکنی و شایعات ساخته شده توسط چپی ها شکل گرفته و واقعیت ندارد.
با سپاس از شبکه مردمی منوتو
@BonyadVarahram
حزبی که قرار بود در آن در قالب جناح های گوناگون، آموزش تحزب و فعالیتهای سیاسی انجام پذیرد و ایران را برای یک دمکراسی بزرگ آماده سازد.
دروغ بزرگ ایجاد نظام تک حزبی برای دیکتاتوری شاه، به شکلی که در ذهن عوام وجود دارد، طبق معمول با دروغپراکنی و شایعات ساخته شده توسط چپی ها شکل گرفته و واقعیت ندارد.
با سپاس از شبکه مردمی منوتو
@BonyadVarahram
Forwarded from بنیاد داریوش همایون ـ برای مطالعات مشروطهخواهی (Ali Kashgar)
تقدیم_به_دخترکان_بیباک_ایران_در_آستانۀ_نوروز_پیروز_ـ_فرخنده_مدرّس.pdf
122 KB
تقدیم به دخترکان بیباک ایران در آستانۀ نوروز پیروز / فرخنده مدرّس
https://bonyadhomayoun.com/?p=23726
در آستانۀ فرا رسیدن نوروز پیروز که بار دیگر دشمن ایران و اشغالگر تخت کیانی سیاست آن، استقبال و جشن این روز ارجمند، از روزگاران کهن ایران را بر ایرانیان ممنوع اعلام کرده است. در این روزها که میبایست خیابانها و شهرها و روستاهای ایران انباشته از آوای بلند «حاجی فیروز» با پیام فرارسیدن نوروز خجسته باشد، اما بجای «حاجی فیروز» که به اسارت در بند فرمان محتسبین، رفته است، به جای این پیامآور شادی و جشن نوروز، دو ماهرو، دو غزالچشم، دو دخترک دلاور در لباس قرمز مخصوص «حاجی فیروز» با گیسوان افشان، نغمۀ شادی و پایکوبی آمدن بهار و نوروز را سر دادند.
https://bonyadhomayoun.com/?p=23726
در آستانۀ فرا رسیدن نوروز پیروز که بار دیگر دشمن ایران و اشغالگر تخت کیانی سیاست آن، استقبال و جشن این روز ارجمند، از روزگاران کهن ایران را بر ایرانیان ممنوع اعلام کرده است. در این روزها که میبایست خیابانها و شهرها و روستاهای ایران انباشته از آوای بلند «حاجی فیروز» با پیام فرارسیدن نوروز خجسته باشد، اما بجای «حاجی فیروز» که به اسارت در بند فرمان محتسبین، رفته است، به جای این پیامآور شادی و جشن نوروز، دو ماهرو، دو غزالچشم، دو دخترک دلاور در لباس قرمز مخصوص «حاجی فیروز» با گیسوان افشان، نغمۀ شادی و پایکوبی آمدن بهار و نوروز را سر دادند.
راه حل سیاسی مسئله مذهب
داریوش همایون
بخش یکم
جستاری طولانی درباره مشکل و جایگاه اسلام در جامعه ایرانی که هر بار به گوشههای تازهای از این تصویر پیچیده کشانده شد بازتابهائی داشت که نشان میدهد هنوز نیاز به روشنگریهائی هست. اکنون اگر مسئله به پرسشهای بنیادی آن تجزیه شود پارهای سوءتفاهمها برطرف خواهد شد:
*مشکل ما چیست، اسلام است یا سیاستی که به درجات گوناگون در هزار و چند صد ساله گذشته زیر سایه اسلام افتاده است؟ پاسخ این است که اسلام بیش از هر دین دیگری با قهر و غلبه ــ عنصر سیاسی در گستردهترین معنی آن ــ گسترش یافت، چنانکه پیروزیهای نظامی آن را بزرگترین دلیل حقانیتش شمردند؛ و در همه این هزار و چند صد سال به نیروی سیاست، با انحصار قدرت سیاسی و به ویژه انحصار اندیشه، برتری خود را حفظ کرده است. از همان آغاز میشد گفت که خود اسلام یک چیز است و قدرت سیاسی آن که راه را بر اندیشه و گفتار میبندد چیز دیگر. مشکل ما سیاست زیر سایه اسلام است و راه حل ما نیز از سیاست میگذرد. حتی باز کردن درهای اندیشه نیز به عامل سیاسی وابسته است. در هفتههای گذشته در این ستون نمونههای بسیار از تاثیر عامل سیاست بر اسلام در اندیشه و عمل آورده شده است. بیش از همه خود اسلامیان با اسلام هر چه خواستهاند کردهاند و میکنند. ما لازم نیست نگران سازگار کردن اسلام با اوضاع و احوال امروزی باشیم.
*واپسماندگی ایران به علت مذهبی بودن مردم است یا غیر دمکراتیک بودن فرهنگ و نظام سیاسی؟ اگر مردم ایران با همین روحیات، با همین ضعف سیاسی و کاستیهای اخلاقی، مسیحی یا زرتشتی یا بیدین بشوند (به فرض اینکه عملی باشد و به نسلها و سدهها نکشد) دیگر مشکلی نخواهد بود؟
با آنکه در آموزشهای مسیح عناصر مدرن، از جمله عرفیگرائی، برجسته است دمکراسی و عرفیگرائی در اروپای مسیحی پس از مبارزات دراز و تحولات بسیار در زمینههای گوناگون برقرار شد و سنت حقوقی رم در آن فرایند نقشی بیش از عناصر مدرن مسیحیت داشت. کلیسا سخنان مسیح را صدها سال نادیده گرفت ولی نگهبان حقوق رم در آن سدههای آشفتگی ماند. (نادیده گرفته شدنهای گاهگاهی و موضوعی، از اسباب مهم دوام آوردن دینها بوده است).
جامعه ایرانی را نه میتوان از اسلام، اسلامی که برای هر گروه معنی خود را دارد، روی گرداند و نه ضرورتی بدان هست. بجای تغییر دین میباید نگرش دینی را عوض کرد. در هر زمان و جامعه به جایگاه دین در اجتماع، به گونهای دیگر نگریستهاند. هم امروز ما نگرشهای متفاوتی در کشورهای با اکثریت مسلمان میبینیم. تونس را با عربستان سعودی نمیتوان مقایسه کرد.
*برنامه سیاسی ما آیا میباید دینستیزی و ریشهکنی اسلام باشد یا برقراری یک نظام عرفیگرا که در آزادمنشی لیبرال خود دولت و دین را از مداخله در یکدیگر باز میدارد؛ هم احترام باورهای دینی را نگه میدارد، هم احترام حق اندیشه و گفتار آزاد را. اگر برای برقراری یک نظام عرفیگرا میکوشیم آیا میباید به مذهب بتازیم و کارمان را از مداخله در باورهای مردم آغاز کنیم یا به عنوان نیروهای سیاسی در پی پاسخ سیاسی به مسئله سیاسی کشور خود باشیم؟ نظام عرفیگرا مشکلی با دین ندارد و ضدیت با دین به نام آزادی، هم از نظر اصولی نادرست است زیرا بیرون از قلمرو حکومت است و هم از نظر سیاسی، زیرا مردمان بسیاری را رویاروی نیروهای آزادی و ترقی قرار میدهد.
* * *
در کشوری که همه اقتدار حکومتی پشت سر یک برنامه گسترده رواج خرافات و فرهنگزدائی گذاشته شده است و اسلام آخوندی را همچون سنگ آسیائی بر گردن جامعه میاندازند دین و نقش آن در جامعه ناگزیر بالاترین جا را در گفتمان سیاسی پیدا میکند. از یک سو اندیشهمندان مسلمان و اسلامی هر دو ــ چه آنها که از جزم مذهبی بیرون میزنند و چه آنها که در همان حلقه تنگ چارهای میجویند ــ برای نجات جامعه و نجات مذهب، با مثال آوردن از کتاب و سنت و تاریخ در پی سازگار کردن دین با جهان دگرگون شونده هستند. از سوی دیگر گروههای روزافزونی در خشم و خروش خود به ستیز با اسلام برخاستهاند. و با مثال آوردن از کتاب و سنت و تاریخ، رهائی ملی را در رها شدن از اسلام میبینند.
رهیافت approach نخستین که پوزشگرانه است، این سودمندی را دارد که درهای یک بحث جدی را که در هیچ جا متوقف نخواهد شد درباره اسلام میگشاید. اسلام با همه حضور سنگینش در جامعه، حتی در دهههای نوسازندگی رژیم پادشاهی بیرون از چنان بحثی نگه داشته شد. نتیجه آن بود که آخوندها سخنان هزار ساله را تکرار کردند و اندیشهمندانی انقلابی که در پی مدرن کردن مذهب برآمدند و از پشتیبانی رسمی نیز بیبهره نبودند یک اسلام ایدئولوژیک و توتالیتر باب روز را به تودهای که هرگز ندانست چه میخواهد و با چه مخالف است عرضه داشتند.
@BonyadVarahram
داریوش همایون
بخش یکم
جستاری طولانی درباره مشکل و جایگاه اسلام در جامعه ایرانی که هر بار به گوشههای تازهای از این تصویر پیچیده کشانده شد بازتابهائی داشت که نشان میدهد هنوز نیاز به روشنگریهائی هست. اکنون اگر مسئله به پرسشهای بنیادی آن تجزیه شود پارهای سوءتفاهمها برطرف خواهد شد:
*مشکل ما چیست، اسلام است یا سیاستی که به درجات گوناگون در هزار و چند صد ساله گذشته زیر سایه اسلام افتاده است؟ پاسخ این است که اسلام بیش از هر دین دیگری با قهر و غلبه ــ عنصر سیاسی در گستردهترین معنی آن ــ گسترش یافت، چنانکه پیروزیهای نظامی آن را بزرگترین دلیل حقانیتش شمردند؛ و در همه این هزار و چند صد سال به نیروی سیاست، با انحصار قدرت سیاسی و به ویژه انحصار اندیشه، برتری خود را حفظ کرده است. از همان آغاز میشد گفت که خود اسلام یک چیز است و قدرت سیاسی آن که راه را بر اندیشه و گفتار میبندد چیز دیگر. مشکل ما سیاست زیر سایه اسلام است و راه حل ما نیز از سیاست میگذرد. حتی باز کردن درهای اندیشه نیز به عامل سیاسی وابسته است. در هفتههای گذشته در این ستون نمونههای بسیار از تاثیر عامل سیاست بر اسلام در اندیشه و عمل آورده شده است. بیش از همه خود اسلامیان با اسلام هر چه خواستهاند کردهاند و میکنند. ما لازم نیست نگران سازگار کردن اسلام با اوضاع و احوال امروزی باشیم.
*واپسماندگی ایران به علت مذهبی بودن مردم است یا غیر دمکراتیک بودن فرهنگ و نظام سیاسی؟ اگر مردم ایران با همین روحیات، با همین ضعف سیاسی و کاستیهای اخلاقی، مسیحی یا زرتشتی یا بیدین بشوند (به فرض اینکه عملی باشد و به نسلها و سدهها نکشد) دیگر مشکلی نخواهد بود؟
با آنکه در آموزشهای مسیح عناصر مدرن، از جمله عرفیگرائی، برجسته است دمکراسی و عرفیگرائی در اروپای مسیحی پس از مبارزات دراز و تحولات بسیار در زمینههای گوناگون برقرار شد و سنت حقوقی رم در آن فرایند نقشی بیش از عناصر مدرن مسیحیت داشت. کلیسا سخنان مسیح را صدها سال نادیده گرفت ولی نگهبان حقوق رم در آن سدههای آشفتگی ماند. (نادیده گرفته شدنهای گاهگاهی و موضوعی، از اسباب مهم دوام آوردن دینها بوده است).
جامعه ایرانی را نه میتوان از اسلام، اسلامی که برای هر گروه معنی خود را دارد، روی گرداند و نه ضرورتی بدان هست. بجای تغییر دین میباید نگرش دینی را عوض کرد. در هر زمان و جامعه به جایگاه دین در اجتماع، به گونهای دیگر نگریستهاند. هم امروز ما نگرشهای متفاوتی در کشورهای با اکثریت مسلمان میبینیم. تونس را با عربستان سعودی نمیتوان مقایسه کرد.
*برنامه سیاسی ما آیا میباید دینستیزی و ریشهکنی اسلام باشد یا برقراری یک نظام عرفیگرا که در آزادمنشی لیبرال خود دولت و دین را از مداخله در یکدیگر باز میدارد؛ هم احترام باورهای دینی را نگه میدارد، هم احترام حق اندیشه و گفتار آزاد را. اگر برای برقراری یک نظام عرفیگرا میکوشیم آیا میباید به مذهب بتازیم و کارمان را از مداخله در باورهای مردم آغاز کنیم یا به عنوان نیروهای سیاسی در پی پاسخ سیاسی به مسئله سیاسی کشور خود باشیم؟ نظام عرفیگرا مشکلی با دین ندارد و ضدیت با دین به نام آزادی، هم از نظر اصولی نادرست است زیرا بیرون از قلمرو حکومت است و هم از نظر سیاسی، زیرا مردمان بسیاری را رویاروی نیروهای آزادی و ترقی قرار میدهد.
* * *
در کشوری که همه اقتدار حکومتی پشت سر یک برنامه گسترده رواج خرافات و فرهنگزدائی گذاشته شده است و اسلام آخوندی را همچون سنگ آسیائی بر گردن جامعه میاندازند دین و نقش آن در جامعه ناگزیر بالاترین جا را در گفتمان سیاسی پیدا میکند. از یک سو اندیشهمندان مسلمان و اسلامی هر دو ــ چه آنها که از جزم مذهبی بیرون میزنند و چه آنها که در همان حلقه تنگ چارهای میجویند ــ برای نجات جامعه و نجات مذهب، با مثال آوردن از کتاب و سنت و تاریخ در پی سازگار کردن دین با جهان دگرگون شونده هستند. از سوی دیگر گروههای روزافزونی در خشم و خروش خود به ستیز با اسلام برخاستهاند. و با مثال آوردن از کتاب و سنت و تاریخ، رهائی ملی را در رها شدن از اسلام میبینند.
رهیافت approach نخستین که پوزشگرانه است، این سودمندی را دارد که درهای یک بحث جدی را که در هیچ جا متوقف نخواهد شد درباره اسلام میگشاید. اسلام با همه حضور سنگینش در جامعه، حتی در دهههای نوسازندگی رژیم پادشاهی بیرون از چنان بحثی نگه داشته شد. نتیجه آن بود که آخوندها سخنان هزار ساله را تکرار کردند و اندیشهمندانی انقلابی که در پی مدرن کردن مذهب برآمدند و از پشتیبانی رسمی نیز بیبهره نبودند یک اسلام ایدئولوژیک و توتالیتر باب روز را به تودهای که هرگز ندانست چه میخواهد و با چه مخالف است عرضه داشتند.
@BonyadVarahram
راه حل سیاسی مسئله مذهب
داریوش همایون
بخش دوم
اندیشهمندان دیگری در خدمت حکومت، در خدمت هر حکومت، اسلام را به عنوان هویت به رژیمی که کورکورانه به هر وسیلهای برای مشروعیت دست میانداخت و اسلام را هر چه به دلش نزدیکتر مییافت عرضه داشتند. امروز اندیشهمندان مسلمانی که هر چه آزاداندیشتر میشوند، یاران گرایش لیبرال و عرفیگرا در جامعه ایرانی به شمار میآیند.
رهیافت دیگر که ساختارشکنانه است اگر از روحیه و زبانی که نسخه بدل آخوندهاست پاک شود، و یک زیادهروی را به جنگ زیادهروی دیگر نفرستد، و به ویژه به دام آریاپرستی و برتری نژادی، و پارسی در جنگ با عربی نیفتد میتواند به سهم خود به شکل گرفتن جامعهای چند دستتر از نظر باورهای دینی کمک کند. این گونه که هست سخنگویان اسلامستیز بیشتر توانستهاند توده مذهبی را برمانند و دست آخوندها را نیرومندتر سازند.
یک رهیافت سیاسی نیز هست که نه گفتمان مدرنیته را با وارد کردن عناصر مذهبی گلآلود میکند و نه توده مذهبی را از نواندیشان میترساند. ما میتوانیم اسلام را چنانکه در عمل بوده است، اسلام “واقعا موجود” را از همان نخستین روزهای مکه و مدینه تا گستره جغرافیائی و تاریخی کنونی آن، بگیریم و به آنچه به سود ایران و اسلام هردوست برسیم. اگر به نقش مصلحت در اسلام، به سیاسی بودن آن “که با شریعت یکی است” و به جایگاه مهم عرف در کنار شریعت بنگریم عناصر لازم را برای عرفیگرا کردن یک جامعه با اکثریت مسلمان در دست خواهیم داشت. آنچه میماند دگرگون کردن توازن نیروها در جامعه یعنی شرایط سیاسی است که مانند هر رهیافت دیگر نیاز به کارزاری همهسویه با این رژیم خواهد داشت. (آخوندها خود متوجه شدهاند که یکی بودن شریعت با سیاست شمشیری دو دم است؛ سیاست آنها شریعت را سراسر با پیامدهای ترسناک برای آینده مذهب در ایران گرفته است).
اگر ما از خود اسلام و به ویژه از تاریخ اسلام و کشورهای اسلامی عناصر لازم را برای عرفیگرائی در جامعهای با یک اکثریت مسلمانان بدر آوریم هیچ ضرورتی به راندن آن مسلمانان به زیر عبای آخوندها به نام دفاع از مذهب نخواهیم داشت. در جامعه لیبرال عرفیگرائی که حکومت حتی حق ندارد از مردم مذهبشان را بپرسد نقش حکومت دفاع از آزادی اندیشه و گفتار و امنیت و احترام افراد است. در چنان جامعهای مذاهب به جای قانونگزاری به تقویت ارزشهای اخلاقی میپردازند. تقدس از امر اجتماعی بیرون میرود و باید و نبایدها را جامه حرام و حلال مذهبی نمیپوشانند. رای اکثریت جای فتواهای متناقض فقیهان را میگیرد. مردمان نیز آزادند هر چه میخواهند بپوشند و به خشنودی دلشان عزاداری کنند و زیارت بروند و به نیازمندان، و نه آخوندها، دهش (انفاق) کنند. خرافات، خواهد بود ولی هر چه مردم بیشتر بدانند و کمتر درمانده باشند دامنهاش تنگتر خواهد گردید.
آنچه اندیشهمندان مسلمان برای متقاعد کردن مذهبیان و کاستن از مقاومت در برابر شیوههای عمل و اندیشه مدرن میکنند بسیار باارزش است. ولی کامیابی نهائی آنان هنگامی است که زور از پشت مذهب برداشته شود. آنگاه همه تعبیرات گوناگون از مذهب در یک ردیف خواهند بود، گشاده بر کارکرد ذهن نقاد.
@BonyadVarahram
داریوش همایون
بخش دوم
اندیشهمندان دیگری در خدمت حکومت، در خدمت هر حکومت، اسلام را به عنوان هویت به رژیمی که کورکورانه به هر وسیلهای برای مشروعیت دست میانداخت و اسلام را هر چه به دلش نزدیکتر مییافت عرضه داشتند. امروز اندیشهمندان مسلمانی که هر چه آزاداندیشتر میشوند، یاران گرایش لیبرال و عرفیگرا در جامعه ایرانی به شمار میآیند.
رهیافت دیگر که ساختارشکنانه است اگر از روحیه و زبانی که نسخه بدل آخوندهاست پاک شود، و یک زیادهروی را به جنگ زیادهروی دیگر نفرستد، و به ویژه به دام آریاپرستی و برتری نژادی، و پارسی در جنگ با عربی نیفتد میتواند به سهم خود به شکل گرفتن جامعهای چند دستتر از نظر باورهای دینی کمک کند. این گونه که هست سخنگویان اسلامستیز بیشتر توانستهاند توده مذهبی را برمانند و دست آخوندها را نیرومندتر سازند.
یک رهیافت سیاسی نیز هست که نه گفتمان مدرنیته را با وارد کردن عناصر مذهبی گلآلود میکند و نه توده مذهبی را از نواندیشان میترساند. ما میتوانیم اسلام را چنانکه در عمل بوده است، اسلام “واقعا موجود” را از همان نخستین روزهای مکه و مدینه تا گستره جغرافیائی و تاریخی کنونی آن، بگیریم و به آنچه به سود ایران و اسلام هردوست برسیم. اگر به نقش مصلحت در اسلام، به سیاسی بودن آن “که با شریعت یکی است” و به جایگاه مهم عرف در کنار شریعت بنگریم عناصر لازم را برای عرفیگرا کردن یک جامعه با اکثریت مسلمان در دست خواهیم داشت. آنچه میماند دگرگون کردن توازن نیروها در جامعه یعنی شرایط سیاسی است که مانند هر رهیافت دیگر نیاز به کارزاری همهسویه با این رژیم خواهد داشت. (آخوندها خود متوجه شدهاند که یکی بودن شریعت با سیاست شمشیری دو دم است؛ سیاست آنها شریعت را سراسر با پیامدهای ترسناک برای آینده مذهب در ایران گرفته است).
اگر ما از خود اسلام و به ویژه از تاریخ اسلام و کشورهای اسلامی عناصر لازم را برای عرفیگرائی در جامعهای با یک اکثریت مسلمانان بدر آوریم هیچ ضرورتی به راندن آن مسلمانان به زیر عبای آخوندها به نام دفاع از مذهب نخواهیم داشت. در جامعه لیبرال عرفیگرائی که حکومت حتی حق ندارد از مردم مذهبشان را بپرسد نقش حکومت دفاع از آزادی اندیشه و گفتار و امنیت و احترام افراد است. در چنان جامعهای مذاهب به جای قانونگزاری به تقویت ارزشهای اخلاقی میپردازند. تقدس از امر اجتماعی بیرون میرود و باید و نبایدها را جامه حرام و حلال مذهبی نمیپوشانند. رای اکثریت جای فتواهای متناقض فقیهان را میگیرد. مردمان نیز آزادند هر چه میخواهند بپوشند و به خشنودی دلشان عزاداری کنند و زیارت بروند و به نیازمندان، و نه آخوندها، دهش (انفاق) کنند. خرافات، خواهد بود ولی هر چه مردم بیشتر بدانند و کمتر درمانده باشند دامنهاش تنگتر خواهد گردید.
آنچه اندیشهمندان مسلمان برای متقاعد کردن مذهبیان و کاستن از مقاومت در برابر شیوههای عمل و اندیشه مدرن میکنند بسیار باارزش است. ولی کامیابی نهائی آنان هنگامی است که زور از پشت مذهب برداشته شود. آنگاه همه تعبیرات گوناگون از مذهب در یک ردیف خواهند بود، گشاده بر کارکرد ذهن نقاد.
@BonyadVarahram
Forwarded from بنیاد داریوش همایون ـ برای مطالعات مشروطهخواهی (Ali Kashgar)
پیروزی_جنبش_ملی_از_کدام_راه؟_ـ_فرخنده_مدرّس.pdf
154.5 KB
پیروزی جنبش ملی از کدام راه؟ / فرخنده مدرّس
https://bonyadhomayoun.com/?p=23748
چند روزی پس از فاجعۀ جدید «ایذه» شهری که، مانند بسیاری از شهرهای کوچک و بزرگ کشور، از جنبش مهسا و پیش از آن نیز شاهد و قربانیِ فاجعهها و سرکوبها، بدست نیروهای رژیم اسلامی بوده و روی آرامش بخود ندیده است، ما سعی کردیم به یاری فرازهایی از سخنان داریوش همایون بار دیگر پای بحث رابطۀ اهداف و ابزارهای پیکار ملی، پیکاری با آرمانهای آزادیخواهانه و هدف مهم «بازپس گرفتن ایران» را به میان آوریم. زیرا برای ما حادثۀ «ایذه» یعنی اقدام به مبارزۀ مسلحانه و فریادهای تمجید و تشویق آن، نخستین زنگ خطریست که به باور ما از کنار آن بیاعتنا نمیتوان گذشت.
https://bonyadhomayoun.com/?p=23748
چند روزی پس از فاجعۀ جدید «ایذه» شهری که، مانند بسیاری از شهرهای کوچک و بزرگ کشور، از جنبش مهسا و پیش از آن نیز شاهد و قربانیِ فاجعهها و سرکوبها، بدست نیروهای رژیم اسلامی بوده و روی آرامش بخود ندیده است، ما سعی کردیم به یاری فرازهایی از سخنان داریوش همایون بار دیگر پای بحث رابطۀ اهداف و ابزارهای پیکار ملی، پیکاری با آرمانهای آزادیخواهانه و هدف مهم «بازپس گرفتن ایران» را به میان آوریم. زیرا برای ما حادثۀ «ایذه» یعنی اقدام به مبارزۀ مسلحانه و فریادهای تمجید و تشویق آن، نخستین زنگ خطریست که به باور ما از کنار آن بیاعتنا نمیتوان گذشت.
به مناسبت زادروز رضاشاه
حدود ۱۵۰سال پیش در سال ۱۸۷۱ میلادی، کشوری با نام آلمان تاسیس شد.
بیسمارک از قبایل مختلف آلمانی زبان در لهستان و پروس و اطراف، با سیاست و بعضا زور ملتی ساخت به نام دویچ!
نامهای گوناگون این منطقه مانند دویچلند، آلمان، جرمنی و ... نتیجه وجود تیره های گوناگونی از آلمانیهاست، که برای صده ها با یکدیگر می جنگیدند. دلیل وجود شمار بسیار زیاد قلعه ها در آلمان امروزی و اروپای مرکزی نیز همین است که این سرزمینها شاهنشین های کوچکی بودند که مدام به هم تعرض می کردند.
و البته جالب است اشاره شود که گسترش خاندانهای یهودی و ثروتمند شدن آنان در این منطقه نیز ناشی از همین جنگ و جدالها بود.
به هر روی اتوفان بیسمارک توانست با ایجاد یک فدراسیون، مردمی را تحت نام ملت آلمان گردآورد که ۲ بار جهان را به کام جنگ فرستاده اند!
ملتی جنگ افروز که به سردی رفتار و خشکی فرهنگ مشهورند.
در مقابل صد سال پیش رضاشاه توانست با یادآوری تاریخ و فرهنگ یک ملت فروپاشیده و گم شده در تاریخ به آنان، دوباره آن ملت را گرد هم آورد. ملتی صلحجو که تا پایان حکومت خود و پسرش نه تنها جنگ افروزی نکردند، بلکه در تلاش برای ایجاد صلح و ثبات در ایران و منطقه بودند.
اما پاسخ مردم آلمان و ایران به بیسمارک و رضاشاه چه بود؟
تحسین و تقدیر از بیسمارک، نامگذاری مکانها و خیابانها به نام او و ساختن یکی از بزرگترین مجسمه های جهان از او در هامبورگ.
و در مقابل، تبعید رضاشاه، تخریب قبر رضاشاه، ساختن سرویس بهداشتی در حوالی مقبره اش، بیرون کردن همسر و فرزندانش از ایران و در نهایت بیرون کشیدن پیکرش از زیر خاک و دفن در محلی نامعلوم!!!
شروین
@BonyadVarahram
حدود ۱۵۰سال پیش در سال ۱۸۷۱ میلادی، کشوری با نام آلمان تاسیس شد.
بیسمارک از قبایل مختلف آلمانی زبان در لهستان و پروس و اطراف، با سیاست و بعضا زور ملتی ساخت به نام دویچ!
نامهای گوناگون این منطقه مانند دویچلند، آلمان، جرمنی و ... نتیجه وجود تیره های گوناگونی از آلمانیهاست، که برای صده ها با یکدیگر می جنگیدند. دلیل وجود شمار بسیار زیاد قلعه ها در آلمان امروزی و اروپای مرکزی نیز همین است که این سرزمینها شاهنشین های کوچکی بودند که مدام به هم تعرض می کردند.
و البته جالب است اشاره شود که گسترش خاندانهای یهودی و ثروتمند شدن آنان در این منطقه نیز ناشی از همین جنگ و جدالها بود.
به هر روی اتوفان بیسمارک توانست با ایجاد یک فدراسیون، مردمی را تحت نام ملت آلمان گردآورد که ۲ بار جهان را به کام جنگ فرستاده اند!
ملتی جنگ افروز که به سردی رفتار و خشکی فرهنگ مشهورند.
در مقابل صد سال پیش رضاشاه توانست با یادآوری تاریخ و فرهنگ یک ملت فروپاشیده و گم شده در تاریخ به آنان، دوباره آن ملت را گرد هم آورد. ملتی صلحجو که تا پایان حکومت خود و پسرش نه تنها جنگ افروزی نکردند، بلکه در تلاش برای ایجاد صلح و ثبات در ایران و منطقه بودند.
اما پاسخ مردم آلمان و ایران به بیسمارک و رضاشاه چه بود؟
تحسین و تقدیر از بیسمارک، نامگذاری مکانها و خیابانها به نام او و ساختن یکی از بزرگترین مجسمه های جهان از او در هامبورگ.
و در مقابل، تبعید رضاشاه، تخریب قبر رضاشاه، ساختن سرویس بهداشتی در حوالی مقبره اش، بیرون کردن همسر و فرزندانش از ایران و در نهایت بیرون کشیدن پیکرش از زیر خاک و دفن در محلی نامعلوم!!!
شروین
@BonyadVarahram
پیوند دوات و تاج
تا خواجه نظامالملک، وزیر بود، دوره رونق داد و راستی بود، و دانش و دین در هر شهر خریداران بیشمار داشت. ایرانیان که از زمان ساسانیان به این سو از تازشها از باختر و خاور ستوهیده بودند روی آسایش میدیدند. تهیدستان در سایهاش آرام بودند. به رای استوار او سرزمینهای ایرانی از دیوار چین تا دریای روم (مدیترانه) رسید.
روزی که لشکریان آلپ ارسلان از سیحون گذشتند کشتیبانان مزد خود را خواستند و او حواله به انطاکیه داد، بر کران دریای مدیترانه؛ تا گستردگی سرزمینهای فرمانروایی سلطان را بازنماید و هم گفت که در لشکرگاه، عناصر بازارسیاه هستند که حواله را نقد میکنند. از وجود حواشی سیاه و سپید در لشکر آگاه بود، و با آنان درنمیافتاد.
روزی که لشکر روم شماری سربازان ایرانی را بندی کردند، آلپارسلان هم اندران میانه؛ خواجه بود که نگذاشت کسی بداند چه شده. به مذاکره با قیصر روم شد، چنان با تدبیر و ترزبانی، که سلطان و همراهانش را از بند برهاند.
مدرسهها ساخت که نظامیهاش نامیدند و کانون علم در جهان ایرانی شد. کاروانسراها ساخت. باج سفر را برداشت تا سفر، گردش و بازرگانی رونق یافت.
تدبیرها و جهانداری او، بدخواهان را برانگیخت، بزرگ آنان مادر سلطان. بر گوش ملکشاه از بدکرداری خواجه خواندند. سلطان بر سر خشم آمد و پیغام داد بفرمایم تا آن دوات از تو بستانند. خواجه پاسخ فرستاد که دوام آن تاج به این دوات بازبسته است!
سفری به بغداد پیش آمد و خواجه در رکاب ملکشاه میرفت. در راه سفر شبانگاه آدینه، دهم رمضان سال ۴۸۱ خورشیدی، خواجه ۸۳ ساله روزه میگشاد که او را کارد زدند. ساعتی ببود تا زخم، کار کرد و از جهان بشد.
غلامان خواجه برنیارستند و کُشندهاش را بکشتند. ندانستند که از ماندنش مشکلها حل شود!
خواجه نظامالملک حسن بن علی توسی، دهقانزادهای بود اهل بیهق، زاده سال ۳۹۸. در توس درس خواند. وارد دستگاه حکومت شد و سی سال وزیر بود.
او نامدارترین وزیر ایرانی در دوران پساساسانی و از سرآمدان فکر ایرانی است. وزیری که راهها و بیراهههای کارها را میشناخت. هم دست به قلم داشت. کتاب سیاستنامه او پارهایست نیک از اندیشه سیاسی ایرانی پساساسانی. در سیاستنامه بر دیگراندیشان میتازد، به دشنامهای تند. با این همه، نشود که ارج رایهای او را در گشادوبست فرمانروایی در دورانی نادیده گرفت که ایران یکی از پهناورترین قلمروها را داشت. رایانیدن آن سرزمینهای گسترده، بی بهره ازبنلاد اندیشه سیاسی درست و استوار، ناشدنی بود.
جز کتاب نامدارش، وصیتنامهای ازو مانده که بهری از آن کارنامکی است از دوره وزارتش، و آن اندیشه سیاسی و آیین او در فرمانرانی.
مینویسد:
"خلافی نکردم و خیانتی روا نداشتم. خزانه و رعیت آبادان داشتم. مخالفان را از پیش برداشتم. و جهان به عدل و انصاف و ایمنی گذاشتم. آنچه کردهام در صلاح دولت و مصلحت کافه رعیت پس از وقات من ظاهر شود. و گمان چنان برود که هیچ کس پس از من یک ماه شغل جهان بر نظام راست نتواند راندن."
شاید بَرَش خرده گیریم، که دانیم از این برتر نشاندن صلاح دولت چه گرهها افتد در کارها. با این همه، بهتر است تا او را بشناسیم. او که گرانباری کارها را چنان خوب میشناخت که گفت کس پس از من یک ماه نتواند مملکت را بگرداند.
همان شب که خواجه را کاردی کردند، ملکشاه سوکنامه فرستاد به فرزند او، و نوشت:
"ازان اندوه که به ما رسیدهست ازین مصیبت، گر از صد یکی خواهیم که بگوییم، نتوانیم گفتن. و همه جهان دانند که او ما را چه رُکنی بود و دانیم که بَدَل او دیگر اندر زمین ناید."
از پس او چنان شد که خود از پیش دیده بود: ماهی برنیامد که ملکشاه سلجوقی را هم بکشتند. جهان ایرانی به نشیب افتاد، و رنجهای دراز، باز تبه شد!
انوری ابیوردی سرود:
حامی جهان ز جور افلاک برفت
بنیاد نظام عالم خاک برفت
آن زهر زمانه را چو تریاق برفت
او رفت و سعادت از جهان، پاک برفت.
نزدیک هزارسال از آن شامگاه برآمده.
کی شود تا در احوال خود از نو بنگریم! دلسوز را بازشناسیم از غوغایی!
@BonyadVarahram
تا خواجه نظامالملک، وزیر بود، دوره رونق داد و راستی بود، و دانش و دین در هر شهر خریداران بیشمار داشت. ایرانیان که از زمان ساسانیان به این سو از تازشها از باختر و خاور ستوهیده بودند روی آسایش میدیدند. تهیدستان در سایهاش آرام بودند. به رای استوار او سرزمینهای ایرانی از دیوار چین تا دریای روم (مدیترانه) رسید.
روزی که لشکریان آلپ ارسلان از سیحون گذشتند کشتیبانان مزد خود را خواستند و او حواله به انطاکیه داد، بر کران دریای مدیترانه؛ تا گستردگی سرزمینهای فرمانروایی سلطان را بازنماید و هم گفت که در لشکرگاه، عناصر بازارسیاه هستند که حواله را نقد میکنند. از وجود حواشی سیاه و سپید در لشکر آگاه بود، و با آنان درنمیافتاد.
روزی که لشکر روم شماری سربازان ایرانی را بندی کردند، آلپارسلان هم اندران میانه؛ خواجه بود که نگذاشت کسی بداند چه شده. به مذاکره با قیصر روم شد، چنان با تدبیر و ترزبانی، که سلطان و همراهانش را از بند برهاند.
مدرسهها ساخت که نظامیهاش نامیدند و کانون علم در جهان ایرانی شد. کاروانسراها ساخت. باج سفر را برداشت تا سفر، گردش و بازرگانی رونق یافت.
تدبیرها و جهانداری او، بدخواهان را برانگیخت، بزرگ آنان مادر سلطان. بر گوش ملکشاه از بدکرداری خواجه خواندند. سلطان بر سر خشم آمد و پیغام داد بفرمایم تا آن دوات از تو بستانند. خواجه پاسخ فرستاد که دوام آن تاج به این دوات بازبسته است!
سفری به بغداد پیش آمد و خواجه در رکاب ملکشاه میرفت. در راه سفر شبانگاه آدینه، دهم رمضان سال ۴۸۱ خورشیدی، خواجه ۸۳ ساله روزه میگشاد که او را کارد زدند. ساعتی ببود تا زخم، کار کرد و از جهان بشد.
غلامان خواجه برنیارستند و کُشندهاش را بکشتند. ندانستند که از ماندنش مشکلها حل شود!
خواجه نظامالملک حسن بن علی توسی، دهقانزادهای بود اهل بیهق، زاده سال ۳۹۸. در توس درس خواند. وارد دستگاه حکومت شد و سی سال وزیر بود.
او نامدارترین وزیر ایرانی در دوران پساساسانی و از سرآمدان فکر ایرانی است. وزیری که راهها و بیراهههای کارها را میشناخت. هم دست به قلم داشت. کتاب سیاستنامه او پارهایست نیک از اندیشه سیاسی ایرانی پساساسانی. در سیاستنامه بر دیگراندیشان میتازد، به دشنامهای تند. با این همه، نشود که ارج رایهای او را در گشادوبست فرمانروایی در دورانی نادیده گرفت که ایران یکی از پهناورترین قلمروها را داشت. رایانیدن آن سرزمینهای گسترده، بی بهره ازبنلاد اندیشه سیاسی درست و استوار، ناشدنی بود.
جز کتاب نامدارش، وصیتنامهای ازو مانده که بهری از آن کارنامکی است از دوره وزارتش، و آن اندیشه سیاسی و آیین او در فرمانرانی.
مینویسد:
"خلافی نکردم و خیانتی روا نداشتم. خزانه و رعیت آبادان داشتم. مخالفان را از پیش برداشتم. و جهان به عدل و انصاف و ایمنی گذاشتم. آنچه کردهام در صلاح دولت و مصلحت کافه رعیت پس از وقات من ظاهر شود. و گمان چنان برود که هیچ کس پس از من یک ماه شغل جهان بر نظام راست نتواند راندن."
شاید بَرَش خرده گیریم، که دانیم از این برتر نشاندن صلاح دولت چه گرهها افتد در کارها. با این همه، بهتر است تا او را بشناسیم. او که گرانباری کارها را چنان خوب میشناخت که گفت کس پس از من یک ماه نتواند مملکت را بگرداند.
همان شب که خواجه را کاردی کردند، ملکشاه سوکنامه فرستاد به فرزند او، و نوشت:
"ازان اندوه که به ما رسیدهست ازین مصیبت، گر از صد یکی خواهیم که بگوییم، نتوانیم گفتن. و همه جهان دانند که او ما را چه رُکنی بود و دانیم که بَدَل او دیگر اندر زمین ناید."
از پس او چنان شد که خود از پیش دیده بود: ماهی برنیامد که ملکشاه سلجوقی را هم بکشتند. جهان ایرانی به نشیب افتاد، و رنجهای دراز، باز تبه شد!
انوری ابیوردی سرود:
حامی جهان ز جور افلاک برفت
بنیاد نظام عالم خاک برفت
آن زهر زمانه را چو تریاق برفت
او رفت و سعادت از جهان، پاک برفت.
نزدیک هزارسال از آن شامگاه برآمده.
کی شود تا در احوال خود از نو بنگریم! دلسوز را بازشناسیم از غوغایی!
@BonyadVarahram