شصتسال پیش که جوان بودم، با زن جوانی آشنا شدم. او مرا دوست داشت، من هم دوستش داشتم. هشتماه گذشت و بعد، خانهاش را عوض کرد.
حالا که شصت سال گذشته، هنوز به یادش هستم.
به او گفتم فراموشت نمیکنم. و سالها گذشت و فراموشش نکردم.
گاهی اوقات ترس برم میداشت. چون هنوز زندگیِ درازی در پیش داشتم، و چطور میتوانستم به خودم، به خودِ بیچارهام اطمینان بدهم که فراموشش نمیکنم، درحالیکه مداد پاککن دست خداست؟
اما حالا آرامم. دیگر جمیله را فراموش نمیکنم. وقت زیادی باقی نمانده، و پیش از اینکه فراموشش کنم
میمیرم.
#رومن_گاری
- زندگی در پیشرو -
@Vaajpub
حالا که شصت سال گذشته، هنوز به یادش هستم.
به او گفتم فراموشت نمیکنم. و سالها گذشت و فراموشش نکردم.
گاهی اوقات ترس برم میداشت. چون هنوز زندگیِ درازی در پیش داشتم، و چطور میتوانستم به خودم، به خودِ بیچارهام اطمینان بدهم که فراموشش نمیکنم، درحالیکه مداد پاککن دست خداست؟
اما حالا آرامم. دیگر جمیله را فراموش نمیکنم. وقت زیادی باقی نمانده، و پیش از اینکه فراموشش کنم
میمیرم.
#رومن_گاری
- زندگی در پیشرو -
@Vaajpub
- میتوان میان دیگران تنها زیست...
ـ عجالتاً این دیگرانند که وسط تنهایی من زندگی میکنند
#رضا_قاسمی
- وردی که برهها میخوانند
@Vaajpub
ـ عجالتاً این دیگرانند که وسط تنهایی من زندگی میکنند
#رضا_قاسمی
- وردی که برهها میخوانند
@Vaajpub
دیوید لینچ، نویسنده و کارگردان افسانهای سینما و تلویزیون در ۷۸ سالگی درگذشت. فیلمساز صاحبسبکی که تا ابد با آثاری همچون سریال «تویین پیکس»، «بزرگراه گمشده»، Blue Velvet و «مالهالند درایو» در یاد و خاطرهی سینمادوستها و علاقهمندان به آثار سوررئال خواهد ماند.
خالق برخی از مهمترین و بهترین فیلمهای تاریخ سینما، پادشاه تخیل محض و کارگردانی که تمام قواعد و چهارچوبهای موجود را شکست و قاعده شخصی خودش را ساخت. یک عمر چنان که خواست زیست، و به گواه خودش با رضایت تاوان یک عمر لذت بردن بیحدوحصر از تندی تنباکو و عطر توتون را داد.
در مقام آرتیست و فیلسوف هنر تقریباً نمونه همسنگی ندارد. مرزهای حرفهاش را جابهجا کرد. فیلم ساخت، بازی کرد، نقاشی کشید، موسیقی نواخت، نمایشگاه برگزار کرد، قطعات زیبا تصنیف کرد و...
@Vaajpub
خالق برخی از مهمترین و بهترین فیلمهای تاریخ سینما، پادشاه تخیل محض و کارگردانی که تمام قواعد و چهارچوبهای موجود را شکست و قاعده شخصی خودش را ساخت. یک عمر چنان که خواست زیست، و به گواه خودش با رضایت تاوان یک عمر لذت بردن بیحدوحصر از تندی تنباکو و عطر توتون را داد.
در مقام آرتیست و فیلسوف هنر تقریباً نمونه همسنگی ندارد. مرزهای حرفهاش را جابهجا کرد. فیلم ساخت، بازی کرد، نقاشی کشید، موسیقی نواخت، نمایشگاه برگزار کرد، قطعات زیبا تصنیف کرد و...
@Vaajpub
Forwarded from نشر واج
🔘 نشر واج 🔘 ناشر تخصصی ادبیات 🔘
🖋 شعر
🖋 داستان کوتاه
🖋 رمان
🖋 نمایشنامه
🖋 ترجمه
🖋 پژوهش
🖋 نقد ادبی و...
☎️ ارتباط با ما:
🔘 تلفن: 09123151251
🔘 ایمیل: [email protected]
🔘 سایت: vaajpup.cm || @vaajpub.ir
🔘 کانال تلگرام: @vaajpub
🔘 اینستاگرام: https://instagram.com/vaajpub
🔘 ارتباط در تلگرام: @Vajpub
🖋 شعر
🖋 داستان کوتاه
🖋 رمان
🖋 نمایشنامه
🖋 ترجمه
🖋 پژوهش
🖋 نقد ادبی و...
☎️ ارتباط با ما:
🔘 تلفن: 09123151251
🔘 ایمیل: [email protected]
🔘 سایت: vaajpup.cm || @vaajpub.ir
🔘 کانال تلگرام: @vaajpub
🔘 اینستاگرام: https://instagram.com/vaajpub
🔘 ارتباط در تلگرام: @Vajpub
روایت #مسعود_کیمیایی از دزدیدن صفحه موسیقی بتهون
[بهخاطر بیپولی] مجبور ميشوم در 19 سالگي براي داشتن يك صفحه از گرامافون بتهوون دست به دزدي بزنم. از فروشگاه فردوسي كه فروشگاه بزرگي بود و پله برقي داشت مردم ميآمدند براي تماشا. بتهوون دو تا اورتور داشت به نامهاي «اگمونت» و «كريولان».
زير فروشگاه فردوسي يك دكه بزرگ بود كه صفحه ميفروخت. من براي نخستين بار در زندگيام صفحه اورتور بتهوون را دزديدم. اما از آنجا كه اينكاره نبودم، لو رفتم. دم در من را گرفتند؛ بردند جايي كه رخت عوض ميكنند و پر از آيينه است و تو خودت را صد تا دزد ميبيني.
يارو گفت تو براي چي اين را برداشتي. اين به چه درد تو ميخورد. اينكه فلاني نيست، فلاني نيست. گفتم ميدانم اين چيست. فلان چيز است و كم است چون اجراي ادوارد فيليپس است.
يك خورده نگاه كرد رفت با آنها پچپچ كرد و ولم كردند. وقتي از فروشگاه بيرون آمدم، همان آقايي كه مچم را گرفته بود آمد دم در و صفحه را به من داد. سالها بعد كه فيلم «قيصر» را ساختم و باز با بيژن بودم. داشتم پلانهاي «رضا موتوري» را ميگرفتم. چسبيده به سينما «نياگارا» يك فروشگاه صفحه فروشي بود.
به بيژن الهی گفتم برويم ببينيم موسيقي چي داره، آمديم داخل همان آقا بود. خيلي گرم بود به بيژن گفت چه ميخواهي، بيژن گفت ما با هم هستيم. رو به من كرد و گفت من را ميشناسي آقاي كيميايي. گفتم معذرت ميخواهم به جا نميآورم. گفت من همانم كه صفحه بتهوون را به شما دادم. حال من بد شد. بغلش كردم. يكي از شعرهاي بيژن درباره همين اتفاقه كه البته اصلا شبيه اين اتفاق نيست.
@Vaajpub
[بهخاطر بیپولی] مجبور ميشوم در 19 سالگي براي داشتن يك صفحه از گرامافون بتهوون دست به دزدي بزنم. از فروشگاه فردوسي كه فروشگاه بزرگي بود و پله برقي داشت مردم ميآمدند براي تماشا. بتهوون دو تا اورتور داشت به نامهاي «اگمونت» و «كريولان».
زير فروشگاه فردوسي يك دكه بزرگ بود كه صفحه ميفروخت. من براي نخستين بار در زندگيام صفحه اورتور بتهوون را دزديدم. اما از آنجا كه اينكاره نبودم، لو رفتم. دم در من را گرفتند؛ بردند جايي كه رخت عوض ميكنند و پر از آيينه است و تو خودت را صد تا دزد ميبيني.
يارو گفت تو براي چي اين را برداشتي. اين به چه درد تو ميخورد. اينكه فلاني نيست، فلاني نيست. گفتم ميدانم اين چيست. فلان چيز است و كم است چون اجراي ادوارد فيليپس است.
يك خورده نگاه كرد رفت با آنها پچپچ كرد و ولم كردند. وقتي از فروشگاه بيرون آمدم، همان آقايي كه مچم را گرفته بود آمد دم در و صفحه را به من داد. سالها بعد كه فيلم «قيصر» را ساختم و باز با بيژن بودم. داشتم پلانهاي «رضا موتوري» را ميگرفتم. چسبيده به سينما «نياگارا» يك فروشگاه صفحه فروشي بود.
به بيژن الهی گفتم برويم ببينيم موسيقي چي داره، آمديم داخل همان آقا بود. خيلي گرم بود به بيژن گفت چه ميخواهي، بيژن گفت ما با هم هستيم. رو به من كرد و گفت من را ميشناسي آقاي كيميايي. گفتم معذرت ميخواهم به جا نميآورم. گفت من همانم كه صفحه بتهوون را به شما دادم. حال من بد شد. بغلش كردم. يكي از شعرهاي بيژن درباره همين اتفاقه كه البته اصلا شبيه اين اتفاق نيست.
@Vaajpub
آیا میدانستید که تقریباً همۀ اهل کتاب و دستاندرکاران ادب فارسی، کتاب مشهور «حسین کرد» را به اشتباه «حسین کرد شبستری» مینامند؟
«حسین كرد» نام شخصیت كتابی است به همین نام و متعلق به ادبیات داستانی طبقات عادی و عامی جامعه. وی شخصیتی است نظیر سمك عیار زرنگ، دلیر، مردمدوست، گولنخور، نیرومند و باهوش.
متأسفانه این شخصیت در ایران به «حسین كرد شبستری» معروف شده و این ناشی از یك خطای دید است؛ زیرا چاپ نخست این کتاب که بهصورت سربی منتشر شده بود، توسط ناشری در تهران به نام «شبستری» صورت گرفت و روی جلد این کتاب، كلمۀ «شبستری» با خط درشت در زیر نام کتاب یعنی «حسین كرد» چاپ شده بود و بدینترتیب مردم آن را «حسین كرد شبستری» خواندند.
جالب اینکه حتی مؤلفان کتاب درسی دوم دبیرستان نیز از نام «حسین كرد شبستری» استفاده کردهاند، بیآنکه بدانند «شبستری» نام ناشری است كه در خیابان ناصرخسرو تهران انتشاراتی داشته است.
@Vaajpub
«حسین كرد» نام شخصیت كتابی است به همین نام و متعلق به ادبیات داستانی طبقات عادی و عامی جامعه. وی شخصیتی است نظیر سمك عیار زرنگ، دلیر، مردمدوست، گولنخور، نیرومند و باهوش.
متأسفانه این شخصیت در ایران به «حسین كرد شبستری» معروف شده و این ناشی از یك خطای دید است؛ زیرا چاپ نخست این کتاب که بهصورت سربی منتشر شده بود، توسط ناشری در تهران به نام «شبستری» صورت گرفت و روی جلد این کتاب، كلمۀ «شبستری» با خط درشت در زیر نام کتاب یعنی «حسین كرد» چاپ شده بود و بدینترتیب مردم آن را «حسین كرد شبستری» خواندند.
جالب اینکه حتی مؤلفان کتاب درسی دوم دبیرستان نیز از نام «حسین كرد شبستری» استفاده کردهاند، بیآنکه بدانند «شبستری» نام ناشری است كه در خیابان ناصرخسرو تهران انتشاراتی داشته است.
@Vaajpub
زمستان
حتی میتواند نام یک شعر باشد
که واژههای یخ زدهاش را در خیابانی بلند قدم بزنی
خیابانی بلند،
که سیگارت را چراغهای قرمزش روشن کنند
یا چراغی روشن،
که در خانهای در انتهای پیادهرویی تاریک
منتظرت باشد... .
من سردم است
و تمام رنگهای گرم دنیا را
زنان دیگری شال گردن بافتهاند
من سردم است
و زمستان نام زنی عریان است
که هنوز گاهی هوس میکند
با فندک یک مرد بسوزد... .
#لیلا_کردبچه
@Vaajpub
حتی میتواند نام یک شعر باشد
که واژههای یخ زدهاش را در خیابانی بلند قدم بزنی
خیابانی بلند،
که سیگارت را چراغهای قرمزش روشن کنند
یا چراغی روشن،
که در خانهای در انتهای پیادهرویی تاریک
منتظرت باشد... .
من سردم است
و تمام رنگهای گرم دنیا را
زنان دیگری شال گردن بافتهاند
من سردم است
و زمستان نام زنی عریان است
که هنوز گاهی هوس میکند
با فندک یک مرد بسوزد... .
#لیلا_کردبچه
@Vaajpub
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
فیلمی دیدهنشده از #خسرو_گلسرخی در حال امضاء حکم اعدامش.
بر سر جانش چانه نزد و پیشنهاد فرجامخواهی دادگاه را رد کرد.
@Vaajpub
بر سر جانش چانه نزد و پیشنهاد فرجامخواهی دادگاه را رد کرد.
@Vaajpub
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
عشق آدم را به جاهای ناشناخته میبرد؛
به ایستگاههای متروک
به خلوت زنگزدهء واگنها
به شهری که فقط آن را در خواب دیدهای
وقتی عاشق شدی،
ادامه این شعر را تو خواهی نوشت
#رسول_یونان
@Vaajpub
به ایستگاههای متروک
به خلوت زنگزدهء واگنها
به شهری که فقط آن را در خواب دیدهای
وقتی عاشق شدی،
ادامه این شعر را تو خواهی نوشت
#رسول_یونان
@Vaajpub
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
داریوش کریمی و ابراهیم گلستان درباره زندگی #فروغ_فرخزاد
همه میدانند
همه میدانند
که من و تو از آن روزنهٔ سرد عبوس
باغ را دیدیم
و از آن شاخهٔ بازیگر دور از دست
سیب را چیدیم
همه میترسند
همه میترسند، اما من و تو
به چراغ و آب و آینه پیوستیم
و نترسیدیم
سخن از پیوند سست دو نام
و همآغوشی در اوراق کهنهٔ یک دفتر نیست
سخن از گیسوی خوشبخت من است
با شقایقهای سوختهٔ بوسهٔ تو
و صمیمیت تنهامان، در طراری
و درخشیدن عریانیمان
مثل فلس ماهیها در آب
سخن از زندگی نقرهای آوازیست
که، سحرگاهان فوارهٔ کوچک میخواند
@Vaajpub
همه میدانند
همه میدانند
که من و تو از آن روزنهٔ سرد عبوس
باغ را دیدیم
و از آن شاخهٔ بازیگر دور از دست
سیب را چیدیم
همه میترسند
همه میترسند، اما من و تو
به چراغ و آب و آینه پیوستیم
و نترسیدیم
سخن از پیوند سست دو نام
و همآغوشی در اوراق کهنهٔ یک دفتر نیست
سخن از گیسوی خوشبخت من است
با شقایقهای سوختهٔ بوسهٔ تو
و صمیمیت تنهامان، در طراری
و درخشیدن عریانیمان
مثل فلس ماهیها در آب
سخن از زندگی نقرهای آوازیست
که، سحرگاهان فوارهٔ کوچک میخواند
@Vaajpub
در زندگی زخمهایی هست که مثل خوره روح آدم را آهسته در انزوا میخورد و میتراشد. این دردها را نمیشود به کسی اظهار کرد...
#صادق_هدایت
@Vaajpub
#صادق_هدایت
@Vaajpub
دلم گرفته است
دلم گرفته است
به ایوان میروم و انگشتانم را
بر پوست کشیدۀ شب میکشم
چراغهای رابطه تاریکند
چراغهای رابطه تاریکند...
#فروغ_فرخزاد
@Vaajpub
دلم گرفته است
به ایوان میروم و انگشتانم را
بر پوست کشیدۀ شب میکشم
چراغهای رابطه تاریکند
چراغهای رابطه تاریکند...
#فروغ_فرخزاد
@Vaajpub