Telegram Web
🍃🌺🍃


سوره الكهف آیه 78 :

قَالَ هَٰذَا فِرَاقُ بَيْنِي وَبَيْنِكَ ۚ سَأُنَبِّئُكَ بِتَأْوِيلِ مَا لَمْ تَسْتَطِعْ عَلَيْهِ صَبْرًا

ترجمه :

او گفت: «اینک زمان جدایی من و تو فرا رسیده؛ اما بزودی راز آنچه را که نتوانستی در برابر آن صبر کنی، به تو خبر می‌دهم.

#کلام_پروردگار

@book_tips 🐞
18
🍃🌺🍃
#نغمه_های_سعدی

#باب_پنجم : در عشق و جوانی

🍃حکایت ۱

💫 از حسن ميمندى (۱) پرسيدند: سلطان محمود چندين غلام زيبا روى دارد كه هر كدام در زيبايى در جهان بى نظيرند ولى چرا آن گونه كه به اياز علاقه مند است به آنها علاقه ندارد با اينكه اياز زيباتر از آنها نيست؟
حسن ميمندى پاسخ داد: هرچه در دل نشيند، در چشم خوش آيد. (۲)

🔸هر كه سلطان مريد او باشد
🔹گر همه بد كند، نكو باشد
🔸وآنكه را پادشه بيندازد
🔹كَسش از خيل خانه ننوازد (۳)

🔸كسى به ديده انكار اگر نگاه كند
🔹نشان صورت يوسف دهد به ناخوبى
🔸و گر به چشم ارادت نگه كنى در ديو (۴)
🔹فرشته ايت نمايد به چشم كروبى

۱_ حسن میمندی: وزير دانشمند سلطان محمود غزنوى *سلطان محمود غزنوی سومين و مقتدرترين سلطان سلسله غزنويان. وفات يافته در سال ۴۲۱ ه . ق يكى از غلامانش به نام "آياز" را بسيار دوست مى داشت و او را مراد و معشوق نازنين خود مى دانست.
۲_ هر چیزی را که دل از آن خوشش بیاید، چشم از دیدنش لذت میبرد و برخی دیگر می گویند آن چیزی را که چشم بپسندد دل در آرزویش است.
۳_ يعنى : كسى را كه شاه ، هوا خواه اوست ، اگر چه بدى كند، او را به خاطر سلطان ، نيكو شمرند، ولى آن كس را كه شاه از نظر دور سازد، از افراد خانواده اش نيز احترام و نوازش نبيند.
۴_ ديو: اهرمن زشتروى


@book_tips 🐞
👍6
🌿🦋🌿🕊📚🕊🌿🦋🌿
           
              📌#یادآوری_مطالعه_گروهی   

ششمین روز مطالعه
📕 #مردی_که_می_خندد
#ویکتور_هوگو 
🔁  #جواد_محیی


#تعداد_صفحات_کتاب :  ۶۴۶
#تعداد_صفحات_فایل: ۵۱۳

سهم مطالعه هر روز کتاب: ۱۵صفحه
مطالعه فایل هر روز:   ۱۲ صفحه
شروع: ۱۴۰۳/۱۰/۲۶
پایان: ۱۴۰۳/۱۲/۱۰

🗓 امروز سی ام دی ماه
🗒 صفحات کتاب  : ۷۰ تا ۸۵
📁صفحات فایل الکترونیکی : ۵۸ تا ۷۰


دانلود فایل pdf

🔻🔻🔻
https://www.tgoop.com/booktipsgroup

@book_tips 🐞📚

🕊🌿🦋🌿📚🌿🦋🌿🕊
Book_tips
🌿🦋🌿🕊📚🕊🌿🦋🌿                           📌#یادآوری_مطالعه_گروهی    ششمین روز مطالعه 📕 #مردی_که_می_خندد #ویکتور_هوگو  🔁  #جواد_محیی #تعداد_صفحات_کتاب :  ۶۴۶ #تعداد_صفحات_فایل: ۵۱۳ سهم مطالعه هر روز کتاب: ۱۵صفحه مطالعه فایل هر روز:   ۱۲ صفحه شروع:…
🍃🌺🍃

#گزیده_ای_از_کتاب

بوران یکی از پدیده های مجهول دریا و تاریکترین حوادث جوی است تاریک به تمام معنی کلمه. مخلوطی از مه و طوفان است. هنوز ماهیت واقعی آنرا نشناخته اند. از اینرو بدبختیهای بیشماری بار می آورد. همه پدیده ها به مدد باد و موج قابل بیان است در هوا نیروئی به غیر از باد و در آب نیروئی جز موج وجود ندارد. هوا و آب دو جسمی هستند که تا حدودی شبیه هم و به صورت تراکم درهم می آمیزند. تنفس نوعی نوشیدن است.
#مردی_که_می_خندد
#ویکتور_هوگو
ص.۴۳
@book_tips 🐞
👍4
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🍃🌺🍃

سوره هود آیه 113 :

وَلَا تَرْكَنُوا إِلَى الَّذِينَ ظَلَمُوا فَتَمَسَّكُمُ النَّارُ وَمَا لَكُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ مِنْ أَوْلِيَاءَ ثُمَّ لَا تُنْصَرُونَ

ترجمه :

و بر ظالمان تکیه ننمایید، که موجب می‌شود آتش شما را فرا گیرد؛ و در آن حال، هیچ ولیّ و سرپرستی جز خدا نخواهید داشت؛ و یاری نمی‌شوید!

#کلام_پروردگار

@book_tips 🐞
19👎1
🌿🦋🌿🕊📚🕊🌿🦋🌿
           
              📌#یادآوری_مطالعه_گروهی   

هفتمین روز مطالعه
📕 #مردی_که_می_خندد
#ویکتور_هوگو 
🔁  #جواد_محیی


#تعداد_صفحات_کتاب :  ۶۴۶
#تعداد_صفحات_فایل: ۵۱۳

سهم مطالعه هر روز کتاب: ۱۵صفحه
مطالعه فایل هر روز:   ۱۲ صفحه
شروع: ۱۴۰۳/۱۰/۲۶
پایان: ۱۴۰۳/۱۲/۱۰

🗓 امروز یکم بهمن ماه
🗒 صفحات کتاب  : ۸۵ تا ۱۰۰
📁صفحات فایل الکترونیکی : ۷۱ تا ۸۳


دانلود فایل pdf

🔻🔻🔻
https://www.tgoop.com/booktipsgroup

@book_tips 🐞📚

🕊🌿🦋🌿📚🌿🦋🌿🕊
2
🪻📚🪻📚🪻📚


سلام دوستان گروه کتابخوانی ما به خانه‌ی جدیدی با همین نام "ورق به ورق کتاب" نقل مکان کرد. در این گروه کتاب‌هامون رو به صورت تاپیک‌های جداگانه دسته بندی کردیم تا بتونی راحت هر کتابی رو که دوست داری پیدا کنی. فایل‌ها و گزیده‌ها هم آنجا هست. به ما بپیوندید تا با هم دنیای کتاب رو بهتر از همیشه ورق بزنیم
.🥰❤️

https://www.tgoop.com/httpymFwLUyCrDIyNDY0
👍3
🍃🌺🍃

#نغمه_های_سعدی

#باب_پنجم (در عشق و جوانی)

حکایت ۹

دانشمندی را ديدم به كسی مبتلا شده و رازش از پرده برملا افتاده. جور فراوان بردی و تحمل بی كران كردی. باری به لطافتش گفتم دانم كه تو را در مودت اين منظور علتی و بنای محبت بـر زلتی نيست. با وجود چنين معنی لايق قدر علما نباشد خود را متهم گردانيدن و جور بی ادبان بردن. گفت ای يار دست عتاب از دامن روزگارم بدار بارها درين مصلحت كه تو بينی انديشه كردم و صبر بر جفای او سهل تر آيد همی كه صبر از ديدن او و حكما گويند دل بـر مجاهده نهادن آسانتر است كه چشم از مشاهده برگرفتن.

🔸هر كه بى او به سر نشايد برد
🔹گر جفايى كند ببايد برد
🔸روزى از دست گفتمش زنهار
🔹چند از آن روز گفتم استغفار

🔸نكند دوست زينهار از دوست
🔹دل نهادم بر آنچه خاطر اوست
🔸گر بلطفم به نزد خود خواند
🔹ور به قهرم براند او داند


@book_tips 🐞
💯1
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🍃🌺🍃


نبأ -آیه ۳

يَوْمَ يَقُومُ الرُّوحُ وَ الْمَلائِكَةُ صَفًّا لا يَتَكَلَّمُونَ إِلاَّ مَنْ أَذِنَ لَهُ الرَّحْمنُ وَ قالَ صَواباً

در آن روز که روح و فرشتگان به‌صف می‌ایستند، (هیچ‌یک) سخن نمی‌گویند؛ مگر کسی که (خدای) رحمان به او اجازه دهد، و (اگر اجازه دهد،) سخنی درست و به‌حق می‌گوید.


#کلام_پروردگار
@book_tips 🐞
16👍1😁1
🍃🌺🍃
#گزیده_ای_از_کتاب


موقعی که بدبختم ، فکر می کنم خوشم  نمی آمد که به دنیا نیایم ،زیرا هیچ چیز از نیستی بدتر نیست.  برایت تکرار می کنم من از درد نمی ترسم.درد با ما دنیا می آید و رشد می کند و همچنان که به داشتن دو بازو و دو پا عادت داریم به درد خو می کنیم.
#نامه_به_کودکی_که_هرگز_زاده_نشد
#اوریانا_فالاچی
ص.۷

@book_tips 🐞
🍃🌺🍃
#نغمه_های_سعدی

#باب_پنجم (در عشق و جوانی)

🍃حکایت ۵

يكی را از متعلمان كمال بهجتی بود و تیب لهجتی و معلم از آنجا كه حس بشريت است با حسن بشری او معاملتی داشت. زجر و توبیخی که بر کودکان کردی در حق وی روا نداشتی و وقتی که به خلوتش دريافتی گفتی

🔸نه آنچنان به تو مشغولم اى بهشتى روى
🔹كه ياد خويشتنم در ضمير مى آيد
🔸ز ديدنت نتوانم كه ديده در بندم
🔹و گر معاینه بينم كه تير مى آيد

🔹 و گر مقابله بینم که تیر می آید

باری پسر گفت چنان كه در آداب درس من نظری می فرمايی در آداب نفسم نيز تامل فرمای تا اگر در اخلاق من ناپسندی بينی كه مرا آن پسند همی نمايد بر آنم مطلع فرمايی تا به تبديل آن سعی كنم. گفت ای پسر اين سخن از ديگری پرس كه آن نظر كه مرا با تو است جز هنر نمی بينم.

🔸چشم بد انديش كه بر كنده باد
🔹عيب نمايد هنرش در نظر
🔸ور هنرى دارى و هفتاد عيب
🔹دوست نبيند بجز آن يک هنر


@book_tips 🐞
1
🌿🦋🌿🕊📚🕊🌿🦋🌿
           
              📌#یادآوری_مطالعه_گروهی   

هشتمین روز مطالعه
📕 #مردی_که_می_خندد
#ویکتور_هوگو 
🔁  #جواد_محیی


#تعداد_صفحات_کتاب :  ۶۴۶
#تعداد_صفحات_فایل: ۵۱۳

سهم مطالعه هر روز کتاب: ۱۵صفحه
مطالعه فایل هر روز:   ۱۲ صفحه
شروع: ۱۴۰۳/۱۰/۲۶
پایان: ۱۴۰۳/۱۲/۱۰

🗓 امروز دوم بهمن ماه
🗒 صفحات کتاب  :  ۱۰۰ تا ۱۱۵
📁صفحات فایل الکترونیکی : ۸۳ تا ۹۵


دانلود فایل pdf

🔻🔻🔻
https://www.tgoop.com/booktipsgroup

@book_tips 🐞📚

🕊🌿🦋🌿📚🌿🦋🌿🕊
👍1
🍃🌺🍃

#گزیده_ای_از_کتاب

دکتر به سخن ادامه داد :
جنایات خود را به دریا افکنیم این جنایات بردوش ما سنگـینی میکند و در اثر سنگینی آن کشتی در آب فرو می رود. دیگر اندیشه رهائی از غرق شدن را از خود دور سازیم به فکر نجات ابدی باشیم. ای تیره بختانی که صدای مرا میشنوید آخرین جنایت ما، جنایتی که یک ساعت بیش مرتکب شده ایم ما را هلاک میسازد. بیشرمی محض است که با ارتکاب جنایت امید رهائی از ورطهٔ هلاک داشته باشیم. ظلم بركودكان ظلم برخداست.
البته من هم اذعان دارم که لازم بود برکشتی نشسته و راه فرار را در پیش گیریم ولی هلاکت ما نیز قطعی بود نتیجه اعمال ما به صورت طوفان و ظلمات دامنگیرمان شد .

#مردی_که_می_خندد
#ویکتور_هوگو
ص.۱۱۲

@book_tips 🐞
👍4
Book_tips
🍃🌺🍃 #گزیده_ای_از_کتاب دکتر به سخن ادامه داد : جنایات خود را به دریا افکنیم این جنایات بردوش ما سنگـینی میکند و در اثر سنگینی آن کشتی در آب فرو می رود. دیگر اندیشه رهائی از غرق شدن را از خود دور سازیم به فکر نجات ابدی باشیم. ای تیره بختانی که صدای مرا میشنوید…
سلام عزیزانِ همراه ❤️

بیایید با هم کتابی که می‌خوانیم را ورق بزنیم و برداشت‌هایمان را، هرچند کوچک، با هم به اشتراک بگذاریم. مشتاق شنیدن دیدگاه‌های متفاوت شما درباره این کتاب هستم
.


https://www.tgoop.com/httpymFwLUyCrDIyNDY0
👍31
🍃🌺🍃
#داستان_کوتاه
#فلک قسمت هفدهم

از رأی تجدیدنظر کردم. می‌خواستم زمان بخرم. من اعتقام رو به عدالت از دست داده بودم. حالا که قانون و دادگاه و قاضی دست به دست هم داده بودن تا خونه‌ام رو خراب کنند، چرا من باید نقش آدم معتقد به قانون رو بازی می‌کردم. منم شده بودم مثل اونا؛ خشک و بی‌روح؛ منجمد و سرد مثل یک تیکه یخ. درست شده بودم مثل قایق شکسته‌ای که داشتم فرو می‌رفتم به اعماق دریا، تو شیکم کوسه، نهنگ ولی دیگه می‌خواستم تا اون وقتی که برام ممکنه روی آب بمونم و دست و پا بزنم.

این‌قدر دادگاه رفته بودم که شده بودم یک نیمچه وکیل. وکیلی که برا خودش وکالت می‌کرد. می‌دونستم که دیر یا زود یک کاغذ دیگه برام ابلاغ میشه و رأی اول رو تایید می‌کنه. چند ماهی گذشت و خبری نشد. سری به دادگاه تجدیدنظر زدم. خنده‌دار نیست؟ من رفته بودم که بپرسم چرا زودتر تیر خلاص رو بهم نمی‌زنند.

فهمیدم که چند ماهی است دو تا قاضی اون شعبه بازنشسته شده‌اند و پرونده‌ها هی داره روی هم تلنبار میشه. بازم ماجرای من داشت کش می‌اومد. دوست نداشتم زود کَلَک قصه کنده بشه. همه رو ظالم می‌دیدم. دیگه از اخبار بد و رنج دیگرون مثل سابق متأثر نمی‌شدم. عاقبت چشمم  روشن شد به جمال حکم قطعی. رأی تایید شد و کارم به آخر رسید.

حالا هشت سال بود که از خریدن اون خونه  گذشته بود، خونه‌ای که در اون آرامش از من گرفته شده بود. باز رفتم سراغ خانوم اعتباری. زنم رو هم بردم؛ چون چاره‌ای نداشتم. پول من دست اون بود. باز حرفای تکرای؛ از من خواهش و تمنا که لااقل پول من رو جوری بدهد که بتونم با اون سر پناهی تهیه کنم و از اون انکار که ندارم.

زنم شروع کرد به التماس کردن و این بیشتر اعصاب من رو خورد کرد. مثل اینکه اومده بودم  گدایی؛ گدایی پولی که حقم بود. من تو تاری  گرفتار شده بودم که همین خانوم برام بافته بود. عنکبوت زندگی من این زن بود. می‌گفت که از ماجرای سر راهی بودنش بی‌اطلاعه. دروغ می‌گفت. مگه میشه که با اون همه نشونه و علامت، با اون پدر و مادری که هیچ شباهتی  بهش نداشتند و تک بچه بودن و فراری بودن همیشگی از فامیل نفهمه که از بدن اون زنی که مادر خطابش می‌کرده پا به این دنیا نگذاشته؟

من باید بار نداری و دست خالی شوهرش رو به دوش می‌کشیدم؟ خودم رو یک نادون فریب خورده احساس می‌کردم که اعتباری و ناصریان تونستند ازم خوب سواری بگیرند. آخرین باری که رفتم خونه اون خانوم مثل یک بمب در حال انفجار بودم. می‌خواستم فریاد بزنم و هوار بکشم. دیدم جز آبروریزی فایده‌ای نداره. به بن‌بست بدی خورده بودم. اون زن می‌خواست خونه خود را بر روی خرابی خونه من آباد کنه که کرد.

دیگه کاری نداشت که چه بر سر من میاد. می‌دونید! تو این دنیا هر کی به فکر خودشه. کمتر آدمی رو دیدم که به نتیجه آتشی که روشن می‌کنه فکر کنه. اون می‌خواد خودش رو گرم کنه؛یا می‌خواد از تاریکی در بیاد، دیگه کاری نداره که چوبی که با اون شعله آتیش درست کرده تیر سقف چه بیچاره‌ایه.

من چکار می تونستم بکنم وقتی قیمت زمین و ساختمون تو این هشت سال هفت برابر شده بود. من خونه رو خریدم به نه میلیون تومن و حالا شده بود دور و بر هفتاد میلیون تومن. اگه همون پول رو که داده بودم پس می‌گرفتم، دیگه جز این که برم مستاجری چاره‌ای برام نمی‌موند. شده بودم یک فلک زده واقعی...

ادامه دارد...


#دکتر_علی_رادان
#حقوقدان_و_استاد_دانشگاه_اصفهان

@book_tips 🐞
👍7
2025/07/12 23:28:02
Back to Top
HTML Embed Code: