🍃🌺🍃
سوره آل عمران آیه 102 :
يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ حَقَّ تُقَاتِهِ وَلَا تَمُوتُنَّ إِلَّا وَأَنْتُمْ مُسْلِمُونَ
ترجمه :
ای کسانی که ایمان آوردهاید! آن گونه که حق تقوا و پرهیزکاری است، از خدا بپرهیزید! و از دنیا نروید، مگر اینکه مسلمان باشید! (باید گوهر ایمان را تا پایان عمر، حفظ کنید!)
#کلام_پروردگار
@book_tips 🐞
سوره آل عمران آیه 102 :
يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ حَقَّ تُقَاتِهِ وَلَا تَمُوتُنَّ إِلَّا وَأَنْتُمْ مُسْلِمُونَ
ترجمه :
ای کسانی که ایمان آوردهاید! آن گونه که حق تقوا و پرهیزکاری است، از خدا بپرهیزید! و از دنیا نروید، مگر اینکه مسلمان باشید! (باید گوهر ایمان را تا پایان عمر، حفظ کنید!)
#کلام_پروردگار
@book_tips 🐞
❤20👍1
🍃🌺🍃
#نغمه_های_سعدی
#باب_هشتم (در آداب صحبت)
🍃آداب ۵۵
✨ دوستی را که به عمری فراچنگ آرند، نشايد که به يک دم بيازارند.
🔸سنگی به چند سال شود لعلپارهای
🔹زنهار تا به يک نَفَسش نشکنی به سنگ
@book_tips 🐞
#نغمه_های_سعدی
#باب_هشتم (در آداب صحبت)
🍃آداب ۵۵
✨ دوستی را که به عمری فراچنگ آرند، نشايد که به يک دم بيازارند.
🔸سنگی به چند سال شود لعلپارهای
🔹زنهار تا به يک نَفَسش نشکنی به سنگ
@book_tips 🐞
👏3
🍃🌺🍃
سخنی در مورد دوستی:
دوست شما پاسخ نیازهای شماست
او کشتزار شماست که در آن با عشق می کارید و با سپاسگزاری درو می کنید.
بگذارید که دوستی شما هدفی جز عمق دادن به روحتان نداشته باشد
#پیامبر
#جبران_خلیل_جبران
سخنی در مورد دوستی:
دوست شما پاسخ نیازهای شماست
او کشتزار شماست که در آن با عشق می کارید و با سپاسگزاری درو می کنید.
بگذارید که دوستی شما هدفی جز عمق دادن به روحتان نداشته باشد
#پیامبر
#جبران_خلیل_جبران
❤12👏4
🍃🌺🍃
#داستان_کوتاه
#فلک قسمت دوازدهم
نتیجه دعوی از پیش معلوم بود. وکیل خانم اعتباری جستوخیز بیفایده میکرد. وقتی ارتباط این خانوم با مالک سابق بریده شده، این همه دست و پا زدن چه فایدهای داشت؟ قاضی از من پرسید که "شما چی میگی بابا". من چی باید میگفتم؟ نه حرف حقوقی بلد بودم بزنم و نه چیزی که اینجا به کارم بیاد. خواستم مثل وکلا بلند شوم و چیزی بگم، قاضی اشاره کرد که نیازی نیست و سرجایم بنشینم. گفتم: "والله تقصیر من اینه که یک خونه سنددار خریدم، تقصیر دیگم اینه که پول خونه رو به روز دادم؛ اون هم تمام و کمال. یک تقصیر بزرگتر هم کردم و اون اینه که در تمام این عمری که از خدا گرفتم سعی کردم درست زندگی کنم، پا رو دُم کسی نگذاشتم، چشم به مال کسی ندوختم، اینها گناههای من بوده".
قاضی گفت: "برای حل و فصل قضیه به طوری که خریدار کمتر آسیب ببیند، باید راهی پیدا کرد". بلافاصله گفتم: "این خانوم پولی را که از من گرفته برگردونه به طوری که من بتونم یک سر پناهی برای خودم تهیه کنم".
قاضی نگاهی به خانم اعتباری کرد که حرفی بزنه. اونم خیلی راحت گفت: "من هر چی داشتم دادم و یک خونه خریدم و الان پولی دستم نیست. من هم تقصیری ندارم. از کجا بیارم پول رو بر گردونم. شوهرم هم یک کاسب سادهاس، میگید چیکار کنم؟"
قاضی یک مقدار تند شد که: "خریدار، بیچاره شده خانوم. قدری انصاف داشته باشيد. ارزش پولش از دست رفته، تو این سن و سال آرامش ازش سلب شده. همه چیز که کتاب قانون نیست. اخلاق چی میشه؟ شما شب سر راحت زمین میگذارید و این بابا خواب از چشمش فرار کرده. اگه به خدا اعتقاد دارید یا به وجدان، بیایید و مشکل خریدار را حل کنید".
خانوم اعتباری فقط نیگاه کرد و چیزی نگفت. از دادگاه بیرون اومدیم و من دلم شهادت میداد که کسی کاری برای من نمیکنه. هر کی به فکر خودشه و این رسم روزگاره که همه از کنار آدم زمین خورده میگذرند و حتی نیمنگاهی هم بهش نمیکنند. یکی دو بار شیطون رفت تو جلدم که خونه رو بفروشم چون دستوری از دادگاه برای منع معامله نرسیده بود ولی دلم نیومد که یک بیگناهی را گرفتار کنم. گفتم علی الله آب که از سرم گذشته، حالا یک کله بشه دو کله...
ادامه دارد...
#دکتر_علی_رادان
#حقوقدان_و_استاد_دانشگاه_اصفهان
@book_tips 🐞
#داستان_کوتاه
#فلک قسمت دوازدهم
نتیجه دعوی از پیش معلوم بود. وکیل خانم اعتباری جستوخیز بیفایده میکرد. وقتی ارتباط این خانوم با مالک سابق بریده شده، این همه دست و پا زدن چه فایدهای داشت؟ قاضی از من پرسید که "شما چی میگی بابا". من چی باید میگفتم؟ نه حرف حقوقی بلد بودم بزنم و نه چیزی که اینجا به کارم بیاد. خواستم مثل وکلا بلند شوم و چیزی بگم، قاضی اشاره کرد که نیازی نیست و سرجایم بنشینم. گفتم: "والله تقصیر من اینه که یک خونه سنددار خریدم، تقصیر دیگم اینه که پول خونه رو به روز دادم؛ اون هم تمام و کمال. یک تقصیر بزرگتر هم کردم و اون اینه که در تمام این عمری که از خدا گرفتم سعی کردم درست زندگی کنم، پا رو دُم کسی نگذاشتم، چشم به مال کسی ندوختم، اینها گناههای من بوده".
قاضی گفت: "برای حل و فصل قضیه به طوری که خریدار کمتر آسیب ببیند، باید راهی پیدا کرد". بلافاصله گفتم: "این خانوم پولی را که از من گرفته برگردونه به طوری که من بتونم یک سر پناهی برای خودم تهیه کنم".
قاضی نگاهی به خانم اعتباری کرد که حرفی بزنه. اونم خیلی راحت گفت: "من هر چی داشتم دادم و یک خونه خریدم و الان پولی دستم نیست. من هم تقصیری ندارم. از کجا بیارم پول رو بر گردونم. شوهرم هم یک کاسب سادهاس، میگید چیکار کنم؟"
قاضی یک مقدار تند شد که: "خریدار، بیچاره شده خانوم. قدری انصاف داشته باشيد. ارزش پولش از دست رفته، تو این سن و سال آرامش ازش سلب شده. همه چیز که کتاب قانون نیست. اخلاق چی میشه؟ شما شب سر راحت زمین میگذارید و این بابا خواب از چشمش فرار کرده. اگه به خدا اعتقاد دارید یا به وجدان، بیایید و مشکل خریدار را حل کنید".
خانوم اعتباری فقط نیگاه کرد و چیزی نگفت. از دادگاه بیرون اومدیم و من دلم شهادت میداد که کسی کاری برای من نمیکنه. هر کی به فکر خودشه و این رسم روزگاره که همه از کنار آدم زمین خورده میگذرند و حتی نیمنگاهی هم بهش نمیکنند. یکی دو بار شیطون رفت تو جلدم که خونه رو بفروشم چون دستوری از دادگاه برای منع معامله نرسیده بود ولی دلم نیومد که یک بیگناهی را گرفتار کنم. گفتم علی الله آب که از سرم گذشته، حالا یک کله بشه دو کله...
ادامه دارد...
#دکتر_علی_رادان
#حقوقدان_و_استاد_دانشگاه_اصفهان
@book_tips 🐞
👍3💯2
🍃🌺🍃
#داستان_کوتاه
#فلک قسمت سیزدهم
چند ماهی گذشت و هیچ خبری از دادگاه نشد. هیچ مراجعهای هم به آنجا نکردم، چون میدانستم که آشی که برای من در دیگ دادگاه در حال پختنه، باب طبع و دندون من نیست. آخرش زنم تحمل نکرد و یک روز بی اونکه به من بگه رفته بود پیش قاضی. آخه اون هم یکی از خواندگان بود. وقتی برگشت و گفت چیکار کرده من خیلی ناراحت شدم ولی وقتی حرفهاش رو شنیدم حس کردم که بد کاری نکرده؛ فقط ناراحتیم از این بود که چرا به من چیزی نگفت.
زنم گفت که قاضی پرونده رو نگه داشته تا شاید راهی برای کمک به من پیدا کنه. به زنم گفته که یک بار خانوم اعتباری را احضار کرده و بهش توپیده که این پول خوردن نداره و باید حق ما را زیر سنگم شده پیدا کنه و بده. قاضی به زنم گفته بود که یک بار دیگه بریم با فروشنده حرف بزنيم. با این که امیدی نداشتم به اصرار زنم رفتم؛ اونم با خودم بردم. شوهرش نبود و من زود رفتم سر قصه که: "بابا به پیر و پیغمبر این کارتون درست نیست. آخه شماها به چی اعتقاد دارید؟ چرا با من این طور میکنید؟ یک چیزی رو پول من بگذارید تا برم گورم رو گم کنم. به جهنم؛ مگه من چند سال دیگه از عمرم مونده".
خانوم اعتباری یک کمی ساکت به گل قالی نگاه کرد و آخرش گفت: "میدونید! من و شما هر دو تو این آتیش که به پا شده سوختیم. شما پول و مال از دست دادهاید و من آبرو و ریشه خانوادگی. همین شوهرم چند بار سر راهی بودن من رو به روم آورده و هر وقت بگو مگو میکنیم، به من میگه بچه یتیم خونه و پرورشگاهی و از این حرفا. چیکار کنم؟ اگه این خونه رو بفروشم برای این که پول اضافهای به شما بدم، شوهرم نمیگذاره. بخوام اصرار کنم، شاید کارمون به طلاق کشیده بشه. آدم لجباز و بد دهنیه. اون رو ارث من از مادرم حساب کرده بود و حالا اگه حرف فروش خونه رو بزنم باید بین زندگیم و وجدانم یکی رو انتخاب کنم. من قهرمان نیستم؛یک زن ضعیفم که با مُردن مادرم دیگه جز این شوهر و دو تا بچه کسی رو ندارم. به خدا من هم این چیزایی که گفتید را قبول دارم، بیوجدان که نیستم ولی گیر افتادم. بین منگنه واقعیت و وجدان دارم له میشوم. شبا خواب درست حسابی ندارم. چند شب پیش خواب مادرم رو دیدم. داشت تو یک جاده خاکی بی سر و ته میرفت یک لحظه برگشت و من رو دید و باز به راهش ادامه داد. هر چی صداش کردم و حتی با جیغ و فریاد خواستم که روش رو به من کنه، توجه نکرد و رفت ...".
خانوم اعتباری زد به گریه و بلند بلند گریه کرد. دیدم این هم در بیچارگی دست کمی از من نداره. پا شدم اومدم بیرون در حالی که زنم داشت اون بدبخت رو آروم میکرد...
ادامه دارد...
#دکتر_علی_رادان
#حقوقدان_و_استاد_دانشگاه_اصفهان
@book_tips 🐞
#داستان_کوتاه
#فلک قسمت سیزدهم
چند ماهی گذشت و هیچ خبری از دادگاه نشد. هیچ مراجعهای هم به آنجا نکردم، چون میدانستم که آشی که برای من در دیگ دادگاه در حال پختنه، باب طبع و دندون من نیست. آخرش زنم تحمل نکرد و یک روز بی اونکه به من بگه رفته بود پیش قاضی. آخه اون هم یکی از خواندگان بود. وقتی برگشت و گفت چیکار کرده من خیلی ناراحت شدم ولی وقتی حرفهاش رو شنیدم حس کردم که بد کاری نکرده؛ فقط ناراحتیم از این بود که چرا به من چیزی نگفت.
زنم گفت که قاضی پرونده رو نگه داشته تا شاید راهی برای کمک به من پیدا کنه. به زنم گفته که یک بار خانوم اعتباری را احضار کرده و بهش توپیده که این پول خوردن نداره و باید حق ما را زیر سنگم شده پیدا کنه و بده. قاضی به زنم گفته بود که یک بار دیگه بریم با فروشنده حرف بزنيم. با این که امیدی نداشتم به اصرار زنم رفتم؛ اونم با خودم بردم. شوهرش نبود و من زود رفتم سر قصه که: "بابا به پیر و پیغمبر این کارتون درست نیست. آخه شماها به چی اعتقاد دارید؟ چرا با من این طور میکنید؟ یک چیزی رو پول من بگذارید تا برم گورم رو گم کنم. به جهنم؛ مگه من چند سال دیگه از عمرم مونده".
خانوم اعتباری یک کمی ساکت به گل قالی نگاه کرد و آخرش گفت: "میدونید! من و شما هر دو تو این آتیش که به پا شده سوختیم. شما پول و مال از دست دادهاید و من آبرو و ریشه خانوادگی. همین شوهرم چند بار سر راهی بودن من رو به روم آورده و هر وقت بگو مگو میکنیم، به من میگه بچه یتیم خونه و پرورشگاهی و از این حرفا. چیکار کنم؟ اگه این خونه رو بفروشم برای این که پول اضافهای به شما بدم، شوهرم نمیگذاره. بخوام اصرار کنم، شاید کارمون به طلاق کشیده بشه. آدم لجباز و بد دهنیه. اون رو ارث من از مادرم حساب کرده بود و حالا اگه حرف فروش خونه رو بزنم باید بین زندگیم و وجدانم یکی رو انتخاب کنم. من قهرمان نیستم؛یک زن ضعیفم که با مُردن مادرم دیگه جز این شوهر و دو تا بچه کسی رو ندارم. به خدا من هم این چیزایی که گفتید را قبول دارم، بیوجدان که نیستم ولی گیر افتادم. بین منگنه واقعیت و وجدان دارم له میشوم. شبا خواب درست حسابی ندارم. چند شب پیش خواب مادرم رو دیدم. داشت تو یک جاده خاکی بی سر و ته میرفت یک لحظه برگشت و من رو دید و باز به راهش ادامه داد. هر چی صداش کردم و حتی با جیغ و فریاد خواستم که روش رو به من کنه، توجه نکرد و رفت ...".
خانوم اعتباری زد به گریه و بلند بلند گریه کرد. دیدم این هم در بیچارگی دست کمی از من نداره. پا شدم اومدم بیرون در حالی که زنم داشت اون بدبخت رو آروم میکرد...
ادامه دارد...
#دکتر_علی_رادان
#حقوقدان_و_استاد_دانشگاه_اصفهان
@book_tips 🐞
👍2💯2
🍃🌺🍃
سوره ق آیه 3 :
أَإِذَا مِتْنَا وَكُنَّا تُرَابًا ۖ ذَٰلِكَ رَجْعٌ بَعِيدٌ
ترجمه :
آیا هنگامی که مُردیم و خاک شدیم (دوباره به زندگی بازمیگردیم)؟! این بازگشتی بعید است!»
#کلام_پروردگار
@book_tips 🐞
سوره ق آیه 3 :
أَإِذَا مِتْنَا وَكُنَّا تُرَابًا ۖ ذَٰلِكَ رَجْعٌ بَعِيدٌ
ترجمه :
آیا هنگامی که مُردیم و خاک شدیم (دوباره به زندگی بازمیگردیم)؟! این بازگشتی بعید است!»
#کلام_پروردگار
@book_tips 🐞
❤16👍2👎2
🍃🌺🍃
نیک و بد
مننمی توانم از خوبی هایی که در شما هست صحبت کنم ، ولی از بدی های تان هرگز!
زیرا بدی چیست؟ بدی همان خوبی ست که از گرسنگی و تشنگی در رنج بوده است؟
در حقیقت وقتی که خوبی گرسنه میشود ، حتی در غارهای بسیار تاریک نیز به جستجوی خوراک می رود.و زمانیکه که تشنه می گردد حتی از آبهای لجن نیز می نوشد
#پیامبر
#جبران_خلیل_جبران
@book_tips 🐞
نیک و بد
مننمی توانم از خوبی هایی که در شما هست صحبت کنم ، ولی از بدی های تان هرگز!
زیرا بدی چیست؟ بدی همان خوبی ست که از گرسنگی و تشنگی در رنج بوده است؟
در حقیقت وقتی که خوبی گرسنه میشود ، حتی در غارهای بسیار تاریک نیز به جستجوی خوراک می رود.و زمانیکه که تشنه می گردد حتی از آبهای لجن نیز می نوشد
#پیامبر
#جبران_خلیل_جبران
@book_tips 🐞
❤6
🍃🌺🍃
#نغمه_های_سعدی
#باب_هشتم (در آداب صحبت)
🍃آداب ۵۶
✨ عقل در دستِ نفْس چنان گرفتار است که مردِ عاجز با زنِ گُربُز. رایِ بیقوّت مکر و فسون است و قوّتِ بیرای، جهل و جنون.
🔸تميز بايد و تدبير و عقل آنگه مُلک
🔹که مُلک و دولتِ نادان سلاحِ جنگِ خداست
@book_tips 🐞
#نغمه_های_سعدی
#باب_هشتم (در آداب صحبت)
🍃آداب ۵۶
✨ عقل در دستِ نفْس چنان گرفتار است که مردِ عاجز با زنِ گُربُز. رایِ بیقوّت مکر و فسون است و قوّتِ بیرای، جهل و جنون.
🔸تميز بايد و تدبير و عقل آنگه مُلک
🔹که مُلک و دولتِ نادان سلاحِ جنگِ خداست
@book_tips 🐞
👍2
🍃🌺🍃
#داستان_کوتاه
#فلک قسمت چهاردهم
فهمیدم که تمام راهها به روی من بسته است. چارهای برایم نمانده بود جز به انتظار نشستن. بالاخره حکم دادگاه صادر شد و همانی بود که حدس میزدم. معامله من و خانم اعتباری باطل شد و قاضی حکم به اخراج من از اون خونه داد. خونه خراب شدم. شاید قانون درست میگفت، ولی چرا برای من و امثال من که از این جور حکم کردن دادگاه بیچاره و آواره میشدیم راهحلی نبود؟ چرا من بی اونکه گناهی کرده باشم مجازات میشدم؟ تقصیر من چی بود؟ آیا در این کتابهای قانون که رو میز قاضی روی هم چیده شده بود، فقط حکم دادن به باطل کردن معامله مردم و بیرون کردن اونا از آشیونشون نوشته شده؟ آيا این حکم عادلانه بود؟
میدونستم که این حکم تایید میشه ولی آیا باید مثل گوسفندی که به تماشای تیز شدن کارد قصاب نشسته به انتظار کشیده شدن چاقوی سرد بر گلوی گرم و خوندارم مینشستم؟ به رأی اعتراض کردم. تو لایحهای که نوشتم فقط عجز و لابه کردم؛ خودم از اینکه اینقدر به خواری افتاده بودم ناراحت بودم.
پرونده رفت دادگاه تجدیدنظر تا دو قاضی دیگه اون را بررسی کنند. بچههام با من دعوا میکردند که چرا مثل تسلیم شدهها رفتار میکنم. اونها معتقد بودند که رفتار من باید مثل جنگجوها باشد، نه پیرزنای عاجز.
چند بار بین من و بچههام دعوا شد. داد میزدم که: "پدر من، اینکه وکیل ببینیم و پول یامُفت بدیم، چه فایدهای داره وقتی من ملک کس دیگری را خریداری کردم".
یک بار که خیلی عصبانی شده بودم پسر بزرگم رو از خونه بیرون کردم: "حالا که زبون آدمیزاد حالیت نیست یالله برو بیرون. مثل آینه دق روبهروم میشینی که چی؟ اگه همه وکیلای مملکت هم جمع بشند کاری نمیتونند بکنند چون کار من خرابتر از این حرفاس. من تو خونه غصبی نشستم، میفهمی این رو؟ خدایا راه به جایی ندارم، هیچکس ندونه تو میدونی که یک قرون مال کسی رو نخوردم، پس خودت به دادم برس. چیکار کنم؟ بشم کولی دربهدر؟ خدایا دیگه مرگم رو برسون که اینقدر خفت نبینم".
روزگار بدی رو طی میکردم. من که نازکتر از گل به زنم نگفته بودم و تو فامیل نمونه یک شوهر خوب بیآزار بودم، گاهی سرش داد و هوار راه میانداختم و اون فقط به من نیگاه میکرد. ای کاش فحش و ناسزا بهم میگفت. ای کاش یک جفت سیلی محکم زیر دو تا گوشم میزد ولی اون نیگاه کردنش من رو آتیش میزد، میسوزوند. دلش رو میشکستم، خون به جیگرش میکردم، گناه میکردم. خدایا خودت پاکم کن، خاکم کن..."
ادامه دارد...
#دکتر_علی_رادان
#حقوقدان_و_استاد_دانشگاه_اصفهان
@book_tips 🐞
#داستان_کوتاه
#فلک قسمت چهاردهم
فهمیدم که تمام راهها به روی من بسته است. چارهای برایم نمانده بود جز به انتظار نشستن. بالاخره حکم دادگاه صادر شد و همانی بود که حدس میزدم. معامله من و خانم اعتباری باطل شد و قاضی حکم به اخراج من از اون خونه داد. خونه خراب شدم. شاید قانون درست میگفت، ولی چرا برای من و امثال من که از این جور حکم کردن دادگاه بیچاره و آواره میشدیم راهحلی نبود؟ چرا من بی اونکه گناهی کرده باشم مجازات میشدم؟ تقصیر من چی بود؟ آیا در این کتابهای قانون که رو میز قاضی روی هم چیده شده بود، فقط حکم دادن به باطل کردن معامله مردم و بیرون کردن اونا از آشیونشون نوشته شده؟ آيا این حکم عادلانه بود؟
میدونستم که این حکم تایید میشه ولی آیا باید مثل گوسفندی که به تماشای تیز شدن کارد قصاب نشسته به انتظار کشیده شدن چاقوی سرد بر گلوی گرم و خوندارم مینشستم؟ به رأی اعتراض کردم. تو لایحهای که نوشتم فقط عجز و لابه کردم؛ خودم از اینکه اینقدر به خواری افتاده بودم ناراحت بودم.
پرونده رفت دادگاه تجدیدنظر تا دو قاضی دیگه اون را بررسی کنند. بچههام با من دعوا میکردند که چرا مثل تسلیم شدهها رفتار میکنم. اونها معتقد بودند که رفتار من باید مثل جنگجوها باشد، نه پیرزنای عاجز.
چند بار بین من و بچههام دعوا شد. داد میزدم که: "پدر من، اینکه وکیل ببینیم و پول یامُفت بدیم، چه فایدهای داره وقتی من ملک کس دیگری را خریداری کردم".
یک بار که خیلی عصبانی شده بودم پسر بزرگم رو از خونه بیرون کردم: "حالا که زبون آدمیزاد حالیت نیست یالله برو بیرون. مثل آینه دق روبهروم میشینی که چی؟ اگه همه وکیلای مملکت هم جمع بشند کاری نمیتونند بکنند چون کار من خرابتر از این حرفاس. من تو خونه غصبی نشستم، میفهمی این رو؟ خدایا راه به جایی ندارم، هیچکس ندونه تو میدونی که یک قرون مال کسی رو نخوردم، پس خودت به دادم برس. چیکار کنم؟ بشم کولی دربهدر؟ خدایا دیگه مرگم رو برسون که اینقدر خفت نبینم".
روزگار بدی رو طی میکردم. من که نازکتر از گل به زنم نگفته بودم و تو فامیل نمونه یک شوهر خوب بیآزار بودم، گاهی سرش داد و هوار راه میانداختم و اون فقط به من نیگاه میکرد. ای کاش فحش و ناسزا بهم میگفت. ای کاش یک جفت سیلی محکم زیر دو تا گوشم میزد ولی اون نیگاه کردنش من رو آتیش میزد، میسوزوند. دلش رو میشکستم، خون به جیگرش میکردم، گناه میکردم. خدایا خودت پاکم کن، خاکم کن..."
ادامه دارد...
#دکتر_علی_رادان
#حقوقدان_و_استاد_دانشگاه_اصفهان
@book_tips 🐞
👍2
🍃🌺🍃
سوره الاسراء آیه 26 :
وَآتِ ذَا الْقُرْبَىٰ حَقَّهُ وَالْمِسْكِينَ وَابْنَ السَّبِيلِ وَلَا تُبَذِّرْ تَبْذِيرًا
ترجمه :
و حقّ نزدیکان را بپرداز، و (همچنین حق) مستمند و وامانده در راه را! و هرگز اسراف و تبذیر مکن
#کلام_پروردگار
@book_tips 🐞
سوره الاسراء آیه 26 :
وَآتِ ذَا الْقُرْبَىٰ حَقَّهُ وَالْمِسْكِينَ وَابْنَ السَّبِيلِ وَلَا تُبَذِّرْ تَبْذِيرًا
ترجمه :
و حقّ نزدیکان را بپرداز، و (همچنین حق) مستمند و وامانده در راه را! و هرگز اسراف و تبذیر مکن
#کلام_پروردگار
@book_tips 🐞
❤15👍1
🍃🌺🍃
#نغمه_های_سعدی
#باب_هشتم (در آداب صحبت)
🍃آداب ۵۷
✨ جوانمرد که بِخورد و بدهد بهْ از عابد که روزه دارد و بنهد. هر که ترکِ شهوات از بهرِ خلق داده است از شهوتی حلال در شهوتی حرام افتاده است.
🔸عابد که نه از بهرِ خدا گوشه نشيند
🔹بيچاره در آيينهی تاريک چه بيند
@book_tips 🐞
#نغمه_های_سعدی
#باب_هشتم (در آداب صحبت)
🍃آداب ۵۷
✨ جوانمرد که بِخورد و بدهد بهْ از عابد که روزه دارد و بنهد. هر که ترکِ شهوات از بهرِ خلق داده است از شهوتی حلال در شهوتی حرام افتاده است.
🔸عابد که نه از بهرِ خدا گوشه نشيند
🔹بيچاره در آيينهی تاريک چه بيند
@book_tips 🐞
👏5
🌿🦋🌿🕊📚🕊🌿🦋🌿
📌#یادآوری_مطالعه_گروهی
✅ اولین روز مطالعه
📕 #مردی_که_می_خندد
✍ #ویکتور_هوگو
🔁 #جواد_محیی
#تعداد_صفحات_کتاب : ۶۴۶
#تعداد_صفحات_فایل: ۵۱۳
سهم مطالعه هر روز کتاب: ۱۵صفحه
مطالعه فایل هر روز: ۱۲ صفحه
شروع: ۱۴۰۳/۱۰/۲۶
پایان: ۱۴۰۳/۱۲/۱۰
🗓 امروز بیست و ششم دی ماه
🗒 صفحات کتاب : ۷ تا ۲۲
📁صفحات فایل الکترونیکی ۷ تا ۱۹
#شروع_مطالعه
دانلود فایل pdf
🔻🔻🔻
https://www.tgoop.com/booktipsgroup
@book_tips 🐞📚
🕊🌿🦋🌿📚🌿🦋🌿🕊
📌#یادآوری_مطالعه_گروهی
✅ اولین روز مطالعه
📕 #مردی_که_می_خندد
✍ #ویکتور_هوگو
🔁 #جواد_محیی
#تعداد_صفحات_کتاب : ۶۴۶
#تعداد_صفحات_فایل: ۵۱۳
سهم مطالعه هر روز کتاب: ۱۵صفحه
مطالعه فایل هر روز: ۱۲ صفحه
شروع: ۱۴۰۳/۱۰/۲۶
پایان: ۱۴۰۳/۱۲/۱۰
🗓 امروز بیست و ششم دی ماه
🗒 صفحات کتاب : ۷ تا ۲۲
📁صفحات فایل الکترونیکی ۷ تا ۱۹
#شروع_مطالعه
دانلود فایل pdf
🔻🔻🔻
https://www.tgoop.com/booktipsgroup
@book_tips 🐞📚
🕊🌿🦋🌿📚🌿🦋🌿🕊
Telegram
کتابخانه ی کوچک ما 📚
Admin: @zarnegar503
گروه ورق به ورق
(گفتگو وتبادل نظر )
گروه ورق به ورق
(گفتگو وتبادل نظر )
💯1
Forwarded from کتابخانه ی کوچک ما 📚
🍃🌺🍃🌺🍃
ویکتور هوگو و شاهکار تلخ: مردی که میخندد
ویکتور هوگو، غول ادبیات فرانسه، با آثاری چون "بینوایان" و "گوژپشت نتردام" شهرتی جهانی دارد. اما یکی از آثار کمتر شناخته شده اما عمیق و تاثیرگذار او، رمان "مردی که میخندد" است. این رمان که در سال ۱۸۶۹ منتشر شد، داستانی تکاندهنده از عشق، نفرت، انتقام و ظلم اجتماعی را روایت میکند.
داستان مردی که میخندد
داستان "مردی که میخندد" در قرن هجدهم انگلستان رخ میدهد. گوستاو، پسر یک شاهزاده، در کودکی ربوده شده و توسط گروهی جنایتکار به نام "کمپانی خندانها" به طرز وحشیانهای مورد عمل جراحی قرار میگیرد. در این عمل، لبهای او به گونهای برش داده میشود که همیشه به شکل خندهای وحشتناک به نظر برسد. این عمل نه تنها چهره او را برای همیشه تغییر میدهد، بلکه او را به یک موجود منزوی و طرد شده تبدیل میکند.
گوستاو که حالا به "گینور" معروف شده است، در سیرکها و نمایشهای خیابانی به عنوان یک موجود عجیب و غریب نمایش داده میشود. اما در پس این چهره خندان، روحی رنجکشیده و قلبی شکسته نهفته است. او در طول داستان، با چالشهای بسیاری مواجه میشود و در نهایت به یک مبارز برای عدالت تبدیل میشود.
@book_tips 🐞
ویکتور هوگو و شاهکار تلخ: مردی که میخندد
ویکتور هوگو، غول ادبیات فرانسه، با آثاری چون "بینوایان" و "گوژپشت نتردام" شهرتی جهانی دارد. اما یکی از آثار کمتر شناخته شده اما عمیق و تاثیرگذار او، رمان "مردی که میخندد" است. این رمان که در سال ۱۸۶۹ منتشر شد، داستانی تکاندهنده از عشق، نفرت، انتقام و ظلم اجتماعی را روایت میکند.
داستان مردی که میخندد
داستان "مردی که میخندد" در قرن هجدهم انگلستان رخ میدهد. گوستاو، پسر یک شاهزاده، در کودکی ربوده شده و توسط گروهی جنایتکار به نام "کمپانی خندانها" به طرز وحشیانهای مورد عمل جراحی قرار میگیرد. در این عمل، لبهای او به گونهای برش داده میشود که همیشه به شکل خندهای وحشتناک به نظر برسد. این عمل نه تنها چهره او را برای همیشه تغییر میدهد، بلکه او را به یک موجود منزوی و طرد شده تبدیل میکند.
گوستاو که حالا به "گینور" معروف شده است، در سیرکها و نمایشهای خیابانی به عنوان یک موجود عجیب و غریب نمایش داده میشود. اما در پس این چهره خندان، روحی رنجکشیده و قلبی شکسته نهفته است. او در طول داستان، با چالشهای بسیاری مواجه میشود و در نهایت به یک مبارز برای عدالت تبدیل میشود.
@book_tips 🐞
👏7👍1