🍃🌺🍃
طه - ۱۳۱
وَ لا تَمُدَّنَّ عَيْنَيْكَ إِلى ما مَتَّعْنا بِهِ أَزْواجاً مِنْهُمْ زَهْرَةَ الْحَياةِ الدُّنْيا لِنَفْتِنَهُمْ فِيهِ وَ رِزْقُ رَبِّكَ خَيْرٌ وَ أَبْقى
هرگز به آنچه که گروههایی از آنان را با آنها بهرهمند کردهایم، ـ یعنی تجمّل و زیور زندگی دنیا ـ تا آنان را بهوسیلهی آن بیازماییم، چشم مدوز. (البته) روزیِ پروردگارت، بهتر و پایدارتر است.
#کلام_پروردگار
@book_tips 🐞
طه - ۱۳۱
وَ لا تَمُدَّنَّ عَيْنَيْكَ إِلى ما مَتَّعْنا بِهِ أَزْواجاً مِنْهُمْ زَهْرَةَ الْحَياةِ الدُّنْيا لِنَفْتِنَهُمْ فِيهِ وَ رِزْقُ رَبِّكَ خَيْرٌ وَ أَبْقى
هرگز به آنچه که گروههایی از آنان را با آنها بهرهمند کردهایم، ـ یعنی تجمّل و زیور زندگی دنیا ـ تا آنان را بهوسیلهی آن بیازماییم، چشم مدوز. (البته) روزیِ پروردگارت، بهتر و پایدارتر است.
#کلام_پروردگار
@book_tips 🐞
🍃🌺🍃
#فلک قسمت بیست و چهارم
وکیل چارهای جز تجدیدنظر خواهی نداشت. این آخرین شانس موکل او بود. نمیتوانست چیزی به موکلش بگوید. حال روحی پیرمرد خوب نبود، چرا باید او را بیشتر نگران و مضطرب میساخت؟ وکیل خود را یک شطرنجباز درهم شکسته میدید. حریف او با سربازانش حمله سنگینی را تدارک دیده و با پشتیبانی اسب و رخهای جناحین نیروهای او را در هم کوبیده و وزیرش را زیر پای فیلهای خود له کرده و شاه بی یار و یاور را خوار ساخته و در گوشهای گرفتار...
وکیل عینکش را از چشم برداشت و چشمهای خستهاش را مالید. شکست در پرونده برای هر وکیلی پیش میآید، شتری است که در پشت در دفتر هر وکیلی زانو خواهد زد. بدون شکست، طعم پیروزی واقعی نخواهد بود، همان طور که تشنه لب، هر چه بیشتر عطش بر او غلبه یافته باشد، جرعههای آب را چون اکسیر حیات به درون کام خشک و تلخ خود سرازیر خواهد کرد.
وکیل با خود اندیشید: "من کیش شدهام، همه سربازانم کشته یا زخم دیدهاند، یکی از قلعههایم فرو ریخته و شکم دو اسبم دریده شده و بر خاک افتادهاند. یک فیلام با خرطوم بریده و تیرهای بسیاری که بر پیکرش فرود آمده سر بر خاک نهاده و فیل دیگر در محاصره نیزههای سربازان حریف دقایق آخر حیات خود را میگذراند. وزیرم زخمی است و خون سر و صورتش را فرا گرفته است و شاه ناامید به گوشهای خزیده و محزون شاهد آخرین رمق مقاومت باقیمانده نیروهای خود است. چه باید بکنم؟"
دفتر خلوت بود. مستخدم در حال تی کشیدن کف سالن انتظار بود. وکیل نیاز به تمرکز بیشتری داشت. دستش به سمت تلفن روی میز رفت تا مشورتی از یکی از همکارانش بگیرد. پشیمان شد: "او چه میداند که من بیاطلاع باشم؟ تازه او شوخطبع است و کار را به مزاح و طنز میکشاند که حوصله این یکی را حالا ندارم. ما عادت کردهایم که همه چیز را مسخره کنیم. واقعا طنازیم یا لوده؟ چطور با این همه خبرهای بد هر روز که از زمین و آسمان بر ما فرود میآید و با این همه غم که هر دم مبارکبادمان میگوید حوصله خندیدن داریم؟"
پنجره را باز کرد و سیگاری از کشوی میز اتاقش درآورد. کیف و جیب کتش جای مناسبی برای پنهان کردن سیگار نبود. زنش پیدا میکرد و آن وقت جیغ و داد که بر سرش میکشید. سیگار را روشن کرد و با تانی لب خود آن را به آن کفنپوش سفید نزدیک کرد. خودکار را در میان انگشتانش فشرد تا آماده نگارش شود. جوری خودکار را در پنجه دست راستش گرفته بود که گویی شمشیری اخته را آماده فرود آوردن کرده است. به جوهر خودکار نگاهی کرد و دوباره دهانش طعم تلخ دود را حس کرد. جوهر زیادی باقی نمانده بود. از نصفه گذشته بود. به ذهنش خطور کرد که: "جوهر عمر من هم بیشترش خرج نگارش لایحه دفاع برای این و آن شده است. من و این خودکار شبیه به هم هستیم. کدام دست ناپیدا سرنوشت زندگی من را مینویسد و روزها و شبهایم را رقم میزند؟"
دوباره پکی به سیگار زد. قلمش به گردش افتاد: "ریاست محترم دادگاه تجدیدنظر..." نمیخواست چون بعضی از وکلا که راه به جایی نمیبرند باب شکوه و ناله باز کند و از بیچارگیهای موکل بنویسد تا شاید دادرسان بر بخت برگشته او رحم آورند. نمیخواست به ظاهر سرد و سخت قانون بیاویزد چون میدانست که در آن دستاویزی نخواهد یافت. مانده بود که چگونه شروع کند. انگشت میانیاش گرم شد. سیگار بود که میسوخت و از آن تن سفید خاکستری سیاه بر جای میگذاشت.خسته بود. با خشم باقیمانده سیگار را در دستش له کرد و به گوشهای انداخت. روی صندلی رها شد و چشمها را به سقف دوخت...
ادامه دارد...
#دکتر_علی_رادان
#حقوقدان_و_استاد_دانشگاه_اصفهان
@book_tips 🐞
#فلک قسمت بیست و چهارم
وکیل چارهای جز تجدیدنظر خواهی نداشت. این آخرین شانس موکل او بود. نمیتوانست چیزی به موکلش بگوید. حال روحی پیرمرد خوب نبود، چرا باید او را بیشتر نگران و مضطرب میساخت؟ وکیل خود را یک شطرنجباز درهم شکسته میدید. حریف او با سربازانش حمله سنگینی را تدارک دیده و با پشتیبانی اسب و رخهای جناحین نیروهای او را در هم کوبیده و وزیرش را زیر پای فیلهای خود له کرده و شاه بی یار و یاور را خوار ساخته و در گوشهای گرفتار...
وکیل عینکش را از چشم برداشت و چشمهای خستهاش را مالید. شکست در پرونده برای هر وکیلی پیش میآید، شتری است که در پشت در دفتر هر وکیلی زانو خواهد زد. بدون شکست، طعم پیروزی واقعی نخواهد بود، همان طور که تشنه لب، هر چه بیشتر عطش بر او غلبه یافته باشد، جرعههای آب را چون اکسیر حیات به درون کام خشک و تلخ خود سرازیر خواهد کرد.
وکیل با خود اندیشید: "من کیش شدهام، همه سربازانم کشته یا زخم دیدهاند، یکی از قلعههایم فرو ریخته و شکم دو اسبم دریده شده و بر خاک افتادهاند. یک فیلام با خرطوم بریده و تیرهای بسیاری که بر پیکرش فرود آمده سر بر خاک نهاده و فیل دیگر در محاصره نیزههای سربازان حریف دقایق آخر حیات خود را میگذراند. وزیرم زخمی است و خون سر و صورتش را فرا گرفته است و شاه ناامید به گوشهای خزیده و محزون شاهد آخرین رمق مقاومت باقیمانده نیروهای خود است. چه باید بکنم؟"
دفتر خلوت بود. مستخدم در حال تی کشیدن کف سالن انتظار بود. وکیل نیاز به تمرکز بیشتری داشت. دستش به سمت تلفن روی میز رفت تا مشورتی از یکی از همکارانش بگیرد. پشیمان شد: "او چه میداند که من بیاطلاع باشم؟ تازه او شوخطبع است و کار را به مزاح و طنز میکشاند که حوصله این یکی را حالا ندارم. ما عادت کردهایم که همه چیز را مسخره کنیم. واقعا طنازیم یا لوده؟ چطور با این همه خبرهای بد هر روز که از زمین و آسمان بر ما فرود میآید و با این همه غم که هر دم مبارکبادمان میگوید حوصله خندیدن داریم؟"
پنجره را باز کرد و سیگاری از کشوی میز اتاقش درآورد. کیف و جیب کتش جای مناسبی برای پنهان کردن سیگار نبود. زنش پیدا میکرد و آن وقت جیغ و داد که بر سرش میکشید. سیگار را روشن کرد و با تانی لب خود آن را به آن کفنپوش سفید نزدیک کرد. خودکار را در میان انگشتانش فشرد تا آماده نگارش شود. جوری خودکار را در پنجه دست راستش گرفته بود که گویی شمشیری اخته را آماده فرود آوردن کرده است. به جوهر خودکار نگاهی کرد و دوباره دهانش طعم تلخ دود را حس کرد. جوهر زیادی باقی نمانده بود. از نصفه گذشته بود. به ذهنش خطور کرد که: "جوهر عمر من هم بیشترش خرج نگارش لایحه دفاع برای این و آن شده است. من و این خودکار شبیه به هم هستیم. کدام دست ناپیدا سرنوشت زندگی من را مینویسد و روزها و شبهایم را رقم میزند؟"
دوباره پکی به سیگار زد. قلمش به گردش افتاد: "ریاست محترم دادگاه تجدیدنظر..." نمیخواست چون بعضی از وکلا که راه به جایی نمیبرند باب شکوه و ناله باز کند و از بیچارگیهای موکل بنویسد تا شاید دادرسان بر بخت برگشته او رحم آورند. نمیخواست به ظاهر سرد و سخت قانون بیاویزد چون میدانست که در آن دستاویزی نخواهد یافت. مانده بود که چگونه شروع کند. انگشت میانیاش گرم شد. سیگار بود که میسوخت و از آن تن سفید خاکستری سیاه بر جای میگذاشت.خسته بود. با خشم باقیمانده سیگار را در دستش له کرد و به گوشهای انداخت. روی صندلی رها شد و چشمها را به سقف دوخت...
ادامه دارد...
#دکتر_علی_رادان
#حقوقدان_و_استاد_دانشگاه_اصفهان
@book_tips 🐞
🍃🌺🍃
#نغمه_های_سعدی
#باب_پنجم (در عشق و جوانی)
🍃حکایت ۱۲
✨ يكی را از علما پرسيدند كه يكی با ماه روييست در خلوت نشسته و درها بسته و رقيبان خفته و نفس طالب و شهوت غالب چنانكه عرب گويد التَمرُ يانِعُ والناطورُ غَير مانِع. هيچ باشد كه به قوت پرهيزگاری از وی بسلامت بماند. گفت اگر از مه رويان بسلامت بماند از بدگويان نماند.
🔸و اِن سَلِمَ الإنسانُ مِن سوءِ نَفسِهِ
🔹فَمِن سوءَ ظَنِّ المُدَّعی لَیسَ یَسلَمُ
🔸شايد پس كار خويشتن بنشستن
🔹ليكن نتوان زبان مردم بستن
@book_tips 🐞
#نغمه_های_سعدی
#باب_پنجم (در عشق و جوانی)
🍃حکایت ۱۲
✨ يكی را از علما پرسيدند كه يكی با ماه روييست در خلوت نشسته و درها بسته و رقيبان خفته و نفس طالب و شهوت غالب چنانكه عرب گويد التَمرُ يانِعُ والناطورُ غَير مانِع. هيچ باشد كه به قوت پرهيزگاری از وی بسلامت بماند. گفت اگر از مه رويان بسلامت بماند از بدگويان نماند.
🔸و اِن سَلِمَ الإنسانُ مِن سوءِ نَفسِهِ
🔹فَمِن سوءَ ظَنِّ المُدَّعی لَیسَ یَسلَمُ
🔸شايد پس كار خويشتن بنشستن
🔹ليكن نتوان زبان مردم بستن
@book_tips 🐞
🌿🦋🌿🕊📚🕊🌿🦋🌿
📌#یادآوری_مطالعه_گروهی
✅ نوزدهمین روز مطالعه
📕 #مردی_که_می_خندد
✍ #ویکتور_هوگو
🔁 #جواد_محیی
#تعداد_صفحات_کتاب : ۶۴۶
#تعداد_صفحات_فایل: ۵۱۳
سهم مطالعه هر روز کتاب: ۱۵صفحه
مطالعه فایل هر روز: ۱۲ صفحه
شروع: ۱۴۰۳/۱۰/۲۶
پایان: ۱۴۰۳/۱۲/۱۰
🗓 امروز دوازدهم بهمن ماه
🗒 صفحات کتاب : ۲۵۰ تا ۲۶۵
📁صفحات فایل الکترونیکی : ۲۰۴ تا ۲۱۶
دانلود فایل pdf
🔻🔻🔻
https://www.tgoop.com/booktipsgroup
@book_tips 🐞📚
🕊🌿🦋🌿📚🌿🦋🌿🕊
📌#یادآوری_مطالعه_گروهی
✅ نوزدهمین روز مطالعه
📕 #مردی_که_می_خندد
✍ #ویکتور_هوگو
🔁 #جواد_محیی
#تعداد_صفحات_کتاب : ۶۴۶
#تعداد_صفحات_فایل: ۵۱۳
سهم مطالعه هر روز کتاب: ۱۵صفحه
مطالعه فایل هر روز: ۱۲ صفحه
شروع: ۱۴۰۳/۱۰/۲۶
پایان: ۱۴۰۳/۱۲/۱۰
🗓 امروز دوازدهم بهمن ماه
🗒 صفحات کتاب : ۲۵۰ تا ۲۶۵
📁صفحات فایل الکترونیکی : ۲۰۴ تا ۲۱۶
دانلود فایل pdf
🔻🔻🔻
https://www.tgoop.com/booktipsgroup
@book_tips 🐞📚
🕊🌿🦋🌿📚🌿🦋🌿🕊
Telegram
کتابخانه ی کوچک ما 📚
Admin: @zarnegar503
گروه ورق به ورق
(گفتگو وتبادل نظر )
گروه ورق به ورق
(گفتگو وتبادل نظر )
🍃🌺🍃
سوره حج (بخشی از آیه ۴۱)
وَلِلَّهِ عَاقِبَةُ الْأُمُورِ
و عاقبت همه كارها فقط در اختیار خداست.
@book_tips 🐞
سوره حج (بخشی از آیه ۴۱)
وَلِلَّهِ عَاقِبَةُ الْأُمُورِ
و عاقبت همه كارها فقط در اختیار خداست.
@book_tips 🐞
🍃🌺🍃
انسان نمیتواند به پرواز در آید
مگر آنکه ابتدا به لبهی پرتگاه برسد.
#نیکوس_کازانتزاکیس
@book_tips 🐞
انسان نمیتواند به پرواز در آید
مگر آنکه ابتدا به لبهی پرتگاه برسد.
#نیکوس_کازانتزاکیس
@book_tips 🐞
🍃🌺🍃
#فلک قسمت بیست و پنجم
پیرمرد چند روز بعد در دفتر وکیل حاضربود. وکیل او را خواسته بود تا از رأی و شکست و تلخکامی بگوید. موکل چندان تاثری از خود نشان نداد، چون از اول امید زیادی به نتیجه دعوی نداشت. فقط گفت که فروشنده در حال جور کردن است تا اصل پول او را برگرداند. ادامه داد: "سراغ گرفتهام با این پول میشه جای متوسطی را اجاره کنم ولی برای سال بعد و بعدترش نمیدونم چه خواهد شد. پول من نمیزاد، عقیمه و اجاق کور؛ ولی گرونی هر سال میزاد؛ دوقلو، سهقلو و گاهی دوبار در سال".
وکیل گوش میداد و چیزی نمیگفت. حرفی برای گفتن نداشت. ناامیدی و یأس در کلام موکلش نمودار بود. از درماندگی و اسیر شرایط شدن متنفر بود چون آن وقت خودش را جای یک بیمار محتضر میدید. ناچار شد که سکوت را بشکند:"پرونده رفته شعبه هفتم تجدیدنظر. قضات خوبی دارد. با اینکه عادت ندارم سراغ قاضی بروم و هر آنچه را که نوشتهام دوباره به زبان بیاورم ولی این پرونده فرق میکند. شما با این ماجرای عجیب که برایتان درست کردهاند، بیگناه دارید تاوان نقص قانون یا رویه قضایی راپس میدهید. مثل گوله برف در حال ذوب شدن هستید. ناراحتی من از این است که همه دل برای شما دل میسوزانند ولی کسی حاضر نیست قدمی جلو بگذارد. منظورم سیستم قضایی است. کی جوابگوی این بیعدالتی آشکار است؟ نمیخواهم نمک به جراحتی که دارید بزنم، شما روضهتان را خواندهاید و من هم در دلم برایتان گریه کردهام ولی شما چند سال دیگر باید در خانهای کوچک و فرسوده مستاجری کنید؛ آن هم وقتی پیرتر شدهاید و احتیاجات شما بیشتر. من آخرین تلاشم را میکنم، تا چه پیش آید".
موکل چیزی برای گفتن نداشت. بلند شد و رفت. وکیل تصویر مواجه شدن با دو قاضی جدی و تا حدی کم حرف و سختگیر را در ذهن خود مرور میکرد...
ادامه دارد...
#دکتر_علی_رادان
#حقوقدان_و_استاد_دانشگاه_اصفهان
@book_tips 🐞
#فلک قسمت بیست و پنجم
پیرمرد چند روز بعد در دفتر وکیل حاضربود. وکیل او را خواسته بود تا از رأی و شکست و تلخکامی بگوید. موکل چندان تاثری از خود نشان نداد، چون از اول امید زیادی به نتیجه دعوی نداشت. فقط گفت که فروشنده در حال جور کردن است تا اصل پول او را برگرداند. ادامه داد: "سراغ گرفتهام با این پول میشه جای متوسطی را اجاره کنم ولی برای سال بعد و بعدترش نمیدونم چه خواهد شد. پول من نمیزاد، عقیمه و اجاق کور؛ ولی گرونی هر سال میزاد؛ دوقلو، سهقلو و گاهی دوبار در سال".
وکیل گوش میداد و چیزی نمیگفت. حرفی برای گفتن نداشت. ناامیدی و یأس در کلام موکلش نمودار بود. از درماندگی و اسیر شرایط شدن متنفر بود چون آن وقت خودش را جای یک بیمار محتضر میدید. ناچار شد که سکوت را بشکند:"پرونده رفته شعبه هفتم تجدیدنظر. قضات خوبی دارد. با اینکه عادت ندارم سراغ قاضی بروم و هر آنچه را که نوشتهام دوباره به زبان بیاورم ولی این پرونده فرق میکند. شما با این ماجرای عجیب که برایتان درست کردهاند، بیگناه دارید تاوان نقص قانون یا رویه قضایی راپس میدهید. مثل گوله برف در حال ذوب شدن هستید. ناراحتی من از این است که همه دل برای شما دل میسوزانند ولی کسی حاضر نیست قدمی جلو بگذارد. منظورم سیستم قضایی است. کی جوابگوی این بیعدالتی آشکار است؟ نمیخواهم نمک به جراحتی که دارید بزنم، شما روضهتان را خواندهاید و من هم در دلم برایتان گریه کردهام ولی شما چند سال دیگر باید در خانهای کوچک و فرسوده مستاجری کنید؛ آن هم وقتی پیرتر شدهاید و احتیاجات شما بیشتر. من آخرین تلاشم را میکنم، تا چه پیش آید".
موکل چیزی برای گفتن نداشت. بلند شد و رفت. وکیل تصویر مواجه شدن با دو قاضی جدی و تا حدی کم حرف و سختگیر را در ذهن خود مرور میکرد...
ادامه دارد...
#دکتر_علی_رادان
#حقوقدان_و_استاد_دانشگاه_اصفهان
@book_tips 🐞
🌿🦋🌿🕊📚🕊🌿🦋🌿
📌#یادآوری_مطالعه_گروهی
✅ بیست و یکمین روز مطالعه
📕 #مردی_که_می_خندد
✍ #ویکتور_هوگو
🔁 #جواد_محیی
#تعداد_صفحات_کتاب : ۶۴۶
#تعداد_صفحات_فایل: ۵۱۳
سهم مطالعه هر روز کتاب: ۱۵صفحه
مطالعه فایل هر روز: ۱۲ صفحه
شروع: ۱۴۰۳/۱۰/۲۶
پایان: ۱۴۰۳/۱۲/۱۰
🗓 امروز چهاردهم بهمن ماه
🗒 صفحات کتاب : ۲۸۰ تا ۲۹۵
📁صفحات فایل الکترونیکی : ۲۲۸ تا ۲۴۰
دانلود فایل pdf
🔻🔻🔻
https://www.tgoop.com/booktipsgroup
@book_tips 🐞📚
🕊🌿🦋🌿📚🌿🦋🌿🕊
📌#یادآوری_مطالعه_گروهی
✅ بیست و یکمین روز مطالعه
📕 #مردی_که_می_خندد
✍ #ویکتور_هوگو
🔁 #جواد_محیی
#تعداد_صفحات_کتاب : ۶۴۶
#تعداد_صفحات_فایل: ۵۱۳
سهم مطالعه هر روز کتاب: ۱۵صفحه
مطالعه فایل هر روز: ۱۲ صفحه
شروع: ۱۴۰۳/۱۰/۲۶
پایان: ۱۴۰۳/۱۲/۱۰
🗓 امروز چهاردهم بهمن ماه
🗒 صفحات کتاب : ۲۸۰ تا ۲۹۵
📁صفحات فایل الکترونیکی : ۲۲۸ تا ۲۴۰
دانلود فایل pdf
🔻🔻🔻
https://www.tgoop.com/booktipsgroup
@book_tips 🐞📚
🕊🌿🦋🌿📚🌿🦋🌿🕊
Telegram
کتابخانه ی کوچک ما 📚
Admin: @zarnegar503
گروه ورق به ورق
(گفتگو وتبادل نظر )
گروه ورق به ورق
(گفتگو وتبادل نظر )
🍃🌺🍃
#فلک قسمت بیست و ششم
هنوز دقایقی تا ساعت ۹ بامداد مانده بود که وکیل در ساختمان دادگاههای تجدیدنظر روبهروی اتاق شعبه نشسته بود. هنوز از اینکه برای گفتگو با قضات در رابطه با پرونده کذایی به داخل اتاق برود، مردد بود. میدانست که بعضی از آنها ارباب رجوع نمیپذیرند و بعضی دیگر اگر حاضر به قبول وکلا شوند، با بیحوصلگی تمایلی به شنیدن حرفهای آنها نشان نمیدهند: "مگر اینها را در لایحه تجدیدنظر ننوشتهاید؟... میخوانم جانم، دیگه نیازی به حضور شما نبود... وقت من را بیش از این نگیرید، مگر این همه پرونده را روی میز نمیبینید؟ از عوام انتظای نیست، شما دیگه چرا..." میدانست که قضات شعبه تند و بیحوصله نیستند و همین کافی بود تا تصمیم آخر خود را بگیرد.
شعبه آن وقت روز محاکمه نداشت و او لحظاتی بعد در جلوی میز قاضی ارشد ایستاده بود. هر دو قاضی در حال خواندن بودند؛ یکی اوراق پروندهای را تند تند ورق میزد و بعضی قسمتها را میخواند و یا زیر جملاتی خط میکشید و دیگری در لابه لای کتاب قطور قانون میخواند و یادداشت بر میداشت. او برای دادرسان آن شعبه غریبه نبود. تجربه دوبار محاکمه حضوری را با آنها داشت.
سلام کرد. یکی از آن دو توجهی نکرد، اما دیگری به گرمی پاسخ گفت؛ همان که کتاب قانون در جلویش باز بود. رئيس شعبه همون بود. وکیل گفت: "پروندهای در شعبه شما دارم... مربوط است به معامله دختر خوانده... حکم بطلان صادر شده و..."
قاضی بی آنکه سرش را بلند کند گفت: "پرونده را خواندهام. وکیل کدام طرف هستید؟" و چون جواب از وکیل شنید ادامه داد: "لایحه شما را خواندهام. شما توجه به تفاوت دو مقام تقنین و قضا ندارید. ما اجراکننده منویات مقنن هستیم. چطور میتوانیم رأی به خواستهای دهیم که قانون از آن حمایت نمیکند؟"
وکیل که میدانست فرصت زیادی ندارد با عجله گفت: "قانون این مورد را پيشبينی نکرده چون چنین تورم دائم و بیسابقهای هیچگاه در زمان تدوین قانون مدنی وجود نداشته است. موکل من به ظاهر رأی را برده است چون پولی را که داده پس میگیرد ولی مشکل ارزش چند برابر کمتر پولی است که میگیرد...".
قاضی حالا چشم در چشم وکیل دوخته بود. عینکش را روی چشمش جابجا کرد و با لحنی سرد گفت: "حرفتان درست است و نادرست. درست چون در نهایت به موکل شما ظلم خواهد شد، ولی نادرست است، چون چیزی را از من میخواهید که در حیطه اختیارات من نیست...".
وکیل با خود اندیشید که: "خودت را خسته نکن. بیفایده است. آب در هاون نکوب، گره به باد نزن... آخرین تیر را بیانداز و برو". وکیل جلوتر آمد و محکمتر از قبل گفت: "من تأسف میخورم که شما توجه لازم را به وجدان قضایی ندارید. یک نفر دارد این وسط لِه میشود و شما نظارهگرید و دست خالیتان را نشان میدهید. بیداد روشنتر از این!".
قاضی دیگر که تا آن موقع ساکت بود اما معلوم بود که به مباحثه همکارش با وکیل گوش میدهد سرش را بالا آورد و با قدری تندی گفت: "اگر موکلتان را همراه داشتید فکر میکردم که این حرفها را جلوی او میزنید که باور کند حقالوکالهای که داده به هدر نرفته است. چرا توجه ندارید که تقاضای شما مبنای حقوقی ندارد؟"
ادامه دارد...
#دکتر_علی_رادان
#حقوقدان_و_استاد_دانشگاه_اصفهان
@book_tips 🐞
#فلک قسمت بیست و ششم
هنوز دقایقی تا ساعت ۹ بامداد مانده بود که وکیل در ساختمان دادگاههای تجدیدنظر روبهروی اتاق شعبه نشسته بود. هنوز از اینکه برای گفتگو با قضات در رابطه با پرونده کذایی به داخل اتاق برود، مردد بود. میدانست که بعضی از آنها ارباب رجوع نمیپذیرند و بعضی دیگر اگر حاضر به قبول وکلا شوند، با بیحوصلگی تمایلی به شنیدن حرفهای آنها نشان نمیدهند: "مگر اینها را در لایحه تجدیدنظر ننوشتهاید؟... میخوانم جانم، دیگه نیازی به حضور شما نبود... وقت من را بیش از این نگیرید، مگر این همه پرونده را روی میز نمیبینید؟ از عوام انتظای نیست، شما دیگه چرا..." میدانست که قضات شعبه تند و بیحوصله نیستند و همین کافی بود تا تصمیم آخر خود را بگیرد.
شعبه آن وقت روز محاکمه نداشت و او لحظاتی بعد در جلوی میز قاضی ارشد ایستاده بود. هر دو قاضی در حال خواندن بودند؛ یکی اوراق پروندهای را تند تند ورق میزد و بعضی قسمتها را میخواند و یا زیر جملاتی خط میکشید و دیگری در لابه لای کتاب قطور قانون میخواند و یادداشت بر میداشت. او برای دادرسان آن شعبه غریبه نبود. تجربه دوبار محاکمه حضوری را با آنها داشت.
سلام کرد. یکی از آن دو توجهی نکرد، اما دیگری به گرمی پاسخ گفت؛ همان که کتاب قانون در جلویش باز بود. رئيس شعبه همون بود. وکیل گفت: "پروندهای در شعبه شما دارم... مربوط است به معامله دختر خوانده... حکم بطلان صادر شده و..."
قاضی بی آنکه سرش را بلند کند گفت: "پرونده را خواندهام. وکیل کدام طرف هستید؟" و چون جواب از وکیل شنید ادامه داد: "لایحه شما را خواندهام. شما توجه به تفاوت دو مقام تقنین و قضا ندارید. ما اجراکننده منویات مقنن هستیم. چطور میتوانیم رأی به خواستهای دهیم که قانون از آن حمایت نمیکند؟"
وکیل که میدانست فرصت زیادی ندارد با عجله گفت: "قانون این مورد را پيشبينی نکرده چون چنین تورم دائم و بیسابقهای هیچگاه در زمان تدوین قانون مدنی وجود نداشته است. موکل من به ظاهر رأی را برده است چون پولی را که داده پس میگیرد ولی مشکل ارزش چند برابر کمتر پولی است که میگیرد...".
قاضی حالا چشم در چشم وکیل دوخته بود. عینکش را روی چشمش جابجا کرد و با لحنی سرد گفت: "حرفتان درست است و نادرست. درست چون در نهایت به موکل شما ظلم خواهد شد، ولی نادرست است، چون چیزی را از من میخواهید که در حیطه اختیارات من نیست...".
وکیل با خود اندیشید که: "خودت را خسته نکن. بیفایده است. آب در هاون نکوب، گره به باد نزن... آخرین تیر را بیانداز و برو". وکیل جلوتر آمد و محکمتر از قبل گفت: "من تأسف میخورم که شما توجه لازم را به وجدان قضایی ندارید. یک نفر دارد این وسط لِه میشود و شما نظارهگرید و دست خالیتان را نشان میدهید. بیداد روشنتر از این!".
قاضی دیگر که تا آن موقع ساکت بود اما معلوم بود که به مباحثه همکارش با وکیل گوش میدهد سرش را بالا آورد و با قدری تندی گفت: "اگر موکلتان را همراه داشتید فکر میکردم که این حرفها را جلوی او میزنید که باور کند حقالوکالهای که داده به هدر نرفته است. چرا توجه ندارید که تقاضای شما مبنای حقوقی ندارد؟"
ادامه دارد...
#دکتر_علی_رادان
#حقوقدان_و_استاد_دانشگاه_اصفهان
@book_tips 🐞
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
فیلم کوتاه همسایهها، شاهکاری از نورمن مکلارن که برنده جایزه اسکار و دهها جایزه دیگر شده است.
«همسایهها»، شاهکاری از نورمن مکلارن، با استفاده از تکنیک پیکسیلیشن و نمادپردازی ظریف، داستان سادهی دو همسایه را به یک اثر هنری عمیق و تأثیرگذار تبدیل میکند.
این فیلم، که در سال ۱۹۵۲ تولید شده، با زبان بصری قوی و روایتی موجز، به نقد خشونت و بیهودگی جنگ میپردازد. فضای قرینه و نمادین فیلم، بیننده را به دنیایی میبرد که در آن، یک گل سرخ با برهم زدن قرینگی میتواند نمادی از بزرگترین جنگها باشد. «همسایهها» یکی از آثار ماندگار تاریخ انیمیشن است که همچنان به عنوان منبع الهام برای هنرمندان و فیلمسازان شناخته میشود...
@book_tips 🐞
«همسایهها»، شاهکاری از نورمن مکلارن، با استفاده از تکنیک پیکسیلیشن و نمادپردازی ظریف، داستان سادهی دو همسایه را به یک اثر هنری عمیق و تأثیرگذار تبدیل میکند.
این فیلم، که در سال ۱۹۵۲ تولید شده، با زبان بصری قوی و روایتی موجز، به نقد خشونت و بیهودگی جنگ میپردازد. فضای قرینه و نمادین فیلم، بیننده را به دنیایی میبرد که در آن، یک گل سرخ با برهم زدن قرینگی میتواند نمادی از بزرگترین جنگها باشد. «همسایهها» یکی از آثار ماندگار تاریخ انیمیشن است که همچنان به عنوان منبع الهام برای هنرمندان و فیلمسازان شناخته میشود...
@book_tips 🐞
Forwarded from تبادلاتِ فرهنگ و هنر
@hume1711
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
🍃🌺🍃
#کلام_پروردگار
سوره أنعام - آیه۱۶۰
مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثالِها وَ مَنْ جاءَ بِالسَّيِّئَةِ فَلا يُجْزى إِلاَّ مِثْلَها وَ هُمْ لا يُظْلَمُونَ
هر کس (کار) نیکی بیاورد، ده برابر آن (پاداش) خواهد گرفت، و کسی که (کار) بدی بیاورد، فقط مانند آن مجازات میشود و از (حقّ هیچیک از دو گروهِ) آنان کم گذاشته نخواهد شد.
@book_tips 🐞
#کلام_پروردگار
سوره أنعام - آیه۱۶۰
مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثالِها وَ مَنْ جاءَ بِالسَّيِّئَةِ فَلا يُجْزى إِلاَّ مِثْلَها وَ هُمْ لا يُظْلَمُونَ
هر کس (کار) نیکی بیاورد، ده برابر آن (پاداش) خواهد گرفت، و کسی که (کار) بدی بیاورد، فقط مانند آن مجازات میشود و از (حقّ هیچیک از دو گروهِ) آنان کم گذاشته نخواهد شد.
@book_tips 🐞
🍃🌺🍃
#نغمه_های_سعدی
#باب_پنجم (در عشق و جوانی)
🍃حکایت ۱۵
✨ يكی را زنی صاحب جمال جوان درگذشت و مادر زن فرتوت بعلت كابين در خانه متمكن بماند و مرد از محاورت او بجان رنجيدی و از مجاورت او چاره نديدی تا گروهی آشنايان به پرسيدن آمدندش. يكی گفتا چگونه ای در مفارقت يار عزيز گفت ناديدن زن بر من چنان دشخوار نيست كه ديدن مادر زن.
🔸گل به تاراج رفت و خار بماند
🔹گنج برداشتند و مار بماند
🔸ديده بر تارک سَنان ديدن
🔹خوشتر از روى دشمنان ديدن
🔸واجب است از هزار دوست بريد
🔹تا يكى دشمنت نبايد ديد
@book_tips 🐞
#نغمه_های_سعدی
#باب_پنجم (در عشق و جوانی)
🍃حکایت ۱۵
✨ يكی را زنی صاحب جمال جوان درگذشت و مادر زن فرتوت بعلت كابين در خانه متمكن بماند و مرد از محاورت او بجان رنجيدی و از مجاورت او چاره نديدی تا گروهی آشنايان به پرسيدن آمدندش. يكی گفتا چگونه ای در مفارقت يار عزيز گفت ناديدن زن بر من چنان دشخوار نيست كه ديدن مادر زن.
🔸گل به تاراج رفت و خار بماند
🔹گنج برداشتند و مار بماند
🔸ديده بر تارک سَنان ديدن
🔹خوشتر از روى دشمنان ديدن
🔸واجب است از هزار دوست بريد
🔹تا يكى دشمنت نبايد ديد
@book_tips 🐞
🌿🦋🌿🕊📚🕊🌿🦋🌿
📌#یادآوری_مطالعه_گروهی
✅ بیست و سومین روز مطالعه
📕 #مردی_که_می_خندد
✍ #ویکتور_هوگو
🔁 #جواد_محیی
#تعداد_صفحات_کتاب : ۶۴۶
#تعداد_صفحات_فایل: ۵۱۳
سهم مطالعه هر روز کتاب: ۱۵صفحه
مطالعه فایل هر روز: ۱۲ صفحه
شروع: ۱۴۰۳/۱۰/۲۶
پایان: ۱۴۰۳/۱۲/۱۰
🗓 امروز شانزدهم بهمن ماه
🗒 صفحات کتاب : ۳۱۰ تا ۳۲۵
📁صفحات فایل الکترونیکی : ۲۵۲ تا ۲۶۴
دانلود فایل pdf
🔻🔻🔻
https://www.tgoop.com/booktipsgroup
@book_tips 🐞📚
🕊🌿🦋🌿📚🌿🦋🌿🕊
📌#یادآوری_مطالعه_گروهی
✅ بیست و سومین روز مطالعه
📕 #مردی_که_می_خندد
✍ #ویکتور_هوگو
🔁 #جواد_محیی
#تعداد_صفحات_کتاب : ۶۴۶
#تعداد_صفحات_فایل: ۵۱۳
سهم مطالعه هر روز کتاب: ۱۵صفحه
مطالعه فایل هر روز: ۱۲ صفحه
شروع: ۱۴۰۳/۱۰/۲۶
پایان: ۱۴۰۳/۱۲/۱۰
🗓 امروز شانزدهم بهمن ماه
🗒 صفحات کتاب : ۳۱۰ تا ۳۲۵
📁صفحات فایل الکترونیکی : ۲۵۲ تا ۲۶۴
دانلود فایل pdf
🔻🔻🔻
https://www.tgoop.com/booktipsgroup
@book_tips 🐞📚
🕊🌿🦋🌿📚🌿🦋🌿🕊
Telegram
کتابخانه ی کوچک ما 📚
Admin: @zarnegar503
گروه ورق به ورق
(گفتگو وتبادل نظر )
گروه ورق به ورق
(گفتگو وتبادل نظر )
شاهکار #ونگوگ
روی لینک ضربه بزنید، سپس انگشت خود را در هر نقطه از نقّاشی، و در هر جهت، بالا، پایین، چپ، راست، حرکت بدهید تا شگفتزده شوید.👇👇
https://static.kuula.io/share/79QMS
@book_tips 🐞
روی لینک ضربه بزنید، سپس انگشت خود را در هر نقطه از نقّاشی، و در هر جهت، بالا، پایین، چپ، راست، حرکت بدهید تا شگفتزده شوید.👇👇
https://static.kuula.io/share/79QMS
@book_tips 🐞
🍃🌺🍃
- هرگز فکر نکن که خدا پاسخ دعاهای تو را نمیدهد.
هر کلمهای که برای او نجوا کنی، آن را بر قلب خودش حک میکند، و روزی
به تو پاسخ خواهد داد.
- برای پیشرفت معنوی
تمرکز ضروری است.
- دائم در درون
با او حرف بزن؛
آنوقت او نمیتواند
از تو دور بماند.
#پاراماهانسا_یوگاناندا
@book_tips 🐞
- هرگز فکر نکن که خدا پاسخ دعاهای تو را نمیدهد.
هر کلمهای که برای او نجوا کنی، آن را بر قلب خودش حک میکند، و روزی
به تو پاسخ خواهد داد.
- برای پیشرفت معنوی
تمرکز ضروری است.
- دائم در درون
با او حرف بزن؛
آنوقت او نمیتواند
از تو دور بماند.
#پاراماهانسا_یوگاناندا
@book_tips 🐞