Warning: Undefined array key 0 in /var/www/tgoop/function.php on line 65

Warning: Trying to access array offset on value of type null in /var/www/tgoop/function.php on line 65
- Telegram Web
Telegram Web
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
در حسرت گذشته ماندن چيزی جز از دست دادن امروز نيست
تو فقط يكبار هجده ساله خواهی بود..
يكبار سی ساله...
يكبار چهل ساله...
و يكبار هفتاد ساله...
در هر سنی كه هستی، روزهایی بی نظير را تجربه می كنی، چرا كه مثل روزهای ديگر، فقط يكبار تكرار خواهد شد.
هر روز از عمر تو زيباست و لذتهای خودش را دارد،
به شرط آنكه زندگی كردن را بلد باشی...
امروز را زیبا زندگی کن😍
Ayeneh
Farhad Mehrad
@Chickchickbaroon
اونجا که شاملو
برای آیدا نوشته بود:

برای آن که از خودم
خبری بگیرم،
باید از تو
شروع کنم .

.
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
یادآوری!؟

گاهی اوقات هیچکس جز خودت،
نمی‌تونه بهت کمک کنه.
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🔴 فرهنگ کشورهای مختلف در قالب ماشین که با هوش مصنوعی خلق شده
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
اگه خاطراتت زنده شد برام یه کامـ.ـنت بذار♥️
رمان #دلواپس_توام
#قسمت_هفتم

برو بابا
يه کتو شلوار ي رفت پشت ميکروفون و اعلام کرد براي شام بريم.
منم که موقع غذا هفت جدمو فراموش ميکردم به عبارتي پرواز کردم به سمت سالن غذاخوري.به
جاي بشقاب که ديس يه نفره برداشتمو از 1مدل غذاگرفته تا دسرو سالادوهرکوفتو زهرماري
توش پرکردم
ديسه لب به لب پر بود.رفتم کنار محدثه که ديدم داره خيلي گنجشکي ميکشه.
-من ميرم يه جا خلوت بيابم...کشيدي بيا
سرتکون داد.خوبه ديسمو نديد والا ميخواست غرغر کنه.
چشم چشم کردم واسه يه جاي خلوت.ديدم برم باغ بيرون بهتره.
اسمس دادم محدثه که تو آلاچيقاي باغ ميشينم.
تو آلاچيق کسي نبود.يه دوسه تا کفتر عاشق اون پشت مشتا پرسه ميزدن.
بيخيال...غذارو بچسب.
دهنم پر بود که نگام افتاد به يه جفت کفش مردونه.
اي بخشکي شانس.
لقمه رو به زور نوشابه دادم پايينو سرمو بالا گرفتم.
يه پسر تقريبا لاغر با قد بلند.موهاي بلندشم دم اسبي بسته بود.
تنها مزيتي که به چشمم اومد اون چشماي آبي اش بود.
لبخندي زدوگفت:از دوستاي عروس خانوم هستين ؟
به توچه آخه؟!!!!
بلند شدم ، دستي به دامن پف دار عروسکي ام کشيدمو گفتم:طناز هستم...خواهر عروس خانوم
پسر-اوه...شرمنده که نشناختم...بايد از شباهتتون ميفهميدم
بسکه خنگي...آخه منو الهه خيلي شبيه هم بوديم.منتها من موهام سياه و بلند بود اون موهاش بور
وکوتاهتر بود...والبته هيکل تو پر تري داشت.
لبخند زورکي اي زدم که بره گمشه تا به شام عزيزم برسم
پسر-من باراد پسرخاله ي رامينم
وروي صندلي آلاچيق نشست.کاملا مشخصه که پسرخاله اي...گمشو برو من
گشنمههههههههههه
سرجام نشستم و سري تکون دادم گفتم:خوشبختم
ديدم نگاهش رفت سمت ديس غذام.اخمام رفت تو هم.شيطونه ميگه بزنم استخوناشو بترکونما
متعجب گفت:اينجا غذاميخوريد؟تنها؟
اگه بذاري آره
-حوصله شلوغي رو ندارم
سري به نشان تفهيم تکون داد.
محدثه با ظرف غذاشو نوشابه به دست وارد آلاچيق شد.
وچپ چپ نگاش کردم.نگاهي به باراد کردو با لبخند سلام داد.کنارم نشست و گفت:
باراد-مزاحم نباشم؟!
با اينکه نگام داد ميزد برو گمشو،زورکي گفتم:اين چه حرفيه؟از بودنتون خوشحاليم
باراد-پس شما راحت باشين
وسيگاري در آوورد روشن کرد.آي من اين پاشنه ي 1۰ سانتو تو حلقت نکنم طناز نيستم.
محدثه آروم جوري که بشنوم گفت:کي هس؟
-پسرخاله

ادامه دارد
رمان #دلواپس_توام
#قسمت_هشتم

محدثه-خجالت نکشيدي اين همه غذاکشيدي؟
-خفه...
سري تکون داد.منم با حرص قاشقي کردم تو حلقم.
باراد دهنشو باز کرد حرف بزنه که صداي سيامک اومد
سيامک-باراد جان اينجايي؟داخل دنبالت ميگردن
اي که الهي خير ببيني گل پسر.يه ماچ طلبت...فقط اين کنه ارو ببر
بارادم با قيافه اي پنچرگفت:شرمنده واقعا
منم که با دمم گردو ميشکستم گفتم:اين چه حرفيه باراد خان.از مصاحبتتون خوشحال شديم.
لبخندي زد.خواست باز حرف بزنه منم سري رومو گردوندم مثال غذا دارم ميخورم برو گمشو ديگه
همينکه رفت سرمو بالاگرفتم ديدم نگاه سيامک با لبخند به بشقاب منه...چه غذايي شد
ها...مطمئنا سنگ ميشه تو معده ام بسکه چشم دنبالشه
رومو کردم اونور غذامم گردوندم تا اونم بره پي کارش.صداش که نيومد فهميدم رفته
محدثه-اين برادر دامادم انگاري رفته تو کفت ها
_عه راس میگی
محدثه-آره وقتي ميرقصيدين حس کردم
-اوهوم.
..البته الي بفهمه چشم دنبال ناموس آقاشونه قاطي ميکنه پس سوتي نده
باناز سروگردنشوتکون دادوگفت :ميدونم
ايشششش جمع کن بابا بيجنبه...يه بار تعريفتو کردما
باشيطنت خنديد.
محدثه دختر بانمکي بود.قدبلندوهيکل پري داشت...بيشتر از هرچيز چشماش مورد توجه قرار
ميگرفت.چشماي درشت و مژه هاي بلندش که خوب ميدونست چيکار کنه تا جذابترش کنه.
هم قد بوديم اما خب من لاغر تر بودم.روهيکلش حساس بود و منم هروقت ميخواستم حرصشو در
بيارم در مورد هيکلش حرف ميزدم که خب اونم حسابي از خجالت پَک و پهلوم در ميومد
خلاصه شام داستان دارمو کوفت کردم.
برگشتيم سالن.
رقصنده ها به قوت خودشون هنوز رو صحنه بودن.يه جايي نزديک الهه نشستم که نگن عروس
چه بي کس و کاره.
تازه ديدشم خوب بود و حسابي هيزي کردم.مخصوصا هيزي اون گل پسر چشم عسلي رو...باهمه
ميگفت ميخنديد...هرسمتي ميرفت با همه گرم ميگرفت.چه دختر چه پسر...انگاري محبوب فاميل
بود
دختر بود که دورو برش ميپلکيد.
خالصه با محدثه که خيليم تو هيزي ضايع بازي در ميوورد کلي چشم چروني کرديمووقت
گذرونديم.
الهه ام کلي رقصيد با رامين از همون رقص خاک بر سري ها...واردم بود لاکردار...
منم که ديدم جز رقص داغون و جوادي منحصر به فردم چيزي بلد نيستم سرو سنگين تمرگيدم
سرجام
وقتي سالن تقريبا خالي شدومهمونا باکلي ماچ و تف مالي رضايت دادن برن ،منم رفتم مانتو اينا
پوشيدم.حالا مونده بودم با کي بريم منو محدثه...آژانس؟
الهه به زور اشکشو نگه داشته بود نريزه.من دختر احساسي اي نبودم هيچوقت اما اون
چرا...مطمئنا اون براش اين همه بي کسي سخت بود.

ادامه دارد
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
♦️وقتی با بندبازی میان دو بالن در حال حرکت، رکورد گینس را به دست می‌ آوری!
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
برکت همیشه پول نیست.،آدمهای خوبی که......
            

♡ مادرم ♡
مدرک پزشکی ندارد♥️🌺
ولی دستهایش کاری
میکنند که هزار
قرص و دوا نمیکند...

نقاش نیست؛
ولی با یک کلام "لبخندی"
روی لبهایم میکشد که
هزار نقاش از پسش
بر نمی آیند...

♡ مادرم ♡ سر آشپز
و رستوران دار نیست؛
ولی عطر و طعم غذاهایش
هوش از سر میپراند....♥️🌺
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
بفر.ست براش😍
چقدر این اهنگ بامزه اس🤣 پسر ایرانی تبریزی باکو رو تر.کوند..
به مامانت نگو دیگ…


 
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
به عقیده خیام؛
هر کس که در این دنیا بتواند
شاد زندگی کند
و از زندگی‌اش لذت ببرد،
به‌طور حتم بعد از مرگش نیز
در بهشت خواهد بود...

زیرا کسی که زندگی شادی داشته باشد
به طور طبیعی نه به کسی ظلم می‌کند
و نه تفکرات منفی نسبت به دیگران دارد.

پس دنیا و آخرتش
برای او بهشت خواهد بود.
بنابراین نباید زندگی را به خود
سخت گرفت و
به خود وعده فردایی بهتر داد.

گردون نگری ز قد فرسوده ماست
جیحون اثری ز اشک آلوده ماست
دوزخ شرری ز رنج بیهوده ماست
فردوس دمی ز وقت آسوده ماست
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🎥 میدونستید تو خارج پوست هندوانه رو هم میفروشن

حالا شماها بریزید دور ..تا کی میخوایید کفران نعمت کنید 😂
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
Moein Concert (Vancouver 2024) - Beegharar کنسرت معین در ونکوور آهنگ بیقرار
رمان #دلواپس_توام
#قسمت_نهم

خودمو بهش رسوندم.
سرمو بردم نزديک گوششو گفتم:الهه...هروقت از شب...فرق نميکنه چه ساعتي
باشه...خاکبرسرياتون تموم شد به من زنگ بزن مشکلي بود حلش ميکنم...
اول باچشماي گرد نگام کرد ووقتي فهميد چي گفتم پريد سمتم.منم که ديدم اوضاع خطريه زدم
به چاک... حالا اون بدو من بدو
الهه-واستا ورپريده
_مگه چی گفتمممم
الهه-وايسا تابهت بفهمونم
حالا خوبه تو سالن کسي نبود.البته اگه سيامک و بارادو رامين و محدثه رو در نظر نگيريم
_داماد سرجدت بگیر اینو
رامين باخنده اي مردونه بازوي الهه رو که داشت از کنارش رد ميشد گرفت و گفت:
خانوم...با اين لباس ميخوري زمين.
منم که ديدم رامين گرفتتش وايسادم نفس بگيرم.
الهه-حسابت باشه بعدا طناز
چپ چپ نگاش کردموگفتم:بسه جلو فاميل شوهر...آبرومو بردي...اگه پَسِت بفرستن من قبول
نميکنما)روبه رامين با لحني جدي گفتم(ما از اين مغازه بي خودا نيستيما...جنس فروخته شده پس
نميگيريم...تا عمر داري بيخ ريشته
رامين با لبخند گفت:ماکه ازخدامونه طناز جان
همه اشون ريز خنديدن الا الهه که برزخي نگام ميکرد.
ديدم اوضاع ناجوره دست محدثه ارو کشيدم و رو به سيامک با پرويي تمام گفتم:ببيخشين آقا
سيامک ...ميشه مارو برسونين؟
ابروهاشو داد بالا متعجب گفت :البته
الهه-طناز مزاحم سيامک نشو...آژانس بگ...
سيامک-چه حرفيه زنداداش...من ميرسونمشون.
منم تک ابرويي باالانداختموگفتم:خودش راضيه.
بعدم از سالن زدم به چاک تا دوباره رم نکرده.امروز به قدر کافي شخصيت نداشته ي خودمو به
عالمو آدم نشون داده بودم.
منومحدثه سوار ماشين مدل بالاي سيامک شديم.منم که جلو نشستم.
کمي توخيابون دنبال ماشين عروس بوق بوق کرديمو سيامک راهو کج کرد سمت آدرسي که بهش
دادم.
خداييش بود که حرفي نزد.چه آقا بود ها...
هي زير چشمي هيزي ميکردم کم مونده بود چشمام همونجوري لوچ بمونه.
خلاصه که مارو رسوند .منم يه نگاه مکش مرگ مايي دم رفتن تحويلش دادم و با عشوه شتري
مخصوص خودم خداحافظي کردم .

سه هفته از عروسي الهه ميگذشت.يعني اين سه هفته ارو هم کوفت من کرد هم رامين
بيچاره.بسکه هي زنگ زد.
هفته ي اول ماه عسلشون بود که خب طبيعتا زهر مار شدبراي رامين چون هر يک ساعت الهه
گوشي به دست بود.
هفته ي دوم که رسيدن تهران هر روزش ميومد به من سر بزنه
منم که ديگه کفري شدم دادو بيداد راه انداختمو و به زور بيرونش کردم.ناراحت شد اما خب
تقصير خود کنه اشه...نه به اونکه ميگفتم نرو مرغش يه پا داشت ميگفت الا و بلا رامينو
ميخوام...نه به الان که ميگم برو ميگه نه نميتونم دور ازت بمونم... خلاصه که روانيمون کرد.

ادامه دارد
رمان #دلواپس_توام
#قسمت_دهم

تلفناش به زور جيغو داد من کم شدو اومدناش کمتر.براي من سخت تر بود.من زيادي وابسته ي
الهه بودم اما به قول محدثه اونم حق زندگي داشت ديگه.
روبه روي آينه ايستادمو در حالي که شعرزمزمه ميکردم موهامو ميبستم
طنًاز...چه ميخنده لبهات
طنازچه قشنگه چشمات
صد دل ،عاشق نگاته) حالا قرم ميدادم و از اين عشوه هندي هام ميومدم محض دل خودم(
محو،چشمون سياته)مثل اين گربه سفيده تو تام و جري پلک ميزدم(
بخند با خنده ات هميشه
غنچه ي گلها وا ميشه
مثل سيامک عاشق تو هيچکسي پيدا نميشه....واييييييييييييييي
محدثه-کمتر نوشابه بزن سر صبحي
همونجور با قِراز کنارش رد شدم ورفتم سراغ کمد
-امروز چيکاره ايم؟
محدثه-تا بعد از ظهر يه سره کلاس داريم...تينا شايد تولد بگيره ،بريم؟
نچ...کادو نخریدیم
محدثه-بيا بابا يه عروسک قالبش ميکنيم
_عه؟
محدثه-آره بابا...نه که تينا واسه تولدت سنگ تموم گذاشت با اون جاسوييچي مسخرش
بگرد از همون کادو بيخوداي سعيد يه چي پيدا کن...تو کشو دوميست
زياده...
-اوکي...پس يوخده بيشتر بمال که تولد داريم
محدثه-روچشم...
بالاخره بعد کلي بتون کشي روصورتامون رضايت داديم بريم.
دانشگامون نصف جمعيت تهرانو ميگرفت فکر کنم...بسکه هميشه شلوغ بود.آدم ياد هندو چين
ميندازه که همه تو هم ميلولن
بعد کلي کشمش رسيديم به کلاس.
استاد اين درسمون يه مرد خوشتيپ بود که از همون اول ورودش شروع ميکرد به طناب دادن به
دختراي کلاس،کارش از نخ گذشته بود
حيف نون...همش تو پرو پاچه است
-من اگه امروز نرم حراست طناز نيستم
محدثه-حتما با اين آرايشم ميخواي بري؟
ميرم پيش معاون رئيسي چيزي...کلا ميخوام برم...اينجوري که نميشه.هيچي واسه شوهرم
محدثه-مگه شوهر داري؟
با ابرويي بالا رفته سرشو تکون داد ندارم...ولي نميشه که همينجوري بذارم عفتم لکه دار شه
محدثه:چی ؟؟
_بله اينجورياست...من يه همچين آدم با عفتي هستم
استاد پژوهش-خانوم معترف؟
-بله
لبخند چندشي زد و گفت:چيزي شده؟اگه بحثتون جالبتر از بحث منه ميتونين بلند تر بگيد؟
-بله استاد از بحث شما جالب تره

ادامه دارد
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
زندگی پر است 🌷🍃
🌼ازشادی های کوچک
که ما ساده
🌼ازکنارش می‌گذریم
شاد باش 🌷🍃
✉️زندگی کوتاه است
🌼و هر لحظه
را زیبا زندگی کن🌷🍃

❤️عصـرتون شاد ، شاد ☕️🧁
︶꒷꒦꒷︶بهترین کانال های تلگرام ︶꒷꒦꒷︶

🦅 چگونه ارتباط چشمی برقرار کنیم🧘‍♀️

✿⃟🍀@ravanshenasiomomi

━━━━━━━━━━━━

منو دلتنگیام
◆ ₒₚₑₙ ◆☜★

اشعار زیبا عاشقانه
◆ ₒₚₑₙ ◆☜★

متن های زیبا
◆ ₒₚₑₙ ◆☜★

چتر عشق
◆ ₒₚₑₙ ◆☜★

مجله پزشکی و زیبایی
◆ ₒₚₑₙ ◆☜★

کلبه آرام
◆ ₒₚₑₙ ◆☜★

عاشقانه
◆ ₒₚₑₙ ◆☜★

مجله تلگرامی چیک چیک بارون
◆ ₒₚₑₙ ◆☜★

پروکسی تلگرام| vpn v2ray
◆ ₒₚₑₙ ◆☜★

دلتنگی
◆ ₒₚₑₙ ◆☜★

پلی لیست
◆ ₒₚₑₙ ◆☜★

تکستاش خیلی حق
◆ ₒₚₑₙ ◆☜★

موزییک اوج
◆ ₒₚₑₙ ◆☜★

عاشقانه های پاییزی
◆ ₒₚₑₙ ◆☜★

تکست سنگین تاوان سنگین
◆ ₒₚₑₙ ◆☜★

تکست تیکه خار دار بیو پروکسی 20
◆ ₒₚₑₙ ◆☜★

تکست
◆ ₒₚₑₙ ◆☜★

دانستنی های پزشکی (حڪیــــم باشــــی)
◆ ₒₚₑₙ ◆☜★

بوسه عشق
◆ ₒₚₑₙ ◆☜★

روانشناسی برای زندگی بهتر
◆ ₒₚₑₙ ◆☜★

محفل شاعرانه
◆ ₒₚₑₙ ◆☜★

مشاور و روانشناس شخصی خودت باش
◆ ₒₚₑₙ ◆☜★

دنبال حل مشکلت هستی.گره تو‌کارت افتاده.عشقت رفته بیا اینجا با یه شمع مشکلتو حل کن با رضایت بالا👌🕯😉
◆ ₒₚₑₙ ◆☜★


▬▭▬▭▬▭▬▭▬▭▬▭
◆اﻟاﺳﻟاﻣ ﻋﻟﻳﻛ ﻳا ﻓاﻃﻣة اﻟﺯﻫﺭاء◆
📆 1403/09/14
2024/12/05 03:50:08
Back to Top
HTML Embed Code: