داستایوفسکی از جمله نویسندگانیست که آثارش عامل خلق بسیاری از فیلمهای سینمایی بوده است. اما چرا کارگردانان بسیاری از آثار او اقتباس کردهاند؟ شاید دلیل آن را بتوان در توصیفی که باختین از آثار داستایوفسکی شرح میدهد یافت: ادبیات داستایوفسکی، ادبیات چندصدایی (پلیفونی) است. به این معنا که منطقهای گوناگونی وجود دارند که هر کدام اینها محقاند و در خدمت تفکرات ایدئولوژیکی نویسنده نیستند. باختین تاکید میکند که رمانهای داستایوفسکی طبیعت دراماتیکی دارند و کشمکش ایجاد میکنند. او با اشاره به داستان قاتلان همینگوی که دیالوگمحور است، اشاره میکند که منطق داستایوفسکی دایالوجیکال (شامل دیالوگ بین خیر و شر) است. او اجازه میدهد که هر تفکر مخالفی در داستان تا عمیقترین و قویترین حالت بگسترد. هنر ویژهی او این است که ما غالباً نمیفهمیم که در سر کاراکترها چه میگذرد و انگیزهی نهان آنها چیست. رمانهای او صحنهمحور هستند؛ به این صورت که در داستانهایش گسترههای طولانی از روایت تشریحی و پانوراما وجود دارد.
شبهای روشن داستایوفسکی از جمله آثاریست که الهامبخش بسیاری از کارگردانان بوده است. اولین اقتباس سینمایی آن توسط ویسکونتی صورت پذیرفت. فیلم او را میتوان وفادارترین اقتباس آن دانست. با این وجود، ویسکونتی با اضافه کردن عنصر کمدی و دخل و تصرف در روند اصلی داستان با همان تم نئورئالیسم، در نهایت اثر منحصربهفرد خود را خلق کرد. تاریک و روشن شهر و بار احساسی بین کاراکترها از جمله عوامل تأثیرگذار بر بیننده است که پایان فیلم را سهمگینتر جلوه میدهد.
برسون از جمله دیگر کسانیست که برخی از آثارش تحتتأثیر آثار داستایوفسکی بود. او داستایوفسکی را سرمشق همگان نامید. به گفتهی خودش پایان جیببر همچون جنایت و مکافات است. ایدهی ناگهان بالتازار برگرفته از ابله و فیلم چهار شب یک رویاپرداز با الهام از شبهای روشن ساخته شده است. بر خلاف ویسکونتی، برسون با عاری کردن روابط بین مدلها از احساسات اگزجره و ایجاد فاصلهگذاری بر روی مخاطب تأثیر میگذارد. حال چه اقتباسی را میتوان باارزش دانست؟ آیا باید کاملا به روایت داستان پایبند بود یا اثری متفاوت خلق کرد؟ هیچکاک در مصاحبه با تروفو میگوید که هرگز از جنایت و مکافات فیلمی نمیسازد و دلیلش را این میداند که این کار را کسی قبلا انجام داده است. او معتقد است اگر بخواهد از اثری ادبی اقتباس کند آن را یک بار میخواند و به کلی کنار میگذارد و سپس شروع به آفرینش سینما میکند. از نظر او اقتباسی خوب است که متن را از بین ببرد نه آن که وفادار باشد چرا که چنین فیلمی خوب از کار در نخواهد آمد. این سخن هیچکاک سبب شد که آکی کوریسماکی با اقتباس از جنایت و مکافات فیلمی بسازد تا ثابت کند که این کار شدنیست.
-----------
CIMDB
شبهای روشن داستایوفسکی از جمله آثاریست که الهامبخش بسیاری از کارگردانان بوده است. اولین اقتباس سینمایی آن توسط ویسکونتی صورت پذیرفت. فیلم او را میتوان وفادارترین اقتباس آن دانست. با این وجود، ویسکونتی با اضافه کردن عنصر کمدی و دخل و تصرف در روند اصلی داستان با همان تم نئورئالیسم، در نهایت اثر منحصربهفرد خود را خلق کرد. تاریک و روشن شهر و بار احساسی بین کاراکترها از جمله عوامل تأثیرگذار بر بیننده است که پایان فیلم را سهمگینتر جلوه میدهد.
برسون از جمله دیگر کسانیست که برخی از آثارش تحتتأثیر آثار داستایوفسکی بود. او داستایوفسکی را سرمشق همگان نامید. به گفتهی خودش پایان جیببر همچون جنایت و مکافات است. ایدهی ناگهان بالتازار برگرفته از ابله و فیلم چهار شب یک رویاپرداز با الهام از شبهای روشن ساخته شده است. بر خلاف ویسکونتی، برسون با عاری کردن روابط بین مدلها از احساسات اگزجره و ایجاد فاصلهگذاری بر روی مخاطب تأثیر میگذارد. حال چه اقتباسی را میتوان باارزش دانست؟ آیا باید کاملا به روایت داستان پایبند بود یا اثری متفاوت خلق کرد؟ هیچکاک در مصاحبه با تروفو میگوید که هرگز از جنایت و مکافات فیلمی نمیسازد و دلیلش را این میداند که این کار را کسی قبلا انجام داده است. او معتقد است اگر بخواهد از اثری ادبی اقتباس کند آن را یک بار میخواند و به کلی کنار میگذارد و سپس شروع به آفرینش سینما میکند. از نظر او اقتباسی خوب است که متن را از بین ببرد نه آن که وفادار باشد چرا که چنین فیلمی خوب از کار در نخواهد آمد. این سخن هیچکاک سبب شد که آکی کوریسماکی با اقتباس از جنایت و مکافات فیلمی بسازد تا ثابت کند که این کار شدنیست.
-----------
CIMDB
The Whale (2022) • Movie
Director: #Darren_Aronofsky
Starring: Brendan Frasrer, Sadie Sink
IMDB | Letterboxd
Download Link
----------
CiMDB
Director: #Darren_Aronofsky
Starring: Brendan Frasrer, Sadie Sink
IMDB | Letterboxd
Download Link
----------
CiMDB
شنهای گرم ساحل را زیر پاهایش به خوبی حس میکرد. تعدادی شن به کف پایش چسبیده بود و پوست ضخیم آن را لمس میکرد. یک موج بزرگ غلتید و کوچک و کوچک و کوچکتر شد و روی پاهایش را پوشاند؛ صدای امواج دریا با صدای برخورد آب به پاهایش در هم آمیخت و بعد لحظهای ساکت شد تا موج بعدی از راه برسد.
او در آن هنگام ایهب بود که در دوردستها به دنبال نهنگ سفید میگشت؛ ولی هر چه که بود آبی بیکران دریا بود و آفتاب.
آفتابی که بر موهای کمپشتش میتابید و گرما را هدیه میداد.
ناگهان در میان امواج عشقش را دید که نحیف و رنجور بر روی آب شناور است و آنگاه بود که به خانهی سرد و شلوغ خود برگشت.
باران میبارید، خبری از خورشید داغِ کنارِ ساحل نبود.
خواست برخیزد اما پاهایش تحمل نداشت. مقالهی کنار دستش را برداشت و شروع به خواندن کرد.
نهنگ سفید هیچ احساسی نداشت، تنها میخواست حواس ایهب را از غمهایش پرت کند.
غمی که مانند امواج ساحل تنها عشقش را به سوی او میآورد.
غمی که باعث شده بود از یاد ببرد که نهنگ سفید احساس ندارد.
غمی که خودش یک حس بزرگ بود.
هنگامی که سعی میکرد عشقش را از یاد ببرد،
دخترش را دید که قد کشیده بود و همراه قد کشیدنش نفرتش هم بزرگ شده بود؛ نفرتی که از او آغاز شده بود.
دختری که از نظرش تنها کار خوب زندگیاش بود، دختری که او را تبدیل به نهنگ سفید کرد.
در سینهاش چیزی شروع به فشردن کرد، عرق تمام لباسش را خیس کرده بود، چشمهایش پر از اشک و خون بود و دردی که تمام این سالها تحمل کرده بود در سینه اش متمرکز شده بود و میتپید.
برای آخرین بار داستان ایهب را گوش میکرد و برای آخرین بار دور شدن از عشق را غم انگیز میدانست.
او اکنون آنقدر بزرگ شده بود که برای تبدیل شدن به نهنگ آماده باشد و برای همیشه به عمق دریاها شنا کند.
•
The Whale (2022) • Movie
-----------------------------------------
CiMDB
او در آن هنگام ایهب بود که در دوردستها به دنبال نهنگ سفید میگشت؛ ولی هر چه که بود آبی بیکران دریا بود و آفتاب.
آفتابی که بر موهای کمپشتش میتابید و گرما را هدیه میداد.
ناگهان در میان امواج عشقش را دید که نحیف و رنجور بر روی آب شناور است و آنگاه بود که به خانهی سرد و شلوغ خود برگشت.
باران میبارید، خبری از خورشید داغِ کنارِ ساحل نبود.
خواست برخیزد اما پاهایش تحمل نداشت. مقالهی کنار دستش را برداشت و شروع به خواندن کرد.
نهنگ سفید هیچ احساسی نداشت، تنها میخواست حواس ایهب را از غمهایش پرت کند.
غمی که مانند امواج ساحل تنها عشقش را به سوی او میآورد.
غمی که باعث شده بود از یاد ببرد که نهنگ سفید احساس ندارد.
غمی که خودش یک حس بزرگ بود.
هنگامی که سعی میکرد عشقش را از یاد ببرد،
دخترش را دید که قد کشیده بود و همراه قد کشیدنش نفرتش هم بزرگ شده بود؛ نفرتی که از او آغاز شده بود.
دختری که از نظرش تنها کار خوب زندگیاش بود، دختری که او را تبدیل به نهنگ سفید کرد.
در سینهاش چیزی شروع به فشردن کرد، عرق تمام لباسش را خیس کرده بود، چشمهایش پر از اشک و خون بود و دردی که تمام این سالها تحمل کرده بود در سینه اش متمرکز شده بود و میتپید.
برای آخرین بار داستان ایهب را گوش میکرد و برای آخرین بار دور شدن از عشق را غم انگیز میدانست.
او اکنون آنقدر بزرگ شده بود که برای تبدیل شدن به نهنگ آماده باشد و برای همیشه به عمق دریاها شنا کند.
•
متن
ارسالی از مهتاب 🌝The Whale (2022) • Movie
-----------------------------------------
CiMDB
Forwarded from Drifting Clouds
گابریل از پنجره به فرو ریختن دانههای برف نگاه میکند. برفی که زمینها و آدمها را یکسان میکند. او که تا کمی پیش بر عقاید خویش استوار بود، اکنون درمانده و غمگین به زندگی رفتهاش میاندیشد. به عشقی که هرگز تجربه نکرده است، به وطنش، به زندگان ازیادرفته، مردگان جاودان و گذشتهی ممتد.
The Dead (1987)
#فیلم_جمعه
The Dead (1987)
#فیلم_جمعه
نرسیدم و نرسیدیم. نتوانستیم. از پسش برنیامدیم. دنیا بر ما بد گذشت یا شاید ما ضعیف بودیم. اما عیبی ندارد. هنوز هم میتوانم سر خمیده ی آفتاب گردانی که دیروز دیدم را فراموش کنم و غرق رویای خودم و آفتاب گردان ده سال پیش شوم. بعضی چیز ها هیچوقت فراموش نمیشوند و نمیمیرند. مثل برق زندگی در چشم های تو. در قلب من. بعضی چیزها هیچوقت فراموش نمیشوند، مثل اینکه تو شادی درونی من هستی و من برای تویی که دیگر در قلبم وجود نداری مینویسم.
احساس حماقت میکنم که بخشی از وجودم را "تو" خطاب میکنم.
--------------------------
Paris, Texas (1984)
Wim Wenders
CiMDB
احساس حماقت میکنم که بخشی از وجودم را "تو" خطاب میکنم.
--------------------------
Paris, Texas (1984)
Wim Wenders
CiMDB
با بسته شدن چشمهایم
گویا تمام جهان میمیرد
پلک هایم را میگشایم
و تمامی آن ها مجدد زاده میشوند
گویا تو را در ذهنم ساختهام
رویایی دیدم که افسون کنان مرا بر بستر بردی
چو ماه زده ای برایم خواندی و چو دیوانه ای مرا بوسیدی
گویا تو را در ذهنم ساختهام
-------------------
Last Year at Marienbad (1961)
Alain Resnais
CiMDB
گویا تمام جهان میمیرد
پلک هایم را میگشایم
و تمامی آن ها مجدد زاده میشوند
گویا تو را در ذهنم ساختهام
رویایی دیدم که افسون کنان مرا بر بستر بردی
چو ماه زده ای برایم خواندی و چو دیوانه ای مرا بوسیدی
گویا تو را در ذهنم ساختهام
-------------------
Last Year at Marienbad (1961)
Alain Resnais
CiMDB
تو جهان من به عنوان یه آدم فیلمباز، لینچ نقش خیلی مهمی رو ایفا میکنه. فقط کارگردانی نیست که صرفا چندتا فیلم خوب ازش دیده باشم. لینچ کارگردانیه که یجورایی رابطه من با سینما رو تعریف کرد. به واسطه تجربه شگفتانگیز، وهمآلود و رویاگون سینمای لینچ بود که پی بردم لذت بردن از سینما در گروی فهمیدن و آنالیز فریم به فریم یه اثر نیست. بلکه فقط کافیه حسش کنی.
لینچ به من یاد داد که مواجهام با سینما میتونه دقیقا شبیه یه خواب دیدن باشه. گاهی به شیرینی یه رویا و گاهی به وحشت یه کابوس. بارها شده از خواب بیدار شدیم و به چیزی که پشت سر گذاشتیم، کمی فکر کردیم. هیچ منطقی توش نمیتونیم پیدا کنیم؛ اما ایا میتونیم انکار کنیم که یه تجربه غریب و وصفناپذیر بوده؟
لینچ خیلی خوب بلده با به کارگیری ترفندهای صوتی و بصری و به طور خلاصه ابزار و قدرت سینما، طوری قلب مخاطب رو نشونه بگیره که حتی با وجود عدم درک کامل وقایع، گیرندههای حسیمون فعال بشه و خودمون رو تو مرکز اتفاقات ببینیم.
و حالا امشب یه خبر کوتاه، تمام بدنم رو سرد کرد. دیوید لینچ در سن ۷۸ سالگی درگذشت.
روحت شاد، مرد بزرگ 🖤
لینچ به من یاد داد که مواجهام با سینما میتونه دقیقا شبیه یه خواب دیدن باشه. گاهی به شیرینی یه رویا و گاهی به وحشت یه کابوس. بارها شده از خواب بیدار شدیم و به چیزی که پشت سر گذاشتیم، کمی فکر کردیم. هیچ منطقی توش نمیتونیم پیدا کنیم؛ اما ایا میتونیم انکار کنیم که یه تجربه غریب و وصفناپذیر بوده؟
لینچ خیلی خوب بلده با به کارگیری ترفندهای صوتی و بصری و به طور خلاصه ابزار و قدرت سینما، طوری قلب مخاطب رو نشونه بگیره که حتی با وجود عدم درک کامل وقایع، گیرندههای حسیمون فعال بشه و خودمون رو تو مرکز اتفاقات ببینیم.
و حالا امشب یه خبر کوتاه، تمام بدنم رو سرد کرد. دیوید لینچ در سن ۷۸ سالگی درگذشت.
روحت شاد، مرد بزرگ 🖤