#پاراگراف_دریچه
آتش بر من گلستان نشد. گناه من چه بود؟ حتی نمی دانم الان کجا هستم. زنده ام یا مرده؟ فکر کنم توی برزخ گیر کرده ام.
اولش درد داشتم، اما از یک جایی به بعد، دیگر چیزی حس نمی کردم. فقط گرما بود.
#عروس_آتش
#شقایق_ظریف✍
@daricheh93
dariche93.ir
آتش بر من گلستان نشد. گناه من چه بود؟ حتی نمی دانم الان کجا هستم. زنده ام یا مرده؟ فکر کنم توی برزخ گیر کرده ام.
اولش درد داشتم، اما از یک جایی به بعد، دیگر چیزی حس نمی کردم. فقط گرما بود.
#عروس_آتش
#شقایق_ظریف✍
@daricheh93
dariche93.ir
❤6
°❀°🌸°❀°
🌸°❀°
°❀°
#دریچه_بزرگان
آزادی واقعی یعنی رهایی از بندهای ذهنی خودمان.
#جان_استوارت_میل
@daricheh93
http://Dariche93.ir
°❀°
🌸°❀°
°❀°🌸°❀°
🌸°❀°
°❀°
#دریچه_بزرگان
آزادی واقعی یعنی رهایی از بندهای ذهنی خودمان.
#جان_استوارت_میل
@daricheh93
http://Dariche93.ir
°❀°
🌸°❀°
°❀°🌸°❀°
❤7👍1
#پاراگراف_طلایی
جالب است بدانید آمارها نشان می دهند نود درصد از نگرانی های شما در مورد اتفاقاتی است که هرگز نخواهند افتاد.
#عزت_نفس_به_زبان_ساده📕
#اس_رنی_اسمیت_✍
#ویویان_هارت✍
@daricheh93
Dariche93.ir
جالب است بدانید آمارها نشان می دهند نود درصد از نگرانی های شما در مورد اتفاقاتی است که هرگز نخواهند افتاد.
#عزت_نفس_به_زبان_ساده📕
#اس_رنی_اسمیت_✍
#ویویان_هارت✍
@daricheh93
Dariche93.ir
👍4❤1
°❀°🌸°❀°
🌸°❀°
°❀°
#دریچه_بزرگان
آدمها همیشه فکر میکنند تنهایی چیزی برای فرار کردن است، اما گاهی تنهایی فرصتیست برای شنیدن صدای درون خود، صدایی که در میان شلوغیها گم شده!
#غرور_و_تعصب
#جین_آستین
@daricheh93
http://Dariche93.ir
°❀°
🌸°❀°
°❀°🌸°❀°
🌸°❀°
°❀°
#دریچه_بزرگان
آدمها همیشه فکر میکنند تنهایی چیزی برای فرار کردن است، اما گاهی تنهایی فرصتیست برای شنیدن صدای درون خود، صدایی که در میان شلوغیها گم شده!
#غرور_و_تعصب
#جین_آستین
@daricheh93
http://Dariche93.ir
°❀°
🌸°❀°
°❀°🌸°❀°
❤5👍1
انجمن ادبیات داستانی دریچه
#ا_هنری (اُ هنری) نام اصلی #ویلیام_سیدنی_پورتر (زادهٔ ۱۱ سپتامبر ۱۸۶۲ – درگذشتهٔ ۵ ژوئن ۱۹۱۰) نویسنده آمریکایی فعالیت: داستانهای کوتاه اُ هنری به دلیل لطافت طبع، بازی با کلمات، شخصیتپردازی شورانگیز و پایان هوشمندانه و غافلگیرانه معروف هستند. این نویسنده…
4_5978583425081153609.pdf
150 KB
#دریچه_داستان
#داستان_کوتاه
#روح_و_آسمانخراش
نویسنده
#ا_هنری (اُ هنری)
مترجم
#حسین_یعقوبی
تعداد صفحات ۹
@daricheh93
http://Dariche93.ir
#داستان_کوتاه
#روح_و_آسمانخراش
نویسنده
#ا_هنری (اُ هنری)
مترجم
#حسین_یعقوبی
تعداد صفحات ۹
@daricheh93
http://Dariche93.ir
👍5
°❀°🌸°❀°
🌸°❀°
°❀°
#دریچه_بزرگان
ما آدمها با ترس به دنیا میآئیم؛ اما یاد میگیریم که امید، بزرگتر از ترس است. هر بار که زمین میخوریم و باز هم بلند میشویم، امید را در نفسهامان دوباره زنده میکنیم.
#همه_نورهاییکه_نمیتوانیم_ببینیم
#آنتونی_دوئر
@daricheh93
http://Dariche93.ir
°❀°
🌸°❀°
°❀°🌸°❀°
🌸°❀°
°❀°
#دریچه_بزرگان
ما آدمها با ترس به دنیا میآئیم؛ اما یاد میگیریم که امید، بزرگتر از ترس است. هر بار که زمین میخوریم و باز هم بلند میشویم، امید را در نفسهامان دوباره زنده میکنیم.
#همه_نورهاییکه_نمیتوانیم_ببینیم
#آنتونی_دوئر
@daricheh93
http://Dariche93.ir
°❀°
🌸°❀°
°❀°🌸°❀°
❤5👍4
°❀°🌸°❀°
🌸°❀°
°❀°
#دریچه_بزرگان
جنگ روح همانقدر وحشتناک است که جنگ مسلحانه.
#تنهایی_پرهیاهو
#بهومیل_هرابال
@daricheh93
http://Dariche93.ir
°❀°
🌸°❀°
°❀°🌸°❀°
🌸°❀°
°❀°
#دریچه_بزرگان
جنگ روح همانقدر وحشتناک است که جنگ مسلحانه.
#تنهایی_پرهیاهو
#بهومیل_هرابال
@daricheh93
http://Dariche93.ir
°❀°
🌸°❀°
°❀°🌸°❀°
👍7❤2
#دیالوگ_طلایی
سوفی، اگر من میخواستم در این درسها تنها یک چیز به تو یاد دهم، آن بود که در قضاوت عجله نکن. و آنچه را که «منیت» خود میدانی تجزیه تحلیل کن. احساس منیتِ تغییر ناپذیری، پنداری است واهی. چرا که امروز همانی نیستیم که در چهارده سالگی بودیم. خلق و خو و دید من از خودم دم به دم دگرگون میشود. ناگاه احساس میکنم آدم تازهای هستم. درست همانند نقشهای پردهٔ سینما که چنان به سرعت عوض میشوند که نمیفهمیم فیلم از تصویرهای تک تک ساخته شده است. تصویرها در اصل متصل به هم نیست، بلکه مجموعهای از لحظات آنی است.
#دنیای_سوفی📗
#یوستین_گردر✍
@daricheh93
Daricheh93.ir
سوفی، اگر من میخواستم در این درسها تنها یک چیز به تو یاد دهم، آن بود که در قضاوت عجله نکن. و آنچه را که «منیت» خود میدانی تجزیه تحلیل کن. احساس منیتِ تغییر ناپذیری، پنداری است واهی. چرا که امروز همانی نیستیم که در چهارده سالگی بودیم. خلق و خو و دید من از خودم دم به دم دگرگون میشود. ناگاه احساس میکنم آدم تازهای هستم. درست همانند نقشهای پردهٔ سینما که چنان به سرعت عوض میشوند که نمیفهمیم فیلم از تصویرهای تک تک ساخته شده است. تصویرها در اصل متصل به هم نیست، بلکه مجموعهای از لحظات آنی است.
#دنیای_سوفی📗
#یوستین_گردر✍
@daricheh93
Daricheh93.ir
❤7
°❀°🌸°❀°
🌸°❀°
°❀°
#دریچه_بزرگان
اگر در دنیا یک چیز باشد که بتواند عشق مرا در یک لحظه نیست و نابود کند، آن یک چیز ناسپاسی است.
#برادران_کارامازوف
#داستایفسکی
@daricheh93
http://Dariche93.ir
°❀°
🌸°❀°
°❀°🌸°❀°
🌸°❀°
°❀°
#دریچه_بزرگان
اگر در دنیا یک چیز باشد که بتواند عشق مرا در یک لحظه نیست و نابود کند، آن یک چیز ناسپاسی است.
#برادران_کارامازوف
#داستایفسکی
@daricheh93
http://Dariche93.ir
°❀°
🌸°❀°
°❀°🌸°❀°
❤6👍3
°❀°🌸°❀°
🌸°❀°
°❀°
#دریچه_بزرگان
احساسات ما، فاصله میان ما و حقیقت را پُر میکنند.
#جنگ_چهرهزنانه_ندارد
#سوتلانا_آلکسیویچ
@daricheh93
http://Dariche93.ir
°❀°
🌸°❀°
°❀°🌸°❀°
🌸°❀°
°❀°
#دریچه_بزرگان
احساسات ما، فاصله میان ما و حقیقت را پُر میکنند.
#جنگ_چهرهزنانه_ندارد
#سوتلانا_آلکسیویچ
@daricheh93
http://Dariche93.ir
°❀°
🌸°❀°
°❀°🌸°❀°
❤6👍2
°❀°🌸°❀°
🌸°❀°
°❀°
#دریچه_بزرگان
حتی در اردوگاه مرگ، انسانها گاهی لبخند میزنند. شاید فقط برای اینکه به خودشان یادآوری کنند هنوز زندهاند.
#شب
#الی_ویزل
@daricheh93
http://Dariche93.ir
°❀°
🌸°❀°
°❀°🌸°❀°
🌸°❀°
°❀°
#دریچه_بزرگان
حتی در اردوگاه مرگ، انسانها گاهی لبخند میزنند. شاید فقط برای اینکه به خودشان یادآوری کنند هنوز زندهاند.
#شب
#الی_ویزل
@daricheh93
http://Dariche93.ir
°❀°
🌸°❀°
°❀°🌸°❀°
❤7😢2
°❀°🌸°❀°
🌸°❀°
°❀°
#دریچه_بزرگان
کتابها باید تبر باشند برای دریای یخ زده درون ما.
#فرانتس_كافكا
@daricheh93
http://Dariche93.ir
°❀°
🌸°❀°
°❀°🌸°❀°
🌸°❀°
°❀°
#دریچه_بزرگان
کتابها باید تبر باشند برای دریای یخ زده درون ما.
#فرانتس_كافكا
@daricheh93
http://Dariche93.ir
°❀°
🌸°❀°
°❀°🌸°❀°
❤9👍2🔥1
#پاراگراف_طلایی
زخمی اگر بر قلب بنشیند تو، نه می توانی زخم را از قلبت وابکنی و نه می توانی قلبت را دور بیاندازی, زخم تکه ای از قلب توست. زخم اگر ،نباشد قلبت هم نیست زخم اگر نخواهی باشد قلبت را باید بتوانی دور بیاندازی, قلبت را چگونه دور می اندازی؟ زخم و قلبت یکی هستند.
#محمود_دولت_آبادی📕
#جای_خالی_سلوچ✍
@daricheh93
Dariche93.ir
زخمی اگر بر قلب بنشیند تو، نه می توانی زخم را از قلبت وابکنی و نه می توانی قلبت را دور بیاندازی, زخم تکه ای از قلب توست. زخم اگر ،نباشد قلبت هم نیست زخم اگر نخواهی باشد قلبت را باید بتوانی دور بیاندازی, قلبت را چگونه دور می اندازی؟ زخم و قلبت یکی هستند.
#محمود_دولت_آبادی📕
#جای_خالی_سلوچ✍
@daricheh93
Dariche93.ir
👍7😢3
#اخباردریچه
مجموعه داستان «خاموشان» نوشته یوسف علیخانی راهی بازار کتاب شد.
این مجموعه داستان کوتاه که شامل ۳۲ داستان است در ۴۰۰ صفحه منتشر شده است
در ابتدای این کتاب میخوانیم:
یک کلمه فقط چند حرف نیست.
یک باغ فقط چند درخت تنها نیست.
یک درخت خشکیده، فقط یک درخت نیست.
چشمهها بر سینهٔ رودخانهها آرام میگیرند.
جای هزاران پا بر جاده مانده است.
کوهها، ایستاده تماشا میکنند.
سنگها غمگین میشوند.
بادها رازها دارند.
درخت تادانه، اسب میشود.
و
در دنیای خاموشان، افسانهها، قصه میزایند و قصهها، داستان میشوند.
همچنین در نوشته پشت جلد کتاب آمده است: «خاموشان» قصهٔ آدمهاییست که بودهاند، اما دیگر نیستند؛ شاید هم هنوز در سایهها، در زمزمههای باد، در چشمان بستهٔ خوابزدگان، زندهاند.
این داستانها از دلِ زندگیهای خاموششده برآمدهاند؛ قصههایی که گاهی به نجوایی در باد، گاهی به سایهای لرزان پشت پنجره، و گاهی به ردِ پایی در مه میمانند.
مرگ در این قصهها پایان نیست؛ حضوری است گرم و نزدیک، آنچنان که انگار در کنارمان نفس میکشد. شاید خاموش شده باشند، اما هنوز شنیده میشوند، هنوز دیده میشوند، هنوز در تاریکیِ شب، درست پیش از آنکه پلکها بسته شوند، از گوشهٔ چشم پیدا هستند
و اما: دنیای پساخاموشان، دنیایی دیگر خواهد بود؛ دنیایی پر از عشق و اسطوره، نفرت و افسانه و رودها و سفالینهها و غارها و البته استخوانهای قصهگوی آدمها.
@daricheh93
dariche93.ir
مجموعه داستان «خاموشان» نوشته یوسف علیخانی راهی بازار کتاب شد.
این مجموعه داستان کوتاه که شامل ۳۲ داستان است در ۴۰۰ صفحه منتشر شده است
در ابتدای این کتاب میخوانیم:
یک کلمه فقط چند حرف نیست.
یک باغ فقط چند درخت تنها نیست.
یک درخت خشکیده، فقط یک درخت نیست.
چشمهها بر سینهٔ رودخانهها آرام میگیرند.
جای هزاران پا بر جاده مانده است.
کوهها، ایستاده تماشا میکنند.
سنگها غمگین میشوند.
بادها رازها دارند.
درخت تادانه، اسب میشود.
و
در دنیای خاموشان، افسانهها، قصه میزایند و قصهها، داستان میشوند.
همچنین در نوشته پشت جلد کتاب آمده است: «خاموشان» قصهٔ آدمهاییست که بودهاند، اما دیگر نیستند؛ شاید هم هنوز در سایهها، در زمزمههای باد، در چشمان بستهٔ خوابزدگان، زندهاند.
این داستانها از دلِ زندگیهای خاموششده برآمدهاند؛ قصههایی که گاهی به نجوایی در باد، گاهی به سایهای لرزان پشت پنجره، و گاهی به ردِ پایی در مه میمانند.
مرگ در این قصهها پایان نیست؛ حضوری است گرم و نزدیک، آنچنان که انگار در کنارمان نفس میکشد. شاید خاموش شده باشند، اما هنوز شنیده میشوند، هنوز دیده میشوند، هنوز در تاریکیِ شب، درست پیش از آنکه پلکها بسته شوند، از گوشهٔ چشم پیدا هستند
و اما: دنیای پساخاموشان، دنیایی دیگر خواهد بود؛ دنیایی پر از عشق و اسطوره، نفرت و افسانه و رودها و سفالینهها و غارها و البته استخوانهای قصهگوی آدمها.
@daricheh93
dariche93.ir
❤5👍3
°❀°🌸°❀°
🌸°❀°
°❀°
#دریچه_بزرگان
بزرگترین ترس انسان این نیست که تنها بماند، بلکه این است که در میان جمع هم احساس تنهایی کند.
#هنر_عشق_ورزیدن
#اریک_فروم
@daricheh93
http://Dariche93.ir
°❀°
🌸°❀°
°❀°🌸°❀°
🌸°❀°
°❀°
#دریچه_بزرگان
بزرگترین ترس انسان این نیست که تنها بماند، بلکه این است که در میان جمع هم احساس تنهایی کند.
#هنر_عشق_ورزیدن
#اریک_فروم
@daricheh93
http://Dariche93.ir
°❀°
🌸°❀°
°❀°🌸°❀°
❤7😢1
#اخبار_دریچه
📕 در نشست اعضای انجمن دریچه که در دوشنبه برگزار شد، دو داستان از داستانهای آقای امینی، نویسنده توانا و مشاور روان شناس، نقد و بررسی شد.
با هم داستانها را بررسی و تحلیل می کنیم.
🖌"مردی با کلاه بارانی" نویسنده : حمزه امینی(فرداد)
عنوان این داستان انتخاب خوبی است و با متن داستان همخوانی دارد.
داستان در یک فضای سورئال و تخیلی شکل می گیرد ، با سوژه ای جذاب، بکر ، تازه و خلاقانه.
نویسنده فضا پردازی جذاب و پر حسی دارد. توصیفات دلنشین ، نازک خیالی ها و آشنا زدایی هایی که در متن نشسته و استفاده صحیح از کلمات و کاربرد آنها حس های جدیدی را به مخاطب منتقل می کند.
ماجراها در یک روستا پیش آمده است، فضای داستان تاریک و انتزاعی است که در آن افسردگی، خمودگی و یاس موج می زند.
داستان کلیت خوبی دارد.
داستان کوتاه " مردی با کلاه بارانی " کلی حرف ناگفته دارد که خواننده از کشف آنها لذت می برد و خواننده بعد خواندن داستان حس می کند چیزی در دلش ته نشین می شود و به حس تازه ای می رسد.
داستان تاثیر گذار، پر مفهوم و زیباست و پایان بندی داستان خوب، پر حس و شاعرانه است.
🖌"پله های چوبی نمزده"
این داستان جذابیت خاصی دارد و بدل می نشیند. راوی این داستان پسر نوجوانی است که ماجرا را از زمانی می گوید که پدر بزرگش به اتاق او می آید و تنهایی و پادشاهی کوچکش را از او می گیرد.
این داستان با لحن صمیمی، خواننده را به راحتی با خودش همراه می کند و تفاوت نسل جوان و نسل سالخورده را در یک روایت غیر مستقیم و زیر پوستی به تصویر می کشد.
داستان پاراگراف های پر مفهومی دارد که اثر گذار است و با هم چند تا از این پاراگراف ها را بخوانیم:
💥گاهی، حرفهایی که نمی زنی، بلندتر از هر جمله ای به گوش می رسند. و گاهی، سایه هایی که از دل نور بیرون می آیند، حقیقت را روشنتر از خود نور نشان می دهند.
💥مرگ او، نه پایان بود. نه خاموشی، نه خلا. یک نقطه گذاری شاعرانه بود، مکثی در میانه ی جمله های که زندگیش بود. او چیزی را با خود نبرد؛ خود را در چیزهای کوچک جا گذاشت: در چای نیمه خورده، در تَرَک روی دیوار، در سایه قابهای قدیمی، در بخار روی شیشه، در باران.
💥بابابزرگ برای من فقط یک پدربزرگ نبود؛ او شکل فشردهی زمان بود. نه در قالب دقیقه و ساعت، که در قالب تجربه، بو، نگاه، و سکوت. وقتی راه میرفت، صدای پایش مثل سوزن گرامافونی بود که نوای گذشته را دوباره پخش میکرد؛ ملودیای که فقط من و خانه میشنیدیم.
حالا که نیست، خانه او را نه با نبود جسم، بلکه با سکوتش بیشتر حس میکند.
این داستان پایان بندی خوب و تاثیر گذاری دارد و حس های تازه ای را در خواننده زنده می کند و تلاش نویسنده و قلم توانای نویسنده ستودنی است.
از این نویسنده، قبلا، یک رمان و یک مجموعه داستان کوتاه به چاپ رسیده است. "دیوارها گریه می کنند" و " مرغ ها پدرم را خوردند" که توسط انتشارات لعیا چاپ و روانه بازار شده است.
📕انجمن ادبیات داستانی دریچه برای این نویسنده ی گرامی، آرزوی موفقیت روز افزون دارد.
@daricheh93
Daricheh93.ir
📕 در نشست اعضای انجمن دریچه که در دوشنبه برگزار شد، دو داستان از داستانهای آقای امینی، نویسنده توانا و مشاور روان شناس، نقد و بررسی شد.
با هم داستانها را بررسی و تحلیل می کنیم.
🖌"مردی با کلاه بارانی" نویسنده : حمزه امینی(فرداد)
عنوان این داستان انتخاب خوبی است و با متن داستان همخوانی دارد.
داستان در یک فضای سورئال و تخیلی شکل می گیرد ، با سوژه ای جذاب، بکر ، تازه و خلاقانه.
نویسنده فضا پردازی جذاب و پر حسی دارد. توصیفات دلنشین ، نازک خیالی ها و آشنا زدایی هایی که در متن نشسته و استفاده صحیح از کلمات و کاربرد آنها حس های جدیدی را به مخاطب منتقل می کند.
ماجراها در یک روستا پیش آمده است، فضای داستان تاریک و انتزاعی است که در آن افسردگی، خمودگی و یاس موج می زند.
داستان کلیت خوبی دارد.
داستان کوتاه " مردی با کلاه بارانی " کلی حرف ناگفته دارد که خواننده از کشف آنها لذت می برد و خواننده بعد خواندن داستان حس می کند چیزی در دلش ته نشین می شود و به حس تازه ای می رسد.
داستان تاثیر گذار، پر مفهوم و زیباست و پایان بندی داستان خوب، پر حس و شاعرانه است.
🖌"پله های چوبی نمزده"
این داستان جذابیت خاصی دارد و بدل می نشیند. راوی این داستان پسر نوجوانی است که ماجرا را از زمانی می گوید که پدر بزرگش به اتاق او می آید و تنهایی و پادشاهی کوچکش را از او می گیرد.
این داستان با لحن صمیمی، خواننده را به راحتی با خودش همراه می کند و تفاوت نسل جوان و نسل سالخورده را در یک روایت غیر مستقیم و زیر پوستی به تصویر می کشد.
داستان پاراگراف های پر مفهومی دارد که اثر گذار است و با هم چند تا از این پاراگراف ها را بخوانیم:
💥گاهی، حرفهایی که نمی زنی، بلندتر از هر جمله ای به گوش می رسند. و گاهی، سایه هایی که از دل نور بیرون می آیند، حقیقت را روشنتر از خود نور نشان می دهند.
💥مرگ او، نه پایان بود. نه خاموشی، نه خلا. یک نقطه گذاری شاعرانه بود، مکثی در میانه ی جمله های که زندگیش بود. او چیزی را با خود نبرد؛ خود را در چیزهای کوچک جا گذاشت: در چای نیمه خورده، در تَرَک روی دیوار، در سایه قابهای قدیمی، در بخار روی شیشه، در باران.
💥بابابزرگ برای من فقط یک پدربزرگ نبود؛ او شکل فشردهی زمان بود. نه در قالب دقیقه و ساعت، که در قالب تجربه، بو، نگاه، و سکوت. وقتی راه میرفت، صدای پایش مثل سوزن گرامافونی بود که نوای گذشته را دوباره پخش میکرد؛ ملودیای که فقط من و خانه میشنیدیم.
حالا که نیست، خانه او را نه با نبود جسم، بلکه با سکوتش بیشتر حس میکند.
این داستان پایان بندی خوب و تاثیر گذاری دارد و حس های تازه ای را در خواننده زنده می کند و تلاش نویسنده و قلم توانای نویسنده ستودنی است.
از این نویسنده، قبلا، یک رمان و یک مجموعه داستان کوتاه به چاپ رسیده است. "دیوارها گریه می کنند" و " مرغ ها پدرم را خوردند" که توسط انتشارات لعیا چاپ و روانه بازار شده است.
📕انجمن ادبیات داستانی دریچه برای این نویسنده ی گرامی، آرزوی موفقیت روز افزون دارد.
@daricheh93
Daricheh93.ir
❤4👍2
#پاراگراف_دریچه
در مرکز میدان، مردی ایستاده بود. پالتویی بلند، کلاهی در دست. سرتاپا خیس، بیحرکت. چشم به جایی نامعلوم. انگار نه از آسمان آمده، نه از زمین. شبیه پرسشی که پاسخ ندارد.
کودکی دست پدرش را گرفت. با صدای نازک و شگفتزده پرسید:
– بابا... اون مرد، باعث بارون شد؟
#مردی_با_کلاه_بارانی
#حمزه_امینی(فرداد)✍
@daricheh93
Dariche93.ir
در مرکز میدان، مردی ایستاده بود. پالتویی بلند، کلاهی در دست. سرتاپا خیس، بیحرکت. چشم به جایی نامعلوم. انگار نه از آسمان آمده، نه از زمین. شبیه پرسشی که پاسخ ندارد.
کودکی دست پدرش را گرفت. با صدای نازک و شگفتزده پرسید:
– بابا... اون مرد، باعث بارون شد؟
#مردی_با_کلاه_بارانی
#حمزه_امینی(فرداد)✍
@daricheh93
Dariche93.ir
❤8