۱. جهان ما فرایند تفکرات ماست. پس برای تغییر آن اول باید تفکراتمان را تغییر دهیم.
۲. زندگی مانند راندن یک دوچرخه است. برای اینکه تعادل خود را حفظ کنید فقط باید به حرکت ادامه دهید.
۳. هر انسان بخشی از کل است که جهان هستی نامیده میشود.
۴. تخیل همه چیز است؛ درواقع یک پیش نمایش از چیزهایی است که میتوانید در آینده داشته باشید.
ه. انسان باید به دنبال این باشد که کیست، نه اینکه به دنبال چیزی باشد که فکر میکند باید باشد.
۶. من هرگز فکرم را درگیر آینده نمیکنم. چون خودش به زودی میآید.
۷.از دیروز یاد بگیر، امروز زندگی کن و به فردا امیدوار باش. مهم این است که دست از پرسش برنداری.
۸. کسی که هرگز اشتباه نکند، چیز جدیدی یاد نمیگیرد.
۹. سعی نکنید یک انسان موفق باشید. بلکه سعی کنید یک فرد ارزشمند شوید.
۱۰. هیچ مشکلی با همان سطح آگاهی که آن را ایجاد کرده است حل
نمیشود.
-انیشتین
╭─┅──═ঊঈ🦋ঊঈ═──┅─╮
❤ @Dastanhayiziba ❤
╰─┅──═ঊঈ🦋ঊঈ═──┅─╯
۲. زندگی مانند راندن یک دوچرخه است. برای اینکه تعادل خود را حفظ کنید فقط باید به حرکت ادامه دهید.
۳. هر انسان بخشی از کل است که جهان هستی نامیده میشود.
۴. تخیل همه چیز است؛ درواقع یک پیش نمایش از چیزهایی است که میتوانید در آینده داشته باشید.
ه. انسان باید به دنبال این باشد که کیست، نه اینکه به دنبال چیزی باشد که فکر میکند باید باشد.
۶. من هرگز فکرم را درگیر آینده نمیکنم. چون خودش به زودی میآید.
۷.از دیروز یاد بگیر، امروز زندگی کن و به فردا امیدوار باش. مهم این است که دست از پرسش برنداری.
۸. کسی که هرگز اشتباه نکند، چیز جدیدی یاد نمیگیرد.
۹. سعی نکنید یک انسان موفق باشید. بلکه سعی کنید یک فرد ارزشمند شوید.
۱۰. هیچ مشکلی با همان سطح آگاهی که آن را ایجاد کرده است حل
نمیشود.
-انیشتین
╭─┅──═ঊঈ🦋ঊঈ═──┅─╮
❤ @Dastanhayiziba ❤
╰─┅──═ঊঈ🦋ঊঈ═──┅─╯
🌀 عَنْ أَبِي هُرَيْرَةَ رضی الله عنه قَالَ: كَانَ رَسُولُ اللَّهِ ﷺ يَدْعُو: «اللَّهُمَّ إِنِّي أَعُوذُ بِكَ مِنْ عَذَابِ الْقَبْرِ، وَمِنْ عَذَابِ النَّارِ، وَمِنْ فِتْنَةِ الْمَحْيَا وَالْمَمَاتِ، وَمِنْ فِتْنَةِ الْمَسِيحِ الدَّجَّالِ». (بخارى:1377)
💠ترجمه: ابوهريره رضی الله عنه مي گويد: رسول الله ﷺ چنين دعا مي كرد: «اللَّهُمَّ إِنِّي أَعُوذُ بِكَ مِنْ عَذَابِ الْقَبْرِ، وَمِنْ عَذَابِ النَّارِ، وَمِنْ فِتْنَةِ الْمَحْيَا وَالْمَمَاتِ، وَمِنْ فِتْنَةِ الْمَسِيحِ الدَّجَّالِ ». پروردگارا! از عذاب قبر, عذاب دوزخ، فتنه زندگي و مرگ و فتنه دجال به تو پناه مي برم».
╭─┅──═ঊঈ🦋ঊঈ═──┅─╮
❤ @Dastanhayiziba ❤
╰─┅──═ঊঈ🦋ঊঈ═──┅─╯
💠ترجمه: ابوهريره رضی الله عنه مي گويد: رسول الله ﷺ چنين دعا مي كرد: «اللَّهُمَّ إِنِّي أَعُوذُ بِكَ مِنْ عَذَابِ الْقَبْرِ، وَمِنْ عَذَابِ النَّارِ، وَمِنْ فِتْنَةِ الْمَحْيَا وَالْمَمَاتِ، وَمِنْ فِتْنَةِ الْمَسِيحِ الدَّجَّالِ ». پروردگارا! از عذاب قبر, عذاب دوزخ، فتنه زندگي و مرگ و فتنه دجال به تو پناه مي برم».
╭─┅──═ঊঈ🦋ঊঈ═──┅─╮
❤ @Dastanhayiziba ❤
╰─┅──═ঊঈ🦋ঊঈ═──┅─╯
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
تلاوت زیبای سوره مبارکه الحاقة از آیه 1-23 توسط الشیخ دکتور مطیع الله مولوی زاده (حفظه الله)
╭─┅──═ঊঈ🦋ঊঈ═──┅─╮
❤ @Dastanhayiziba ❤
╰─┅──═ঊঈ🦋ঊঈ═──┅─╯
╭─┅──═ঊঈ🦋ঊঈ═──┅─╮
❤ @Dastanhayiziba ❤
╰─┅──═ঊঈ🦋ঊঈ═──┅─╯
Forwarded from بنرها
درخواست دعا
سلام برهمگیتون
هست میگن وقتی یکی درحقتون خوبی کرد براش دعاکنین
من نمیشناسمتون ودرحقتون خوبی نکردم اما ازصمیم قلب براتون ازالله عاقبت بخیری میخوام هدایت بیشترمیخوام زندگیتون پرازامید باشه
من ازتون میخوام که برای همکارم که حال روحی خوبی نداره وکاملا ناامید اززندگی وایمان شده براش سرنمازهاتون دعاکنین که امیدوایمان درقلبشون زنده بشه دوباره وبرکت بباره توزندگیش وموردهدایت الهی قراربگیره خیلی عاجزانه میخوام دعاکنین درشرایط سختی قرار گرفته ..مهربان خدایم گناهان هممون روببخش❤️
سلام برهمگیتون
هست میگن وقتی یکی درحقتون خوبی کرد براش دعاکنین
من نمیشناسمتون ودرحقتون خوبی نکردم اما ازصمیم قلب براتون ازالله عاقبت بخیری میخوام هدایت بیشترمیخوام زندگیتون پرازامید باشه
من ازتون میخوام که برای همکارم که حال روحی خوبی نداره وکاملا ناامید اززندگی وایمان شده براش سرنمازهاتون دعاکنین که امیدوایمان درقلبشون زنده بشه دوباره وبرکت بباره توزندگیش وموردهدایت الهی قراربگیره خیلی عاجزانه میخوام دعاکنین درشرایط سختی قرار گرفته ..مهربان خدایم گناهان هممون روببخش❤️
از زندگی فرعون (7) حکمت آموختیم!
– حکمت اول:
از زندگی تو یاد گرفتیم که تقدیر خداوند(ج)حتما فیصله شدنی است,تو ۱۰۰۰۰ طفل معصوم را شهید کردی برای اینکه موسی نیاید و مرا نکشد و پادشاهی و تاج و تختم را به غنیمت نبرد و عزت مرا به ذلت نکشد,چون تقدیر ذات ذوالجلال آمد تو خودت به دست خودت تربیه اش نمودی و حفاظتش کردی,خوابهای خیالی ات به حقیقت مبدل شد.
– حکمت دوم:
از زندگی تو یاد گرفتیم که دلها همه در تصرف الله(ج)است و از تصرف انسان بیرون است,تو که موسی علیه السلام را از محبت مادر و از آغوش مادر محروم کردی,الله ذوالجلال زن تو (آسیه) را به عنوان مادر برایش گردانید که در آغوش و محبت او قرار گرفت,تو او را بی مادر کردی الله تعالی برایش دلسوزی چون مادر آسیه را قرار داد.
– حکمت سوم:
از زندگی تو یاد گرفتیم که یک انسان با تمام قدرت و توانش نمیتواند کسی را بیراه و گمراه کند و یا هدایت کند,آن زمان که تو با دهان ناپاکت این جمله را گفتی که "انا ربکم الاعلی" (من خدای بزرگ شما هستم).
همان زمان از داخل قصرت زن تو (آسیه) این جمله را از جوش و خروش قلبش بیان نمود که "سبحان ربی الاعلی" (پاک است پروردگار بلند مرتبه من).
حکمت چهارم:
از زندگی تو یاد گرفتیم که در خانه ها رازهای پنهان است , در یک خانه زیر یک سقف زن و شوهر زندگی میکنند و از راز همدیگر خبر ندارند,یک خانه نمیتواند دو تن را به هم پیوند دهد,پیوند اصلی و با لذت همان پیوند قلبی است,اگر تو با آسیه در یک خانه زندگی می کردید، ولی قلبهای تان یکی نبود.
– حکمت پنجم:
از زندگی تو یاد گرفتیم که یک لشکر بزرگ چقدر تلاش کند نمیتواند یک مومنی را که ایمان در قلبش کامل گردیده است از ایمانش دور کند,جادوگران را لشکر نظامی و قوت تو ترسانیده نتوانست، "ماشطه" (آرایشگر دختر فرعون) را جوش و خروش و غضب تو از ایمانش دور نکرد (آسیه) را تعذیب وشکنجه گوناگون تو نتوانست ایمانش را سلب کند¡
– حکمت ششم:
از زندگی تو یاد گرفتیم که چگونه الله جل جلاله با چه مهارت خاصی حضرت موسی علیه السلام را به مادرش برگردانید,این جمله مبارکه آن را بیان می دارد:
{هل أدلكم على أهل بيت يكفلونه}
( آیا رهنمایی کنم شما را به اهل خانواده ای که از موسی ع سرپرستی خوبی میکنند؟!)
دیگر اینکه برادر شریف و بزرگی که مسؤولیت بزرگ نبوت را به عهده دارد,ازین پروا نمیکند و به افتخار میگوید:(هو افصح مني لسانا)
او (هارون علیه السلام) از من بیشتر در سخن فصیح است.
– حکمت هفتم:
از زندگی تو یاد گرفتیم که الله جل جلاله بیخ و بنیاد تو را با افواج بشری از بین نبرد,بلکه با نرم ترین مخلوقش که "آب" است بیخ و بنیادت را برچید,برای اینکه همه بدانند هر چیزی که در روی زمین است,فوج و لشکر الله جل جلاله است.
کاپی
╭─┅──═ঊঈ🦋ঊঈ═──┅─╮
❤ @Dastanhayiziba ❤
╰─┅──═ঊঈ🦋ঊঈ═──┅─╯
– حکمت اول:
از زندگی تو یاد گرفتیم که تقدیر خداوند(ج)حتما فیصله شدنی است,تو ۱۰۰۰۰ طفل معصوم را شهید کردی برای اینکه موسی نیاید و مرا نکشد و پادشاهی و تاج و تختم را به غنیمت نبرد و عزت مرا به ذلت نکشد,چون تقدیر ذات ذوالجلال آمد تو خودت به دست خودت تربیه اش نمودی و حفاظتش کردی,خوابهای خیالی ات به حقیقت مبدل شد.
– حکمت دوم:
از زندگی تو یاد گرفتیم که دلها همه در تصرف الله(ج)است و از تصرف انسان بیرون است,تو که موسی علیه السلام را از محبت مادر و از آغوش مادر محروم کردی,الله ذوالجلال زن تو (آسیه) را به عنوان مادر برایش گردانید که در آغوش و محبت او قرار گرفت,تو او را بی مادر کردی الله تعالی برایش دلسوزی چون مادر آسیه را قرار داد.
– حکمت سوم:
از زندگی تو یاد گرفتیم که یک انسان با تمام قدرت و توانش نمیتواند کسی را بیراه و گمراه کند و یا هدایت کند,آن زمان که تو با دهان ناپاکت این جمله را گفتی که "انا ربکم الاعلی" (من خدای بزرگ شما هستم).
همان زمان از داخل قصرت زن تو (آسیه) این جمله را از جوش و خروش قلبش بیان نمود که "سبحان ربی الاعلی" (پاک است پروردگار بلند مرتبه من).
حکمت چهارم:
از زندگی تو یاد گرفتیم که در خانه ها رازهای پنهان است , در یک خانه زیر یک سقف زن و شوهر زندگی میکنند و از راز همدیگر خبر ندارند,یک خانه نمیتواند دو تن را به هم پیوند دهد,پیوند اصلی و با لذت همان پیوند قلبی است,اگر تو با آسیه در یک خانه زندگی می کردید، ولی قلبهای تان یکی نبود.
– حکمت پنجم:
از زندگی تو یاد گرفتیم که یک لشکر بزرگ چقدر تلاش کند نمیتواند یک مومنی را که ایمان در قلبش کامل گردیده است از ایمانش دور کند,جادوگران را لشکر نظامی و قوت تو ترسانیده نتوانست، "ماشطه" (آرایشگر دختر فرعون) را جوش و خروش و غضب تو از ایمانش دور نکرد (آسیه) را تعذیب وشکنجه گوناگون تو نتوانست ایمانش را سلب کند¡
– حکمت ششم:
از زندگی تو یاد گرفتیم که چگونه الله جل جلاله با چه مهارت خاصی حضرت موسی علیه السلام را به مادرش برگردانید,این جمله مبارکه آن را بیان می دارد:
{هل أدلكم على أهل بيت يكفلونه}
( آیا رهنمایی کنم شما را به اهل خانواده ای که از موسی ع سرپرستی خوبی میکنند؟!)
دیگر اینکه برادر شریف و بزرگی که مسؤولیت بزرگ نبوت را به عهده دارد,ازین پروا نمیکند و به افتخار میگوید:(هو افصح مني لسانا)
او (هارون علیه السلام) از من بیشتر در سخن فصیح است.
– حکمت هفتم:
از زندگی تو یاد گرفتیم که الله جل جلاله بیخ و بنیاد تو را با افواج بشری از بین نبرد,بلکه با نرم ترین مخلوقش که "آب" است بیخ و بنیادت را برچید,برای اینکه همه بدانند هر چیزی که در روی زمین است,فوج و لشکر الله جل جلاله است.
کاپی
╭─┅──═ঊঈ🦋ঊঈ═──┅─╮
❤ @Dastanhayiziba ❤
╰─┅──═ঊঈ🦋ঊঈ═──┅─╯
🌸🌺🦋دَاسْتَانْهَایِزِیْبَا وَبَاحَالَ🦋🌺🌸 pinned «درخواست دعا سلام برهمگیتون هست میگن وقتی یکی درحقتون خوبی کرد براش دعاکنین من نمیشناسمتون ودرحقتون خوبی نکردم اما ازصمیم قلب براتون ازالله عاقبت بخیری میخوام هدایت بیشترمیخوام زندگیتون پرازامید باشه من ازتون میخوام که برای همکارم که حال روحی خوبی نداره…»
👈حاکمی هر شب در تخت خود به آینده دخترش می اندیشید ...که دخترش را به چه کسی بدهدتا مناسب او باشد ..
در یکی از شبها وزیرش را صدا زد و از اوخواست که شبانه به مسجد برود تا جوانی را مناسب دخترش پیدا کند که مناجات و نماز شب را بر خواب ترجیح دهد ...
از قضا آن شب دزدی قصد دزدی در آن مسجد را کرده بود تا هرچه گیرش بیاید از آن مسجد بدزدد...پس قبل از وزیر و سربازانش به آنجا رسید ...در را بسته یافت واز دیوار مسجد بالا رفت و داخل مسجد شد ..
هنگامی که بدنبال اشیاء بدرد بخورش می گشت وزیر و سربازانش داخل شدند و دزد صدای در راشنید که باز شد بنابراین راهی برای خود نیافت الا اینکه خود را به نماز خواندن مشغول کرد ..
سربازان داخل شدند و اورا در حال نماز دیدند ،
وزیر گفت : سبحان الله ! چه شوقی دارد این جوان برای نماز....
ودزد از شدت ترس هرنماز را که تمام می کرد نماز دیگری را شروع می کرد ..
تا اینکه وزیر دستور داد که سربازان مراقب باشند از نماز که تمام شد نگذارند نماز دیگری را شروع کند و او را بیاورند ،
و اینگونه شد که وزیر جوان را نزد حاکم برد .
و حاکم که تعریف دعا ها ونمازها ی جوان را از وزیر شنید ، به او گفت : تو همان کسی هستی که مدتهاست دنبالش بودم و می خواستم دامادم باشد ، اکنون دخترم را به ازدواج تو در می آورم و تو امیر این مملکت خواهی بود ...
جوان که این را شنید بهت زده شد و آنچه دیده و شنیده بود را باور نمی کرد ، سرش را از خجالت پایین آورد و با خود گفت : خدایا مرا امیر گرداندی و دختر حاکم را به ازدواجم در آوردی ،فقط با نماز شبی که ازترس آن را خواندم ! اگر این نماز از سر صداقت و خوف تو بود چه به من می دادی و هدیه ات چه بود اگر از ایمان و اخلاص می خواندم ! را صدا زد و از اوخواست که شبانه به مسجد برود تا جوانی را مناسب دخترش پیدا کند که مناجات و نماز شب را بر خواب ترجیح دهد ...
از قضا آن شب دزدی قصد دزدی در آن مسجد را کرده بود تا هرچه گیرش بیاید از آن مسجد بدزدد...پس قبل از وزیر و سربازانش به آنجا رسید ...در را بسته یافت واز دیوار مسجد بالا رفت و داخل مسجد شد ..
هنگامی که بدنبال اشیاء بدرد بخورش می گشت وزیر و سربازانش داخل شدند و دزد صدای در راشنید که باز شد بنابراین راهی برای خود نیافت الا اینکه خود را به نماز خواندن مشغول کرد ..
سربازان داخل شدند و اورا در حال نماز دیدند ،
وزیر گفت : سبحان الله ! چه شوقی دارد این جوان برای نماز....
ودزد از شدت ترس هرنماز را که تمام می کرد نماز دیگری را شروع می کرد ..
تا اینکه وزیر دستور داد که سربازان مراقب باشند از نماز که تمام شد نگذارند نماز دیگری را شروع کند و او را بیاورند ،
و اینگونه شد که وزیر جوان را نزد حاکم برد .
و حاکم که تعریف دعا ها ونمازها ی جوان را از وزیر شنید ، به او گفت : تو همان کسی هستی که مدتهاست دنبالش بودم و می خواستم دامادم باشد ، اکنون دخترم را به ازدواج تو در می آورم و تو امیر این مملکت خواهی بود ...
جوان که این را شنید بهت زده شد و آنچه دیده و شنیده بود را باور نمی کرد ، سرش را از خجالت پایین آورد و با خود گفت : خدایا مرا امیر گرداندی و دختر حاکم را به ازدواجم در آوردی ،فقط با نماز شبی که ازترس آن را خواندم ! اگر این نماز از سر صداقت و خوف تو بود چه به من می دادی و هدیه ات چه بود اگر از ایمان و اخلاص می خواندم !
╭─┅──═ঊঈ🦋ঊঈ═──┅─╮
❤ @Dastanhayiziba ❤
╰─┅──═ঊঈ🦋ঊঈ═──┅─╯
در یکی از شبها وزیرش را صدا زد و از اوخواست که شبانه به مسجد برود تا جوانی را مناسب دخترش پیدا کند که مناجات و نماز شب را بر خواب ترجیح دهد ...
از قضا آن شب دزدی قصد دزدی در آن مسجد را کرده بود تا هرچه گیرش بیاید از آن مسجد بدزدد...پس قبل از وزیر و سربازانش به آنجا رسید ...در را بسته یافت واز دیوار مسجد بالا رفت و داخل مسجد شد ..
هنگامی که بدنبال اشیاء بدرد بخورش می گشت وزیر و سربازانش داخل شدند و دزد صدای در راشنید که باز شد بنابراین راهی برای خود نیافت الا اینکه خود را به نماز خواندن مشغول کرد ..
سربازان داخل شدند و اورا در حال نماز دیدند ،
وزیر گفت : سبحان الله ! چه شوقی دارد این جوان برای نماز....
ودزد از شدت ترس هرنماز را که تمام می کرد نماز دیگری را شروع می کرد ..
تا اینکه وزیر دستور داد که سربازان مراقب باشند از نماز که تمام شد نگذارند نماز دیگری را شروع کند و او را بیاورند ،
و اینگونه شد که وزیر جوان را نزد حاکم برد .
و حاکم که تعریف دعا ها ونمازها ی جوان را از وزیر شنید ، به او گفت : تو همان کسی هستی که مدتهاست دنبالش بودم و می خواستم دامادم باشد ، اکنون دخترم را به ازدواج تو در می آورم و تو امیر این مملکت خواهی بود ...
جوان که این را شنید بهت زده شد و آنچه دیده و شنیده بود را باور نمی کرد ، سرش را از خجالت پایین آورد و با خود گفت : خدایا مرا امیر گرداندی و دختر حاکم را به ازدواجم در آوردی ،فقط با نماز شبی که ازترس آن را خواندم ! اگر این نماز از سر صداقت و خوف تو بود چه به من می دادی و هدیه ات چه بود اگر از ایمان و اخلاص می خواندم ! را صدا زد و از اوخواست که شبانه به مسجد برود تا جوانی را مناسب دخترش پیدا کند که مناجات و نماز شب را بر خواب ترجیح دهد ...
از قضا آن شب دزدی قصد دزدی در آن مسجد را کرده بود تا هرچه گیرش بیاید از آن مسجد بدزدد...پس قبل از وزیر و سربازانش به آنجا رسید ...در را بسته یافت واز دیوار مسجد بالا رفت و داخل مسجد شد ..
هنگامی که بدنبال اشیاء بدرد بخورش می گشت وزیر و سربازانش داخل شدند و دزد صدای در راشنید که باز شد بنابراین راهی برای خود نیافت الا اینکه خود را به نماز خواندن مشغول کرد ..
سربازان داخل شدند و اورا در حال نماز دیدند ،
وزیر گفت : سبحان الله ! چه شوقی دارد این جوان برای نماز....
ودزد از شدت ترس هرنماز را که تمام می کرد نماز دیگری را شروع می کرد ..
تا اینکه وزیر دستور داد که سربازان مراقب باشند از نماز که تمام شد نگذارند نماز دیگری را شروع کند و او را بیاورند ،
و اینگونه شد که وزیر جوان را نزد حاکم برد .
و حاکم که تعریف دعا ها ونمازها ی جوان را از وزیر شنید ، به او گفت : تو همان کسی هستی که مدتهاست دنبالش بودم و می خواستم دامادم باشد ، اکنون دخترم را به ازدواج تو در می آورم و تو امیر این مملکت خواهی بود ...
جوان که این را شنید بهت زده شد و آنچه دیده و شنیده بود را باور نمی کرد ، سرش را از خجالت پایین آورد و با خود گفت : خدایا مرا امیر گرداندی و دختر حاکم را به ازدواجم در آوردی ،فقط با نماز شبی که ازترس آن را خواندم ! اگر این نماز از سر صداقت و خوف تو بود چه به من می دادی و هدیه ات چه بود اگر از ایمان و اخلاص می خواندم !
╭─┅──═ঊঈ🦋ঊঈ═──┅─╮
❤ @Dastanhayiziba ❤
╰─┅──═ঊঈ🦋ঊঈ═──┅─╯
🌸🌺🦋دَاسْتَانْهَایِزِیْبَا وَبَاحَالَ🦋🌺🌸
درخواست دعا سلام برهمگیتون هست میگن وقتی یکی درحقتون خوبی کرد براش دعاکنین من نمیشناسمتون ودرحقتون خوبی نکردم اما ازصمیم قلب براتون ازالله عاقبت بخیری میخوام هدایت بیشترمیخوام زندگیتون پرازامید باشه من ازتون میخوام که برای همکارم که حال روحی خوبی نداره…
یادتون نره دوستان دعا کنید گره های زندگیش بازبشه زندگیش پرازبرکت الهی باشه درهای زیادی روزده وبسته بوده به امید خدا وتوکل برخدا مهربان خدایم دری رو براش باز کنه ازرحمتش برکتش ببارونه توزندگی این همکارمون
عاقبت بخیر باشین جنت فردوس نصیبتون ❤️
#ادمین_تبادل کانال
عاقبت بخیر باشین جنت فردوس نصیبتون ❤️
#ادمین_تبادل کانال
Forwarded from پروژههایم | My Project
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
#داستان
در خیابان شمس تبریزی شهر تبریز زیارتگاهی وجود دارد که به قبر حمال معروفه.
فرد بیسوادی در تبریز زندگی میکرد و تمام عمر خود را در بازار به حمالی و بارکشی می گذراند تا از این راه رزق حلالی بدست آورد.
یک روز که مثل همیشه در کوچه پس کوچه های شلوغ بازار مشغول حمل بار بود، برای آنکه نفسی تازه کند، بارش را روی زمین می گذارد و کمر راست می کند.
صدایی توجه اش را جلب می کند؛ میبیند بچه ای روی پشت بام مشغول بازی است و مادرش مدام بچه را دعوا میکند که ورجه وورجه نکن، می افتی!
در همان لحظه بچه به لبه بام نزدیک می شود و ناغافل پایش سر میخورد و به پایین پرت میشود.
مادر جیغی میکشد و مردم خیره میمانند.
حمال پیر فریاد میزند "خدايا نگهش دار"!
کودک میان آسمان و زمین معلق میماند، پیرمرد نزدیک می شود، به آرامی او را میگیرد و به مادرش تحویل میدهد.
جمعیتی که شاهد این واقعه بودند همه دور او جمع میشوند و هر کس از او سوالی میپرسد:
یکی میگوید تو امام زمانی، دیگری میگوید حضرت خضر است، کسانی هم میگویند جادوگری بلد است و سحر کرده.
حمال که دوباره به سختی بارش را بر دوش میگذارد،
خطاب به همه کسانی که هاج و واج مانده و هر یک به گونه ای واقعه را تفسیر می کنند،
به آرامی و خونسردی می گوید:
" خیر، من نه امام زمانم، نه حضرت خضر و نه جادوگر،
من همان حمالی هستم که پنجاه شصت سال است
در این بازار میشناسید. من کار خارق العاده ای نکردم، بلکه ماجرا این است که یک عمر هر چه خدا فرموده بود، من اطاعت کردم، یکبار من از خدا خواستم، او اجابت کرد.
اما مردم این واقعه را بر سر زبانها انداختند و این حمال تا به امروز جاودانه شد و قبرش زیارتگاه مردم تبریز شد.
تو بندگی چو گدایان به شرط مزد مکن
که خواجه خود روش بنده پروری داند
╭─┅──═ঊঈ🦋ঊঈ═──┅─╮
❤ @Dastanhayiziba ❤
╰─┅──═ঊঈ🦋ঊঈ═──┅─╯
در خیابان شمس تبریزی شهر تبریز زیارتگاهی وجود دارد که به قبر حمال معروفه.
فرد بیسوادی در تبریز زندگی میکرد و تمام عمر خود را در بازار به حمالی و بارکشی می گذراند تا از این راه رزق حلالی بدست آورد.
یک روز که مثل همیشه در کوچه پس کوچه های شلوغ بازار مشغول حمل بار بود، برای آنکه نفسی تازه کند، بارش را روی زمین می گذارد و کمر راست می کند.
صدایی توجه اش را جلب می کند؛ میبیند بچه ای روی پشت بام مشغول بازی است و مادرش مدام بچه را دعوا میکند که ورجه وورجه نکن، می افتی!
در همان لحظه بچه به لبه بام نزدیک می شود و ناغافل پایش سر میخورد و به پایین پرت میشود.
مادر جیغی میکشد و مردم خیره میمانند.
حمال پیر فریاد میزند "خدايا نگهش دار"!
کودک میان آسمان و زمین معلق میماند، پیرمرد نزدیک می شود، به آرامی او را میگیرد و به مادرش تحویل میدهد.
جمعیتی که شاهد این واقعه بودند همه دور او جمع میشوند و هر کس از او سوالی میپرسد:
یکی میگوید تو امام زمانی، دیگری میگوید حضرت خضر است، کسانی هم میگویند جادوگری بلد است و سحر کرده.
حمال که دوباره به سختی بارش را بر دوش میگذارد،
خطاب به همه کسانی که هاج و واج مانده و هر یک به گونه ای واقعه را تفسیر می کنند،
به آرامی و خونسردی می گوید:
" خیر، من نه امام زمانم، نه حضرت خضر و نه جادوگر،
من همان حمالی هستم که پنجاه شصت سال است
در این بازار میشناسید. من کار خارق العاده ای نکردم، بلکه ماجرا این است که یک عمر هر چه خدا فرموده بود، من اطاعت کردم، یکبار من از خدا خواستم، او اجابت کرد.
اما مردم این واقعه را بر سر زبانها انداختند و این حمال تا به امروز جاودانه شد و قبرش زیارتگاه مردم تبریز شد.
تو بندگی چو گدایان به شرط مزد مکن
که خواجه خود روش بنده پروری داند
╭─┅──═ঊঈ🦋ঊঈ═──┅─╮
❤ @Dastanhayiziba ❤
╰─┅──═ঊঈ🦋ঊঈ═──┅─╯
#نکات
ریشه عبارت "کاسه ای زیر نیم کاسه است"
در گذشته که وسایل خنک کننده و نگاه دارنده مانند یخچال و فریزر و فلاکس و یخدان وجود نداشت، مردم خوراکی های فاسد شدنی را در کاسه می ریختند و کاسه ها را در سردابه ها و زیرزمین ها، دور از دسترس ساکنان خانه و به ویژه کودکان می گذاشتند. آن گاه کاسه ها و قدح های بزرگی را وارونه بر روی آن ها قرار می دادند تا از خس و خاشاک و گرد و غبار و حشرات و حیوانات موذی مانند موش و گربه محفوظ بمانند. کاسه ی بزرگ در جاهای صاف و مسطح زیر زمین چنان کاسه های کوچک تر و نیم کاسه ها را می پوشاند که گرمای محتویات آن ها تا مدتی به همان درجه و میزان اولیه باقی می ماند.
ولی در آشپزحانه ها کاسه ها و قدح های بزرگ را وارونه قرار نمیدادند و آن ها را در جاهای مخصوص پهلوی یکدیگر می گذاشتند و کاسه های کوچک و کوچک تر را یکی پس از دیگری در درون آن ها جای می دادند. از این رو در گذشته اگر کسی می دید که کاسه ی بزرگی در آشپزخانه وارونه قرار گرفته است به قیاس کاسه های موجود در زیر زمین، گمان می کرد که در زیر آن نیز باید نیم کاسه ای وجود داشته باشد که به این شکل گذاشته شده است، ولی چون این کار در آشپزخانه معمول نبود و نیست، در این مورد مطمئن نبود و لذا این کار را حقه و فریبی می پنداشت و در صدد یافتن علت آن بر می آمد.
بدین ترتیب رفته رفته عبارت "زیر کاسه نیم کاسه ای است" به معنای وجود نیرنگ و فریب در کار، در میان مردم به صورت ضرب المثل در آمده و در موارد وجود شبهه ای در کار مورد استفاده قرار گرفت.
╭─┅──═ঊঈ🦋ঊঈ═──┅─╮
❤ @Dastanhayiziba ❤
╰─┅──═ঊঈ🦋ঊঈ═──┅─╯
ریشه عبارت "کاسه ای زیر نیم کاسه است"
در گذشته که وسایل خنک کننده و نگاه دارنده مانند یخچال و فریزر و فلاکس و یخدان وجود نداشت، مردم خوراکی های فاسد شدنی را در کاسه می ریختند و کاسه ها را در سردابه ها و زیرزمین ها، دور از دسترس ساکنان خانه و به ویژه کودکان می گذاشتند. آن گاه کاسه ها و قدح های بزرگی را وارونه بر روی آن ها قرار می دادند تا از خس و خاشاک و گرد و غبار و حشرات و حیوانات موذی مانند موش و گربه محفوظ بمانند. کاسه ی بزرگ در جاهای صاف و مسطح زیر زمین چنان کاسه های کوچک تر و نیم کاسه ها را می پوشاند که گرمای محتویات آن ها تا مدتی به همان درجه و میزان اولیه باقی می ماند.
ولی در آشپزحانه ها کاسه ها و قدح های بزرگ را وارونه قرار نمیدادند و آن ها را در جاهای مخصوص پهلوی یکدیگر می گذاشتند و کاسه های کوچک و کوچک تر را یکی پس از دیگری در درون آن ها جای می دادند. از این رو در گذشته اگر کسی می دید که کاسه ی بزرگی در آشپزخانه وارونه قرار گرفته است به قیاس کاسه های موجود در زیر زمین، گمان می کرد که در زیر آن نیز باید نیم کاسه ای وجود داشته باشد که به این شکل گذاشته شده است، ولی چون این کار در آشپزخانه معمول نبود و نیست، در این مورد مطمئن نبود و لذا این کار را حقه و فریبی می پنداشت و در صدد یافتن علت آن بر می آمد.
بدین ترتیب رفته رفته عبارت "زیر کاسه نیم کاسه ای است" به معنای وجود نیرنگ و فریب در کار، در میان مردم به صورت ضرب المثل در آمده و در موارد وجود شبهه ای در کار مورد استفاده قرار گرفت.
╭─┅──═ঊঈ🦋ঊঈ═──┅─╮
❤ @Dastanhayiziba ❤
╰─┅──═ঊঈ🦋ঊঈ═──┅─╯
حکایت پندآموز
در زمانهای گذشته، پادشاهی تخته سنگ را در وسط جاده قرار داد و برای این که عکس العمل مردم را ببیند، خودش را در جایی مخفی کرد. بعضی از بازرگانان و ندیمان ثروتمند پادشاه بیتفاوت از کنار تخته سنگ میگذشتند؛ بسیاری هم غر میزدند که این چه شهری است که نظم ندارد؛ حاکم این شهر عجب مرد بیعرضهای است و… با وجود این هیچکس تخته سنگ را از وسط بر نمیداشت. نزدیک غروب، یک روستایی که پشتش بار میوه و سبزیجات بود، نزدیک سنگ شد. بارهایش را زمین گذاشت و با هر زحمتی بود تخته سنگ را از وسط جاده برداشت و آن را کناری قرار داد. ناگهان کیسهای را دید که زیر تخته سنگ قرار داده شده بود. کیسه را باز کرد و داخل آن سکههای طلا و یک یادداشت پیدا کرد. پادشاه در آن یادداشت نوشته بود: هر سد و مانعی میتواند یک شانس برای تغییر زندگی انسان باشد.
╭─┅──═ঊঈ🦋ঊঈ═──┅─╮
❤ @Dastanhayiziba ❤
╰─┅──═ঊঈ🦋ঊঈ═──┅─╯
در زمانهای گذشته، پادشاهی تخته سنگ را در وسط جاده قرار داد و برای این که عکس العمل مردم را ببیند، خودش را در جایی مخفی کرد. بعضی از بازرگانان و ندیمان ثروتمند پادشاه بیتفاوت از کنار تخته سنگ میگذشتند؛ بسیاری هم غر میزدند که این چه شهری است که نظم ندارد؛ حاکم این شهر عجب مرد بیعرضهای است و… با وجود این هیچکس تخته سنگ را از وسط بر نمیداشت. نزدیک غروب، یک روستایی که پشتش بار میوه و سبزیجات بود، نزدیک سنگ شد. بارهایش را زمین گذاشت و با هر زحمتی بود تخته سنگ را از وسط جاده برداشت و آن را کناری قرار داد. ناگهان کیسهای را دید که زیر تخته سنگ قرار داده شده بود. کیسه را باز کرد و داخل آن سکههای طلا و یک یادداشت پیدا کرد. پادشاه در آن یادداشت نوشته بود: هر سد و مانعی میتواند یک شانس برای تغییر زندگی انسان باشد.
╭─┅──═ঊঈ🦋ঊঈ═──┅─╮
❤ @Dastanhayiziba ❤
╰─┅──═ঊঈ🦋ঊঈ═──┅─╯
#قصه_و_داستان
روزی مردی نزد عارف اعظم آمد و گفت: «مدتی است در محلهای خانه گرفتهام. روبروی خانهام، یک دختر و مادرش زندگی میکنند. هر روز و گاه شب مردان متفاوتی به آنجا میآیند و میروند و من دیگر نمیتوانم این وضعیت را تحمل کنم.»
عارف گفت: «شاید اقوام باشند.»
مرد پاسخ داد: «نه، من هر روز از پنجره نگاه میکنم و گاه بیش از ده نفر متفاوت میآیند و بعد از ساعتی میروند.»
عارف گفت: «یک کیسه بردار و برای هر نفر یک سنگ در کیسه بینداز. چند ماه دیگر با کیسه نزد من بیا تا میزان گناه آنها را بسنجیم.»
مرد با خوشحالی رفت و چنین کرد. بعد از چند ماه نزد عارف آمد و گفت: «من نمیتوانم کیسه را حمل کنم از بس سنگین است. شما برای شمارش بیایید.»
عارف فرمود: «اگر نتوانی یک کیسه سنگ را تا کوچه من حمل کنی، چگونه میخواهی با بار سنگین گناه نزد خداوند بروی؟ حال برو و به تعداد سنگها حلالیت بطلب و استغفار کن، زیرا آن دو، زن همسر و دختر عارفی بزرگ هستند که بعد از مرگ وصیت کرده بود شاگردان و دوستانش در کتابخانه او به مطالعه بپردازند.»
✍️ ما نباید به ظاهر و رفتار دیگران سریعاً قضاوت کنیم. واقعیت ممکن است با حقیقت متفاوت باشد، و قضاوت نابجا ممکن است خود نشاندهندهی نقصهایی در درک و نگرش ما باشد. بهجای قضاوت، بهتر است درک و شفقت داشته باشیم و پیش از هر اقدامی، خود را بسنجیم.
╭─┅──═ঊঈ🦋ঊঈ═──┅─╮
❤ @Dastanhayiziba ❤
╰─┅──═ঊঈ🦋ঊঈ═──┅─╯
روزی مردی نزد عارف اعظم آمد و گفت: «مدتی است در محلهای خانه گرفتهام. روبروی خانهام، یک دختر و مادرش زندگی میکنند. هر روز و گاه شب مردان متفاوتی به آنجا میآیند و میروند و من دیگر نمیتوانم این وضعیت را تحمل کنم.»
عارف گفت: «شاید اقوام باشند.»
مرد پاسخ داد: «نه، من هر روز از پنجره نگاه میکنم و گاه بیش از ده نفر متفاوت میآیند و بعد از ساعتی میروند.»
عارف گفت: «یک کیسه بردار و برای هر نفر یک سنگ در کیسه بینداز. چند ماه دیگر با کیسه نزد من بیا تا میزان گناه آنها را بسنجیم.»
مرد با خوشحالی رفت و چنین کرد. بعد از چند ماه نزد عارف آمد و گفت: «من نمیتوانم کیسه را حمل کنم از بس سنگین است. شما برای شمارش بیایید.»
عارف فرمود: «اگر نتوانی یک کیسه سنگ را تا کوچه من حمل کنی، چگونه میخواهی با بار سنگین گناه نزد خداوند بروی؟ حال برو و به تعداد سنگها حلالیت بطلب و استغفار کن، زیرا آن دو، زن همسر و دختر عارفی بزرگ هستند که بعد از مرگ وصیت کرده بود شاگردان و دوستانش در کتابخانه او به مطالعه بپردازند.»
✍️ ما نباید به ظاهر و رفتار دیگران سریعاً قضاوت کنیم. واقعیت ممکن است با حقیقت متفاوت باشد، و قضاوت نابجا ممکن است خود نشاندهندهی نقصهایی در درک و نگرش ما باشد. بهجای قضاوت، بهتر است درک و شفقت داشته باشیم و پیش از هر اقدامی، خود را بسنجیم.
╭─┅──═ঊঈ🦋ঊঈ═──┅─╮
❤ @Dastanhayiziba ❤
╰─┅──═ঊঈ🦋ঊঈ═──┅─╯
آداب استقبال ماه مبارک رمضان!
در چند روز آينده بهترين روزهای مبارک سال آمدنی است و ازين روزها و اين ماه مبارک را چگونه استقبال كنيم؟!
الحمدلله والصلاة والسلام على رسول الله، أما بعد:
روزهای كه گناهان در آن بخشيده می شود و درجات و اعمال نيكو مسلمان چند برابر می شود، و بايد مسلمان ماه مبارک رمضان را چنين استقبال كند:
1- مسلمان بايد دعاء كند كه روزه ماه مبارک رمضان مشمول حالش شود و ازين ماه مبارک محروم نگردد بسبب مرگ و مردن و يا مريضی وغيره اعذار طبيعی، رسول الله صلى الله عليه و سلم وقت كه ماه نو را ميديد می فرمود:
"اللهم أهله علينا باليمن والإيمان والسلامة والإسلام ربي وربك الله"،
👈خداوندا درين ماه بالای ما رحمات و بركات خود را نازل فرما و ما را ايمان و صحت و سلامتی نصيب فرما! پروردگار همه ما و شما خداوند متعال است.
2- مسلمان بايد با نزديک شدن ماه مبارک رمضان اظهار خوشحالی نمايد، و به ديگران بشارت دهد، زيرا رسول الله صلى الله عليه وسلم با آمدن ماه رمضان اظهار خوشحالی ميكرد و صحابه رضي الله عنهم را بشارت و خوشخبری ميداد و می فرمود كه با آمدن اين ماه مبارك دروازه های جنت باز می شود و دروازه های دوزخ مسدود ميگردد.
"جاءكم شهر رمضان، شهر رمضان شهر مبارك كتب الله عليكم صيامه فيه تفتح أبواب الجنان وتغلق فيه أبواب الجحيم... الحديث" .
همچنان صحابه كرام و تابعين و علماء و عامه مسلمانان اظهار خوشی ميكردند كه موسم طاعات و عبادات و بركات و رحمات رسيدنی است و بهترين فرصت برای تجديد ايمان مسلمان است.
3- نيت كردن برای استفاده زياد بخاطر عبادت و طاعت خداوند و ازدياد نيكی ها و اعمال صالحه درين ماه مبارک و از دست ندادن اين فرصت بزرگ كه خود ماه صبر و عزيمت و پايداری و استقامت است.
4- تلاش نمودن بخاطر دانستن و آموختن احكام و آداب روزه كه اين ركن مهم اسلام است و بايد مسلمان همه احكام آنرا دانسته و به آن عمل كند و روزه از خود فرائض و واجبات و سنن و مستحبات و محرمات و مكروهات و مفسدات دارد و آموختن اين احكام فرض است بالای مسلمان، و روزه دار مسلمان بايد خداوند متعال را به علم و بصيرت عبادت كند و اگر فرائض روزه را نداند معذور شمرده نمی شود، و از اهل علم ودانش شرعی بياموزد:
" فاسألوا أهل الذكر إن كنتم لا تعلمون"
احكامی را كه نمی دانيد از علماء سوال كنيد.
5- از احوال فقيران و محتاجان با خبر شدن و اگر بتواند برای آنها كمكهای لازم را تقديم كند چون در ماه روزه كار كردن سخت است بايد هر مسلمان كه می تواند خصوصا تاجران مسلمان مصارف فقيران را بپردازد تا اينكه اين ماه بالای آنها به آسانی سپری شود.
6- آمدن رمضان فرصت بسيار خوب است برای محاسبه نفس مسلمان هم با الله متعال و هم با بندگانش كه اگر نقص و كوتاهی در عبادات خود داشته باشد قبل از دخول اين ماه آنرا مراجعه كند و اگر با بندگان خداوند و اقارب و دوستان خود هم كوتاهی و كينه و بغض داشته باشد می تواند با آنها وارد اصلاح و مصالحه شود.
7- دعاء كردن بخاطر نصرت و كاميابی مسلمانان مظلوم امت اسلامی كه در بعض از كشور های اسلامی جنگ عليه اسلام و مسلمانان اهل سنت بشدت ادامه دارد و قبل از همه برای تحقق صلح و ثبات و امنيت و آرامی و اخوت و برادری كشور عزيز ما دعاء كنيم.
8- صدقه دادن و سهم گرفتن مالی و تشويق كردن ديگران در آبادی مساجد و مراكز اسلامی نهاد های دعوتی كه فعلا در كابل و مراكز بعض ولايات جريان دارد و دعوتگران ما از نبود مراكز و مقرهای دعوتی رنج می برند و همين فرصت است كه بايد در همچو كارهای وقفی و خيری سهيم شويم و در صحائف اعمال ما اين كارهای خير و نيک و صالح هم درج شود در ماه مبارک رمضان، و نهاد اجتماعی ودعوتی و تعليمی و تربيتی ما درين راستها بهترين و خوبترين بروگرامها را دارا ميباشد و كارهای دوامدار را روی دست دارد.
اللهم بلغنا رمضان وارزقنا صيامه وقيامه على الوجه الذي يرضيك عنا!🤲
╭─┅──═ঊঈ🦋ঊঈ═──┅─╮
❤ @Dastanhayiziba ❤
╰─┅──═ঊঈ🦋ঊঈ═──┅─╯
در چند روز آينده بهترين روزهای مبارک سال آمدنی است و ازين روزها و اين ماه مبارک را چگونه استقبال كنيم؟!
الحمدلله والصلاة والسلام على رسول الله، أما بعد:
روزهای كه گناهان در آن بخشيده می شود و درجات و اعمال نيكو مسلمان چند برابر می شود، و بايد مسلمان ماه مبارک رمضان را چنين استقبال كند:
1- مسلمان بايد دعاء كند كه روزه ماه مبارک رمضان مشمول حالش شود و ازين ماه مبارک محروم نگردد بسبب مرگ و مردن و يا مريضی وغيره اعذار طبيعی، رسول الله صلى الله عليه و سلم وقت كه ماه نو را ميديد می فرمود:
"اللهم أهله علينا باليمن والإيمان والسلامة والإسلام ربي وربك الله"،
👈خداوندا درين ماه بالای ما رحمات و بركات خود را نازل فرما و ما را ايمان و صحت و سلامتی نصيب فرما! پروردگار همه ما و شما خداوند متعال است.
2- مسلمان بايد با نزديک شدن ماه مبارک رمضان اظهار خوشحالی نمايد، و به ديگران بشارت دهد، زيرا رسول الله صلى الله عليه وسلم با آمدن ماه رمضان اظهار خوشحالی ميكرد و صحابه رضي الله عنهم را بشارت و خوشخبری ميداد و می فرمود كه با آمدن اين ماه مبارك دروازه های جنت باز می شود و دروازه های دوزخ مسدود ميگردد.
"جاءكم شهر رمضان، شهر رمضان شهر مبارك كتب الله عليكم صيامه فيه تفتح أبواب الجنان وتغلق فيه أبواب الجحيم... الحديث" .
همچنان صحابه كرام و تابعين و علماء و عامه مسلمانان اظهار خوشی ميكردند كه موسم طاعات و عبادات و بركات و رحمات رسيدنی است و بهترين فرصت برای تجديد ايمان مسلمان است.
3- نيت كردن برای استفاده زياد بخاطر عبادت و طاعت خداوند و ازدياد نيكی ها و اعمال صالحه درين ماه مبارک و از دست ندادن اين فرصت بزرگ كه خود ماه صبر و عزيمت و پايداری و استقامت است.
4- تلاش نمودن بخاطر دانستن و آموختن احكام و آداب روزه كه اين ركن مهم اسلام است و بايد مسلمان همه احكام آنرا دانسته و به آن عمل كند و روزه از خود فرائض و واجبات و سنن و مستحبات و محرمات و مكروهات و مفسدات دارد و آموختن اين احكام فرض است بالای مسلمان، و روزه دار مسلمان بايد خداوند متعال را به علم و بصيرت عبادت كند و اگر فرائض روزه را نداند معذور شمرده نمی شود، و از اهل علم ودانش شرعی بياموزد:
" فاسألوا أهل الذكر إن كنتم لا تعلمون"
احكامی را كه نمی دانيد از علماء سوال كنيد.
5- از احوال فقيران و محتاجان با خبر شدن و اگر بتواند برای آنها كمكهای لازم را تقديم كند چون در ماه روزه كار كردن سخت است بايد هر مسلمان كه می تواند خصوصا تاجران مسلمان مصارف فقيران را بپردازد تا اينكه اين ماه بالای آنها به آسانی سپری شود.
6- آمدن رمضان فرصت بسيار خوب است برای محاسبه نفس مسلمان هم با الله متعال و هم با بندگانش كه اگر نقص و كوتاهی در عبادات خود داشته باشد قبل از دخول اين ماه آنرا مراجعه كند و اگر با بندگان خداوند و اقارب و دوستان خود هم كوتاهی و كينه و بغض داشته باشد می تواند با آنها وارد اصلاح و مصالحه شود.
7- دعاء كردن بخاطر نصرت و كاميابی مسلمانان مظلوم امت اسلامی كه در بعض از كشور های اسلامی جنگ عليه اسلام و مسلمانان اهل سنت بشدت ادامه دارد و قبل از همه برای تحقق صلح و ثبات و امنيت و آرامی و اخوت و برادری كشور عزيز ما دعاء كنيم.
8- صدقه دادن و سهم گرفتن مالی و تشويق كردن ديگران در آبادی مساجد و مراكز اسلامی نهاد های دعوتی كه فعلا در كابل و مراكز بعض ولايات جريان دارد و دعوتگران ما از نبود مراكز و مقرهای دعوتی رنج می برند و همين فرصت است كه بايد در همچو كارهای وقفی و خيری سهيم شويم و در صحائف اعمال ما اين كارهای خير و نيک و صالح هم درج شود در ماه مبارک رمضان، و نهاد اجتماعی ودعوتی و تعليمی و تربيتی ما درين راستها بهترين و خوبترين بروگرامها را دارا ميباشد و كارهای دوامدار را روی دست دارد.
اللهم بلغنا رمضان وارزقنا صيامه وقيامه على الوجه الذي يرضيك عنا!🤲
╭─┅──═ঊঈ🦋ঊঈ═──┅─╮
❤ @Dastanhayiziba ❤
╰─┅──═ঊঈ🦋ঊঈ═──┅─╯
زن صالح بزرگ ترین نعمت در زندگی یک مرد است
زن صالح مایهی آرامش و خوشبختی میباشد
همانطور که خداوند متعال در قرآن کریم میفرماید:
“وَجَعَلَ بَيْنَكُمْ مَوَدَّةً وَرَحْمَةً
و میان شما محبت و رحمت قرار داد
سوره روم: ۲۱
زن نیکوکار مرد را در راه دین و دنیا همراهی میکند او را از لغزشها حفظ مینماید و خانه را برایش بهشت میسازد.
زن نیک بهترین سرمایه برای آخرت میباشد
رسولالله صلی الله علیه واله وسلم فرمودند:
“الدُّنْيَا مَتَاعٌ وَخَيْرُ مَتَاعِهَا الْمَرْأَةُ الصَّالِحَةُ
دنیا یک بهرهی زودگذر است و بهترین بهرهی آن زن نیکوکار است مسلم
مردی که همسر صالح دارد گویی از نعمتی بزرگتر از چشمان دستان و پاهایش بهرهمند است زیرا چنین زنی راه رسیدن به خوشبختی دنیوی و کامیابی اخروی را هموار میکند.
پس قدر زنان نیکوکار و دیندار را بدانید زیرا آنان نعمتهایی هستند که خداوند به افراد خاصی عطا میکند.
╭─┅──═ঊঈ🦋ঊঈ═──┅─╮
❤ @Dastanhayiziba ❤
╰─┅──═ঊঈ🦋ঊঈ═──┅─╯
زن صالح مایهی آرامش و خوشبختی میباشد
همانطور که خداوند متعال در قرآن کریم میفرماید:
“وَجَعَلَ بَيْنَكُمْ مَوَدَّةً وَرَحْمَةً
و میان شما محبت و رحمت قرار داد
سوره روم: ۲۱
زن نیکوکار مرد را در راه دین و دنیا همراهی میکند او را از لغزشها حفظ مینماید و خانه را برایش بهشت میسازد.
زن نیک بهترین سرمایه برای آخرت میباشد
رسولالله صلی الله علیه واله وسلم فرمودند:
“الدُّنْيَا مَتَاعٌ وَخَيْرُ مَتَاعِهَا الْمَرْأَةُ الصَّالِحَةُ
دنیا یک بهرهی زودگذر است و بهترین بهرهی آن زن نیکوکار است مسلم
مردی که همسر صالح دارد گویی از نعمتی بزرگتر از چشمان دستان و پاهایش بهرهمند است زیرا چنین زنی راه رسیدن به خوشبختی دنیوی و کامیابی اخروی را هموار میکند.
پس قدر زنان نیکوکار و دیندار را بدانید زیرا آنان نعمتهایی هستند که خداوند به افراد خاصی عطا میکند.
╭─┅──═ঊঈ🦋ঊঈ═──┅─╮
❤ @Dastanhayiziba ❤
╰─┅──═ঊঈ🦋ঊঈ═──┅─╯
🔘 داستان کوتاه
🔹️گویند: شبی ابراهیم ادهم همۂ تاج و تخت و پادشاهیاش را برای رسیدن به خدا رها کرد و درویشی بیاباننشین شد. روز گرم تابستانی به میدان شهر رفت تا شاید کسی اورا برای لقمهای نان به کارگری برد.
آنقدر گرسنگی کشیده بود که بسیار لاغر و نحیف شده بود و کسی او را برای کارگری هم نمیبرد. جوانی دلش به حال او سوخت او رابه مزرعهاش برد و بیل به دستش داد تا زمین را شخم زند، ابراهیم از فرط ضعف زمین خورد ولی از خدای خود شرم کرد که لقمهای نان از او بخواهد. جوان گرسنگی او را چون دید، لقمهای نان به او داد و چون ابراهیم قوّت گرفت به سرعت کار کرد.
🔹نزدیک غروب، جوان دستمزد او حاضر کرد اما ابراهیم نگرفت و گفت: دستمزد من لقمهای نان بود که خوردم و تا دو روز مرا سرپا نگه میدارد. جوان گفت: با این حال نحیف در شگفتم در حسرت این باغ من نیستی؟
⁉️ابراهیم گفت: به یاد داری بیست سال پیش این باغ را چه کسی به تو هدیه داد؟ آن کس امیر لشگر من و تو سرباز او بودی و این باغ یکی از دهها هزار باغهای ابراهیم ادهم بود و من ابراهیم ادهم هستم.
🔹بدان! زمانی پادشاهی داشتم ولی خدا را نداشتم، هر چه سرزمین فتح میکردم سیر نمیشدم .
میدانستم روزی کسی که مرا سرنگون میکند همۂ آنها را از من خواهد گرفت. نفسم هرگز سیر نمیشد.
🔹 اکنون که همۂ را رها کردهام و خدا را یافتهام، هر باغ و کوهی را که مینگرم آن را از آنِ خود میدانم.
☝بدان! هر کس خدا را داشته باشد هر چه خدا هم دارد از برایِ اوست و هر کس خدا را در زندگیاش ندارد، اگر دنیا را هم فتح کند سوزنی از آن، مال او نیست.
╭─┅──═ঊঈ🦋ঊঈ═──┅─╮
❤ @Dastanhayiziba ❤
╰─┅──═ঊঈ🦋ঊঈ═──┅─╯
🔹️گویند: شبی ابراهیم ادهم همۂ تاج و تخت و پادشاهیاش را برای رسیدن به خدا رها کرد و درویشی بیاباننشین شد. روز گرم تابستانی به میدان شهر رفت تا شاید کسی اورا برای لقمهای نان به کارگری برد.
آنقدر گرسنگی کشیده بود که بسیار لاغر و نحیف شده بود و کسی او را برای کارگری هم نمیبرد. جوانی دلش به حال او سوخت او رابه مزرعهاش برد و بیل به دستش داد تا زمین را شخم زند، ابراهیم از فرط ضعف زمین خورد ولی از خدای خود شرم کرد که لقمهای نان از او بخواهد. جوان گرسنگی او را چون دید، لقمهای نان به او داد و چون ابراهیم قوّت گرفت به سرعت کار کرد.
🔹نزدیک غروب، جوان دستمزد او حاضر کرد اما ابراهیم نگرفت و گفت: دستمزد من لقمهای نان بود که خوردم و تا دو روز مرا سرپا نگه میدارد. جوان گفت: با این حال نحیف در شگفتم در حسرت این باغ من نیستی؟
⁉️ابراهیم گفت: به یاد داری بیست سال پیش این باغ را چه کسی به تو هدیه داد؟ آن کس امیر لشگر من و تو سرباز او بودی و این باغ یکی از دهها هزار باغهای ابراهیم ادهم بود و من ابراهیم ادهم هستم.
🔹بدان! زمانی پادشاهی داشتم ولی خدا را نداشتم، هر چه سرزمین فتح میکردم سیر نمیشدم .
میدانستم روزی کسی که مرا سرنگون میکند همۂ آنها را از من خواهد گرفت. نفسم هرگز سیر نمیشد.
🔹 اکنون که همۂ را رها کردهام و خدا را یافتهام، هر باغ و کوهی را که مینگرم آن را از آنِ خود میدانم.
☝بدان! هر کس خدا را داشته باشد هر چه خدا هم دارد از برایِ اوست و هر کس خدا را در زندگیاش ندارد، اگر دنیا را هم فتح کند سوزنی از آن، مال او نیست.
╭─┅──═ঊঈ🦋ঊঈ═──┅─╮
❤ @Dastanhayiziba ❤
╰─┅──═ঊঈ🦋ঊঈ═──┅─╯
#قصه_و_داستان
ما چقدر فقیر هستیم...
روزی مرد ثروتمند، پسر بچه کوچکش را به دهی برد تا به او نشان دهد مردم آنجا چقدر فقیر هستند. آن دو یک شبانهروز در خانه محقر یک روستایی مهمان بودند. در راه بازگشت و پایان سفر، مرد از پسرش پرسید: «نظرت در مورد مسافرت چه بود؟»
پسر پاسخ داد: «عالی بود پدر!»
مرد پرسید: «آیا به زندگی آنها توجه کردی؟»
پسر پاسخ داد: «بله پدر!»
مرد ادامه داد: «چه چیزی از این سفر یاد گرفتی؟»
پسر کمی اندیشید و سپس با آرامش گفت: «فهمیدم که ما در خانه یک سگ داریم و آنها چهار تا. ما در حیاطمان یک فواره داریم و آنها رودخانهای دارند که به انتها نمیرسد. ما در حیاطمان فانوسهای تزیینی داریم و آنها ستارهها را دارند. حیاط ما به دیوارهایش محدود میشود اما باغ آنها بیانتهاست!»
با شنیدن حرفهای پسر، مرد شگفتزده شد. سپس پسربچه اضافه کرد: «متشکرم پدر، تو به من نشان دادی که ما چقدر فقیر هستیم.»
╭─┅──═ঊঈ🦋ঊঈ═──┅─╮
❤ @Dastanhayiziba ❤
╰─┅──═ঊঈ🦋ঊঈ═──┅─╯
ما چقدر فقیر هستیم...
روزی مرد ثروتمند، پسر بچه کوچکش را به دهی برد تا به او نشان دهد مردم آنجا چقدر فقیر هستند. آن دو یک شبانهروز در خانه محقر یک روستایی مهمان بودند. در راه بازگشت و پایان سفر، مرد از پسرش پرسید: «نظرت در مورد مسافرت چه بود؟»
پسر پاسخ داد: «عالی بود پدر!»
مرد پرسید: «آیا به زندگی آنها توجه کردی؟»
پسر پاسخ داد: «بله پدر!»
مرد ادامه داد: «چه چیزی از این سفر یاد گرفتی؟»
پسر کمی اندیشید و سپس با آرامش گفت: «فهمیدم که ما در خانه یک سگ داریم و آنها چهار تا. ما در حیاطمان یک فواره داریم و آنها رودخانهای دارند که به انتها نمیرسد. ما در حیاطمان فانوسهای تزیینی داریم و آنها ستارهها را دارند. حیاط ما به دیوارهایش محدود میشود اما باغ آنها بیانتهاست!»
با شنیدن حرفهای پسر، مرد شگفتزده شد. سپس پسربچه اضافه کرد: «متشکرم پدر، تو به من نشان دادی که ما چقدر فقیر هستیم.»
╭─┅──═ঊঈ🦋ঊঈ═──┅─╮
❤ @Dastanhayiziba ❤
╰─┅──═ঊঈ🦋ঊঈ═──┅─╯
📚حکایت کوتاه
وقتى که حاتم طایى از دنیا رفت، برادرش خواست جاى او رابگیرد.
حاتم مکانى ساخته بود که هفتاد در داشت. هر کس از هر درى که مى خواست وارد مى شد و از او چیزى طلب مى کرد و حاتم به اوعطا مى کرد.
برادرش خواست در آن مکان بنشیند و حاتم بخشى کند!
مادرش گفت:
تو نمى توانى جاى برادرت را بگیرى، بیهوده خود رابه زحمت مینداز.
برادر حاتم توجه نکرد.
مادرش براى اثبات حرفش، لباس کهنه اى پوشید و به طور ناشناس نزد پسرش آمد و چیزى خواست.
وقتى گرفت از در دیگری رجوع کرد و باز چیزى خواست.
برادر حاتم با اکراه به او چیزى داد.
چون مادرش این بار از در سوم بازآمد و چیزى طلب کرد،
برادر حاتم با عصبانیت و فریاد گفت: تودوبار گرفتى و بازهم مى خواهى؟
عجب گداى پررویى هستى! مادرش چهره خود را آشکار کرد و گفت:
نگفتم تو لایق این کارنیستى؟
من یک روز هفتاد بار از برادرت به همین شکل چیزى خواستم و اوهیچ بار مرا رد نکرد.
بزرگان زاده نمیشوند
ساخته میشوند
╭─┅──═ঊঈ🦋ঊঈ═──┅─╮
❤ @Dastanhayiziba ❤
╰─┅──═ঊঈ🦋ঊঈ═──┅─╯
وقتى که حاتم طایى از دنیا رفت، برادرش خواست جاى او رابگیرد.
حاتم مکانى ساخته بود که هفتاد در داشت. هر کس از هر درى که مى خواست وارد مى شد و از او چیزى طلب مى کرد و حاتم به اوعطا مى کرد.
برادرش خواست در آن مکان بنشیند و حاتم بخشى کند!
مادرش گفت:
تو نمى توانى جاى برادرت را بگیرى، بیهوده خود رابه زحمت مینداز.
برادر حاتم توجه نکرد.
مادرش براى اثبات حرفش، لباس کهنه اى پوشید و به طور ناشناس نزد پسرش آمد و چیزى خواست.
وقتى گرفت از در دیگری رجوع کرد و باز چیزى خواست.
برادر حاتم با اکراه به او چیزى داد.
چون مادرش این بار از در سوم بازآمد و چیزى طلب کرد،
برادر حاتم با عصبانیت و فریاد گفت: تودوبار گرفتى و بازهم مى خواهى؟
عجب گداى پررویى هستى! مادرش چهره خود را آشکار کرد و گفت:
نگفتم تو لایق این کارنیستى؟
من یک روز هفتاد بار از برادرت به همین شکل چیزى خواستم و اوهیچ بار مرا رد نکرد.
بزرگان زاده نمیشوند
ساخته میشوند
╭─┅──═ঊঈ🦋ঊঈ═──┅─╮
❤ @Dastanhayiziba ❤
╰─┅──═ঊঈ🦋ঊঈ═──┅─╯
فرق بین کفر و شرک چیست؟ و آیا مشرک با کافر فرق میکند؟
الحمدلله،
در اصطلاح لغوی، لفظ "کافر" از کلمه "کفر" گرفته شده یعنی "پوشاندن"، پس "کافر" یعنی "پوشاننده" زیرا او حقیقت ایمان را با اعتقاد باطلش میپوشاند.
در اصطلاح لغوی، لفظ "مشرک" از کلمه "شرک" گرفته شده، زیرا یک شخص مشرک کسی دیگر را در عبادت شریک خداوند قرار داده است.
امام نووی در شرح صحیح مسلم میگوید: "شرک و کفر ممکن است یک معنی واقع شوند و ممکن است دو معنای جداگانه داشته باشند، و شرک مخصوص عبادت کردن بتها و یا مخلوقات دیگر باشد در حالیکه به خداوند نیز اعتقاد داشته باشند، مانند کفار قریش، پس در اینحالت کفر معنای عمومی تر از شرک را در بر دارد".
در عموم میتوان گفت که:
کفر دو نوع میباشد:
1- کفر کوچک مانند جنگ کردن با مسلمان، و هر چند از گناهان کبیره محسوب میشود ولی مسلمان را از دائره اسلام خارج نمیکند، پیامبر صلی الله علیه و سلم فرمود: "سباب المسلم فسوق و قتاله کفر" یعنی: "فحش و ناسزا گفتن به مؤمن فسق است و جنگ کردن با او کفر است"، پس پیامبر صلی الله علیه و سلم جنگ با مسلمانان را کفر بیان کرده، ولی این کفر آنها را از دایره اسلام خرج نمیکند.
2- کفر بزرگ مانند انکار کردن اوامر خداوند و غیره، که این نوع کفر شخص را از دائره اسلام خارج میکند.
شرک نیز دو نوع میباشد:
1- شرک کوچک مانند ریا و خودنمایی در دین، ولی ریاکار از دائره اسلام خارج نمیشود، پیامبر صلی الله علیه و سلم فرمودند: "انّ أَخْوَفَ مَا أَخَافُ عَلَیْکُمْ الشِّرْکُ الأَصْغَرُ قَالُوا یَا رَسُولَ اللَّهِ: وَمَا الشِّرْکُ الأصْغَرُ قَالَ: الرِّیَاءُ" (روایت احمد رقم 27742) یعنی: "همانا بیشترین چیزی که بر شما میترسم شرک اصغر است" پرسیدند: "ای رسول خدا، شرک اصغر چیست؟" فرمود: "ریاء (خودنمایی)"
2- شرک اکبر، مانند عبادت بت و مخلوقات دیگر، که اینوع شرک یک شخص را از دائره اسلام خارج میکند.
و در واقع میتوان گفت که یک کافر مشرک هست و یک مشرک کافر است، زیرا خداوند اهل کتاب (یهود و نصاری) را در قرآن کافر خطاب کرده و میگوید: "إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْکِتَابِ وَالْمُشْرِکِینَ فِی نَارِ جَهَنَّمَ خَالِدِینَ فِیهَا أُولَئِکَ هُمْ شَرُّ الْبَرِیَّةِ (6)"یعنی: "بیگمان کسانی که کافر شدهاند از اهل کتاب و نیز مشرکان، در آتش جهنماند" ولی در سورة توبة آنها را مشرک خطاب کرده و میگوید: "وَقَالَتِ الْیَهُودُ عُزَیْرٌ ابْنُ اللَّهِ وَقَالَتِ النَّصَارَی الْمَسِیحُ ابْنُ اللَّهِ ذَلِکَ قَوْلُهُمْ بِأَفْوَاهِهِمْ یُضَاهِئُونَ قَوْلَ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْ قَبْلُ قَاتَلَهُمُ اللَّهُ أَنَّی یُؤْفَکُونَ (30) اتَّخَذُوا أَحْبَارَهُمْ وَرُهْبَانَهُمْ أَرْبَابًا مِنْ دُونِ اللَّهِ وَالْمَسِیحَ ابْنَ مَرْیَمَ وَمَا أُمِرُوا إِلَّا لِیَعْبُدُوا إِلَهًا وَاحِدًا لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ سُبْحَانَهُ عَمَّا یُشْرِکُونَ (31)"یعنی: "و یهود گفتند: عزیر پسر خداست، و نصاری گفتند: مسیح پسر خداست، این سخن آنان است به دهانهایشان به سخن قومی تشبه میجویند که پیش از این کافرشدند، خدا آنان را بکشد چگونه بازگردانده میشوند؟ اینان دانشمندان و راهبان خود را بجز الله به خدایی گرفتندو مسیح پسر مریم را عزیر با اینکه مأمور نبودند جز اینکه خدای یگانه را بپرستند معبودی جز او نیست، منزه است او از آنچه با او شریک میگردانند."
پس یک مشرک کافر است زیرا مشرک نیز حقیقت و وحدانیت خداوند را با عمل شرک پوشانده است، و یک کافر مشرک است زیرا هوا و هوس و ضمیر خود را اله قرار داده است و آنرا بجای خداوند میپرستد، خداوند میفرماید: "أَفَرَأَیْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلَهَهُ هَوَاهُ ... " (الجاثیة : 23) یعنی: "پس آیا دیدی کسی را که هوس خویش را خدای خود قرار داده..."
پس در نتیجه کسی که عمدا در اسلام برای مردم حلال را حرام میکند و یا حرام را حلال میکند در واقع هم کافر و هم مشرک هست.
والله أعلم.
وصلی الله وسلم علی محمد و علی آله و اتباعه الی یوم الدین
سایت جامع فتاوای اهل سنت و جماعت
╭─┅──═ঊঈ🦋ঊঈ═──┅─╮
❤ @Dastanhayiziba ❤
╰─┅──═ঊঈ🦋ঊঈ═──┅─╯
الحمدلله،
در اصطلاح لغوی، لفظ "کافر" از کلمه "کفر" گرفته شده یعنی "پوشاندن"، پس "کافر" یعنی "پوشاننده" زیرا او حقیقت ایمان را با اعتقاد باطلش میپوشاند.
در اصطلاح لغوی، لفظ "مشرک" از کلمه "شرک" گرفته شده، زیرا یک شخص مشرک کسی دیگر را در عبادت شریک خداوند قرار داده است.
امام نووی در شرح صحیح مسلم میگوید: "شرک و کفر ممکن است یک معنی واقع شوند و ممکن است دو معنای جداگانه داشته باشند، و شرک مخصوص عبادت کردن بتها و یا مخلوقات دیگر باشد در حالیکه به خداوند نیز اعتقاد داشته باشند، مانند کفار قریش، پس در اینحالت کفر معنای عمومی تر از شرک را در بر دارد".
در عموم میتوان گفت که:
کفر دو نوع میباشد:
1- کفر کوچک مانند جنگ کردن با مسلمان، و هر چند از گناهان کبیره محسوب میشود ولی مسلمان را از دائره اسلام خارج نمیکند، پیامبر صلی الله علیه و سلم فرمود: "سباب المسلم فسوق و قتاله کفر" یعنی: "فحش و ناسزا گفتن به مؤمن فسق است و جنگ کردن با او کفر است"، پس پیامبر صلی الله علیه و سلم جنگ با مسلمانان را کفر بیان کرده، ولی این کفر آنها را از دایره اسلام خرج نمیکند.
2- کفر بزرگ مانند انکار کردن اوامر خداوند و غیره، که این نوع کفر شخص را از دائره اسلام خارج میکند.
شرک نیز دو نوع میباشد:
1- شرک کوچک مانند ریا و خودنمایی در دین، ولی ریاکار از دائره اسلام خارج نمیشود، پیامبر صلی الله علیه و سلم فرمودند: "انّ أَخْوَفَ مَا أَخَافُ عَلَیْکُمْ الشِّرْکُ الأَصْغَرُ قَالُوا یَا رَسُولَ اللَّهِ: وَمَا الشِّرْکُ الأصْغَرُ قَالَ: الرِّیَاءُ" (روایت احمد رقم 27742) یعنی: "همانا بیشترین چیزی که بر شما میترسم شرک اصغر است" پرسیدند: "ای رسول خدا، شرک اصغر چیست؟" فرمود: "ریاء (خودنمایی)"
2- شرک اکبر، مانند عبادت بت و مخلوقات دیگر، که اینوع شرک یک شخص را از دائره اسلام خارج میکند.
و در واقع میتوان گفت که یک کافر مشرک هست و یک مشرک کافر است، زیرا خداوند اهل کتاب (یهود و نصاری) را در قرآن کافر خطاب کرده و میگوید: "إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْکِتَابِ وَالْمُشْرِکِینَ فِی نَارِ جَهَنَّمَ خَالِدِینَ فِیهَا أُولَئِکَ هُمْ شَرُّ الْبَرِیَّةِ (6)"یعنی: "بیگمان کسانی که کافر شدهاند از اهل کتاب و نیز مشرکان، در آتش جهنماند" ولی در سورة توبة آنها را مشرک خطاب کرده و میگوید: "وَقَالَتِ الْیَهُودُ عُزَیْرٌ ابْنُ اللَّهِ وَقَالَتِ النَّصَارَی الْمَسِیحُ ابْنُ اللَّهِ ذَلِکَ قَوْلُهُمْ بِأَفْوَاهِهِمْ یُضَاهِئُونَ قَوْلَ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْ قَبْلُ قَاتَلَهُمُ اللَّهُ أَنَّی یُؤْفَکُونَ (30) اتَّخَذُوا أَحْبَارَهُمْ وَرُهْبَانَهُمْ أَرْبَابًا مِنْ دُونِ اللَّهِ وَالْمَسِیحَ ابْنَ مَرْیَمَ وَمَا أُمِرُوا إِلَّا لِیَعْبُدُوا إِلَهًا وَاحِدًا لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ سُبْحَانَهُ عَمَّا یُشْرِکُونَ (31)"یعنی: "و یهود گفتند: عزیر پسر خداست، و نصاری گفتند: مسیح پسر خداست، این سخن آنان است به دهانهایشان به سخن قومی تشبه میجویند که پیش از این کافرشدند، خدا آنان را بکشد چگونه بازگردانده میشوند؟ اینان دانشمندان و راهبان خود را بجز الله به خدایی گرفتندو مسیح پسر مریم را عزیر با اینکه مأمور نبودند جز اینکه خدای یگانه را بپرستند معبودی جز او نیست، منزه است او از آنچه با او شریک میگردانند."
پس یک مشرک کافر است زیرا مشرک نیز حقیقت و وحدانیت خداوند را با عمل شرک پوشانده است، و یک کافر مشرک است زیرا هوا و هوس و ضمیر خود را اله قرار داده است و آنرا بجای خداوند میپرستد، خداوند میفرماید: "أَفَرَأَیْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلَهَهُ هَوَاهُ ... " (الجاثیة : 23) یعنی: "پس آیا دیدی کسی را که هوس خویش را خدای خود قرار داده..."
پس در نتیجه کسی که عمدا در اسلام برای مردم حلال را حرام میکند و یا حرام را حلال میکند در واقع هم کافر و هم مشرک هست.
والله أعلم.
وصلی الله وسلم علی محمد و علی آله و اتباعه الی یوم الدین
سایت جامع فتاوای اهل سنت و جماعت
╭─┅──═ঊঈ🦋ঊঈ═──┅─╮
❤ @Dastanhayiziba ❤
╰─┅──═ঊঈ🦋ঊঈ═──┅─╯
#داستان_آموزنـده
گرگی با مادر خود از راهی میگذشتند، بزی در بالای صخرۂ تیزی ایستاده بود و بر سر گرگ آب دهان میانداخت. گرگ مادر اهمیتی نداد و ردّ شد.
فرزند گرگ ناراحت شد و گفت: مادر! برای من سنگین است که بزی برای ما آب دهان بیندازد و تو سکوت کنی.
گرگ مادر گفت: فرزندم، نیک نگاه کن ببین کجا ایستاده و آب دهان میاندازد، اگر او نمیترسید این کار را از روی صخرۂ تیزی نمیکرد، چون مطمئن است من نمیتوانم آنجا بایستم و او را بگیرم. پس به دل نگیر، که بز نیست بر ما آب دهان میاندازد، جایی که ایستاده است را ببین که بر ما تف میکند.
گاهی ما را احترام میکنند گمان نکنیم که محترم هستیم و این احترام قلبی و بخاطر شایستگی ماست، چه بسا این احترام یا بخاطر نیازی است که بر ما دارند یا بخاطر ترسی است که از شرّ ما بر خود میبینند.
حضرت محمد (ص) فرمودند: مبغوضترین بنده نزد خداوند کسی است که برای درامان ماندن از شرّ او، تکریم و احترامش کنند.
╭─┅──═ঊঈ🦋ঊঈ═──┅─╮
❤ @Dastanhayiziba ❤
╰─┅──═ঊঈ🦋ঊঈ═──┅─╯
گرگی با مادر خود از راهی میگذشتند، بزی در بالای صخرۂ تیزی ایستاده بود و بر سر گرگ آب دهان میانداخت. گرگ مادر اهمیتی نداد و ردّ شد.
فرزند گرگ ناراحت شد و گفت: مادر! برای من سنگین است که بزی برای ما آب دهان بیندازد و تو سکوت کنی.
گرگ مادر گفت: فرزندم، نیک نگاه کن ببین کجا ایستاده و آب دهان میاندازد، اگر او نمیترسید این کار را از روی صخرۂ تیزی نمیکرد، چون مطمئن است من نمیتوانم آنجا بایستم و او را بگیرم. پس به دل نگیر، که بز نیست بر ما آب دهان میاندازد، جایی که ایستاده است را ببین که بر ما تف میکند.
گاهی ما را احترام میکنند گمان نکنیم که محترم هستیم و این احترام قلبی و بخاطر شایستگی ماست، چه بسا این احترام یا بخاطر نیازی است که بر ما دارند یا بخاطر ترسی است که از شرّ ما بر خود میبینند.
حضرت محمد (ص) فرمودند: مبغوضترین بنده نزد خداوند کسی است که برای درامان ماندن از شرّ او، تکریم و احترامش کنند.
╭─┅──═ঊঈ🦋ঊঈ═──┅─╮
❤ @Dastanhayiziba ❤
╰─┅──═ঊঈ🦋ঊঈ═──┅─╯