Telegram Web
ادامه ...


اگر چه همه می خواستند من را راهنمایی کنند و نظر ارزشمند خود را بگویند، اما به این موضوع متعهد بودم که من درست می گویم ـ حتی اگر به شدت اشتباه می کردم و هیچ کس جز مادرم این جرأت را نداشت که از خط قرمز من عبور کند. مادرم به همه کار های مالی شخصی من رسیدگی می کرد و هر بار اداره شرکت را از دست مشاوران خارج می کردم. کار های مالی آن را هم انجام می داد و به این ترتیب موقعیتی خاص برای مشاهده دیوانگی گاه و بی گـاه مــن داشت. اگر چه به او می گفتم: "نمی خواهم به حرف هایت گوش بدهم"، هر بار می توانست یکی _ دو جمله را گوش زد می کرد چرا این آدم ها را استخدام کردی؟! می دانستم کارشان به این جا می کشد. روی پیشانی تو نوشته اند هالو اصلاً کارشان را بلد نبودند، احمق بودند، اما به جای عصبانی شدن از کسانی که در شرکت خراب کاری می کردند و من را به وضعیت خطرناکی می کشاندند، از مادرم خشمگین می شدم؛ انگار تقصیر او بود گناه را به گردن مادرم می انداختم و فکر میکردم او نمی فهمد می توانم یک نکته را به شما بگویم. مادرم. می فهمید که روزی هجده ساعت کار می کنم و دیگران پولم را می خورند. او این را می فهمید.


ادامه دارد ...

دبی فورد
شجاعت
ص 133 و 134

کانال دبی فورد
@DebbieFord
ادامه ...


ناراحتی، درد و رنج این الگو سوخت فراوانی برای سرزنش خودم به من می داد و آرامش خیال و آزادی لذت بردن از همه رویداد های شگفت آوری را که در زندگی و حرف هام پیش می آمد، از من می گرفت این فرصت را از من گرفت که استراحت کنم و فقط در کنار پسرم باشم. به هزینه سلب اعتمادم از دیگران تمام شد این توان را از من گرفت که نسبت به معجزه هایی که در زندگی کار آموزان ما رخ می داد هشیار و حاضر باشم. وقتی دیگران کارم را می دیدند و دگرگونی حاصل در شرکت کنندگان را مشاهده می کردند، می خواستند آن لحظات را خوب مزه مزه و جذب کنند؛ برعکس، من همیشه می خواستم از آن ها فرار کنم.
سرانجام مجبور شدم نگاه کنم و ببینم چرا با این همه شواهد، باز هم حاضر نیستم مدیریت کار و کسب خود و امور مالی آن را به عهده بگیرم و پاسخگو باشم چگونه می توانستم در عین موفقیت این همه نادان باشم؟ و چرا بدون شناخت کافی از آدم ها و فقط به این دلیل که با آن ها احساس نزدیکی می کردم حاضر بودم کلید گاو صندوقم را تقدیمشان کنم؟ چرا حاضر نبودم مسئولیت اداره کاری را بپذیرم که رسالت زندگی ام بود؟ تنها کاری که دوست داشتم انجام دهم پرورش مربیانی بود که بتوانند اصیل و حقیقی باشند، در مشکلات مقاوم باشند با وجود ترس خطر پذیر باشند و بگذارند شکوه و قدرتشان بدرخشد. پس چرا از فشاری که در نتیجه برآورده ساختن رسالتم حس می کردم بیزار بودم؟


ادامه دارد ...

دبی فورد
شجاعت
ص 134 و 135

کانال دبی فورد
@DebbieFord
Moonlight
Ash
موسیقی بیکلام تقدیم شما🌹🌿
ادامه ...


هیچ بهانه ای نمی توانست مرا از اجبار به رویارویی با این مشکل، بی نیاز کند. هیچ لایه ای از انکار نمی توانست مرا از این واقعیت در امان نگه دارد که بدون یک تغییر شدید زیر بار فشاری که انرژی شادی و خوشبختی را از من گرفته بود، می مردم. بنابراین همان کاری را کردم که به دیگران راهنمایی می کنم: کاوش درونی جدی از یکی از مربیان گروه آموزشی خود خواهش کردم من را در یکی از فرایند هایمان هدایت کند او از من خواست چشمانم را ببندم، به گذشته ام بنگرم و خاطره ای را به یاد بیاورم که علت مقاومتم بود.
ذهنم می توانستم مادرم را ببینم که لباسی زیبا پوشیده است و ضمن آماده کردن ما برای رفتن به مدرسه خودش هم برای رفتن به محل کار آماده می شود. مادرم در سن خیلی کم ازدواج کرده و در مرحله ای از زندگی به این نتیجه رسیده بود که دیگر نمیخواهد طبق الگوی زنان خانه دار در دهه 1960 زندگی کند. او یکی از زنان برجسته و پیشگام شهر ما شد. او یکی از معدود مادران شاغلی بود که می شناختم مادرم با گذراندن دوره های آموزشی لازم نماینده بیمه و سپس زنی موفق و مؤثر در زمینه کاری خود شد.


ادامه دارد ...

دبی فورد
شجاعت
ص 135

کانال دبی فورد
@DebbieFord
ادامه ...


با یاد آوری خاطرات مادرم، اندک اندک عواطف متضادی را درونم احساس می کردم. از یک سو از انتخاب های مادرم سربلند بودم، اما از سوی دیگر یادم آمد در کودکی از داشتن مادری که با مادر های دیگر متفاوت بود، خجالت می کشیدم و سرافکنده بودم وقتی از مدرسه به خانه می آمدم، او مانند مادر های دیگر خانه نبود و برایم شیرینی نپخته بود از خجالت و سرافکندگی خود در آن هنگام تعجب کردم و همین من را برای دیدن تضادهای درونی ام درباره مادر شاغل آماده کرد. شروع کردم به فکر کردن درباره احساس گناهی که در رابطه با پسر خردسال خود داشتم. او در خانه بود و من که به حرفه ام بسیار تعهد داشتم، مدام در سفر بودم ظاهراً می توانستم از عهده همه کار هایم بر آیم. اطرافیانم می گفتند: "تو قوی ترین زنی هستی که می شناسیم." اما خودم می توانستم ببینم که در اداره کار و کسبم احساس ضعف، ناتوانی و درماندگی می کنم.


ادامه دارد ...

دبی فورد
شجاعت
ص 135 و 136

کانال دبی فورد
@DebbieFord
ادامه ...


امروز می توانم با سربلندی بگویم که مادرم سرانجام مالک یک شرکت بیمه شد، یکی از نخستین زنانی بود که با لویدز لندن همکاری داشت، توانست خلبانی یاد بگیرد آشپزی درجه یک شد و می توانم از همه کار های دیگر او صحبت کنم، اما تا مدت ها نمی توانستم احساس های متضادی را که درباره انتخاب های مادرم با خود حمل می کردم با هم آشتی بدهم. ناگزیر، تصمیم هایی متضاد گرفته بودم که به شکل تضاد هایی در زندگی من آشکار شده بودند. درست مانند مادرم، یک مادر شاغل بودم و با این همه با این واقعیت می جنگیدم. مادرم كاملاً درگیر کار خود بود و من کاملاً مخالف آن بودم. به این شناخت رسیدم که من همان وضعیت را بار ها و بار ها ایجاد کرده ام، زیرا می خواستم کسی من را نجات دهد می خواستم کسی دیگر مسئول باشد، پشت فرمان بنشیند و فقط گزارش وضعیت عالی کار ها را به من بدهد. باز هم عمیق تر درونم را کاویدم دیدم باور دارم برای موفقیت حرفه ام، نیازمندم که یک مرد آن را اداره کند.
با این حقیقت رو به رو شدم که خودم این شکست های پیاپی را در کار و کسبم به وجود آورده ام و خودم مسئول هستم و ناگهان به شناختی عمیق تر که با مسئولیت همراه است، رسیدم. می توانستم ببینم فقط گرفتار این الگو نیستم که منجیان انتصابی من دمار از روزگارم در آورند بلکه با نپذیرفتن مسئولیت اداره کار و کسبم، خود دمار از روزگارم در می آورم من آدم هایی را بـه جهـانـم جلب کرده بودم که انگیزه هایی متضاد داشتند؛ کسانی که واقعاً برایشان مهم نبود. یا نمی دانستند چگونه تشکیلات من را ادراه کنند. مادر، حق با تو بود! این، من بودم که مدام توانم را در اولین فرصت به دیگران واگذار می کردم.


ادامه دارد ...

دبی فورد
شجاعت
ص 136 و 137

کانال دبی فورد
@DebbieFord
ادامه ...


همین که مسئولیت انتخاب هایم را پذیرفتم، فهمیدم باید به عنوان یک زن نیرویم را پس بگیرم و مطمئن باشم اشکالی ندارد. زن ها در حرفه خود بسیار موفق و از رهبران باشند احساس فشار و بی کفایتی من در حال ذوب شدن بود. کارکنانم منسجم تر شدند ما شخص بسیار مناسبی را برای رسیدگی به گزارش های مالی شرکت یافتیم. با گسترش دیدگاهمان اداره تشکیلات نه تنها تکلیفی شاق نبود، بلکه برایم به موقعیتی جهت خدمت به جهان تبدیل شد. این هدیه زیبای قبول مسؤولیت بود؛ هدیه ای که تأثیری مثبت بر زندگی هزاران نفر در سراسر جهان داشت.
اکنون که به گذشته می،نگرم می توانم ببینم سرزنش، من را ناراحت و گرفتـار وضعیت ناتوانی نگه می داشت. تنها راه پس گرفتن نیرو و التیام قلبم این بود که در رابطه با همه انتخاب ها و شرایطم صد در صد مسئولیت را بپذیرم، این قبول مسؤولیت آزادی و توانی حقیقی به من داد تا از اسارت آن الگو بیرون بیایم. اگر چه صدای حقه باز ایگو به من هشدار می داد: "واقعاً تقصیر تو نیست به تو ظلم شده است"، اشتیاق به پاسخ گو و رورا است بودن با خودم، من را از دیدگاهی تازه بر خوردار کرد.
باید اطمینان داشته باشبم که در این عالم همه چیز ما را به جایگاهی بالا تر راهنمایی می کند. باید بپذیریم اگر الگویی رفتاری - احساسی داشته باشیم که مسئولیتش را نمی پذیریم یا نمی توانیم آن را ببینیم آن الگو را تکرار خواهیم کرد. باید بهانه ها، توجیه ها، دلیل تراشی ها و ترسی را که موجد این الگو ها بوده است. کنار بگذاریم باید تشخیص دهیم که روزهای چسبیدن ما به پایان رسیده اکنون وقت رها کردن است و آن گاه کنترل کردن این تجربه ها را کنار بگذاریم با این اساس و مبنای جدید می توانیم با اطمینان مسئولیت کامل مشارکت در ایجاد زندگی خود را بپذیریم و در آزادی عاطفی را باز کنیم.


ادامه دارد ...

دبی فورد
شجاعت
ص 137 و 138

کانال دبی فورد
@DebbieFord
ادامه ...


پذیرش مسئولیت، یعنی می پذیریم در واقع در انتخاب ها و رفتار هایی که دردناک ترین رویداد های زندگیمان را شکل داده اند، شرکت داشته ایم؛ حتی اگر این مشارکت در سطح ناخودآگاه باشد این پذیرش فقط در صورتی نگران کننده است که به آن شناخت نرسیده باشیم که زندگیمان مطابق با مقصود ما است؛ یعنی زندگی تجربه هایی را به سویمان جلب می کند که درست مناسب ما است تا آن کسی بشویم که همیشه خواسته ایم.
وقتی صد در صد مسئولیت را قبول می کنیم، نه تنها مسئولیت شرایط زندگی خود را می پذیریم، بلکه مسئولیت عواطف و جهان درونمان را نیــز می پذیریم، نمی توانیم آن چه را نمی توانیم حس کنیم درمان کنیم. برای پس گرفتن نیرو و در اختیار گرفتن زندگی مان باید صاحب اختیار عواطف خود شویم. به این جهت لازم است که عمق درد و رنجش خود را ببینیم و بپذیریم. عواطف دردناک می توانند ما را درون لاک کوچک، دفاعی و مقاومی پس برانند که خانه زخم های عاطفی قدیمی ما است. نا امیدی ها، کینه ها و کناره گیری ها که در خیانت های گذشته ریشه دارند. شاید آشکار شوند و ما را به عقب نشینی و محافظت از خود وا دارند، اما رمز آزادی عاطفی به ما نوید می دهد که می توانیم با خیال راحت تقلا ها و رفتار های بر خاسته از بی اعتمادی را کنار بگذاریم. پس از آن که تشخیص دهیم در واقعیت محدود رنجش هایمان اسیر شده ایم انتخابی داریم. می توانیم انتخاب کنیم که بگذاریم افکار، کلام و رفتار مان زاده ترس باشند یا انتخاب کنیم شجاعت راهنمای ما باشد. وقتی شجاعت جهت یاب ما است، نه تنها مسئولیت زندگی کنونی خود، بلکه مسئولیت آینده مان را نیز می پذیریم.


ادامه دارد ...

دبی فورد
شجاعت
ص 138 و 139

کانال دبی فورد
@DebbieFord
ادامه ...


با پذیرش مسئولیت، بیرون آمدن از سرزنش کردن و قربانی شدن و آغاز درمان جهان درونی مان، می توانیم مطمئن باشیم نا آگاهانه همان آدم ها شرایط و رویداد هایی را به سوی خود جلب نخواهیم کرد که در گذشته احساس قربانی بودن به ما داده اند. بسیاری از ما مدام با یک جور آدم دوست شده ایم برای یک جور رئیس کار کرده ایم و مرتکب یک جور اشتباه شده ایم. اگر مشخص نکنیم که چگونه در این تجربه ها مشارکت داشته ایم و سهم خود را نپذیریم به تکرار پیاپی همان الگو ادامه خواهیم داد. نمی توانیم به سادگی متوجه شویم مشکلی در راه است؛ مگر این که بتوانیم مسأله درونی مان را تشخیص دهیم.
بیش تر اوقات، مسائلی که دردناک تر از همه باقی می مانند و مانند لنگری دو تنی به گردن ما آویزان هستند، از باوری بر می خیزند که منتظر و خواهان درمان است. چنین باور هایی پنهان هستند؛ یعنی در دیدرس ما نیستند و بیرون از خودآگاهی مان قرار دارند، اگر چه آن ها پنهان هستند به هر حال رفتار ما را تعیین می کنند. من این باور ها را باور های سایه می خوانم. وقتی نمی خواهیم یــا نمی توانیم مسئولیت زندگی خود را بپذیریم، می توانیم مطمئن باشیم که باوری ناخود آگاه، انتخاب های ما را تعیین می کند.


ادامه دارد ...

دبی فورد
شجاعت
ص 139

کانال دبی فورد
@DebbieFord
سلام همراهان عزیز

دوستان عزیزم حق اشتراک مهر ماه کانال (قانون جبران) را در صورت توان مالی واریز کنید

6037 6974 9743 0766
حسین اکبرلو
بانک صادرات

همراهانی که در خارج از کشور هستند جهت راهنمایی برای پرداخت به ایدی ادمین پیام ارسال کنند
@hossein_mysticosm

پیشاپیش از توجه و حمایت شما عزیزان سپاسگزارم 🌹
ادامه ...


ملانی مادری پنجاه و هشت ساله و دارای دو فرزند، در دوره فرایند سایه یک کارگاه سه روزه که نوید می دهد. هر زمینه درد و شکست را به موفقیت و شادمانی مبدل می سازد. شرکت کرد تا رابطه خود را بررسی کند. من یک روز صبح متوجه او شدم که با قاطعیت دستش را بلند کرده بود و سعی داشت توجه مرا جلب نماید. ملانی را صدا کردم وقتی او ایستاد، صدایش می لرزید و میکروفن نیز در دستش لرزان بود. این زن میکروفن را نزدیک دهان برد و گفت: "من در آستانه طلاق هستم." می دیدم او با نا باوری به کلمات خودش که در اتاق پخش می شدند، گوش می دهد ملانی تکرار کرد: "تقریباً چهل سال است که ازدواج کرده ام و در آستانۀ طلاق هستم." وقتی از این زن پرسیدم چرا قصد ترک زندگی مشترکش را دارد شروع به انتقاد از شوهرش استیو کرد. ملانی خشونت کلامی و احساسی شوهرش را شرح داد و گفت چگونه او و فرزندانش را نادیده می گیرد. او شوهرش را مسبب بدبختی خود دانست و گفت برای آن که بتواند در این زندگی دوام بیاورد، به پر خوری، مصرف دارو و مواد رو آورده است. همچنان از شوهرش بدگویی می کرد که او را متوقف کردم و پرسیدم: "چرا انتخاب کردی با او ازدواج کنی؟ و ملانی آهسته زمزمه کرد: "خوب من نمی خواستم." سپس به شرح ماجرای خود پرداخت.


ادامه دارد ...

دبی فورد
شجاعت
ص 139 و 140

کانال دبی فورد
@DebbieFord
ادامه ...


روز ازدواج، ملانی هجده سال داشت در یک روز روشن و آفتابی بهار او با لباس عروسی مانند شاهزاده ای افسانه ای زیبا شده بود و انتظار مرد رویایی خود را می کشید تا وارد اتاق شود. صدای قدم های او را شنید که از پله ها بالا می آمد و از شور و شوق انتظار نفسش بند آمد. تصمیم گرفت تردید هایش را کنار بگذارد و آن روز را شگفت انگیز ترین روز زندگی خود کند. صدای مرد زندگی اش را شنید و در باز شد. لبخندی شادمانه بر چهره ملانی نشست دختر جوان به همسر آینده خود نگاه کرد تا سلامی پر مهر به همدیگر کنند، اما استیو بدون حتی یک نگاه با عجله کنار ملانی قرار گرفت و حتی نشان نداد حضور او را در کنارش حس می کند ناگهان دختر جوان غمگین شد، شادی او از میان رفت و غم همه وجودش را فرا گرفت ملانی فریادی را در سر می شنید: "بلند شو! فرار کن!" باید فرار کنی اما نمی توانست حرکت کند. او در هم شکسته و بی حرکت نشست؛ انگار به صندلی میخکوب شده بود دقایقی گذشت و استیو هنوز به عروس خود توجهی نکرده بود. ملانی سعی کرد راهی برای خروج از این وضعیت بیابد، چه کار می توانست بکند؟ به این فکر کرد که پدر و مادرش برای مخارج جشن ازدواج وام گرفته اند به این فکر کـرد کـه همـه دوسـتان و خویشاوندانش آمده اند تا خوشبختی او را جشن بگیرند. به مادرش فکر کرد که بار ها گفته بود ارزش زن به ارزش شوهرش وابسته است. مادرش مـی گفـت: "اگر زن خوبی باشی، مرد خوبی گیرت می آید. هر چه دلایل بیش تری مــی دیــد که چرا نمی تواند از این ازدواج فرار کند، بیش تر به این نتیجه می رسید که باید دختر خوبی باشد به خودش گفت که استیو فقط عصبی ست و همه چیز درست خواهد شد. در حالی که دست در بازوی پدر طول کلیسا را قدم می زد، نقاب "من خیلی شاد، پر نشاط و عاشق هستم" را به چهره ه گذاشت، اما در درون احساس می کرد در حال مرگ است. آن شب با جشن و شادمانی مهمانان وضعیت اندکی بهتر شد، ام چند روز بعد که فروس و داماد به خانه خود رفتند، واقیت دوباره آشکار شد.


اداه دارد ...

دبی فورد
شجاعت
ص 140 و 141

کانال دبی فورد
@DebbieFord
ادامه ...


ملانی در حالی که داستان خود را برای ما تعریف می کرد، اشک می ریخت. واقعاً می توانستم خجالت درد، شکست و اندوه آن دختر جوان و زیبا را در روز عروسی حس کنم. این زن، مبهوت ایستاد و اعتراف کرد که تا کنون آن داستان را برای کسی تعریف نکرده است. وقتی به ملانی گفتم که نشان داده چگونه در مهم این رابطه نادرست و پر خشونت مشارکت داشته گفت هرگز در این باره فکر نکرده است. او اکنون می توانست لحظه انتخاب خود را ببیند. این زن دید که آن انتخاب را داشت که برگردد و فرار کند یا تسلیم شود. او انتخاب کرده بود که تسلیم و قربانی شود ملانی به مدت چهل سال بار ها و بار ها در از بین بردن خودش مشارکت کرده بود.
او که در فضای امن دوره ایستاده بود، متوجه شد لحظه حساس تصمیم گیری است: حالا یا هیچ وقت! اگر می خواست شور و شوق و سرزندگی اش را پس بگیرد و در آینده به نوعی خوشبختی دست پیدا کند باید مسئولیت انتخاب هایش را می پذیرفت و پاسخگوی باور هایی مـی شــد کـه تعیین کننده آن انتخاب ها بودند. این زن با پذیرش مسؤولیت، سرانجام توانست به شجاعت لازم جهت گام برداشتن آزادی برای در نظر گرفتن خودش و انجام تصمیم گیری های مستقل دست یابد. او به خودش و همچنین رابطه اش بــا حقیقت اعتماد پیدا کرد.
می توانم حدس بزنم اکنون ملانی به خودش می خندد که چه طور این همه توان را صرف سرزنش همسرش کرده بود، در حالی که می توانست سهم خودش را بپذیرد و هر وقت بخواهد قدم بردارد، بعد ها این زن یادداشتی برای من فرستاد: "سرانجام، آزاد شدم."
اگر از دیدگاه هم آفرینندگی بنگریم - یعنی ببینیم که ما در ایجاد شرایط روابط و تجربه هایمان در این عالم سهمی داریم - می توانیم الگو های ناپیدای درونی خود را ببینیم. با این روشنی نگاه و خرد حاصل از آن می توانیم طناب اسارت خودمان را پاره لنگر را رها و خود را آزاد کنیم. وقتی از گذشته آزاد می شویم از آن رهایی عاطفی برخوردار می گردیم که بتوانیم به گونه ای شایسته
مبارزی شجاع شویم.


دبی فورد
شجاعت
ص 141 و 142
فرایند آزادی عاطفی


اگر مایل هستید، موسیقی آرامش بخشی پخش کنید و دفتر یادداشت خود را بردارید با نفسی آرام و عمیق و در حالی که به درون وصل هستید، به این:

1_ پذیرش قربانی درونی:
همه وضعیت هایی را که سرزنش می کنید، انگشت اتهام به سوی دیگران می گیرید از آن ها خشمگین مانده اید و احساس میکنید، قربانی شده اید بنویسید.

2 - شناسایی بزرگ ترین مانع: در فهرستی که اکنون تهیه کردید، سه وضعیتی را که بیش از همه جلوی شجاعت و اطمینان شما را می گیرند، نشانه بگذارید.

4_ سهم خود را در این ماجرا بپذیرید: بنویسید که آیا نقشی در این ماجرا ها داشتید چه نقشی داشتید؟ کدام انتخاب هایتان شما را در این وضعیت قرار دادند؟ خواهش می کنم قول بدهید که خود را دعوا و سرزنش نکنید. اگر به موقعیتی دشوار می نگرید که قربانی شده اید، موقعیتی ساده تر را در نظر
بگیرید و از آن جا آغاز کنید.

5_ یافتن هدایا: در رابطه با این موقعیت هی پر چالش به این پرسش ها، پاسخ دهید:


• چه درسی میت توانم از این تجربه بگیرم؟
. لازم است چه پیامی را بشنوم؟
. این تجربه چه هدیه ای برایم دارد؟


5_ آزاد کردن خودتان: کاری کنید که به شما کمک کند بار مربوط به این، موقعیت را زمین بگذارید تا بتوانید با وقار، ثبات و اطمینان حقیقی پیش بروید.


دبی فورد
شجاعت
ص 142 و 143

کانال دبی فورد
@DebbieFord
فعال کننده شجاعت


آن بخش از وجودتان را که در پی راضی کردن مردم است، درمان کنید. دست کم به درخواست سه نفر پاسخ "نه" بدهید و به خود یادآوری کنید که "نه" گفتن هیچ خطری ندارد. خوش بگذرد! طی شش هفته آینده، این کار را هر قدر می توانید انجام دهید "نه"، دوست شما است.


سازنده اطمینان

وارد اجتماع شوید و سه بار پاسخ «"نه" بشنوید عمداً درخواست هایی کنید که مطمئن هستید به شما "نه" خواهند گفت؛ برای نمونه درخواست مساعدت، کمک پول و مشارکت در کاری کنید. می توانید از کسی که خیلی گرفتار است و رستورانی بسیار مجلل دارد، دعوت کنید به خانه تان بیاید و برای شما و خانواده غذایی درست کند. یا از کسی که از پول قرض دادن بی زار است درخواست و امی برای مدت چهار ماه کنید. اگر علت را پرسید، بگویید به او ربطی ندارد. سپس وقتی پاسخ منفی داد بگویید: "متشکرم که اجازه
دادی این درخواست را کنم." به کسی نگویید که این مشق شب شما است! این تمرین فرصتی مناسب برای تأکید بر آن نکته است که اشکالی ندارد مردم بـه شما "نه" بگویند.


پاداش شجاعت

هفت وضعیت را نام ببربد که حتی وقتی نمی خداستید، حقیقت را گفتید.


دبی فورد
شجاعت
ص 143 و 144

کانال دبی فورد
@DebbieFord
رمز همدلی صادقانه


شما، این توان را دارید که درک و قدر صناسی تازه و ژرفی نسبت به گذشته و همه تجربه هایتان داشته باشید. می خواهم بگویم به این تجربه ها نیاز داشتید تا در این جهان برای خودتان خانواده جامعه و بشریت، آن کسی بشوید که می خواهید. آدم ها و تجربه هایی درست و دقیق در زندگی شما آشکار شدند.
خانواده تان برای یادگیری رشد و تکامل شما عالی بودند. فقط صدای ترس بــا غرغر های مداومش، این حقایق را پنهان می کند و می کوشد زندگی ای را که تجربه کرده اید کم قدرت جلوه دهد. برای ساکت کردن صدای ترس، فقط کافی است دست به سوی ناشناخته های زیبا دراز کنید و همدلی صادقانه را فرا بخوانید تا باور کنید همه زندگی شما و حتی تاریک ترین لحظات آن از معنایی ژرف برخوردار است.
رمز همدلی صادقانه برخاسته از این باور است که هر پدیده ای علت بزرگ تری دارد زندگی شما طرح و برنامه ای دارد که مبارزه در راه آن با ارزش است. این برنامه دارای معنایی ژرف و فراتر از توان درک ایگوی شما است این رمز از شما می خواهد آن واقعیت بزرگ تر را با خروج از دیدگاه محدودتان و ورود به این جهان بینی که هیچ تصادفی وجود ندارد و هر رویدادی دلیلی دارد _حتی اگر نتوانید آن دلیل را ببینید - بشناسید و در آغوش بگیرید. این نگاه، خود به خود زندگی را دگرگون می سازد، زیرا شما را از "چرا من"، "من بی چاره"، "نباید"، "چرا این اتفاق افتاد؟" و "چرا این اتفاق می افتد؟" یــا همه اش تقصیر آن ها است که همگی به سرزنش تبدیل می شوند خارج می کند وقتی قاضی درون شما شواهدی می یابد تا به رنجشی بچسبد - رنجشی که شما را به گذشته ای آکنده از تنفر یا کینه پایبند می کند ـ از حس کردن دل مهربانتان بازداشته می شوید.


ادامه دارد ...

دبی فورد
شجاعت
ص 145 و 146

کانال دبی فورد
@DebbieFord
ادامه ...


صدای ترس، اصرار می ورزد چالش هایی که تجربه کرده اید، زخمی ماندگار بر شما گذاشته اند. هزینه گوش دادن به ترس خود را احتمالاً می توانید بیش از همه در الگو هایی ببینید که برای شما در دسر آفرین هستند: مانند چرخه های تکراری، خود ویرانگری، اعتیاد یا بگو مگو با عزیزان دوستان، همکاران یا خویشاوندان، این الگو ها شاید در بدن یا کار های مالی شما نشان داده شوند، اما بیش ترین هزینه این است که شجاعت و اطمینان شما را متزلزل می کنند.
برای ورود به وضعیت همدلی صادقانه، باید بکاویم و ببینیم چه رنجش و کینه ای ما را سنگین می کند. اما به این منظور بسیاری از ما باید ابتدا از انکار بیرون بیاییم معمولاً با اعتیاد هایی لذت بخش که حقیقت عاطفی را کمرنگ می سازند، حواسمان را پرت و فراموش می کنیم. خشمی بررسی نشده در خـود داریم اعتیاد های لذت بخش عادات و تمنا هایی به شمار می آیند که تنها دستاورد آن ها لحظات کوتاه خوشی هستند و از آرامش درونی دراز مدت و دل خواه ما بهره ای ندارند. حتی اگر متوجه باشیم که به همسر سابق، رییس یـا برخی از خویشاوندان کینه می ورزیم یا از آن ها آزرده هستیم، از این شناخت به عنوان ساز و کاری دفاعی استفاده می کنیم. آن را به سپری تبدیل می سازیم تا اعتماد به نفسی دروغین به ما بدهد تا حالمان بهتر شود هیچ متوجـه نیسـتیـم کـه بـه دل گرفتن کینه و آزردگی چه هزینه ای دارد.


ادامه دارد ...

دبی فورد
شجاعت
ص 146

کانال دبی فورد
@DebbieFord
سلام همراهان عزیز

دوستان عزیزم حق اشتراک مهر ماه کانال (قانون جبران) را در صورت توان مالی واریز کنید

6037 6974 9743 0766
حسین اکبرلو
بانک صادرات

همراهانی که در خارج از کشور هستند جهت راهنمایی برای پرداخت به ایدی ادمین پیام ارسال کنند
@hossein_mysticosm

پیشاپیش از توجه و حمایت شما عزیزان سپاسگزارم 🌹
ادامه ...


در حالی که بار های گذشته را حمل می کنیم، نمی تواتیم دلی گشوده داشته باشیم.
تا وقتی دل ما در برابر هر بخشی از این جهان بسته است، نمی توانیم آسودگی خود را تجربه کنیم. لزومی ندارد مانند بیش تر آدم ها تا هنگام مرگ عاطفی، معنوی یا جسمانی منتظر بمانیم تا قلوه سنگ های آزردگی های گذشته را رها کنیم. می توانیم آن ها را با نیروی بخشایش رها کنیم؛ انتخاب با ماست.
بسیاری از ما در باره بخشایش خوانده و حرف زده ایم و از لحاظ فکری می فهمیم که رها کردن خشم نسبت به دیگران چرا میتواند مفید باشد، اما باز هم به آزردگی ها می چسبیم. گاهی فکر می کنیم با نگه داشتن کینه هایمان، انتقام خود را می گیریم و شخص مقابل را وادار می سازیم به علت آزار دادن ما عذاب بکشد، اما این طور نمی شود. خردمندی گفته است: "رنجش و بیزاری، مانند این است که ما زهر بنوشیم و امیدوار باشیم طرف مقابل بمیرد." در حالی که فقط خودمان می میریم.
روزی که کتی به دوره فرایند سایه آمد، گرم کن صورتی گران قیمتی پوشیده بود و مو های بلند و زیبای او تا کمر می رسید‌. بی تردید نگاه ها را به دنبال خود می کشید. اما با وجود همه ناز و تبختر زنانه اش وقتی قدم به اتاق گذاشت. نمی توانست حال خراب، آزردگی و خشم آشکار در چهره خود را پنهان کند.
چه مصیبتی را پشت سر گذاشته بود؟ چه تجرب های اعتماد به نفس حقیقی او را ربوده بود؟ با سنگینی ای در ردیف جلو نشست که تا عمق وجودم نفوذ کرد. هر کسی به فرایند سایه می آید. نوعی دل شکستگی، رنجش یا راز پنهان دارد که می خواهد زمین بگذارد. می توانستم از روی پرسش ها و یادداشت های او تشخیص دهم که عمیق فکر می کند. در رابطه با موضوع گذشته اش بسیار شمرده، رسا و قانع کننده حرف میزد. بعد ها فهمیدم وکیل است.


ادامه دارد ...

دبی فورد
شجاعت
ص 146 و 147

کانال دبی فورد
@DebbieFord
ادامه ...


همچنان که ساعات دوره سپری می شدند، تنها فکری که به ذهنم می رسید این بود: "آن زن از من متنفر است." مطمئن بودم او از این بیزار است که من مدام این امکان را به رخش می کشم که در نهایت هر تجربه دردناکی، هدایای بزرگ به بار می نشاند. ناگهان از کوره در رفت. کتی حاضر نبود این نظر را بپذیرد و بلند شد تا در دفاع از نظر خود بحث کندگ او ماننـد هـر وکیـل خـوبی، خروار ها مدرک در تأیید این نگرش جمع کرده بود که هیچ نکته مقدس، خوب یا حتی متوسطی در تجربه ای که از سر گذرانده وجود ندارد به او ظلم شده بود! این داستان آن زن بود و به آن وفادار بود. پرونده بسته شد. در پاسخ گفتم که می تواند با خشم و آزردگی دست نخورده خود به خانه برود، اما حالش بهتر نمی شود و نتیجه تغییر نمی کند.

داستان کتی کم و بیش به این شبیه بود:
این زن و شوهر زوجی نمونه به شمار می آمدند. همه می خواستند در حلقه معاشران آن ها باشند و به زندگی عاشقانه آن خانواده غبطه می خوردند. کتی در بیست و هفت سالگی با استوارت ازدواج کرده بود. استوارت پانزده سال از او بزرگ تر بود و به عقیده کتی مورد اطمینان، معتبر و دست و دل باز بود. این مرد بی تردید می توانست مانند پدرش از او مراقبت کند، اما پس از چند سال استوارت اندک اندک به دیوی تبدیل شد که کتی نمی شناخت. کم کم نشانه ها جمع شدند. در این سال ها استوارت هیچ وقت برای تماشای برنامه های نمایشی سه دختر نازنینش در مدرسه حاضر نشد، به مهمانی های خانوادگی نیامد یا حتی دختران خود را برای گفتن شب به خیر نبوسید. اگر چه این مرد می دانست هــر شب دختر ها منتظر او می مانند، اما هرگز به موقع نیامد. کم کم مشکل نوشیدن پیدا کرد و همیشه مایع سرافکندگی همسر خود در جمع می شد. گاه برای گم شدن کلید دعوا راه می انداخت گاه به زنهپ های مردم بد نگاه می کرد و گاه به بدگویی از دخترانش می پرداخت.


ادامه دارد ...

دبی فورد
شجاعت
ص 147 و 148

کانال دبی فورد
@DebbieFord
2024/10/01 18:57:37
Back to Top
HTML Embed Code: