مسالهی آموزش و چالش کهن «حقوق طبیعی»
#A 450
آرمان امیری @armanparian - اندیشهی «حقوق طبیعی»، یکی از قدیمیترین ایدههای بشری است. تقریبا به قدمتی که ما از تاریخ دانش و دین و فلسفه اطلاع داریم، ایدههای مشابهی وجود داشتهاند. خلاصهاش هم این است که یک سری حقایق مطلق، ثابت و جهانشمولی وجود دارند که میتوانند مبنای رستگاری یا سعادت انسانی شوند. طبیعتا ایدهی وسوسهکنندهای است: اگر بشود حقیقت را یکجا کشف و سپس اجرایی کرد، از شر اختلاف و زحمت تلاش برای جستجوی مداوم و ابدی خلاص میشویم؛ اما به باور من، هرآنچه انسان را از چنین ضرورتهایی معاف کرد، تنها مخدری است که به سکون و فلاکتش منجر میشود، نه سعادت ابدی!
کاملا قابل انتظار است که بزرگترین حامیان اندیشهی «حقوق طبیعی»، اندیشمندان مذهبی بودهاند. آنهایی که اصرار داشتند برای کمال مطلق الاهی جایی در چهارچوب نظری خودشان پیدا کنند؛ اما در نهایت چندان هم تفاوتی نمیکند که این حقوق طبیعی، مبتنی بر یک مکاشفات و استدلالهای فلسفی ارائه شوند، یا فرامین مذهبی و کلیسایی. مهم این است که از اساس به گونهای هستند که راه گفتگو و پرسشگری را سد میکنند و امکان تغییر و بهروزرسانی را از بین میبرند شاید دقیقا به همین دلیل است که نیروهای فراوانی مجذوب این ایده میشوند! برای اینکه «حرف آخر» را بزنند و وضعیت جهان را به یک «قطعیت تردیدناپذیر» بکشانند.
جالب اینکه به قدمت همین ایدهی کهن، جریان دیگری هم در طول تاریخ اندیشهی بشری وجود داشته است که دقیقا در نقطهی مقابل قرار میگیرد. تقریبا ۲۵۰۰ سال پیش، پروتاگوراس یونانی گفت «معیار همهچیز انسان است».
او به سادگی استدلال میکرد که هرگز امکان ندارد که همهی انسانها بر سر حقانیت مطلق یک حقیقت به توافق برسند. بعدها این خط فکری استدلالهای جدیتری هم برای تردید در وجود منبع حقیقت مطلق، و یا دستکم امکان کشف و طرح آن پیدا کرد. به هر حال، نتیجهی نهایی این ایده چنان بود که ما نیازمند آن هستیم که در سر هر چالشی با هم گفتگو کنیم. طبیعی است که این مسیر، درهای یک «دموکراسی مداوم» در تمامی عرصههای سیاسی، اجتماعی و حتی معرفی را باز نگه میدارد.
در عصر جدید، آشناترین مفهوم مبتنی بر «حقوق طبیعی»، اعلامیهی جهانی حقوق بشر است. فهرستی بلند بالا از حقوقی که برای تمامی انسانها، در سراسر جهان و احتمالا تمام طول تاریخ نگاشته شده و در ظاهر دیگر قابل گفتگو نیستند. با این حال، من حتی گمان میکنم ما میتوانیم با همین اعلامیه نیز به دو صورت مواجه شویم:
برای خواندن ادامهی این یادداشت «اینجا کلیک کرده» و یا از گزینه instant view استفاده کنید.
کانال «مجمع دیوانگان»
@DivaneSara
اینستاگرام «مجمع دیوانگان»
.
#A 450
آرمان امیری @armanparian - اندیشهی «حقوق طبیعی»، یکی از قدیمیترین ایدههای بشری است. تقریبا به قدمتی که ما از تاریخ دانش و دین و فلسفه اطلاع داریم، ایدههای مشابهی وجود داشتهاند. خلاصهاش هم این است که یک سری حقایق مطلق، ثابت و جهانشمولی وجود دارند که میتوانند مبنای رستگاری یا سعادت انسانی شوند. طبیعتا ایدهی وسوسهکنندهای است: اگر بشود حقیقت را یکجا کشف و سپس اجرایی کرد، از شر اختلاف و زحمت تلاش برای جستجوی مداوم و ابدی خلاص میشویم؛ اما به باور من، هرآنچه انسان را از چنین ضرورتهایی معاف کرد، تنها مخدری است که به سکون و فلاکتش منجر میشود، نه سعادت ابدی!
کاملا قابل انتظار است که بزرگترین حامیان اندیشهی «حقوق طبیعی»، اندیشمندان مذهبی بودهاند. آنهایی که اصرار داشتند برای کمال مطلق الاهی جایی در چهارچوب نظری خودشان پیدا کنند؛ اما در نهایت چندان هم تفاوتی نمیکند که این حقوق طبیعی، مبتنی بر یک مکاشفات و استدلالهای فلسفی ارائه شوند، یا فرامین مذهبی و کلیسایی. مهم این است که از اساس به گونهای هستند که راه گفتگو و پرسشگری را سد میکنند و امکان تغییر و بهروزرسانی را از بین میبرند شاید دقیقا به همین دلیل است که نیروهای فراوانی مجذوب این ایده میشوند! برای اینکه «حرف آخر» را بزنند و وضعیت جهان را به یک «قطعیت تردیدناپذیر» بکشانند.
جالب اینکه به قدمت همین ایدهی کهن، جریان دیگری هم در طول تاریخ اندیشهی بشری وجود داشته است که دقیقا در نقطهی مقابل قرار میگیرد. تقریبا ۲۵۰۰ سال پیش، پروتاگوراس یونانی گفت «معیار همهچیز انسان است».
او به سادگی استدلال میکرد که هرگز امکان ندارد که همهی انسانها بر سر حقانیت مطلق یک حقیقت به توافق برسند. بعدها این خط فکری استدلالهای جدیتری هم برای تردید در وجود منبع حقیقت مطلق، و یا دستکم امکان کشف و طرح آن پیدا کرد. به هر حال، نتیجهی نهایی این ایده چنان بود که ما نیازمند آن هستیم که در سر هر چالشی با هم گفتگو کنیم. طبیعی است که این مسیر، درهای یک «دموکراسی مداوم» در تمامی عرصههای سیاسی، اجتماعی و حتی معرفی را باز نگه میدارد.
در عصر جدید، آشناترین مفهوم مبتنی بر «حقوق طبیعی»، اعلامیهی جهانی حقوق بشر است. فهرستی بلند بالا از حقوقی که برای تمامی انسانها، در سراسر جهان و احتمالا تمام طول تاریخ نگاشته شده و در ظاهر دیگر قابل گفتگو نیستند. با این حال، من حتی گمان میکنم ما میتوانیم با همین اعلامیه نیز به دو صورت مواجه شویم:
برای خواندن ادامهی این یادداشت «اینجا کلیک کرده» و یا از گزینه instant view استفاده کنید.
کانال «مجمع دیوانگان»
@DivaneSara
اینستاگرام «مجمع دیوانگان»
.
Telegraph
مسالهی آموزش و چالش کهن «حقوق طبیعی»
نخست، به همان شیوهی باورمندان به حقوق طبیعی، که این موارد را میپذیرند چون «حق طبیعی» انسان قلمداد میکنند. دوم، مواجههای کاملا مدنی، بدین مبنا که «ما این حقوق را میپذیریم، نه از این بابت که آنها را حقوق ازلی و ابدی و جداییناپذیر طبیعت انسان میدانیم،…
دو دستاورد از پس ۵۰۰۰ روز مقاومت
#A 451
آرمان امیری @armanparian
نخست:
نقدی تاریخی به برخی رویکردهای سیاسی وارد است که اتفاقا در کشور ما بسیار اهمیت پیدا میکند. نقدی که مدعی است: خلط کردن کارکرد اصلی سیاست، از محل مصالحه برای کسب نتیجه، به محل مقاومت بر سر حقانیت، انحرافی در اساس مفهوم و کارکرد امر سیاسی است. از نظرگاه این نقد، بزرگترین آسیب در تاریخ معاصر کشور ما، فقدان شیوهای از سیاست بوده که نتیجهگرایی را در راس اولویتهای خود قرار دهد، و هرگز عرصهی چانهزنی مداوم سیاسی را به انسداد تقابلگرایی نکشاند. من بدون شک با چنین نظرگاه و نقدی موافقم، اما گمان میکنم این مقدمهی قابل قبول و حتی ضروری، امروز به دستمایهای برای وهن اساس و بنیان مفهوم سیاست در کشور ما بدل شده است.
وقتی از ضرورت حصول توافق در سیاست سخن میگوییم، به صورت پیشفرض در نظر گرفتهایم که جریانات سیاسی متفاوت، نمایندهی مطالبات، رویکردها و ارزشهای متفاوتی هستند. توافق تنها وقتی معنادار است که به عنوان نقطهی توازنی میان «امکانات» با «اهداف» دیده شود. به همان میزان که نادیده گرفتن «امکانات» و تمرکز متعصبانه بر «اهداف» میتواند سیاست را به ورطهی «حقطلبی انتزاعی» بکشاند، تمرکز بر ضرورت حصول هرگونه «توافق» بدون در نظر گرفتن «اهداف، مقاصد و ارزشها» نیز اصل مسالهی سیاست را بلاموضوع میکند.
مایی که به چشم دیدیم طی ربع قرن گذشته چطور رویای «اصلاحات»، ابتدا به «اعتدال» نزول یافت و سپس تا سر حد «روزنهگشایی» سقوط کرد به خوبی میتوانیم قضاوت کنیم که بیتوجهی به پرنسیبهای سیاسی چطور میتواند اصل موضوع سیاست را به ابتذال بکشاند. کافی است از خود بپرسیم که همین امروز، آن جریانات مدعی نتیجهگرایی از پس سیاست معطوف به توافق کجا ایستادهاند؟ آیا مهرههایی اثرگذار در سطح تغییر سیاستهای کلان کشوری هستند؟ آیا میتوانند جلوی بحرانهای بزرگ داخلی و خارجی را بگیرند؟ آیا در دل جامعه قدرت نفوذ، اثرگذاری و بسیج نیرویی برایشان باقی مانده؟ یا به کل به مهرههایی خنثی، بیاراده و بیاثر در تمامی ساحتهای سیاسی و اجتماعی بدل شدهاند؟
در نقطهی مقابل، این فهم و روش متفاوت میرحسین موسوی از معنا و ساحت سیاست بود که سبب شد در زمانی که منتقدان به ظاهر واقعبینش به ورطهی یک سقوط آزاد سیاسی و اجتماعی افتادهاند، نام او همچنان به عنوان یک وزنهی اثرگذار و ای بسا آیندهساز در سیاست و جامعهی کشور سنگینی کند.
دوم:
در مباحث معطوف به توسعه سیاسی، تعبیری وجود دارد معروف به «جلگهی انتخاب»؛ منظور آنکه هیچ کشوری به تمامی راهها و مسیرهایی که از نظر تئوریک میتوان متصور شد دسترسی ندارد. امکانهای انتخاب پیش روی هر ملت و جامعهای، محدود به ظرفیتهایی است که پیشتر در دل خود فراهم کرده باشد. ما میتوانیم روی کاغذ از الفاظی چون سوسیال دموکراسی، لیبرال دموکراسی، جمهوریخواهی، مشروطهخواهی یا غیره سخن بگوییم، اما این ایدهها تنها زمانی به عنوان یک «امکان واقعی سیاسی» مطرح هستند که یک نیروی واقعی سیاسی بتواند آنها را نمایندگی کند. با چنین مقدمهای، هرچه تنوع جریانات سیاسی یک کشور گستردهتر شود، به نوعی توانایی ذاتی آن کشور برای توسعهی سیاسی افزایش مییابد، چرا که دایرهی امکانات و جلگهی انتخابش گستردهتر و متنوعتر میشود.
حال میتوان دریافت که وقتی یک چهرهی سیاسی یا حتی یک جریان سیاسی وجاهت، اعتبار و آبروی خود را روی منفعتطلبیهای شتابزده و کوتهبینانه قمار میکند و اعتماد عمومی را از بین میبرد، این تنها خودش نیست که متضرر میشود، بلکه با حذف خودش از دایرهی نیروهای اثرگذاری سیاسی و اجتماعی، به کاهش «امکانهای سیاسی جامعه» و در نتیجه سقوط ظرفیتهای توسعهی سیاسی هم دامن زده است.
این مقدمهی به ظاهر نظری، مسالهای است که اتفاقا امروز هر شهروند ایرانی با پوست و گوشت و استخوانش میتواند آن را لمس کند، در تکتک لحظاتی که از خود میپرسد: «برای تغییر مسیر آینده چه گزینههایی وجود دارد؟»
اینجا جایی است که دوست و دشمن، مخالف و موافق ناچار به اعتراف هستند که نام «میرحسین موسوی» همچنان به عنوان یک گزینهی غیرقابل انکار، و در نتیجه یک انتخاب و یک مسیر سیاستورزی پیش روی جامعهی ایرانی قرار دارد، چرا که او بر خلاف بسیاری دیگر حاضر نشد با تکرارهای مداوم راههای شکست خورده، با وجاهت سیاسی خود و اعتماد متقابل اجتماعی بازی کند، و حال میتواند نتیجهی این پایداری را به شکل یک امکان انتخاب، به جلگهی انتخاب سیاسی کشور تقدیم کند و همهی ما را به اندکی گستردهتر شدن ظرفیتهای توسعهی سیاسی کشور امیدوار نگه دارد.
کانال «مجمع دیوانگان»
@DivaneSara
اینستاگرام «مجمع دیوانگان»
.
#A 451
آرمان امیری @armanparian
نخست:
نقدی تاریخی به برخی رویکردهای سیاسی وارد است که اتفاقا در کشور ما بسیار اهمیت پیدا میکند. نقدی که مدعی است: خلط کردن کارکرد اصلی سیاست، از محل مصالحه برای کسب نتیجه، به محل مقاومت بر سر حقانیت، انحرافی در اساس مفهوم و کارکرد امر سیاسی است. از نظرگاه این نقد، بزرگترین آسیب در تاریخ معاصر کشور ما، فقدان شیوهای از سیاست بوده که نتیجهگرایی را در راس اولویتهای خود قرار دهد، و هرگز عرصهی چانهزنی مداوم سیاسی را به انسداد تقابلگرایی نکشاند. من بدون شک با چنین نظرگاه و نقدی موافقم، اما گمان میکنم این مقدمهی قابل قبول و حتی ضروری، امروز به دستمایهای برای وهن اساس و بنیان مفهوم سیاست در کشور ما بدل شده است.
وقتی از ضرورت حصول توافق در سیاست سخن میگوییم، به صورت پیشفرض در نظر گرفتهایم که جریانات سیاسی متفاوت، نمایندهی مطالبات، رویکردها و ارزشهای متفاوتی هستند. توافق تنها وقتی معنادار است که به عنوان نقطهی توازنی میان «امکانات» با «اهداف» دیده شود. به همان میزان که نادیده گرفتن «امکانات» و تمرکز متعصبانه بر «اهداف» میتواند سیاست را به ورطهی «حقطلبی انتزاعی» بکشاند، تمرکز بر ضرورت حصول هرگونه «توافق» بدون در نظر گرفتن «اهداف، مقاصد و ارزشها» نیز اصل مسالهی سیاست را بلاموضوع میکند.
مایی که به چشم دیدیم طی ربع قرن گذشته چطور رویای «اصلاحات»، ابتدا به «اعتدال» نزول یافت و سپس تا سر حد «روزنهگشایی» سقوط کرد به خوبی میتوانیم قضاوت کنیم که بیتوجهی به پرنسیبهای سیاسی چطور میتواند اصل موضوع سیاست را به ابتذال بکشاند. کافی است از خود بپرسیم که همین امروز، آن جریانات مدعی نتیجهگرایی از پس سیاست معطوف به توافق کجا ایستادهاند؟ آیا مهرههایی اثرگذار در سطح تغییر سیاستهای کلان کشوری هستند؟ آیا میتوانند جلوی بحرانهای بزرگ داخلی و خارجی را بگیرند؟ آیا در دل جامعه قدرت نفوذ، اثرگذاری و بسیج نیرویی برایشان باقی مانده؟ یا به کل به مهرههایی خنثی، بیاراده و بیاثر در تمامی ساحتهای سیاسی و اجتماعی بدل شدهاند؟
در نقطهی مقابل، این فهم و روش متفاوت میرحسین موسوی از معنا و ساحت سیاست بود که سبب شد در زمانی که منتقدان به ظاهر واقعبینش به ورطهی یک سقوط آزاد سیاسی و اجتماعی افتادهاند، نام او همچنان به عنوان یک وزنهی اثرگذار و ای بسا آیندهساز در سیاست و جامعهی کشور سنگینی کند.
دوم:
در مباحث معطوف به توسعه سیاسی، تعبیری وجود دارد معروف به «جلگهی انتخاب»؛ منظور آنکه هیچ کشوری به تمامی راهها و مسیرهایی که از نظر تئوریک میتوان متصور شد دسترسی ندارد. امکانهای انتخاب پیش روی هر ملت و جامعهای، محدود به ظرفیتهایی است که پیشتر در دل خود فراهم کرده باشد. ما میتوانیم روی کاغذ از الفاظی چون سوسیال دموکراسی، لیبرال دموکراسی، جمهوریخواهی، مشروطهخواهی یا غیره سخن بگوییم، اما این ایدهها تنها زمانی به عنوان یک «امکان واقعی سیاسی» مطرح هستند که یک نیروی واقعی سیاسی بتواند آنها را نمایندگی کند. با چنین مقدمهای، هرچه تنوع جریانات سیاسی یک کشور گستردهتر شود، به نوعی توانایی ذاتی آن کشور برای توسعهی سیاسی افزایش مییابد، چرا که دایرهی امکانات و جلگهی انتخابش گستردهتر و متنوعتر میشود.
حال میتوان دریافت که وقتی یک چهرهی سیاسی یا حتی یک جریان سیاسی وجاهت، اعتبار و آبروی خود را روی منفعتطلبیهای شتابزده و کوتهبینانه قمار میکند و اعتماد عمومی را از بین میبرد، این تنها خودش نیست که متضرر میشود، بلکه با حذف خودش از دایرهی نیروهای اثرگذاری سیاسی و اجتماعی، به کاهش «امکانهای سیاسی جامعه» و در نتیجه سقوط ظرفیتهای توسعهی سیاسی هم دامن زده است.
این مقدمهی به ظاهر نظری، مسالهای است که اتفاقا امروز هر شهروند ایرانی با پوست و گوشت و استخوانش میتواند آن را لمس کند، در تکتک لحظاتی که از خود میپرسد: «برای تغییر مسیر آینده چه گزینههایی وجود دارد؟»
اینجا جایی است که دوست و دشمن، مخالف و موافق ناچار به اعتراف هستند که نام «میرحسین موسوی» همچنان به عنوان یک گزینهی غیرقابل انکار، و در نتیجه یک انتخاب و یک مسیر سیاستورزی پیش روی جامعهی ایرانی قرار دارد، چرا که او بر خلاف بسیاری دیگر حاضر نشد با تکرارهای مداوم راههای شکست خورده، با وجاهت سیاسی خود و اعتماد متقابل اجتماعی بازی کند، و حال میتواند نتیجهی این پایداری را به شکل یک امکان انتخاب، به جلگهی انتخاب سیاسی کشور تقدیم کند و همهی ما را به اندکی گستردهتر شدن ظرفیتهای توسعهی سیاسی کشور امیدوار نگه دارد.
کانال «مجمع دیوانگان»
@DivaneSara
اینستاگرام «مجمع دیوانگان»
.
Telegram
مجمع دیوانگان
کانال «مجمع دیوانگان»
@DivaneSara
اینستاگرام «مجمع دیوانگان»
.
@DivaneSara
اینستاگرام «مجمع دیوانگان»
.
منطق سودمندی و چالش «حق طبیعی»
#A 452
آرمان امیری @armanparian - جرمی بنتهام معتقد بود که بهترین اعمال آن است که بیشترین شادی و کمترین درد را برای بیشترین مردم به همراه بیاورد. در مکتب فایدهگرایی که او بنیان گذاشت، این «بهترین عمل»، نه تنها بهترین تصمیم سیاسی، بلکه در عین حال یک تصمیم «اخلاقی» حساب میشد!
صراحت بنتهام به قدری عریان بود که مخاطبان بسیاری را به وحشت انداخت. در طول تاریخی که اغلب دست بالا با مذاهب دنیاگریز بوده، هرگونه تلاش برای تئوریزه کردن «لذتگرایی» نه فقط یک کفرگویی مذهبی، بلکه نوعی «وقاحت بیشرمانهی اجتماعی» محسوب میشد.
دشوار نیست که حدس بزنیم حتی منتقدان او نیز در عمل به گونهای رفتار میکردند که لذت و منافع خود را بیشتر کنند، (به یاد بیاوریم که کلیسا برای قرنها یکی از بزرگترین کانونهای ثروت و قدرت بود و حتی در مفاسد اخلاقی پیشگام به حساب میآمد) اما بنتهام چیزی را به زبان آورده بود که همچون «راز مگو» همه پنهان میکردند.
ایدهای که به انسانها وعدهی «لذت» میدهد، در عین جذابیت ظاهری، ترسهای خاص خودش را به همراه میآورد؛ انسان شاید بیش از آن میزان که لذتجو باشد، ترسخورده است! هراس از آنکه لذتجویی دیگران اصل بقای ما را به خطر بیندازد، آدمی را به این اندیشه سوق میدهد که تا حد امکان محدودیتها را بیشتر کنیم!
نگرانی آشنا که: اگر لذتجویی به بالهوسی و فساد منجر شد چه؟ در پیوند با هراس از «ارادهی اکثریت» تشدید شد: اگر اکثریت خواستند اموال من را تصاحب کنند چه؟ اگر اکثریت خواستند اقلیت را قتلعام کنند چه؟
این نگرانیها، با پسزمینهی همیشگی آموزههای دینی که در طول تاریخ اندیشه همواره بر نظرات انسانی سایه افکندهاند، بسیاری از اندیشمندان را به این فکر انداخت که برای آدمیان یک سری «حقوق طبیعی» قائل شوند. حقوقی که محصول توافق اجتماعی نیست، بلکه در عالمی برتر (عالم مُثُل – بارگاه الاهی – یا کتاب طبیعت!) ثبت و ضبط شده و انسانها حق تخطی از آن را ندارند. اما این قوانین طبیعی چه هستند؟ و چگونه قرار است از عالم برتر به دست ما برسند؟
اینجا دوباره جایی بود که هر اندیشمندی مساله را به سود خودش تفسیر کرد: افلاطون گفت که فقط ما فلاسفه بلدیم این را کشف کنیم! کشیشها مدعی شدند که فقط کلیسا میتواند مصادیقش را فهرست کند و برخی دیگر (که بیشتر شبیه تصور ما از دانشمندان علمی بودند) مدعی شدند یک سری فرمولهای پیشرفتهی علمی/عقلی وجود دارد که اگر خوب تربیت بشوید و «اهل» بشوید میتوانید آن را دریابید.
بدین ترتیب، طرح ایدهی «حقوق طبیعی»، نه تنها اصل مشکل بیم و هراسهای عمومی را برطرف نکرد، بلکه یک مشکل هم به مسالهی اصلی اضافه کرد: تصویب حدود قوانین و حقوق مردم، از دسترس اجماع عمومی خارج شد و به انحصار گروههای خاصی از اقلیت/نخبگان حاکم درآمد.
البته در اذهان استبدادزدهای که «امنیت» را مترادف «نظم استبدادی» قلمداد میکردند و «دموکراسی» را نشانگر «هرج و مرج و بیثباتی» میدانستند، این ایده همواره سطحی از آرامشبخشی را با خود به همراه داشت، به ویژه اینکه خصلت ایستا و مطلقگرای این حقوق با خوی غالبا محافظهکار عمومی که همواره تحولات آینده را با دیدهی تردید مینگرد سازگاری خوبی داشت.
توماس هابز، بدبینترین فیلسوف تاریخ اندیشه، یکی از حامیان ایدهی حقوق طبیعی بود. او با تعبیر معروفش که میگفت: «انسان گرگ انسان است»، تجسم کاملی از هراسهایی را به نمایش گذاشت که انسانها از کاهش قیدوبندها احساس میکردند؛ اما همین بدبینترین فیلسوف تاریخ هم همچنان اینقدری برای انسانها عقلانیت قائل بود که وقتی اوضاع ناشی از هرجومرج بیقانونی را میبینند، خودشان تصمیم میگیرند که دستگاهی از قواعد و قوانین را بنا کنند که نامش میشود: «دولت» و صرفا محصول توافق یا «قرارداد اجتماعی» است.
با این حال هابز بدبین، باز هم طاقت نیاورد و در عین حال که دولت را از هرگونه نظارت و پاسخگویی عمومی معاف کرد، همچنان دایرهی فعالیتهایش را به یک سری «حقوق طبیعی» محدود اسخت. آن هم حقوقی که که مصادیقش را فقط خود هابز تعیین میکرد!
برای خواندن ادامهی این یادداشت «اینجا کلیک کرده» و یا از گزینه instant view استفاده کنید.
کانال «مجمع دیوانگان»
@DivaneSara
اینستاگرام «مجمع دیوانگان»
.
#A 452
آرمان امیری @armanparian - جرمی بنتهام معتقد بود که بهترین اعمال آن است که بیشترین شادی و کمترین درد را برای بیشترین مردم به همراه بیاورد. در مکتب فایدهگرایی که او بنیان گذاشت، این «بهترین عمل»، نه تنها بهترین تصمیم سیاسی، بلکه در عین حال یک تصمیم «اخلاقی» حساب میشد!
صراحت بنتهام به قدری عریان بود که مخاطبان بسیاری را به وحشت انداخت. در طول تاریخی که اغلب دست بالا با مذاهب دنیاگریز بوده، هرگونه تلاش برای تئوریزه کردن «لذتگرایی» نه فقط یک کفرگویی مذهبی، بلکه نوعی «وقاحت بیشرمانهی اجتماعی» محسوب میشد.
دشوار نیست که حدس بزنیم حتی منتقدان او نیز در عمل به گونهای رفتار میکردند که لذت و منافع خود را بیشتر کنند، (به یاد بیاوریم که کلیسا برای قرنها یکی از بزرگترین کانونهای ثروت و قدرت بود و حتی در مفاسد اخلاقی پیشگام به حساب میآمد) اما بنتهام چیزی را به زبان آورده بود که همچون «راز مگو» همه پنهان میکردند.
ایدهای که به انسانها وعدهی «لذت» میدهد، در عین جذابیت ظاهری، ترسهای خاص خودش را به همراه میآورد؛ انسان شاید بیش از آن میزان که لذتجو باشد، ترسخورده است! هراس از آنکه لذتجویی دیگران اصل بقای ما را به خطر بیندازد، آدمی را به این اندیشه سوق میدهد که تا حد امکان محدودیتها را بیشتر کنیم!
نگرانی آشنا که: اگر لذتجویی به بالهوسی و فساد منجر شد چه؟ در پیوند با هراس از «ارادهی اکثریت» تشدید شد: اگر اکثریت خواستند اموال من را تصاحب کنند چه؟ اگر اکثریت خواستند اقلیت را قتلعام کنند چه؟
این نگرانیها، با پسزمینهی همیشگی آموزههای دینی که در طول تاریخ اندیشه همواره بر نظرات انسانی سایه افکندهاند، بسیاری از اندیشمندان را به این فکر انداخت که برای آدمیان یک سری «حقوق طبیعی» قائل شوند. حقوقی که محصول توافق اجتماعی نیست، بلکه در عالمی برتر (عالم مُثُل – بارگاه الاهی – یا کتاب طبیعت!) ثبت و ضبط شده و انسانها حق تخطی از آن را ندارند. اما این قوانین طبیعی چه هستند؟ و چگونه قرار است از عالم برتر به دست ما برسند؟
اینجا دوباره جایی بود که هر اندیشمندی مساله را به سود خودش تفسیر کرد: افلاطون گفت که فقط ما فلاسفه بلدیم این را کشف کنیم! کشیشها مدعی شدند که فقط کلیسا میتواند مصادیقش را فهرست کند و برخی دیگر (که بیشتر شبیه تصور ما از دانشمندان علمی بودند) مدعی شدند یک سری فرمولهای پیشرفتهی علمی/عقلی وجود دارد که اگر خوب تربیت بشوید و «اهل» بشوید میتوانید آن را دریابید.
بدین ترتیب، طرح ایدهی «حقوق طبیعی»، نه تنها اصل مشکل بیم و هراسهای عمومی را برطرف نکرد، بلکه یک مشکل هم به مسالهی اصلی اضافه کرد: تصویب حدود قوانین و حقوق مردم، از دسترس اجماع عمومی خارج شد و به انحصار گروههای خاصی از اقلیت/نخبگان حاکم درآمد.
البته در اذهان استبدادزدهای که «امنیت» را مترادف «نظم استبدادی» قلمداد میکردند و «دموکراسی» را نشانگر «هرج و مرج و بیثباتی» میدانستند، این ایده همواره سطحی از آرامشبخشی را با خود به همراه داشت، به ویژه اینکه خصلت ایستا و مطلقگرای این حقوق با خوی غالبا محافظهکار عمومی که همواره تحولات آینده را با دیدهی تردید مینگرد سازگاری خوبی داشت.
توماس هابز، بدبینترین فیلسوف تاریخ اندیشه، یکی از حامیان ایدهی حقوق طبیعی بود. او با تعبیر معروفش که میگفت: «انسان گرگ انسان است»، تجسم کاملی از هراسهایی را به نمایش گذاشت که انسانها از کاهش قیدوبندها احساس میکردند؛ اما همین بدبینترین فیلسوف تاریخ هم همچنان اینقدری برای انسانها عقلانیت قائل بود که وقتی اوضاع ناشی از هرجومرج بیقانونی را میبینند، خودشان تصمیم میگیرند که دستگاهی از قواعد و قوانین را بنا کنند که نامش میشود: «دولت» و صرفا محصول توافق یا «قرارداد اجتماعی» است.
با این حال هابز بدبین، باز هم طاقت نیاورد و در عین حال که دولت را از هرگونه نظارت و پاسخگویی عمومی معاف کرد، همچنان دایرهی فعالیتهایش را به یک سری «حقوق طبیعی» محدود اسخت. آن هم حقوقی که که مصادیقش را فقط خود هابز تعیین میکرد!
برای خواندن ادامهی این یادداشت «اینجا کلیک کرده» و یا از گزینه instant view استفاده کنید.
کانال «مجمع دیوانگان»
@DivaneSara
اینستاگرام «مجمع دیوانگان»
.
Telegraph
A452
اگر فرض کنیم مشکل ایدهی بنتهام این بود که نمیتوانست از خوی تجاوزکاری اکثریت در قبال اقلیت اجتناب کند، کمترین مشکل ایدهی هابز هم این بود که بسیاری از رفتارهای انسانی را نمیتوانست توضیح بدهد: اصلا لازم نیست که ما حتما معلول باشیم تا از شهرداری بخواهیم بخشی…
در دفاع از «ادبیّت» در ادبیات داستانی
گفتاری در کارکردها و ظرفیتهای زبان و ادبیت در رمان.
#A 452
آرمان امیری @armanparian - به تازگی جناب کتر مرتضی مردیها، استاد گرانقدر علوم سیاسی در صفحهی اینستاگرام خود اظهاراتی در مورد ادبیات داستانی کردند که به اختصار میتوان گفت جای تاسف داشتند. استاد گرانقدر، با استناد به تعبیری از پوپر در حوزهی اندیشهی سیاسی که نسبت به پیچیدهگویی برخی اندیشمندان انتقاد دارد، تعمیمی نابجا به حوزهی ادبیات انجام دادند که نتیجهاش زیر سوال بردن بخش بزرگی از شاهکارهای تاریخ ادبیات بود به بهانهی اینکه اینها «پیچیدهگویی» کردهاند.
در جلسهی نقد رمانی تازه از آریل دورفمن، فرصتی دست داد که با نگاهی به اظهارات اخیر این استاد گرانقدر، طرح بحثی را مطرح کنم در دفاع از «ادبیت» آثار داستانی و کارکردها و دلایل پیچیدگیهای زبان در رمان. هرچند همانگونه که در متن این گفتار هم اشاره میشود، ضرورت اصلی این طرح بحث از نگاه من، پاسخ دادن و ای بسا مقاوپمت در برابر موج بزرگتری است که این روزها شاهد هستیم و بسیاری از مبانی فرهنگی و هنری ما را هدف قرار داده است. نوعی تقابل و حتی میتوان گفت «تهاجم» از جانب دستگاه فکری غیرمدنی و ای بسا «پیشامدنی»، به دستاوردهای فرهنگی و هنری جهان مدرن، که به دلایلی بسیار عجیب و اغلب سیاستزده در فضای سالهای اخیر اوج گرفته است.
فایل صوتی گفتار مورد نظر را در زیر منتشر میکنم، اما اصل نسخهی مکتوب این گفتار که دقیقتر و منسجمتر است را نیز در ادامه میتوانیم به صورت یک فایل پیدیاف دریافت کنید.
کانال «مجمع دیوانگان»
@DivaneSara
اینستاگرام «مجمع دیوانگان»
.
گفتاری در کارکردها و ظرفیتهای زبان و ادبیت در رمان.
#A 452
آرمان امیری @armanparian - به تازگی جناب کتر مرتضی مردیها، استاد گرانقدر علوم سیاسی در صفحهی اینستاگرام خود اظهاراتی در مورد ادبیات داستانی کردند که به اختصار میتوان گفت جای تاسف داشتند. استاد گرانقدر، با استناد به تعبیری از پوپر در حوزهی اندیشهی سیاسی که نسبت به پیچیدهگویی برخی اندیشمندان انتقاد دارد، تعمیمی نابجا به حوزهی ادبیات انجام دادند که نتیجهاش زیر سوال بردن بخش بزرگی از شاهکارهای تاریخ ادبیات بود به بهانهی اینکه اینها «پیچیدهگویی» کردهاند.
در جلسهی نقد رمانی تازه از آریل دورفمن، فرصتی دست داد که با نگاهی به اظهارات اخیر این استاد گرانقدر، طرح بحثی را مطرح کنم در دفاع از «ادبیت» آثار داستانی و کارکردها و دلایل پیچیدگیهای زبان در رمان. هرچند همانگونه که در متن این گفتار هم اشاره میشود، ضرورت اصلی این طرح بحث از نگاه من، پاسخ دادن و ای بسا مقاوپمت در برابر موج بزرگتری است که این روزها شاهد هستیم و بسیاری از مبانی فرهنگی و هنری ما را هدف قرار داده است. نوعی تقابل و حتی میتوان گفت «تهاجم» از جانب دستگاه فکری غیرمدنی و ای بسا «پیشامدنی»، به دستاوردهای فرهنگی و هنری جهان مدرن، که به دلایلی بسیار عجیب و اغلب سیاستزده در فضای سالهای اخیر اوج گرفته است.
فایل صوتی گفتار مورد نظر را در زیر منتشر میکنم، اما اصل نسخهی مکتوب این گفتار که دقیقتر و منسجمتر است را نیز در ادامه میتوانیم به صورت یک فایل پیدیاف دریافت کنید.
کانال «مجمع دیوانگان»
@DivaneSara
اینستاگرام «مجمع دیوانگان»
.
Dorfman.pdf
157.6 KB
در دفاع از «ادبیّت» در ادبیات داستانی
گفتاری در کارکردها و ظرفیتهای زبان و ادبیت در رمان.
اجرا به تاریخ ۱۸ آبانماه ۱۴۰۳
جلسهی نقد رمان «ریمل» نوشتهی آریل دورفمن
کانال «مجمع دیوانگان»
@DivaneSara
اینستاگرام «مجمع دیوانگان»
.
گفتاری در کارکردها و ظرفیتهای زبان و ادبیت در رمان.
اجرا به تاریخ ۱۸ آبانماه ۱۴۰۳
جلسهی نقد رمان «ریمل» نوشتهی آریل دورفمن
کانال «مجمع دیوانگان»
@DivaneSara
اینستاگرام «مجمع دیوانگان»
.
Audio
در دفاع از «ادبیّت» در ادبیات داستانی
گفتاری در کارکردها و ظرفیتهای زبان و ادبیت در رمان.
اجرا به تاریخ ۱۸ آبانماه ۱۴۰۳
جلسهی نقد رمان «ریمل» نوشتهی آریل دورفمن
کانال «مجمع دیوانگان»
@DivaneSara
اینستاگرام «مجمع دیوانگان»
.
گفتاری در کارکردها و ظرفیتهای زبان و ادبیت در رمان.
اجرا به تاریخ ۱۸ آبانماه ۱۴۰۳
جلسهی نقد رمان «ریمل» نوشتهی آریل دورفمن
کانال «مجمع دیوانگان»
@DivaneSara
اینستاگرام «مجمع دیوانگان»
.
Forwarded from مجمع دیوانگان
Forwarded from مجمع دیوانگان
Forwarded from مجمع دیوانگان
Forwarded from مجمع دیوانگان
Forwarded from مجمع دیوانگان
✍️ یک یادآوری ساده، از سالهای سیاه اوجگیری جنایات سوریه و برآمدن دیو شرور «محور مقاومت».
حالا بیش از ۱۳ سال از آن روزهای شوم میگذرد، اما این سالها در چشم تاریخ بیش از پلک زدنی به حساب نمیآیند. خاورمیانه باز هم در آستانهی مجازات یک جنایتکار دیگر قرار دارد؛ اینبار اما، فقط روسیاهی نیست که به چهرهی زغالها باقی میماند. مهمتر، آن رعشهای است که از حالا به اندامشان افتاده چرا که روز حساب مدام نزدیکتر میشود!
کانال «مجمع دیوانگان»
@DivaneSara
اینستاگرام «مجمع دیوانگان»
.
حالا بیش از ۱۳ سال از آن روزهای شوم میگذرد، اما این سالها در چشم تاریخ بیش از پلک زدنی به حساب نمیآیند. خاورمیانه باز هم در آستانهی مجازات یک جنایتکار دیگر قرار دارد؛ اینبار اما، فقط روسیاهی نیست که به چهرهی زغالها باقی میماند. مهمتر، آن رعشهای است که از حالا به اندامشان افتاده چرا که روز حساب مدام نزدیکتر میشود!
کانال «مجمع دیوانگان»
@DivaneSara
اینستاگرام «مجمع دیوانگان»
.
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
✍️ گمان نمیکردیم زمانی برسد که تحلیل علی علیزاده و میهمانان برنامهاش در مورد وضعیت منطقه تا بدین اندازه بر تحلیل ما منطبق باشد.
نه تنها به دلیل این انطباق کمنظیر، بلکه بیشتر ناظر به محدودیتهایی که وجود دارد و این سطح از صراحت را به انحصار قشری محدود از «خودیها» قرار میدهد، تصمیم گرفتیم حرفهای ناگفتهای که از شروع حملات تروریستی ۷اکتبر به این سو داشتیم را از زبان مجری برنامهی جدال و میهمان ایشان منتشر کنیم.
تنها توضیح باقی مانده این است که به نظر میرسد منظور تحلیلگر برنامه از ضرورت «خروج از انفعال» این است که نظام باید هرچه سریعتر موشکبازی و تحرکات نظامی خودش علیه اسرائیل را آغاز کند. یعنی کسی که خودش اعتراف میکند تاوان آن حماقت اولیه را به چه سختی پرداخت کرده، طلب تکرار حماقت میکند. ما اما به کلی راهحل دیگری داریم.
به باور ما، تنها یک راه پیش روی رژیم وجود دارد که بتواند دستکم تا مقداری از خشونت سقوط و تبعات پردامنهی هزینههای آن بر کشور بکاهد و آن این است که «دمش را بگذارد روی کولش و شرش را از سر مملکت کم کند»!
کانال «مجمع دیوانگان»
@DivaneSara
اینستاگرام «مجمع دیوانگان»
.
نه تنها به دلیل این انطباق کمنظیر، بلکه بیشتر ناظر به محدودیتهایی که وجود دارد و این سطح از صراحت را به انحصار قشری محدود از «خودیها» قرار میدهد، تصمیم گرفتیم حرفهای ناگفتهای که از شروع حملات تروریستی ۷اکتبر به این سو داشتیم را از زبان مجری برنامهی جدال و میهمان ایشان منتشر کنیم.
تنها توضیح باقی مانده این است که به نظر میرسد منظور تحلیلگر برنامه از ضرورت «خروج از انفعال» این است که نظام باید هرچه سریعتر موشکبازی و تحرکات نظامی خودش علیه اسرائیل را آغاز کند. یعنی کسی که خودش اعتراف میکند تاوان آن حماقت اولیه را به چه سختی پرداخت کرده، طلب تکرار حماقت میکند. ما اما به کلی راهحل دیگری داریم.
به باور ما، تنها یک راه پیش روی رژیم وجود دارد که بتواند دستکم تا مقداری از خشونت سقوط و تبعات پردامنهی هزینههای آن بر کشور بکاهد و آن این است که «دمش را بگذارد روی کولش و شرش را از سر مملکت کم کند»!
کانال «مجمع دیوانگان»
@DivaneSara
اینستاگرام «مجمع دیوانگان»
.
سیاستی جایگزین برای رویکرد نظامیگریهای فرامرزی
کانال «مجمع دیوانگان»
@DivaneSara
اینستاگرام «مجمع دیوانگان»
.
کانال «مجمع دیوانگان»
@DivaneSara
اینستاگرام «مجمع دیوانگان»
.
سیاستی جایگزین برای رویکرد نظامیگریهای فرامرزی
✍️ آرمان امیری @armanparian - از زمان آغاز مداخلهی نظامی ایران در سوریه و شکلگیری گفتمان محورمقاومت، بیش از ۱۳ سال میگذرد. در تمام طول این سالها، از همان نخستین روزهای شروع انقلاب سوریه، به دفعات در مورد سیاست فاجعهبار حمایت از دیکتاتور جنایتکاری همچون اسد نوشتیم، آن هم در شرایطی که دستگاه امنیتی کشور برای جنگافروزان منطقهای یک خط قرمز قداست و نقدناپذیری ایجاد کرده بود. مسالهی محورمقاومت اما در همان فقرهی دفاع از اسد خلاصه نمیشد، کما اینکه امروز دیگر همگان با بازوهای قطعشدهی این جریان در بسیاری از کشورهای منطقه آشنایی دارند. مجموعهی سیاستهای نظامیگری فرامرزی، به همان اندازه که در بخش بزرگی از کشورهای منطقه وسعت پیدا کرده بود، توانسته بود دامنهی وسیعی از حامیان و توجیهگران را در خارج از حلقهی اصلی حاکمیت به خود جلب کند. در واقع، با بخش بزرگی از تحلیلگران مواجه بودیم که در ظاهر مدعی استقلال از حکومت و حتی حضور در جایگاه اپوزوسیون بودند، اما در عین حال از نظامیگری منطقهای رژیم با توجیهاتی همچون «منافع ملی» دفاع میکردند.
شاهبیت ادعای این تحلیلگران آن بود که رویکرد فرامرزی رژیم، نه برآمده از یک ایدئولوژی بنیادگرایی تهاجمی مذهبی، بلکه سیاستی «رئالیستی» در راستای «منافع ملی» است؛ و در نتیجه مدعی میشدند (و شاید هنوز هم هستند) که هر حکومت دیگری هم که در ایران بر سر کار بیاید، باید برای تامین منافع ملی رویکرد مشابهی در «عمق استراتژیک» خود اتخاذ کند.
اما امروز که نتایج فاجعهبار تمامی آن سیاستها عیان شده و درست در شرایطی که پس از متلاشی شدن کامل محور مقاومت، ترکشهای قریبالوقوع آن به داخل مرزهای کشور خواهد رسید، از دریچهای جدید میتوان به مساله نگاه کرد:
📍 آیا سرنوشت ایران، مستقل از رژیم حاکم بر آن همین است که میبینیم؟
📍 آیا حتی با تغییر حکومت، ما ناچاریم قدم در مسیر بحرانزای همین سیاستهای منطقهای بگذاریم؟
📍و آیا اگر این سیاستها، نه ایدئولوژیک، بلکه «واقعگرایانه» بودهاند، اساسا ما میتوانیم به چشماندازی برای یک سیاست بینالملل متناسب با توسعهی کشور امیدوار باشیم؟
دعوت دوستان پادکست «مدبویز» (@MadBoysPodcast) بهانهای شد که با نگاهی جدید به همین پرسشها بپردازم. امروز دیگر فایدهای ندارد که بخواهیم مقصر وضعیت فاجعهبار منطقهای را پیدا کنیم؛ اما بدون شک باید به فکر فردای کشور باشیم و از خود بپرسیم که:
✍️ ایراد کار این سیاست در کجا بود که به چنین شکستی منجر شد؟
✍️ آیا آنگونه که مدعیان سیاست رئالیستی در توجیه مواضع خود بیان میکنند، اصل نظامیگری فرامرزی درست بود و تنها ایراد کار در جزییات اجرایی آن خلاصه میشد؟
✍️ از همه مهمتر، اگر بخواهیم این سیاست شکستخورده و فاجعهبار را کنار بگذاریم، آیا میتوانیم به جایگزینی مطمئن در سیاستهای منطقهای دست پیدا کنیم که منافع ملی ما را در دل یک طرح صلحآمیز منطقهای فراهم کند و با نیاز روزافزون کشور به توسعه سازگاری و تناسب داشته باشد؟
گفتگو پیرامون این پرسشها را میتوانید از طریق کانال یوتیوبی پادکست «مدبویز» (از اینجا) ببینید.
کانال «مجمع دیوانگان»
@DivaneSara
اینستاگرام «مجمع دیوانگان»
.
✍️ آرمان امیری @armanparian - از زمان آغاز مداخلهی نظامی ایران در سوریه و شکلگیری گفتمان محورمقاومت، بیش از ۱۳ سال میگذرد. در تمام طول این سالها، از همان نخستین روزهای شروع انقلاب سوریه، به دفعات در مورد سیاست فاجعهبار حمایت از دیکتاتور جنایتکاری همچون اسد نوشتیم، آن هم در شرایطی که دستگاه امنیتی کشور برای جنگافروزان منطقهای یک خط قرمز قداست و نقدناپذیری ایجاد کرده بود. مسالهی محورمقاومت اما در همان فقرهی دفاع از اسد خلاصه نمیشد، کما اینکه امروز دیگر همگان با بازوهای قطعشدهی این جریان در بسیاری از کشورهای منطقه آشنایی دارند. مجموعهی سیاستهای نظامیگری فرامرزی، به همان اندازه که در بخش بزرگی از کشورهای منطقه وسعت پیدا کرده بود، توانسته بود دامنهی وسیعی از حامیان و توجیهگران را در خارج از حلقهی اصلی حاکمیت به خود جلب کند. در واقع، با بخش بزرگی از تحلیلگران مواجه بودیم که در ظاهر مدعی استقلال از حکومت و حتی حضور در جایگاه اپوزوسیون بودند، اما در عین حال از نظامیگری منطقهای رژیم با توجیهاتی همچون «منافع ملی» دفاع میکردند.
شاهبیت ادعای این تحلیلگران آن بود که رویکرد فرامرزی رژیم، نه برآمده از یک ایدئولوژی بنیادگرایی تهاجمی مذهبی، بلکه سیاستی «رئالیستی» در راستای «منافع ملی» است؛ و در نتیجه مدعی میشدند (و شاید هنوز هم هستند) که هر حکومت دیگری هم که در ایران بر سر کار بیاید، باید برای تامین منافع ملی رویکرد مشابهی در «عمق استراتژیک» خود اتخاذ کند.
اما امروز که نتایج فاجعهبار تمامی آن سیاستها عیان شده و درست در شرایطی که پس از متلاشی شدن کامل محور مقاومت، ترکشهای قریبالوقوع آن به داخل مرزهای کشور خواهد رسید، از دریچهای جدید میتوان به مساله نگاه کرد:
📍 آیا سرنوشت ایران، مستقل از رژیم حاکم بر آن همین است که میبینیم؟
📍 آیا حتی با تغییر حکومت، ما ناچاریم قدم در مسیر بحرانزای همین سیاستهای منطقهای بگذاریم؟
📍و آیا اگر این سیاستها، نه ایدئولوژیک، بلکه «واقعگرایانه» بودهاند، اساسا ما میتوانیم به چشماندازی برای یک سیاست بینالملل متناسب با توسعهی کشور امیدوار باشیم؟
دعوت دوستان پادکست «مدبویز» (@MadBoysPodcast) بهانهای شد که با نگاهی جدید به همین پرسشها بپردازم. امروز دیگر فایدهای ندارد که بخواهیم مقصر وضعیت فاجعهبار منطقهای را پیدا کنیم؛ اما بدون شک باید به فکر فردای کشور باشیم و از خود بپرسیم که:
✍️ ایراد کار این سیاست در کجا بود که به چنین شکستی منجر شد؟
✍️ آیا آنگونه که مدعیان سیاست رئالیستی در توجیه مواضع خود بیان میکنند، اصل نظامیگری فرامرزی درست بود و تنها ایراد کار در جزییات اجرایی آن خلاصه میشد؟
✍️ از همه مهمتر، اگر بخواهیم این سیاست شکستخورده و فاجعهبار را کنار بگذاریم، آیا میتوانیم به جایگزینی مطمئن در سیاستهای منطقهای دست پیدا کنیم که منافع ملی ما را در دل یک طرح صلحآمیز منطقهای فراهم کند و با نیاز روزافزون کشور به توسعه سازگاری و تناسب داشته باشد؟
گفتگو پیرامون این پرسشها را میتوانید از طریق کانال یوتیوبی پادکست «مدبویز» (از اینجا) ببینید.
کانال «مجمع دیوانگان»
@DivaneSara
اینستاگرام «مجمع دیوانگان»
.
YouTube
مدبویز | منافع ملی "واقعی" ایران در سوریه
با سرنگونی سریع بشار اسد، بخش زیادی از سرمایهگذاریهای جمهوری اسلامی برای بر سر قدرت ماندن بشار اسد و نگاه داشتن زمین بازی سوریه تحت تسلط خودش، از بین رفت. اسد سرانجام سرنگون شد، مخالفان پیروز شدند، ترکیه و کشورهای غربی به یک پیروزی تعیینکننده دست یافتند…
تاریخ به قبرمان خواهد رید
#A 453
آرمان امیری @armanparian : حالا که این را مینویسم دقیقا نمیدانم چند روز گذشته. شاید فقط دو سه روز، اما اینقدر سخت و طولانی، که انگار چند سال؛ حال و روز انسان چشمبهراه همیشه همینگونه است.
هر لحظهای که در این مدت خبری خواندهام یا سری به شبکههای اینترنتی زدهام، به دنبال رد پایی گشتهام از نام نویسنده یا هنرمندی که به فریاد آمده باشد از اینکه چطور یک نفر میتواند به این سادگی فرمان خشونت و جنایت علیه قشری از شهروندان مملکت صادر کند! نه اینکه چرا چنین کسی حق دارد خودش را «هنرمند» بخواند و عضو کانون نویسندگان باشد، یا اینکه مدال «روشنفکر» به سینه بزند و با دیگر همپالگیهای خودخواندهاش بیانیه هم صادر کند، نفس اینکه یک نفر در یک کجای جهان به این سادگی و این صراحت فرمان کشتار صادر میکند باور نکردنی است.
تاریخ فراموش نکرده که حتی بزرگترین جنایتکارانش، در زمان طرحریزی شومترین ایدههای خودشان اینقدر شرم و حیا داشتند که نسخهی قتلعام عمومیشان را در پس عناوینی همچون «راهحل نهایی» پنهان کنند. چطور حالا باید به این تاریخ برگی اضافه کرد که در یک گوشهی جهان، پرچمداران پرمدعایی که لقلقهی دهانشان «فاشیست» خواندن هرکسی است که به سلک مریدان چشم و گوش بستهشان در نیاید، به همین صراحت و شفافیت فرمان کشتار آن هم به شیوهای «قابیلوار» صادر میکنند.
کارنامه روشنفکری ایرانی، دهههاست که زیر ذرهبین نقادانهی جامعه قرار گرفته است. نقادیهایی بسیار بیرحمانه که گاه از دایرهی انصاف هم خارج شدهاند اما من به شخصه گمان میکنم تا این لحظه، روشنفکری ایرانی و به ویژه، نویسندگان داستانیاش، علیرغم تمامی اشتباهات تاریخی، همچنان روسفید باقی ماندهاند، چرا که هرچند در تحلیل سیاسی ممکن است به خطا رفته باشند، اما در نهایت تلاش کردهاند جانب انسانیت را بگیرند. این بار اما، بزنگاه مهمی از راه رسیده است.
این روزهای سخت، هرقدر سختتر میگذرد، عمیقتر و ماندگارتر در اذهان عمومی ثبت میشود. دقیقا به همان دلیل که هر فریاد سادهای در گوشهای از کشور انعکاسی فراگیر مییابد، هر خاطرهی جمعی هم معنادار و تاریخساز به ثبت میرسد از این پس به تمامی تصاویر معنا و مفهوم متفاوتی میدهد. تصویر و موقعیت هنرمندان و نویسندگان هم از این قاعده مستثنی نیست، به ویژه که در چنین آزمون آشکار و عریانی قرار گرفتهاند: آیا هیچ کس نمیخواهد نسبت به این کلام نفرتانگیز واکنشی نشان بدهد؟ آیا کانون نویسندگان نمیخواهد بیانیهای بدهد و خیال همه را آسوده کند که این دعوت آشکار به خشونت و کشتار نسبتی با مرام و منش این سازمان ندارد؟ آیا باقی نویسندگان نمیخواهند فریاد بزنند که «هیهات اگر اینچنین تصویری قرار است از نویسندگان در فضای جامعه به ثبت برسد»؟
تصویر جسارت و توهین به آرامگاه غلامحسین ساعدی البته که تکاندهنده و غافلگیر کننده بود، چون توهین و جسارت به قبور با فرهنگ و سنت و آیین اغلب ایرانیان سازگاری ندارد. من اما گمان میکنم، اگر تکتک اعضای کانون نویسندگان و یا تمام آنان که احساس وظیفه کردند برای این جسارت نابخشودنی به ساحت مقدس نویسندگان ایرانی واویلا سر دهند، هرچه زودتر نسبت به شیوع و عادیسازی این شیوهی عریان از ترویج توحش از جانب شخصی با پلاکارد نویسندگی واکنش نشان ندهند، دیگر هیچ اهمیتی ندارد که فردا روزگاری عموم شهروندان به قبر نویسندگان جسارت میکنند یا نه؟ چون این دادگاه بیرحم تاریخ است که بیشک حکم خواهد داد: بر زنده و مردهی آن روشنفکری که در برابر دعوت به جنایت سکوت میکند و بر کرّ و فرّ آن کانون نویسندگانش باید رید!
سیاستی جایگزین برای رویکرد نظامیگریهای فرامرزی
سیاستی جایگزین برای رویکرد نظامیگریهای فرامرزی
کانال «مجمع دیوانگان»
@DivaneSara
#A 453
آرمان امیری @armanparian : حالا که این را مینویسم دقیقا نمیدانم چند روز گذشته. شاید فقط دو سه روز، اما اینقدر سخت و طولانی، که انگار چند سال؛ حال و روز انسان چشمبهراه همیشه همینگونه است.
هر لحظهای که در این مدت خبری خواندهام یا سری به شبکههای اینترنتی زدهام، به دنبال رد پایی گشتهام از نام نویسنده یا هنرمندی که به فریاد آمده باشد از اینکه چطور یک نفر میتواند به این سادگی فرمان خشونت و جنایت علیه قشری از شهروندان مملکت صادر کند! نه اینکه چرا چنین کسی حق دارد خودش را «هنرمند» بخواند و عضو کانون نویسندگان باشد، یا اینکه مدال «روشنفکر» به سینه بزند و با دیگر همپالگیهای خودخواندهاش بیانیه هم صادر کند، نفس اینکه یک نفر در یک کجای جهان به این سادگی و این صراحت فرمان کشتار صادر میکند باور نکردنی است.
تاریخ فراموش نکرده که حتی بزرگترین جنایتکارانش، در زمان طرحریزی شومترین ایدههای خودشان اینقدر شرم و حیا داشتند که نسخهی قتلعام عمومیشان را در پس عناوینی همچون «راهحل نهایی» پنهان کنند. چطور حالا باید به این تاریخ برگی اضافه کرد که در یک گوشهی جهان، پرچمداران پرمدعایی که لقلقهی دهانشان «فاشیست» خواندن هرکسی است که به سلک مریدان چشم و گوش بستهشان در نیاید، به همین صراحت و شفافیت فرمان کشتار آن هم به شیوهای «قابیلوار» صادر میکنند.
کارنامه روشنفکری ایرانی، دهههاست که زیر ذرهبین نقادانهی جامعه قرار گرفته است. نقادیهایی بسیار بیرحمانه که گاه از دایرهی انصاف هم خارج شدهاند اما من به شخصه گمان میکنم تا این لحظه، روشنفکری ایرانی و به ویژه، نویسندگان داستانیاش، علیرغم تمامی اشتباهات تاریخی، همچنان روسفید باقی ماندهاند، چرا که هرچند در تحلیل سیاسی ممکن است به خطا رفته باشند، اما در نهایت تلاش کردهاند جانب انسانیت را بگیرند. این بار اما، بزنگاه مهمی از راه رسیده است.
این روزهای سخت، هرقدر سختتر میگذرد، عمیقتر و ماندگارتر در اذهان عمومی ثبت میشود. دقیقا به همان دلیل که هر فریاد سادهای در گوشهای از کشور انعکاسی فراگیر مییابد، هر خاطرهی جمعی هم معنادار و تاریخساز به ثبت میرسد از این پس به تمامی تصاویر معنا و مفهوم متفاوتی میدهد. تصویر و موقعیت هنرمندان و نویسندگان هم از این قاعده مستثنی نیست، به ویژه که در چنین آزمون آشکار و عریانی قرار گرفتهاند: آیا هیچ کس نمیخواهد نسبت به این کلام نفرتانگیز واکنشی نشان بدهد؟ آیا کانون نویسندگان نمیخواهد بیانیهای بدهد و خیال همه را آسوده کند که این دعوت آشکار به خشونت و کشتار نسبتی با مرام و منش این سازمان ندارد؟ آیا باقی نویسندگان نمیخواهند فریاد بزنند که «هیهات اگر اینچنین تصویری قرار است از نویسندگان در فضای جامعه به ثبت برسد»؟
تصویر جسارت و توهین به آرامگاه غلامحسین ساعدی البته که تکاندهنده و غافلگیر کننده بود، چون توهین و جسارت به قبور با فرهنگ و سنت و آیین اغلب ایرانیان سازگاری ندارد. من اما گمان میکنم، اگر تکتک اعضای کانون نویسندگان و یا تمام آنان که احساس وظیفه کردند برای این جسارت نابخشودنی به ساحت مقدس نویسندگان ایرانی واویلا سر دهند، هرچه زودتر نسبت به شیوع و عادیسازی این شیوهی عریان از ترویج توحش از جانب شخصی با پلاکارد نویسندگی واکنش نشان ندهند، دیگر هیچ اهمیتی ندارد که فردا روزگاری عموم شهروندان به قبر نویسندگان جسارت میکنند یا نه؟ چون این دادگاه بیرحم تاریخ است که بیشک حکم خواهد داد: بر زنده و مردهی آن روشنفکری که در برابر دعوت به جنایت سکوت میکند و بر کرّ و فرّ آن کانون نویسندگانش باید رید!
سیاستی جایگزین برای رویکرد نظامیگریهای فرامرزی
سیاستی جایگزین برای رویکرد نظامیگریهای فرامرزی
کانال «مجمع دیوانگان»
@DivaneSara
Telegram
مجمع دیوانگان
کانال «مجمع دیوانگان»
@DivaneSara
اینستاگرام «مجمع دیوانگان»
.
@DivaneSara
اینستاگرام «مجمع دیوانگان»
.
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
✍️ آرمان امیری @armanparian - در طول ۱۵ سال گذشته که سیاست نظامیگری فرامرزی بر رویکرد منطقهای رژیم حاکم شد، همواره شمار بسیاری از تحلیلگران از بیرون ساختار حکومتی نیز از این سیاست حمایت میکردند. اغلب این تحلیلگران اصرار داشتند که این رویکردشان محصول وابستگی به رژیم حاکم نیست بلکه صرفا دغدغهای است در باب منافع ملی و مصلحت ایران که با رویکردی کاملا واقعبینانه (رئالیستی) مطرح شده است.
اینک که نتایج این واقعبینی ادعایی پیش چشم همگان آشکار شده است، بد نیست کمی به عقب بازگردیم و اصل ادعای این گروه را بررسی کنیم که آیا آنچه به اسم «واقعگرایی» به خورد مخاطب میدادند به واقع ربطی به منافع ملی ما داشت؟ یا صرفا محصولی بود که اتفاقا از خوانشهای تماما ایدئولوژیک و غربستیزشان برآمده بود؟
در گفتگوی مفصل با پادکست مدبویز، در کنار نقد پیامدهای رویکرد رئالیستی در سیاستهای منطقهای، اصل ادعای واقعگرایی این تحلیلگران را زیر سوال بردم. نسخهی کامل این گفتگو را میتوانید در یوتیوب (از اینجا) ببینید.
کانال «مجمع دیوانگان»
@DivaneSara
اینستاگرام «مجمع دیوانگان»
.
اینک که نتایج این واقعبینی ادعایی پیش چشم همگان آشکار شده است، بد نیست کمی به عقب بازگردیم و اصل ادعای این گروه را بررسی کنیم که آیا آنچه به اسم «واقعگرایی» به خورد مخاطب میدادند به واقع ربطی به منافع ملی ما داشت؟ یا صرفا محصولی بود که اتفاقا از خوانشهای تماما ایدئولوژیک و غربستیزشان برآمده بود؟
در گفتگوی مفصل با پادکست مدبویز، در کنار نقد پیامدهای رویکرد رئالیستی در سیاستهای منطقهای، اصل ادعای واقعگرایی این تحلیلگران را زیر سوال بردم. نسخهی کامل این گفتگو را میتوانید در یوتیوب (از اینجا) ببینید.
کانال «مجمع دیوانگان»
@DivaneSara
اینستاگرام «مجمع دیوانگان»
.