Telegram Web
تمام عمر دستت صرف شادی شد !
دست‌های تو مهربان بودند،
یکی بیشتر از دیگری
و چهره‌ات
مثل وقتی که گلدانی را آب می‌دهند، زیبا بود ...

مرگ با چهر‌ه‌ات چه‌کار کرده ؟
با سینه‌ات که جای بازی من بود ؟

برای تو چه بگویم؟
بگویم زخمم آن‌قدر عمیق شده
که می‌توان در آن درختی کاشت ؟
بگویم غمینگم و مرگ کاری نمی‌کند ؟


#غلامرضا_بروسان | @Doopaamin : ) ❤️🍀
11
به خواب می‌ماند !
تنها، به خواب می‌ماند.
چراغ، آینه، دیوار، بی تو غمگینند ...
تو نیستی که ببینی
چگونه با دیوار
به مهربانی یک دوست، از تو می‌گویم
تو نیستی که ببینی چگونه از دیوار
جواب می‌شنوم !
تو نیستی که ببینی، چگونه، دور از تو
به روی هرچه دراین خانه است،
غبار سُربیِ اندوه، بال گسترده‌ست
تو نیستی که ببینی، دل رَمیده‌ی من
به‌جز تو یاد همه چیز را رها کرده‌ست.

غروب‌های غریب
در این رواق نیاز
پرنده‌ی ساکت و غمگین،
ستاره‌ی بیمارست !
دو چشم خسته‌ی من
در این امید عبث
دو شمع سوخته جانِ همیشه بیدارست !
تو نیستی که ببینی ...


#فریدون_مشیری | دفتر از خاموشی

@Doopaamin : ) ❤️🍀
8👍1
نحنا و القمر جيران
فیروز
ما و ماه همسایه‌ایم !
خانه‌اش در پشت تپه‌های ماست
برای ما می‌تابد و ترانه‌ها را می‌شنود ...
ما و ماه همسایه‌ایم !
قرارهایمان را می‌داند
بر کاشی‌های ما
زیباترین رنگ‌ها می‌تاباند
چه بسیار با او شب‌بیدار ماندیم
در شب‌هایی شیرین، با آه‌هایمان ...
چه بسیار در تابیدنش
عشق را
داستان‌هایی شورانگیز روايت کردیم
ما و ماه همسایه‌ایم !
وقتی برآمد و دیدارمان کرد
بر پل‌های کوچک خانه‌هامان
مرجان پاشید !
@Doopaamin : ) ❤️🍀
7
وه چه بی‌رنگ و بی‌نشان که منم !
کی ببینم مرا چنان که منم ؟
گفتی اَسرار در میان آوَر
کو میان اَندر این میان که منم ؟
کی شود این روان من ساکن ؟
این چنین ساکن روان که منم ...
بحر من غرقه گشت هم در خویش
بوالعجب بحرِ بی‌کران که منم !

این جهان و آن جهان مرا مطلب
کاین دو گم شد در آن جهان که منم !

بانگ آمد چه می‌دوی ؟ بنگر !
در چنین ظاهر نهان که منم ...


#حضرت_مولانا | @Doopaamin : ) ❤️🍀
7👍2
من هیچم !
من هیچ‌گاه چیزی نخواهم بود !
من حتی نمی‌توانم خواهان بودن چیزی باشم !
از این که بگذریم
تمامی رویاهای جهان در من است ...
هم‌اینک از پنجره‌ی اتاقم بیرون را تماشا می‌کنم.
اتاق من از آن یکی از میلیون‌ها انسانی‌ست
که روی کره‌ی زمین زندگی می‌کند.
انسانی که هیچ‌کس او را نمی‌شناسد !
- و اگرهم کسی او را بشناسد،
بیش از این دیگر چه چیزی را شناخته است ؟ -
شما ای پنجره‌های اتاق من
شما به روی معمای پیچیده‌ی خیابانی
گشوده می‌شوید که
در هیچ اندیشه‌ای نمی‌گنجد !
خیابانی با آن راز سربه‌مُهرِ ساکنینِ بی‌جانِ
زیرِ سنگ‌هایش و با آن موجودات زنده‌اش،
خیابانی هم‌مسیر مرگ !
مرگی که رطوبت بر سینه‌ی دیوارها می‌نشاند
و مویِ سپید بر سر انسان‌ها ...

امروز من چنان دَرهَم شکسته‌ام
که گویی حقیقت را می‌شناسم ...

من امروز چنان هوشیارم
که گویی در یک قدمی مرگ ایستاده‌ام ...
من در تمامی جبهه‌ها مغلوب گشته‌ام !
چه بسا هم که ناکامی‌هایم از هیچ معنایی
برخوردار نباشند ‌...
چرا که من بی‌تدبیر زندگی کرده‌ام و بی‌منظور !
من چه می‌دانم که چه خواهم شد،
منی که نمی‌دانم چه هستم ؟
من آیا آن‌چیزی هستم که گمان می‌کنم ؟

بیشتر از ناپلئون رویا در سر داشته‌ام.
بیشتر از عیسای مسیح
بر سینه‌ی فرضی خود عشق به انسان پرورده‌ام.
پنهانی برای خود فلسفه‌هایی اندیشیده‌ام
که از قلم هیچ کانتی جاری نشده‌ست.
اما برای همیشه آن‌کسی خواهم ماند که :
" برای آن کار زاده نشده بود "
برای همیشه آن‌کسی خواهم بود که :
" آدم مستعدی است "
برای همیشه آن‌کسی خواهم بود
که منتظر است دیگران بیایند و
درِ آن دیواری را که
بدون در است برایش باز کنند !
آن‌کسی که در مرغ‌دانی آواز لایتناهی سر داد
و در چاهی سرپوشیده صدای خدا را شنید ‌‌...

از بستر برمی‌خیزیم و جهان مجهول است،
از خانه بیرون می‌رویم و جهان
سراسر زمین است، منظومه است،
راه شیری است، آن لایتناهی است !

شکلات بخور دختر کوچولو !
شکلات بخور !

و ببین چه می‌گویم :
هیچ ماورالطبیعه‌ای در جهان
به‌جز شکلات وجود ندارد ‌...
ببین چه می‌گویم ؛ تمام دین‌های روی زمین
فقط یک چیز یادت می‌دهند : شیرینی‌پزی !
بخور ! دختر کوچولویی که دست و صورتت
شکلاتی شده، بخور !
ای کاش من هم می‌توانستم
با همان حقیقتی که تو شکلات می‌خوری
شکلات بخورم !
من اما اهل اندیشه‌ام،
اگر بخواهم شکلات را از کاغذ نقره‌ای آلومینیومی‌اش جداسازم،
از دستم رها می‌شود،
همانطور که زندگیم از دستم رها شد ...


#فرناندو_پسوآ / مترجم : حسین منصوری
+ اگر دوستش داشتین با کلیک کردن
رو اون بیلبیلک پایین نسخه‌ی طولانی‌تر رو بخونید.

@Doopaamin : ) ❤️🍀
9🔥2
چون مرد میدان را زنند از بهر جانبازی صَلا¹
سر بر کف و کف بر دهان آیم منِ شیدا برون !
خیلِ بَلا صَف می‌کشد، میدان دَم از خون می‌زند
هِمَت فُرَس² زین می‌کند، من می‌روم تنها برون !
دل میل دارد کز هَوس در دیگی اندازد مرا
کز تَن نیاید یک نفس بی‌آه و واویلا برون ...

¹ : صدا زدن / بانگ سر دادن
² : اسب

#محتشم_کاشانی | @Doopaamin : ) ❤️🍀
4👍2
نِی گفت که : تلخ‌ است‌ جهان !
گفتمش : این نیست ...
نالید که : من بارِ شِکَر داشتم این شد !


#حسین_جنتی

@Doopaamin : ) ❤️🍀
10👍3
Ghaf
Alireza Talischi
باران چگونه به امری سیاسی بدل می‌شود؟

باران می‌بارد، اسپاتیفای خودش این آهنگ را پخش می‌کند. پیش از کشته‌شدن حمیدرضا روحی هیچ‌وقت این را نشنیده بودم. بعدتر اما بارها شد. دارم به عزیزان آن پسر رشید زیبا فکر می‌کنم. باید پای دخترکی هم وسط باشد. این باران و این موسیقی اگر سر من این بلا را می‌آورد، با آن دختر چه می‌کند؟ با مادرش؟ آن‌جایی که خواننده می‌گوید ؛ قلبت نوک قله‌ی قافه ... آن‌جا که با تمنا یادآوری می‌کند ؛ این شوخی خوبی نیست ... آن‌جا که با ناباوری می‌پرسد ؛ طرف تو بارون نمیاد ؟
بغض کرده‌ام و قلبم درد می‌کند. باران به امری سیاسی بدل شده ... این خاصیت انقلاب است !

@Doopaamin : ) ❤️🍀
12👍4🔥2
| دوپــامیــن |
Alireza Talischi – Ghaf
| برای بارانِ امشبِ تهران |

فراموشی؟ هرگز !
هنوز هر روز صبح، با اولین زنی که بدون حجاب از خانه خارج می‌شود، مبارزه آغاز می‌شود ... هنوز باران مرا پرت می‌کند به بغض آن روزها ...
ژینا گیان تۆ نامری، ناوت ئه‌بێته ڕه‌مز
18👍6
چنان خواندم در اَخبار خُلَفا که یکی از دبیران می‌گوید که بوالوَزیر، دیوانِ صدقات و نَفَقات‌¹ بِمَن داد؛ در روزگارِ هارون‌الرّشید یک روز، پس از بَرافتادن آل‌ِبَرمَک، جَریده‌‌ی² کُهن‌تر می‌بازنگریستم.
در وَرقی دیدم نبشته:
بفرمان امیرالمؤمنین‌ نزدیک جعفر بَرمَکی³، بَرده آمد از زر چندین و از فرش چندین و کِسوت‌ و طیب‌ و اَصنافِ نعمت چندین⁴ وز جواهر چندین، و مبلغش سی‌بار هزارهزار دِرَم‌ ( درهم ).
پس بِوَرقی دیگر رسیدم، نبشته بود که اَندرین روز اِطلاق کردند بهای بوریا⁵ و نَفط⁶ تا تن جعفر یحیی برمکی را سوخته آید بِبازار، چهار درم‌ و چهار دانگ و نیم ...

ابوالفضل بیهقی | #تاریخ_بیهقی


¹ - دیوان به معنای اداره، سنتی ساسانی بود که ساز و کار تشکیلات حکومت رو نشون می‌داد. بعدها تو دو قرن اول حکومت اسلامی هم همین روند پیش گرفته شد، دیوان صدقات و نفقات هم یه اداره‌ای بود که خرج‌ها و سازوکارهای حکومت رو عهده‌دار بود.
² - روزنامه، دفتر
³ - وزیر ایرانی و معتمد هارون‌الرشید
⁴ - کسوت : رخت و لباس و جامه / طیب : چیزهای خوشبو / اصناف نعمت : انواع چیزهای خوب. البته به گونه‌ای از لباس‌های رومی هم تو اون زمان اصناف گفته می‌شد.
⁵ - نی حصیری که زود آتش می‌گیرد.
⁶ - صورت قدیمی نوشتاریِ نفت !

دو کاغذ پشت هم !
یکی اون همه نعمت و بعدیش
بهای به‌دار کردن و سوزاندن تنش !
فکر می‌کنم هیچ داستانی نمی‌تونه
انقدر زیبا و کامل از روزگار
و بالا و پایین‌هاش بگه ...
ای آدمیزاد طفلک ! ما غرّک ؟!
@Doopaamin : ) ❤️🍀
6👍1
مرا ببخش عزیزم اگر که بد بودم
در آسمان کس دیگری رصد بودم
تو – سیندرلا خوشبخت می‌شود – بودی
کلاغ قصه به مقصد نمی‌رسد بودم

تو ماه بودی و من رودخانه‌ای تاریک
که در خیالِ خودم غرق جزر و مد بودم ...

مرا ببخش عزیزم، مرا ببخش ولی ـ
اگرچه ظاهر یک داستان فراهم بود
کتاب کوچک ما، فصل آخرش کم بود
تو شاد زاده شدی ، تا سپید بخت شوی
سیاه زاده شدم ، نام کوچکم غم بود
بهار یخ‌زده‌مان رنگ صد زمستان داشت
بهشت گمشده یک کوچه از جهنم بود
به روی شاخه نشستیم و آذرخش زمان
برای سوختن لانه‌مان مصمم بود
همیشه کینه‌ی پروردگار با ابلیس
وَبال گردنِ فرزند های آدم بود ...

مرا ببخش، در آغوش کوچکت مُردن
شبیه مرگ بزرگی که دوست دارم بود
مرا ببخش عزیزم ، مرا ببخش ولی ـ

گناه کوچکِ آموزگار عالم بود
اگر بزرگ نبودم ، اگر که بد بودم
که زندگی کردن را درست یاد نداد
به من که مردن را بیشتر بلد بودم !

#حامد_ابراهیم‌پور | @Doopaamin : ) ❤️🍀
10
به گمانم کمتر کسی اگر به وضع زندگی من بود، قادر به ادامه‌دادن حیات می‌شد و کسی جز خود من نمی‌داند چطور و چرا. درست مثل داروهای رطوبت‌زده شده‌ام. برای من حرارت آفتاب کافی لازم است و آسمان متأسفانه ابری است و من به خوبی می‌دانم که این ابرها در همه وقت و زمان بوده‌اند... بعضی از روی دریاها بلند می‌شوند. بعضی از روی مرداب‌ها و جاهایی که نمی‌دانند کجاست و مرغابی‌های ترسو در کجاهای آن منزل دارند !

#نیما_یوشیج به بهمن محصص
فروردین ۱۳۳۴

@Doopaamin : ) ❤️🍀
11
نامهربونی
مرتضی احمدی
ای لامروت !
نکن ما رو اذیت ...
که هیچ طاقت ندارم !


@Doopaamin : ) ❤️🍀
6👎1
گم شدم در راهِ سودا رهنمایا رَه نِمای !
شخصم از پای اَندر آمد دستگیرا دست گیر !
گر ز پیش خود بِرانی چون سگ از مسجد مرا
سر ز حُکمَت برندارم چون مرید از گفت پیر ...

گر بِپَرَّد مُرغ وَصلت در هوایِ بخت من
وه که آن ساعت ز شادی چارپَر گردم چو تیر
تا روانم هست خواهم راند نامت بر زبان
تا وجودم هست خواهم کَند نقشت در ضمیر

بوالعجب شوریده‌ام، سَهوم به رحمت درگذار !
سهمگِن درمانده‌ام ... جرمم به طاعت درپذیر !

#حضرت_سعدی | @Doopaamin : ) ❤️🍀
8👍1
سبک‌پی قاصدی باید
که چون غم‌نامه‌ی ما را
به دست او دهد،
کاغذ هنوز از گریه، تَر باشد ...


#کلیم_کاشانی | @Doopaamin : ) ❤️🍀
7
در آن نفس که بمیرم در آرزویِ تو باشم ...
بدان امید دهم جان، که خاکِ کویِ تو باشم

به وقت صبحِ قیامت که سَر زِ خاک بَرآرم
به گفت‌وگوی تو خیزم، به جست‌وجوی تو باشم !

به مَجمَعی که درآیند شاهدان دو عالم ؛
نظر به سوی تو دارم ... غلام روی تو باشم ...

به خوابگاه عَدَم گر هزار سال بِخُسبَم
زِ خوابِ عاقبت آگه به بویِ مویِ تو باشم !

حدیث روضه نگویم گل بهشت نبویم
جمالِ حور نجویم، دوان به سوی تو باشم ...

میِ بهشت ننوشم ز دستِ ساقیِ رِضوان
مرا به باده چه حاجت ؟ که مست رویِ تو باشم ...

هزار بادیه سهل است با وجود تو رفتن
و گر خلاف کنم سعدیا به سوی تو باشم !


#حضرت_سعدی

پ.ن :
در کتاب گزیدهٔ غزلیات سعدی به انتخاب و شرح دکتر حسن انوری ذیل این غزل آمده است:
«شش بیت اول این غزل در دیوان همام تبریزی، به تصحیح مؤید ثابتی، تهران، ۱۳۳۲، ص ۳۷ آمده. به همین جهت آقای دکتر خطیب رهبر نوشته‌اند: این غزل از همام تبریزی است (خ ص ۵۹۴)، اما باید دانست که دیوان همام از روی نسخه‌ای چاپ شده که در تاریخ ۸۱۶ ه ق کتابت شده یعنی قریب ۱۲۴ سال بعد از درگذشت سعدی، از این رو بعید به نظر نمی‌رسد که کاتب غزل سعدی را به اشتباه در دیوان همام وارد کرده باشد.»


@Doopaamin : ) ❤️🍀
6
آن زمان که دیگر نباشم،
اَبری با توست، سایه‌اش بر سرت
آن ابر منم ! نخواهی شناخت ...

نسیمی دامنت را به رقص درخواهد آورد
گیسوانت پریشان
یک دستت بر دامن و دیگری بر موهایت
آن نسیم منم ! نخواهی شناخت ...

در انزوا، با آن‌که نیست، سخن می‌گویی
باز می‌گویی هر آن‌چه را تا کنون نگفته‌ای
با گوش جان تو را خواهد شنید
آن که نیست منم ! نخواهی شناخت ...

سوز‌ و دردی بی‌هنگام را حس خواهی کرد
بی‌آن‌که بدانی از کجاست
قلبت در خاطرات به تپش خواهد افتاد
آن درد و سوز منم ! نخواهی شناخت ...

#عزیزنسین | @Doopaamin : ) ❤️🍀
10
فکر می‌کردم بچه‌ی خوبی برای شعرهای تو هستم.
نبودم؟
فقط کمی با سطرهای برجسته‌ات ور رفتم
و دستم را روی نقطه‌ی حسّاس اسمت گذاشتم !

از بنفش بدش می‌آمد ! نه ؟

تو اما دختر خوبی برای دست‌های من بودی !
دست‌های من ! دست‌های من ! دست‌های من !
برای گرفتن بالای تو تربیت شده‌اند ..‌.

خلوت شعرهای مرا اندام بلوغ تو شلوغ می‌کند.
هر شب برای مرزهای تو نقشه می‌کشم
چه خواب‌های صحنه‌داری که برایت ندیده‌ام دختر !
وقتی که با زبانم به تو تجاوز می‌کنم،
تا می‌توانی جیغ‌هایت را بنفش بکش !

شنوندگان عزیز توجه فرمایید
شنوندگان عزیز توجه فرمایید
سقوط پایتخت نزدیک است !

فکر همه‌جایش را کرده‌ام
مو لای دَرزَش نمی‌رود دختر است !
همه‌جایش در محاصره‌ی دست‌های من است ...
دست‌های من ! دست‌های من ! دست‌های من !
برای نوشتن این شعر بی‌تربیت شده‌اند.

از همان ساعت‌های ابتدایی این شعر
با تو احساس نزدیکی من شروع شد
دستور از کلمات بالا رسیده !
باید خودم را روی تو امتحان کنم

یک، دو دو، سه سه سه

زن یعنی که نقص عضو
مرد یعنی که عضو نفوذی !
جنگ من با تو داخلی‌ست
خون از شکاف حزبی آب می‌خورد
تو اما دشمن خوبی برای جنگ‌های من بودی ...
جنگ‌های من ! جنگ‌های من ! جنگ‌های من !
تمام، تن به تن است
واحد زندگی من زن است
واحد زندگی زن من است
چرا خودت را به دُش من تسلیم نمی‌کنی زن؟

دستور از زبان فارسی رسیده
فارسیِ من ! فارسیِ من ! فارسیِ من !
زبانِ تجاوز به عُنف است
خواب را بر دست‌هایم حرام کرده‌ام
که آغوشت را تَکی یاد بگیرم ! تَکیده‌ام !
خوابِ من، خوراک من، شعر است .‌‌..
شعرهای من ! شعرهای من ! شعرهای من !
برای گرفتن دست‌های تو دبستانی شده‌اند


فارسی، روسپی نمی‌شود شاعر !
بهتر است همین‌جا با دست‌هایت خداحافظی کنی.
زن اسم کوچک مرگ است
مرگ اسم کوچک زندگی‌ست
من اما دست‌های خوبی برای الفبای زن بودم ...
دست‌های من ! دست‌های من ! دست‌های من !
برای گرفتنِ امضای تو شاعر شده‌اند ...

نشر اکاذیب
#رضاشنطیا / قطع نامه

@Doopaamin : ) ❤️🍀
8👍2
صد فرسخ ازت دورم ...
رضا یزدانی
هیچ چیزی نمونده تا
دیوونه بشم کم کم
اینجوری که یاد تو
لولا شده به ذهنم ...


@Doopaamin : ) ❤️🍀
🔥5
جز این شاخه‌های شکسته،
هیچ نسبتی با تو ندارم !

تو آن‌قدر فروتنی که اگر باران ببارد، گل می‌شوی.
چشم‌هایت مزار
و دست‌هایت پنجره‌فولاد - ملایم و غمگین -
شفاخانه اما دریا بود، که ماهی قرمز را کُشت ...
می‌ترسیدم از جلبک، از عمق، از آب
و کوسه‌های نامرئی تعقیبم می‌کردند ...

آیا دلت می‌گیرد
اگر از کشتی‌ها بگویم که مرا زیر گرفتند؟
آیا دلت می‌گیرد
اگر بگویم آدم که می‌رود به کُما، دعا کم‌اثر می‌شود؟
تو دعا کن اما !
دعا کن که دریا برگردد به رودخانه‌ی خودش
و من برگردم به خانه‌ی خودم ...

به‌خاطر پادردِ مادرم
به‌خاطر سرگیجه‌های اولین سیگار
و شکستنِ تخمه در تنهایی
به‌خاطر تنهایی دوباره به شهرم برگردم
و تو را با آن اخم نازک و چشم‌های مفصل
به یاد بیآورم ...

چه زیبا بودی تو !
و چه فروتنانه از مصیبت آرامش نجاتم دادی !
پیش از تو هوا مرا می‌کشت
دعا منطق نداشت
روشنایی منطق نداشت
و من به امید دیدن یک خواب شفاف،
شب‌ها با عینک می‌خوابیدم ...

دل‌تنگم !
اما نه‌ آن‌چنان که بخواهم برگردی.
و آن‌‌قدر به دوییدن فکر کرده‌ام،
که رویاهایم بویِ اَسب می‌دهند
با قلبی مرطوب
که از تاریکی به تاریکی فرار می‌کند ...
مرا به خاطر بسپار !
من وطنم جایی‌ست که در آن‌جا دفنم کنند ...


#حسین_صفا | کتاب نرگس

@Doopaamin : ) ❤️🍀
13👍2
2025/07/14 13:29:51
Back to Top
HTML Embed Code: