در نیزار
پرندهای اندوهگین میخواند !
گویی چیزی را به یاد آورده
که بهتر بود
فراموش کند ...
#تسورا_یوکی
کتاب : قطره های معلق باران / نشر مشکی
ترجمه : عباس مخبر
@Doopaamin : ) ❤️🍀
پرندهای اندوهگین میخواند !
گویی چیزی را به یاد آورده
که بهتر بود
فراموش کند ...
#تسورا_یوکی
کتاب : قطره های معلق باران / نشر مشکی
ترجمه : عباس مخبر
@Doopaamin : ) ❤️🍀
گر بخاکم گذرد یوسف گل پیرهنم
بوی پیراهن یوسف شنوند از کفنم !
بفراق تو گرفتارترم روز به روز
کس باین روز گرفتار مبادا که منم !
کوه غم گشتم و هر لحظه کَنم سینه خویش
طُرفه حالیست که هم کوهم و هم کوه کنم ...
لب ببستم ز سخن، ای گل خندان، که مباد
مردمان بوی تو یابند ز رنگ سخنم !
#هلالی_جغتایی | @Doopaamin
بوی پیراهن یوسف شنوند از کفنم !
بفراق تو گرفتارترم روز به روز
کس باین روز گرفتار مبادا که منم !
کوه غم گشتم و هر لحظه کَنم سینه خویش
طُرفه حالیست که هم کوهم و هم کوه کنم ...
لب ببستم ز سخن، ای گل خندان، که مباد
مردمان بوی تو یابند ز رنگ سخنم !
#هلالی_جغتایی | @Doopaamin
دیگر نه اصراری به زندگی دارم
نه اصراری به مرگ.
یعنی ؛ من مردهام !
اما اگر قرار باشد زیاد غمگین شوی،
بلند میشوم
با هم صبحانه میخوریم، گپ میزنیم.
بعد هم میروم
سری به خاک دوستانم بزنم برگردم
اگر هم حوصلهام نشد
شاید همان دور وُ بَرها خودم را چال کنم
چرا که دیگر، نه اصراری به زندگی دارم
نه اصراری به مرگ !
یعنی اگر گلولهای به سمتم شلیک شود
سرم را هم خم نخواهم کرد.
یعنی اگر برای بریدنِ این رگ
تیغ در خانه نباشد
تا مغازه هم نخواهم رفت.
چرا که دیگر نه اصراری به زندگی دارم
نه اصراری به مرگ !
اگر به خانهام بیایی
تمامِ خانه را گُل خواهم کاشت
اگر نیایی هم
تمام خانه را گل خواهم کاشت
اگر بروی هم
اگر بمیری هم.
چرا که دیگر نه اصراری به زندگی دارم
نه اصراری به مرگ ...
#گروس_عبدالملکیان | @Doopaamin : ) ❤️🍀
نه اصراری به مرگ.
یعنی ؛ من مردهام !
اما اگر قرار باشد زیاد غمگین شوی،
بلند میشوم
با هم صبحانه میخوریم، گپ میزنیم.
بعد هم میروم
سری به خاک دوستانم بزنم برگردم
اگر هم حوصلهام نشد
شاید همان دور وُ بَرها خودم را چال کنم
چرا که دیگر، نه اصراری به زندگی دارم
نه اصراری به مرگ !
یعنی اگر گلولهای به سمتم شلیک شود
سرم را هم خم نخواهم کرد.
یعنی اگر برای بریدنِ این رگ
تیغ در خانه نباشد
تا مغازه هم نخواهم رفت.
چرا که دیگر نه اصراری به زندگی دارم
نه اصراری به مرگ !
اگر به خانهام بیایی
تمامِ خانه را گُل خواهم کاشت
اگر نیایی هم
تمام خانه را گل خواهم کاشت
اگر بروی هم
اگر بمیری هم.
چرا که دیگر نه اصراری به زندگی دارم
نه اصراری به مرگ ...
#گروس_عبدالملکیان | @Doopaamin : ) ❤️🍀
چون روز برآمد به صُفِّه¹ شد و بر تخت نشست متفکر و متحیّر و اندوهگین. ارکان دولت هر یکی بر جایگاه خویش ایستادند. غلامان صف کشیدند، و بارِ عام² دادند. ناگاه مردی با هِیبَت از در درآمد. چنانکه هیچکس را از حَشَم و خَدَم³ زَهره⁴ نبود که گوید تو کیستی؟
جمله را زبانها به گلو فرو شد،
همچنان میآمد تا پیش تخت ابراهیم.
گفت : چه میخواهی؟
گفت: در این رباط⁵ فرو میآیم.
گفت: این رباط نیست. سَرای⁶ من است !
تو دیوانهای !
گفت: این سَرای پیش از این، از آنِ که بود؟
گفت: از آنِ پدرم.
گفت: پیش از آن؟
گفت: از آن پدرِ پدرم.
گفت: پیش از آن؟
گفت: از آن فلانکس.
گفت: پیش از آن؟
گفت: از آن پدرِ فلانکس.
گفت: همه کجا شدند؟
گفت: برفتند و بمردند ...
گفت: پس نه رباط این بود
که یکی میآید و یکی میگذرد ؟
این بگفت و ناپدید شد ...
¹ : شاهنشین / ² : شرفیابی همگانی مردم نزد شاه
³ :خویشان و خدمتکاران / ⁴ : جرات، شجاعت
⁵ : کاروانسرا، محلی موقت برای آسودن / ⁶ : خانه
#عطار | تذکرهالاولیا
ذکر ابراهیم بن ادهم
@Doopaamin : ) ❤️🍀
جمله را زبانها به گلو فرو شد،
همچنان میآمد تا پیش تخت ابراهیم.
گفت : چه میخواهی؟
گفت: در این رباط⁵ فرو میآیم.
گفت: این رباط نیست. سَرای⁶ من است !
تو دیوانهای !
گفت: این سَرای پیش از این، از آنِ که بود؟
گفت: از آنِ پدرم.
گفت: پیش از آن؟
گفت: از آن پدرِ پدرم.
گفت: پیش از آن؟
گفت: از آن فلانکس.
گفت: پیش از آن؟
گفت: از آن پدرِ فلانکس.
گفت: همه کجا شدند؟
گفت: برفتند و بمردند ...
گفت: پس نه رباط این بود
که یکی میآید و یکی میگذرد ؟
این بگفت و ناپدید شد ...
¹ : شاهنشین / ² : شرفیابی همگانی مردم نزد شاه
³ :خویشان و خدمتکاران / ⁴ : جرات، شجاعت
⁵ : کاروانسرا، محلی موقت برای آسودن / ⁶ : خانه
#عطار | تذکرهالاولیا
ذکر ابراهیم بن ادهم
@Doopaamin : ) ❤️🍀
هرگزت شیرین نمیبردم گمان
ای شهد عشق !
تلخ میدانستمت
اما نه این مقدار تلخ ...
#طالب_آملی
@Doopaamin : ) ❤️🍀
ای شهد عشق !
تلخ میدانستمت
اما نه این مقدار تلخ ...
#طالب_آملی
@Doopaamin : ) ❤️🍀
آخرین چیزی که رضا براهنی، آن اواخر، به یاد میآورد، تنها نام همسرش بود. ساناز صحتی. بعدها زن در خاکسپاری آن شاعر، این شعر را سر مزارش خواند. شعر برای آذر یا دی ۷۲ است؛
من را بیاوران !
من را بخوابان !
بر روی جاده ابریشم و در کنار حفره گنجشکی
موهای تو در تارهای حنجرهام گیر کردهاند
از خواب میپرانیام
حالا مرا دوباره بخوابان
در زیر آفتاب بخوابان
از دیگران جدا بخوابان / تنها بخوابان !
و در کنار حفره گنجشکی بخوابان
و در بهار بخوابان
از پشت سر بیا و ، نگاهم کن
و روز و شب نگرانم باش
آنگاه بیدغدغه مرا بمیران / اینجا / همینجا
من اهل هند رفتن و این حرفها نیستم
تو هند را بیاوران اینجا همینجا
و در بهار / و در کنار حفره گنجشکی ...
وقتی که بوی نیمروی تو میپیچد
و پارچ آب از یخ تازه شبنم میگیرد
اینجا / آری همینجا مرا بخوابان !
رفتم که رفتن من عین رفتن من باشد
و فرق داشته باشد با رفتن آندیگران
حالا تو فرق روح مرا با ناخنهایت واکُن
من عاشق فرق سرم
و پارچ آب را بر خاک تازه بریزان
میبینم / تو را هم میبینم
آنسو تَرَک کنار درخت ایستادهای
و میدرخشی در اشک
و بازگشت من است این به سوی بیبازگشتگی
من را بخوابان
آیینه را هم بر روی من بخوابان
حالا من از تو میروم و تو می روانیام
از هرچه از ، از هرچه با ، از هرچه گرچه ،
تو می روانیام
حالا تو هرچه هستی من آن هستم
من را بخوابانم !
و این لحاف و آینه را هم به روی من بخوابان
او کیست ؟ / آن کسی که مرا میگویاند ؟
من را بخوابان / من را بیاوران و بخوابان
و حالا / بی بازگشتگی ام را کامل کن دیگر ...
#رضا_براهنی | @Doopaamin ❤️🍀
من را بیاوران !
من را بخوابان !
بر روی جاده ابریشم و در کنار حفره گنجشکی
موهای تو در تارهای حنجرهام گیر کردهاند
از خواب میپرانیام
حالا مرا دوباره بخوابان
در زیر آفتاب بخوابان
از دیگران جدا بخوابان / تنها بخوابان !
و در کنار حفره گنجشکی بخوابان
و در بهار بخوابان
از پشت سر بیا و ، نگاهم کن
و روز و شب نگرانم باش
آنگاه بیدغدغه مرا بمیران / اینجا / همینجا
من اهل هند رفتن و این حرفها نیستم
تو هند را بیاوران اینجا همینجا
و در بهار / و در کنار حفره گنجشکی ...
وقتی که بوی نیمروی تو میپیچد
و پارچ آب از یخ تازه شبنم میگیرد
اینجا / آری همینجا مرا بخوابان !
رفتم که رفتن من عین رفتن من باشد
و فرق داشته باشد با رفتن آندیگران
حالا تو فرق روح مرا با ناخنهایت واکُن
من عاشق فرق سرم
و پارچ آب را بر خاک تازه بریزان
میبینم / تو را هم میبینم
آنسو تَرَک کنار درخت ایستادهای
و میدرخشی در اشک
و بازگشت من است این به سوی بیبازگشتگی
من را بخوابان
آیینه را هم بر روی من بخوابان
حالا من از تو میروم و تو می روانیام
از هرچه از ، از هرچه با ، از هرچه گرچه ،
تو می روانیام
حالا تو هرچه هستی من آن هستم
من را بخوابانم !
و این لحاف و آینه را هم به روی من بخوابان
او کیست ؟ / آن کسی که مرا میگویاند ؟
من را بخوابان / من را بیاوران و بخوابان
و حالا / بی بازگشتگی ام را کامل کن دیگر ...
#رضا_براهنی | @Doopaamin ❤️🍀
این خرقه بیانداز !
اوهام [ شهرام شعرباف ]
مست بگذشتی و از خلوتیانِ ملکوت
به تماشایِ تو آشوبِ قیامت برخاست
پیشِ رفتار تو پا برنگرفت از خِجلت
سروِ سرکش که به ناز
از قد و قامت برخاست ...
#حضرت_حافظ
@Doopaamin : ) ❤️🍀
به تماشایِ تو آشوبِ قیامت برخاست
پیشِ رفتار تو پا برنگرفت از خِجلت
سروِ سرکش که به ناز
از قد و قامت برخاست ...
#حضرت_حافظ
@Doopaamin : ) ❤️🍀
چشم خود را گفتم آخر یکنظر سیرش ببین
گفت میخواهی مگر تا جویِ خون رانَد زِ من ؟
او به خونم تشنه و من بر لبش، تا چون شود
کام بستانم از او ... یا داد بستاند ز من !
گر چو فرهادم به تلخی جان برآید باک نیست
بس حکایتهای شیرین باز میماند ز من ...
#حضرت_حافظ | @Doopaamin : ) ❤️🍀
گفت میخواهی مگر تا جویِ خون رانَد زِ من ؟
او به خونم تشنه و من بر لبش، تا چون شود
کام بستانم از او ... یا داد بستاند ز من !
گر چو فرهادم به تلخی جان برآید باک نیست
بس حکایتهای شیرین باز میماند ز من ...
#حضرت_حافظ | @Doopaamin : ) ❤️🍀
دوست دارمش !
مثل دانهای كه نور را،
مثل مزرعی كه باد را،
مثل زورقی كه موج را
یا پرندهای كه اوج را،
دوست دارمش ...
با چه میتوان عشق را به بند جاودان كشيد؟
با كدام بوسه، با كدام لب؟
در كدام لحظه، در كدام شب؟
با كدام بال میتوان از زوال روزها و سوزها گريخت؟
با كدام اشک میتوان، پرده بر نگه خيره زمان كشيد؟
با كدام دست میتوان، عشق را به بند جاودان كشید؟
با كدام دست ...
#فروغ_فرخزاد | @Doopaamin : ) ❤️🍀
مثل دانهای كه نور را،
مثل مزرعی كه باد را،
مثل زورقی كه موج را
یا پرندهای كه اوج را،
دوست دارمش ...
با چه میتوان عشق را به بند جاودان كشيد؟
با كدام بوسه، با كدام لب؟
در كدام لحظه، در كدام شب؟
با كدام بال میتوان از زوال روزها و سوزها گريخت؟
با كدام اشک میتوان، پرده بر نگه خيره زمان كشيد؟
با كدام دست میتوان، عشق را به بند جاودان كشید؟
با كدام دست ...
#فروغ_فرخزاد | @Doopaamin : ) ❤️🍀
شیدایی خجسته که از من ربوده شد !
- با مکرهای شعبدهباز سپیدهای که دروغین بود -
پیغمبری شدم که خدایش
او را از خویش رانده بود ...
- مسدود مانده راهِ زبانِ نبوتش -
من آن جهنمم که شما رنجهایش را
در خوابهایتان تکرار میکنید ...
خورشید، هیمهای است مدور که در من است !
یک سوزش مکرر پنهانی همواره با من است
و چشمهای من، خاکستریست که
از عمقهای آن ققنوسهای رنجِ جهان میزایند.
تنهایم !
از آن زمان که شیدایی خجستهام
از من ربوده شد ...
اینک منم
مردی که در صحاری عالم گم شد
مردی که بر بنادر میثاق و آشتی بیگانه ماند
مغروق آبهای هزاران خلیج دور
پیغمبری که خواب ندارد
تاریکی جهان حق من است ...
حق من است تاریکی جهان ...
#رضا_براهنی | @Doopaamin : ) ❤️🍀
- با مکرهای شعبدهباز سپیدهای که دروغین بود -
پیغمبری شدم که خدایش
او را از خویش رانده بود ...
- مسدود مانده راهِ زبانِ نبوتش -
من آن جهنمم که شما رنجهایش را
در خوابهایتان تکرار میکنید ...
خورشید، هیمهای است مدور که در من است !
یک سوزش مکرر پنهانی همواره با من است
و چشمهای من، خاکستریست که
از عمقهای آن ققنوسهای رنجِ جهان میزایند.
تنهایم !
از آن زمان که شیدایی خجستهام
از من ربوده شد ...
اینک منم
مردی که در صحاری عالم گم شد
مردی که بر بنادر میثاق و آشتی بیگانه ماند
مغروق آبهای هزاران خلیج دور
پیغمبری که خواب ندارد
تاریکی جهان حق من است ...
حق من است تاریکی جهان ...
#رضا_براهنی | @Doopaamin : ) ❤️🍀
هزاران دختر دیوانه در دنیای من هستند
هزاران دختر دیوانه در رویای من هستند
هزاران دختر دیوانه در شبهای من هستند
هزاران دختر دیوانه بر لبهای من هستند
یکی دیوانه شد در قلب بیمارم خودش را کشت
یکی با گریه بر دستان تبدارم خودش را کشت
یکی وقتی که گفتم: از تو بیزارم، خودش را کشت
یکی در انتظار دوستت دارم خودش را کشت
یکی را روی سطح میز دریا پرت کردم، مرد!
یکی بر دست من یک شاخهی مریم شد و پژمرد
یکی با رشد موهایش تمامی جهان را برد
یکی گرداب شد تا ته، خودش را با جهانم خورد
یکی با کفشهای سرخ پابهپای من رقصید
یکی آتش گرفت و تا تهِ شبهای من رقصید
یکی شعری شد و با بوسه بر لبهای من رقصید
یکی در ذهن بیمار مخاطبهای من رقصید
یکی با دستهای تو برایم قهوه میریزد
یکی با چشمهای تو در آغوشم میآویزد
یکی با کفشهای تو میآید تا که بگْریزد
یکی از تختِخواب من نمیخواهد که برخیزد
هزاران دختر دیوانه تکهتکهام کردند
ولی یک تکه هم از تو برای من نیاوردند!
جهان تاریک شد تو نیستی ... دستان من سردند
پس از تو دختران سرزمینم برنمیگردند ...
#محمدسعید_میرزایی @Doopaamin : ) ❤️🍀
هزاران دختر دیوانه در رویای من هستند
هزاران دختر دیوانه در شبهای من هستند
هزاران دختر دیوانه بر لبهای من هستند
یکی دیوانه شد در قلب بیمارم خودش را کشت
یکی با گریه بر دستان تبدارم خودش را کشت
یکی وقتی که گفتم: از تو بیزارم، خودش را کشت
یکی در انتظار دوستت دارم خودش را کشت
یکی را روی سطح میز دریا پرت کردم، مرد!
یکی بر دست من یک شاخهی مریم شد و پژمرد
یکی با رشد موهایش تمامی جهان را برد
یکی گرداب شد تا ته، خودش را با جهانم خورد
یکی با کفشهای سرخ پابهپای من رقصید
یکی آتش گرفت و تا تهِ شبهای من رقصید
یکی شعری شد و با بوسه بر لبهای من رقصید
یکی در ذهن بیمار مخاطبهای من رقصید
یکی با دستهای تو برایم قهوه میریزد
یکی با چشمهای تو در آغوشم میآویزد
یکی با کفشهای تو میآید تا که بگْریزد
یکی از تختِخواب من نمیخواهد که برخیزد
هزاران دختر دیوانه تکهتکهام کردند
ولی یک تکه هم از تو برای من نیاوردند!
جهان تاریک شد تو نیستی ... دستان من سردند
پس از تو دختران سرزمینم برنمیگردند ...
#محمدسعید_میرزایی @Doopaamin : ) ❤️🍀
با من از آفتابهای فراوان میگویند.
امّا من
اینجا بر پشتهای
در مه نشستهام
بیانتظارِ طلوعی ...
#منوچهر_آتشی | @Doopaamin : ) ❤️🍀
امّا من
اینجا بر پشتهای
در مه نشستهام
بیانتظارِ طلوعی ...
#منوچهر_آتشی | @Doopaamin : ) ❤️🍀
هیچ نُقلَم به دهان چون دهنت نیست لذیذ
میوهای پیشِ لَبم چون ذَقَنَت¹ نیست لذیذ
نُطقِ طوطی که به شِکَّرشِکَنی مشهور است
با وجودِ لبِ شِکَّرشِکَنَت نیست لذیذ ...
میگَزی لب عوضِ نُقل به مستی آری
هیچ نُقلی چو لبِ خویشتَنَت نیست لذیذ
یوسف عهد تویی ای گل و یعقوب منم
جز مرا رایحهی پیرهَنَت نیست لذیذ ...
خانه از آینه شد بر تو گُلِستان زآنرو
گَشتنِ باغ و طَوافِ چَمَنت نیست لذیذ
سرفروکرده چو غنچه به گریبان خودی
زآن شمیمِ گُل و بویِ سَمَنَت نیست لذیذ ...
شیخ #جامی | فاتحهالشباب
¹ : چانه
@Doopaamin : ) ❤️🍀
میوهای پیشِ لَبم چون ذَقَنَت¹ نیست لذیذ
نُطقِ طوطی که به شِکَّرشِکَنی مشهور است
با وجودِ لبِ شِکَّرشِکَنَت نیست لذیذ ...
میگَزی لب عوضِ نُقل به مستی آری
هیچ نُقلی چو لبِ خویشتَنَت نیست لذیذ
یوسف عهد تویی ای گل و یعقوب منم
جز مرا رایحهی پیرهَنَت نیست لذیذ ...
خانه از آینه شد بر تو گُلِستان زآنرو
گَشتنِ باغ و طَوافِ چَمَنت نیست لذیذ
سرفروکرده چو غنچه به گریبان خودی
زآن شمیمِ گُل و بویِ سَمَنَت نیست لذیذ ...
شیخ #جامی | فاتحهالشباب
¹ : چانه
@Doopaamin : ) ❤️🍀
زُلفَش از چهره گذر کرد و به دامانَش ریخت
چون سیاوَخش که از آتشِ سوزان گذرد ...
#تأثیر_تبریزی | @Doopaamin : ) ❤️🍀
چون سیاوَخش که از آتشِ سوزان گذرد ...
#تأثیر_تبریزی | @Doopaamin : ) ❤️🍀
از مُلکِ وجودم ؛ اثری عشقِ تو نگذاشت
چون کشورِ سلطانِ ستمکار خرابم ...
#حزین_لاهیجی | @Doopaamin : ) ❤️🍀
چون کشورِ سلطانِ ستمکار خرابم ...
#حزین_لاهیجی | @Doopaamin : ) ❤️🍀
من، دَست بُردن به لیفِ خُرما
نوشیدنِ قَهوه
گاز زَدن سیب
و مَکیدن اَنار را دوست دارم !
تو چه چیز دوست داری
زیبایِ مو خُرماییِ چشمقهوهایِ
سرخگونهیِ لَب اَناری ؟!
#سبحان_زمانی | @Doopaamin : ) ❤️🍀
نوشیدنِ قَهوه
گاز زَدن سیب
و مَکیدن اَنار را دوست دارم !
تو چه چیز دوست داری
زیبایِ مو خُرماییِ چشمقهوهایِ
سرخگونهیِ لَب اَناری ؟!
#سبحان_زمانی | @Doopaamin : ) ❤️🍀
مرد کاو از خود نَرفت او مرد نیست !
عشقِ بیدردِ آفسانهست ای پسر !
سینهی خود را هدف کن پیش دوست
هین که تیرش در کمانست ای پسر !
سینهای کز زخم تیرش خسته شد
در جَبینَش صد نشانست ای پسر
عشق کار نازکان نرم نیست
عشق کار پهلوانست ای پسر !
عشق را از کس مپرس از عشق پرس !
عشق ابر دُرفِشانست ای پسر
ترجمانیِ مَنَش محتاج نیست
عشق خود را ترجمانست ای پسر ...
#حضرت_مولانا | @Doopaamin : ) ❤️🍀
عشقِ بیدردِ آفسانهست ای پسر !
سینهی خود را هدف کن پیش دوست
هین که تیرش در کمانست ای پسر !
سینهای کز زخم تیرش خسته شد
در جَبینَش صد نشانست ای پسر
عشق کار نازکان نرم نیست
عشق کار پهلوانست ای پسر !
عشق را از کس مپرس از عشق پرس !
عشق ابر دُرفِشانست ای پسر
ترجمانیِ مَنَش محتاج نیست
عشق خود را ترجمانست ای پسر ...
#حضرت_مولانا | @Doopaamin : ) ❤️🍀
هزار جانِ گرامی فدایِ خاکِ دَرَت
هزار یادِ لبانِ دهانِ چون شِکَرَت
ندانمَت که کجا از کجا شریفتر است
موافقِ دلم آمد ز پای تا به سرت ...
چه آفتابی کز هر طَرف که بَرگُذری
هَمی رَود دلِ خلقی چو سایه بر اَثرَت
که شیر داد به شَفَقَت فرشته یا حورَت ؟
که پَروَرید به مِهر آفتاب یا قَمرت ؟
در آرزویِ دَمیاَم که بینَمت ... چه کنم ؟
چو رَه نمیدَهدم بختِ بیوَفا به بَرَت !
بسوختیم و همین غصه میکُشد ما را
که میرویم و نباشد زِ حالِ ما خَبَرت ...
هزار شُکر بگویم چه جای بیداریست
اگر به خواب ببینَم زَمانَکی دِگَرَت ...
#نزاری_قهستانی | @Doopaamin : ) ❤️🍀
هزار یادِ لبانِ دهانِ چون شِکَرَت
ندانمَت که کجا از کجا شریفتر است
موافقِ دلم آمد ز پای تا به سرت ...
چه آفتابی کز هر طَرف که بَرگُذری
هَمی رَود دلِ خلقی چو سایه بر اَثرَت
که شیر داد به شَفَقَت فرشته یا حورَت ؟
که پَروَرید به مِهر آفتاب یا قَمرت ؟
در آرزویِ دَمیاَم که بینَمت ... چه کنم ؟
چو رَه نمیدَهدم بختِ بیوَفا به بَرَت !
بسوختیم و همین غصه میکُشد ما را
که میرویم و نباشد زِ حالِ ما خَبَرت ...
هزار شُکر بگویم چه جای بیداریست
اگر به خواب ببینَم زَمانَکی دِگَرَت ...
#نزاری_قهستانی | @Doopaamin : ) ❤️🍀