Telegram Web
از مرز خوابم می‌گذشتم،
سایه تاریک یک نیلوفر
روی همه این ویرانه فرو افتاده بود.
کدامین باد بی‌پروا
دانه‌ی این نیلوفر را به سرزمین خواب من آورد ؟

در پس درهای شیشه‌ای رویاها،
در مرداب بی‌ته آیینه‌ها،
هر جا که من گوشه‌ای از خودم را مرده بودم
یک نیلوفر روییده بود ...

گویی او لحظه‌لحظه در تهی من می‌ریخت
و من در صدای شکفتن او
لحظه‌لحظه خودم را می‌مردم !


بام ایوان فرو می‌ریزد
و ساقه نیلوفر بر گِرد همه ستون‌ها می‌پیچد.
کدامین باد بی‌پروا
دانه این نیلوفر را به سرزمین خواب من آورد ؟

نیلوفر رویید،
ساقه‌اش از ته خواب شفافم سر کشید.
من به رویا بودم،
سیلاب بیداری رسید.
چشمانم را در ویرانه خوابم گشودم :

نیلوفر به همه زندگی‌ام پیچیده بود.
در رگ‌هایش، من بودم که می‌دویدم.
هستی‌اش در من ریشه داشت،
همه من بود.

کدامین باد بی‌پروا
دانه این نیلوفر را به سرزمین خواب من آورد ؟

#سهراب_سپهری

نقاشی : نیلوفر آبی ۱۹۰۰ | آلیس پایک بارنی

@Doopaamin : ) ❤️🍀
جان چیست ؟ غم و درد و بلا را هدفی
دل چیست ؟ درون سینه سوزی و تفی
القصه پی شکست ما بسته صفی
مرگ از طرفی و زندگی از طرفی ...


#ابوسعید_ابوالخیر | @Doopaamin : ) ❤️🍀
ای پادشه خوبان داد از غم تنهایی
دل بی‌تو به جان آمد وقت است که بازآیی
ساقی ! چمن گل را بی‌ رویِ تو رنگی نیست
شمشاد خرامان کن تا باغ بیارایی ...

ای دردِ توام درمان در بستر ناکامی
وِی یادِ تواَم مونس در گوشه‌ی تنهایی
در دایره‌ی قسمت ما نقطه‌ی تسلیمیم
لطف آن چه تو اندیشی حکم آن چه تو فرمایی ...

زین دایره‌ی مینا خونین جگرم، مِی ده !
تا حل کنم این مشکل در ساغرِ مینایی ...

#حضرت_حافظ | @Doopaamin : ) ❤️🍀
این گلدان را من نشکسته‌ام !
- که در من هنوز جسارتی هست برای راست گفتن -
و حتا نمی‌دانم چه کسی آن را شکسته است !
که بر حسب اتفاق این جایم من
و اگر این گونه گرفته‌ام،
دلم به حال این گل می‌سوزد.
و در صدایم نیز اگر که لرزشی می‌بینید
باور کنید که از ترس نیست، که از اندوه است !
و اما روزی که معلوم شود بی‌گناهم من
و به ناحق مرا شکسته‌اید ؛
دیگر چه فایده
اگر تمام جهان را به من تعارف کنید ...


#هرمز_علی‌پور | @Doopaamin : ) ❤️🍀
من از تو صبر ندارم که بی‌تو بِنشینم
کسی دِگر نتوانم که بر تو بگزینم !
بپُرس حالِ من آخر چو بگذری روزی
که چون همی‌گذرد روزگار مِسکینم ؟

من اَهلِ دوزَخم اَر بی‌تو زنده خواهم شد
که در بهشت نیارَد، خدایْ غمگینم !
ندانمت که چه گویم تو هر دو چشم منی
که بی‌وجود شریفَت جهان نمی‌بینم ...

چو روی دوست نبینی جهان نَدیدن بِه
شب فراق منه شمعْ پیش بالینم !
چو بلبل آمدمَت تا چو گل ثَنا گویم
چو لاله لال بِکَردی زبانِ تَحسینم ...

مرا پلنگ به سَرپَنجه اِی نگار نَکُشت
تو می‌کُشی به سَرپَنجه‌یِ نگارینم ...


#حضرت_سعدی | @Doopaamin : ) ❤️🍀
افسرده‌ای که چنین موهایت را
بر روی سینه‌ام متلاشی کردی؟
آخر مگر تو نمی‌دانی که کور می‌شوم،
وقتی که تو می‌بینی‌اَم؟

از زیرِ تختِ سینه می‌زنمت !
تو گوش‌های درونی را آماده کن، که بشنوی‌ام ...
با ضربه می‌زنمت، با قلب می‌زنمت
با این سیاه می‌زنمت، افسرده‌ای که چنین؟
من گوش‌های تو را با دست‌هایم
محکم گرفته‌ بودم تا نشنوی !
در باغ بودیم ... فریاد می‌زدم؛ تا نشنوی !
جنگ جهانی من با تو از سینه‌ام آغاز شد
آغاز من همیشه از آخر بود یا از میانه بود
افسرده‌ای؟
در باغ بودیم و من کور می‌شدم
می‌دیدی‌اَم و کور می‌شدم !
تاریکی تمام در اطراف بود
از پشت پوست می‌زدمت، از توی مهره می‌زدمت
یک‌ریز می‌زدمت ... از آن‌ جهان مخفی پیش از تولدم
از سینه‌، از زیر سینه، فریاد می‌زدم، یک‌ریز می‌زدمت !
افسرده‌ای که چنین؟

گفتی که این شب آخر ای کاش هرگز نبود
گفتم که من همیشه در شب آخر هستم با تو
نزدیک بیا ... نزدیک‌تر !
نزدیک‌تر از این؟ من زیر تخت سینه‌ی تو مخفی شدم !
با ضربه می‌زنمت، نزدیک‌تر از این؟ آری نزدیک‌تر !
بین من و تو و سراسر این دنیا ویرانه‌ای نبود
ویرانه بعد آغاز شد. بر روی سینه‌ام
متلاشی کردی - افسرده‌ای که چنین؟ - موهایت را ...
سگ‌جان منم ! انسان تویی !
یوسف تویی ! بوی پیراهنت منم ... گرگت منم !
نه ! من یوسفم، پیراهنم تویی، کنعان منم؟ کنعان تویی !

از زوزه‌ام تمام ولایات شرق و غرب بیدار ماند
سگ‌جان منم ... نزدیک‌تر بیا. نزدیک‌تر از این؟
من گوش‌های تو را با دست‌هایم
محکم گرفته‌ بودم تا نشنوی !
در باغ بودیم ... اما کدام باغ؟
در باغ جسمانی؟ نه !
در باغ‌های باژگون بابِل یا چین؟ نه !
آنجا نبود؟ کجا بودیم؟ در باغ بودنمان مُحرَز
اما کدام باغ؟

با من نفس بکش ! نفست را بِدَم به سینه‌ی من
قبلا دمیده بودم. حالا بدم !
آیا تویی؟ ای جابه‌جا شده از من !
رفته به قرن دیگری از من !
از جَوّ دیگری از من ! در کهکشان دیگری از من !
افسرده‌ای تو چنین؟
نزدیک‌تر بیا ... نزدیک‌تر !
نزدیک‌تر از این؟ آری ...



#رضا_براهنی | @Doopaamin : ) ❤️🍀
لَقَد طَرَقتُ علی بابِک مُنذُ أن کانَ شجرَةً
من بر دَرت از روزی که درخت بود کوبیده‌ام ...
[ #ضیف_فهد ]

تو كه شاعری بگو عشق چيه؟
اگر سی سال پيش پرسيده بودی،
از هر آستينم برايت
چند تعريف آماده و كامل
كه مو لایِ دَرزَش نرَود بيرون می‌كشيدم !

در اين سن و سال اما،
فقط می‌توانم دستت را
كه هنوز بوی سيب می‌دهد بگيرم
و بازگردانمت به صبح آفرينش ؛
از پروردگار بخواهم به جای خاک و گِل
و دنده‌ی گمشده‌ی من
اين بار قلم‌مو به دست بگيرد
و تو را به شكل آب بكشد ...

رها از زندان پوست
و داربست استخوان‌هايت !
و مرا به شكل يک ماهی خون‌گرم
كه بی‌تو بودنش مصادف
با هلاكت بی‌بروبرگرد ...

#عباس_صفاری | @Doopaamin : ) ❤️🍀
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
تو کیستی که من اینگونه، بی‌تو بی‌تابم ؟
شب از هجوم خیالت نمی‌برد خوابم ...
تو چیستی، که من از موجِ هر تبسم تو
به‌سانِ قایقِ سرگشته، روی گردابم !

تو در کدام سحر، بر کدام اسب سپید ؟
تو را کدام خدا ؟ تو از کدام جهان؟
تو در کدام کرانه، تو از کدام صدف ؟
تو در کدام چمن، همره کدام نسیم ؟
تو از کدام سبو ؟

من از کجا سر راه تو آمدم ناگاه !
چه کرد با دل من آن نگاه شیرین، آه !
مدام پیش نگاهی، مدام پیش نگاه !

کدام نشعه دویده است از تو در تن من ؟
که ذره‌های وجودم تو را که می‌بینند،
به رقص می‌آیند ، سرود می‌خوانند !

چه آرزوی محالی است زیستن با تو
مرا همین بگذارند یک سخن با تو :
به من بگو که مرا از دهان شیر بگیر !
به من بگو که برو در دهان شیر بمیر !
بگو برو جگر کوه قاف را بشکاف !
ستاره‌ها را از آسمان بیار به زیر !
تو را به هر چه تو گویی، به دوستی سوگند
هر آنچه خواهی از من بخواه، صبر مخواه !

که صبر، راه درازی به مرگ پیوسته‌ست !
تو آرزوی بلندی و دست من کوتاه
تو دوردست امیدی و پای من خسته‌ست ...

#فریدون_مشیری | @Doopaamin : ) ❤️🍀
بی‌تاب
محسن نامجو
محسن نامجو | بی‌تاب

زندگانی ! مکر و بیدادی !
ز دستت هست فریادی،
چه دادی ؟
آه در خوابم، خوابم، خوابم، خوابم …

@Doopaamin : ) ❤️🍀
اگر دقیق بگویم،
اگر دقیق دو جمله بیش نباید باشد،
همان که گفتم ؛
که آرزوی من این بوده خواب نمانم
که بیش از آنکه تو از خانه می‌روی بیرون
تو را ببینم !
همیشه اما افسوس می‌خورم که خواب می‌مانم
چرا که خواب تو را می‌بینم
که آرزوی من این بوده خواب نمانم که
تو را ببینم !
چرا که هیچ نمی‌دانم به خانه برمی‌گردی یا نه
و یا باید بلند شوم
و سر به کوه و بیابان شهرهای جهان بگذارم !
همیشه اما انگار زمین و زمان با من لج کرده‌اند
همیشه خواب می‌مانم
چرا که خواب تو را می‌بینم
که آرزوی من این بوده خواب نمانم که …
تو را ببینم !
که زیر سنگ‌های جهان هم اگر خوابیده باشم
و یا تو، روی ابرهای جهان خوابت گرفته باشد
- اگر دقیق بگویم -
هنوز خواب تو را می‌بینم که همین …

همان که گفتم !
قدم گذار جلوتر بیا کنار من بنشین
هنوز و باز هنوز و باز ...
زمین به دور تو می‌چرخد در روز !
و شب که می‌چرخد،
خود را به دور من می‌چرخاند شبیه فرفره !
که من برهنگی‌ات را شبانه از بَر کردم
تمامی اُریب‌ها و پنهانی‌ها
و شیب‌هایِ شبیخونِ فرازهایِ معراجیِ فرودهایِ لذیذ !
و غلت‌های ریز و یا ریزتر
و آبشارهای کوچک و پنهان چشم‌ها
و خواب لب‌ها
و انگشت‌هایی که از لذّتی وحشی می‌لرزیدند
هنوز هم می‌لرزند ...
پدرسگ‌ها انگار حافظه دارند !

و شعر چیست چیست چیست
جز این کشت دادنِ جوانیِ تو در خویش !
کشیده‌ای بزنی گر تو باز توی صورت ظلمت،
چنان تلألویی از آفتاب می‌بارد
که هق هقِ من از آن انتهای میدان‌ها بلند می‌شود
وَ جهان به نام هِق‌هِق من ایستاده روی پاشنه
و من مَنَم !
همه می‌دانند که هیچ گاه وَ هیچ جا خودم نبودم
“ خودِ ” مرا حرامیان خوردند ...

و در چشم خلق حالا
تُکِ شکسته و افتاده‌ی مدادم هستم گُم و خُرد
و لـِه شده در زیر پای عابرها گُم ...
برای آنکه شهادت دهند شهادت،
که من زمانی خوشبخت بوده‌ام
و حالا به هیچ‌چیز و هیچ‌جای جهان
معتقد شده‌ام ... آری ! حالا حالا ...

#رضا_براهنی | @Doopaamin : ) ❤️🍀
خان آراز
عاشیق فرزانگان
آراز آراز فقط یه ترانه نیست، مرثیه‌ای‌ست برای همه جدایی‌های تاریخِ بشریت، مرثیه‌ای برای قرن‌ها و نسل‌ها.
خیلیا آراز آراز رو خوندن، اصلا هر تُرکی یک بار حداقل در عمرش آراز آراز رو خونده و هزاران بار شنیده، برای مرگ صمد بهرنگی شنیده، برا جدایی آذربایجان شنیده، برا مرگ عزیزانش خونده و شنیده، برای همه غم‌هاش، برای همه روزهای بدش، برای همه حرف‌هایی که نزد و موند رو دلش،
برای همه بغض‌هاش ...
اما این اجرای عاشیق فرزانگان یه چیز دیگه‌ست، نه به خاطر صدای صاف و پرسوز عاشیق، بلکه برای اون مردی که اون کنار یواشکی آه می‌کشه و یهویی با دست می‌زنه رو پای خودش.
اون این مرثیه رو بدجوری زندگی کرده !

دقیقه 2:13 میگه :
من از تو جدا نمی‌شدم ...
به‌زور جدام کردن !


@Doopaamin : ) ❤️🍀
خانه‌ات سرد است ؟
‏خورشیدی در پاکت می‌گذارم
و برایت پست می‌كنم.
‏ستاره کوچکی در کلمه‌ای بگذار
به ‏آسمانم روانه کن !
‏بسیار تاریکم ...

#منوچهر_آتشی | @Doopaamin : ) ❤️🍀
آن زُلفِ شِکَسته را زِ رُخ یِک‌سو زَن
بَر هَر دو طَرَف مَزَن، تو بَر یِک‌سو زَن
گَر آتَشِ عِشقِ تو وَزَد یِک سوزَن
یِک‌سو هَمه مَرد سوزَد و یِک‌سو زَن !


#مهستی_گنجوی | @Doopaamin : ) ❤️🍀
سینه‌ی تَنگِ من و بارِ غمِ او، هیهات !
مردِ این بارِ گران نیست دلِ مسکینم ...


#حضرت_حافظ | @Doopaamin : ) ❤️🍀
زنهار از آن شبانگه تاریک و بامداد
کز تو خبر نیامد و از ما فغان برفت !
خوردیم زخم‌ها که نه خون آمد و نه آه
وه این چه نیش بود که تا استخوان برفت ...

#حضرت_سعدی | @Doopaamin : ) ❤️🍀
این مُلک تلخ‌تر، تیره‌تر
و سیاه‌تر از این روزها را گذرانده است.
سلطه‌ی اسکندر گجستک را دیده
نهب و غارت خالد ابن ولید را
ایلغار چنگیز را
ترک‌تازی تیمور را
هجوم روس و انگلیس را
زمستان ۶۶ را
هزار هزار رزیه و مصیبت را دیده و تاب آورده‌ است.
آمدند، سوختند، ویران کردند و رفتند.
ایران باقی ماند، باقی می‌ماند.
ایران که در دل تاریخ، نه تاریخ تاسیس دارد
و نه تاریخ انقضاء خواهد داشت.


@Doopaamin : ) ❤️🍀
حارث‌بن‌حبیب‌باهلی از شعرای عصر جاهلیت است. حارث رو به دو چیز می‌شناسن‌. عمر طولانی، که ۱۶۰ سال عمر کرد.
دو این‌که ابن‌زکریا در کتاب الجلیس الصالح،
راجع به او نوشته که ؛

حارث را ۸ پسر بود که توسط قبیله‌اش، در خانه‌ی خود وی، با بَرّه‌ی بریان مسموم، کشته‌شدند. گفته‌اند که حارث در خانه‌ نبود و وقتی بازگشت و صحنه را دید، نشست و شروع کرد به خوردن از گوشت بره، تا او نیز مسموم شود، اما هرچه خورد، نمرد ! پس شُترش را سوار شد، تا از طایفه‌اش برای خاک‌سپاری مدد گیرد. در مسیر به چوپانی از قبیله‌ی بَنی‌قشیر بَرخورد که نشسته بود و بر تنها گوسفندش که توسط گرگ، دریده شده بود، می‌گریست. آن گریه بر حارث از داغ هشت جوان خویش سنگین‌تر آمد،
شتر خویش را به شبان بخشید و گفت :
این شتر به جای گوسفندت بستان و " وَل البُکاء اَهلاً "
یعنی که ؛
گریه را به اهلش بسپار
که مصیبت‌دیدگان واقعی، بر گریستن سزاوارترند.

بقول عالیجناب عطار، در ذکر ابومحمد جریری،
آنجا که جوانی میانه‌ی مجلس برخواست و گفت :
آه ! دلم گم شده است، دعا کن تا بازدهند !
جریری گفت : ما همه در این مصیبت‌ایم ...
ما همه در این مصیبت‌ایم ...
ما همه در این مصیبت‌ایم ...
ما همه در این مصیبت‌ایم ...


#دوپامین_نوشت

@Doopaamin : ) ❤️🍀
ای کوه ! تو فریاد من امروز شنیدی
دردی‌ست در این سینه که همزاد جهان است
خون می‌چکد از دیده در این کنجِ صبوری
این صبر که من می‌کنم افشردنِ جان است ...


#هوشنگ_ابتهاج | @Doopaamin : ) ❤️🍀
2025/07/01 18:16:15
Back to Top
HTML Embed Code: