چشم خود را گفتم آخر یکنظر سیرش ببین
گفت میخواهی مگر تا جویِ خون رانَد زِ من ؟
او به خونم تشنه و من بر لبش، تا چون شود
کام بستانم از او ... یا داد بستاند ز من !
گر چو فرهادم به تلخی جان برآید باک نیست
بس حکایتهای شیرین باز میماند ز من ...
#حضرت_حافظ | @Doopaamin : ) ❤️🍀
گفت میخواهی مگر تا جویِ خون رانَد زِ من ؟
او به خونم تشنه و من بر لبش، تا چون شود
کام بستانم از او ... یا داد بستاند ز من !
گر چو فرهادم به تلخی جان برآید باک نیست
بس حکایتهای شیرین باز میماند ز من ...
#حضرت_حافظ | @Doopaamin : ) ❤️🍀
دوست دارمش !
مثل دانهای كه نور را،
مثل مزرعی كه باد را،
مثل زورقی كه موج را
یا پرندهای كه اوج را،
دوست دارمش ...
با چه میتوان عشق را به بند جاودان كشيد؟
با كدام بوسه، با كدام لب؟
در كدام لحظه، در كدام شب؟
با كدام بال میتوان از زوال روزها و سوزها گريخت؟
با كدام اشک میتوان، پرده بر نگه خيره زمان كشيد؟
با كدام دست میتوان، عشق را به بند جاودان كشید؟
با كدام دست ...
#فروغ_فرخزاد | @Doopaamin : ) ❤️🍀
مثل دانهای كه نور را،
مثل مزرعی كه باد را،
مثل زورقی كه موج را
یا پرندهای كه اوج را،
دوست دارمش ...
با چه میتوان عشق را به بند جاودان كشيد؟
با كدام بوسه، با كدام لب؟
در كدام لحظه، در كدام شب؟
با كدام بال میتوان از زوال روزها و سوزها گريخت؟
با كدام اشک میتوان، پرده بر نگه خيره زمان كشيد؟
با كدام دست میتوان، عشق را به بند جاودان كشید؟
با كدام دست ...
#فروغ_فرخزاد | @Doopaamin : ) ❤️🍀
شیدایی خجسته که از من ربوده شد !
- با مکرهای شعبدهباز سپیدهای که دروغین بود -
پیغمبری شدم که خدایش
او را از خویش رانده بود ...
- مسدود مانده راهِ زبانِ نبوتش -
من آن جهنمم که شما رنجهایش را
در خوابهایتان تکرار میکنید ...
خورشید، هیمهای است مدور که در من است !
یک سوزش مکرر پنهانی همواره با من است
و چشمهای من، خاکستریست که
از عمقهای آن ققنوسهای رنجِ جهان میزایند.
تنهایم !
از آن زمان که شیدایی خجستهام
از من ربوده شد ...
اینک منم
مردی که در صحاری عالم گم شد
مردی که بر بنادر میثاق و آشتی بیگانه ماند
مغروق آبهای هزاران خلیج دور
پیغمبری که خواب ندارد
تاریکی جهان حق من است ...
حق من است تاریکی جهان ...
#رضا_براهنی | @Doopaamin : ) ❤️🍀
- با مکرهای شعبدهباز سپیدهای که دروغین بود -
پیغمبری شدم که خدایش
او را از خویش رانده بود ...
- مسدود مانده راهِ زبانِ نبوتش -
من آن جهنمم که شما رنجهایش را
در خوابهایتان تکرار میکنید ...
خورشید، هیمهای است مدور که در من است !
یک سوزش مکرر پنهانی همواره با من است
و چشمهای من، خاکستریست که
از عمقهای آن ققنوسهای رنجِ جهان میزایند.
تنهایم !
از آن زمان که شیدایی خجستهام
از من ربوده شد ...
اینک منم
مردی که در صحاری عالم گم شد
مردی که بر بنادر میثاق و آشتی بیگانه ماند
مغروق آبهای هزاران خلیج دور
پیغمبری که خواب ندارد
تاریکی جهان حق من است ...
حق من است تاریکی جهان ...
#رضا_براهنی | @Doopaamin : ) ❤️🍀
هزاران دختر دیوانه در دنیای من هستند
هزاران دختر دیوانه در رویای من هستند
هزاران دختر دیوانه در شبهای من هستند
هزاران دختر دیوانه بر لبهای من هستند
یکی دیوانه شد در قلب بیمارم خودش را کشت
یکی با گریه بر دستان تبدارم خودش را کشت
یکی وقتی که گفتم: از تو بیزارم، خودش را کشت
یکی در انتظار دوستت دارم خودش را کشت
یکی را روی سطح میز دریا پرت کردم، مرد!
یکی بر دست من یک شاخهی مریم شد و پژمرد
یکی با رشد موهایش تمامی جهان را برد
یکی گرداب شد تا ته، خودش را با جهانم خورد
یکی با کفشهای سرخ پابهپای من رقصید
یکی آتش گرفت و تا تهِ شبهای من رقصید
یکی شعری شد و با بوسه بر لبهای من رقصید
یکی در ذهن بیمار مخاطبهای من رقصید
یکی با دستهای تو برایم قهوه میریزد
یکی با چشمهای تو در آغوشم میآویزد
یکی با کفشهای تو میآید تا که بگْریزد
یکی از تختِخواب من نمیخواهد که برخیزد
هزاران دختر دیوانه تکهتکهام کردند
ولی یک تکه هم از تو برای من نیاوردند!
جهان تاریک شد تو نیستی ... دستان من سردند
پس از تو دختران سرزمینم برنمیگردند ...
#محمدسعید_میرزایی @Doopaamin : ) ❤️🍀
هزاران دختر دیوانه در رویای من هستند
هزاران دختر دیوانه در شبهای من هستند
هزاران دختر دیوانه بر لبهای من هستند
یکی دیوانه شد در قلب بیمارم خودش را کشت
یکی با گریه بر دستان تبدارم خودش را کشت
یکی وقتی که گفتم: از تو بیزارم، خودش را کشت
یکی در انتظار دوستت دارم خودش را کشت
یکی را روی سطح میز دریا پرت کردم، مرد!
یکی بر دست من یک شاخهی مریم شد و پژمرد
یکی با رشد موهایش تمامی جهان را برد
یکی گرداب شد تا ته، خودش را با جهانم خورد
یکی با کفشهای سرخ پابهپای من رقصید
یکی آتش گرفت و تا تهِ شبهای من رقصید
یکی شعری شد و با بوسه بر لبهای من رقصید
یکی در ذهن بیمار مخاطبهای من رقصید
یکی با دستهای تو برایم قهوه میریزد
یکی با چشمهای تو در آغوشم میآویزد
یکی با کفشهای تو میآید تا که بگْریزد
یکی از تختِخواب من نمیخواهد که برخیزد
هزاران دختر دیوانه تکهتکهام کردند
ولی یک تکه هم از تو برای من نیاوردند!
جهان تاریک شد تو نیستی ... دستان من سردند
پس از تو دختران سرزمینم برنمیگردند ...
#محمدسعید_میرزایی @Doopaamin : ) ❤️🍀
با من از آفتابهای فراوان میگویند.
امّا من
اینجا بر پشتهای
در مه نشستهام
بیانتظارِ طلوعی ...
#منوچهر_آتشی | @Doopaamin : ) ❤️🍀
امّا من
اینجا بر پشتهای
در مه نشستهام
بیانتظارِ طلوعی ...
#منوچهر_آتشی | @Doopaamin : ) ❤️🍀
هیچ نُقلَم به دهان چون دهنت نیست لذیذ
میوهای پیشِ لَبم چون ذَقَنَت¹ نیست لذیذ
نُطقِ طوطی که به شِکَّرشِکَنی مشهور است
با وجودِ لبِ شِکَّرشِکَنَت نیست لذیذ ...
میگَزی لب عوضِ نُقل به مستی آری
هیچ نُقلی چو لبِ خویشتَنَت نیست لذیذ
یوسف عهد تویی ای گل و یعقوب منم
جز مرا رایحهی پیرهَنَت نیست لذیذ ...
خانه از آینه شد بر تو گُلِستان زآنرو
گَشتنِ باغ و طَوافِ چَمَنت نیست لذیذ
سرفروکرده چو غنچه به گریبان خودی
زآن شمیمِ گُل و بویِ سَمَنَت نیست لذیذ ...
شیخ #جامی | فاتحهالشباب
¹ : چانه
@Doopaamin : ) ❤️🍀
میوهای پیشِ لَبم چون ذَقَنَت¹ نیست لذیذ
نُطقِ طوطی که به شِکَّرشِکَنی مشهور است
با وجودِ لبِ شِکَّرشِکَنَت نیست لذیذ ...
میگَزی لب عوضِ نُقل به مستی آری
هیچ نُقلی چو لبِ خویشتَنَت نیست لذیذ
یوسف عهد تویی ای گل و یعقوب منم
جز مرا رایحهی پیرهَنَت نیست لذیذ ...
خانه از آینه شد بر تو گُلِستان زآنرو
گَشتنِ باغ و طَوافِ چَمَنت نیست لذیذ
سرفروکرده چو غنچه به گریبان خودی
زآن شمیمِ گُل و بویِ سَمَنَت نیست لذیذ ...
شیخ #جامی | فاتحهالشباب
¹ : چانه
@Doopaamin : ) ❤️🍀
زُلفَش از چهره گذر کرد و به دامانَش ریخت
چون سیاوَخش که از آتشِ سوزان گذرد ...
#تأثیر_تبریزی | @Doopaamin : ) ❤️🍀
چون سیاوَخش که از آتشِ سوزان گذرد ...
#تأثیر_تبریزی | @Doopaamin : ) ❤️🍀
از مُلکِ وجودم ؛ اثری عشقِ تو نگذاشت
چون کشورِ سلطانِ ستمکار خرابم ...
#حزین_لاهیجی | @Doopaamin : ) ❤️🍀
چون کشورِ سلطانِ ستمکار خرابم ...
#حزین_لاهیجی | @Doopaamin : ) ❤️🍀
من، دَست بُردن به لیفِ خُرما
نوشیدنِ قَهوه
گاز زَدن سیب
و مَکیدن اَنار را دوست دارم !
تو چه چیز دوست داری
زیبایِ مو خُرماییِ چشمقهوهایِ
سرخگونهیِ لَب اَناری ؟!
#سبحان_زمانی | @Doopaamin : ) ❤️🍀
نوشیدنِ قَهوه
گاز زَدن سیب
و مَکیدن اَنار را دوست دارم !
تو چه چیز دوست داری
زیبایِ مو خُرماییِ چشمقهوهایِ
سرخگونهیِ لَب اَناری ؟!
#سبحان_زمانی | @Doopaamin : ) ❤️🍀
مرد کاو از خود نَرفت او مرد نیست !
عشقِ بیدردِ آفسانهست ای پسر !
سینهی خود را هدف کن پیش دوست
هین که تیرش در کمانست ای پسر !
سینهای کز زخم تیرش خسته شد
در جَبینَش صد نشانست ای پسر
عشق کار نازکان نرم نیست
عشق کار پهلوانست ای پسر !
عشق را از کس مپرس از عشق پرس !
عشق ابر دُرفِشانست ای پسر
ترجمانیِ مَنَش محتاج نیست
عشق خود را ترجمانست ای پسر ...
#حضرت_مولانا | @Doopaamin : ) ❤️🍀
عشقِ بیدردِ آفسانهست ای پسر !
سینهی خود را هدف کن پیش دوست
هین که تیرش در کمانست ای پسر !
سینهای کز زخم تیرش خسته شد
در جَبینَش صد نشانست ای پسر
عشق کار نازکان نرم نیست
عشق کار پهلوانست ای پسر !
عشق را از کس مپرس از عشق پرس !
عشق ابر دُرفِشانست ای پسر
ترجمانیِ مَنَش محتاج نیست
عشق خود را ترجمانست ای پسر ...
#حضرت_مولانا | @Doopaamin : ) ❤️🍀
هزار جانِ گرامی فدایِ خاکِ دَرَت
هزار یادِ لبانِ دهانِ چون شِکَرَت
ندانمَت که کجا از کجا شریفتر است
موافقِ دلم آمد ز پای تا به سرت ...
چه آفتابی کز هر طَرف که بَرگُذری
هَمی رَود دلِ خلقی چو سایه بر اَثرَت
که شیر داد به شَفَقَت فرشته یا حورَت ؟
که پَروَرید به مِهر آفتاب یا قَمرت ؟
در آرزویِ دَمیاَم که بینَمت ... چه کنم ؟
چو رَه نمیدَهدم بختِ بیوَفا به بَرَت !
بسوختیم و همین غصه میکُشد ما را
که میرویم و نباشد زِ حالِ ما خَبَرت ...
هزار شُکر بگویم چه جای بیداریست
اگر به خواب ببینَم زَمانَکی دِگَرَت ...
#نزاری_قهستانی | @Doopaamin : ) ❤️🍀
هزار یادِ لبانِ دهانِ چون شِکَرَت
ندانمَت که کجا از کجا شریفتر است
موافقِ دلم آمد ز پای تا به سرت ...
چه آفتابی کز هر طَرف که بَرگُذری
هَمی رَود دلِ خلقی چو سایه بر اَثرَت
که شیر داد به شَفَقَت فرشته یا حورَت ؟
که پَروَرید به مِهر آفتاب یا قَمرت ؟
در آرزویِ دَمیاَم که بینَمت ... چه کنم ؟
چو رَه نمیدَهدم بختِ بیوَفا به بَرَت !
بسوختیم و همین غصه میکُشد ما را
که میرویم و نباشد زِ حالِ ما خَبَرت ...
هزار شُکر بگویم چه جای بیداریست
اگر به خواب ببینَم زَمانَکی دِگَرَت ...
#نزاری_قهستانی | @Doopaamin : ) ❤️🍀
Sirens Call .Odyssey
Bettina Joy de Guzman
سیرِنها پریدریاییهایی [ نیمف ] بودن که آواز عجیبی داشتن. صدا و صورتی که سِحر میکرد. اونا میخوندن و اگر به سمتشون میرفتی، کشته میشدی ... موضوع اما فقط زیبایی نیست. درد اینه که سیرنها به همهی گذشته آگاهن. فقط صورت اون آواز نیست که آدمو مجنون میکنه، محتواش هم شیرینترین رجعت ممکن رو پیش روی آدم میذاره. کیه که بدش بیاد برگرده به اون لحظهای که شاه جهان بوده ؟
تو اودیسهی هومر، یهجایی قهرمانها بعد از ۱۵.۲۰ سال دوری از شهر و خونهشون باید از وسط اینها رد شن. اودیسیوس میدونه که قطعا فریب سیرنها رو میخوره. پس گوش تمام خدمهی کشتی رو پر از موم میکنه، تا چیزی نشنون.
خودش اما نه. از خدمه میخواد تا دست و پاش رو به دَکَل کشتی ببندن و هر تقلایی کرد، بازش نکنن. اودیسیوس از مرور بهترین لحظات زندگیش نمیتونه دست بکشه ... میره لای سیرنها و بهترین آواز رو میشنوه و بدترین گریهها رو میکنه ...
+ این بخشهایی از اودیسهست. اونجایی که سیرنها دارن اغواگرانه، اودیسیوس و همراهانش رو صدا میزنن ...
@Doopaamin : ) ❤️🍀
تو اودیسهی هومر، یهجایی قهرمانها بعد از ۱۵.۲۰ سال دوری از شهر و خونهشون باید از وسط اینها رد شن. اودیسیوس میدونه که قطعا فریب سیرنها رو میخوره. پس گوش تمام خدمهی کشتی رو پر از موم میکنه، تا چیزی نشنون.
خودش اما نه. از خدمه میخواد تا دست و پاش رو به دَکَل کشتی ببندن و هر تقلایی کرد، بازش نکنن. اودیسیوس از مرور بهترین لحظات زندگیش نمیتونه دست بکشه ... میره لای سیرنها و بهترین آواز رو میشنوه و بدترین گریهها رو میکنه ...
+ این بخشهایی از اودیسهست. اونجایی که سیرنها دارن اغواگرانه، اودیسیوس و همراهانش رو صدا میزنن ...
@Doopaamin : ) ❤️🍀
خرابیم ! از دل ای بیرحم گَهگَه یاد کن ما را
سگ کوی توییم، آخر به سنگی شاد کن ما را ...
به تنهایی بسی خون جگر خوردیم با یادت !
تو هم چون با حریفان باده نوشی، یاد کن ما را ...
#امیرشاهی_سبزواری | @Doopaamin : ) ❤️🍀
سگ کوی توییم، آخر به سنگی شاد کن ما را ...
به تنهایی بسی خون جگر خوردیم با یادت !
تو هم چون با حریفان باده نوشی، یاد کن ما را ...
#امیرشاهی_سبزواری | @Doopaamin : ) ❤️🍀
خاطرهای در درونم است
چون سنگی سپید درون چاهی !
سرِ ستیز با آن ندارم، توانش را نیز
برایم شادی است و اندوه ...
در چشمانم خیره شود اگر کسی
آن را خواهد دید ؛
غمگینتر از آنی خواهد شد
که داستانی اندوهزا شنیده است ...
میدانم خدایان انسان را
بدل به شیء میکنند،
بیآنکه روح را از او بگیرند.
تو نیز بدل به سنگی شدهای در درون من
تا اندوه را جاودانه سازی !
#آنا_آخماتووا | @Doopaamin : ) ❤️🍀
چون سنگی سپید درون چاهی !
سرِ ستیز با آن ندارم، توانش را نیز
برایم شادی است و اندوه ...
در چشمانم خیره شود اگر کسی
آن را خواهد دید ؛
غمگینتر از آنی خواهد شد
که داستانی اندوهزا شنیده است ...
میدانم خدایان انسان را
بدل به شیء میکنند،
بیآنکه روح را از او بگیرند.
تو نیز بدل به سنگی شدهای در درون من
تا اندوه را جاودانه سازی !
#آنا_آخماتووا | @Doopaamin : ) ❤️🍀
تو زمینهی شعرهایم هستی
گرچه هیچکس این را نداند.
همهی کلمهها
اول معنای تو را میدهند،
بعد به آنچه خوانده میشوند !
در همهی حرفهایم
پنهانت کردهام ...
#شهرام_شیدایی | @Doopaamin : ) ❤️🍀
گرچه هیچکس این را نداند.
همهی کلمهها
اول معنای تو را میدهند،
بعد به آنچه خوانده میشوند !
در همهی حرفهایم
پنهانت کردهام ...
#شهرام_شیدایی | @Doopaamin : ) ❤️🍀
حالا كه این نقطهها را میگذارم، دعا میكنم، از حافظ هم مدد میخواهم كه نقطههای زیر حرفهای بوف كور را فهمیده باشی كه رمز بهت گفته باشد كه این كتاب را بخوانی. نمیدانی چقدر آرزو دارم كه یکبار با آن چشمهایت، به خاطر من به من نگاه كنی. یک گلدان گِلی میشوم كه نقش چشمهایت روی آن كشیده شده. میروم زیر خاک كه هزار سال دیگر برسم دست آدمی كه بدون ترس بتواند بگوید دوستت دارم ...
پشتِ پلکهایش مثلِ گلبرگ اطلسی است. سفیدیِ زیرِ ابروهایش سفیدیِ یاس است در شبِ مهتابی. لبهایش چه برگشتگیِ رندانهای دارند به سوی چشمی که از کمی بالاتر به آنها نگاه کند و گونههایش را باش، انعکاسِ گل سرخ بر برف ...
چشمهات سبز و عسل، مثلِ چشمهای زنِ غمگینِ شاه. صورتت ماه، مثلِ صورتِ خواهرِ بلبلِ سرگشته و لبات، لبِ یارِ حافظ، سرخ گیلاسهای خراسانِ خیام ...
و دو چین مانده از خندههایِ از یادرفتهی دخترانگی؛ لبهی لبهاش..
زن توی فنجانش را نگاه می كند. بعد طوری كه فقط طالبا بشنود می پرسد :
- فال بلدید شما ؟
نیست، نیست تویِ چشمهام ... نه شعر هست نه دانایی هست كه لایق شما باشد خانم و برای من كه هر شامگاه زنم را به خاک می سپارم در قبرستانِ این شهرِ تراخم و وبا، همیشه هیچوقت هیچ امیدی نبوده ... سایهیِ عسل و اقاقیاست تهِ چشمهات ... چطور بگویم خانم چقدر ؟ آنقدر كه قشنگید فرشته و شیطان میفهمند فقط ...
#شهریار_مندنیپور
۳ برش از لابلای خطوط " شرق بنفشه "
@Doopaamin : ) ❤️🍀
پشتِ پلکهایش مثلِ گلبرگ اطلسی است. سفیدیِ زیرِ ابروهایش سفیدیِ یاس است در شبِ مهتابی. لبهایش چه برگشتگیِ رندانهای دارند به سوی چشمی که از کمی بالاتر به آنها نگاه کند و گونههایش را باش، انعکاسِ گل سرخ بر برف ...
چشمهات سبز و عسل، مثلِ چشمهای زنِ غمگینِ شاه. صورتت ماه، مثلِ صورتِ خواهرِ بلبلِ سرگشته و لبات، لبِ یارِ حافظ، سرخ گیلاسهای خراسانِ خیام ...
و دو چین مانده از خندههایِ از یادرفتهی دخترانگی؛ لبهی لبهاش..
زن توی فنجانش را نگاه می كند. بعد طوری كه فقط طالبا بشنود می پرسد :
- فال بلدید شما ؟
نیست، نیست تویِ چشمهام ... نه شعر هست نه دانایی هست كه لایق شما باشد خانم و برای من كه هر شامگاه زنم را به خاک می سپارم در قبرستانِ این شهرِ تراخم و وبا، همیشه هیچوقت هیچ امیدی نبوده ... سایهیِ عسل و اقاقیاست تهِ چشمهات ... چطور بگویم خانم چقدر ؟ آنقدر كه قشنگید فرشته و شیطان میفهمند فقط ...
#شهریار_مندنیپور
۳ برش از لابلای خطوط " شرق بنفشه "
@Doopaamin : ) ❤️🍀
#آلفرد_دوموسه در خط پایانی شعر اندوه نوشته است ؛
تنها چیزی که در دنیا برایم باقی مانده،
گریهی گاهبهگاه است ...
#عینالقضات_همدانی در نامهها نوشته است ؛
اگر کار بر مراد من بودی، و قلم بهمراد خود بر کاغذ نهادمی، جز تعزیتنامهها ننوشتمی ...
#حضرت_مولانا در مجلس اول مجالس سبعه نوشته است ؛
آه میکرد و دودش بر آسمان میرفت.
بعد از آن هر جا که نوحهگری ، نوحه کردی بر مُرده در مکه ، بر سر آن گور ، وحشی حاضر شدی و خاک بر سر میکردی و باعورتان [ زنانه ] میگریستی ...
گفتند: ای وحشی ! تو همخویش این مردهی مایی ؟
گفت :
مرا تعزیتی است بر جان خود که همهی تعزیتهای عالم ، تعزیت من است ...
#نزار_قبانی در پایان مرثیهی رود غمانگیز نوشته است ؛
من چیزی از دنیا ندارم، جز چشمهایت و غمهایم ...
هیچی دیگه. همین !
@Doopaamin : ) ❤️🍀
تنها چیزی که در دنیا برایم باقی مانده،
گریهی گاهبهگاه است ...
#عینالقضات_همدانی در نامهها نوشته است ؛
اگر کار بر مراد من بودی، و قلم بهمراد خود بر کاغذ نهادمی، جز تعزیتنامهها ننوشتمی ...
#حضرت_مولانا در مجلس اول مجالس سبعه نوشته است ؛
آه میکرد و دودش بر آسمان میرفت.
بعد از آن هر جا که نوحهگری ، نوحه کردی بر مُرده در مکه ، بر سر آن گور ، وحشی حاضر شدی و خاک بر سر میکردی و باعورتان [ زنانه ] میگریستی ...
گفتند: ای وحشی ! تو همخویش این مردهی مایی ؟
گفت :
مرا تعزیتی است بر جان خود که همهی تعزیتهای عالم ، تعزیت من است ...
#نزار_قبانی در پایان مرثیهی رود غمانگیز نوشته است ؛
من چیزی از دنیا ندارم، جز چشمهایت و غمهایم ...
هیچی دیگه. همین !
@Doopaamin : ) ❤️🍀
عشق
شكلهای بسيار دلانگيزی دارد
مثل گل سرخ، در دست دختری زيبا
مثل ماه، بالای كلبهای برفی
اما من
گوشِ بريدهی ونسان ونگوگام
شكل تلخی از عشق ...
نقاشی :
خودنگاره با گوش بانداژ شده و پیپ (۱۸۸۹)
ونسان ونگوگ
#رسول_یونان | @Doopaamin : ) ❤️🍀
شكلهای بسيار دلانگيزی دارد
مثل گل سرخ، در دست دختری زيبا
مثل ماه، بالای كلبهای برفی
اما من
گوشِ بريدهی ونسان ونگوگام
شكل تلخی از عشق ...
نقاشی :
خودنگاره با گوش بانداژ شده و پیپ (۱۸۸۹)
ونسان ونگوگ
#رسول_یونان | @Doopaamin : ) ❤️🍀