Telegram Web
...
رولان بارت می‌گوید عاشق کسی است که نشانه می‌فرستد، اما هرگز کاملاً خود را آشکار نمی‌کند: نشان دادنِ درست به اندازه‌ای که دیگری را نگه دارد، اما نه آن‌قدر که واقعاً ببیند. چرا؟ چون اگر ببیند، دیگر نخواهد ماند و اگر بماند؟ آن وقت، این عشق به خشم بدل می‌شود: چرا نرفتی؟ مگر ندیدی چقدر شکسته‌ام؟ مگر نفهمیدی که این بازی، درخواستِ نجات نبود، بلکه یک آزمونِ شکست بود؟
خیال می‌کنی می‌شود آدم‌ها را نجات داد، اما مگر نمی‌فهمی؟ نجات، نوعی تجاوز است، شکستنِ حصاری‌ست که برای خود ساخته‌ام. اگر بخواهی نجاتم بدهی، یعنی قصد داری این دیوار را فرو بریزی و آن وقت، تو دیگر یک عاشق نخواهی بود بلکه یک مهاجم خواهی شد.
می‌دانی چه چیزی از ترک شدن سخت‌تر است؟ دیده شدن. این‌که کسی از فاصله‌ای بسیار نزدیک و با دقت، به تمامی زخم‌هایت نگاه کند، با همان چشمانی که یک روز مجذوبِ جذابیتت شده بود. این یعنی لحظه‌ی فروپاشی، لحظه‌ای که زیبایی‌ ظاهری‌ات به صحنه‌ای از ویرانی مبدل می‌شود. برای همین است که وقتی کسی بیش از حد نزدیک می‌شود، او را از خودت می‌رانی و طوری رفتار می‌کنی که تسلیم شود و برود. این تنها راهِ حفظ غرور است، این‌که او را مجبور به رفتن کنی، پیش از آنکه خودش تصمیم بگیرد.
وقتی کسی را پس می‌زنی، او دو انتخاب دارد: یا می‌رود، که در این صورت، ثابت می‌شود که هرگز واقعاً قصد ماندن نداشت، یا می‌ماند، که این یعنی یا نفهمیده، یا فهمیده و پذیرفته که دوست‌داشتنِ تو، چیزی جز درد نخواهد داشت، اما این هم قابل تحمل نیست. این یعنی او به اندازه‌ی کافی نترسیده، دلسرد نشده، رنج نبرده! پس باید رنج بیشتری به او بدهی تا جایی که دیگر تاب نیاورد؛ و لحظه‌ای که می‌رود، همان لحظه‌ای است که انتظارش را می‌کشیدی، همان نتیجه‌ای که تمام مدت برایش تلاش کرده بودی، اما حالا، دیگر طعم پیروزی نمی‌دهد. چون اکنون چیزی را می‌دانی که قبلاً نمی‌دانستی: این تو بودی که شکست خوردی، نه او. چون اگر تمام این مدت بازی می‌کردی، اگر همه‌ی این آزمون‌ها را ترتیب داده بودی، پس یعنی هنوز، تهِ دلت، امیدوار بودی که شاید این بار نتیجه فرق کند. که شاید کسی باشد که بماند، اما بی آن‌که بخواهد تو را نجات دهد، بی آن‌که به زخم‌هایت خیره شود، بی آن‌که تلاش کند چیزی را که تو ساخته‌ای، ویران کند.

اما این فقط یک خیال است، مگر نه؟ چون هرکس که واقعاً بماند، بالاخره دشمن خواهد شد و هرکس که برود، همان کسی است که از اول نباید می‌آمد و تو، در میان این دو، همیشه تنها خواهی ماند.
.
.
متن: #عباس_ناظری


@existentialistt
168👍68🤷‍♀17👾9
...
می‌خواهی خوشبخت باشی؟ در تلاشی برای به چنگ آوردن چیزی که در زبان گم شده است، لحظه‌ها را جعل می‌کنی، نامی می‌گذاری، فرمی می‌سازی، تصویری را قاب می‌گیری و در آن ساکن می‌شوی، اما هر چه بیشتر درون این قاب جا خوش کنی، بیشتر از آنچه دنبالش بودی فاصله می‌گیری، زیرا خوشبختی در ایستادن نیست، در جریان است؛ در آن لغزشی‌ست که از میان انگشتانت می‌گریزد، در آن رخنه‌ایست که هر لحظه گشوده‌تر می‌شود.

قاب‌هایت می‌شکنند، آن نام‌ها که با دقت بر اشیا و احساسات می‌گذاری، پوسیده می‌شوند، فرمی که ساخته‌ای، به آهستگی ترک برمی‌دارد و تو، تو در تلاشی بی‌پایان برای بازسازی چیزی هستی که خود را در آن تعریف کنی، برای ساختن تصویری از خوشبختی که در ذهن داری. اما چه می‌شود اگر خوشبختی در لحظه‌ای که تصویر را ساخته‌ای، از دست رفته باشد؟ آیا نمی‌شود که آن لحظه‌ی فرار، همان خوشبختی واقعی باشد؟

لکان می‌گوید میل هرگز به تمامیت نمی‌رسد. همواره چیزی کم است، همواره نقطه‌ای تهی باقی می‌ماند. خوشبختی در نگریستن به این تهی نه به‌مثابه زخم، که به‌مثابه امکانی برای حرکت و دگرگونی‌ست. خوشبختی نه در تصاحب، که در اجازه دادن است؛ در گشودگی به سوی آنچه از چنگمان می‌گریزد، در تسلیم به آنچه ناتمام می‌ماند.

می‌خواهی خوشبخت باشی؟ بگذار لحظه‌ها از میان انگشتانت بلغزند، بی‌آنکه بخواهی نگاهشان داری. بگذار معناها در زبانت لرزان بمانند، بی‌آنکه به دنبال تثبیتشان باشی. بگذار قاب‌ها بشکنند، نام‌ها از دست بروند و در این گسست، در این از هم پاشیدگی، چیزی رخ دهد: چیزی که زنده‌تر است، چیزی که واقعی‌تر است. چیزی که در آن، دیگر نه چیزی را می‌دزدی، نه چیزی را می‌سازی. فقط اجازه می‌دهی که زندگی، به همان اندازه که تهی است، به همان اندازه که شکاف دارد، بگذرد و در تو جریان یابد.
.
.
متن: #عباس_ناظری

@existentialistt
161👍59🙏7😎4
Tasian
Alireza Ghorbani
خدا رو چه دیدی شاید پر گرفتیم
شاید خنده هامونو از سر گرفتیم
211👍25🤷‍♀4👎3
49👍2👎1
...
اگر فرزند کوچکی دارید، تماشای Life is Beautiful را از دست ندهید. این فیلم، در دل تاریکی جنگ، به ما نشان می‌دهد چگونه می‌توان رنج را در لفافه‌ی خیال برای کودک تاب‌آور کرد.
پدری که واقعیت را انکار نمی‌کند، اما آن را به زبان فانتزی بازمی‌گوید، تا کودک، کودک بماند حتی در جهنم.

در دل اردوگاه مرگ، جایی‌که مرزهای انسان‌بودن درهم‌می‌ریزد، پدری قصه می‌سازد، بازی طراحی می‌کند، تا فرزندش نبیند آن‌چه دیدنش می‌تواند او را ویران کند.
اما زندگی زیباست فقط قصه‌ی یک پدر قهرمان نیست؛ داستان توانایی ذهن برای خلق حفاظ روانی‌ست—پناهگاهی که با خیال ساخته می‌شود، نه با انکار، بلکه با بازنویسی حقیقت.

کودک قرار نیست بار تمام وحشت را بر دوش بکشد.
او نیاز دارد تا حقیقت، نه به‌تمامی، که به زبان قصه ترجمه شود؛ تا روان نازک او زیر بار واقعیت له نشود، تا فریاد تاریخ را در قالب یک بازی بشنود.

این فیلم، تنها برای والدینی نیست که کودک دارند؛ برای همه‌ی ماست، ما که هنوز کودکیِ زخم‌خورده‌ای را در خود حمل می‌کنیم.
وقتی جهان بیرون بی‌رحم می‌شود، ما نیز به کسی نیاز داریم که فاجعه را برای‌مان بازنویسی کند، تا زنده بمانیم در برابر آن‌چه قرار بوده نابودمان کند.
‌.
.
متن: #عباس_ناظری

@existentialistt
147👍26👾1
«بیون می‌گوید گاهی ما چیزی را تجربه می‌کنیم که نام ندارد؛ ترسی بی‌نام، که پیش از زبان و اندیشه است، او آن را نام‌ناپذیر می‌نامد: Nameless Dread.
وقتی روان نمی‌داند از چه می‌ترسد، فقط می‌خواهد فرار کند.» در زیر بمباران، روان هنوز کار می‌کند؛ اما نه برای فکر کردن بلکه برای زنده ماندن.

بیون می‌نویسد:
«panic without catastrophe»
وحشتی بی‌دلیل... چون فاجعه هنوز به زبان نیامده. ما هنوز در لحظه‌ای هستیم که فاجعه در حال شدن است و همین تحملش را دشوارتر می‌کند. روان در وضعیتی میان ندانستن و نتوانستن گیر افتاده. نه آن‌قدر نزدیک که فاجعه را لمس کند، نه آن‌قدر دور که فراموشش کند و درست در این میانه، بدن می‌لرزد و فکر کردن عقب می‌نشیند.

بیون می‌گوید: وقتی فکر کردن ممکن نیست، روان شروع می‌کند به دفاع‌های خام، پرتابِ محتوا به بیرون، یا انجمادِ کامل؛ مثل کودکی که چیزی دیده اما هنوز زبان ندارد برای گفتنش. این همان وحشت بی‌نام است. بی‌فریاد، بی‌تصویر، بی‌معنا... و اگر زنده بمانیم، شاید سال‌ها بعد بتوانیم آن را روایت کنیم.

اگر نمی‌توانی فکر کنی، خودت را سرزنش نکن. بیون می‌گوید گاهی روان فقط تلاش می‌کند زنده بماند نه اینکه معنا بدهد یا تحلیل کند و همین خودش یک کار بزرگ است: "دوام آوردن، بدون فروپاشیدن."

اگر فقط توانسته‌ای بخوابی، اگر فقط خیره شده‌ای به دیوار یا فقط بغض کرده‌ای، بدنت دارد کاری می‌کند که از پس افکارت برنمی‌آید، می‌توانی به سراغ دوستانت بروی و حرف بزنید از هرجا، هر خاطره، هر چیزی که بی‌فکر به زبان می‌آید.

تو فقط سخن بگو و فقط باش، همین.


متن: #عباس_ناظری


@existentialistt
160👍31🙏7
اعلان جنگ باید مثل جشن‌های عمومی، بلیط ورودی و دستهٔ موزیک داشته باشد، درست مثل مراسم گاوبازی، منتها به جای گاو، ژنرال‌ها و وزیران دو کشور با شلوار شنا و یکی یک چماق وسط صحنه بروند و به جان هم بیفتند تا کشور هر دسته‌‌ای که طرف دیگر را مغلوب کرد، فاتح اعلام شود.

این خیلی آسان‌تر و صحیح‌تر از جنگی است که در آن مردم بی‌گناه و ساده‌دل را به جان هم بیندازند...


📕 #در‌جبهه‌غرب‌خبری‌نیست
👤 #اریش_مایا_رمارک

@Existentialistt
196👍108👎4🙊4
2025/07/08 23:43:22
Back to Top
HTML Embed Code: