Telegram Web
مشتی کاه میماند برای بادها..
هر نسیمی که نصیب از گل و باران ببرد
می تواند خبر از مصر به کنعان ببرد
آه از عشق که یک مرتبه تصمیم گرفت:
یوسف از چاه درآورده به زندان ببرد
وای بر تلخی فرجام رعیت پسری
که بخواهد دلی از دختر یک خان ببرد
ماهرویی دل من برده و ترسم این است
سرمه بر چشم کشد، زیره به کرمان ببرد
دودلم اینکه بیاید من معمولی را
سر و سامان بدهد یا سر و سامان ببرد
مرد آنگاه که از درد به خود میپیچد
ناگزیر است لبی تا لب قلیان ببرد
شعر کوتاه ولی حرف به اندازه ی کوه
باید این قائله را آه به پایان ببرد
شب به شب قوچی ازین دهکده کم خواهد شد
ماده گرگی دل اگر از سگ چوپان ببرد!
رابطه بين انسان‌ها عجيب است. منظورم اين است كه برای مدتی با كسی هستی با آنها می‌خوری، می‌خوابی، زندگی می‌كنی، دوستشان داری، صحبت می‌كنی، می‌گردی و بعد همه‌چيز متوقف می‌شود.


بوکوفسکی
ترجمه‌ی لاکولورروژ
گاهي برگرد و بغلم کن
برگرد و تنگ بغلم کن
وقتی حافظه‌ی تن بيدار می‌شود
هوسی قديمی دوباره در خون می‌دود
وقتی لب‌ها و پوست یادشان می‌آید
و دست‌ها هوای لمس تو را دارند
گاهی برگرد و بغلم کن
وقتی لب‌ها و پوست يادشان می‌آيد
مرا با خود ببر
در شب…


کنستانتین کاوافی
Yadegari
Mahyar & Maslak
من اینجا جا مونده.
نخواه چشم ببندم به روی رفتن تو
که وقت رفتنِ جان، چشم باز می‌ماند!
من میدانم
آن عصر سرد که دیدمت،به کجای قلبم شلیک کردی؛
من دیگر خوب نخواهد شد.
Fantasm🌌
@hyypophreniaa – Naaji (Tocka)
1:37
چشمات زیبا ترین استان منطقست.
من هنوز خیال می کنم
که تو هر شب به من فکر می‌کنی
قطعا من خیالباف‌ترین
فراموش شده‌ی جهانم.
وقتی برف، ردپاها را بپوشانَد،
یا خاک،استخوان‌ها را بپوسانَد،
از ما جز آن بوسه‌ها چه می‌ماند؟
گل به گل، سنگ به سنگ اين دشت
يادگاران تواند
رفته‌ای اينک و هر سبزه و سنگ
در تمام در و دشت
سوگواران تو‌اند

در دلم آرزوی آمدنت می‌ميرد
رفته‌ای اينک اما آيا
باز برمی‌گردی؟
چه تمنای محالی
خنده‌ام می‌گيرد

حمید مصدق
حالا مهم نیست که تشنه به رویای آب می‌میریم
از خانه که می‌آیی
یک دستمال سفید، پاکتی سیگار، گزینه شعر فروغ،
و تحملی طولانی بیاور
احتمالِ گریستنِ ما بسیار است!


سیدعلی صالحی
شعر
آخرین
شفای
اندوه
آدمیست.
من دوام آوردم. باز هم دوام مى‌آورم. ولى دلم می‌خواست معنىِ زندگی‌ام چيزى بيشتر از دوام آوردن باشد.
هرچقدر بیشتر سمتت میام،
بیشتر ازم دور میشی..
گذاشتم بری،
حالا فکرت توو همه این اتاق ریخته
رو همه دیوارا پاشیده
هرچقدر بیشتر توو این خونه بمونم، بیشتر توو من رخنه می‌کنی..
حالا تو همه ی منو تسخیر کردی...
می‌نویسم که بهت بگم
حالِ من بعدِ تو، حالِ خوبی نیست..
نیستی.. ولی همه روزام بوی تورو میده..
هرشب سقوط می‌کنم توو باتلاق نبودن تو.
کلی غمه پشت هر نگاهم، خسته و بی جون..
میدونم که باید دست بکشم،
باید بگذرم و برم
ولی شما بیا و اینو به قلب من حالی کن
این قلبی که یبار واسه تو تپیده و بعدش واسه هیچکس نلرزیده..
این خونه از تو پُره...
هروقت خواستی یه سر هم به این حوالی ما بزن.. من هنوز منتظرتم.
گوشه‌گیری اگر موقت باشد برای اندیشه ارزشمند است. چرا که مجبورش میکند که در خود فرو رود؛ اما به شرطی که از آن بیرون بیاید. تنهایی رنگ بزرگ منشانه‌ای دارد - اما برای کسی که در وی نیروی آن نیست که بتواند خود را از آن بیرون بکشد، کشنده است. باید با زندگی زمان خود را اگر چه پرهیاهو و ناپاک باشد، زندگی کرد.
ژان کریستف:
رومن رولان

سردمه، نه چون زمستونه
و هوا سرده ها. نه. چون يهو
من موندم و يه فرداي بي تو.
آدم واسه دلتنگی که دکتر نمیره..
دیالوگ فیلمی که وقتی بچه بودم دیدم و نامش یادم نیست:

"من از دوشنبه‌ها متنفرم؛ اما از طرفی از دوشنبه خوشم می‌آید، چون بیشترین فاصله رو با دوشنبه‌ی بعدی داره"
2025/02/06 06:10:46
Back to Top
HTML Embed Code: