بَسَم از هوا گرفتن که پری نماند و بالی
به کجا روم ز دستت؟ که نمیدهی مَجالی
نه رَهِ گُریز دارم! نه طریق آشنایی!
چه غمْ اوفتادهای را که تواند احتیالی؟
همه عمر در فراقت بگذشت و سهل باشد
اگر احتمال دارد به قیامت اتصالی
چه خوش است در فراقی همه عمر صبر کردن
به امید آن که روزی به کف اوفتد وصالی
به تو حاصلی ندارد غَمِ روزگار گفتن
که شبی نَخُفته باشی به درازنای سالی
غَمِ حال دردمندان نه عجب گَرَت نباشد
که چنین نرفته باشد همه عمر بر تو حالی
سخنی بگوی با من که چُنان اسیرِ عشقم
که به خویشتن ندارم ز وجودت اشتغالی
چه نشینی ای قیامت؟ بنمای سرو قامت
به خلاف سرو بستان که ندارد اعتدالی
که نه امشب آن سماع است که دف خلاص یابد
به تپانچهای و بربط برهد به گوشمالی
دگر آفتاب رویت مَنِمای آسمان را
که قمر ز شرمساری بِشِکست چون هلالی
خَطِ مشکبوی و خالت به مناسبت تو گویی
قلمِ غبار میرفت و فرو چکید خالی
تو هم این مگوی #سعدی که نظر گناه باشد
گنه است برگرفتن نظر از چُنین جمالی!
@FirstStartFromMyself
🟠 instagram : @maerefat_
به کجا روم ز دستت؟ که نمیدهی مَجالی
نه رَهِ گُریز دارم! نه طریق آشنایی!
چه غمْ اوفتادهای را که تواند احتیالی؟
همه عمر در فراقت بگذشت و سهل باشد
اگر احتمال دارد به قیامت اتصالی
چه خوش است در فراقی همه عمر صبر کردن
به امید آن که روزی به کف اوفتد وصالی
به تو حاصلی ندارد غَمِ روزگار گفتن
که شبی نَخُفته باشی به درازنای سالی
غَمِ حال دردمندان نه عجب گَرَت نباشد
که چنین نرفته باشد همه عمر بر تو حالی
سخنی بگوی با من که چُنان اسیرِ عشقم
که به خویشتن ندارم ز وجودت اشتغالی
چه نشینی ای قیامت؟ بنمای سرو قامت
به خلاف سرو بستان که ندارد اعتدالی
که نه امشب آن سماع است که دف خلاص یابد
به تپانچهای و بربط برهد به گوشمالی
دگر آفتاب رویت مَنِمای آسمان را
که قمر ز شرمساری بِشِکست چون هلالی
خَطِ مشکبوی و خالت به مناسبت تو گویی
قلمِ غبار میرفت و فرو چکید خالی
تو هم این مگوی #سعدی که نظر گناه باشد
گنه است برگرفتن نظر از چُنین جمالی!
@FirstStartFromMyself
🟠 instagram : @maerefat_
Forwarded from من از خودم شروع میکنم
پاییز آمدهست که خود را ببارمت!
پاییز نامِ دیگر «من دوستدارمت»
بر باد میدهم همهی بود خویش را
یعنی ترا بهدست خودت میسپارمت!
باران بشو، ببار به کاغذ، سخن بگو
وقتی که در میان خودم میفشارمت
پایان تو رسیده گل کاغذی من
حتی اگر که خاک شوم تا بکارمت
اصرار میکنی که مرا زودتر بگو
گاهی چنان سریع که جا میگذارمت!
پاییز من، عزیزِ غمانگیزِ برگریز!
یک روز میرسم... و ترا میبهارمت!
#سیدمهدی_موسوی
@FirstStartFromMyself
🟠 instagram : @maerefat_
پاییز نامِ دیگر «من دوستدارمت»
بر باد میدهم همهی بود خویش را
یعنی ترا بهدست خودت میسپارمت!
باران بشو، ببار به کاغذ، سخن بگو
وقتی که در میان خودم میفشارمت
پایان تو رسیده گل کاغذی من
حتی اگر که خاک شوم تا بکارمت
اصرار میکنی که مرا زودتر بگو
گاهی چنان سریع که جا میگذارمت!
پاییز من، عزیزِ غمانگیزِ برگریز!
یک روز میرسم... و ترا میبهارمت!
#سیدمهدی_موسوی
@FirstStartFromMyself
🟠 instagram : @maerefat_
Forwarded from من از خودم شروع میکنم
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🍃🌼 #پاییز آمد در میان درختان
لانه کرده کبوتر از تراوش باران میگریزد
خورشید از غم با تمام غرورش
پشت ابر سیاهی عاشقانه به گریه مینشیند
من با قلبی به سپیدی صبح
با امید بهاران میروم به گلستان
همچو عطر اقاقی لابهلای درختان مینشینم
باشد روزی به امید بهاران
روی دامن صحرا لاله روید
شعر هستی بر زبانم جاری
پر توانم آری
میروم در کوه و دشت و صحرا
رهپیمای قلهها هستم من
راه خود در توفان در کنار یاران مینوردم
دارم امید که دهد روزی
سختی کوهستان بر روان و جانم
پاکی این کوه و دشت و صحرا
باشد روزی برسد به جهان
شعر هستی بر لب
جان نهاده بر کف راه انسانها را در نوردم
رهپیمای قلهها هستم من
راه خود در طوفان
در کنار یاران مینوردم
در کوهستان یا کویر تشنه یا که در جنگلها
رهنوردی شاد و پر امیدم
شعر هستی بودن و کوشیدن رفتن و پیوستن
از کژی بگسستن جان فدا کردن در راه حق است
▪️ترانه پاییزی #کوهنوردان ( #شعر_هستی )
▪️سروده #داوود_پورجم
▪️گروه کُر #محمدرضا_علیقلی
@FirstStartFromMyself
🟠 instagram : @maerefat_
لانه کرده کبوتر از تراوش باران میگریزد
خورشید از غم با تمام غرورش
پشت ابر سیاهی عاشقانه به گریه مینشیند
من با قلبی به سپیدی صبح
با امید بهاران میروم به گلستان
همچو عطر اقاقی لابهلای درختان مینشینم
باشد روزی به امید بهاران
روی دامن صحرا لاله روید
شعر هستی بر زبانم جاری
پر توانم آری
میروم در کوه و دشت و صحرا
رهپیمای قلهها هستم من
راه خود در توفان در کنار یاران مینوردم
دارم امید که دهد روزی
سختی کوهستان بر روان و جانم
پاکی این کوه و دشت و صحرا
باشد روزی برسد به جهان
شعر هستی بر لب
جان نهاده بر کف راه انسانها را در نوردم
رهپیمای قلهها هستم من
راه خود در طوفان
در کنار یاران مینوردم
در کوهستان یا کویر تشنه یا که در جنگلها
رهنوردی شاد و پر امیدم
شعر هستی بودن و کوشیدن رفتن و پیوستن
از کژی بگسستن جان فدا کردن در راه حق است
▪️ترانه پاییزی #کوهنوردان ( #شعر_هستی )
▪️سروده #داوود_پورجم
▪️گروه کُر #محمدرضا_علیقلی
@FirstStartFromMyself
🟠 instagram : @maerefat_
Forwarded from من از خودم شروع میکنم
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
به من گفتی که دل دریا کن ای دوست
همه دریا از آنِ ما کن ای دوست
دلم دریا شد و دادم به دستت
مکش دریا به خون، پروا کن ای دوست
🍃🌸🍃🌸
کنار چشمهای بودیم در خواب
تو با جامی ربودی ماه از آب
چو نوشیدیم از آن جام گوارا
تو نیلوفر شدی من اشک مهتاب
شعر: #سیاوش_کسرایی
آواز: استاد #شجریان
آهنگ: #حسن_یوسفزمانی
آلبوم: #خزان
قطعه: #اشک_مهتاب
@FirstStartFromMyself
🟠 instagram : @maerefat_
همه دریا از آنِ ما کن ای دوست
دلم دریا شد و دادم به دستت
مکش دریا به خون، پروا کن ای دوست
🍃🌸🍃🌸
کنار چشمهای بودیم در خواب
تو با جامی ربودی ماه از آب
چو نوشیدیم از آن جام گوارا
تو نیلوفر شدی من اشک مهتاب
شعر: #سیاوش_کسرایی
آواز: استاد #شجریان
آهنگ: #حسن_یوسفزمانی
آلبوم: #خزان
قطعه: #اشک_مهتاب
@FirstStartFromMyself
🟠 instagram : @maerefat_
Forwarded from من از خودم شروع میکنم
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
از در درآمدی و من از خود بهدر شدم
گفتی کز این جهان به جهان دگر شدم
گوشم به راه تا که خبر میدهد ز دوست
صاحب خبر بیامد و من بیخبر شدم
چون شبنم اوفتاده بدم پیش آفتاب
مهرم به جان رسید و به عیوق بر شدم
گفتم ببینمش مگرم درد اشتیاق
ساکن شود؛ بدیدم و مشتاقتر شدم
دستم نداد قوت رفتن به پیش یار
چندی به پای رفتم و چندی بهسر شدم
تا رفتنش ببینم و گفتنش بشنوم
از پای تا به سر همه سمع و بصر شدم
من چشم از او چگونه توانم نگاه داشت؟
کاول نظر به دیدن او دیدهور شدم
بیزارم از وفای تو یک روز و یک زمان
مجموع اگر نشستم و خرسند اگر شدم
او را خود التفات نبودش به صید من
من خویشتن اسیر کمند نظر شدم
گویند روی سرخ تو سعدی چه زرد کرد!
اکسیر عشق بر مسم افتاد و زر شدم
شعر: #سعدی
آواز: استاد #شجریان
آهنگ و سنتور: استاد پرویز #مشکاتیان
قطعه: اکسیر عشق
آلبوم: دستان
@FirstStartFromMyself
🟠 instagram : @maerefat_
گفتی کز این جهان به جهان دگر شدم
گوشم به راه تا که خبر میدهد ز دوست
صاحب خبر بیامد و من بیخبر شدم
چون شبنم اوفتاده بدم پیش آفتاب
مهرم به جان رسید و به عیوق بر شدم
گفتم ببینمش مگرم درد اشتیاق
ساکن شود؛ بدیدم و مشتاقتر شدم
دستم نداد قوت رفتن به پیش یار
چندی به پای رفتم و چندی بهسر شدم
تا رفتنش ببینم و گفتنش بشنوم
از پای تا به سر همه سمع و بصر شدم
من چشم از او چگونه توانم نگاه داشت؟
کاول نظر به دیدن او دیدهور شدم
بیزارم از وفای تو یک روز و یک زمان
مجموع اگر نشستم و خرسند اگر شدم
او را خود التفات نبودش به صید من
من خویشتن اسیر کمند نظر شدم
گویند روی سرخ تو سعدی چه زرد کرد!
اکسیر عشق بر مسم افتاد و زر شدم
شعر: #سعدی
آواز: استاد #شجریان
آهنگ و سنتور: استاد پرویز #مشکاتیان
قطعه: اکسیر عشق
آلبوم: دستان
@FirstStartFromMyself
🟠 instagram : @maerefat_
در سلسله عشق تو جان خواهم داد
در عشق تو ترک خانمان خواهم داد
روزی که تو را ببینم ای عمر عزیز
آن روز یقین بدان که جان خواهم داد
#ابوسعید_ابوالخیر
@FirstStartFromMyself
🟠 instagram : @maerefat_
در عشق تو ترک خانمان خواهم داد
روزی که تو را ببینم ای عمر عزیز
آن روز یقین بدان که جان خواهم داد
#ابوسعید_ابوالخیر
@FirstStartFromMyself
🟠 instagram : @maerefat_
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
تلاقی بشکوهِ مِه و معمایی
تراکم همه رازهای دنیایی
به هیچ سلسله خاکیان نمیمانی
تو از کدامین دنیای تازه میآیی؟
عصیر دفتر «حافظ» شراب شیرازی؟
چه هستی آخر؟ کاین گونه گرم و گیرایی؟
تو از قبیله سوزان آتشی شاید
چنین که سرکش و پاک و بلندبالایی
مرا به گردش صد قصّه میبرد چشمت
تو کیستی؟ ز پریهای داستانهایی؟
شعاع نوری، بر تپههای روشنِ موج
تو دختر فلقـّی و عروس دریایی
نسیم سبزی، از جلگههای تخدیری
گل سپیدی، بر آبهای رؤیایی
فروغ باری، خون نظیف خورشیدی
شکوهمندی، روح بزرگ صحرایی
تو مثل خنده گل، مثل خواب پروانه
تو مثل آن چه که ناگفتنیست، زیبایی
چگونه سیر شود چشمم از تماشایت؟
که جاودانهترین لحظه تماشایی
#حسین_منزوی
@FirstStartFromMyself
🟠 instagram : @maerefat_
تراکم همه رازهای دنیایی
به هیچ سلسله خاکیان نمیمانی
تو از کدامین دنیای تازه میآیی؟
عصیر دفتر «حافظ» شراب شیرازی؟
چه هستی آخر؟ کاین گونه گرم و گیرایی؟
تو از قبیله سوزان آتشی شاید
چنین که سرکش و پاک و بلندبالایی
مرا به گردش صد قصّه میبرد چشمت
تو کیستی؟ ز پریهای داستانهایی؟
شعاع نوری، بر تپههای روشنِ موج
تو دختر فلقـّی و عروس دریایی
نسیم سبزی، از جلگههای تخدیری
گل سپیدی، بر آبهای رؤیایی
فروغ باری، خون نظیف خورشیدی
شکوهمندی، روح بزرگ صحرایی
تو مثل خنده گل، مثل خواب پروانه
تو مثل آن چه که ناگفتنیست، زیبایی
چگونه سیر شود چشمم از تماشایت؟
که جاودانهترین لحظه تماشایی
#حسین_منزوی
@FirstStartFromMyself
🟠 instagram : @maerefat_
Forwarded from من از خودم شروع میکنم
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
بیم است که سودایت دیوانه کند ما را
در شهر به بدنامی افسانه کند ما را
بهر تو ز عقل و دین بیگانه شدم آری
ترسم که غمت از جان بیگانه کند ما را
در هجر چنان گشتم ناچیز که گر خواهد
زلفت به سر یک مو در شانه کند ما را
زان سلسله گیسو منشور نجاتم ده
زان پیش که زنجیرت دیوانه کند ما را
زینگونه ضعیف ار من در زلف تو آویزم
مشاطه به جای مو در شانه کند ما را
من میزده دوشم شاید که خیال تو
امروز به یک ساغر مستانه کند ما را
چون شمع بتان گشتی پیش آی که تا خسرو
بر آتش روی تو پروانه کند ما را
شعر: #امیرخسرو_دهلوی
آواز: #علیرضا_قربانی
آهنگ: #حسام_ناصری
@FirstStartFromMyself
🟠 instagram : @maerefat_
در شهر به بدنامی افسانه کند ما را
بهر تو ز عقل و دین بیگانه شدم آری
ترسم که غمت از جان بیگانه کند ما را
در هجر چنان گشتم ناچیز که گر خواهد
زلفت به سر یک مو در شانه کند ما را
زان سلسله گیسو منشور نجاتم ده
زان پیش که زنجیرت دیوانه کند ما را
زینگونه ضعیف ار من در زلف تو آویزم
مشاطه به جای مو در شانه کند ما را
من میزده دوشم شاید که خیال تو
امروز به یک ساغر مستانه کند ما را
چون شمع بتان گشتی پیش آی که تا خسرو
بر آتش روی تو پروانه کند ما را
شعر: #امیرخسرو_دهلوی
آواز: #علیرضا_قربانی
آهنگ: #حسام_ناصری
@FirstStartFromMyself
🟠 instagram : @maerefat_
هر روز به نو برآید آن دلبر عشق
در گردن ما درافکند دفتر عشق
این خار از آن نهاد حق بر در عشق
تا دور شود هر که ندارد سر عشق
#حضرت_مولانا
@FirstStartFromMyself
🟠 instagram : @maerefat_
در گردن ما درافکند دفتر عشق
این خار از آن نهاد حق بر در عشق
تا دور شود هر که ندارد سر عشق
#حضرت_مولانا
@FirstStartFromMyself
🟠 instagram : @maerefat_
در دامنهی کوههای پیر و مُندرسِ خُرد شده از بارِ قرون، ستونهای تخت جمشید برپاست، چون ساعدهای سترگی که به دعا برداشته شده باشند. هیچ خرابهای در سـراسرِ کرهی خاک به عظمت و حشمت و عبرتِ این چند ستون و چند دیوارِ فرو ریخته نیست.
در هیچ نقطهی کرهی خاک، خرابهای با این غربت و حشمت، و تا این حد گویا از خاموشی چون [تخت جمشید] دیده نشده است. ما در اعتباری که هنوز داریم، نانِ تمدّنِ باستانیِ خود را میخوریم.
✍️🏻 دکتر محمّدعلی اسلامی نُدوشن
۷ آبان روز بزرگداشت #کوروش بزرگ گرامی باد
@FirstStartFromMyself
🟠 instagram : @maerefat_
در هیچ نقطهی کرهی خاک، خرابهای با این غربت و حشمت، و تا این حد گویا از خاموشی چون [تخت جمشید] دیده نشده است. ما در اعتباری که هنوز داریم، نانِ تمدّنِ باستانیِ خود را میخوریم.
✍️🏻 دکتر محمّدعلی اسلامی نُدوشن
۷ آبان روز بزرگداشت #کوروش بزرگ گرامی باد
@FirstStartFromMyself
🟠 instagram : @maerefat_
هرچند که ویران شدهی پاییزیم
هرچند که از غصه و غم لبریزیم
سوگند به برگ برگ افتاده به خاک
یک روز دوباره سبز برمیخیزیم
روز ابرمرد ایرانزمین #کوروش بزرگ گرامی باد
@FirstStartFromMyself
🟠 instagram : @maerefat_
هرچند که از غصه و غم لبریزیم
سوگند به برگ برگ افتاده به خاک
یک روز دوباره سبز برمیخیزیم
روز ابرمرد ایرانزمین #کوروش بزرگ گرامی باد
@FirstStartFromMyself
🟠 instagram : @maerefat_
میخواهمت چنانکه شب خسته خواب را
میجویمت چنانکه لب تشنه آب را
محو تو ام چنانکه ستاره به چشم صبح
یا شبنم سپیدهدمان آفتاب را
بیتابم آنچنانکه درختان برای باد
یا کودکان خفته به گهواره تاب را
بایستهای چنانکه تپیدن برای دل
یا آنچنانکه بال پریدن عقاب را
حتی اگر نباشی، میآفرینمت
چونانکه التهاب بیابان سراب را
ای خواهشی که خواستنیتر ز پاسخی
با چون تو پرسشی چه نیازی جواب را؟
#قیصر_امینپور
به بهانه سالروز آسمانی شدن استاد امینپور
یادشان گرامی باد
@FirstStartFromMyself
🟠 instagram : @maerefat_
میجویمت چنانکه لب تشنه آب را
محو تو ام چنانکه ستاره به چشم صبح
یا شبنم سپیدهدمان آفتاب را
بیتابم آنچنانکه درختان برای باد
یا کودکان خفته به گهواره تاب را
بایستهای چنانکه تپیدن برای دل
یا آنچنانکه بال پریدن عقاب را
حتی اگر نباشی، میآفرینمت
چونانکه التهاب بیابان سراب را
ای خواهشی که خواستنیتر ز پاسخی
با چون تو پرسشی چه نیازی جواب را؟
#قیصر_امینپور
به بهانه سالروز آسمانی شدن استاد امینپور
یادشان گرامی باد
@FirstStartFromMyself
🟠 instagram : @maerefat_
Forwarded from من از خودم شروع میکنم
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🍃🌸
ای غم ای همدم، دست از سر دل بردار
ای شادی یک دم، مرهم به دلم بگذار
دل جای شادیست، از غم شدهام بیزار
ای غم بیرون رو، این خانه به او بسپار
با این خانه تنگ، با این پاره سنگ
با این دل چه کنم؟ این آلوده رنگ
دلا، بال مرا چرا شکستی؟
پَر نزدی به گِل نشستی، پَر نزدی!
تو دریا بودی، ز چه رو چون مردابی؟
ای دریا تا کی ز نسیمی بیتابی؟
دل به دریا بزن در شبِ طوفان
تا به کی سر زدن بر درِ زندان
تا کِی تنهایی برخیز و پر گشا
در آسمان رها تا کوی ناکجا
کوی بینشان، کوی آشنا
#قیصر_امینپور
#علیرضا_افتخاری
@FirstStartFromMyself
🟠 instagram : @maerefat_
ای غم ای همدم، دست از سر دل بردار
ای شادی یک دم، مرهم به دلم بگذار
دل جای شادیست، از غم شدهام بیزار
ای غم بیرون رو، این خانه به او بسپار
با این خانه تنگ، با این پاره سنگ
با این دل چه کنم؟ این آلوده رنگ
دلا، بال مرا چرا شکستی؟
پَر نزدی به گِل نشستی، پَر نزدی!
تو دریا بودی، ز چه رو چون مردابی؟
ای دریا تا کی ز نسیمی بیتابی؟
دل به دریا بزن در شبِ طوفان
تا به کی سر زدن بر درِ زندان
تا کِی تنهایی برخیز و پر گشا
در آسمان رها تا کوی ناکجا
کوی بینشان، کوی آشنا
#قیصر_امینپور
#علیرضا_افتخاری
@FirstStartFromMyself
🟠 instagram : @maerefat_
منگر به هر گدایی که تو خاص از آن مایی
مفروش خویش ارزان که تو بس گرانبهایی...
تو به روح بیزوالی ز درونه باجمالی
تو از آن ذوالجلالی تو ز پرتو خدایی
تو هنوز ناپدیدی، ز جمال خود چه دیدی؟
سحری چو آفتابی ز درون خود برآیی
تو چنین نهان دریغی که مهی به زیر میغی
بدران تو میغ تن را که مهی و خوش لقایی
چو تو لعل کان ندارد! چو تو جان جهان ندارد!
که جهان کاهش است این و تو جان جانفزایی
تو چو تیغ ذوالفقاری تن تو غلاف چوبین
اگر این غلاف بشکست تو شکسته دل چرایی؟
تو چو باز پای بسته، تن تو چو کنده بر پا
تو به چنگ خویش باید که گره ز پا گشایی
چه خوش است زر خالص، چو به آتش اندرآید
چو کند درون آتش هنر و گهرنمایی
مگریز ای برادر تو ز شعلههای آذر
ز برای امتحان را چه شود اگر درآیی
به خدا تو را نسوزد، رخ تو چو زر فروزد
که خلیل زادهای تو، ز قدیم آشنایی
تو ز خاک سر برآور، که درخت سربلندی
تو بپر به قاف قربت، که شریفتر همایی
ز غلاف خود برون آ، که تو تیغ آبداری
ز کمین کان برون آ، که تو نقد بس روایی
شکری شکرفشان کن که تو قند نوشقندی
بنواز نای دولت که عظیم خوشنوایی
#حضرت_مولانا
@FirstStartFromMyself
🟠 instagram : @maerefat_
مفروش خویش ارزان که تو بس گرانبهایی...
تو به روح بیزوالی ز درونه باجمالی
تو از آن ذوالجلالی تو ز پرتو خدایی
تو هنوز ناپدیدی، ز جمال خود چه دیدی؟
سحری چو آفتابی ز درون خود برآیی
تو چنین نهان دریغی که مهی به زیر میغی
بدران تو میغ تن را که مهی و خوش لقایی
چو تو لعل کان ندارد! چو تو جان جهان ندارد!
که جهان کاهش است این و تو جان جانفزایی
تو چو تیغ ذوالفقاری تن تو غلاف چوبین
اگر این غلاف بشکست تو شکسته دل چرایی؟
تو چو باز پای بسته، تن تو چو کنده بر پا
تو به چنگ خویش باید که گره ز پا گشایی
چه خوش است زر خالص، چو به آتش اندرآید
چو کند درون آتش هنر و گهرنمایی
مگریز ای برادر تو ز شعلههای آذر
ز برای امتحان را چه شود اگر درآیی
به خدا تو را نسوزد، رخ تو چو زر فروزد
که خلیل زادهای تو، ز قدیم آشنایی
تو ز خاک سر برآور، که درخت سربلندی
تو بپر به قاف قربت، که شریفتر همایی
ز غلاف خود برون آ، که تو تیغ آبداری
ز کمین کان برون آ، که تو نقد بس روایی
شکری شکرفشان کن که تو قند نوشقندی
بنواز نای دولت که عظیم خوشنوایی
#حضرت_مولانا
@FirstStartFromMyself
🟠 instagram : @maerefat_
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
شبانگاهان تا حریم فلک چون زبانه کشد سوز آوازم
شرر ریزد بیامان به دل ساکنان فلک ناله سازم
دل شیدا حلقه را شکند تا برآید و راه سفر گیرد
مگر یکدم گرم و شعلهفشان تا بهبام جهان بال و پر گیرد
خوشا ایدل بال و پر زدنت شعلهور شدنت در شبانگاهی
به بزم غم، دیدگان تری، جان پر شرری، شعله آهی
بیا ساقی تا به دستِ طلب گیرم از کفِ تو جامِ پی در پی
به دادِ دل ای قرارِ دلم نوبهارِ دلم، میرسی پس کی؟
چونان ابرِ نوبهارِ من
به دل شورِ گریه دارم من
میتوانم آیا نبارم من؟!
نه تنها از من قرارِ دل می رباید این شورِ شیدایی
جهانی را دیدهام یک سر غرقِ دریای ناشکیبایی
بیا در جانِ مشتاقان؛ گلافشان کن گلافشان کن
به روی خود شب ما را چراغان کن چراغان کن
چونان ابرِ نوبهارِ من
به دل شورِ گریه دارم من
میتوانم آیا نبارم من؟
آواز: دکتر عبدالحسین #مختاباد
شعر: #ساعد_باقری
آهنگ: #فریدون_شهبازیان
@FirstStartFromMyself
🟠 instagram : @maerefat_
شرر ریزد بیامان به دل ساکنان فلک ناله سازم
دل شیدا حلقه را شکند تا برآید و راه سفر گیرد
مگر یکدم گرم و شعلهفشان تا بهبام جهان بال و پر گیرد
خوشا ایدل بال و پر زدنت شعلهور شدنت در شبانگاهی
به بزم غم، دیدگان تری، جان پر شرری، شعله آهی
بیا ساقی تا به دستِ طلب گیرم از کفِ تو جامِ پی در پی
به دادِ دل ای قرارِ دلم نوبهارِ دلم، میرسی پس کی؟
چونان ابرِ نوبهارِ من
به دل شورِ گریه دارم من
میتوانم آیا نبارم من؟!
نه تنها از من قرارِ دل می رباید این شورِ شیدایی
جهانی را دیدهام یک سر غرقِ دریای ناشکیبایی
بیا در جانِ مشتاقان؛ گلافشان کن گلافشان کن
به روی خود شب ما را چراغان کن چراغان کن
چونان ابرِ نوبهارِ من
به دل شورِ گریه دارم من
میتوانم آیا نبارم من؟
آواز: دکتر عبدالحسین #مختاباد
شعر: #ساعد_باقری
آهنگ: #فریدون_شهبازیان
@FirstStartFromMyself
🟠 instagram : @maerefat_
به گرد تو چو نگردم به گرد خود گردم
به گرد غصه و اندوه و بخت بد گردم
چو نیم مست من از خواب برجهم به صبوح
به گرد ساقی خود طالب مدد گردم
به گرد لقمه معدود خلق گردانند
به گرد خالق و بر نقد بیعدد گردم
قوام عالم محدود چون ز بیحدی است
مگیر عیب اگر من برون ز حد گردم
کسی که او لحد سینه را چو باغی کرد
روا نداشت که من بسته لحد گردم
لحد چه باشد در آسمان نگنجد جان
ز پنج و شش گذرم زود بر احد گردم
اگر چه آینه روشنم ز بیم غبار
روا بود که دو سه روز بر نمد گردم
اگر گلی بُدهام زین بهار باغ شوم
وگر یکی بُدهام زین وصال صد گردم
میان صورتها این حسد بود ناچار
ولی چو آینه گشتم چه بر حسد گردم
من از طویله این حرف میروم به چرا
ستور بسته نیم، از چه بر وتد گردم؟
حضرت #مولانا
@FirstStartFromMyself
🟠 instagram : @maerefat_
به گرد غصه و اندوه و بخت بد گردم
چو نیم مست من از خواب برجهم به صبوح
به گرد ساقی خود طالب مدد گردم
به گرد لقمه معدود خلق گردانند
به گرد خالق و بر نقد بیعدد گردم
قوام عالم محدود چون ز بیحدی است
مگیر عیب اگر من برون ز حد گردم
کسی که او لحد سینه را چو باغی کرد
روا نداشت که من بسته لحد گردم
لحد چه باشد در آسمان نگنجد جان
ز پنج و شش گذرم زود بر احد گردم
اگر چه آینه روشنم ز بیم غبار
روا بود که دو سه روز بر نمد گردم
اگر گلی بُدهام زین بهار باغ شوم
وگر یکی بُدهام زین وصال صد گردم
میان صورتها این حسد بود ناچار
ولی چو آینه گشتم چه بر حسد گردم
من از طویله این حرف میروم به چرا
ستور بسته نیم، از چه بر وتد گردم؟
حضرت #مولانا
@FirstStartFromMyself
🟠 instagram : @maerefat_
هله نومید نباشی که تو را یار براند
گرت امروز براند، نه که فردات بخواند؟
در اگر بر تو ببندد مرو و صبر کن آنجا
ز پس صبر، تو را او به سر صدر نشاند
و اگر بر تو ببندد همه رهها و گذرها
ره پنهان بنماید که کس آن راه نداند
نه که قصّاب به خنجر چو سر میش ببُرّد
نهلد کشتهٔ خود را، کُشد آنگاه کشاند
چو دم میش نمانَد، ز دم خود کُنَدش پُر
تو ببینی دم یزدان به کجاهات رساند!
به مثَل گفتهام این را و اگر نه کرَم او
نکُشد هیچ کسی را و ز کشتن برهاند
همگی ملک سلیمان به یکی مور ببخشد
بدهد هر دو جهان را و دلی را نرماند
دل من گرد جهان گشت و نیابید مثالش
به که ماند؟ به که ماند؟ به که ماند؟ به که ماند؟
هله خاموش که بیگفت از این می همگان را
بچشاند، بچشاند، بچشاند، بچشاند
حضرت #مولانا
@FirstStartFromMyself
🟠 instagram : @maerefat_
گرت امروز براند، نه که فردات بخواند؟
در اگر بر تو ببندد مرو و صبر کن آنجا
ز پس صبر، تو را او به سر صدر نشاند
و اگر بر تو ببندد همه رهها و گذرها
ره پنهان بنماید که کس آن راه نداند
نه که قصّاب به خنجر چو سر میش ببُرّد
نهلد کشتهٔ خود را، کُشد آنگاه کشاند
چو دم میش نمانَد، ز دم خود کُنَدش پُر
تو ببینی دم یزدان به کجاهات رساند!
به مثَل گفتهام این را و اگر نه کرَم او
نکُشد هیچ کسی را و ز کشتن برهاند
همگی ملک سلیمان به یکی مور ببخشد
بدهد هر دو جهان را و دلی را نرماند
دل من گرد جهان گشت و نیابید مثالش
به که ماند؟ به که ماند؟ به که ماند؟ به که ماند؟
هله خاموش که بیگفت از این می همگان را
بچشاند، بچشاند، بچشاند، بچشاند
حضرت #مولانا
@FirstStartFromMyself
🟠 instagram : @maerefat_
من فکر میکردم
سالها باید یکی یکی سپری شوند
تا هر بار آدم
یکسال بزرگتر شود
اما اینطور نیست،
این اتفاق یک شبه رخ میدهد.
#هاروکی_موراکامی
زهی دلشاد مرغی کو مقامی یافت اندر عشق
به کوه قاف کی یابد مقام و جای جز عنقا؟
حضرت #مولانا
@FirstStartFromMyself
🟠 instagram : @maerefat_
سالها باید یکی یکی سپری شوند
تا هر بار آدم
یکسال بزرگتر شود
اما اینطور نیست،
این اتفاق یک شبه رخ میدهد.
#هاروکی_موراکامی
زهی دلشاد مرغی کو مقامی یافت اندر عشق
به کوه قاف کی یابد مقام و جای جز عنقا؟
حضرت #مولانا
@FirstStartFromMyself
🟠 instagram : @maerefat_