Telegram Web
من از خزان به بهار از عطش به آب رسیدم
               من از سیاه‌ترین شب به آفتاب رسیدم
 
هم از خمار رهیدم، هم از فریب گذشتم
               که از سراب به دریایی از شراب رسیدم
 
به جانب تو زدم نقبی از درون سیاهی
               به جلوه‌ تو به خورشید بی‌نقاب رسیدم
 
اگر نشیب رها کردم و فراز گرفتم
               به یاری تو بدین حُسن انتخاب رسیدم
 
شبی که با تو هم‌آغوش از انجماد گذشتم
               به تب، به تاب، به آتش، به التهاب رسیدم
 
چگونه‌است و کجا؟ دیگر از بهشت نپرسم
               که در تو، در تو به زیباترین جواب رسیدم
 
کتاب عمر ورق خورد بار دیگر و در تو
               به عاشقانه‌ترین فصل این کتاب رسیدم
 
چرا به ناب‌ترین شعر خود سپاس نگویم؟
               "تو را" که در تو به معنای عشق ناب رسیدم
 
     #حسین_منزوی

@FirstStartFromMyself
🟠 instagram : @maerefat_
🍃🌸
خدای من
خواندمت پاسخم گفتی.
از تو خواستم عطایم کردی.
به سوی تو آمدم آغوش رحمت گشودی.
به تو تکیه کردم نجاتم دادی.
به تو پناه آوردم کفایتم کردی.

خدایا
از خیمه‌گاه رحمتت بیرون‌مان مکن.
از آستان مهرت نومیدمان مساز.
آرزوها و انتظارهایمان را به حرمان مکشان.
از درگاه خویشت ما را مران.

ای خدای مهربان
بر من روزی حلالت را وسعت ببخش.
و جسم و دینم را سلامت بدار.
و خوف و وحشتم را
به آرامش و امنیت مبدل کن.
و از آتش جهنم رهایم ساز.

خدای من
اگر آنچه از تو خواسته‌ام عنایتم فرمایی،
محرومیت از غیر از آن زیان ندارد.
و اگر عطا نکنی
هر چه عطا جز آن منفعت ندارد.

یا رب، یا رب، یا رب

خدای من
این منم و پستی و فرومایگی‌ام.
و این تویی با بزرگی و کرامتت.
از من این می‌سزد و از تو آن.

چگونه ممکن است به ورطه نومیدی بیفتم
در حالی که تو مهربان و صمیمی
جویای حال منی؟

خدای من
تو چقدر با من مهربانی؛
با این جهالت عظیمی که من بدان مبتلایم!
تو چقدر درگذرنده و بخشنده‌ای؛
با این همه کار بد که من می‌کنم
و این همه زشتی کردار که من دارم.

خدای من
تو چقدر به من نزدیکی
با این همه فاصله‌ای که من از تو گرفته‌ام.
تو که اینقدر دلسوز منی

خدایا
تو کِی نبودی؟ که بودنت دلیل بخواهد.
تو کِی غایب بوده‌ای؟ که حضورت نشانه بخواهد.
تو کِی پنهان بوده‌ای؟ که ظهورت محتاج آیه باشد.
کور باد چشمی که تو را ناظر خویش نبیند.
کور باد نگاهی که دیده‌بانی نگاه تو را درنیابد.
بسته باد پنجره‌ای که رو به آفتاب ظهور تو گشوده نشود.
و زیانکار باد
سودای بنده‌ای که از عشق تو نصیب ندارد.

خدای من
مرا از سیطره ذلت‌بار نفس نجات ده
و پیش از آنکه خاک گور بر اندامم بنشیند
از شک و شرک رهایی‌ام بخش.

خدای من
چگونه ناامید باشم؟
در حالی که تو امید منی!
چگونه سستی بگیرم؟
چگونه خواری پذیرم؟
که تو تکیه‌گاه منی!

ای آنکه با کمال زیبایی و نورانیت خویش
چنان تجلی کرده‌ای
که عظمتت بر تمامی ما سایه افکنده.

یا رب، یا رب، یا رب

دعای زیبای #عرفه
امام #حسین (ع)

@FirstStartFromMyself
🟠 instagram : @maerefat_
من آموخته‌ام که
مردم فراموش خواهند کرد شما چه گفته‌اید
فراموش خواهند کرد چه کرده‌اید
اما هرگز فراموش نمی‌کنند که
چه حسی به آن‌ها منتقل کرده‌اید

#مایا_آنجلو

@FirstStartFromMyself
🟠 instagram : @maerefat_
تا کی در انتظار گذاری به زاری‌ام؟
باز آی بعد از این همه چشم‌انتظاری‌ام!

دیشب به یاد زلف تو در پرده‌های ساز
جان‌سوز بود شرح سیه‌روزگاری‌ام

بس شکوه کردم از دل ناسازگار خود
دیشب که ساز داشت سر سازگاری‌ام

شمعم تمام گشت و چراغ ستاره مُرد
چشمی نماند شاهد شب‌زنده‌داری‌ام

گفتی هوای لاله‌عذاران ری خوش است
پنداشتی که بلهوس لاله‌زاری‌ام!

طبعم شکار آهوی سر در کمند نیست
ماند به شیر، شیوهٔ وحشی‌شکاری‌ام

سندان به سرزنش نتوان کرد پایمال
سرکوبی‌ام زیاده کند پافشاری‌ام

شرمم کشد که بی‌تو نفس می‌کشم هنوز!
تا زنده‌ام بس است همین شرمساری‌ام

تا هست تاج عشق توام بر سر ای غزال
شیرین بُوَد به شهرِ غزل شهریاری‌ام

استاد #شهریار

@FirstStartFromMyself
🟠 instagram : @maerefat_
من آن صبحم که ناگاهان چو آتش در شب افتادم
بیا ای چشمِ روشن‌بین که خورشیدی عجب زادم

ز هر چاکِ گریبانم چراغی تازه می‌تابد
که در پیراهنِ خود آذرخش‌آسا درافتادم

چو از هر ذره من آفتابی نو به چرخ آمد
چه باک از آتشِ دوران؟ که خواهد داد بر بادم

تنم افتاده خونین زیرِ این آوارِ شب، اما
دری زین دخمه سوی خانه خورشید بگشادم

الا ای صبحِ آزادی، به یاد آور در آن شادی
کز این شب‌های ناباور مَنَت آواز می‌دادم

در آن دوری و بد حالی نبودم از رُخت خالی
به دل می‌دیدمت وز جان سلامت می‌فرستادم

سزد کز خونِ من نقشی بر آرد لعلِ پیروزت
که من بر دُرجِ دل مُهری به جز مِهرِ تو ننهادم

به جز دام سرِ زلفت که آرام دلِ سایه‌ست
به بندی تن نخواهد داد هرگز جانِ آزادم


استاد #هوشنگ_ابتهاج

@FirstStartFromMyself
🟠 instagram : @maerefat_
عزیز من!
#خوشبختی نامه‌ای نیست که یک روز، نامه‌رسانی، زنگ در خانه‌ات را بزند و آن را به دست‌ھای منتظر تو بسپارد.

خوشبختی ساختن عروسک کوچکی‌ست از یک تکه خمیر نرم شکل‌پذیر. به ھمین سادگی، به خدا به ھمین سادگی؛ اما یادت باشد که جنس آن خمیر باید از عشق و ایمان باشد نه ھیچ چیز دیگر.

خوشبختی را در چنان ھاله‌ای از رمز و راز، لوازم و شرایط، اصول و قوانین پیچیده ادراک‌ناپذیر فرو نبریم که خود نیز درمانده از شناختنش شویم.

خوشبختی، ھمین عطر محو و مختصر تفاھم است که در سرای تو پیچیده است...

#نادر_ابراهیمی
🍃🌸

#سکوت همیشه به معنای رضایت نیست!
گاهی یعنی خسته‌ام از اینکه مدام به کسانی که هیچ اهمیتی برای فهمیدن نمی‌دهند توضیح دهم!

✍🏻 #سیمین_دانشور
📕 به کی سلام کنم

@FirstStartFromMyself
🟠 instagram : @maerefat_
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
خودم تنها، تنها دلم
چو شام بی‌فردا دلم

چو کشتی بی‌ناخدا
به سینه دریا دلم

تو ای خدای مهربان
تو ای پناه بی‌کسان

به سنگ غم مشکن دگر
چو شیشه مینا دلم

تو هم برو ای بی‌وفا
مبر بر لب نام مرا

دل تنگم بیگانه شد
نمی‌خواهد دیگر تو را

نشان من دیگر مجو
حدیث دل دیگر مگو

دلم شکسته زیر پا
نمی‌خواهد دیگر تو را

شعر: #هما_میرافشار
آواز: #همایون_شجریان
آهنگ و پیانو: #انوشیروان_روحانی
کنسرت لندن فروردین ۱۴۰۳

@FirstStartFromMyself
🟠 instagram : @maerefat_
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
در قلب گردباد،
در مرکز آن چرخش سهمگین
که آسمان را می‌شکافد
و ابرها و بُرجهای گردون‌سای را
از جای بر‌می‌کند،
فضایی هست
که آنجا نقطۀ آرامش و سکون است؛
و بدین سان در این عالم بی‌قرار،
در میانۀ غوغای جهان ناپایدار،
من جایگاهی دارم
که روحم در آنجا،
به خوش‌دلی و #آرامش
در گودی کف دست #خداوند
آواز می‌خواند.

#ادوین_مارکهم
Edwin Markham


پروفسور #آربری، مترجم قرآن و بسیاری از آثار ادب اسلام و ایران، در مقدمۀ ترجمۀ خود از کتاب #فیه_ما_فیه مولانا با حیرت پرسیده است:

معلوم نیست در میان آن طوفان سهمگین حملات مغول و غوغا و آشوب آن روزگار #مولانا در کجای عالم نشسته بوده است که چنین امن و آرام سخن می‌گوید و گویی کمترین موج مخالفی او را مضطرب نمی‌کند؟!

با توجه به شعر مارکهم باید گفت:
در گودی دست خداوند.

این گودی دست خداوند که می‌تواند میدان دست‌افشانی و پایکوبی و آواز گردد، در خیال خلاق #حافظ به نقطه اسرار در سیب زنخدان زیبایی بدل شده است:

ببین که سیب زنخدان تو چه می‌گوید
هزار یوسف مصری فتاده در چه ماست

📕 #کتاب: در قلمرو زرین
دکتر حسین #الهی_قمشه‌ای


@FirstStartFromMyself
🟠 instagram : @maerefat_
اینجا برای از تو نوشتن هوا کم است
دنیا برای از تو سرودن مرا کم است

اکسیر من نه اینکه مرا شعر تازه نیست
من از تو می‌نویسم و این کیمیا کم است

گاهی تو را کنار خود احساس می‌کنم
اما چقدر دل‌خوشی خواب‌ها کم است!

خون هر آن غزل که نگفتم به پای توست
آیا هنوز آمدنت را بها کم است؟

سرشارم از خیال، ولی این کفاف نیست
در شعر من حقیقت یک ماجرا کم است!

#محمدعلی_بهمنی

استاد بهمنی آسمانی شد. روانش شاد...

@FirstStartFromMyself
🟠 instagram : @maerefat_
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
اینجا برای از تو نوشتن هوا کم است
دنیا برای از تو سرودن مرا کم است

اکسیر من نه اینکه مرا شعر تازه نیست
من از تو می‌نویسم و این کیمیا کم است

گاهی تو را کنار خود احساس می‌کنم
اما چقدر دل‌خوشی خواب‌ها کم است!

خون هر آن غزل که نگفتم به پای توست
آیا هنوز آمدنت را بها کم است؟

سرشارم از خیال، ولی این کفاف نیست
در شعر من حقیقت یک ماجرا کم است!

شعر: #محمدعلی_بهمنی
آواز: #علیرضا_قربانی

@FirstStartFromMyself
🟠 instagram : @maerefat_
دل‌خوشم با غزلی تازه همینم کافی‌ست
تو مرا باز رساندی به یقینم کافی‌ست

قانعم، بیشتر از این چه بخواهم از تو؟
گاه‌گاهی که کنارت بنشینم کافی‌ست

گله‌ای نیست، من و فاصله‌ها هم‌زادیم
گاهی از دور تو را خوب ببینم کافی‌ست

آسمانی! تو در آن گستره خورشیدی کن
من همین قدر که گرم است زمینم کافی‌ست

من همین قدر که با حال و هوایت، گهگاه
برگی از باغچه شعر بچینم کافی‌ست

فکر کردن به تو یعنی غزلی شورانگیز
که همین شوق مرا، خوبترینم! کافی‌ست

#محمدعلی_بهمنی

@FirstStartFromMyself
🟠 instagram : @maerefat_
گفتم بِدَوَم تا تو همه فاصله‌ها را
تا زودتر از واقعه گویم گله‌ها را

چون آینه پیش تو نشستم که ببینی
در من اثر سخت‌ترین زلزله‌ها را

پُر نقش‌تر از فرش دلم بافته‌ای نیست
از بس که گره زد به گره حوصله‌ها را

ما تلخیِ نه گفتنمان را که چشیدیم
وقت است بنوشیم از این پس بله‌ها را

بگذار ببینیم بر این جغد نشسته
یک بار دگر پَر  زدن چلچله‌ها را

یک بار هم ای عشق من، از عقل میندیش
بگذار که دل حل بکند مسئله‌ها را

 #محمدعلی_بهمنی

@FirstStartFromMyself
🟠 instagram : @maerefat_
در این زمانه بی‌های و هوی لال‌ پرست
خوشا به حال کلاغان قیل و قال پرست

چگونه شرح دهم لحظه لحظه خود را؟
برای این همه ناباور خیال پرست

به شب‌نشینی خرچنگ‌های مردابی
چگونه رقص کند ماهی زلال پرست؟

رسیده‌ها چه غریب و نچیده می‌افتند!
به پای هرزه علف‌های باغ کال پرست

رسیده‌ام به کمالی که جز انالحق نیست
کمال دار برای من کمال پرست

هنوز زنده‌ام و زنده بودنم خاری است
به تنگ چشمی نامردم زوال پرست

#محمدعلی_بهمنی

@FirstStartFromMyself
🟠 instagram : @maerefat_
تا تو هستی و غزل هست دلم تنها نیست
محرمی چون تو هنوزم به چنین دنیا نیست

از تو تا ما سخن عشق همان است که رفت
که در این وصف زبان دگری گویا نیست

بعد تو قول و غزل هاست جهان را، امّا
غزل توست که در قولی از آن ما نیست

تو چه رازی که به هر شیوه تو را می‌جویم
تازه می‌یابم و بازت اثری پیدا نیست

شب که آرام‌تر از پلک تو را می‌بندم
در دلم طاقت دیدار تو تا فردا نیست

این که پیوست به هر رود که دریا باشد
از تو گر موج نگیرد به خدا دریا نیست

من نه آنم که به توصیف خطا بنشینم
این تو هستی که سزاوار تو باز این‌ها نیست

#محمدعلی_بهمنی

@FirstStartFromMyself
🟠 instagram : @maerefat_
در دیگران می جویی‌ام اما بدان ای دوست
این‌سان نمی‌یابی ز من حتی نشان ای دوست

من در تو گم گشتم مرا در خود صدا می‌زن
تا پاسخم را بشنوی پژواک‌سان ای دوست

در آتش تو زاده شد ققنوس شعر من
سردی مکن با این چنین آتش به جان ای دوست

گفتی بخوان خواندم اگر چه گوش نسپردی
حالا که لالم خواستی پس خود بخوان ای دوست

من قانعم آن بخت جاویدان نمی‌خواهم
گر می‌توانی یک نفس با من بمان ای دوست

یا نه تو هم با هر بهانه شانه خالی کن
از من ولی بر شانه‌ها بار گران ای دوست

نامهربانی را هم از تو دوست خواهم داشت
بیهوده می‌کوشی بمانی مهربان ای دوست

آن سان که می‌خواهد دلت با من بگو آری
من دوست دارم حرف دل را بر زبان ای دوست

#محمدعلی_بهمنی

@FirstStartFromMyself
🟠 instagram : @maerefat_
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
#پاییز با رنگهای زیبایش به ما می‌آموزد که تغییر می‌تواند زیبا باشد و آدمی با تغییر رنگی خدایی می‌یابد. زندگی کن به امید آنکه زندگی ببخشی.


پاییز می‌رسد که مرا مبتلا کند
با رنگ‌های تازه مرا آشنا کند

پاییز می‌رسد که همانند سال پیش
خود را دوباره در دل قالیچه جا کند

او می‌رسد که از پس نه ماه انتظار
راز درخت باغچه را برملا کند

او قول داده است که امسال از سفر
اندوه های تازه بیارد ـ خدا کند ـ

او می‌رسد که باز هم عاشق کند مرا
او قول داده است به قولش وفا کند

پاییز عاشق است و راهی نمانده است
جز این که روز و شب بنشیند دعا کند

شاید اثر کند و خداوند فصل‌ها
یک فصل را به خاطر او جابه‌جا کند

تقویم خواست از تو بگیرد بهار را
تقدیر خواست راه شما را جدا کند

خش خش... صدای پای خزان است، یک نفر
در را به روی حضرت پاییز وا کند

شعر: #علیرضا_بدیع
آواز: #حجت_اشرف‌زاده

@FirstStartFromMyself
🟠 instagram : @maerefat_
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
اگر رَوَم ز پِی‌اش فتنه‌ها برانگیزد
ور از طلب بنشینم به کینه برخیزد

و گر به رهگذری یک دَم از وفاداری
چو گَرد در پِی‌اش افتم چو باد بُگْریزد

و گر کنم طلبِ نیم بوسه صد افسوس
ز حُقِّهٔ دهنش چون شکر فرو ریزد

من آن فریب که در نرگسِ تو می‌بینم
بس آبروی که با خاک ره برآمیزد

فراز و شیب بیابان عشق دام بلاست
کجاست شیردلی کز بلا نپرهیزد؟!

تو عمر خواه و صبوری که چرخ شعبده‌باز
هزار بازی از این طُرفه‌تر برانگیزد

بر آستانه تسلیم سر بنه حافظ
که گر ستیزه کنی، روزگار بستیزد

حضرت #حافظ
استاد #شجریان

🍃🌸

وقتی از ته دل بخندی
وقتی هر چیزی را به خودت نگیری
وقتی سپاسگزار آنچه که هست باشی
وقتی برای شاد بودن
نیاز به بهانه نداشته باشی
آن زمان است که واقعا زندگی می‌کنی
بازی زندگی، بازی بومرنگ‌هاست؛
اندیشه‌ها، کردار و سخنان ما
دیر یا زود با دقت شگفت‌آوری
به سوی ما باز می‌گردند.

📗 #چهار_اثر
✍️🏻 #فلورانس_اسکاول_شین

@FirstStartFromMyself
🟠 instagram : @maerefat_
2024/11/25 18:42:09
Back to Top
HTML Embed Code: