Telegram Web
اینجا برای از تو نوشتن هوا کم است
دنیا برای از تو سرودن مرا کم است

اکسیر من نه اینکه مرا شعر تازه نیست
من از تو می‌نویسم و این کیمیا کم است

گاهی تو را کنار خود احساس می‌کنم
اما چقدر دل‌خوشی خواب‌ها کم است!

خون هر آن غزل که نگفتم به پای توست
آیا هنوز آمدنت را بها کم است؟

سرشارم از خیال، ولی این کفاف نیست
در شعر من حقیقت یک ماجرا کم است!

#محمدعلی_بهمنی

استاد بهمنی آسمانی شد. روانش شاد...

@FirstStartFromMyself
🟠 instagram : @maerefat_
😢2
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
اینجا برای از تو نوشتن هوا کم است
دنیا برای از تو سرودن مرا کم است

اکسیر من نه اینکه مرا شعر تازه نیست
من از تو می‌نویسم و این کیمیا کم است

گاهی تو را کنار خود احساس می‌کنم
اما چقدر دل‌خوشی خواب‌ها کم است!

خون هر آن غزل که نگفتم به پای توست
آیا هنوز آمدنت را بها کم است؟

سرشارم از خیال، ولی این کفاف نیست
در شعر من حقیقت یک ماجرا کم است!

شعر: #محمدعلی_بهمنی
آواز: #علیرضا_قربانی

@FirstStartFromMyself
🟠 instagram : @maerefat_
4
دل‌خوشم با غزلی تازه همینم کافی‌ست
تو مرا باز رساندی به یقینم کافی‌ست

قانعم، بیشتر از این چه بخواهم از تو؟
گاه‌گاهی که کنارت بنشینم کافی‌ست

گله‌ای نیست، من و فاصله‌ها هم‌زادیم
گاهی از دور تو را خوب ببینم کافی‌ست

آسمانی! تو در آن گستره خورشیدی کن
من همین قدر که گرم است زمینم کافی‌ست

من همین قدر که با حال و هوایت، گهگاه
برگی از باغچه شعر بچینم کافی‌ست

فکر کردن به تو یعنی غزلی شورانگیز
که همین شوق مرا، خوبترینم! کافی‌ست

#محمدعلی_بهمنی

@FirstStartFromMyself
🟠 instagram : @maerefat_
3🥰1
گفتم بِدَوَم تا تو همه فاصله‌ها را
تا زودتر از واقعه گویم گله‌ها را

چون آینه پیش تو نشستم که ببینی
در من اثر سخت‌ترین زلزله‌ها را

پُر نقش‌تر از فرش دلم بافته‌ای نیست
از بس که گره زد به گره حوصله‌ها را

ما تلخیِ نه گفتنمان را که چشیدیم
وقت است بنوشیم از این پس بله‌ها را

بگذار ببینیم بر این جغد نشسته
یک بار دگر پَر  زدن چلچله‌ها را

یک بار هم ای عشق من، از عقل میندیش
بگذار که دل حل بکند مسئله‌ها را

 #محمدعلی_بهمنی

@FirstStartFromMyself
🟠 instagram : @maerefat_
6
در این زمانه بی‌های و هوی لال‌ پرست
خوشا به حال کلاغان قیل و قال پرست

چگونه شرح دهم لحظه لحظه خود را؟
برای این همه ناباور خیال پرست

به شب‌نشینی خرچنگ‌های مردابی
چگونه رقص کند ماهی زلال پرست؟

رسیده‌ها چه غریب و نچیده می‌افتند!
به پای هرزه علف‌های باغ کال پرست

رسیده‌ام به کمالی که جز انالحق نیست
کمال دار برای من کمال پرست

هنوز زنده‌ام و زنده بودنم خاری است
به تنگ چشمی نامردم زوال پرست

#محمدعلی_بهمنی

@FirstStartFromMyself
🟠 instagram : @maerefat_
2👏2
تا تو هستی و غزل هست دلم تنها نیست
محرمی چون تو هنوزم به چنین دنیا نیست

از تو تا ما سخن عشق همان است که رفت
که در این وصف زبان دگری گویا نیست

بعد تو قول و غزل هاست جهان را، امّا
غزل توست که در قولی از آن ما نیست

تو چه رازی که به هر شیوه تو را می‌جویم
تازه می‌یابم و بازت اثری پیدا نیست

شب که آرام‌تر از پلک تو را می‌بندم
در دلم طاقت دیدار تو تا فردا نیست

این که پیوست به هر رود که دریا باشد
از تو گر موج نگیرد به خدا دریا نیست

من نه آنم که به توصیف خطا بنشینم
این تو هستی که سزاوار تو باز این‌ها نیست

#محمدعلی_بهمنی

@FirstStartFromMyself
🟠 instagram : @maerefat_
3👏1
در دیگران می جویی‌ام اما بدان ای دوست
این‌سان نمی‌یابی ز من حتی نشان ای دوست

من در تو گم گشتم مرا در خود صدا می‌زن
تا پاسخم را بشنوی پژواک‌سان ای دوست

در آتش تو زاده شد ققنوس شعر من
سردی مکن با این چنین آتش به جان ای دوست

گفتی بخوان خواندم اگر چه گوش نسپردی
حالا که لالم خواستی پس خود بخوان ای دوست

من قانعم آن بخت جاویدان نمی‌خواهم
گر می‌توانی یک نفس با من بمان ای دوست

یا نه تو هم با هر بهانه شانه خالی کن
از من ولی بر شانه‌ها بار گران ای دوست

نامهربانی را هم از تو دوست خواهم داشت
بیهوده می‌کوشی بمانی مهربان ای دوست

آن سان که می‌خواهد دلت با من بگو آری
من دوست دارم حرف دل را بر زبان ای دوست

#محمدعلی_بهمنی

@FirstStartFromMyself
🟠 instagram : @maerefat_
4👏1
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
#پاییز با رنگهای زیبایش به ما می‌آموزد که تغییر می‌تواند زیبا باشد و آدمی با تغییر رنگی خدایی می‌یابد. زندگی کن به امید آنکه زندگی ببخشی.


پاییز می‌رسد که مرا مبتلا کند
با رنگ‌های تازه مرا آشنا کند

پاییز می‌رسد که همانند سال پیش
خود را دوباره در دل قالیچه جا کند

او می‌رسد که از پس نه ماه انتظار
راز درخت باغچه را برملا کند

او قول داده است که امسال از سفر
اندوه های تازه بیارد ـ خدا کند ـ

او می‌رسد که باز هم عاشق کند مرا
او قول داده است به قولش وفا کند

پاییز عاشق است و راهی نمانده است
جز این که روز و شب بنشیند دعا کند

شاید اثر کند و خداوند فصل‌ها
یک فصل را به خاطر او جابه‌جا کند

تقویم خواست از تو بگیرد بهار را
تقدیر خواست راه شما را جدا کند

خش خش... صدای پای خزان است، یک نفر
در را به روی حضرت پاییز وا کند

شعر: #علیرضا_بدیع
آواز: #حجت_اشرف‌زاده

@FirstStartFromMyself
🟠 instagram : @maerefat_
4
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
اگر رَوَم ز پِی‌اش فتنه‌ها برانگیزد
ور از طلب بنشینم به کینه برخیزد

و گر به رهگذری یک دَم از وفاداری
چو گَرد در پِی‌اش افتم چو باد بُگْریزد

و گر کنم طلبِ نیم بوسه صد افسوس
ز حُقِّهٔ دهنش چون شکر فرو ریزد

من آن فریب که در نرگسِ تو می‌بینم
بس آبروی که با خاک ره برآمیزد

فراز و شیب بیابان عشق دام بلاست
کجاست شیردلی کز بلا نپرهیزد؟!

تو عمر خواه و صبوری که چرخ شعبده‌باز
هزار بازی از این طُرفه‌تر برانگیزد

بر آستانه تسلیم سر بنه حافظ
که گر ستیزه کنی، روزگار بستیزد

حضرت #حافظ
استاد #شجریان

🍃🌸

وقتی از ته دل بخندی
وقتی هر چیزی را به خودت نگیری
وقتی سپاسگزار آنچه که هست باشی
وقتی برای شاد بودن
نیاز به بهانه نداشته باشی
آن زمان است که واقعا زندگی می‌کنی
بازی زندگی، بازی بومرنگ‌هاست؛
اندیشه‌ها، کردار و سخنان ما
دیر یا زود با دقت شگفت‌آوری
به سوی ما باز می‌گردند.

📗 #چهار_اثر
✍️🏻 #فلورانس_اسکاول_شین

@FirstStartFromMyself
🟠 instagram : @maerefat_
4🥰1
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🍃🌸

در نظربازیِ ما بی‌خبران حیران‌اند
من چُنینم که نمودم دگر ایشان دانند

عاقلان نقطهٔ پرگارِ وجودند ولی
عشق داند که در این دایره سرگردان‌اند

جلوه‌گاهِ رخِ او دیدهٔ من تنها نیست
ماه و خورشید همین آینه می‌گردانند

عهد ما با لبِ شیرین‌دهنان بست خدا
ما همه بنده و این قوم خداوندان‌اند

مُفلِسانیم و هوایِ مِی و مُطرب داریم
آه اگر خرقهٔ پشمین به گرو نَسْتانند

وصلِ خورشید به شب‌پَرِّهٔ اَعْمی نرسد
که در آن آینه صاحب‌نظران حیران‌اند

لافِ عشق و گِلِه از یار زَهی لافِ دروغ
عشقبازانِ چُنین، مستحقِ هجران‌اند

مگرم چشمِ سیاهِ تو بیاموزد کار
ور نه مستوری و مستی همه کس نَتْوانند

گر به نُزهَتگَهِ ارواح بَرَد بویِ تو باد
عقل و جان گوهرِ هستی به نثار افشانند

زاهد ار رندیِ حافظ نکند فهم چه شد؟
دیو بُگْریزَد از آن قوم که قرآن خوانند

گر شوند آگه از اندیشهٔ ما مُغ‌بَچِگان
بعد از این خرقهٔ صوفی به گرو نَسْتانند

#حضرت_حافظ
استاد #شجریان

@FirstStartFromMyself
🟠 instagram : @maerefat_
3
بَسَم از هوا گرفتن که پری نماند و بالی
به کجا روم ز دستت؟ که نمی‌دهی مَجالی

نه رَهِ گُریز دارم! نه طریق آشنایی!
چه غمْ اوفتاده‌ای را که تواند احتیالی؟

همه عمر در فراقت بگذشت و سهل باشد
اگر احتمال دارد به قیامت اتصالی

چه خوش است در فراقی همه عمر صبر کردن
به امید آن که روزی به کف اوفتد وصالی

به تو حاصلی ندارد غَمِ روزگار گفتن
که شبی نَخُفته باشی به درازنای سالی

غَمِ حال دردمندان نه عجب گَرَت نباشد
که چنین نرفته باشد همه عمر بر تو حالی

سخنی بگوی با من که چُنان اسیرِ عشقم
که به خویشتن ندارم ز وجودت اشتغالی

چه نشینی ای قیامت؟ بنمای سرو قامت
به خلاف سرو بستان که ندارد اعتدالی

که نه امشب آن سماع است که دف خلاص یابد
به تپانچه‌ای و بربط برهد به گوشمالی

دگر آفتاب رویت مَنِمای آسمان را
که قمر ز شرمساری بِشِکست چون هلالی

خَطِ مشک‌بوی و خالت به مناسبت تو گویی
قلمِ غبار می‌رفت و فرو چکید خالی

تو هم این مگوی #سعدی که نظر گناه باشد
گنه است برگرفتن نظر از چُنین جمالی!

@FirstStartFromMyself
🟠 instagram : @maerefat_
3
پاییز آمده‌ست که خود را ببارمت!
پاییز نامِ دیگر «من دوست‌دارمت»

بر باد می‌دهم همه‌ی بود خویش را
یعنی ترا به‌دست خودت می‌سپارمت!

باران بشو، ببار به کاغذ، سخن بگو
وقتی که در میان خودم می‌فشارمت

پایان تو رسیده گل کاغذی من
حتی اگر که خاک شوم تا بکارمت

اصرار می‌کنی که مرا زودتر بگو
گاهی چنان سریع که جا می‌گذارمت!

پاییز من، عزیزِ غم‌انگیزِ برگ‌ریز!
یک روز می‌رسم... و ترا می‌بهارمت!

#سیدمهدی_موسوی

@FirstStartFromMyself
🟠 instagram : @maerefat_
🥰21
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🍃🌼 #پاییز آمد در میان درختان
لانه کرده کبوتر از تراوش باران می‌گریزد
خورشید از غم با تمام غرورش
پشت ابر سیاهی عاشقانه به گریه می‌نشیند
من با قلبی به سپیدی صبح
با امید بهاران می‌روم به گلستان
همچو عطر اقاقی لابه‌لای درختان می‌نشینم
باشد روزی به امید بهاران
روی دامن صحرا لاله روید
شعر هستی بر زبانم جاری
پر توانم آری
می‌روم در کوه و دشت و صحرا
ره‌پیمای قله‌ها هستم من
راه خود در توفان در کنار یاران می‌نوردم
دارم امید که دهد روزی
سختی کوهستان بر روان و جانم
پاکی این کوه و دشت و صحرا
باشد روزی برسد به جهان
شعر هستی بر لب
جان نهاده بر کف راه انسان‌ها را در نوردم
ره‌پیمای قله‌ها هستم من
راه خود در طوفان
در کنار یاران می‌نوردم
در کوهستان یا کویر تشنه یا که در جنگل‌ها
رهنوردی شاد و پر امیدم
شعر هستی بودن و کوشیدن رفتن و پیوستن
از کژی بگسستن جان فدا کردن در راه حق است


▪️ترانه پاییزی #کوهنوردان ( #شعر_هستی )
▪️سروده #داوود_پورجم
▪️گروه کُر #محمدرضا_علیقلی


@FirstStartFromMyself
🟠 instagram : @maerefat_
3
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
به من گفتی که دل دریا کن ای دوست
همه دریا از آنِ ما کن ای دوست

دلم دریا شد و دادم به دستت
مکش دریا به خون، پروا کن ای دوست

🍃🌸🍃🌸

کنار چشمه‌ای بودیم در خواب
تو با جامی ربودی ماه از آب

چو نوشیدیم از آن جام گوارا
تو نیلوفر شدی من اشک مهتاب


شعر: #سیاوش_کسرایی
آواز: استاد #شجریان
آهنگ: #حسن_یوسف‌زمانی
آلبوم: #خزان
قطعه: #اشک_مهتاب

@FirstStartFromMyself
🟠 instagram : @maerefat_
3
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
از در درآمدی و من از خود به‌در شدم
گفتی کز این جهان به جهان دگر شدم

گوشم به راه تا که خبر می‌دهد ز دوست
صاحب خبر بیامد و من بی‌خبر شدم

چون شبنم اوفتاده بدم پیش آفتاب
مهرم به جان رسید و به عیوق بر شدم

گفتم ببینمش مگرم درد اشتیاق
ساکن شود؛ بدیدم و مشتاق‌تر شدم

دستم نداد قوت رفتن به پیش یار
چندی به پای رفتم و چندی به‌سر شدم

تا رفتنش ببینم و گفتنش بشنوم
از پای تا به سر همه سمع و بصر شدم

من چشم از او چگونه توانم نگاه داشت؟
کاول نظر به دیدن او دیده‌ور شدم

بیزارم از وفای تو یک روز و یک زمان
مجموع اگر نشستم و خرسند اگر شدم

او را خود التفات نبودش به صید من
من خویشتن اسیر کمند نظر شدم

گویند روی سرخ تو سعدی چه زرد کرد!
اکسیر عشق بر مسم افتاد و زر شدم

شعر: #سعدی
آواز: استاد #شجریان
آهنگ و سنتور: استاد پرویز #مشکاتیان
قطعه: اکسیر عشق
آلبوم: دستان

@FirstStartFromMyself
🟠 instagram : @maerefat_
3
در سلسله عشق تو جان خواهم داد
در عشق تو ترک خانمان خواهم داد
روزی که تو را ببینم ای عمر عزیز
آن روز یقین بدان که جان خواهم داد

#ابوسعید_ابوالخیر

@FirstStartFromMyself
🟠 instagram : @maerefat_
2
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
تلاقی بشکوهِ مِه و معمایی
تراکم همه رازهای دنیایی

به هیچ سلسله خاکیان نمی‌مانی
تو از کدامین دنیای تازه می‌آیی؟

عصیر دفتر «حافظ» شراب شیرازی؟
چه هستی آخر؟ کاین گونه گرم و گیرایی؟

تو از قبیله سوزان آتشی شاید
چنین که سرکش و پاک و بلندبالایی

مرا به گردش صد قصّه می‌برد چشمت
تو کیستی؟ ز پری‌های داستان‌هایی؟

شعاع نوری، بر تپه‌های روشنِ موج 
تو دختر فلقـّی و عروس دریایی

نسیم سبزی، از جلگه‌های تخدیری
گل سپیدی، بر آب‌های رؤیایی
 
فروغ باری، خون نظیف خورشیدی
شکوهمندی، روح بزرگ صحرایی

تو مثل خنده گل، مثل خواب پروانه
تو مثل آن چه که ناگفتنی‌ست، زیبایی

چگونه سیر شود چشمم از تماشایت؟
که جاودانه‌ترین لحظه تماشایی

#حسین_منزوی

@FirstStartFromMyself
🟠 instagram : @maerefat_
2🥰1
2025/07/08 18:24:30
Back to Top
HTML Embed Code: