Telegram Web
‏الان باید از پس زندگی بربیام، بعداً یادم بنداز برات تعریف کنم چقدر همه‌چیز پیچیده و دور از دسترس بود. چطور یه‌سری چیزهارو به ناچار تحمل کردم و فهمیدم که بعضی مسیرها، نه انتخاب من بودن و نه چیزی که دلم می‌خواست، اما مجبور شدم
ادامه بدم و ازشون رد بشم.
خلاصه ک: بروجلو فقط واینستا برای چیزی کسی خودت خودت خودت خودت....
زمان کند میگذره وقتی منتظری.
زمان تند میگذره وقتی دیرت شده.
زمان کشنده ست وقتی غمگینی.
زمان کوتاهه وقتی خیلی شادی.
زمان بی پایانه وقتی دردی داری.
زمان طولانی میگذره وقتی بی حوصله ای.
توجه کن:
زمان با توجه به اتفاقات درون تو می‌گذره
نه عقربه های ساعت!
گاهی به خودم می‌گویم که قوی‌ام، که می‌توانم از پس این دنیا برآیم، اما در اعماق وجودم، افکار بی‌پایانی همچون طوفان در جریانند. گذشته همچون سایه‌ای مرا تعقیب می‌کند و هر روزم را با افسوس و درد پر می‌کند. فریادهای درونم، نه به گوش کسی می‌رسد و نه به خودم تسلی می‌بخشد. شب‌ها هیچ گاه آرامش نمی‌آورند؛ خواب هم فقط تکرار بی‌پایان روزهای گذشته است. روزها به دنباله‌ی شب‌ها کشیده می‌شوند، گویی زمان برای من معنا ندارد. حس می‌کنم نامرئی شده‌ام، هیچ‌کس نمی‌تواند مرا ببیند یا بشنود. در این دنیای خالی، تنها مانده‌ام، با افکارم، با دردم، و با این واقعیت که هیچ راه فراری نیست.
تا همین یه هفته پیش کلی حرف برای نوشتن داشتم، ولی الان که وقتش رسیده انگاری هیچی برای گفتن ندارم.
قبلا یکی بهم میگفت بخاطر اینکه چیزیو بدست بیاری باید یه چیزایی رو هم فداشون کنی؛ میگفتم اخه مگه میشه؟ چطوری میتونن از چیزایی که دوسشون دارن دل بکنن؟ ولی انگاری گذر زمان باعث شد این حرفو با وجودم حس کنم.
یه سری افکار حدود یه ماه پیش سمتم اومد، مثل هر تصمیم دیگه.
این اخرین‌ تصمیم انگاری از همشون جدی تر شد. همیشه در تمام انتخاب هام‌ دودل بودم، نمیتونستم با قاطعیت انجام بدم یا ندم. این زندگی با من چیکار کرده بود که الان تو این تصمیم گیری انقدری جدی شدم؟
وایت برام مثل یه رویا بود، هیچوقت فکر نمیکردم یه روزی انقدری بزرگ شدنشو ببینم.
۳ سال پیش که بود شروعش کردم و الان رسید به اینجا.
تو تمام روزای زندگیم سفید پیشم بود، چه در زمان هایی که حالم بد بود و چه وقت هایی که خوب بودم. درست مثل یه تکیه گاه. وقتی که تو بدترین شرایط بودم اون نور بین تاریکی ، وایت بود.
من از طریق سفید با خیلی ها آشنا شدم، اونقدری افراد رو سر راهم قرار داد شاید اگر اونا نبودن، الان منم این هلیا نبودم. این انسان ها برام خیلی ارزشمندن‌ و من همشون رو مدیون سفیدم‌‌.
میدونم این ته خودخواهیه‌ سفیدی که این همه باهام خوب بود خرابش کنم، قرار نیست برای همیشه ولش کنم.
باز هم قراره بیام و حرفامو اینجا بگم ولی با این تفاوت که دیگه قرار نیست مثل سابق دوستام پستی‌ بزنن.
از تک تک شماهایی که کنار سفید بودین، قدر دانم‌. بخاطر تمام لحظاتی که باعث ذوق و شوق من میشدین ممنونم. قرار نیست که اینجا پاک بشه فقط دیگه مثل قبل پست گذاشته نمیشه.
در نهایت یلدا رو به همتون تبریک میگم‌
امیدوارم بهترین لحظات رو پیش کسایی که دوست دارین بگذرونین‌.


بازم هم حرفی داشتین،
ناشناسم:
http://www.tgoop.com/HidenChat_Bot?start=1891562156
چنل دوم:
@thehely
روزی امیدی در دلم کاشتی ، با آن خوب بودی و به آن رسیدی ، حالا که جوانه زده است تو کجایی؟ بی آنکه بدانم مجذوب تو شدم ، برعکس من تو میدانستی ، همه چیز را میدانستی ، با اینکه میدانستی می‌روی ، من را شیفته خود کردی ، تو پایان قصه را قبل از اینکه به پایان برسد میدانستی ! همیشه به تو می‌گفتم که چقدر ، از پایان غمگین متنفر هستم و تو چقدر خوب در این موقعیت قرار دادی. حالا خود درون داستانی قرار دارم ، پایان آن بد است ، نقش اولش خودم هستم.
هميشه به چیزی بنازيد و افتخار كنيد كه در به دست آوردنش نقشى داشته باشيد نه اينكه خدادادى باشه!
انقدر معیارهای عجیب و غریب برای دوست و رفیق و پارتنر گذاشتیم و روابط رو از عکس های پینترستی و داستان های خیالی قضاوت کردیم که یادمون رفته آدما همینن! معمولین. همیشه خوب نیستن، کامل نیستن!
احساس ناکافی بودن به هیچکس ندید.
2025/02/01 17:15:39
Back to Top
HTML Embed Code: