📌- نقد فیلم « خانهای که جک ساخت »
🔖- « نفـَس با نـفْس »
✍️- نویسنده: #آریا_باقری
▪️¦ #نقد_شصت_و_نهم
▪️¦ #نقد_فیلم_خانهای_که_جک_ساخت
▪️¦ نمره: 0.5 از 4 (½)
📄- خلاصه داستان: «جک» یک قاتل زنجیرهای بسیار باهوش است، طی دوازده سال در ایالت «واشنگتن» آمریکا دست به جنایات متعددی میزند. هر یک از این جنایات بر شخصیت او و نگاهش به دنیا تاثیری متفاوت میگذارند و...
🔰- [ خـواندن نـقد ] 👉
🔘¦ #نقد_فیلم #لارس_فون_تریر #نقد_نقد
▪️¦ #Review #Critic
▪️¦ #The_house_that_jack_Built
📽¦ @FormandFilm
🔖- « نفـَس با نـفْس »
✍️- نویسنده: #آریا_باقری
▪️¦ #نقد_شصت_و_نهم
▪️¦ #نقد_فیلم_خانهای_که_جک_ساخت
▪️¦ نمره: 0.5 از 4 (½)
📄- خلاصه داستان: «جک» یک قاتل زنجیرهای بسیار باهوش است، طی دوازده سال در ایالت «واشنگتن» آمریکا دست به جنایات متعددی میزند. هر یک از این جنایات بر شخصیت او و نگاهش به دنیا تاثیری متفاوت میگذارند و...
🔰- [ خـواندن نـقد ] 👉
🔘¦ #نقد_فیلم #لارس_فون_تریر #نقد_نقد
▪️¦ #Review #Critic
▪️¦ #The_house_that_jack_Built
📽¦ @FormandFilm
📌- نقد فیلم « مـوقـعـیـت مـهـدی »
🔖- « مـردانِ لـحـظاتِ بـود و نـبود »
✍️- نویسنده: #آریا_باقری
▪️¦ #نقد_هفتادم
▪️¦ #نقد_فیلم_موقعیت_مهدی
▪️¦ نمره: ☆☆☆☆ (4 از 4)
📄- خلاصه داستان: داستان در ۶ پرده روایت میشود؛ داستان درباره زندگی مهدی باکری و رابطه وی با همسرش، شرکت در جنگ ایران و عراق همراه برادرش حمید باکری، فرماندهی سپاه عاشورا در جنگ و به شهادت رسیدن وی است.
🔰- [ خـواندن نـقد ] 👉
🔘¦ #نقد_فیلم #هادی_حجازی_فر #موقعیت_مهدی
▪️¦ #Review #Critic
▪️¦ #The_Situation_of_Mehdi
📽¦ @FormandFilm
🔖- « مـردانِ لـحـظاتِ بـود و نـبود »
✍️- نویسنده: #آریا_باقری
▪️¦ #نقد_هفتادم
▪️¦ #نقد_فیلم_موقعیت_مهدی
▪️¦ نمره: ☆☆☆☆ (4 از 4)
📄- خلاصه داستان: داستان در ۶ پرده روایت میشود؛ داستان درباره زندگی مهدی باکری و رابطه وی با همسرش، شرکت در جنگ ایران و عراق همراه برادرش حمید باکری، فرماندهی سپاه عاشورا در جنگ و به شهادت رسیدن وی است.
🔰- [ خـواندن نـقد ] 👉
🔘¦ #نقد_فیلم #هادی_حجازی_فر #موقعیت_مهدی
▪️¦ #Review #Critic
▪️¦ #The_Situation_of_Mehdi
📽¦ @FormandFilm
| دوئت منتقد یا دوئل هنرمند؟
| نویسنده: آریاباقـری
مستند «مهرجویی: کارنامهٔ چهل ساله» اثر مانی حقیقی، خبر از رازهای پشت صحنه و پشت پرده آثار مهرجویی میدهد و یک گام به خود مهرجویی نزدیک میشود. یعنی در اصل روایت نانهادهاش چنین میگوید نه خودآگاهِ سازنده. چون بیش از آنکه مستند در جهت تحلیل و بررسی آثار چهل سالهٔ داریوش مهرجویی باشد تا سره از ناسرۀ چهل سال فعالیت هنریِ او محرز و مشخص شود، در جهت یک بزرگداشت و یک دورهمی از هنرمندان است تا برای یکدیگر با خاطرهبازیهای تولیداتشان، نوشابه باز کنند - که البته همین هم برای علاقمندان یک فیلمساز نامدار و مهم دیدنی است.
مستند بیشتر بجای تحلیل، در موضع تجلیل ایستاده است. نه پیشبرنده است و نه نگاه و نگرشی نو ایجاد میکند. چه بسا خود هنرمند اصلیاش - مرحوم مهرجویی - هم همین را میخواهد. او تشویق و تجلیل را بیشتر از تحلیل و بررسی دوست دارد.
از مهمترین بخشهای مستند، به لطف کاتهای ضربیِ حقیقی، لحظاتِ ادغام نظرات فراستی و مرحوم مهرجویی است. این همان فاش شدن نگاه - و مقام - یک هنرمند و یک منتقد در جوامع فرهنگی هنری ماست. اصلی که بسیاری از صاحب نظران(!) اصلا آنرا درک نکرده اند. اینکه براستی منتقد در مواجهه با یک اثر چه جایگاه و کارکردی دارد و چه مواجهه و رفتاری برازنده اوست. وقتی فیلمسازش بیانات منتقد را شایسته شنیدن پشت مستراح میداند و اسمش را هم شوخطبعی میگذارد (که کلا باید به مفهوم شناسی فیلمساز و درکش از شوخی شک کرد) و خود شخصِ پزشک-بازیگر-منتقدش هم روی آن صحه میگذارد که «بین هنرمند و منتقد، هنرمند را انتخاب میکند» پس دیگر چه ارزشی برای یکی از ارکان اصلی پیشرفت جامعه مدنی - یعنی منتقد - باقی میماند؟
منتقدی که کارش برساخت است، میکوبد تا بسازد و هنرمند ثانیِ اثر محسوب میشود. چهبسا همین میشود که دوستان مثلا اهل راه و روشمان، عمریست بر کژراهه رفتهاند و بیآنکه حتی نقد و مقالهای از مسعود فراستی بخوانند، اورا متهم میکنند. آنهم نه با استدلال و از راه خرد و دانش - بلکه از راه قهر و حرص و خاله زنکی.
به ویدئو دقت کنید. مسعود فراستی، با تمام نقدهایی که به او دارم، (اگر بخواهیم منصف باشیم) با آرامش، دقت و احترام، بیآنکه نگاهی از بالا داشته باشد درحال نقد فیلم «هامون»، مسئلهٔ دوئتِ کاراکتر-فیلمساز، و درحال آسیبشناسی روانی و اجتماعی شخصِ هامون، ادعاها و پیامدهای فرامتنیِ پس از فیلم و ارتباط میان مهرجویی با شخصیتاش است. اما مهرجویی نسبت به او، برخلاف آرامش و متانت فراستی، با حرص و غیظ و از بالا حرف میزند. اورا متهم به مازوخیسم میکند، دائما بالا و پایین میپرد و کمیتِ یک نقد (مثلا ١۵ صفحهای) را دال بر کیفیت کار خودش میداند. درحالیکه کمیت نقد، اهمیت یک موضوع را بیانگر است نه کیفیت و ذات آنرا.
این نشان میدهد که اتفاقا فراستی دقیق نقطهزنی کرده است که حس و حالِ عصبی مهرجویی را از فیلمش - و نظراتش - دریافته است. درحالیکه او صرفا بعنوان یک منتقد با استدلالهای خود (اصلا هرچندهم اشتباه)، نظرش را گفته است. درعوض مرحوم مهرجویی با حرص جواب میدهد؛ مساله را شخصی کرده و بجای پاسخی استدلالی؛ شانتاژ کرده و اسلحه را سمت منتقد میگیرد و بصورت نمایشی به او شلیک میکند. که چی؟ که چرا همه (غالبا انتلکتها) از کارم خوشششان آمده اما او خوشش نیامده. و چون خودرا از ساختن فیلم بد مبری میداند به منتقد هنر میپرد.
این همان نگاه نقض غرض از هنر - و نقد - است که نشان میدهد فیلمسازِ فرنگِ رفتهٔ ما نیز از درک این مساله بیبهره بوده است. حال در همان فرنگ، از قضا منتقدان، همتای هنرمندان اند. چه بسا منتقدانند که نام و اعتبار هنرمندان را درگذر ایام زنده نگه میدارند و یا باعث غرور و سقوطشان میشوند. همانطور که در ژاپن منتقدین سبب فیلمسازی کوروساوا و بعد عامل تبعید و آوارگیهای او شدند؛ همانطورکه منتقدین باعث مانایی آثار شکسپیر در ادبيات نمایشی شدند و با نقدهایشان نگذاشتند که فراموش شود؛ همانطور که منتقدین باعث انزوا و ارتقای آثار ایبسن شدند. از ارسطو گرفته تا زولا، هرکدام منتقدین عصر ادبی-هنری خود بودند که به داد هنر و هنرمندش رسیدند، تا مانع پلاسیدگی و میراییشان شوند.
چه بسا بزرگترین انقلابها، دستاوردها و نهضتهای سیاسی و اجتماعی را در وهله اول، این منتقدان - و بعد هنرمندان - بودند که رقم زدند. تمام جوامعِ مترقیِ امروز و متمدنِ دیروز دریافتند که این منتقد و نقد - ولو با خصمانهترین ادبیات - است که باعث احیا و استمرار یک آرمان ميشود. چرا که آنان ابتدای ترقی و تمدن را در دوئت هنرمند و منتقد میدیدند؛ نه مثل مرحوم مهرجویی و سینهچاکانِ انتلکتِ ضدنقدش، در جدال و دوئل هنرمند و منتقد.
📌(ویدئو را حتما ببینید)
✍️| نويسنده: #آریا_باقری
🔘¦ #ضدیادداشت
📽| @FormandFilm
| نویسنده: آریاباقـری
مستند «مهرجویی: کارنامهٔ چهل ساله» اثر مانی حقیقی، خبر از رازهای پشت صحنه و پشت پرده آثار مهرجویی میدهد و یک گام به خود مهرجویی نزدیک میشود. یعنی در اصل روایت نانهادهاش چنین میگوید نه خودآگاهِ سازنده. چون بیش از آنکه مستند در جهت تحلیل و بررسی آثار چهل سالهٔ داریوش مهرجویی باشد تا سره از ناسرۀ چهل سال فعالیت هنریِ او محرز و مشخص شود، در جهت یک بزرگداشت و یک دورهمی از هنرمندان است تا برای یکدیگر با خاطرهبازیهای تولیداتشان، نوشابه باز کنند - که البته همین هم برای علاقمندان یک فیلمساز نامدار و مهم دیدنی است.
مستند بیشتر بجای تحلیل، در موضع تجلیل ایستاده است. نه پیشبرنده است و نه نگاه و نگرشی نو ایجاد میکند. چه بسا خود هنرمند اصلیاش - مرحوم مهرجویی - هم همین را میخواهد. او تشویق و تجلیل را بیشتر از تحلیل و بررسی دوست دارد.
از مهمترین بخشهای مستند، به لطف کاتهای ضربیِ حقیقی، لحظاتِ ادغام نظرات فراستی و مرحوم مهرجویی است. این همان فاش شدن نگاه - و مقام - یک هنرمند و یک منتقد در جوامع فرهنگی هنری ماست. اصلی که بسیاری از صاحب نظران(!) اصلا آنرا درک نکرده اند. اینکه براستی منتقد در مواجهه با یک اثر چه جایگاه و کارکردی دارد و چه مواجهه و رفتاری برازنده اوست. وقتی فیلمسازش بیانات منتقد را شایسته شنیدن پشت مستراح میداند و اسمش را هم شوخطبعی میگذارد (که کلا باید به مفهوم شناسی فیلمساز و درکش از شوخی شک کرد) و خود شخصِ پزشک-بازیگر-منتقدش هم روی آن صحه میگذارد که «بین هنرمند و منتقد، هنرمند را انتخاب میکند» پس دیگر چه ارزشی برای یکی از ارکان اصلی پیشرفت جامعه مدنی - یعنی منتقد - باقی میماند؟
منتقدی که کارش برساخت است، میکوبد تا بسازد و هنرمند ثانیِ اثر محسوب میشود. چهبسا همین میشود که دوستان مثلا اهل راه و روشمان، عمریست بر کژراهه رفتهاند و بیآنکه حتی نقد و مقالهای از مسعود فراستی بخوانند، اورا متهم میکنند. آنهم نه با استدلال و از راه خرد و دانش - بلکه از راه قهر و حرص و خاله زنکی.
به ویدئو دقت کنید. مسعود فراستی، با تمام نقدهایی که به او دارم، (اگر بخواهیم منصف باشیم) با آرامش، دقت و احترام، بیآنکه نگاهی از بالا داشته باشد درحال نقد فیلم «هامون»، مسئلهٔ دوئتِ کاراکتر-فیلمساز، و درحال آسیبشناسی روانی و اجتماعی شخصِ هامون، ادعاها و پیامدهای فرامتنیِ پس از فیلم و ارتباط میان مهرجویی با شخصیتاش است. اما مهرجویی نسبت به او، برخلاف آرامش و متانت فراستی، با حرص و غیظ و از بالا حرف میزند. اورا متهم به مازوخیسم میکند، دائما بالا و پایین میپرد و کمیتِ یک نقد (مثلا ١۵ صفحهای) را دال بر کیفیت کار خودش میداند. درحالیکه کمیت نقد، اهمیت یک موضوع را بیانگر است نه کیفیت و ذات آنرا.
این نشان میدهد که اتفاقا فراستی دقیق نقطهزنی کرده است که حس و حالِ عصبی مهرجویی را از فیلمش - و نظراتش - دریافته است. درحالیکه او صرفا بعنوان یک منتقد با استدلالهای خود (اصلا هرچندهم اشتباه)، نظرش را گفته است. درعوض مرحوم مهرجویی با حرص جواب میدهد؛ مساله را شخصی کرده و بجای پاسخی استدلالی؛ شانتاژ کرده و اسلحه را سمت منتقد میگیرد و بصورت نمایشی به او شلیک میکند. که چی؟ که چرا همه (غالبا انتلکتها) از کارم خوشششان آمده اما او خوشش نیامده. و چون خودرا از ساختن فیلم بد مبری میداند به منتقد هنر میپرد.
این همان نگاه نقض غرض از هنر - و نقد - است که نشان میدهد فیلمسازِ فرنگِ رفتهٔ ما نیز از درک این مساله بیبهره بوده است. حال در همان فرنگ، از قضا منتقدان، همتای هنرمندان اند. چه بسا منتقدانند که نام و اعتبار هنرمندان را درگذر ایام زنده نگه میدارند و یا باعث غرور و سقوطشان میشوند. همانطور که در ژاپن منتقدین سبب فیلمسازی کوروساوا و بعد عامل تبعید و آوارگیهای او شدند؛ همانطورکه منتقدین باعث مانایی آثار شکسپیر در ادبيات نمایشی شدند و با نقدهایشان نگذاشتند که فراموش شود؛ همانطور که منتقدین باعث انزوا و ارتقای آثار ایبسن شدند. از ارسطو گرفته تا زولا، هرکدام منتقدین عصر ادبی-هنری خود بودند که به داد هنر و هنرمندش رسیدند، تا مانع پلاسیدگی و میراییشان شوند.
چه بسا بزرگترین انقلابها، دستاوردها و نهضتهای سیاسی و اجتماعی را در وهله اول، این منتقدان - و بعد هنرمندان - بودند که رقم زدند. تمام جوامعِ مترقیِ امروز و متمدنِ دیروز دریافتند که این منتقد و نقد - ولو با خصمانهترین ادبیات - است که باعث احیا و استمرار یک آرمان ميشود. چرا که آنان ابتدای ترقی و تمدن را در دوئت هنرمند و منتقد میدیدند؛ نه مثل مرحوم مهرجویی و سینهچاکانِ انتلکتِ ضدنقدش، در جدال و دوئل هنرمند و منتقد.
📌(ویدئو را حتما ببینید)
✍️| نويسنده: #آریا_باقری
🔘¦ #ضدیادداشت
📽| @FormandFilm
Telegram
attach 📎
📌- نقد فیلم « ماموریت غیرممکن 7 »
✍️- نویسنده: #آریا_باقری
▪️#نقد_هفتاد_و_یکم
▪️#نقد_فیلم_ماموریت_غیرممکن
▪️نمره: 0 از 4
📄- خلاصه داستان: شخصیت ایتان هانت و تیمش از سازمان بینالمللی صندوق پول، با شروع به خطرناکترین ماموریت خود، به دنبال ردیابی یک سلاح جدید و وحشتناک هستند که قبل از اینکه به دست افراد اشتباه بیافتد، تهدیدی جدی برای بشریت است. در این میان، ایتان با قدرتهای تاریک و خطرناک از گذشتهاش مواجهه میکند و یک مسابقه مرگبار در سراسر جهان آغاز میشود. در برابر یک دشمن مرموز و قوی، ایتان باید درک کند که هیچ چیزی بیشتر از اهمیت ماموریت او نمیتواند باشد، حتی زندگی افرادی که برای او مهم هستند.
🔘¦ #نقد_فیلم #تحلیل_فیلم #ماموریت_غیرممکن
▪️| #Mission_Impossible
▪️| #Critic #Review
📽| @FORMANDFILM
✍️- نویسنده: #آریا_باقری
▪️#نقد_هفتاد_و_یکم
▪️#نقد_فیلم_ماموریت_غیرممکن
▪️نمره: 0 از 4
📄- خلاصه داستان: شخصیت ایتان هانت و تیمش از سازمان بینالمللی صندوق پول، با شروع به خطرناکترین ماموریت خود، به دنبال ردیابی یک سلاح جدید و وحشتناک هستند که قبل از اینکه به دست افراد اشتباه بیافتد، تهدیدی جدی برای بشریت است. در این میان، ایتان با قدرتهای تاریک و خطرناک از گذشتهاش مواجهه میکند و یک مسابقه مرگبار در سراسر جهان آغاز میشود. در برابر یک دشمن مرموز و قوی، ایتان باید درک کند که هیچ چیزی بیشتر از اهمیت ماموریت او نمیتواند باشد، حتی زندگی افرادی که برای او مهم هستند.
🔘¦ #نقد_فیلم #تحلیل_فیلم #ماموریت_غیرممکن
▪️| #Mission_Impossible
▪️| #Critic #Review
📽| @FORMANDFILM
📜"Form & Film"🎥
📌- نقد فیلم « ماموریت غیرممکن 7 » ✍️- نویسنده: #آریا_باقری ▪️#نقد_هفتاد_و_یکم ▪️#نقد_فیلم_ماموریت_غیرممکن ▪️نمره: 0 از 4 📄- خلاصه داستان: شخصیت ایتان هانت و تیمش از سازمان بینالمللی صندوق پول، با شروع به خطرناکترین ماموریت خود، به دنبال ردیابی یک سلاح…
▪️| « شلوغ و شلخته »
▪️| نقدفیلم «ماموریت غیرممکن 7»
▪️| نویسنده: آریاباقـری
مجموعۀ ماموریت غیرممکن، اکشنی است که بیوجود و بیخاصیت هرباره از تنور گیشه و تتمه خلاقیتِ پرضرب و زورِ خود میخورد. کالکشنی که هرقسمت ساخته میشود تا ادعای کلیشهای - و تبلیغاتی-تسلیحاتی - را هرباره زیر سئوال ببرد که برای جبهۀ جاسوسانِ آمریکایی (دارو دستۀ تام کروز) هیچ چیزی غیرممکن نیست. اما نکته اینجاست که از «ماموریت غیرممکن: پروتکل شبح» به این طرف چاشنی خلاقیت اش را از بین میرود و بدل به یک جسد کهنه و قابل حدسی میشود که مخاطباش هم دیگر حوصلۀ داستانهایش را ندارد.
برای همین بیشتر طالب و مشتاق صحنه های اکشن است تا چونی و چگونگیِ ماجرا. چه فرقی میکند بدمن ماجرا کیست و چه هدفی دارد؟ وقتی مهم چگونگی نبرد و درگیریهای آنان است. با گروهی که تاکنون پیر و چروکیده شده اند اما انگار که قرارداد بسته اند پیوسته هوار زنند که همچنان سرپا و قهرمانند. منتهی این بار نه به صرف زورِ بازو؛ بلکه این بار به میمنت جادو و شعبده بازیهای تام کروزی که لفاظیهای جیمزباندی را این بار با تردستیها و چشمبندیهای رندانۀ خود تاخت زده است. تا هرطور که شده روی پردههای سینما باشد و فعل «توانستن» را صرف کند.
آنهم با یک تفاوت اساسی: در جیمزباند و اکشنهای شخص محورِ امثالهم، این شخصیتها (ماموران) بودند که بنوعی عامل اخلال و برهم زنندۀ آرامش خاطرِ بدمن میشوند؛ اما در «ماموریت های...» این ذات ماموریتها هستند که از شخصیتها پیشی میگیرند و آنان را در منگنه میگذارند. در اکشنهای آمریکایی، غالبا حادثه و تهدید رخ میدهد و بعد ماموران واردچ شوند اما در اکشنهای انگلیسی، غالبا خود مامورین عامل حادثه میشوند. بدین ترتیب اینجا دیگر کاراکتر مهم و مطرح نیست؛ چه یک نفر چه صدنفر. مهم ماموریت است و هرطور که شده بایستی برای اجرای و انجام ماموریت بِدوند و پوستشان کنده شود. چرا که عامل اخلال و آنتروپی، خود همان نقشهای است که آنها برای انجامش پیوسته در رنج و مشقت اند.
بدمن غایبی که در کالکشنهای آمریکایی، همتای بدمنهای بشری میشود. گویی در اکشنهای آمریکایی شخصیتها جدا از جدال با شخصِ ضدقهرمان، در جدال با طبیعت و تقدیر نیز هستند. به همین علت است که دائما در ماموریت های غیرممکن یکی از اعضای گروه، یا گروگان گرفته شده و یا فدا میشود. اما در جیمز باند، این ماجرا عکس است. در مجموعۀ «007»؛ این جیمزباند است که زنان و دختران را بدل به گزینهای برای همراهی میکند. همه برای او ابزارند و ذات و ذواتِ عملیات برای باند مهمتر از هر کشمکش دیگری است. برای همین است که باند در درگیریها میبینیم که براحتی میتواند آدم بکشد اما «ایتان» نه.
کازینو رویال را به یاد آورید. تنها فیلمی که - غیر از «زمانی برای مردن نیست» - باند درگیر یک کشمکش عاطفی میشود، کازینو رویال است که بخشی از فیلم به سکس با معشوقش تمرکز دارد. دیگری چیزی به اسم همراه وجود ندارد. چرا در جیمزباند همه مامورند و معذور، بی هیچ حس رقیقه و مشعوف کنندهای. مشعوف کننده هم اگر باشند صرفا نقش لولیتاهای جنسیِ مسترباند را میگیرند تا در میانههای راه 007 احساس کمبودِ - غالبا جنسی - نکند.
از این رو در «ماموریتهای غیرممکن» هرچقدر داستان دچار گسست شود، همچنان صحنههای اکشنِ اثر کاملا به قوت خود باقی و دارای جذب و هضم هستند. چنانکه مخاطب را میتوانند با هیجانهای حاصله از درگیریهای خیابانی - در کوچه پس کوچههای ایتالیا - همراه کنند. این همان اکسیرِ همیشگی و خلاقۀ این کالکشن است. وجودِ ماموری زبده و میانسال در کنار زنی دست و پا گیر، بیغل و غش، و همچنان در سنین میانسالی جذاب، فرز و همراه.
موجودی که هم میتواند انتظارات پست مدرنیستیِ متن (مثل آموزش رانندگی، راندنِ مینیماینر و...) را برآورده کند، و هم چاشنیِ طنزِ متنِ اکشنی باشد که با حضورِ خود به ماموریتهای خشنِ «ایتان» طنازی و ظرافت بیفزاید. شباهتی که «ماموریت غیرممکن 7» را همردیف «شوالیه و روز» میکند. آنطور که «ایتان» که معمولا سری نترس در ماموریتهای غیرممکنش دارد، این بار بر صندلی بچسبد؛ چون «گریس» باسرعتی بیاندازه و راندنی بیدقت میان مردم ویراژ میدهد. این ابتذال است.
جنگ و جدالی سه ساعته که تنها بعنوان مقدمه، یک پیشگفتار سنگین و پر هیاهویی است ناقص و ناکارآمد. که همه چیز را در ژرفای اقیانوسها دست نیافتنی میکند - هم برای شخصیت ها هم برای گیشه. تا نظیر «ارباب حلقهها» که همه چیز به یک حلقه - و یاران حلقه - برمیگشت این بار نیز همه چیز به کلید - و یاران کلید - با نگاهی کاریکاتوری و امروزی شده بازگردد. این همان راه و رسم کسبِ گیشه و نبضِ توجهات است. جدالی امروزی با زیرمتنِ حماسیِ دیروزی؛ کژراهه رفته؛ شلوغ و شلخته؛ پر طرفدار و کلیشهای: ماموریتهای غیرممکن (!)
📽¦ @FormandFilm
▪️| نقدفیلم «ماموریت غیرممکن 7»
▪️| نویسنده: آریاباقـری
مجموعۀ ماموریت غیرممکن، اکشنی است که بیوجود و بیخاصیت هرباره از تنور گیشه و تتمه خلاقیتِ پرضرب و زورِ خود میخورد. کالکشنی که هرقسمت ساخته میشود تا ادعای کلیشهای - و تبلیغاتی-تسلیحاتی - را هرباره زیر سئوال ببرد که برای جبهۀ جاسوسانِ آمریکایی (دارو دستۀ تام کروز) هیچ چیزی غیرممکن نیست. اما نکته اینجاست که از «ماموریت غیرممکن: پروتکل شبح» به این طرف چاشنی خلاقیت اش را از بین میرود و بدل به یک جسد کهنه و قابل حدسی میشود که مخاطباش هم دیگر حوصلۀ داستانهایش را ندارد.
برای همین بیشتر طالب و مشتاق صحنه های اکشن است تا چونی و چگونگیِ ماجرا. چه فرقی میکند بدمن ماجرا کیست و چه هدفی دارد؟ وقتی مهم چگونگی نبرد و درگیریهای آنان است. با گروهی که تاکنون پیر و چروکیده شده اند اما انگار که قرارداد بسته اند پیوسته هوار زنند که همچنان سرپا و قهرمانند. منتهی این بار نه به صرف زورِ بازو؛ بلکه این بار به میمنت جادو و شعبده بازیهای تام کروزی که لفاظیهای جیمزباندی را این بار با تردستیها و چشمبندیهای رندانۀ خود تاخت زده است. تا هرطور که شده روی پردههای سینما باشد و فعل «توانستن» را صرف کند.
آنهم با یک تفاوت اساسی: در جیمزباند و اکشنهای شخص محورِ امثالهم، این شخصیتها (ماموران) بودند که بنوعی عامل اخلال و برهم زنندۀ آرامش خاطرِ بدمن میشوند؛ اما در «ماموریت های...» این ذات ماموریتها هستند که از شخصیتها پیشی میگیرند و آنان را در منگنه میگذارند. در اکشنهای آمریکایی، غالبا حادثه و تهدید رخ میدهد و بعد ماموران واردچ شوند اما در اکشنهای انگلیسی، غالبا خود مامورین عامل حادثه میشوند. بدین ترتیب اینجا دیگر کاراکتر مهم و مطرح نیست؛ چه یک نفر چه صدنفر. مهم ماموریت است و هرطور که شده بایستی برای اجرای و انجام ماموریت بِدوند و پوستشان کنده شود. چرا که عامل اخلال و آنتروپی، خود همان نقشهای است که آنها برای انجامش پیوسته در رنج و مشقت اند.
بدمن غایبی که در کالکشنهای آمریکایی، همتای بدمنهای بشری میشود. گویی در اکشنهای آمریکایی شخصیتها جدا از جدال با شخصِ ضدقهرمان، در جدال با طبیعت و تقدیر نیز هستند. به همین علت است که دائما در ماموریت های غیرممکن یکی از اعضای گروه، یا گروگان گرفته شده و یا فدا میشود. اما در جیمز باند، این ماجرا عکس است. در مجموعۀ «007»؛ این جیمزباند است که زنان و دختران را بدل به گزینهای برای همراهی میکند. همه برای او ابزارند و ذات و ذواتِ عملیات برای باند مهمتر از هر کشمکش دیگری است. برای همین است که باند در درگیریها میبینیم که براحتی میتواند آدم بکشد اما «ایتان» نه.
کازینو رویال را به یاد آورید. تنها فیلمی که - غیر از «زمانی برای مردن نیست» - باند درگیر یک کشمکش عاطفی میشود، کازینو رویال است که بخشی از فیلم به سکس با معشوقش تمرکز دارد. دیگری چیزی به اسم همراه وجود ندارد. چرا در جیمزباند همه مامورند و معذور، بی هیچ حس رقیقه و مشعوف کنندهای. مشعوف کننده هم اگر باشند صرفا نقش لولیتاهای جنسیِ مسترباند را میگیرند تا در میانههای راه 007 احساس کمبودِ - غالبا جنسی - نکند.
از این رو در «ماموریتهای غیرممکن» هرچقدر داستان دچار گسست شود، همچنان صحنههای اکشنِ اثر کاملا به قوت خود باقی و دارای جذب و هضم هستند. چنانکه مخاطب را میتوانند با هیجانهای حاصله از درگیریهای خیابانی - در کوچه پس کوچههای ایتالیا - همراه کنند. این همان اکسیرِ همیشگی و خلاقۀ این کالکشن است. وجودِ ماموری زبده و میانسال در کنار زنی دست و پا گیر، بیغل و غش، و همچنان در سنین میانسالی جذاب، فرز و همراه.
موجودی که هم میتواند انتظارات پست مدرنیستیِ متن (مثل آموزش رانندگی، راندنِ مینیماینر و...) را برآورده کند، و هم چاشنیِ طنزِ متنِ اکشنی باشد که با حضورِ خود به ماموریتهای خشنِ «ایتان» طنازی و ظرافت بیفزاید. شباهتی که «ماموریت غیرممکن 7» را همردیف «شوالیه و روز» میکند. آنطور که «ایتان» که معمولا سری نترس در ماموریتهای غیرممکنش دارد، این بار بر صندلی بچسبد؛ چون «گریس» باسرعتی بیاندازه و راندنی بیدقت میان مردم ویراژ میدهد. این ابتذال است.
جنگ و جدالی سه ساعته که تنها بعنوان مقدمه، یک پیشگفتار سنگین و پر هیاهویی است ناقص و ناکارآمد. که همه چیز را در ژرفای اقیانوسها دست نیافتنی میکند - هم برای شخصیت ها هم برای گیشه. تا نظیر «ارباب حلقهها» که همه چیز به یک حلقه - و یاران حلقه - برمیگشت این بار نیز همه چیز به کلید - و یاران کلید - با نگاهی کاریکاتوری و امروزی شده بازگردد. این همان راه و رسم کسبِ گیشه و نبضِ توجهات است. جدالی امروزی با زیرمتنِ حماسیِ دیروزی؛ کژراهه رفته؛ شلوغ و شلخته؛ پر طرفدار و کلیشهای: ماموریتهای غیرممکن (!)
📽¦ @FormandFilm
📌- نقد فیلم « آدمــکــش »
🔖- « چیـرگیِ ابـژه؛ اختـگیِ سـوژه »
✍️- نویسنده: #آریا_باقری
▪️¦ #نقد_هفتاد_و_دوم
▪️¦ #نقد_فیلم_آدمکش
▪️¦ نمره: 0 از 4
📄- خلاصه داستان: داستان یک قاتل با بازی مایکل فاسبندر را روایت میکند که در یک مأموریت شکست میخورد و زندگیاش در حال تباهی است. او با مشکلات کارفرمایانش درگیر میشود.
🔰- [ خـواندن نـقد ] 👉
🔘¦ #نقد_فیلم #دیوید_فینچر #آدمکش
▪️¦ #The_Killer
▪️¦ #Review #Critic
📽¦ @FormandFilm
🔖- « چیـرگیِ ابـژه؛ اختـگیِ سـوژه »
✍️- نویسنده: #آریا_باقری
▪️¦ #نقد_هفتاد_و_دوم
▪️¦ #نقد_فیلم_آدمکش
▪️¦ نمره: 0 از 4
📄- خلاصه داستان: داستان یک قاتل با بازی مایکل فاسبندر را روایت میکند که در یک مأموریت شکست میخورد و زندگیاش در حال تباهی است. او با مشکلات کارفرمایانش درگیر میشود.
🔰- [ خـواندن نـقد ] 👉
🔘¦ #نقد_فیلم #دیوید_فینچر #آدمکش
▪️¦ #The_Killer
▪️¦ #Review #Critic
📽¦ @FormandFilm
📌- نقد و تحلیل فیلم « اوپـنـهـایـمـر »
🔖- « مـرثیۀ شکـستخـوردگان »
✍️- نویسنده: #آریا_باقری
▪️¦ #نقد_هفتاد_و_سوم
▪️¦ #نقد_فیلم_اوپنهایمر
▪️¦ نمره: بیارزش
📄- خلاصه داستان: داستان فیلم به تمرکز روی جولیوس رابرت اوپنهایمر، به ماجرای گروهی از دانشمندان پروژهی منهتن میپردازد که بمبهای اتم استفاده شده در شهرهای هیروشیما و ناکازاکی کشور ژاپن را برای ارتش آمریکا تولید کردند.
🔰- [ خـواندن نـقد ] 👉
🔘¦ #نقد_فیلم #کریستوفر_نولان #اوپنهایمر
▪️¦ #Oppenheimer
▪️¦ #Review #Critic
📽¦ @FormandFilm
🔖- « مـرثیۀ شکـستخـوردگان »
✍️- نویسنده: #آریا_باقری
▪️¦ #نقد_هفتاد_و_سوم
▪️¦ #نقد_فیلم_اوپنهایمر
▪️¦ نمره: بیارزش
📄- خلاصه داستان: داستان فیلم به تمرکز روی جولیوس رابرت اوپنهایمر، به ماجرای گروهی از دانشمندان پروژهی منهتن میپردازد که بمبهای اتم استفاده شده در شهرهای هیروشیما و ناکازاکی کشور ژاپن را برای ارتش آمریکا تولید کردند.
🔰- [ خـواندن نـقد ] 👉
🔘¦ #نقد_فیلم #کریستوفر_نولان #اوپنهایمر
▪️¦ #Oppenheimer
▪️¦ #Review #Critic
📽¦ @FormandFilm
▪️بلوط پیر
▪️3 از 4 (☆☆☆)
▪️آریاباقـری
باید دستمریزاد گفت به کن لوچِ پیر که حتی در آخرین فیلمش همچنان سلوک و سینمای شخصی، صاحب سبک و خاص خود را حفظ میکند، و یکی از زیباترین و انسانیترین آثارش را میسازد. فیلمی متین، فخيم، ساده ولی سترگ که فارق از شعارزدگی، نگاه و نگرههای سیاسی بر جان ما و شخصیتهایش مینشیند. فیلمی که قبل از هرچیز با زبان سینما و تصویر انسانها را با یکدیگر همنشست و همطنین - و همجوار - میکند و به آرامی و ذکاوت یک اتحاد حسی و همدلانهٔ انسانی، با نقد منطقِ سرمایهداری میآفریند. گویی انسانهای رنجکشیده جغرافیا ندارند و به سبب همدلی و همدردیشان، جغرافیایشان یکی میشود. همدلی از مکان به فرد و از فرد به جمع؛ به آهستگی و پیوستگی. این است «بلوط پیر» که احترام میگذارد - و احترام میآفریند. احترامی به انسان، جامعه، سنت و مذاهب از طایفههای مختلفی که گویی همه ساکن یک منزل اند: انسانیت
بعدها راجع این اثر درخشان و مؤثر کن لوچِ سالمند؛ مفصلتر، فرمالیستی و پلان به پلان مینویسم - تا بتوانم ادای دینی به مرام شخصیتهای اثر و به سینمای کن لوچ بکنم
▪️| #The_Old_Oak
📽| @FormandFilm
▪️3 از 4 (☆☆☆)
▪️آریاباقـری
باید دستمریزاد گفت به کن لوچِ پیر که حتی در آخرین فیلمش همچنان سلوک و سینمای شخصی، صاحب سبک و خاص خود را حفظ میکند، و یکی از زیباترین و انسانیترین آثارش را میسازد. فیلمی متین، فخيم، ساده ولی سترگ که فارق از شعارزدگی، نگاه و نگرههای سیاسی بر جان ما و شخصیتهایش مینشیند. فیلمی که قبل از هرچیز با زبان سینما و تصویر انسانها را با یکدیگر همنشست و همطنین - و همجوار - میکند و به آرامی و ذکاوت یک اتحاد حسی و همدلانهٔ انسانی، با نقد منطقِ سرمایهداری میآفریند. گویی انسانهای رنجکشیده جغرافیا ندارند و به سبب همدلی و همدردیشان، جغرافیایشان یکی میشود. همدلی از مکان به فرد و از فرد به جمع؛ به آهستگی و پیوستگی. این است «بلوط پیر» که احترام میگذارد - و احترام میآفریند. احترامی به انسان، جامعه، سنت و مذاهب از طایفههای مختلفی که گویی همه ساکن یک منزل اند: انسانیت
بعدها راجع این اثر درخشان و مؤثر کن لوچِ سالمند؛ مفصلتر، فرمالیستی و پلان به پلان مینویسم - تا بتوانم ادای دینی به مرام شخصیتهای اثر و به سینمای کن لوچ بکنم
▪️| #The_Old_Oak
📽| @FormandFilm
📌- نقد فیلم « بانوی بهشت »
🔖- « به نام تکریم؛ به کام تزویر »
✍️- نویسنده: #آریا_باقری
▪️¦ #نقد_هفتاد_و_چهارم
▪️¦ #نقد_فیلم_بانوی_بهشت
▪️¦ نمره: بیارزش
📄- خلاصه داستان: دو داستان مجزا در اختلاف 1400 سال. یک کودک عراقی پس از مرگ مادرش در میان یک کشور جنگ زده توسط گروهک تروریستی داعش، با کشف داستان تاریخی حضرت فاطمه (س) و رنج ها و مصائبش؛ اهمیت و قدرت صبر را آموخته و سعی دارد در گذار از آگاهی دینی-مذهبی از دوران صدراسلام، دشمنِ امروز خود را شناسایی کند.
🔰- [ خواندن نـقد ] 👉
🔘¦ #نقد_فیلم #بانوی_بهشت #نقد_مدرن
▪️¦ #The_Lady_of_Heaven
▪️¦ #Review #Critic
📽¦ @FormandFilm
🔖- « به نام تکریم؛ به کام تزویر »
✍️- نویسنده: #آریا_باقری
▪️¦ #نقد_هفتاد_و_چهارم
▪️¦ #نقد_فیلم_بانوی_بهشت
▪️¦ نمره: بیارزش
📄- خلاصه داستان: دو داستان مجزا در اختلاف 1400 سال. یک کودک عراقی پس از مرگ مادرش در میان یک کشور جنگ زده توسط گروهک تروریستی داعش، با کشف داستان تاریخی حضرت فاطمه (س) و رنج ها و مصائبش؛ اهمیت و قدرت صبر را آموخته و سعی دارد در گذار از آگاهی دینی-مذهبی از دوران صدراسلام، دشمنِ امروز خود را شناسایی کند.
🔰- [ خواندن نـقد ] 👉
🔘¦ #نقد_فیلم #بانوی_بهشت #نقد_مدرن
▪️¦ #The_Lady_of_Heaven
▪️¦ #Review #Critic
📽¦ @FormandFilm
📌- نقد فیلم « سناریوی رؤیایی »
🔖- « بر سَـبیل سرگردانی »
✍️- نویسنده: #آریا_باقری
▪️¦ #نقد_هفتاد_و_پنجم
▪️¦ #نقد_فیلم_سناریوی_رویایی
▪️¦ نمره: 0 از 4
📄- خلاصه داستان: مرد بخت برگشتهای ناگهان در خواب میلیونها نفر ظاهر میشود و با این اتفاق عجیب زندگیاش زیر و رو میشود. با حضور کابوسوار او در خوابهای دیگران، او مجبور میشود با شهرتِ ناگهانیِ خود مواجه شود.
🔰- [ خواندن نـقد ] 👉
🔘¦ #نقد_فیلم #سناریوی_رویایی #سناریوی_رویا
▪️¦ #Dream_Scenario
▪️¦ #Review #Critic
📽¦ @FormandFilm
🔖- « بر سَـبیل سرگردانی »
✍️- نویسنده: #آریا_باقری
▪️¦ #نقد_هفتاد_و_پنجم
▪️¦ #نقد_فیلم_سناریوی_رویایی
▪️¦ نمره: 0 از 4
📄- خلاصه داستان: مرد بخت برگشتهای ناگهان در خواب میلیونها نفر ظاهر میشود و با این اتفاق عجیب زندگیاش زیر و رو میشود. با حضور کابوسوار او در خوابهای دیگران، او مجبور میشود با شهرتِ ناگهانیِ خود مواجه شود.
🔰- [ خواندن نـقد ] 👉
🔘¦ #نقد_فیلم #سناریوی_رویایی #سناریوی_رویا
▪️¦ #Dream_Scenario
▪️¦ #Review #Critic
📽¦ @FormandFilm
▪️ « نمای روحانی و چگونگیِ آن در مدیوم سینما »
▪️ بررسی دو نمای «نور زمستانی» و «قاتلین ماه کامل»
▪️ نویسنده: #آریا_باقری
🔰- [خواندن نقد] 👉
🔘¦ #نور_زمستانی #قاتلین_ماه_کامل #نقد_تطبیقی
▪️| #Winter_Light
▪️| #Critic #Review
📽| @FORMANDFILM
▪️ بررسی دو نمای «نور زمستانی» و «قاتلین ماه کامل»
▪️ نویسنده: #آریا_باقری
🔰- [خواندن نقد] 👉
🔘¦ #نور_زمستانی #قاتلین_ماه_کامل #نقد_تطبیقی
▪️| #Winter_Light
▪️| #Critic #Review
📽| @FORMANDFILM
▪️¦ #نقد_هفتاد_و_ششم
▪️¦ #نقد_فیلم_فراری
▪️¦ نمره: 0 از 4
فراری؛ از آن دست فیلمهای بیهویت زندگینامهایست که بود و نبودش هیچ فرقی ندارد. دغدغهاش تجارت است، نه آدم و نه شخصی به اسم «انزو فراری». برای همین مسئلۀ «سرعت» جدا از شخصیتِ فراری میایستد. مسئله سرعت، عام و مستقل میشود و هر آینه مخاطب منتظر تصادف است، نه موفقیتِ رکوردزنی از جانب انزو فراری. در آخر مان، این انتظار را با مرگ و لت و پار شدنِ دستهجمعیِ مردمیْ سیبل شده، بطور بیرحمانه؛ خنثی و سلبی برآورده میکند. کارگردانِ آثاری جاسوسی که حداقل میتوانست مخاطب را سرگرم کند، در متاخرترین فیلمش حتی به سرگرمی وا داده است. این یعنی مایکل مان، خیلی قبلترها در سوژههای جاسوسیاش، به بن بست خورده که چیزی غیر از آن را نمیتوانسته بسازد - مثل فراری که یکی از آنهاست. با یک آدام درایور تهی و بیاستعداد، که مثل همیشه بیروح و خامدستانه فقط صفحه نمایش را پر میکند و تاکنون یک نقش خوب - که بشود براستی ادعا کرد او بازیگری کرده - ندارد. فراری؛ فیلمی بد، ضدشخصیت و ضدمسئله است که نه تنها جامۀ سینما نمیپوشد، بلکه حتی عینی هم نمیشود. چون «مان» در آثارش بجای آنکه زندگی ساختن را بیاموزد، بیشتر آدمکشی؛ جاسوسی و جاسوسیپروری را آموخته است. به همین سبب «فراری» فیلمی تجاری است که در نگاه اول به پوستر و بافتِ فیلم این گمان میرود که شاید با فیلمی مافیایی طرف باشیم - حال آنکه این ترفندها، انقضایِ فیلمسازیِ «مان» را میگویند.
✍️¦نویسنده: #آریا_باقری
▪️¦ #Review
▪️¦ #Ferrari
📽¦ @FormandFilm
▪️¦ #نقد_فیلم_فراری
▪️¦ نمره: 0 از 4
فراری؛ از آن دست فیلمهای بیهویت زندگینامهایست که بود و نبودش هیچ فرقی ندارد. دغدغهاش تجارت است، نه آدم و نه شخصی به اسم «انزو فراری». برای همین مسئلۀ «سرعت» جدا از شخصیتِ فراری میایستد. مسئله سرعت، عام و مستقل میشود و هر آینه مخاطب منتظر تصادف است، نه موفقیتِ رکوردزنی از جانب انزو فراری. در آخر مان، این انتظار را با مرگ و لت و پار شدنِ دستهجمعیِ مردمیْ سیبل شده، بطور بیرحمانه؛ خنثی و سلبی برآورده میکند. کارگردانِ آثاری جاسوسی که حداقل میتوانست مخاطب را سرگرم کند، در متاخرترین فیلمش حتی به سرگرمی وا داده است. این یعنی مایکل مان، خیلی قبلترها در سوژههای جاسوسیاش، به بن بست خورده که چیزی غیر از آن را نمیتوانسته بسازد - مثل فراری که یکی از آنهاست. با یک آدام درایور تهی و بیاستعداد، که مثل همیشه بیروح و خامدستانه فقط صفحه نمایش را پر میکند و تاکنون یک نقش خوب - که بشود براستی ادعا کرد او بازیگری کرده - ندارد. فراری؛ فیلمی بد، ضدشخصیت و ضدمسئله است که نه تنها جامۀ سینما نمیپوشد، بلکه حتی عینی هم نمیشود. چون «مان» در آثارش بجای آنکه زندگی ساختن را بیاموزد، بیشتر آدمکشی؛ جاسوسی و جاسوسیپروری را آموخته است. به همین سبب «فراری» فیلمی تجاری است که در نگاه اول به پوستر و بافتِ فیلم این گمان میرود که شاید با فیلمی مافیایی طرف باشیم - حال آنکه این ترفندها، انقضایِ فیلمسازیِ «مان» را میگویند.
✍️¦نویسنده: #آریا_باقری
▪️¦ #Review
▪️¦ #Ferrari
📽¦ @FormandFilm
| از رنج کشاورز تا لبخند مونالیزا
| نویسنده: آریا باقری
وقتی اعتراض برای افرادی میشود که نه «زیست» دارند و نه «محیط» میشناسند، ثمره آن میشود «انتقادی»، که بدل به «خودزنی» شده است. حال این پا در هوایی نیست که بیآنکه روش و منش اعتراض مشخص شود، اینگونه برای دادخواهی به مدیومی دیگر تعدی شود؟ سوال پیش میآید که آیا اینکارها موجب رفع مشکل میشود یا موجب دیده شدن؟ در عصر پست مدرنی که کل هیکلِ همین حامیان محیط زیست را پوشاک و خوراکی تشکیل داده که خود علیه محیط زیست است - حال برای دیده شدن، نه به زندهها (مسئولین) یا مراکز صنعتی و پلیمری، بلکه به مردهها (نوابغ هنر) میتازند. برای چه؟ برای مقابله حفاظت از محیط زیست؟ برای برخورداری از غذای سالم و پایدار؟ شوخی است؛ بلکه برای سوپپاشی به مونالیزا و از ریخت انداختن لبخندش، همچنین خندیدن به ریش داوینچی در ازای یک حرکت مثلا شجاعانه (اما ابلهانه) که لایک و کامنت بیشتری میگیرد، تا حمایت نکردن از لوازم آرایشی و مبارزه با اسباب پلاستیکی، ظروف مصنوعِ مصرفی و افزودنیها و آلات یکبار مصرفی که از همین فرهنگِ پستمدرن، همه زندگیِ ما را تسخیر کرده است. حال این چه ربطی به موزه لوور و داوینچی دارد؟ چرا فسادش را یکی دیگر کند اما جورش را مونالیزا بکشد؟ از آنسو مخاطب جهانی چه تصوری میکند: «که شاید همه اینها چیزی جز خودنمایی نیست؟» یا «اصلا برای دیده شدن چه مکانی بهتر از موزه؟» گویا خودشان هم دریافتهاند کسی تره هم برای عقاید سطحی و افراطیشان خرد نمیکند پس چه جایی بهتر از موزه. وقتی چیزی شعاری میشود، خواه ناخواه به دو قطبی شدن دامن میزند و منجر به توهین و تخریب میشود، آنجاست که به مسئله بایستی شک کرد. این ویژگی عصر پست مدرن است که همه چیز را فرعِ خود قرار میدهد. مهم نیست یک دغدغه چقدر بشردوستانه و انسانی باشد؛ به محض اینکه از فیلتر رسانهٔ جمعی رد شد، این رسانه است که اصل میشود، و دغدغه اصلیْ فرع. معترضین تینیجر نفهمیدند که این حرکتشان، ضد خود و اعتراضشان است و معکوس دیده و فهمیده میشود. چون چیزی که دیده میشود اعتراضشان نیست، بلکه جسارتشان است. جسارتی در تخریبِ هم ارزشهای خود، و هم ارزش آثار هنری. اینگونه است که در عصر پستمدرنیسم، رسانه همه چیز را مسخ میکند، حقها را ناحق میکند و همه چیز را وارونه نشان میدهد، درد دیگران ابزار سوءتفاهم عامه، و سوءاستفاده بیدردان میشود و ارزشها یک ابژهٔ مصرفی جلوه میکنند. چه رنجِ کشاورز باشد، چه لبخند مونالیزا.
▪️ «خبر سوپپاشی عدهای از حامیان محیط زیست به تابلو مونالیزا»
✍️| نویسنده: #آریا_باقری
▪️| #Review
📽| @Formandfilm
| نویسنده: آریا باقری
وقتی اعتراض برای افرادی میشود که نه «زیست» دارند و نه «محیط» میشناسند، ثمره آن میشود «انتقادی»، که بدل به «خودزنی» شده است. حال این پا در هوایی نیست که بیآنکه روش و منش اعتراض مشخص شود، اینگونه برای دادخواهی به مدیومی دیگر تعدی شود؟ سوال پیش میآید که آیا اینکارها موجب رفع مشکل میشود یا موجب دیده شدن؟ در عصر پست مدرنی که کل هیکلِ همین حامیان محیط زیست را پوشاک و خوراکی تشکیل داده که خود علیه محیط زیست است - حال برای دیده شدن، نه به زندهها (مسئولین) یا مراکز صنعتی و پلیمری، بلکه به مردهها (نوابغ هنر) میتازند. برای چه؟ برای مقابله حفاظت از محیط زیست؟ برای برخورداری از غذای سالم و پایدار؟ شوخی است؛ بلکه برای سوپپاشی به مونالیزا و از ریخت انداختن لبخندش، همچنین خندیدن به ریش داوینچی در ازای یک حرکت مثلا شجاعانه (اما ابلهانه) که لایک و کامنت بیشتری میگیرد، تا حمایت نکردن از لوازم آرایشی و مبارزه با اسباب پلاستیکی، ظروف مصنوعِ مصرفی و افزودنیها و آلات یکبار مصرفی که از همین فرهنگِ پستمدرن، همه زندگیِ ما را تسخیر کرده است. حال این چه ربطی به موزه لوور و داوینچی دارد؟ چرا فسادش را یکی دیگر کند اما جورش را مونالیزا بکشد؟ از آنسو مخاطب جهانی چه تصوری میکند: «که شاید همه اینها چیزی جز خودنمایی نیست؟» یا «اصلا برای دیده شدن چه مکانی بهتر از موزه؟» گویا خودشان هم دریافتهاند کسی تره هم برای عقاید سطحی و افراطیشان خرد نمیکند پس چه جایی بهتر از موزه. وقتی چیزی شعاری میشود، خواه ناخواه به دو قطبی شدن دامن میزند و منجر به توهین و تخریب میشود، آنجاست که به مسئله بایستی شک کرد. این ویژگی عصر پست مدرن است که همه چیز را فرعِ خود قرار میدهد. مهم نیست یک دغدغه چقدر بشردوستانه و انسانی باشد؛ به محض اینکه از فیلتر رسانهٔ جمعی رد شد، این رسانه است که اصل میشود، و دغدغه اصلیْ فرع. معترضین تینیجر نفهمیدند که این حرکتشان، ضد خود و اعتراضشان است و معکوس دیده و فهمیده میشود. چون چیزی که دیده میشود اعتراضشان نیست، بلکه جسارتشان است. جسارتی در تخریبِ هم ارزشهای خود، و هم ارزش آثار هنری. اینگونه است که در عصر پستمدرنیسم، رسانه همه چیز را مسخ میکند، حقها را ناحق میکند و همه چیز را وارونه نشان میدهد، درد دیگران ابزار سوءتفاهم عامه، و سوءاستفاده بیدردان میشود و ارزشها یک ابژهٔ مصرفی جلوه میکنند. چه رنجِ کشاورز باشد، چه لبخند مونالیزا.
▪️ «خبر سوپپاشی عدهای از حامیان محیط زیست به تابلو مونالیزا»
✍️| نویسنده: #آریا_باقری
▪️| #Review
📽| @Formandfilm
BBC News فارسی
مونا لیزا؛ معترضان به روی نقاشی داوینچی سوپ ریختند
معترضان به سمت نقاشی مونا لیزا سوپ پرتاب کردند و خواستار حق برخورداری از «غذای سالم و پایدار» شدند. موزه لوور اعلام کرد که این اثر پشت حفاظ شیشهای قرار دارد و آسیبی ندیده است.
📌- نقد فیلم « داستان فیلادلفیا »
🔖- « در تـرادفِ تـزویـر »
✍️- نویسنده: #آریا_باقری
▪️¦ #نقد_هفتاد_و_ششم
▪️¦ #نقد_فیلم_داستان_فیلادلفیا
▪️¦ نمره: ½☆☆☆ (3.5 از 4)
📄- خلاصه داستان: وقتی شوهر سابقِ زنی خودسر، زیبا و ثروتمند با گماشتن دو روزنامهنگار، درست قبل از ازدواج مجدد همسر سابقش در زندگیاش ظاهر میشود؛ زن سابق او شروع به یادگیری حقایقی درباره خود میکند. حقایقی که آگاهی یافتن از آن تاوان دارد.
🔰- [ خواندن نـقد ] 👉
🔘¦ #نقد_فیلم #جرج_کیوکر #داستان_فیلادلفیا
▪️¦ #The_Philadelphia_Story
▪️¦ #Review #Critic
📽¦ @FormandFilm
🔖- « در تـرادفِ تـزویـر »
✍️- نویسنده: #آریا_باقری
▪️¦ #نقد_هفتاد_و_ششم
▪️¦ #نقد_فیلم_داستان_فیلادلفیا
▪️¦ نمره: ½☆☆☆ (3.5 از 4)
📄- خلاصه داستان: وقتی شوهر سابقِ زنی خودسر، زیبا و ثروتمند با گماشتن دو روزنامهنگار، درست قبل از ازدواج مجدد همسر سابقش در زندگیاش ظاهر میشود؛ زن سابق او شروع به یادگیری حقایقی درباره خود میکند. حقایقی که آگاهی یافتن از آن تاوان دارد.
🔰- [ خواندن نـقد ] 👉
🔘¦ #نقد_فیلم #جرج_کیوکر #داستان_فیلادلفیا
▪️¦ #The_Philadelphia_Story
▪️¦ #Review #Critic
📽¦ @FormandFilm
📌- نقد فیلم « منطقه دلخواه »
✍️- نویسنده: #آریا_باقری
▪️#نقد_هفتاد_و_هفتم
▪️#نقد_فیلم_منطقه_دلخواه
▪️نمره: بیارزش
📄- خلاصه داستان: داستان درمورد یک فرمانده نازیست که با همسر خود سعی دارند یک زندگی رویایی را برای خانوادهشان در نزدیکی اردوگاه کار اجباری آشویتس فراهم کنند. اما زندگی آنها با وقوع اتفاقاتی تغییر میکند.
🔘¦ #نقد_فیلم #منطقه_تحت_نظر #منطقه_دلخواه
▪️| #The_Zone_Of_Interest
▪️| #Critic #Review
📽| @FORMANDFILM
✍️- نویسنده: #آریا_باقری
▪️#نقد_هفتاد_و_هفتم
▪️#نقد_فیلم_منطقه_دلخواه
▪️نمره: بیارزش
📄- خلاصه داستان: داستان درمورد یک فرمانده نازیست که با همسر خود سعی دارند یک زندگی رویایی را برای خانوادهشان در نزدیکی اردوگاه کار اجباری آشویتس فراهم کنند. اما زندگی آنها با وقوع اتفاقاتی تغییر میکند.
🔘¦ #نقد_فیلم #منطقه_تحت_نظر #منطقه_دلخواه
▪️| #The_Zone_Of_Interest
▪️| #Critic #Review
📽| @FORMANDFILM
📜"Form & Film"🎥
📌- نقد فیلم « منطقه دلخواه » ✍️- نویسنده: #آریا_باقری ▪️#نقد_هفتاد_و_هفتم ▪️#نقد_فیلم_منطقه_دلخواه ▪️نمره: بیارزش 📄- خلاصه داستان: داستان درمورد یک فرمانده نازیست که با همسر خود سعی دارند یک زندگی رویایی را برای خانوادهشان در نزدیکی اردوگاه کار اجباری…
▪️«جایی برای یهودیان نیست»
▪️نقد فیلم «منطقه دلخواه»
▪️نمرهارزشیابی: بیارزش
▪️نویسنده: آریاباقـری
«منطقه دلخواه» یا «منطقه تحت نظر» چنان است که اصلا قصد شروع ندارد، فیلم وقتی اینطور گمان میکند که با فید-این میتواند حرف بزند، نشان از آن دارد که نطفۀ کار در موضعش بسته شده است. درحالیکه فیلم بیشتر از آنکه نقد کند درراستای عادیسازی ارعاب و توحش فاشیسم گام برمیدارد. زندگی را در جایی که زندگی نیست و جرس مرگ طنین دارد جستجو میکند - در کنار اردوگاه های کار اجباری آشویتس. وقتی هنرمند از جوانب و مسلماتِ سوژه خود ناآگاه باشد و فقط با یک ایده تکخطی، «اینکه نشان ندادن مؤثرتر است»، جلو رود، که معلوم نیست از کجا آن را اشتباه فهمیده است؛ نتیجه میشود فیلمی الکن که بیش از آنکه با مظلوم همزیستی و همدردی کند با ظالم چنین میکند.
با تاکید بر مکانهایی تخت و بدوی از خانههایی بیروح و خام که انسان را در تمام سطوح، فرعِ خود میکند. الیناسیونی ماقبل قصه؛ آنزمان که حتی دغدغهاش کورههای آدمسوزی نیست. در همین راستاست که ناخوداگاه فیلمساز مرعوب آکسسوارهایش است و بیشتر تعلق خاطر به دیوارهای ملوّن و محوطهٔ مزینِ دکوراتیو شدهاش دارد تا به سوژه و شخصیتهایش. یهودیها هم هستند تا سوزانده شوند. اصلا مگر هستند؟ - با چند جیغ و فریاد مگر یهودی و یهودسوزی - هولوکاست - ساخته میشود؟ منطقه دلخواه، از قضا به دلخواه خود نه پشت قربانیان، بلکه پشت جلادان میایستد. و بجای مأوای قربانیان بودن، بیشتر با اسم «منطقه دلخواه» گزاره «جایی برای یهودیان نیست» را مجسم میکند.
فیلم بیشتر در مدح سبوعیت نازیسم و احترام به زیست و ایدئولوژی طرفدارانش است. نوعی همدردی و تسلیدادن به ظالم برای آسانتر سلاخی کردن مظلومان. هرچند که فیلم حتی قادر نیست دو جناح ظالم و مظلوم بسازد. روایت عاطل و باطل خانوادهایست بیمنیت و بیهویت که این بین یهودیان هم مزاحم تفریحشان شدند. ادعای بسیاری از طرفداران فیلم این است که فیلم مدلولها را میدهد تا مخاطب خود دالهای هولوکاست را دریابد. جدا؟ طرفداران فیلم نمیدانند که این کلک آماتورهاست که توپ را در زمین مخاطب میاندازند. ضمن اینکه ما چه دالی داریم که هولوکاست را القا کند؟ اینکه یک قطار رد میشود این یعنی هولوکاست؟
«منطقه دلخواه» فیلمی انحصارگرا، نئوفاشیستی و شبههنری، در دستان فیلمسازیست که با پنج فیلم بلندش همچنان آماتور است. با یک ایده تکخطی که برای فرار از ترویج خشونت، آن را به شکل دیگری ترویج میکند. فیلمسازی که چه بسا پسرفت داشته است. از قضا وقتی به همه چیز میپردازد و آسمان ریسمان میبافد تا از سوژۀ اصلیاش - کورههای آدم سوزی - دم نزند؛ این بدتر رویۀ علیه یهودیان میشود. یعنی نه که طالب نقد باشد بلکه نمیخواهد حقیقت را بپذیرد و -بگوید-. از همه چیز میگوید غیر از حرف اصلی.
حاضر است به انواع گل و گیاهان توجه کند اما به سوژهاش نزدیک نشود. این پاس رو به جلوست و دست آخر گمان میکند چون بازتاب ضجه و فریادها را روی رنگارنگیِ گلها گذاشته یعنی خیلی کار خاص و معترضانهای کرده است. حال آنکه غیرمستقیم منطقه دلخواه، مکانیست برای ظالمین تا از قِبل نشان دادنِ روزمرگیِ آنان، ایدئولوژِیشان توجیه شود.
همانطور که دست آخر شاهدیم نظافچیان، ویترینِ مربوط به هولوکاست را، که کفشِ تمام کشتهشدگان روی هم تلنبار شده تمیز میکنند. دوربین چه کار میکند؟ تأثر بر میانگیزد یا در عوض نقدی تاریخی، با زبان بیزبانی از نسلکشی فاشیسم، به زبان تصویر (با تمیزکاریِ جنايات جنگی) تجلیل میکند؟ چه بسا این همان منطقه دلخواه است. منطقهای که فیلمساز دمبهدم، با افسران نازی همنفس شده، و در آب و هوایی تمیز و آزاد به زیبایی گلها چشم میدوزد. آن هنگام که ضجه و فریاد عدهای به گوش میرسد. براستی چه اشتراکی بین مخاطب و یک افسر نازی وجود دارد که باید روزمرگیهای اورا ببیند؟
بیخیال ! ما در منطقه دلخواه هستیم، منطقه فاشیستهایی که در فضا و طبیعتی بکر، در کنار جنایاتشان زندگی میکنند و خرماند. اصلش هم [در فیلم] همین است. حالا اینکه پدر خانواده به ناگاه چیزی حس میکند و بچه های خود را از آب رودخانه بیرون میکشد را باید دالی بر کورههای آدمسوزیِ آشویتس بدانیم؟ یا با تاکید بر پیچک درون گلها به ظلم و ستمی که بر یهودیان میشود پی ببریم؟ آن هم درحالیکه فیلمساز دردمند ما، برایش رنگ گلها قشنگتر - ومهمتر - از رنج و فغان آدمی است. سپاسگزارم از منطق، مرام و حمایتهای بشردوستانهٔ فیلمسازی که یک بازهی ده ساله را صرف تولید چنین اثری کرده است. شگفتا ! اما از طرفی فیلم می تواند نکتۀ آموزنده و مصداق خوبی هم باشد برای سینهفیلها و هنرجویانِ فیلمسازی - که همیشه طولانی شدن تولید، بدین معنی نیست که با یک شاهکار طرف هستید.
✍️| نویسنده: #آریا_باقری
📽| @FormandFilm
▪️نقد فیلم «منطقه دلخواه»
▪️نمرهارزشیابی: بیارزش
▪️نویسنده: آریاباقـری
«منطقه دلخواه» یا «منطقه تحت نظر» چنان است که اصلا قصد شروع ندارد، فیلم وقتی اینطور گمان میکند که با فید-این میتواند حرف بزند، نشان از آن دارد که نطفۀ کار در موضعش بسته شده است. درحالیکه فیلم بیشتر از آنکه نقد کند درراستای عادیسازی ارعاب و توحش فاشیسم گام برمیدارد. زندگی را در جایی که زندگی نیست و جرس مرگ طنین دارد جستجو میکند - در کنار اردوگاه های کار اجباری آشویتس. وقتی هنرمند از جوانب و مسلماتِ سوژه خود ناآگاه باشد و فقط با یک ایده تکخطی، «اینکه نشان ندادن مؤثرتر است»، جلو رود، که معلوم نیست از کجا آن را اشتباه فهمیده است؛ نتیجه میشود فیلمی الکن که بیش از آنکه با مظلوم همزیستی و همدردی کند با ظالم چنین میکند.
با تاکید بر مکانهایی تخت و بدوی از خانههایی بیروح و خام که انسان را در تمام سطوح، فرعِ خود میکند. الیناسیونی ماقبل قصه؛ آنزمان که حتی دغدغهاش کورههای آدمسوزی نیست. در همین راستاست که ناخوداگاه فیلمساز مرعوب آکسسوارهایش است و بیشتر تعلق خاطر به دیوارهای ملوّن و محوطهٔ مزینِ دکوراتیو شدهاش دارد تا به سوژه و شخصیتهایش. یهودیها هم هستند تا سوزانده شوند. اصلا مگر هستند؟ - با چند جیغ و فریاد مگر یهودی و یهودسوزی - هولوکاست - ساخته میشود؟ منطقه دلخواه، از قضا به دلخواه خود نه پشت قربانیان، بلکه پشت جلادان میایستد. و بجای مأوای قربانیان بودن، بیشتر با اسم «منطقه دلخواه» گزاره «جایی برای یهودیان نیست» را مجسم میکند.
فیلم بیشتر در مدح سبوعیت نازیسم و احترام به زیست و ایدئولوژی طرفدارانش است. نوعی همدردی و تسلیدادن به ظالم برای آسانتر سلاخی کردن مظلومان. هرچند که فیلم حتی قادر نیست دو جناح ظالم و مظلوم بسازد. روایت عاطل و باطل خانوادهایست بیمنیت و بیهویت که این بین یهودیان هم مزاحم تفریحشان شدند. ادعای بسیاری از طرفداران فیلم این است که فیلم مدلولها را میدهد تا مخاطب خود دالهای هولوکاست را دریابد. جدا؟ طرفداران فیلم نمیدانند که این کلک آماتورهاست که توپ را در زمین مخاطب میاندازند. ضمن اینکه ما چه دالی داریم که هولوکاست را القا کند؟ اینکه یک قطار رد میشود این یعنی هولوکاست؟
«منطقه دلخواه» فیلمی انحصارگرا، نئوفاشیستی و شبههنری، در دستان فیلمسازیست که با پنج فیلم بلندش همچنان آماتور است. با یک ایده تکخطی که برای فرار از ترویج خشونت، آن را به شکل دیگری ترویج میکند. فیلمسازی که چه بسا پسرفت داشته است. از قضا وقتی به همه چیز میپردازد و آسمان ریسمان میبافد تا از سوژۀ اصلیاش - کورههای آدم سوزی - دم نزند؛ این بدتر رویۀ علیه یهودیان میشود. یعنی نه که طالب نقد باشد بلکه نمیخواهد حقیقت را بپذیرد و -بگوید-. از همه چیز میگوید غیر از حرف اصلی.
حاضر است به انواع گل و گیاهان توجه کند اما به سوژهاش نزدیک نشود. این پاس رو به جلوست و دست آخر گمان میکند چون بازتاب ضجه و فریادها را روی رنگارنگیِ گلها گذاشته یعنی خیلی کار خاص و معترضانهای کرده است. حال آنکه غیرمستقیم منطقه دلخواه، مکانیست برای ظالمین تا از قِبل نشان دادنِ روزمرگیِ آنان، ایدئولوژِیشان توجیه شود.
همانطور که دست آخر شاهدیم نظافچیان، ویترینِ مربوط به هولوکاست را، که کفشِ تمام کشتهشدگان روی هم تلنبار شده تمیز میکنند. دوربین چه کار میکند؟ تأثر بر میانگیزد یا در عوض نقدی تاریخی، با زبان بیزبانی از نسلکشی فاشیسم، به زبان تصویر (با تمیزکاریِ جنايات جنگی) تجلیل میکند؟ چه بسا این همان منطقه دلخواه است. منطقهای که فیلمساز دمبهدم، با افسران نازی همنفس شده، و در آب و هوایی تمیز و آزاد به زیبایی گلها چشم میدوزد. آن هنگام که ضجه و فریاد عدهای به گوش میرسد. براستی چه اشتراکی بین مخاطب و یک افسر نازی وجود دارد که باید روزمرگیهای اورا ببیند؟
بیخیال ! ما در منطقه دلخواه هستیم، منطقه فاشیستهایی که در فضا و طبیعتی بکر، در کنار جنایاتشان زندگی میکنند و خرماند. اصلش هم [در فیلم] همین است. حالا اینکه پدر خانواده به ناگاه چیزی حس میکند و بچه های خود را از آب رودخانه بیرون میکشد را باید دالی بر کورههای آدمسوزیِ آشویتس بدانیم؟ یا با تاکید بر پیچک درون گلها به ظلم و ستمی که بر یهودیان میشود پی ببریم؟ آن هم درحالیکه فیلمساز دردمند ما، برایش رنگ گلها قشنگتر - ومهمتر - از رنج و فغان آدمی است. سپاسگزارم از منطق، مرام و حمایتهای بشردوستانهٔ فیلمسازی که یک بازهی ده ساله را صرف تولید چنین اثری کرده است. شگفتا ! اما از طرفی فیلم می تواند نکتۀ آموزنده و مصداق خوبی هم باشد برای سینهفیلها و هنرجویانِ فیلمسازی - که همیشه طولانی شدن تولید، بدین معنی نیست که با یک شاهکار طرف هستید.
✍️| نویسنده: #آریا_باقری
📽| @FormandFilm
▪️ ١٢ فیلم پیشنهادی برای نوروز ١۴٠٣
▪️ ۵ فیلم کلاسیک، ۵ فیلم معاصر، ٢ انیمیشن
01) Seven Chances (1925)
Dir: Buster Keaton
02) The Philadelphia Story (1940)
Dir: George Cukor
03) Design for Living (1934)
Dir: Ernest Lubitsch
04) Angel (1937)
Dir: Ernest Lubitsch
05) This Land is Mine (1943)
Dir: Jean Renoir
06) The Old Oak (2023)
Dir: Ken Loach
07) The Holdovers (2023)
Dir: Alexander Payne
08) Perfect Days (2023)
Dir: Wim Wenders
09) Monster (2023)
Dir: Hirokazu Kore-eda
10) Migration (2023)
Dir: Benjamin Renner
11) Wish Dragon (2021)
Dir: Chris Appelhans
12) Parviz Khan (2023)
Dir: Ali Saghafi
🎉 به مناسبت آغاز سال ١۴٠٣
🎊 نـوروز بر همـگی شـما مبـارک
📽| @FormandFilm
▪️ ۵ فیلم کلاسیک، ۵ فیلم معاصر، ٢ انیمیشن
01) Seven Chances (1925)
Dir: Buster Keaton
02) The Philadelphia Story (1940)
Dir: George Cukor
03) Design for Living (1934)
Dir: Ernest Lubitsch
04) Angel (1937)
Dir: Ernest Lubitsch
05) This Land is Mine (1943)
Dir: Jean Renoir
06) The Old Oak (2023)
Dir: Ken Loach
07) The Holdovers (2023)
Dir: Alexander Payne
08) Perfect Days (2023)
Dir: Wim Wenders
09) Monster (2023)
Dir: Hirokazu Kore-eda
10) Migration (2023)
Dir: Benjamin Renner
11) Wish Dragon (2021)
Dir: Chris Appelhans
12) Parviz Khan (2023)
Dir: Ali Saghafi
🎉 به مناسبت آغاز سال ١۴٠٣
🎊 نـوروز بر همـگی شـما مبـارک
📽| @FormandFilm
📌 نقد و تحلیل فیلم « صورت کارین »
🔖 « حکایـت یک پرترۀ از یاد رفته »
✍️ نویسنده: #آریا_باقری
▪️¦ #نقد_هفتاد_و_هشتم
▪️¦ #نقد_فیلم_صورت_کارین
▪️¦ نمره: ☆☆☆☆ (4 از 4)
📄- خلاصه داستان: اثری کوتاه از اینگمار برگمان؛ سفری شخصی و دردمندانه از عکسها به گذشته - و احیا و استمرار آن. کارین، نام مادر برگمان است. مادری که با حضور، خاطرات و عکسهایی که از خود برجای گذاشته، ناخودآگاهِ پسرش، اینگمار برگمان را مزین و بارور به وجود خود ساخته است. از تاثیر مادر برگمان در زندگیاش نمیتوان چشمپوشید، چنانکه در تمام آثار برگمان میتوان ردپای مادر او را نگریست. حال این برگمان است که با «صورت کارین» ریشههای خودرا میکاود و ژرفای عواطف و احساساتِ خود - و مادرش - را لایروبی میکند.
🔰- [ خواندن نـقد ] 👉
🔘¦ #نقد_فیلم #اینگمار_برگمان #صورت_کارین
▪️¦ #Karins_Face
▪️¦ #Review #Critic
📽¦ @FormandFilm
🔖 « حکایـت یک پرترۀ از یاد رفته »
✍️ نویسنده: #آریا_باقری
▪️¦ #نقد_هفتاد_و_هشتم
▪️¦ #نقد_فیلم_صورت_کارین
▪️¦ نمره: ☆☆☆☆ (4 از 4)
📄- خلاصه داستان: اثری کوتاه از اینگمار برگمان؛ سفری شخصی و دردمندانه از عکسها به گذشته - و احیا و استمرار آن. کارین، نام مادر برگمان است. مادری که با حضور، خاطرات و عکسهایی که از خود برجای گذاشته، ناخودآگاهِ پسرش، اینگمار برگمان را مزین و بارور به وجود خود ساخته است. از تاثیر مادر برگمان در زندگیاش نمیتوان چشمپوشید، چنانکه در تمام آثار برگمان میتوان ردپای مادر او را نگریست. حال این برگمان است که با «صورت کارین» ریشههای خودرا میکاود و ژرفای عواطف و احساساتِ خود - و مادرش - را لایروبی میکند.
🔰- [ خواندن نـقد ] 👉
🔘¦ #نقد_فیلم #اینگمار_برگمان #صورت_کارین
▪️¦ #Karins_Face
▪️¦ #Review #Critic
📽¦ @FormandFilm
| بالهپارک: از بوسه تا پرواز |
| نقدی بر پرفورمنس پرلجوکاج
| نویسنده: آریاباقـری
پرفورمنس «باله پارک» اثر «انجلین پرلجوکاج»، از خالی بودن میزانسنی که پرلجوکاج از شمایل تمثیلی دالها میدهد، گذر میکند و به فرم میرسد. لذا حین مواجهه با چنین اثری، دیگر نمادین کردن یک گل بالرینی مدنظر نیست، بلکه القای حسی دلالتهای ضمنی مدنظر است که اجرا از شمایلش با ظرافت گذر میکند. پرلجوکاج در این پرفورمنس به زیبایی از دال «بوسه» به مدلولِ «سبکبالی» و «عشق» میرسد.
دقت کنید که زن، مرد را برانداز میکند، میپاید و در تعلل یک کنش، در سودای مرد است. سپس زن پیشقدم شده و مرد را میبوسد. موسیقی نیز شعف و تبلور حسیای که از زن به مرد با یک بوسه منتقل میشود را عیان میسازد. موسیقی آرام آرام به حلقه کردن دستان زن بر آغوش و گردن مرد، به نرمی فرود میآید. گویی تنها یک بوسه - به مثابه عشق - بدن زن را به بدن مرد قلاب میکند. حال هردو به همدیگر متصلاند، آنهم با تنها یک «بوسه».
بوسهای که آغوش میآورد. آغوش به مثابه تکیهگاه. پس چه دالی بهتر از پرواز و عروج تن و روح. حالا دیگر زن زمینی نیست. زیرا با فراز نرم موسیقی موتزارت [نوک] پاهایش از زمین کنده میشود. او دیگر روی زمین نیست، زن در آسمان درحال پرواز است. آنهم با بوسهی مردی که گویی برای او تکیهگاهی برای عروج و سکویی برای پرواز زن شده است. مرد از آنسو دیرتر با حسِ سبکبالی و عشق زن دمساز و همکوک میشود. برای همین وقتی زن اورا میبوسد، مرد کمی خیز بر میدارد، مغلوب میشود و عقب عقب میرود. او (مرد) عشق نمیخواسته است، درنتیجه تاب مواجهه با حس بوسیده شدن - عاشقی کردن - را ندارد. و آنرا با عقب عقب رفتن پس میزند.
زن اما از قبل عاشق بوده. بابت همین ریسک میکند و از طریق بوسیدن، عشق خود و حس سبکبالیِ بعدِ آنرا، در مرد سرریز میکند. زن با بوسیدن عاشق نمیشود ولی با آن عشق خود را ابراز میکند، برای شور سبکبالی. اما مرد با بوسه - بوسیده شدن - تازه عاشق میشود و عشقش را، از همراهی با سبکبالی و دمسازیِ با رهایی زن ابراز میکند. بنابراین ادراکِ عشقی زن در پرفورمنس پرلجوکاج، از مرد جلوتر است.
در زن حس عشق و شور سبکبالی «کنشی» است اما در مرد حس عشق و سبکبالی، «واکنشی» است. حتی وقتی زن دستانش را دور گردن مرد میاندازد، مرد همچنان مغلوب و شوکه است. اما این دالِ کَنده شدن زن و حس رهایی از زمین است که مرد را با دیدن رقص و پرواز زن، و نیز عشقی که با تنها یک بوسه برایش جریان یافت، به سبکبالی میرساند. حالا هردو (مرد و زن) جلدها و نقابهارا میشکنند. رها میشوند و مرد هم از لذت رهایی - پرواز - زن، خودرا رها میکند. فراز و فرودی که احیاگر و غلیانبخش رابطه است. رابطهای که از بوسه (عشقورزیدن) به پرواز (سبکبالی) میرسد.
🔘 [ Le Parc | باله پارك ]
🔘 [ Paris Opera Ballet | آنجلين پرلجوكاج ]
📽| @FormandFilm
| نقدی بر پرفورمنس پرلجوکاج
| نویسنده: آریاباقـری
پرفورمنس «باله پارک» اثر «انجلین پرلجوکاج»، از خالی بودن میزانسنی که پرلجوکاج از شمایل تمثیلی دالها میدهد، گذر میکند و به فرم میرسد. لذا حین مواجهه با چنین اثری، دیگر نمادین کردن یک گل بالرینی مدنظر نیست، بلکه القای حسی دلالتهای ضمنی مدنظر است که اجرا از شمایلش با ظرافت گذر میکند. پرلجوکاج در این پرفورمنس به زیبایی از دال «بوسه» به مدلولِ «سبکبالی» و «عشق» میرسد.
دقت کنید که زن، مرد را برانداز میکند، میپاید و در تعلل یک کنش، در سودای مرد است. سپس زن پیشقدم شده و مرد را میبوسد. موسیقی نیز شعف و تبلور حسیای که از زن به مرد با یک بوسه منتقل میشود را عیان میسازد. موسیقی آرام آرام به حلقه کردن دستان زن بر آغوش و گردن مرد، به نرمی فرود میآید. گویی تنها یک بوسه - به مثابه عشق - بدن زن را به بدن مرد قلاب میکند. حال هردو به همدیگر متصلاند، آنهم با تنها یک «بوسه».
بوسهای که آغوش میآورد. آغوش به مثابه تکیهگاه. پس چه دالی بهتر از پرواز و عروج تن و روح. حالا دیگر زن زمینی نیست. زیرا با فراز نرم موسیقی موتزارت [نوک] پاهایش از زمین کنده میشود. او دیگر روی زمین نیست، زن در آسمان درحال پرواز است. آنهم با بوسهی مردی که گویی برای او تکیهگاهی برای عروج و سکویی برای پرواز زن شده است. مرد از آنسو دیرتر با حسِ سبکبالی و عشق زن دمساز و همکوک میشود. برای همین وقتی زن اورا میبوسد، مرد کمی خیز بر میدارد، مغلوب میشود و عقب عقب میرود. او (مرد) عشق نمیخواسته است، درنتیجه تاب مواجهه با حس بوسیده شدن - عاشقی کردن - را ندارد. و آنرا با عقب عقب رفتن پس میزند.
زن اما از قبل عاشق بوده. بابت همین ریسک میکند و از طریق بوسیدن، عشق خود و حس سبکبالیِ بعدِ آنرا، در مرد سرریز میکند. زن با بوسیدن عاشق نمیشود ولی با آن عشق خود را ابراز میکند، برای شور سبکبالی. اما مرد با بوسه - بوسیده شدن - تازه عاشق میشود و عشقش را، از همراهی با سبکبالی و دمسازیِ با رهایی زن ابراز میکند. بنابراین ادراکِ عشقی زن در پرفورمنس پرلجوکاج، از مرد جلوتر است.
در زن حس عشق و شور سبکبالی «کنشی» است اما در مرد حس عشق و سبکبالی، «واکنشی» است. حتی وقتی زن دستانش را دور گردن مرد میاندازد، مرد همچنان مغلوب و شوکه است. اما این دالِ کَنده شدن زن و حس رهایی از زمین است که مرد را با دیدن رقص و پرواز زن، و نیز عشقی که با تنها یک بوسه برایش جریان یافت، به سبکبالی میرساند. حالا هردو (مرد و زن) جلدها و نقابهارا میشکنند. رها میشوند و مرد هم از لذت رهایی - پرواز - زن، خودرا رها میکند. فراز و فرودی که احیاگر و غلیانبخش رابطه است. رابطهای که از بوسه (عشقورزیدن) به پرواز (سبکبالی) میرسد.
🔘 [ Le Parc | باله پارك ]
🔘 [ Paris Opera Ballet | آنجلين پرلجوكاج ]
📽| @FormandFilm
Telegram
attach 📎
📌 نقد و تحلیل فیلم « مسـت عـشق »
🔖 « تَـردسـتیِ طَـراران »
✍️ نویسنده: #آریا_باقری
▪️¦ #نقد_هفتاد_و_نهم
▪️¦ #نقد_فیلم_مست_عشق
▪️¦ نمره: بیارزش
📄- خلاصه داستان: این فیلم برداشتی آزاد از زندگی مولانا و شمس تبریزی است و رابطهٔ عارفانه مولانا را با شمس تبریزی به تصویر کشیده است. همزمان حملهٔ مغول به ایران رخ داده و تأثیر فراوان شمس بر صلحطلبی میان جنگ و زندگی و اشعار مولانا، و عشق او به خدا و عرفان در طول روایت داستانی مشاهده میشود. در بخش دیگر فیلم، مثلث عشقی شمس، علاالدین (پسر مولانا) و کیمیا خاتون (دخترخواندهٔ مولانا) روایت میشود.
🔰- [ خواندن نـقد ] 👉
🔘¦ #نقد_فیلم #حسن_فتحی #مست_عشق
▪️¦ #Intoxicated_by_Love
▪️¦ #Review #Critic
📽¦ @FormandFilm
🔖 « تَـردسـتیِ طَـراران »
✍️ نویسنده: #آریا_باقری
▪️¦ #نقد_هفتاد_و_نهم
▪️¦ #نقد_فیلم_مست_عشق
▪️¦ نمره: بیارزش
📄- خلاصه داستان: این فیلم برداشتی آزاد از زندگی مولانا و شمس تبریزی است و رابطهٔ عارفانه مولانا را با شمس تبریزی به تصویر کشیده است. همزمان حملهٔ مغول به ایران رخ داده و تأثیر فراوان شمس بر صلحطلبی میان جنگ و زندگی و اشعار مولانا، و عشق او به خدا و عرفان در طول روایت داستانی مشاهده میشود. در بخش دیگر فیلم، مثلث عشقی شمس، علاالدین (پسر مولانا) و کیمیا خاتون (دخترخواندهٔ مولانا) روایت میشود.
🔰- [ خواندن نـقد ] 👉
🔘¦ #نقد_فیلم #حسن_فتحی #مست_عشق
▪️¦ #Intoxicated_by_Love
▪️¦ #Review #Critic
📽¦ @FormandFilm