Telegram Web
تنها چیزی که در این دنیا مرا بیش از هرچیز دیگری می‌ترساند، سکوت انسان‌هایی است که عادت فریادزدن ندارند و همه‌چیزشان را به خدا می‌سپارند، حتی اگر قلب‌شان را تکه‌پاره کنیم!
مطمئن باشید که غم‌ها، دردها، پریشانی‌ها و ناراحتی‌های‌تان، پاک‌کننده و کفارۀ گناهان‌تان است.
پس ناشکیبایی نکنید و غمگین نباشید و کار را به خدا بسپارید!
‏لاَ إِلَه إلَّا الله ، وحْده لاَ شريك لهُ ، لَهُ المُلك ‏وَلَهُ
الحمْد ، وهو عَلى كُل شيء قدير
💙
▪️روز عرفه

【 شنبه: ۹ ذى‌الحجه ١۴۴۵ - ۲۶ خرداد ماه ۱۴۰۳ - ۱۵ ژوئن ۲۰۲۴ 】



❒ ابوقتاده رضى الله عنه می‌گوید:

از رسول الله ﷺ درباره‌ی روزه‌ی روز عرفه سؤال شد؛ فرمودند:


«کفاره‌ی گناهان سال گذشته و آینده است».

صحیح مسلم 📚

❒ رسول الله ﷺ فرمودند:

«الله متعال در هیچ روزی بندگانش را به اندازه‌ی روز عرفه از آتش دوزخ آزاد نمی‌کند».

صحیح مسلم 📚

❒ رسول الله ﷺ فرمودند:

بهترین دعا، دعای روز عرفه است و بهترین چیزی که من و پیامبران قبل از من گفتند، این است:


«لا إلهَ إلاَّ اللَّه وحْدهُ لاَ شَرِيكَ لهُ، لَهُ المُلْكُ، ولَهُ الحمْدُ، وَهُو عَلَى كُلِّ شَيءٍ قَدِيرٌ»

صحيح الجامع 📚
#بيتﷲ ♥️
ان‌‌شاءﷲ یه روزی با خانواده‌‌م

لَبَّیْکَ اللَّهُمَّ لَبَّیْکَ، لَبَّیْکَ لاَ شَرِیْکَ لَکَ لَبَّیْکَ، إِنَّ الْحَمْدَ، وَالنِّعْمَةَ، لَکَ وَالْمُلْکَ، لاَ شَرِیْکَ لَکَ
گوش بفرمانم، اى ﷲ ، گوش بفرمانم، تو شریکى ندارى، گوش بفرمانم، همانا ستایش و نعمت و سلطنت از آنِ تو است، و تو شریکى ندارى.
قشنگ‌تر از اینم مگه هست؟!

خدا روز عرفه به آسمون دنیا میاد!🤍
عیدکم مبارک  🤍
چه قوتِ قلبی میده این آیه:

«وَ لَن تَجِد مِن دُونِه مُلْتَحَدا‌»

و هرگز جز خدا پناهی نخواهی یافت❤️

🌱🌱🌱
رمان قربانی سرنوشت.

پارت دوازدهم.

احسان موتر(ماشین) گرفت به کمک مادرش خود را به موتر رساندم و به شفاخانه(بیمارستان) رفتیم به احسان گفتم به مادرم زنگ بزن که خانه نروند ما اینجا آمده ایم..
وقتی داکتر(دکتر) وضعیتم را دید گفت فوراً مریض را به زایشگاه ببرید زمان تولد طفل است درد بسیار شدید داشتم مرا به زایشگاه بردند به احسان گفتم خانه برو و لوازم که برای طفل آمده کرده بودم باخود بیاور احسان بطرف خانه روانه شد با این وجود فقط یک خواسته از خداوند داشتم که مرگ بود هر لحظه از خدا خواهش میکردم که این درد سبب مرگ ام شود و به زندگی ام پایان دهد زندگی بر من سخت میگذشت به حدی که هر لحظه آرزوی مرگ را داشتم تا زمانیکه خانه پدر بودم از بخت سیاه ام برادرم ادریس زندگی را به کام من تلخ کرده بود بعداً که ازدواج کردم امیدوار بودم که زندگی بر من لبخند خواهد زد اما غافل از اینکه سرنوشت به خورشید  پشت کرده و تاب دیدن خوشی های خورشید  را ندارد در تمام این مدت که از عروسی ام گذشت از برکت احسان و خانواده اش یک روز خوش ندیدم مادرم هم به زایشگاه آمدند با آمدن شان کمی قوت قلب گرفتم بعد از چند ساعت تحمل درد شدید طفل ام به دنیا آمد جنسیت اش دختر بود بعد ازینکه از زایشگاه مرخص شدم به مادرم گفتم من را خانه خودشان ببرند اما مادر احسان اجازه نداد و گفت خانه خود ما میرویم اصلا حس خوبی نداشتم خانه شان برایم جهنمی شده بود که انگار من هیزم اش بودم و شعله های آن مرا میسوزاند مادرم به همرای ما به خانه آمدند تا از من مراقبت کنند چند لحظه از رسیدن ما به خانه گذشته بود مادرم پرسیدند خورشید  چرا صورت ات کبود و سیاه شده کدام موضوع است که من خبر ندارم نکند که کسی تو را لت و کوب کرده با شنیدن حرفهایش اشک نا امیدی با جیگر پر از خون از چشم هایم جاری گشت به جواب اش گفتم بلی مادرجان احسان مرا لت و کوب کرده ...
مادرم احسان را  صدا زد و گفت تو انسان بی رحم به کدام حق سر دخترم دست بلند کردی احسان گفت این موضوع بین من و خورشید  است به شما ارتباطی نمیگیرد مادرم گفتند خورشید  دخترم است تو هیچ حق نداشتی سرش دست بلند کنی انسان بی وجدان در این حیاهو مادر احسان خود را دخیل کرد و خطاب به مادرم گفت زن و شوهر هستن دیگر این مسایل بین زن و شوهر اتفاق میوفتد شما خود را ناراحت نکنید من هم با استفاده از فرصت مادرم را به آرامش تشویق کردم چون مادرم مریض بودند و با دیدن چنین اتفاقات حال شان وخیم تر میشد اما مادرم دست بردار قضیه نشدن گفتن خورشید واقعیت چیست چرا واضح همه چیز را برایم نمی گویی  من هم از روی ناچاری گفتم حالا وضع مساعدی ندارم دردم بسیار شدید است وقتی خانه تان آمدم همه چیز را برای تان تعریف میکنم مادرم با عصابانیت و خشم که نسبت به احسان داشتند سرشان را به رسم رضایت تکان دادند خواهران وبرادران ام هم  آمدند با دیدن من و طفلم بسیار خوشحال شده بودند فرهاد با دیدن دخترم گفت ببین خورشید دختر ات هم مانند خودت بسیار مقبول است گفتم ممنون فرهاد جان ولی از خدا میخواهم که سرنوشت اش چون من سیاه و تار نباشد ...
  چند روز از تولد طفل ام گذشت نام اش را اسما ماندیم امروز  مادرم آمدند که مرا با خود به خانه شان ببرند وقتی خانه مادرم رفتم تمام واقعیت را برای شان تعریف کردم به مادرم گفتم که دیگر نمیتوانم با احسان زندگی کنم از او جدا میشوم دیگر تحمل اینقدر رنج و غم را ندارم صبرم تمام شده   اما در پاسخ مادرم حرفی را گفتند که اصلا از ایشان توقع نداشتم😔

ادامه دارد ان شاءالله.
خداوند
نه به قدر رویاها
بلکه به اندازه ایمان و اطمینان توست که می بخشد
با هر سختی ، آسانی است
خداوند
دوبار تکرار کرده تا ته دلمون قرص باشه …!


🤍🤍
@Ghalbii_khashe
السلام عليكم أعضاء گرامی کانال خودتون.

من عذر خواهی میکنم چند وقت نبودم تلگرامم مشکل پیدا کرده بود.

ان شاءالله از امروز پست میفرستم کانال.
ان شاءالله صدقه جاریه باشد برای همه ما و الله ج قبول کنند از ما.

🌱🌱🌱
🌿🤍

هنگامیڪه نزدیڪانٺ ٺنھاٺ
میزارن هیچ وقٺ پروردگارٺ
ٺنھاٺ نمیزاره،﴿فَإِنِّي قَرِيبٌ﴾

بقــره|186

🌱🌱🌱
رمان قربانی سرنوشت

پارت سیزدهم 

مادرم: خورشید جان تو که تصمیم طلاق گرفتی آیا به عواقب اش هم فکر کردی ؟؟؟ اگر برادرت ادریس با خبر شود تو را زنده زنده به گور میکند اصلاً حرف طلاق را هم به زبان نیاور گذشته از ادریس وقتی طلاق بگیری پیش تمام اقوام و آشنایان سرافگنده میشویم و تا آخر عمر باید تیکه و کنایه های شانرا بشنویم مردم همه پشت سرِ ما حرف و حدیث درست میکنند ...
من: مادرجان هیچ کس مرا درک نمیکند حداقل شما که مادرم هستید مرا درک کنید شما بخاطر حرف مردم حاظر اید مرا قربانی کنید مادرجان در آن خانه کسی برایم کوچکترین ارزشی قایل نیست مثل برده و کنیز برای شان کُلفتی میکنم اما باز هم پیش چشم شانرا نمیگیرد لطفا شما قبول کنید که از احسان طلاق بگیرم ... 
دیگر امیدم از همه قطع شده بود تنها امیدم اول خدا بعداً هم مادرم بودند اما امروز مادرم ام هم به من پشت کرد و گفت اگر احسان دوستت دارد و یا ندارد  باید بخاطر طفل ات در آن خانه بمانی و همرایش زندگی کنی!!
وقتی دیدم مادرم راضی نمیشوند دست از التماس و تقلَّا کشیدم چند روز خانه مادرم بودم اما احسان نامرد به دیدنم که نیامد حتی یک زنگ هم نزد که جویای احوال من و اولاد اش شود نزدیک های عصر بود مادر اش آمد به دنبالم(پشتم) که خانه برویم گفت احسان کار داشت مه آمدم دنبال ات همراه مادرش خانه رفتم وقتی احسان از سرِ کار آمد همرایش حرف نزدم و تا چند روز ازش قهر بودم تا خودش سکوت را شکست و گفت خورشید  لباس سفید ام را اتو کن که فردا به محفل دعوت هستم بدون توجه به سمت اش در پاسخ گفتم اتو کرده است هر وقت خواستی بپوش در ادامه گفت من اشتباه کردم نباید این رفتار را با تو انجام میدادم .. گفتم به خاطر دخترم  هر نوع رنج و درد را مجبورم تحمل کنم!
برایش گفتم احسان یک سوال از تو پرسان میکنم تو را به آن ذاتی که میپرستی حقیقت را بگو
احسان: درست است بپرس حقیقت را میگویم
من: سوال ام این است زمانیکه آمدی در مورد تعیین روز محفل عروسی صحبت کنیم برایت گفتم هنوز هم زود است بیا از هم جدا شویم اما تو برایم پاسخ واضحی ندادی و گفتی جواب عروسی را گرفتم.
احسان: پدرم راضی نبود که از هم جدا شویم من برایش گفتم نمی توانم با خورشید زیر یک سقف زندگی کنم اما پدرم گفت حالا نکاح تان بسته شده و تا چند روز آینده هم عروسی تان است راه برگشتی وجود ندارد من هم به ناچاری حرف پدرم را قبول کردم.
من : هیچ وقت این ظلم و خیانتت را فراموش نخواهم کرد!
روز ها و ماه ها گذشت روزی احسان از بیرون آمد بسیار خشمگین بود اسما گریه می کرد احسان شروع به بحث و جدال کرد که چرا دخترم  گریه می کند گفتم طفل است گریه هم می کند این حرف را که گفتم مثل حیوان وحشی که طعمه را شکار میکند به من حمله کرد و بی اندازه لت کوبم کرد این بار مادرش فرشته نجاتم شد و مرا از دست این حیوان انسان صفت آزاد کرد خطاب به مادرش گفتم این روانی را  چیشده که عقده دلش را سرِ من خالی میکند مادرش گفت فاطمه دختر خاله اش را نامزد کردند به همین خاطر این قِسم نا آرام است در پاسخ اش گفتم خوب شد خداوند به او رحم کرد و نگذاشت با احسان بدبخت شود.
احسان شب را خانه نیامد فردای آن روز که آمد برایش گفتم احسان دختر خاله ات نامزد شده بیا از اول شروع کنیم تمام حوادث و اتفاقات ناگوار گذشته را فراموش میکنیم و زندگی جدیدی را به خاطر طفلی که داریم آغاز میکنیم  ولی احسان پاسخ منفی داد و گفت فراموش کردن فاطمه برای من غیر قابل امکان است هیچ وقت فاطمه را فراموش نمیتوانم ....
روز ها پشت هم درگذر بود بعد از نامزد شدن فاطمه رفتار احسان بد تر شد  کار(وظیفه) خود را از دست داد تمام مسئولیت های خانه به دوش من خوابید شب و روز لباس میدوختم و با پول اندک اش خرچ و مخارج خانه را تامین میکردم
سال ها گذشت حالا صاحب  چهار(۴) فرزند دیگر هم هستم
برادرم فرهاد که از تمام پستی و بلندی های زندگی ام با خبر بود چند بار گفت طلاق ات را میگیرم تا از این جهنم خانه نجات پیدا کنی  ولی خودم حاضر نشدم حرفش را قبول کنم چون مطمئن بودم اولاد هایم را از من می‌گیرند نمی خواستم  اولادهایم در کودکی یتیم و بی سرپرست شده و از محبت مادری محروم شوند .

ادامه دارد ان شاءالله...
در دعای خود عجله نکن، ثنا مهمتر از درخواست است و بلکه الله تعالی اگر بخواهد دعایی را بپذیرد، دروازهٔ ثنا را بر بنده می‌گشاید.

در حدیث شفاعت آمده که رسول الله ﷺ فرمودند: «پس [در روز قیامت] به زیر عرش می‌روم و برای پروردگارم سجده می‌برم؛ سپس الله دروازه‌های حمد و ثنایش را به روی من می‌گشاید به گونه‌ای که پیشتر برای هیچکس نگشوده است، آنگاه گفته می‌شود: ای محمد! سرت را بلند کن و بخواه...» (بخاری و مسلم)

ستایش، ثنا، حمد... اینها بخش گم شدهٔ رابطهٔ بسیاری از ما با پروردگار است.
مادامى که🍒🍒 گيلاس با بند باريکش به درخت متصل است
همه عوامل در جهت رشدش در تلاشند..
باد باعث طراوتش میشود
آب باعث رشدش میشود
و آفتاب پختگی و کمال ميبخشد
اما ...
به محض پاره شدن آن بند
و جدا شدن از درخت،
آب باعث گندیدگی
باد باعث پلاسیدگی
و آفتاب باعث پوسیدگی
و ازبين رفتن طراوتش میشود

بنده بودن يعني همين،
                  يعني بند به خدا بودن،
كه اگر اين بند پاره شد ، ديگر همه عوامل در فساد ما مؤثر خواهد بود.

پول ،🌸
       قدرت، 🌸
                شهرت،🌸
                          زيبايي🌸....

تا بند به خداييم براي رشد ما، مفيد و بسيار هم خوب است اما به مجرد جدا شدن بند بندگي، همه آن عوامل باعث تباهي و فساد ما مي گردد
Forwarded from 🌺「 " ساخت بنر شیشه ای " 」🌺
#ڪــانــالــی از بــهتــریــن عــڪــس های پــروفــیــال و احــادیــث ، بــیــو های ناب ، ذڪــر، ادعــیــه های نــبــوی ، ویــدیــو های اســتــوری 😍❤️

فــقــط ڪــافــیــه عــضــو شــی ‼️

بــرای بــرادران و خــواهران فــقــط در ڪــانــال مــا پــیــدا مــیــشــه
یــه ســر بــزن و بــبــیــن پــشــیــمــون نــمــیــشــی 👇🏻❤️

http://www.tgoop.com/Metabolism5
http://www.tgoop.com/Metabolism5
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِيمِ

ليستى از بهترين و پرطرفدار ترین ڪانال هاى تلگرام خدمت شما عزیزان

#گروه‌انس
‍‌𖠇𖠇♥️࿐ྀུ༅࿇༅═‎┅─
@tab_ahlesunnat
@Motakhallefin_channel
‍‌𖠇𖠇♥️࿐ྀུ༅࿇༅═‎┅─

برای عضویت در هر ڪدام از ڪانال ها لطفا روی اسم شان ڪلیڪ نمائید....
2024/06/29 19:03:47
Back to Top
HTML Embed Code: