بسم الله الرحمن الرحیم
از اجارهی قاطر تا خشکسالی
أبوولّاد نقل میکند: در کوفه از شخصی قاطرش را اجاره کردم تا با آن به جایی روم و طلبم را از شخصی که به من بدهکار بود ستانده و بازگردم. چون به پل کوفه رسیدم با خبر شدم که بدهکارم به سوی نیل (جایی در عراق) رفته، و چون به سوی نیل رفتم خبردار شدم که به بغداد رفته است. در بغداد او را یافتم و طلبم را از او ستانده و به کوفه بازگشتم.
رفت و برگشت من مجموعاً ١۵ روز شد. به صاحب قاطر گفتم و از او حلالیت طلبیدم و برای اینکه راضیاش کنم به او ١۵ درهم (به ازای پانزده روز) دادم ولی قبول نکرد (و بیشتر خواست).
هر دو رضایت دادیم که ابوحنیفه میان ما حکم کند. (نزد او رفته و) داستان را برای او بازگفتیم.
ابوحنیفه به من گفت: با قاطر چه کردی؟
گفتم: صحیح و سالم به او بازگرداندم.
صاحب قاطر گفت: بله، ولی پس از ١۵ روز.
ابوحنیفه گفت: از او چه میخواهی؟
گفت: کرایۀ قاطر را، چون ١۵ روز بیقاطر ماندم.
ابوحنیفه گفت: برای تو حقّی نمیبینم (و همان ١۵ درهم نیز به تو نمیرسد)؛ چون او قاطر را برای رفتن به جایی اجاره کرده بود ولی بدانجا نرفته و به جای دیگری رفته است، پس (چون قاطر را در راهی که اجاره کرده، استفاده نکرده) اجارهبهای قاطر از ذمّهاش ساقط شده و ضامن قیمت آن است (اگر قاطر تلف میشد، میباید قیمت قاطر را به تو میداد)، اما چون قاطر را صحیح و سالم به تو بازگردانده، پس قیمت قاطر هم بر عهدۀ او نیست، (در نتیجه نه مبلغ اجاره به تو تعلّق میگیرد و نه قیمت قاطر).
از نزد ابوحنیفه خارج شدیم. صاحب قاطر با خود میگفت: "إنا لله و إنا إلیه راجعون". من نیز به خاطر فتوا (و قضاوت) ابوحنیفه دلم به حال او سوخت. از این روی مبلغی (بیش از پیش) به او داده و از او حلالیت طلبیدم.
همان سال به حج رفتم و برای امام صادق (ع) (داستان، قضاوت و) فتوای ابوحنیفه را بازگو کردم.
امام فرمود: در این قضاوت و قضاوتهایی اینچنین است که آسمان بارانش و زمین برکاتش را حبس کرده (و نازل نمیکند).
(فِي مِثْلِ هَذَا الْقَضَاءِ وَ شِبْهِهِ تَحْبِسُ السَّمَاءُ مَاءَهَا وَ تَمْنَعُ الْأَرْضُ بَرَكَتَهَا)
آن گاه امام حکم مسأله را بهنحو کامل برای من بیان کرد.
عرض کردم: به او چند درهم (بیشتر) دادم و او نیز راضی شد و مرا حلال کرد.
امام فرمود: چون قضاوت ابوحنیفه را دید به این مقدار رضایت داد. به نزد او برو و سخن من را برایش بازگو کن. اگر حلال کرد چیزی بر ذمّۀ تو نیست.
چون (به کوفه) بازگشتم به نزد صاحب قاطر رفته و نظر امام (ع) را برای او نقل کردم. آن گاه گفتم: هر مقدار خواستی بگو تا به تو بدهم (و مرا حلال کن).
او نیز گفت: با این سخنت، جعفر بن محمد را نزد من محبوب ساختی، و در قلبم (بر دیگران) برتری یافت. تو را حلال کردم و اگر خواستی همان مقداری که پرداخت کردهای را نیز به تو باز میگردانم.
الکافی ۵: ٢٩٠-٢٩١، ح ۶
تهذیب الأحکام ٧: ٢١۵-٢١۶، ح ٢۵
الاستبصار ٣: ١٣۴-١٣۵، ح ٢
از داستان چنین برمیآید که صاحب قاطر، شیعه نبوده است چون هم به قضاوت ابوحنیفه رضایت داده (و ابوولاد نیز ناچار شده به نزد ابوحنیفه برود) و هم در آخر داستان گفته است: جعفر بن محمد را نزد من محبوب ساختی.
مطابق با این حدیث، امام صادق (ع) معتقد است که قضاوت نابهجا که منجر به از بین رفتن حق یک فرد (ولو غیر شیعه) شود نیز باعث خشکسالی میشود، هر چند قاضی جاهل باشد، و هر چند این جَور در حد چند درهم اجارهبهای یک قاطر باشد!
زین پس برای عامل خشکسالی، به دنبال راه دور نرویم. عاملش همین نزدیکیهاست.
@HadithFehrestRejal
از اجارهی قاطر تا خشکسالی
أبوولّاد نقل میکند: در کوفه از شخصی قاطرش را اجاره کردم تا با آن به جایی روم و طلبم را از شخصی که به من بدهکار بود ستانده و بازگردم. چون به پل کوفه رسیدم با خبر شدم که بدهکارم به سوی نیل (جایی در عراق) رفته، و چون به سوی نیل رفتم خبردار شدم که به بغداد رفته است. در بغداد او را یافتم و طلبم را از او ستانده و به کوفه بازگشتم.
رفت و برگشت من مجموعاً ١۵ روز شد. به صاحب قاطر گفتم و از او حلالیت طلبیدم و برای اینکه راضیاش کنم به او ١۵ درهم (به ازای پانزده روز) دادم ولی قبول نکرد (و بیشتر خواست).
هر دو رضایت دادیم که ابوحنیفه میان ما حکم کند. (نزد او رفته و) داستان را برای او بازگفتیم.
ابوحنیفه به من گفت: با قاطر چه کردی؟
گفتم: صحیح و سالم به او بازگرداندم.
صاحب قاطر گفت: بله، ولی پس از ١۵ روز.
ابوحنیفه گفت: از او چه میخواهی؟
گفت: کرایۀ قاطر را، چون ١۵ روز بیقاطر ماندم.
ابوحنیفه گفت: برای تو حقّی نمیبینم (و همان ١۵ درهم نیز به تو نمیرسد)؛ چون او قاطر را برای رفتن به جایی اجاره کرده بود ولی بدانجا نرفته و به جای دیگری رفته است، پس (چون قاطر را در راهی که اجاره کرده، استفاده نکرده) اجارهبهای قاطر از ذمّهاش ساقط شده و ضامن قیمت آن است (اگر قاطر تلف میشد، میباید قیمت قاطر را به تو میداد)، اما چون قاطر را صحیح و سالم به تو بازگردانده، پس قیمت قاطر هم بر عهدۀ او نیست، (در نتیجه نه مبلغ اجاره به تو تعلّق میگیرد و نه قیمت قاطر).
از نزد ابوحنیفه خارج شدیم. صاحب قاطر با خود میگفت: "إنا لله و إنا إلیه راجعون". من نیز به خاطر فتوا (و قضاوت) ابوحنیفه دلم به حال او سوخت. از این روی مبلغی (بیش از پیش) به او داده و از او حلالیت طلبیدم.
همان سال به حج رفتم و برای امام صادق (ع) (داستان، قضاوت و) فتوای ابوحنیفه را بازگو کردم.
امام فرمود: در این قضاوت و قضاوتهایی اینچنین است که آسمان بارانش و زمین برکاتش را حبس کرده (و نازل نمیکند).
(فِي مِثْلِ هَذَا الْقَضَاءِ وَ شِبْهِهِ تَحْبِسُ السَّمَاءُ مَاءَهَا وَ تَمْنَعُ الْأَرْضُ بَرَكَتَهَا)
آن گاه امام حکم مسأله را بهنحو کامل برای من بیان کرد.
عرض کردم: به او چند درهم (بیشتر) دادم و او نیز راضی شد و مرا حلال کرد.
امام فرمود: چون قضاوت ابوحنیفه را دید به این مقدار رضایت داد. به نزد او برو و سخن من را برایش بازگو کن. اگر حلال کرد چیزی بر ذمّۀ تو نیست.
چون (به کوفه) بازگشتم به نزد صاحب قاطر رفته و نظر امام (ع) را برای او نقل کردم. آن گاه گفتم: هر مقدار خواستی بگو تا به تو بدهم (و مرا حلال کن).
او نیز گفت: با این سخنت، جعفر بن محمد را نزد من محبوب ساختی، و در قلبم (بر دیگران) برتری یافت. تو را حلال کردم و اگر خواستی همان مقداری که پرداخت کردهای را نیز به تو باز میگردانم.
الکافی ۵: ٢٩٠-٢٩١، ح ۶
تهذیب الأحکام ٧: ٢١۵-٢١۶، ح ٢۵
الاستبصار ٣: ١٣۴-١٣۵، ح ٢
از داستان چنین برمیآید که صاحب قاطر، شیعه نبوده است چون هم به قضاوت ابوحنیفه رضایت داده (و ابوولاد نیز ناچار شده به نزد ابوحنیفه برود) و هم در آخر داستان گفته است: جعفر بن محمد را نزد من محبوب ساختی.
مطابق با این حدیث، امام صادق (ع) معتقد است که قضاوت نابهجا که منجر به از بین رفتن حق یک فرد (ولو غیر شیعه) شود نیز باعث خشکسالی میشود، هر چند قاضی جاهل باشد، و هر چند این جَور در حد چند درهم اجارهبهای یک قاطر باشد!
زین پس برای عامل خشکسالی، به دنبال راه دور نرویم. عاملش همین نزدیکیهاست.
@HadithFehrestRejal
Audio
#کتب_اربعه_جلسه٢٠
#کتاب_الطهارة
متن کاملتر حدیث حریز از زرارة
- #محمدبنعلیبنمحبوب و شیوهی استفادهی شیخ طوسی از کتابهای او در #تهذیب
- شذوذ احادیث کتابهای ایشان
- وارد شدن اکثر احادیث کتابهای ایشان در بخش #زیادات کتابهای تهذیب
- #اخذبهتوسط شیخ در نقل از کتابهای سه نفر:
#احمداشعری
#حسینبنسعید
#حسنبنمحبوب
- دو مشکل از مشکلات اخذ به توسط در تهذیب
- فایدهی #اجازات شیخ طوسی در فهرست ایشان
- بررسی بخشهایی از نقلهای شیخ از کتابهای محمدبنعلیبنمحبوب
1401/09/20
@HadithFehrestRejal
#کتاب_الطهارة
متن کاملتر حدیث حریز از زرارة
- #محمدبنعلیبنمحبوب و شیوهی استفادهی شیخ طوسی از کتابهای او در #تهذیب
- شذوذ احادیث کتابهای ایشان
- وارد شدن اکثر احادیث کتابهای ایشان در بخش #زیادات کتابهای تهذیب
- #اخذبهتوسط شیخ در نقل از کتابهای سه نفر:
#احمداشعری
#حسینبنسعید
#حسنبنمحبوب
- دو مشکل از مشکلات اخذ به توسط در تهذیب
- فایدهی #اجازات شیخ طوسی در فهرست ایشان
- بررسی بخشهایی از نقلهای شیخ از کتابهای محمدبنعلیبنمحبوب
1401/09/20
@HadithFehrestRejal
Audio
#کتب_اربعه_جلسه٢١
#کتاب_الطهارة
متن کاملتر حدیث حریز از زرارة
- انتساب متن به زراره (نه امام) در برداشت فضلبنشاذان و کلینی از کتاب #حریز
- روایت نکردن بخش اول حدیث توسط فضلبنشاذان و کلینی
- چگونگی قرار گرفتن این متن در کتاب حریز در ذیل حدیث سابق
- تکرار شدن "قال" و نام امام (ع) بعد از کلام ایشان میتواند نشان از مرسل بودن ادامهی متن باشد
- جایگاه حریز بن عبد الله در میان اصحاب
- روایت نکردن حریز از امام صادق و امام کاظم (علیهما السلام) به نحو بیواسطه
- علت ملاقات نکردن حریز با امام صادق (ع)/کشتار خوارج توسط حریز در سجستان
- واسطه شدن برخی اصحاب برای ملاقات حریز با امام (ع)
- اختلاف زیاد میان دو نقل یک داستان که توسط راوی اول به کتابت در نیامده است
- انفراد حماد در روایت کتاب حریز
- نسخهی کوچک و بزرگ کتاب الصلاة حریز
- وارد نشدن کتاب الصلاة کوچک حریز در طرق و اجازات
- سکوت امام (ع) در مورد کتاب الصلاة کوچک حریز
1401/09/21
@HadithFehrestRejal
#کتاب_الطهارة
متن کاملتر حدیث حریز از زرارة
- انتساب متن به زراره (نه امام) در برداشت فضلبنشاذان و کلینی از کتاب #حریز
- روایت نکردن بخش اول حدیث توسط فضلبنشاذان و کلینی
- چگونگی قرار گرفتن این متن در کتاب حریز در ذیل حدیث سابق
- تکرار شدن "قال" و نام امام (ع) بعد از کلام ایشان میتواند نشان از مرسل بودن ادامهی متن باشد
- جایگاه حریز بن عبد الله در میان اصحاب
- روایت نکردن حریز از امام صادق و امام کاظم (علیهما السلام) به نحو بیواسطه
- علت ملاقات نکردن حریز با امام صادق (ع)/کشتار خوارج توسط حریز در سجستان
- واسطه شدن برخی اصحاب برای ملاقات حریز با امام (ع)
- اختلاف زیاد میان دو نقل یک داستان که توسط راوی اول به کتابت در نیامده است
- انفراد حماد در روایت کتاب حریز
- نسخهی کوچک و بزرگ کتاب الصلاة حریز
- وارد نشدن کتاب الصلاة کوچک حریز در طرق و اجازات
- سکوت امام (ع) در مورد کتاب الصلاة کوچک حریز
1401/09/21
@HadithFehrestRejal
حدیث، فهرست، رجال
#کتب_اربعه_جلسه٢١ #کتاب_الطهارة متن کاملتر حدیث حریز از زرارة - انتساب متن به زراره (نه امام) در برداشت فضلبنشاذان و کلینی از کتاب #حریز - روایت نکردن بخش اول حدیث توسط فضلبنشاذان و کلینی - چگونگی قرار گرفتن این متن در کتاب حریز در ذیل حدیث سابق - تکرار…
ادامهی فهرست مطالب جلسه ٢١
- برخی شواهد وجود احادیث #مرسل یا کلام حریز در کتاب او
- کثرت تحمل فروعات فقهی از حریز توسط یونسبنعبدالرحمن
- احتمال انتساب برخی کلمات حریز به امام صادق (ع) به خاطر اتحاد کنیه (ابوعبدالله)
- تحمل شدن کتاب حریز توسط ابنابیعمیر به نحو باواسطه با وجود امکان تحمل آن به نحو بیواسطه
- #قرائت شدن کتاب حریز بر استاد در تمام طبقات تا زمان نجاشی
- شیوهی تعبیر شاگرد از تحمل حدیث استاد در هنگام قرائت (#حدثکم و #أخبرکم) و برخی موارد در فهرست نجاشی
- معنای #اصل و استفادهی شاگرد از نسخهی استاد
- تهیهی کتاب استاد یا کتابهای طبقات قبل توسط شاگرد از راه شاگردان دیگر
- شیوهی استفاده از #اجازاتعام
- فرق اجازه گرفتن کتابی که استاد آن را از اساتیدش #سماع کرده و کتابی که استاد تنها آن را اجازه دارد (ارائه برخی شواهد)
1401/09/21
@HadithFehrestRejal
- برخی شواهد وجود احادیث #مرسل یا کلام حریز در کتاب او
- کثرت تحمل فروعات فقهی از حریز توسط یونسبنعبدالرحمن
- احتمال انتساب برخی کلمات حریز به امام صادق (ع) به خاطر اتحاد کنیه (ابوعبدالله)
- تحمل شدن کتاب حریز توسط ابنابیعمیر به نحو باواسطه با وجود امکان تحمل آن به نحو بیواسطه
- #قرائت شدن کتاب حریز بر استاد در تمام طبقات تا زمان نجاشی
- شیوهی تعبیر شاگرد از تحمل حدیث استاد در هنگام قرائت (#حدثکم و #أخبرکم) و برخی موارد در فهرست نجاشی
- معنای #اصل و استفادهی شاگرد از نسخهی استاد
- تهیهی کتاب استاد یا کتابهای طبقات قبل توسط شاگرد از راه شاگردان دیگر
- شیوهی استفاده از #اجازاتعام
- فرق اجازه گرفتن کتابی که استاد آن را از اساتیدش #سماع کرده و کتابی که استاد تنها آن را اجازه دارد (ارائه برخی شواهد)
1401/09/21
@HadithFehrestRejal
Audio
#کتب_اربعه_جلسه٢٢
#کتاب_الطهارة
- کتاب #حریز و جایگاه آن در میان شیعیان
- روایت کردن مشایخ مختلف از حریز
- روایت نشدن کتاب حریز توسط مشایخ (غیر از حماد بن عیسی)
- آمار احادیث حریز از مشایخش و احادیث شاگردان حریز از او و شاگردانِ شاگردان
- جایگاه کتاب دو تن از شاگردان مهم زراره و محمد بن مسلم در مقابل کتاب حریز (#علاءبنرزین و #جمیلبندراج)
- عدم اعتماد صاحبان کتب فتوایی بر احادیث حریز با وجود در اختیار داشتن کتاب (نمونه: نوادر ابنابیعمیر، نوادر احمد اشعری)
- کثرت انعکاس احادیث حریز در کتابهای ناقل احادیث متعارض (نمونه: کتب حسین بن سعید)
- سبک ابتدای اسانید کتاب حریز با توجه به نقل سرائر ابنادریس
- شدت اختلاف متن #احادیثشفاهی بر خلاف احادیث مکتوب (نمونه: احادیث حریز و جمیلبندراج)
- احتمال جدی استفادهی حریز از کتابهای واسطه بدون تصریح به نام ایشان (نمونه: کتاب علاءبنرزین)
- استفادهی حریز از احادیث #مرسل امامان
- سه شیوهی #کلینی در نقل حدیث واحد (سندهای موازی همراه با تکرار یا عدم تکرار متن)
- اهتمام کلینی بر گزارش #اختلافمتن اندک یک حدیث در دو یا چند مصدر
1401/09/22
@HadithFehrestRejal
#کتاب_الطهارة
- کتاب #حریز و جایگاه آن در میان شیعیان
- روایت کردن مشایخ مختلف از حریز
- روایت نشدن کتاب حریز توسط مشایخ (غیر از حماد بن عیسی)
- آمار احادیث حریز از مشایخش و احادیث شاگردان حریز از او و شاگردانِ شاگردان
- جایگاه کتاب دو تن از شاگردان مهم زراره و محمد بن مسلم در مقابل کتاب حریز (#علاءبنرزین و #جمیلبندراج)
- عدم اعتماد صاحبان کتب فتوایی بر احادیث حریز با وجود در اختیار داشتن کتاب (نمونه: نوادر ابنابیعمیر، نوادر احمد اشعری)
- کثرت انعکاس احادیث حریز در کتابهای ناقل احادیث متعارض (نمونه: کتب حسین بن سعید)
- سبک ابتدای اسانید کتاب حریز با توجه به نقل سرائر ابنادریس
- شدت اختلاف متن #احادیثشفاهی بر خلاف احادیث مکتوب (نمونه: احادیث حریز و جمیلبندراج)
- احتمال جدی استفادهی حریز از کتابهای واسطه بدون تصریح به نام ایشان (نمونه: کتاب علاءبنرزین)
- استفادهی حریز از احادیث #مرسل امامان
- سه شیوهی #کلینی در نقل حدیث واحد (سندهای موازی همراه با تکرار یا عدم تکرار متن)
- اهتمام کلینی بر گزارش #اختلافمتن اندک یک حدیث در دو یا چند مصدر
1401/09/22
@HadithFehrestRejal
بسم الله الرحمن الرحیم
#اصول_حدیث
آیا دسترسی به شواهد قدما و احراز تلقیبهقبول ایشان ممکن است؟
(در پنج فرسته)
در این بحث دو مطلب مطرح است:
مطلب اول: بررسی شواهدی که در اختیار قدما بوده.
مطلب دوم: بررسی تلقیبهقبول ایشان نسبت به حکم و مضمونی خاص.
در واقع مطلب دوم، برخاسته از مطلب اول و مطلب اول، زیربنای مطلب دوم است.
دو طبقهی اصحاب امام صادق (ع) و شیوهی انتقال احادیث ایشان
اصحاب قدیمی امام صادق (ع) که برخی از ایشان امام باقر (ع) را نیز درک کرده بودند معدنی از احادیث مهم این دو امام محسوب میشدند. امثال زراره و محمد بن مسلم، چندین هزار حدیث از این دو امام سماع کرده بودند که البته بیشتر آن را از امام باقر (ع) در اختیار داشتند، از این روی بود که امام صادق (ع) جوانان اصحاب خویش را به ایشان ارجاع میداد تا میراث پدرشان، حفظ شده و از طرفی دسترسی به احادیث، آسانتر باشد؛ چرا که روات کوفی بودند و امام در مدینه بود. جوانان اصحاب امام میتوانستند در کوفه از این افراد استفاده کنند و احادیث امامین (علیهما السلام) را بیتکلف به دست آورند.
در واقع امام صادق (ع) به تکمیل بخش بیاننشدۀ معارف و احکام دینی اقدام کردند که توسط پدرشان بیان نشده بود، و این تعهدی بود که به پدر، پیش از رحلت داده بودند که اصحاب ایشان را از عامّه بینیاز کنند:
عَنْ أَبِي عَبْدِ اَللَّهِ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ، قَالَ: لَمَّا حَضَرَتْ أَبِي (ع) اَلْوَفَاةُ قَالَ: يَا جَعْفَرُ، أُوصِيكَ بِأَصْحَابِي خَيْراً. قُلْتُ: جُعِلْتُ فِدَاكَ، وَ اَللَّهِ لَأَدَعَنَّهُمْ وَ اَلرَّجُلُ مِنْهُمْ يَكُونُ فِي اَلْمِصْرِ فَلاَ يَسْأَلُ أَحَداً. (الکافی ١: ٣٠۶)
جوانان اصحاب امام صادق (ع) با استفاده از محضر این بزرگان، چارچوبهای کلّی و بسیاری از جزئیّات را فرا میگرفتند و با مراجعۀ مستقیم به امام (ع) نقاط مبهم و نامعلوم را روشن میکردند. از این روست که اکثر اصحاب جوان امام، بیشتر احادیثشان را با واسطۀ اصحاب قدیمیتر از امام (ع) روایت کردهاند.
همچنین شواهد متعدّدی وجود دارد که اکثر احادیث طبقۀ نخست (اصحاب مسن امام صادق علیه السلام)، به صورت شفاهی برای طبقۀ جوانان نقل میشده و سپس توسط جوانان به کتابت در میآمده است. حتّی گاهی بزرگان گروه اول از اصحاب امام برای برخی شاگردان خود، موارد مشهور و اجماعی را نیز بیان میکردند، هر چند این موارد کمتر برای ما بهصراحت منعکس شده است و غالباً در حافظۀ ایشان بوده و برای گزینش و منعکس کردن احادیث در کتبشان از آن بهره میبردهاند.
عوامل باقی ماندن اختلاف اصحاب با وجود کثرت احادیث از امام (ع)
البته همچنان دو عامل مهم برای یکدست نشدن اصحاب در نظراتشان وجود داشت که در طبقۀ بعد تا حدودی (و نه کاملاً) برطرف شد:
١. برخی از جوانان اصحاب امام (ع)، تنها با افراد اندکی از طبقۀ قبل ارتباط داشتند و حتّی گاهی با افراد مهم نیز مرتبط نبودند و همین باعث میشد در گزینش و منعکس کردن احادیث، خیلی موفّق نباشند.
٢. مسائل متعدّدی وجود داشته که حتّی با وجود کثرت ابتلا به آن، همچنان محلّ اختلاف اصحاب بود و گاه در طبقات بعدی بر امامان (ع) عرضه میشد. لذا طبیعتاً توسّط افراد یا حتّی شخص واحد، به صورت مختلف گزارش میشد، که برخی از آنها هنوز هم در میراث ما به صورت مختلف از راوی واحد، وجود دارد.
تعامل اصحاب طبقهی بعد با کتابهای اصحاب امام صادق (ع)
غالب اصحاب طبقۀ اول امام صادق (ع) در زمان ایشان یا اندکی بعد از دنیا رفتند و دسترسی به احادیث امامین باقر و صادق (علیهما السلام) منحصر در جوانان اصحاب شد. در طبقۀ بعد از ایشان، افراد مهمی پا به عرصه گذاشتند که همّت خود را صرف به دست آوردن احادیث هر دو طبقه کردند. ایشان چون بزرگان طبقۀ اول را درک نکرده بودند احادیث ایشان را بهواسطۀ شاگردانشان به دست آوردند. همچنین احادیثی که شاگردان بهنحو مستقیم از امام روایت میکردند را نیز از ایشان تحمل کردند. غالب این احادیث توسط کتابهایی که اصحاب جوان امام نوشته بودند به ایشان منتقل میشد و در برخی موارد نیز از این افراد، کتب اساتیدشان (مانند کتاب حلبی) را دریافت میکردند.
(ادامه در فرستهی بعد)
@HadithFehrestRejal
#اصول_حدیث
آیا دسترسی به شواهد قدما و احراز تلقیبهقبول ایشان ممکن است؟
(در پنج فرسته)
در این بحث دو مطلب مطرح است:
مطلب اول: بررسی شواهدی که در اختیار قدما بوده.
مطلب دوم: بررسی تلقیبهقبول ایشان نسبت به حکم و مضمونی خاص.
در واقع مطلب دوم، برخاسته از مطلب اول و مطلب اول، زیربنای مطلب دوم است.
دو طبقهی اصحاب امام صادق (ع) و شیوهی انتقال احادیث ایشان
اصحاب قدیمی امام صادق (ع) که برخی از ایشان امام باقر (ع) را نیز درک کرده بودند معدنی از احادیث مهم این دو امام محسوب میشدند. امثال زراره و محمد بن مسلم، چندین هزار حدیث از این دو امام سماع کرده بودند که البته بیشتر آن را از امام باقر (ع) در اختیار داشتند، از این روی بود که امام صادق (ع) جوانان اصحاب خویش را به ایشان ارجاع میداد تا میراث پدرشان، حفظ شده و از طرفی دسترسی به احادیث، آسانتر باشد؛ چرا که روات کوفی بودند و امام در مدینه بود. جوانان اصحاب امام میتوانستند در کوفه از این افراد استفاده کنند و احادیث امامین (علیهما السلام) را بیتکلف به دست آورند.
در واقع امام صادق (ع) به تکمیل بخش بیاننشدۀ معارف و احکام دینی اقدام کردند که توسط پدرشان بیان نشده بود، و این تعهدی بود که به پدر، پیش از رحلت داده بودند که اصحاب ایشان را از عامّه بینیاز کنند:
عَنْ أَبِي عَبْدِ اَللَّهِ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ، قَالَ: لَمَّا حَضَرَتْ أَبِي (ع) اَلْوَفَاةُ قَالَ: يَا جَعْفَرُ، أُوصِيكَ بِأَصْحَابِي خَيْراً. قُلْتُ: جُعِلْتُ فِدَاكَ، وَ اَللَّهِ لَأَدَعَنَّهُمْ وَ اَلرَّجُلُ مِنْهُمْ يَكُونُ فِي اَلْمِصْرِ فَلاَ يَسْأَلُ أَحَداً. (الکافی ١: ٣٠۶)
جوانان اصحاب امام صادق (ع) با استفاده از محضر این بزرگان، چارچوبهای کلّی و بسیاری از جزئیّات را فرا میگرفتند و با مراجعۀ مستقیم به امام (ع) نقاط مبهم و نامعلوم را روشن میکردند. از این روست که اکثر اصحاب جوان امام، بیشتر احادیثشان را با واسطۀ اصحاب قدیمیتر از امام (ع) روایت کردهاند.
همچنین شواهد متعدّدی وجود دارد که اکثر احادیث طبقۀ نخست (اصحاب مسن امام صادق علیه السلام)، به صورت شفاهی برای طبقۀ جوانان نقل میشده و سپس توسط جوانان به کتابت در میآمده است. حتّی گاهی بزرگان گروه اول از اصحاب امام برای برخی شاگردان خود، موارد مشهور و اجماعی را نیز بیان میکردند، هر چند این موارد کمتر برای ما بهصراحت منعکس شده است و غالباً در حافظۀ ایشان بوده و برای گزینش و منعکس کردن احادیث در کتبشان از آن بهره میبردهاند.
عوامل باقی ماندن اختلاف اصحاب با وجود کثرت احادیث از امام (ع)
البته همچنان دو عامل مهم برای یکدست نشدن اصحاب در نظراتشان وجود داشت که در طبقۀ بعد تا حدودی (و نه کاملاً) برطرف شد:
١. برخی از جوانان اصحاب امام (ع)، تنها با افراد اندکی از طبقۀ قبل ارتباط داشتند و حتّی گاهی با افراد مهم نیز مرتبط نبودند و همین باعث میشد در گزینش و منعکس کردن احادیث، خیلی موفّق نباشند.
٢. مسائل متعدّدی وجود داشته که حتّی با وجود کثرت ابتلا به آن، همچنان محلّ اختلاف اصحاب بود و گاه در طبقات بعدی بر امامان (ع) عرضه میشد. لذا طبیعتاً توسّط افراد یا حتّی شخص واحد، به صورت مختلف گزارش میشد، که برخی از آنها هنوز هم در میراث ما به صورت مختلف از راوی واحد، وجود دارد.
تعامل اصحاب طبقهی بعد با کتابهای اصحاب امام صادق (ع)
غالب اصحاب طبقۀ اول امام صادق (ع) در زمان ایشان یا اندکی بعد از دنیا رفتند و دسترسی به احادیث امامین باقر و صادق (علیهما السلام) منحصر در جوانان اصحاب شد. در طبقۀ بعد از ایشان، افراد مهمی پا به عرصه گذاشتند که همّت خود را صرف به دست آوردن احادیث هر دو طبقه کردند. ایشان چون بزرگان طبقۀ اول را درک نکرده بودند احادیث ایشان را بهواسطۀ شاگردانشان به دست آوردند. همچنین احادیثی که شاگردان بهنحو مستقیم از امام روایت میکردند را نیز از ایشان تحمل کردند. غالب این احادیث توسط کتابهایی که اصحاب جوان امام نوشته بودند به ایشان منتقل میشد و در برخی موارد نیز از این افراد، کتب اساتیدشان (مانند کتاب حلبی) را دریافت میکردند.
(ادامه در فرستهی بعد)
@HadithFehrestRejal
(ادامه از فرستهی قبل٢)
افراد مهم و تأثیرگذار این طبقه با کتابهای طبقۀ قبل دو گونه تعامل داشتند:
الف: کتابها را کامل (بدون هیچ کموکاستی) نقل میکردند.
ب: برخی از احادیث آنها را در کتابهای خود منعکس میکردند.
امّا چیزی که همچنان در ارتکاز ایشان وجود داشت و با صراحت به کتابت درنمیآمد تلقّیشان از اساتیدشان بود، چیزی که باعث گزینش و منعکس کردن احادیثی خاص در کتابهایشان میشد.
این انعکاس تلقّی، در نقل کامل کتب پیشینیان اتّفاق نمیافتاد؛ چرا که روایت کردن یک کتاب نه لزوما به معنای قبول تمامی احادیث آن بود و نه به معنای قبول اجمالی آن؛ یعنی: حتّی گاه اتّفاق میافتاد که کتابی توسّط یک کذّاب نگارش میشد، ولی برخی آن را روایت میکردند.
در واقع روایت کردن کتاب بهنحو کامل، به معنای انتساب آن به مصنّفش (از آن طریق خاص) بود، نه قبول صدور آن از امام. در نتیجه، وجود یک شخص در سند حدیثی در کتابهای موجود به این معنی نیست که آن شخص این حدیث را قبول داشته است. افراد متعدّدی داریم که همزمان در سندهای احادیث متعارض حضور دارند، همان گونه که با وجود جلالت قدر، در سند احادیث مورد اعراض اصحاب نیز قرار گرفتهاند. تصوّری که گمان میکند نقل یک کتاب بهمعنای قبول تمامی احادیث آن یا حتّی قبول فیالجملهی آن است دارای اشکالات متعدّد و شواهد خلاف فراوان است. بحث دلالت "روایت کردن یک راوی از راوی دیگر" بر ثقه بودن او هم از همین قرار است.
البتّه این نکته نیز باید مورد توجّه قرار گیرد که یک کتاب لزوماً منعکسکنندۀ نظرات نویسنده نیست و باید با شواهدی اثبات شود که او کتابش را از احادیثی نوشته که مورد قبول او بوده است.
بهعنوان مثال با شواهدی میتوان کتاب نوادر ابنابیعمیر را منعکس کنندۀ نظرات او دانست، همان گونه که در طبقۀ بعد میتوان نوادر احمد اشعری را اینچنین حساب کرد، امّا کتابهای حسین بن سعید به خاطر اشتمال بر احادیث متعارض فراوان، مشمول این داستان نیست، و همچنین کتب محاسن احمد برقی در طبقۀ بعد که جهت جمعآوری احادیث به صورت موضوعی تدوین شده است. البته بسیاری از کتبی که منعکسکنندۀ نظرات مصنّفان آنهاست نیز به صورت موضوعی تدوین شده و چگونگی تمییز این دو گروه از هم خود داستانی دیگر است.
مثالی برای تلقّی احادیث در این طبقه
علیرغم آنچه گفته شد بهعنوان مثالی در مورد تلقّی احادیث کتابهای قدیمیتر در این طبقات میتوان گفت:
کتاب الصلاة حریز با وجود بزرگی و اشتمال بر احادیث فراوان، نه تنها راویان فراوانی ندارد، بلکه در طبقات بعد نیز کمتر مورد تلقّی بزرگان مذهب قرار گرفته است. بهعنوان مثال یونس بن عبدالرحمن با وجود اینکه شاگرد مهمّ حریز است و طبق نقل محمّد بن عیسی، فقه زیادی را از حریز روایت میکرده، ولی در کتب خود احادیث اندکی از حریز منعکس کرده است. همچنین است ابنابیعمیر در این طبقه و احمد اشعری در طبقۀ بعد.
این شواهد از طرفی نشان میدهد این کتاب مورد اعتنای فراوان در میان اصحاب نبوده است، ولی از طرفی شواهدی وجود دارد که بسیاری از احادیث آن در کتابهای دیگر طبقۀ حریز نیز وجود داشته است. ترجیح برخی اصحاب چون احمد اشعری بر این بوده که حتّی احادیث مورد قبول این کتاب را نیز کمتر روایت کنند.
این نمونه بهخوبی نشاندهندۀ این است که احادیث متعدّدی در ابواب مختلف کتاب الطهارة و کتاب الصلاة وجود داشته که کسانی چون احمد اشعری را - که کتاب نوادر او دارای احادیث متعدّد فقهی بوده (و توسّط شاگردش داود بن کوره مطابق با ابواب فقهی، باببندی شده و احادیث بسیاری در طهارت و صلات داشته) - از کتابی مهم و پرحدیث در این زمینه بینیاز مینموده است.
(ادامه در فرستهی بعد)
@HadithFehrestRejal
افراد مهم و تأثیرگذار این طبقه با کتابهای طبقۀ قبل دو گونه تعامل داشتند:
الف: کتابها را کامل (بدون هیچ کموکاستی) نقل میکردند.
ب: برخی از احادیث آنها را در کتابهای خود منعکس میکردند.
امّا چیزی که همچنان در ارتکاز ایشان وجود داشت و با صراحت به کتابت درنمیآمد تلقّیشان از اساتیدشان بود، چیزی که باعث گزینش و منعکس کردن احادیثی خاص در کتابهایشان میشد.
این انعکاس تلقّی، در نقل کامل کتب پیشینیان اتّفاق نمیافتاد؛ چرا که روایت کردن یک کتاب نه لزوما به معنای قبول تمامی احادیث آن بود و نه به معنای قبول اجمالی آن؛ یعنی: حتّی گاه اتّفاق میافتاد که کتابی توسّط یک کذّاب نگارش میشد، ولی برخی آن را روایت میکردند.
در واقع روایت کردن کتاب بهنحو کامل، به معنای انتساب آن به مصنّفش (از آن طریق خاص) بود، نه قبول صدور آن از امام. در نتیجه، وجود یک شخص در سند حدیثی در کتابهای موجود به این معنی نیست که آن شخص این حدیث را قبول داشته است. افراد متعدّدی داریم که همزمان در سندهای احادیث متعارض حضور دارند، همان گونه که با وجود جلالت قدر، در سند احادیث مورد اعراض اصحاب نیز قرار گرفتهاند. تصوّری که گمان میکند نقل یک کتاب بهمعنای قبول تمامی احادیث آن یا حتّی قبول فیالجملهی آن است دارای اشکالات متعدّد و شواهد خلاف فراوان است. بحث دلالت "روایت کردن یک راوی از راوی دیگر" بر ثقه بودن او هم از همین قرار است.
البتّه این نکته نیز باید مورد توجّه قرار گیرد که یک کتاب لزوماً منعکسکنندۀ نظرات نویسنده نیست و باید با شواهدی اثبات شود که او کتابش را از احادیثی نوشته که مورد قبول او بوده است.
بهعنوان مثال با شواهدی میتوان کتاب نوادر ابنابیعمیر را منعکس کنندۀ نظرات او دانست، همان گونه که در طبقۀ بعد میتوان نوادر احمد اشعری را اینچنین حساب کرد، امّا کتابهای حسین بن سعید به خاطر اشتمال بر احادیث متعارض فراوان، مشمول این داستان نیست، و همچنین کتب محاسن احمد برقی در طبقۀ بعد که جهت جمعآوری احادیث به صورت موضوعی تدوین شده است. البته بسیاری از کتبی که منعکسکنندۀ نظرات مصنّفان آنهاست نیز به صورت موضوعی تدوین شده و چگونگی تمییز این دو گروه از هم خود داستانی دیگر است.
مثالی برای تلقّی احادیث در این طبقه
علیرغم آنچه گفته شد بهعنوان مثالی در مورد تلقّی احادیث کتابهای قدیمیتر در این طبقات میتوان گفت:
کتاب الصلاة حریز با وجود بزرگی و اشتمال بر احادیث فراوان، نه تنها راویان فراوانی ندارد، بلکه در طبقات بعد نیز کمتر مورد تلقّی بزرگان مذهب قرار گرفته است. بهعنوان مثال یونس بن عبدالرحمن با وجود اینکه شاگرد مهمّ حریز است و طبق نقل محمّد بن عیسی، فقه زیادی را از حریز روایت میکرده، ولی در کتب خود احادیث اندکی از حریز منعکس کرده است. همچنین است ابنابیعمیر در این طبقه و احمد اشعری در طبقۀ بعد.
این شواهد از طرفی نشان میدهد این کتاب مورد اعتنای فراوان در میان اصحاب نبوده است، ولی از طرفی شواهدی وجود دارد که بسیاری از احادیث آن در کتابهای دیگر طبقۀ حریز نیز وجود داشته است. ترجیح برخی اصحاب چون احمد اشعری بر این بوده که حتّی احادیث مورد قبول این کتاب را نیز کمتر روایت کنند.
این نمونه بهخوبی نشاندهندۀ این است که احادیث متعدّدی در ابواب مختلف کتاب الطهارة و کتاب الصلاة وجود داشته که کسانی چون احمد اشعری را - که کتاب نوادر او دارای احادیث متعدّد فقهی بوده (و توسّط شاگردش داود بن کوره مطابق با ابواب فقهی، باببندی شده و احادیث بسیاری در طهارت و صلات داشته) - از کتابی مهم و پرحدیث در این زمینه بینیاز مینموده است.
(ادامه در فرستهی بعد)
@HadithFehrestRejal
(ادامه از فرستهی قبل٣)
شواهد وجود احادیث متعدّد در مسألهای واحد در زمان امام صادق (ع)
با تمام این احوال، میتوان برای وجود احادیث مختلف در یک موضوع و مسألۀ خاص در زمان امام صادق (ع) شواهدی اقامه کرد:
الف: در مواردی دیده میشود که برخی از اصحاب قدیم امام، در مورد مسألهای ادّعا میکنند که در میان اصحاب در این زمینه اختلافی نیست.
ب: در مورادی دیده میشود که چند تن از اصحاب با هم بر امام وارد شده و مطالبی را از امام شنیدهاند.
ج: گاه دیده میشود که یک راوی، مطلب واحدی را از چند نفر از امام روایت میکند. گاه در این موارد راوی، از تعبیر "عن عدّة" یا "عن جماعة" استفاده میکند، و گاهی تمامی افراد یا برخی از ایشان را نام میبرد.
د: در مواردی شخصی از امام سؤالی پرسیده و پس از بازگشت به نزد اصحاب فهمیده است که پاسخ امام از روی تقیّه بوده است. از برخی نقلها معلوم میشود که از چند نفر پرسیده است، خصوصاً که طبیعتاً انسان با نقل یک نفر، چیزی که خود مستقیماً از امام (ع) شنیده را کنار نمیگذارد.
هـ: نقلهایی که نشان میدهد برخی اصحاب (همچون زراره، محمّد بن مسلم، ابان بن تغلب) چندین هزار حدیث از امام باقر و امام صادق علیهما السلام تحمّل کردهاند، ولی در عمل کمتر از ده درصد آن حجم به دست ما رسیده است، خصوصاً که کسانی چون زراره و محمّد بن مسلم از کسانی بودهاند که اصحاب، از سوی امام صادق (ع) به ایشان ارجاع داده شدهاند. ارتباط این گزارشها در نوشتارهای آتی، مورد بحث قرار خواهد گرفت.
و: مواردی که میبینیم یک حکم یا مضمون واحد توسّط راویان متعدّدی با الفاظ مختلف از امام (ع) روایت شده است.
ز: مبتلیبه بودن بسیاری از مسائل و وجود احادیث اندک (و گاه با سندی ضعیف) در آن زمینه با دغدغۀ اصحابی چون زراره و محمّد بن مسلم در به دست آوردن نظر اهل بیت علیهم السلام در زمینههای مختلف سازگار نیست، لذا طبیعتاً باید احادیثی در آن زمینه وجود داشته باشد که به دست ما نرسیده است، در واقع این سؤال مطرح میشود: بزرگان اصحاب امام صادق (ع) در چنین مسائلی به چه چیزی عمل میکردهاند؟
(ادامه در فرستهی بعد)
@HadithFehrestRejal
شواهد وجود احادیث متعدّد در مسألهای واحد در زمان امام صادق (ع)
با تمام این احوال، میتوان برای وجود احادیث مختلف در یک موضوع و مسألۀ خاص در زمان امام صادق (ع) شواهدی اقامه کرد:
الف: در مواردی دیده میشود که برخی از اصحاب قدیم امام، در مورد مسألهای ادّعا میکنند که در میان اصحاب در این زمینه اختلافی نیست.
ب: در مورادی دیده میشود که چند تن از اصحاب با هم بر امام وارد شده و مطالبی را از امام شنیدهاند.
ج: گاه دیده میشود که یک راوی، مطلب واحدی را از چند نفر از امام روایت میکند. گاه در این موارد راوی، از تعبیر "عن عدّة" یا "عن جماعة" استفاده میکند، و گاهی تمامی افراد یا برخی از ایشان را نام میبرد.
د: در مواردی شخصی از امام سؤالی پرسیده و پس از بازگشت به نزد اصحاب فهمیده است که پاسخ امام از روی تقیّه بوده است. از برخی نقلها معلوم میشود که از چند نفر پرسیده است، خصوصاً که طبیعتاً انسان با نقل یک نفر، چیزی که خود مستقیماً از امام (ع) شنیده را کنار نمیگذارد.
هـ: نقلهایی که نشان میدهد برخی اصحاب (همچون زراره، محمّد بن مسلم، ابان بن تغلب) چندین هزار حدیث از امام باقر و امام صادق علیهما السلام تحمّل کردهاند، ولی در عمل کمتر از ده درصد آن حجم به دست ما رسیده است، خصوصاً که کسانی چون زراره و محمّد بن مسلم از کسانی بودهاند که اصحاب، از سوی امام صادق (ع) به ایشان ارجاع داده شدهاند. ارتباط این گزارشها در نوشتارهای آتی، مورد بحث قرار خواهد گرفت.
و: مواردی که میبینیم یک حکم یا مضمون واحد توسّط راویان متعدّدی با الفاظ مختلف از امام (ع) روایت شده است.
ز: مبتلیبه بودن بسیاری از مسائل و وجود احادیث اندک (و گاه با سندی ضعیف) در آن زمینه با دغدغۀ اصحابی چون زراره و محمّد بن مسلم در به دست آوردن نظر اهل بیت علیهم السلام در زمینههای مختلف سازگار نیست، لذا طبیعتاً باید احادیثی در آن زمینه وجود داشته باشد که به دست ما نرسیده است، در واقع این سؤال مطرح میشود: بزرگان اصحاب امام صادق (ع) در چنین مسائلی به چه چیزی عمل میکردهاند؟
(ادامه در فرستهی بعد)
@HadithFehrestRejal
(ادامه از فرستهی قبل۴)
علت نگارش کتاب در طبقۀ بعد
همانگونه که گذشت نگارش کتابها پس از اصحاب امام صادق (ع) دو علت عمده داشت که گاه هر دو علت در برخی کتابها وجود داشت:
١. جمع کردن "احادیث دارای موضوع واحد" در یک کتاب.
٢. جمع کردن "احادیث مورد قبول" در یک کتاب (خواه در یک زمینۀ خاص و خواه در موضوعات مختلف)
در شیوۀ اول، احادیثی که در یک زمینه وجود داشت در کتابی واحد جمع میشد، فارغ از اینکه شخص، وثوق به صدور یا واقعی بودن آن حکم داشته باشد یا خیر. لذا حتّی در زمینهای که احادیث متعارض وجود داشت نیز احادیث مختلفی ذکر میشد.
کتابهای سیگانۀ حسین بن سعید و همچنین برخی کتب موضوعی طبقات بعد همچون کتابهای محاسن احمد برقی از این قبیل است. در طبقات بعد نیز میتوان به کتابهای موضوعی اصحاب مختلف و حتّی کتابهای شیخ صدوق اشاره کرد.
اما در شیوۀ دوم، بزرگان اصحاب تلاش داشتند که احادیث مورد قبول خود را در کتابهایشان منعکس کنند، لذا از میان احادیث متعارض، تنها حدیثی را قبول میکردند که به صدور و واقعی بودن مضمون آن، وثوق داشته باشند. شواهدی که برای این گزینش در اختیار ایشان داشته متفاوت بوده است. همچنین در میان چند یا چندین حدیث با مضمون یکسان یا در مسألهای واحد نیز تنها به گزارش کردن برخی از آنها اکتفا میکردند.
کتابهای نوادر ابنابیعمیر، کتابهای مختلف یونس بن عبدالرحمن در بغداد و کتابهای متعدد صفوان بن یحیی در کوفه از این قبیل هستند. همچنین در طبقۀ بعد و با رونق یافتن مکتب قم، کتاب نوادر احمد اشعری در قم و نوادر محمد بن الحسین بن أبی الخطاب در کوفه و کتابهای فضل بن شاذان در نیشابور و نوادر سهل بن زیاد در ری را میتوان از این قبیل دانست. البته سهل بن زیاد شخصیتی نبود که در قم مورد قبول باشد و همچنین دارای مشکلاتی در بحثهای حدیث بود، ولی گویا در ری شخصیتی مورد قبول محسوب میشد. در طبقات بعد نیز میتوان به کتابهای «کافی» و سپس کتاب «من لا یحضره الفقیه» اشاره کرد.
البته طبیعتاً بودند افرادی که تمامی احادیث کتابهایی را که در اختیار داشتند در کتابهایی مستقل جمع میکردند. شاید بتوان کتاب نوادر و مشیخۀ حسن بن محبوب را از این قسم دانست.
گاه نیز برخی اصحاب با توجه به وجود اختلاف احادیث در مسألهای واحد، دست به نگارش کتابهایی در زمینۀ اختلاف الحدیث یا حدیثین مختلفین میزدند. این شیوۀ نگارش نیز از قرن دوم و سوم وجود داشته است.
شواهد منعکس نشدن تمامی احادیث موجود در هر زمینه در کتب اصحاب در این طبقه (بر اساس اطلاعات موجود در کتاب «کافی» کلینی)
یکی از مصادر بسیار مهم کلینی که در تصنیف کتاب «کافی» استفادۀ فراوانی از آن برده کتاب «نوادر» (یا کتابهای) ابنابیعمیر است. با دقّت در ابواب کتابهای مختلف «کافی» در مییابیم که هر چند در موارد زیادی، چند حدیث از کتاب ابنابیعمیر در یک باب منعکس شده است و همۀ آن احادیث با عنوان باب مرتبط است ولی در بسیاری اوقات، مضمون این احادیث مختلف است و هر کدام قسمتی از بحث مربوط به آن باب را پوشش میدهد. در واقع ابنابیعمیر در کتاب خود "غالبا" چند حدیث که دارای مضمون "دقیقا" واحد بوده را منعکس نمیکرده است.
اما نکتۀ مهمتر اینکه گاه کلینی دقیقاً همان مضمون ـ و گاهی دقیقاً همان متن ـ را از مصدری دیگر از طبقۀ ابنابیعمیر گزارش میکند که آن مصدر، از منبعی متقدّم غیر از منبع ابنابیعمیر بهره برده است. این در حالی است که با کمک شواهد دیگر میدانیم که هم آن مصدر متقدّم در اختیار ابنابیعمیر بوده و هم اگر ابنابیعمیر آن حدیث را در کتاب خود منعکس کرده بود کلینی آن را از کتاب ابنابیعمیر گزارش میکرد.
البته در بسیاری از اوقات اتّفاق میافتاد که به خاطر اهمّیّت یکی از مصادر طبقۀ قبل (مانند کتاب حلبی)، یک یا چند نفر از افراد این طبقه، از میان احادیث متعدّد در مسألهای خاص، تنها حدیث موجود در آن کتاب را گزارش میکردند، لذا بعدها تصوّر شد که در این زمینه یا دستکم در اختیار آن شخص خاص، تنها همین حدیث وجود داشته است.
(ادامه در فرستهی بعد)
@HadithFehrestRejal
علت نگارش کتاب در طبقۀ بعد
همانگونه که گذشت نگارش کتابها پس از اصحاب امام صادق (ع) دو علت عمده داشت که گاه هر دو علت در برخی کتابها وجود داشت:
١. جمع کردن "احادیث دارای موضوع واحد" در یک کتاب.
٢. جمع کردن "احادیث مورد قبول" در یک کتاب (خواه در یک زمینۀ خاص و خواه در موضوعات مختلف)
در شیوۀ اول، احادیثی که در یک زمینه وجود داشت در کتابی واحد جمع میشد، فارغ از اینکه شخص، وثوق به صدور یا واقعی بودن آن حکم داشته باشد یا خیر. لذا حتّی در زمینهای که احادیث متعارض وجود داشت نیز احادیث مختلفی ذکر میشد.
کتابهای سیگانۀ حسین بن سعید و همچنین برخی کتب موضوعی طبقات بعد همچون کتابهای محاسن احمد برقی از این قبیل است. در طبقات بعد نیز میتوان به کتابهای موضوعی اصحاب مختلف و حتّی کتابهای شیخ صدوق اشاره کرد.
اما در شیوۀ دوم، بزرگان اصحاب تلاش داشتند که احادیث مورد قبول خود را در کتابهایشان منعکس کنند، لذا از میان احادیث متعارض، تنها حدیثی را قبول میکردند که به صدور و واقعی بودن مضمون آن، وثوق داشته باشند. شواهدی که برای این گزینش در اختیار ایشان داشته متفاوت بوده است. همچنین در میان چند یا چندین حدیث با مضمون یکسان یا در مسألهای واحد نیز تنها به گزارش کردن برخی از آنها اکتفا میکردند.
کتابهای نوادر ابنابیعمیر، کتابهای مختلف یونس بن عبدالرحمن در بغداد و کتابهای متعدد صفوان بن یحیی در کوفه از این قبیل هستند. همچنین در طبقۀ بعد و با رونق یافتن مکتب قم، کتاب نوادر احمد اشعری در قم و نوادر محمد بن الحسین بن أبی الخطاب در کوفه و کتابهای فضل بن شاذان در نیشابور و نوادر سهل بن زیاد در ری را میتوان از این قبیل دانست. البته سهل بن زیاد شخصیتی نبود که در قم مورد قبول باشد و همچنین دارای مشکلاتی در بحثهای حدیث بود، ولی گویا در ری شخصیتی مورد قبول محسوب میشد. در طبقات بعد نیز میتوان به کتابهای «کافی» و سپس کتاب «من لا یحضره الفقیه» اشاره کرد.
البته طبیعتاً بودند افرادی که تمامی احادیث کتابهایی را که در اختیار داشتند در کتابهایی مستقل جمع میکردند. شاید بتوان کتاب نوادر و مشیخۀ حسن بن محبوب را از این قسم دانست.
گاه نیز برخی اصحاب با توجه به وجود اختلاف احادیث در مسألهای واحد، دست به نگارش کتابهایی در زمینۀ اختلاف الحدیث یا حدیثین مختلفین میزدند. این شیوۀ نگارش نیز از قرن دوم و سوم وجود داشته است.
شواهد منعکس نشدن تمامی احادیث موجود در هر زمینه در کتب اصحاب در این طبقه (بر اساس اطلاعات موجود در کتاب «کافی» کلینی)
یکی از مصادر بسیار مهم کلینی که در تصنیف کتاب «کافی» استفادۀ فراوانی از آن برده کتاب «نوادر» (یا کتابهای) ابنابیعمیر است. با دقّت در ابواب کتابهای مختلف «کافی» در مییابیم که هر چند در موارد زیادی، چند حدیث از کتاب ابنابیعمیر در یک باب منعکس شده است و همۀ آن احادیث با عنوان باب مرتبط است ولی در بسیاری اوقات، مضمون این احادیث مختلف است و هر کدام قسمتی از بحث مربوط به آن باب را پوشش میدهد. در واقع ابنابیعمیر در کتاب خود "غالبا" چند حدیث که دارای مضمون "دقیقا" واحد بوده را منعکس نمیکرده است.
اما نکتۀ مهمتر اینکه گاه کلینی دقیقاً همان مضمون ـ و گاهی دقیقاً همان متن ـ را از مصدری دیگر از طبقۀ ابنابیعمیر گزارش میکند که آن مصدر، از منبعی متقدّم غیر از منبع ابنابیعمیر بهره برده است. این در حالی است که با کمک شواهد دیگر میدانیم که هم آن مصدر متقدّم در اختیار ابنابیعمیر بوده و هم اگر ابنابیعمیر آن حدیث را در کتاب خود منعکس کرده بود کلینی آن را از کتاب ابنابیعمیر گزارش میکرد.
البته در بسیاری از اوقات اتّفاق میافتاد که به خاطر اهمّیّت یکی از مصادر طبقۀ قبل (مانند کتاب حلبی)، یک یا چند نفر از افراد این طبقه، از میان احادیث متعدّد در مسألهای خاص، تنها حدیث موجود در آن کتاب را گزارش میکردند، لذا بعدها تصوّر شد که در این زمینه یا دستکم در اختیار آن شخص خاص، تنها همین حدیث وجود داشته است.
(ادامه در فرستهی بعد)
@HadithFehrestRejal
(ادامه از فرستهی قبل۵)
اهمیت و انعکاس تلقی اصحاب در کتاب کافی
مرحوم کلینی در کتاب کافی خود به روشنی اتکای خود بر تلقی اصحاب و دغدغهی خود در انعکاس این تلقی را ارائه کرده است. ایشان در کتاب خود بر مصادر متعددی در طبقات مختلف تکیه کرده است و بسیاری از این مصادر، کتابهایی است که صاحبان آن، اعتقاد به صدور و واقعی بودن احکام موجود در آن داشتهاند.
کلینی گاه حدیثی واحد را که منتهی به شخصی خاص از طبقهی مد نظر (مانند ابنابیعمیر) میشود را با چند سند تا آن شخص گزارش میکند در حالی که در موارد بیشتری تنها به یکی از آن سندها تا آن شخص اکتفا میکند. در واقع در این موارد که کلینی چند سند را گزارش میکند آن حدیث را از چند مصدری که نگاشته شدهی شاگردان آن شخص بوده گرفته است و این معنی را منعکس میکند که این حدیث نزد چند نفر از افراد مهم طبقهی بعد مورد قبول قرار گرفته است.
منعکس کردن این تلقی آنچنان برای کلینی حائز اهمیت است که اگر پس از نگارش آن حدیث، آن را در مصدری دیگر یافت آن را از آن مصدر نیز گزارش میکند.
همچنین گاه اتفاق میافتد که آن حدیث در دو مصدر در طبقهی مورد نظر وجود داشته (به عنوان مثال کتابهای ابنابیعمیر و صفوان) و هر دو نیز از مصدری واحد (مانند کتاب معاویة بن عمار) استفاده کردهاند. کلینی در موارد بسیاری اینگونه تلقی مشایخ طبقهی مد نظر را نیز گزارش میکند.
در واقع تلقی طبقهی ابنابیعمیر برای کلینی بسیار مهم است و تلقی طبقهی بعد و طبقهی مشایخش برای ایشان در درجهی بعدی قرار دارد، هر چند تلقی این دو طبقه نیز بسیار مهم است.
دوگانگی تعامل کلینی با کتابهای فتوایی و کتابهای منتقل کنندهی احادیث متعارض
اما در نهایت میبینیم که کلینی در منعکس کردن احادیث از کتابهایی که محتوی احادیث متعارض بوده است هم اهتمام کمتری دارد و هم در بسیاری موارد، با تلقی احادیث آن در طبقهی بعد آن را منعکس میکند.
به عنوان مثال احادیث منعکس شده از کتابهای حسین بن سعید در تهذیب شیخ طوسی (که تنها در بخش فروع است) حدود ٣ هزار حدیث میباشد که کلینی کمتر از یکششم آن را در کافی منعکس کرده است، با اینکه ایشان تقریبا در تمامی بخشهای کتاب کافی، دارای کتابی مستقل بوده است. این در حالی است که کلینی از کتاب ابنابیعمیر بیش از سه برابر این میزان را منعکس کرده است.
اما نکتهی مهمتر اینکه کلینی در حدود یک سوم مواردی که احادیث حسین بن سعید را منعکس کرده است آن را از کتاب احمد اشعری گزارش کرده است (با اینکه اصل کتابهای حسین به روایت خودِ احمد اشعری در اختیار او بوده است). این در حالی است که میزان نقلی که از احادیث ابنابیعمیر به واسطهی کتاب احمد اشعری دارد بسیار اندک است، با اینکه احمد اشعری شاگرد هر دو (حسین بن سعید و ابنابیعمیر) بوده و کتابهای هر دو را در اختیار داشته است.
این نیز نشان از اهتمام کلینی به گزارش تلقی اصحاب از کتب سابقین دارد، خصوصا کتابهایی که منعکس کنندهی نظرات مصنف آن نبوده است.
نتیجهگیری:
اجمالا میتوان چنین برداشت کرد که در زمینهها و مسائل مختلف، احادیث متعددی در کتابهای اصحاب جوان امام صادق (ع) وجود داشته که تنها بخشی از آن توسط طبقهی بعد گزارش شده است. بسیاری از این احادیث نیز متعارض بوده است.
هر کدام از افراد طبقهی بعد نیز با توجه به شواهد مختلفی که در اختیار داشتهاند احادیث مورد قبول را در کتابهای خود منعکس کردهاند. البته شواهد مورد قبول هر کدام ممکن است با شواهد مقبول دیگری متفاوت بوده باشد.
تشخیص تلقی اصحاب در این طبقه و طبقات بعد در دو جا اهمیت خود را نشان میدهد:
١. در هنگام تعارض احادیث موجود، زمانی که احراز شود که چند تن از بزرگان طبقهی مد نظر، یکی از دو حدیث را قبول کردهاند میتواند شاهدی قوی بر قبول صدور و واقعی بودن مضمون مد نظر باشد.
٢. در زمانی که حدیثی دارای سندی باشد که از لحاظ رجالی ضعیف (یا حتی مرفوع) است میتوان تلقی اصحاب را شاهدی برای قبول مضمون آن دانست.
@HadithFehrestRejal
اهمیت و انعکاس تلقی اصحاب در کتاب کافی
مرحوم کلینی در کتاب کافی خود به روشنی اتکای خود بر تلقی اصحاب و دغدغهی خود در انعکاس این تلقی را ارائه کرده است. ایشان در کتاب خود بر مصادر متعددی در طبقات مختلف تکیه کرده است و بسیاری از این مصادر، کتابهایی است که صاحبان آن، اعتقاد به صدور و واقعی بودن احکام موجود در آن داشتهاند.
کلینی گاه حدیثی واحد را که منتهی به شخصی خاص از طبقهی مد نظر (مانند ابنابیعمیر) میشود را با چند سند تا آن شخص گزارش میکند در حالی که در موارد بیشتری تنها به یکی از آن سندها تا آن شخص اکتفا میکند. در واقع در این موارد که کلینی چند سند را گزارش میکند آن حدیث را از چند مصدری که نگاشته شدهی شاگردان آن شخص بوده گرفته است و این معنی را منعکس میکند که این حدیث نزد چند نفر از افراد مهم طبقهی بعد مورد قبول قرار گرفته است.
منعکس کردن این تلقی آنچنان برای کلینی حائز اهمیت است که اگر پس از نگارش آن حدیث، آن را در مصدری دیگر یافت آن را از آن مصدر نیز گزارش میکند.
همچنین گاه اتفاق میافتد که آن حدیث در دو مصدر در طبقهی مورد نظر وجود داشته (به عنوان مثال کتابهای ابنابیعمیر و صفوان) و هر دو نیز از مصدری واحد (مانند کتاب معاویة بن عمار) استفاده کردهاند. کلینی در موارد بسیاری اینگونه تلقی مشایخ طبقهی مد نظر را نیز گزارش میکند.
در واقع تلقی طبقهی ابنابیعمیر برای کلینی بسیار مهم است و تلقی طبقهی بعد و طبقهی مشایخش برای ایشان در درجهی بعدی قرار دارد، هر چند تلقی این دو طبقه نیز بسیار مهم است.
دوگانگی تعامل کلینی با کتابهای فتوایی و کتابهای منتقل کنندهی احادیث متعارض
اما در نهایت میبینیم که کلینی در منعکس کردن احادیث از کتابهایی که محتوی احادیث متعارض بوده است هم اهتمام کمتری دارد و هم در بسیاری موارد، با تلقی احادیث آن در طبقهی بعد آن را منعکس میکند.
به عنوان مثال احادیث منعکس شده از کتابهای حسین بن سعید در تهذیب شیخ طوسی (که تنها در بخش فروع است) حدود ٣ هزار حدیث میباشد که کلینی کمتر از یکششم آن را در کافی منعکس کرده است، با اینکه ایشان تقریبا در تمامی بخشهای کتاب کافی، دارای کتابی مستقل بوده است. این در حالی است که کلینی از کتاب ابنابیعمیر بیش از سه برابر این میزان را منعکس کرده است.
اما نکتهی مهمتر اینکه کلینی در حدود یک سوم مواردی که احادیث حسین بن سعید را منعکس کرده است آن را از کتاب احمد اشعری گزارش کرده است (با اینکه اصل کتابهای حسین به روایت خودِ احمد اشعری در اختیار او بوده است). این در حالی است که میزان نقلی که از احادیث ابنابیعمیر به واسطهی کتاب احمد اشعری دارد بسیار اندک است، با اینکه احمد اشعری شاگرد هر دو (حسین بن سعید و ابنابیعمیر) بوده و کتابهای هر دو را در اختیار داشته است.
این نیز نشان از اهتمام کلینی به گزارش تلقی اصحاب از کتب سابقین دارد، خصوصا کتابهایی که منعکس کنندهی نظرات مصنف آن نبوده است.
نتیجهگیری:
اجمالا میتوان چنین برداشت کرد که در زمینهها و مسائل مختلف، احادیث متعددی در کتابهای اصحاب جوان امام صادق (ع) وجود داشته که تنها بخشی از آن توسط طبقهی بعد گزارش شده است. بسیاری از این احادیث نیز متعارض بوده است.
هر کدام از افراد طبقهی بعد نیز با توجه به شواهد مختلفی که در اختیار داشتهاند احادیث مورد قبول را در کتابهای خود منعکس کردهاند. البته شواهد مورد قبول هر کدام ممکن است با شواهد مقبول دیگری متفاوت بوده باشد.
تشخیص تلقی اصحاب در این طبقه و طبقات بعد در دو جا اهمیت خود را نشان میدهد:
١. در هنگام تعارض احادیث موجود، زمانی که احراز شود که چند تن از بزرگان طبقهی مد نظر، یکی از دو حدیث را قبول کردهاند میتواند شاهدی قوی بر قبول صدور و واقعی بودن مضمون مد نظر باشد.
٢. در زمانی که حدیثی دارای سندی باشد که از لحاظ رجالی ضعیف (یا حتی مرفوع) است میتوان تلقی اصحاب را شاهدی برای قبول مضمون آن دانست.
@HadithFehrestRejal
Audio
#کتب_اربعه_جلسه٢٣
#کتاب_الطهارة
متن کاملتر حدیث حریز از زرارة
- کتاب #حریز و وجود #مراسیل فراوان در آن (از امام باقر و امام صادق علیهما السلام)
- احتمال ملتفت نشدن راویان نسبت به ارسالهای حریز
- تعبیر "عمن أخبره" و "عمن حدثه" در کتاب حریز
- نقل حدیث واحد توسط حریز از مشایخ متعدد (تا ۶ نفر)
- استفادهی حریز از کتب دیگر بدون تصریح به نام مصنف
- استبعاد کثرت تحمل حدیث حریز از زراره و محمد بن مسلم
- استفاده نشدن از کتاب حریز در کتب مهم پس از او (ابنابیعمیر، یونس، احمد اشعری و دیگران) علیرغم ملاقات مشایخ مهم با شخص او
- اندک بودن کتابهای موضوعی در طبقهی اصحاب امام صادق علیه السلام
- شباهتهای حریز و #عمربناذینه
- کتاب این دو و شذوذ برخی احادیثشان
- انعکاس نظر فقهایی چون زراره در کتاب حریز
- تشکیک در گزارش اختصاص دربارهی حریز و قتال او در سجستان
- شذوذ برخی احادیث کتاب #محمدبنعلیبنمحبوب
- تعبد فراوان شیخ #صدوق و اهمیت ندادن به لوازم عقلی و عرفی احکام
- روایت نشدن صدر حدیث توسط کلینی و فضل بن شاذان
- حمل حدیث بر خلاف ظاهر توسط شیخ طوسی (بیان نکتهای عجیب در #ادبیات)
1401/09/26
@HadithFehrestRejal
#کتاب_الطهارة
متن کاملتر حدیث حریز از زرارة
- کتاب #حریز و وجود #مراسیل فراوان در آن (از امام باقر و امام صادق علیهما السلام)
- احتمال ملتفت نشدن راویان نسبت به ارسالهای حریز
- تعبیر "عمن أخبره" و "عمن حدثه" در کتاب حریز
- نقل حدیث واحد توسط حریز از مشایخ متعدد (تا ۶ نفر)
- استفادهی حریز از کتب دیگر بدون تصریح به نام مصنف
- استبعاد کثرت تحمل حدیث حریز از زراره و محمد بن مسلم
- استفاده نشدن از کتاب حریز در کتب مهم پس از او (ابنابیعمیر، یونس، احمد اشعری و دیگران) علیرغم ملاقات مشایخ مهم با شخص او
- اندک بودن کتابهای موضوعی در طبقهی اصحاب امام صادق علیه السلام
- شباهتهای حریز و #عمربناذینه
- کتاب این دو و شذوذ برخی احادیثشان
- انعکاس نظر فقهایی چون زراره در کتاب حریز
- تشکیک در گزارش اختصاص دربارهی حریز و قتال او در سجستان
- شذوذ برخی احادیث کتاب #محمدبنعلیبنمحبوب
- تعبد فراوان شیخ #صدوق و اهمیت ندادن به لوازم عقلی و عرفی احکام
- روایت نشدن صدر حدیث توسط کلینی و فضل بن شاذان
- حمل حدیث بر خلاف ظاهر توسط شیخ طوسی (بیان نکتهای عجیب در #ادبیات)
1401/09/26
@HadithFehrestRejal
Audio
#کتب_اربعه_جلسه٢۴
#کتاب_الطهارة
محمّد بن يحيى عن أحمد بن محمّد عن عثمان بن عيسى عن ابن مسكان عن أبي بصير قال:
سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اَللَّهِ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ عَنِ اَلْكُرِّ مِنَ اَلْمَاءِ، كَمْ يَكُونُ قَدْرُهُ؟ قَالَ: إِذَا كَانَ اَلْمَاءُ ثَلاَثَةَ أَشْبَارٍ وَ نِصْفٍ [نِصْفاً] فِي مِثْلِهِ ثَلاَثَةِ أَشْبَارٍ وَ نِصْفٍ فِي عُمْقِهِ فِي اَلْأَرْضِ فَذَلِكَ اَلْكُرُّ مِنَ الماءِ.
- نظر شیخ #مفید و #سلار در مورد تنجس آب کر با صرف ملاقات (در چاه و حوض و اناء بر خلاف غدیر و قلیب)
- مصدر حدیث: کتاب المیاه #عثمانبنعیسی
- #عبداللهبنمسکان و جایگاه او و کتابهایش
- مشایخ و شاگردان مهم ابنمسکان
- مقبولیت ایشان در طبقات بعد
- روایت نکردن مستقیم ایشان از امام صادق علیه السلام
- کثرت #مراسیل ابنمسکان از امام
- راویان کتب ابنمسکان و منفرد نبودن نقلهای محمدبنسنان از او
- جایگاه ابنمسکان در نقل کتب دیگران
- کثرت روایت ابنمسکان از هر دو #ابوبصیر
- بررسی دو ابوبصیر در اصحاب امام باقر و امام صادق (علیهما السلام)
- طریق نداشتن شیخ به کتابهای هیچ یک از دو ابوبصیر
@HadithFehrestRejal
#کتاب_الطهارة
محمّد بن يحيى عن أحمد بن محمّد عن عثمان بن عيسى عن ابن مسكان عن أبي بصير قال:
سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اَللَّهِ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ عَنِ اَلْكُرِّ مِنَ اَلْمَاءِ، كَمْ يَكُونُ قَدْرُهُ؟ قَالَ: إِذَا كَانَ اَلْمَاءُ ثَلاَثَةَ أَشْبَارٍ وَ نِصْفٍ [نِصْفاً] فِي مِثْلِهِ ثَلاَثَةِ أَشْبَارٍ وَ نِصْفٍ فِي عُمْقِهِ فِي اَلْأَرْضِ فَذَلِكَ اَلْكُرُّ مِنَ الماءِ.
- نظر شیخ #مفید و #سلار در مورد تنجس آب کر با صرف ملاقات (در چاه و حوض و اناء بر خلاف غدیر و قلیب)
- مصدر حدیث: کتاب المیاه #عثمانبنعیسی
- #عبداللهبنمسکان و جایگاه او و کتابهایش
- مشایخ و شاگردان مهم ابنمسکان
- مقبولیت ایشان در طبقات بعد
- روایت نکردن مستقیم ایشان از امام صادق علیه السلام
- کثرت #مراسیل ابنمسکان از امام
- راویان کتب ابنمسکان و منفرد نبودن نقلهای محمدبنسنان از او
- جایگاه ابنمسکان در نقل کتب دیگران
- کثرت روایت ابنمسکان از هر دو #ابوبصیر
- بررسی دو ابوبصیر در اصحاب امام باقر و امام صادق (علیهما السلام)
- طریق نداشتن شیخ به کتابهای هیچ یک از دو ابوبصیر
@HadithFehrestRejal
بسم الله الرحمن الرحیم
تقیّه و تاریخ حدیث شیعه
(بهمناسبت شهادت صدّیقۀ شهیده فاطمة الزهراء سلام الله علیها)
(در سه فرسته)
برخی از شبهات رایج در تاریخ اسلام در مورد رابطۀ امیرالمؤمنین و صدّیقۀ شهیده (سلام الله علیهما) با افرادی است که حکومت را به ناحق به دست گرفتند. این شبهات از چرایی بیعت امیرالمؤمنین با این افراد تا چرایی نامگذاری برخی فرزندانشان به نام ایشان را دربرمیگیرد.
اما یکی از مسائل مهمّ تاریخ که با عقاید شیعه گره خورده مسألۀ غصب فدک و چگونگی از دنیا رفتن دخت گرامی رسول الله (ص) است.
طبیعتاً اینکه چرا در مورد مقدار زمان حیات تک دختر باقیماندۀ رسول خدا و خدیجۀ کبری و روز دقیق رحلت ایشان به دار بقاء اقوال مختلفی نقل شده است کسی از عامّه را به شک نمیاندازد، همانگونه که مخفی بودن قبر ایشان یا اختلاف در تعیین محلّ قبر ایشان نیز موجب سؤال نشده است. البتّه وقتی مخفی ماندن قبر امیرالمؤمنین (ع) به مدّت یک قرن برای کسی که او را خلیفۀ چهارم رسول خدا (ص) میدانند موجب سؤال نمیشود انتظاری بیش از این نیست.
امّا جالب این است: از مذهبی که قبر امام اوّلش تا یک قرن مخفی بوده و خودش بر بالای منابر سبّ میشده و اصحابش در صحرا و بیابان توسّط مزدوران معاویه تعقیب و تعذیب شده و به قتل میرسیدند و امامان بعدی آن و پیروانشان در سه قرن نخست انواع بلایا را از حکام دیدهاند انتظار باشد خبر معتبر و صحیحی از چگونگی شهادت صدّیقۀ طاهره و قاتل او از منابع خودشان آورند.
دربارۀ اینکه در قرن دوم (که عمده احادیث ما از این زمان است) این عقیده در میان شیعیان رواج داشته گفته و نوشتهاند، امّا برخی مدّعیاند شیعیان این تصوّر را از خود ساخته و امامان ایشان چنین عقیدهای نداشتهاند.
امّا نیک میدانیم که بسیاری از گزارشهای تاریخی در میان خود عامّه، نشاندهندۀ نبود رابطۀ حسنه میان امیرالمؤمنین (ع) و خلفاست، همان گونه که بحث احراق بیت فاطمه (سلام الله علیها) و غضب ایشان بر آن دو نفر نیز توسّط خود عامّه نقل شده است.
امّا این سؤال همچنان مطرح است که چرا این نقلها در میان شیعیان کمتر دیده میشود؟
تقیّه یکی از مسائل مهمّ مذهب تشیّع است که توسّط اهل بیت علیهم السلام برای باقی ماندن تشیّع به کار گرفته و توصیه شده است. احکام تقیّهای در احادیثِ رسیده به ما فراوان است و بسیاری از آن نیز به دست ما نرسیده است، امّا شاید مهمتر از تقیه، علّت تقیّه باشد:
- احادیث مختلفی به امام صادق (ع) در طعن زراره نسبت داده شده که هر چند برخی جعلی است، ولی انتساب برخی از آنها ثابت است. در حدیثی امام (ع) به زراره توسّط فرزندش پیغام میدهد که این بدگوییها به خاطر خود توست؛ چون تو به ما شناخته شدهای. زمانی که انتساب شخصی به امامان موجب دردسر میشد چگونه انتظار است نصّ صریحی توسّط ایشان در مورد شهادت صدّیقۀ طاهره و عاملان این قتل به ما رسیده باشد؟!
- منصور دوانیقی پس از شهادت امام صادق (ع) نامهای به والی مدینه مینویسد که وصیّ جعفر بن محمّد را گردن بزن. امام نیز با تدبیری که در وصیّت خود اتخاذ کرده بودند (خود منصور را یکی از اوصیای خود معرّفی کرده بودند) مانع اجرای این تصمیم شدند. به خاطر شرایط حسّاس زمان، امام کاظم (ع) نیز با برادر بزرگترشان (عبدالله افطح) که دعوای امامت داشت درگیر نشدند تا زمانی که از دنیا رفت. امام کاظم (ع) نیز در توصیهای به هشام بن سالم در زمان حیات عبدالله افطح فرمودند: این امر (امامت من) را افشا نکنید، وگرنه ذبح میشوید. در این هنگام امام با دست به حلقوم مبارکشان اشاره کردند (الکافي ج ۱، ص ۳۵۱). در همین حدیث نیز امام از معرفی صریح خود امتناع میکند و هشام با سؤالات مختلف، این مطلب را به دست میآورد. در برخی احادیث نیز امام صادق (ع) امامان پیش از خود را معرفی کرده ولی از معرّفی صریح خود امتناع میکنند (الکافي ج ۱، ص ۱۸۱؛ المحاسن، ج ١، ص ٢٨٨). زمانی که امامان (ع) از معرفی صریح خود بیمناک بودهاند چگونه میتوان انتظار داشت که برائت از شیخین علناً بیان و قاتل صدّیقۀ طاهره صراحتاً معرّفی شود؟!
- احادیث متعدّدی وجود دارد که نشان میدهد در برخی مسائل (حتّی مسائل به ظاهر کوچکی چون نوافل یومیّه) امام (ع) مسأله را به نحو مختلفی به اصحاب میگفتند. هر چند مسأله کوچک بود، ولی علت این کار مهم و همان چیزی بود که در احادیث مختلف بدان اشاره شده بود: "این کار باعث بقای ما و شما شیعیان میشود" یا "اگر بر امری واحد اجتماع کنید (شناخته و) دستگیر میشوید".
وقتی امام (ع) در مسألهای فقهی و کوچک تقیه میکند تا شیعیانش شناخته نشوند چگونه انتظار است مسألهای که اعتقاد عموم جامعۀ اسلامی را به چالش میکشد صراحتا مطرح کند و در میان شیعیان روایت شود؟!
(ادامه در فرستهی بعد)
@HadithFehrestRejal
تقیّه و تاریخ حدیث شیعه
(بهمناسبت شهادت صدّیقۀ شهیده فاطمة الزهراء سلام الله علیها)
(در سه فرسته)
برخی از شبهات رایج در تاریخ اسلام در مورد رابطۀ امیرالمؤمنین و صدّیقۀ شهیده (سلام الله علیهما) با افرادی است که حکومت را به ناحق به دست گرفتند. این شبهات از چرایی بیعت امیرالمؤمنین با این افراد تا چرایی نامگذاری برخی فرزندانشان به نام ایشان را دربرمیگیرد.
اما یکی از مسائل مهمّ تاریخ که با عقاید شیعه گره خورده مسألۀ غصب فدک و چگونگی از دنیا رفتن دخت گرامی رسول الله (ص) است.
طبیعتاً اینکه چرا در مورد مقدار زمان حیات تک دختر باقیماندۀ رسول خدا و خدیجۀ کبری و روز دقیق رحلت ایشان به دار بقاء اقوال مختلفی نقل شده است کسی از عامّه را به شک نمیاندازد، همانگونه که مخفی بودن قبر ایشان یا اختلاف در تعیین محلّ قبر ایشان نیز موجب سؤال نشده است. البتّه وقتی مخفی ماندن قبر امیرالمؤمنین (ع) به مدّت یک قرن برای کسی که او را خلیفۀ چهارم رسول خدا (ص) میدانند موجب سؤال نمیشود انتظاری بیش از این نیست.
امّا جالب این است: از مذهبی که قبر امام اوّلش تا یک قرن مخفی بوده و خودش بر بالای منابر سبّ میشده و اصحابش در صحرا و بیابان توسّط مزدوران معاویه تعقیب و تعذیب شده و به قتل میرسیدند و امامان بعدی آن و پیروانشان در سه قرن نخست انواع بلایا را از حکام دیدهاند انتظار باشد خبر معتبر و صحیحی از چگونگی شهادت صدّیقۀ طاهره و قاتل او از منابع خودشان آورند.
دربارۀ اینکه در قرن دوم (که عمده احادیث ما از این زمان است) این عقیده در میان شیعیان رواج داشته گفته و نوشتهاند، امّا برخی مدّعیاند شیعیان این تصوّر را از خود ساخته و امامان ایشان چنین عقیدهای نداشتهاند.
امّا نیک میدانیم که بسیاری از گزارشهای تاریخی در میان خود عامّه، نشاندهندۀ نبود رابطۀ حسنه میان امیرالمؤمنین (ع) و خلفاست، همان گونه که بحث احراق بیت فاطمه (سلام الله علیها) و غضب ایشان بر آن دو نفر نیز توسّط خود عامّه نقل شده است.
امّا این سؤال همچنان مطرح است که چرا این نقلها در میان شیعیان کمتر دیده میشود؟
تقیّه یکی از مسائل مهمّ مذهب تشیّع است که توسّط اهل بیت علیهم السلام برای باقی ماندن تشیّع به کار گرفته و توصیه شده است. احکام تقیّهای در احادیثِ رسیده به ما فراوان است و بسیاری از آن نیز به دست ما نرسیده است، امّا شاید مهمتر از تقیه، علّت تقیّه باشد:
- احادیث مختلفی به امام صادق (ع) در طعن زراره نسبت داده شده که هر چند برخی جعلی است، ولی انتساب برخی از آنها ثابت است. در حدیثی امام (ع) به زراره توسّط فرزندش پیغام میدهد که این بدگوییها به خاطر خود توست؛ چون تو به ما شناخته شدهای. زمانی که انتساب شخصی به امامان موجب دردسر میشد چگونه انتظار است نصّ صریحی توسّط ایشان در مورد شهادت صدّیقۀ طاهره و عاملان این قتل به ما رسیده باشد؟!
- منصور دوانیقی پس از شهادت امام صادق (ع) نامهای به والی مدینه مینویسد که وصیّ جعفر بن محمّد را گردن بزن. امام نیز با تدبیری که در وصیّت خود اتخاذ کرده بودند (خود منصور را یکی از اوصیای خود معرّفی کرده بودند) مانع اجرای این تصمیم شدند. به خاطر شرایط حسّاس زمان، امام کاظم (ع) نیز با برادر بزرگترشان (عبدالله افطح) که دعوای امامت داشت درگیر نشدند تا زمانی که از دنیا رفت. امام کاظم (ع) نیز در توصیهای به هشام بن سالم در زمان حیات عبدالله افطح فرمودند: این امر (امامت من) را افشا نکنید، وگرنه ذبح میشوید. در این هنگام امام با دست به حلقوم مبارکشان اشاره کردند (الکافي ج ۱، ص ۳۵۱). در همین حدیث نیز امام از معرفی صریح خود امتناع میکند و هشام با سؤالات مختلف، این مطلب را به دست میآورد. در برخی احادیث نیز امام صادق (ع) امامان پیش از خود را معرفی کرده ولی از معرّفی صریح خود امتناع میکنند (الکافي ج ۱، ص ۱۸۱؛ المحاسن، ج ١، ص ٢٨٨). زمانی که امامان (ع) از معرفی صریح خود بیمناک بودهاند چگونه میتوان انتظار داشت که برائت از شیخین علناً بیان و قاتل صدّیقۀ طاهره صراحتاً معرّفی شود؟!
- احادیث متعدّدی وجود دارد که نشان میدهد در برخی مسائل (حتّی مسائل به ظاهر کوچکی چون نوافل یومیّه) امام (ع) مسأله را به نحو مختلفی به اصحاب میگفتند. هر چند مسأله کوچک بود، ولی علت این کار مهم و همان چیزی بود که در احادیث مختلف بدان اشاره شده بود: "این کار باعث بقای ما و شما شیعیان میشود" یا "اگر بر امری واحد اجتماع کنید (شناخته و) دستگیر میشوید".
وقتی امام (ع) در مسألهای فقهی و کوچک تقیه میکند تا شیعیانش شناخته نشوند چگونه انتظار است مسألهای که اعتقاد عموم جامعۀ اسلامی را به چالش میکشد صراحتا مطرح کند و در میان شیعیان روایت شود؟!
(ادامه در فرستهی بعد)
@HadithFehrestRejal
(ادامه از فرستهی قبل٢)
- ابراهیم بن محمد ثقفی (نویسنده الغارات و وقعة صفین) در اواسط قرن سوم در کوفه کتابی با عنوان "المعرفة" نوشت. موضوع این کتاب در فضائل اهل بیت (ع) و مثالب سلف بود. ظاهرا احادیث و نقلهای این کتاب از کتب عامه گرفته شده بود. کوفیان (شیعیان کوفه) او را منع کردند که این کتاب را در کوفه به دیگران دهد. از ایشان پرسید: کدامین شهر (از لحاظ عقاید) از شیعیان دورتر است؟ گفتند: اصفهان. ثقفی به خاطر اعتمادی که به نقلهای موجود در کتابش داشت قسم خورد که آن را جز در اصفهان برای دیگران روایت نکند. پس به اصفهان منتقل شد و کتاب را در آنجا روایت کرد. گروهی از قمیان نیز او را به قم دعوت کردند ولی در اصفهان ماند. ترس از نقل چنین نقلهایی در کوفه که در قرن سوم معدن شیعیان بوده در حالی که جملگی از احادیث و نقلهای عامه بوده است خود نشان دهندهی سنگین بودن فضای موجود در آن زمان است. طبیعتا اگر چنین نقلهایی از اهل بیت (ع) بود ثقفی آن را در کوفه نیز نمیتوانست روایت کند چه رسد به اصفهان.
- در قرن سوم عبدالله بن طاهر، فضل بن شاذان را که از بزرگترین علمای شیعه بود از نیشابور نفی بلد کرد. سپس از او خواست که نظر خود دربارۀ سلف (گذشتگان/صحابه/خلفا) را بیان کند. فضل گفت: ولایت ابوبکر را دارا هستم، ولی از عمر برائت میجویم. پرسید: چرا؟ گفت: چون عمر، عبّاس (عموی پیامبر) را در شورا (برای تعیین خلیفۀ سوم) داخل نکرد (اختیار معرفة الرجال، ج ۱، ص ۵۳٨). وضعیّت بزرگان شیعه در قرن سوم نیز بدینگونه بوده است که نمیتوانستند عقاید خود را بهصراحت اعلام کنند و حتّی اگر میخواستند بهنحوی برائت خود از خلیفۀ دوم را ابراز کنند آن را در پرتو بیاعتنایی او به عبّاس (جدّ خلفای عبّاسی) بیان مینمودند.
امّا نکتهای مهمتر که بنا داریم در این نوشتار بدان بپردازیم از این قرار است:
با توجه به شواهد مختلف در کتب تاریخ و رجال و حدیث عامّه، برائت از خلفا یکی از عقاید مهمّ شیعیان بوده و امری مخفی بهشمار نمیآمده؛ چرا که بسیاری از راویان شیعه را به خاطر طعن در سلف، تضعیف مینمودند. همچنین با توجه به شواهد مختلف میدانیم که شیعیان در قرن دوم و سوم، صدّیقۀ طاهره را شهید دانسته و قاتل او را نیز نام میبردهاند.
همچنین میدانیم که در تاریخ حدیث شیعه نیز مانند حدیث عامّه، جعلهایی صورت گرفته است که بسیاری از آنها توسط اصحاب طبقات بعد، روایت نشده و به دست ما نرسیده است.
اما نکتۀ جالب توجّه اینکه با وجود جعل حدیث فراوان توسط غلات در زمینههای مختلف (حتّی در جهت الوهیّت یا نبوّت ائمّه علیهم السلام)، کمتر دیده میشود که غالیان قرن دوم و سوم دست به جعل حدیث در این زمینهها بزنند، و این خود نشان از جوّ اخنتاق شدید آن زمان نسبت به ابراز عقاید شیعیان دارد.
در زمانهای که غلات بهراحتی توانستهاند صدها حدیث در جهت تحریف کتاب الله جعل کنند و بسیاری از آنها در جهت جای دادن بحث ولایت اهل بیت (علیهم السلام) در قرآن بوده است اینکه کمتر دست به جعل حدیث در زمینۀ عقیده خود مبنی بر شهادت صدّیقۀ طاهره زدهاند خود نشان از حسّاسیّت زمانه دارد.
زمانی که جریان غالیان تشیّع نتواند در بحثی که در آن زمان از عقاید مهمّ شیعیان محسوب میشده دست به جعل حدیث زند چگونه انتظار است که احادیث صحاح و معتبری توسّط ائمّه (علیهم السلام) در این زمینه صادر شده و به دست ما رسیده باشد؟!
به حدیث زیر توجه کنید:
ابوبصیر گوید: در نزد امام صادق (ع) نشسته بودم که زنی (امّ خالد) اذن ورود خواست. امام به من فرمود: آیا دوست داری که سخن او را بشنوی؟ گفتم: آری.
ابوبصیر گوید: امام مرا در کنار خود نشاند و به آن زن اجازۀ ورود داد. از جمله مسائلی که آن زن از امام پرسید در مورد آن دو (خلیفۀ اوّل و دوم) بود.
امام به او فرمودند: ولایت آن دو را داشته باش.
عرض کرد: زمانی که (در قیامت) با پروردگارم ملاقات کردم بگویم که شما مرا به ولایت ایشان امر کردهاید؟
امام فرمودند: بله.
آن زن گفت: این شخصی که در کنار شما نشسته (یعنی ابوبصیر) مرا به برائت از آن دو امر کرده، ولی کثیر نوّاء مرا به ولایتشان امر میکند. پس کدامیک بهتر و در نزد شما محبوبتر است؟
امام (ع) فرمودند: به خدا قسم این شخص (ابوبصیر) نزد من محبوبتر از کثیر نوّاء و اصحاب اوست..." (الکافي ج ۸، ص ۲۳۷).
در این حدیث میبینیم که امام (ع) به یک زن، دستور به داشتن ولایت آن دو داده، ولی ابوبصیر را از دستور دادن به برائت از آن دو نهی نمیکند، بلکه حتّی در پاسخ به آن زن فرمودهاند که ابوبصیر نزد ایشان از کسانی که مانند امام سخن گفتهاند محبوبتر است.
(ادامه در فرستهی بعد)
@HadithFehrestRejal
- ابراهیم بن محمد ثقفی (نویسنده الغارات و وقعة صفین) در اواسط قرن سوم در کوفه کتابی با عنوان "المعرفة" نوشت. موضوع این کتاب در فضائل اهل بیت (ع) و مثالب سلف بود. ظاهرا احادیث و نقلهای این کتاب از کتب عامه گرفته شده بود. کوفیان (شیعیان کوفه) او را منع کردند که این کتاب را در کوفه به دیگران دهد. از ایشان پرسید: کدامین شهر (از لحاظ عقاید) از شیعیان دورتر است؟ گفتند: اصفهان. ثقفی به خاطر اعتمادی که به نقلهای موجود در کتابش داشت قسم خورد که آن را جز در اصفهان برای دیگران روایت نکند. پس به اصفهان منتقل شد و کتاب را در آنجا روایت کرد. گروهی از قمیان نیز او را به قم دعوت کردند ولی در اصفهان ماند. ترس از نقل چنین نقلهایی در کوفه که در قرن سوم معدن شیعیان بوده در حالی که جملگی از احادیث و نقلهای عامه بوده است خود نشان دهندهی سنگین بودن فضای موجود در آن زمان است. طبیعتا اگر چنین نقلهایی از اهل بیت (ع) بود ثقفی آن را در کوفه نیز نمیتوانست روایت کند چه رسد به اصفهان.
- در قرن سوم عبدالله بن طاهر، فضل بن شاذان را که از بزرگترین علمای شیعه بود از نیشابور نفی بلد کرد. سپس از او خواست که نظر خود دربارۀ سلف (گذشتگان/صحابه/خلفا) را بیان کند. فضل گفت: ولایت ابوبکر را دارا هستم، ولی از عمر برائت میجویم. پرسید: چرا؟ گفت: چون عمر، عبّاس (عموی پیامبر) را در شورا (برای تعیین خلیفۀ سوم) داخل نکرد (اختیار معرفة الرجال، ج ۱، ص ۵۳٨). وضعیّت بزرگان شیعه در قرن سوم نیز بدینگونه بوده است که نمیتوانستند عقاید خود را بهصراحت اعلام کنند و حتّی اگر میخواستند بهنحوی برائت خود از خلیفۀ دوم را ابراز کنند آن را در پرتو بیاعتنایی او به عبّاس (جدّ خلفای عبّاسی) بیان مینمودند.
امّا نکتهای مهمتر که بنا داریم در این نوشتار بدان بپردازیم از این قرار است:
با توجه به شواهد مختلف در کتب تاریخ و رجال و حدیث عامّه، برائت از خلفا یکی از عقاید مهمّ شیعیان بوده و امری مخفی بهشمار نمیآمده؛ چرا که بسیاری از راویان شیعه را به خاطر طعن در سلف، تضعیف مینمودند. همچنین با توجه به شواهد مختلف میدانیم که شیعیان در قرن دوم و سوم، صدّیقۀ طاهره را شهید دانسته و قاتل او را نیز نام میبردهاند.
همچنین میدانیم که در تاریخ حدیث شیعه نیز مانند حدیث عامّه، جعلهایی صورت گرفته است که بسیاری از آنها توسط اصحاب طبقات بعد، روایت نشده و به دست ما نرسیده است.
اما نکتۀ جالب توجّه اینکه با وجود جعل حدیث فراوان توسط غلات در زمینههای مختلف (حتّی در جهت الوهیّت یا نبوّت ائمّه علیهم السلام)، کمتر دیده میشود که غالیان قرن دوم و سوم دست به جعل حدیث در این زمینهها بزنند، و این خود نشان از جوّ اخنتاق شدید آن زمان نسبت به ابراز عقاید شیعیان دارد.
در زمانهای که غلات بهراحتی توانستهاند صدها حدیث در جهت تحریف کتاب الله جعل کنند و بسیاری از آنها در جهت جای دادن بحث ولایت اهل بیت (علیهم السلام) در قرآن بوده است اینکه کمتر دست به جعل حدیث در زمینۀ عقیده خود مبنی بر شهادت صدّیقۀ طاهره زدهاند خود نشان از حسّاسیّت زمانه دارد.
زمانی که جریان غالیان تشیّع نتواند در بحثی که در آن زمان از عقاید مهمّ شیعیان محسوب میشده دست به جعل حدیث زند چگونه انتظار است که احادیث صحاح و معتبری توسّط ائمّه (علیهم السلام) در این زمینه صادر شده و به دست ما رسیده باشد؟!
به حدیث زیر توجه کنید:
ابوبصیر گوید: در نزد امام صادق (ع) نشسته بودم که زنی (امّ خالد) اذن ورود خواست. امام به من فرمود: آیا دوست داری که سخن او را بشنوی؟ گفتم: آری.
ابوبصیر گوید: امام مرا در کنار خود نشاند و به آن زن اجازۀ ورود داد. از جمله مسائلی که آن زن از امام پرسید در مورد آن دو (خلیفۀ اوّل و دوم) بود.
امام به او فرمودند: ولایت آن دو را داشته باش.
عرض کرد: زمانی که (در قیامت) با پروردگارم ملاقات کردم بگویم که شما مرا به ولایت ایشان امر کردهاید؟
امام فرمودند: بله.
آن زن گفت: این شخصی که در کنار شما نشسته (یعنی ابوبصیر) مرا به برائت از آن دو امر کرده، ولی کثیر نوّاء مرا به ولایتشان امر میکند. پس کدامیک بهتر و در نزد شما محبوبتر است؟
امام (ع) فرمودند: به خدا قسم این شخص (ابوبصیر) نزد من محبوبتر از کثیر نوّاء و اصحاب اوست..." (الکافي ج ۸، ص ۲۳۷).
در این حدیث میبینیم که امام (ع) به یک زن، دستور به داشتن ولایت آن دو داده، ولی ابوبصیر را از دستور دادن به برائت از آن دو نهی نمیکند، بلکه حتّی در پاسخ به آن زن فرمودهاند که ابوبصیر نزد ایشان از کسانی که مانند امام سخن گفتهاند محبوبتر است.
(ادامه در فرستهی بعد)
@HadithFehrestRejal
(ادامه از فرستهی قبل٣)
حدیث فوق از دو حال خارج نیست:
اگر صحیح بوده و از امام (ع) صادر شده باشد نشان از تقیّۀ شدید ایشان حتّی در برائت جستن از آن دو دارد.
و اگر جعلی باشد نیز نشان از تقیّۀ شدید در میان جاعلین حدیث دارد که حتّی نمیتوانستهاند اعتقاد به برائت از آن دو را صریحاً به امام (ع) نسبت دهند و این چیزی است که کاملاً با تاریخ قرن دوم و جوّ موجود در آن زمان سازگار است.
گاه نیز دیده میشود که چون امام، مسألهای (متعه) را حلال شمردهاند برخی از عامّه از امام (ع) خواستهاند که با حکم عمر مخالفت نکنند. امام نیز بدون اینکه عمر را لعن کرده یا از او برائت بجویند فرمودهاند: "تو بر نظر عمر باش و من بر نظر رسول الله (ص)، و بیا تا ملاعنه کنیم" (الکافي ج ۵، ص ۴۴۹).
شاید نهایت کلامی که ممکن بود از امامان (علیهم السلام) به نحو صریح در این زمینه صادر شده باشد چنین نقلهایی است:
سید بن طاوس در الطرائف از علی بن اسباط روایت کرده است که شخصی از اولاد برامکه از امام رضا (ع) در مورد ابوبکر پرسید. امام از پاسخگویی امتناع کرد. شخص اصرار کرد و در نهایت امام در پاسخ فرمودند:
"كَانَتْ لَنَا أُمٌّ صَالِحَةٌ، مَاتَتْ وَ هِيَ عَلَيْهِمَا سَاخِطَةٌ، وَ لَمْ يَأْتِنَا بَعْدَ مَوْتِهَا خَبَرُ أَنَّهَا رَضِيَتْ عَنْهُمَا".
مادری صالحه داشتیم که در حالی که بر آن دو (ابوبکر و عمر) خشمگین بود از دنیا رفت، و پس از وفاتش خبری نیامد که از آن دو راضی شده باشد.
الطرائف، ج ١، ص ٢۵٢.
کوتاه سخن اینکه:
با وجود جوّ خفقانی که در قرن دوم و سوم وجود داشته - که حتّی غالیان نمیتوانستهاند بهراحتی دست به جعل حدیث در زمینۀ عقایدی بزنند که از مسلّمات شیعیان بوده است - انتظار اینکه امامان (علیهم السلام) صراحتاً خلفای نخستین را لعن کرده یا قاتل صدّیقۀ شهیده را معرفی نمایند انتظاری نابهجاست.
البتّه همان مقدار که در منابع عامّه در این زمینه یافت میشود برای اثبات تاریخ، کافی است.
@HadithFehrestRejal
حدیث فوق از دو حال خارج نیست:
اگر صحیح بوده و از امام (ع) صادر شده باشد نشان از تقیّۀ شدید ایشان حتّی در برائت جستن از آن دو دارد.
و اگر جعلی باشد نیز نشان از تقیّۀ شدید در میان جاعلین حدیث دارد که حتّی نمیتوانستهاند اعتقاد به برائت از آن دو را صریحاً به امام (ع) نسبت دهند و این چیزی است که کاملاً با تاریخ قرن دوم و جوّ موجود در آن زمان سازگار است.
گاه نیز دیده میشود که چون امام، مسألهای (متعه) را حلال شمردهاند برخی از عامّه از امام (ع) خواستهاند که با حکم عمر مخالفت نکنند. امام نیز بدون اینکه عمر را لعن کرده یا از او برائت بجویند فرمودهاند: "تو بر نظر عمر باش و من بر نظر رسول الله (ص)، و بیا تا ملاعنه کنیم" (الکافي ج ۵، ص ۴۴۹).
شاید نهایت کلامی که ممکن بود از امامان (علیهم السلام) به نحو صریح در این زمینه صادر شده باشد چنین نقلهایی است:
سید بن طاوس در الطرائف از علی بن اسباط روایت کرده است که شخصی از اولاد برامکه از امام رضا (ع) در مورد ابوبکر پرسید. امام از پاسخگویی امتناع کرد. شخص اصرار کرد و در نهایت امام در پاسخ فرمودند:
"كَانَتْ لَنَا أُمٌّ صَالِحَةٌ، مَاتَتْ وَ هِيَ عَلَيْهِمَا سَاخِطَةٌ، وَ لَمْ يَأْتِنَا بَعْدَ مَوْتِهَا خَبَرُ أَنَّهَا رَضِيَتْ عَنْهُمَا".
مادری صالحه داشتیم که در حالی که بر آن دو (ابوبکر و عمر) خشمگین بود از دنیا رفت، و پس از وفاتش خبری نیامد که از آن دو راضی شده باشد.
الطرائف، ج ١، ص ٢۵٢.
کوتاه سخن اینکه:
با وجود جوّ خفقانی که در قرن دوم و سوم وجود داشته - که حتّی غالیان نمیتوانستهاند بهراحتی دست به جعل حدیث در زمینۀ عقایدی بزنند که از مسلّمات شیعیان بوده است - انتظار اینکه امامان (علیهم السلام) صراحتاً خلفای نخستین را لعن کرده یا قاتل صدّیقۀ شهیده را معرفی نمایند انتظاری نابهجاست.
البتّه همان مقدار که در منابع عامّه در این زمینه یافت میشود برای اثبات تاریخ، کافی است.
@HadithFehrestRejal
Forwarded from کانال معرفة الرجال و الآثار (عمیدرضا اکبری)
بارگاهی،_شیوهی_مواجههی_فقهای_متقدم_با_مفاد_احادیث_عمار_ساباطی.pdf
739.1 KB
شیوهی مواجههی فقهای متقدم با مفاد احادیث عمار ساباطی در کتاب طهارت
مصطفی بارگاهی
مجله علوم حدیث، ش104، 1401ش.
عمار ساباطی یکی از روات پرکار در نقل احادیث فقهی است. عمل به احادیث عمار در میان فقهای متقدم، همواره مسألهای چالشی بوده است. در این نوشتار ابتداء عوامل تردید فقهاء در عمل به احادیث عمار ساباطی را بر شمردهایم؛ سپس با احصاء کامل احادیث عمار ساباطی در کتاب طهارت، آنها را بر اساس شیوهی تعامل فقهای متقدم دستهبندی کردهایم. آنگاه به بررسی شیوهی تعامل ایشان با هر دسته از مجموعه احادیث او پرداختهایم. نشان دادهایم که مواجههی فقهاء با احادیث عمار، بینِ اعراض و قبول، متغیر است، و در پایان اثبات کردهایم که قبولِ احادیث عمار توسط فقهاء، همواره در سایهی مؤیداتِ خارج از خود حدیث بوده است. این سبک از مواجهه میتواند در کنار بررسیهای سندی، برای سنجش احادیث، کارآمد باشد.
@Al_Rijal
مصطفی بارگاهی
مجله علوم حدیث، ش104، 1401ش.
عمار ساباطی یکی از روات پرکار در نقل احادیث فقهی است. عمل به احادیث عمار در میان فقهای متقدم، همواره مسألهای چالشی بوده است. در این نوشتار ابتداء عوامل تردید فقهاء در عمل به احادیث عمار ساباطی را بر شمردهایم؛ سپس با احصاء کامل احادیث عمار ساباطی در کتاب طهارت، آنها را بر اساس شیوهی تعامل فقهای متقدم دستهبندی کردهایم. آنگاه به بررسی شیوهی تعامل ایشان با هر دسته از مجموعه احادیث او پرداختهایم. نشان دادهایم که مواجههی فقهاء با احادیث عمار، بینِ اعراض و قبول، متغیر است، و در پایان اثبات کردهایم که قبولِ احادیث عمار توسط فقهاء، همواره در سایهی مؤیداتِ خارج از خود حدیث بوده است. این سبک از مواجهه میتواند در کنار بررسیهای سندی، برای سنجش احادیث، کارآمد باشد.
@Al_Rijal
Audio
#کتب_اربعه_جلسه٢۵
#کتاب_الطهارة
حدیث عبدالله بن مسکان از ابوبصیر در میزان آب کرّ
- #عثمانبنعیسی و کتابهای او
- شواهدی برای عدم صحت انتساب کتابی به #ابوبصیر
- منعکس نشدن کتاب ابوبصیر در فهرستهای قمی و کوفی و ذکر نکردن طریق به این کتاب در فهرست طوسی
- اختلاف متنهای نقل شده از ابوبصیر با وجود اتحاد مضمون (برخلاف افراد دارای کتاب)
- مقایسهی کثرت احادیث موجود از حلبی و ابوبصیر و تفاوت نقل شدن کتاب ایشان
- کذاب بودن #علیبنابیحمزه و روایت کردن کتاب ابوبصیر پس از واقفی شدن
- اشتراک برخی نقلهای دو واقفی از ابوبصیر: علیبنابیحمزه و #وهیببنحفص
- احتمال #سرقت علیبنابیحمزه از کتاب #حلبی (یا حماد بن عثمان) و نسبت دادن احادیث او به ابوبصیر
- اشتراک متنی برخی نقلهای دو نفر دیگر از ابوبصیر به خاطر حضور #محمدبنسنان در هر دو سند
1401/10/10
@HadithFehrestRejal
#کتاب_الطهارة
حدیث عبدالله بن مسکان از ابوبصیر در میزان آب کرّ
- #عثمانبنعیسی و کتابهای او
- شواهدی برای عدم صحت انتساب کتابی به #ابوبصیر
- منعکس نشدن کتاب ابوبصیر در فهرستهای قمی و کوفی و ذکر نکردن طریق به این کتاب در فهرست طوسی
- اختلاف متنهای نقل شده از ابوبصیر با وجود اتحاد مضمون (برخلاف افراد دارای کتاب)
- مقایسهی کثرت احادیث موجود از حلبی و ابوبصیر و تفاوت نقل شدن کتاب ایشان
- کذاب بودن #علیبنابیحمزه و روایت کردن کتاب ابوبصیر پس از واقفی شدن
- اشتراک برخی نقلهای دو واقفی از ابوبصیر: علیبنابیحمزه و #وهیببنحفص
- احتمال #سرقت علیبنابیحمزه از کتاب #حلبی (یا حماد بن عثمان) و نسبت دادن احادیث او به ابوبصیر
- اشتراک متنی برخی نقلهای دو نفر دیگر از ابوبصیر به خاطر حضور #محمدبنسنان در هر دو سند
1401/10/10
@HadithFehrestRejal
Audio
#کتب_اربعه_جلسه٢۶
#کتاب_الطهارة
حدیث عبدالله بن مسکان از ابوبصیر در میزان آب کرّ
- #علیبنابیحمزه قائد #ابوبصیر و راوی کتاب او
- #عبداللهبنوضاح و مصاحبت با ابوبصیر و إکثار از ابوبصیر و منعکس نشدن احادیث او با وجود واقفی بودن طریق کتاب
- #ثابتبنشریح و إکثار از ابوبصیر و منعکس نشدن بسیاری از احادیث او
- #سعدانبنمسلم قائد ابوبصیر
- روایت شدن کتابهای علیبنابیحمزه توسط ابنابیعمیر و کمتر استفاده کردن ایشان از احادیث او
- منعکس شدن بسیاری از احادیث علیبنابیحمزه توسط قاسم بن محمد جوهری و علیبنالحکم و دیگران
- احتمال ویرایش کتابهای علیبنابیحمزه پس از واقفی شدن
- چگونگی استفادهی #عبداللهبنمسکان از ابوبصیر و دیگر کوفیان و احادیثشان
1401/10/11
@HadithFehrestRejal
#کتاب_الطهارة
حدیث عبدالله بن مسکان از ابوبصیر در میزان آب کرّ
- #علیبنابیحمزه قائد #ابوبصیر و راوی کتاب او
- #عبداللهبنوضاح و مصاحبت با ابوبصیر و إکثار از ابوبصیر و منعکس نشدن احادیث او با وجود واقفی بودن طریق کتاب
- #ثابتبنشریح و إکثار از ابوبصیر و منعکس نشدن بسیاری از احادیث او
- #سعدانبنمسلم قائد ابوبصیر
- روایت شدن کتابهای علیبنابیحمزه توسط ابنابیعمیر و کمتر استفاده کردن ایشان از احادیث او
- منعکس شدن بسیاری از احادیث علیبنابیحمزه توسط قاسم بن محمد جوهری و علیبنالحکم و دیگران
- احتمال ویرایش کتابهای علیبنابیحمزه پس از واقفی شدن
- چگونگی استفادهی #عبداللهبنمسکان از ابوبصیر و دیگر کوفیان و احادیثشان
1401/10/11
@HadithFehrestRejal
بسم الله الرحمن الرحیم
سنت و بدعت، هدایت و ضلالت
(در دو فرسته)
خداوند متعال در کتاب خود اموری را الزام کرده که «فریضه» نامیده میشود. اموری نیز پیامبر (ص) در ادامهی فرائض الهی و یا مستقلا قرار داد که آن را «سنت» مینامند. سنت، احکام خاص خود را دارد و شدت در آن کمتر از فریضه است. به عنوان مثال؛ رکعتهای سوم و چهارم نمازهای ظهر و عصر و عشاء را پیامبر به نمازها اضافه کرده و سنت محسوب میشوند و در سفر ساقط میشوند اما دو رکعت اول که فریضه است در سفر ساقط نمیشود.
در مقابل سنت، «بدعت» قرار دارد. چیزی که در بدعت اهمیت دارد این است که کاری را که خداوند و پیامبر (ص) و اهل بیت ایشان (ع) بدان دستور ندادهاند به عنوان بخشی از دین بپذیریم و به آن عمل کرده یا معتقد باشیم. مثلا اگر در روز عید فطر و قربان روزه گرفته شود بدعت است. اما اگر حتی شخصی حرامی را مرتکب شود ولی ادعای این را نداشته باشد که دین، همان عمل اوست مرتکب بدعت نشده است، مثلا روزهخواری بدون عذر در ماه رمضان در عین اینکه گناهی بزرگ است، بدعت نیست، چرا که روزهخوار، روزهخواریِ خود را بخشی از دین نمیداند.
بدعت نیز مانند سنت، گاه به صورت مستقل تصور میشود و گاه در ضمن یکی از فرائض و سنن:
بدعت در ضمن فرائض و سنن: پیامبر (ص) در ایام حج در مِنا نمازهایشان را در هر سه روز شکسته خواندند و پس از او نیز خلفا اینچنین کردند تا اینکه عثمان پس از گذشت شش سال از حکومتش آن را چهار رکعتی خواند و برای جا افتادن آن به بهانهای از امیر المؤمنین (ع) خواست که ایشان نیز به جای او اینچنین بخواند که امام (ع) قبول نکردند (الكافي ۴: ۵۱۸، ح ۳). این بدعت در ضمن فریضه است. دست بستن (تکتّف) در نماز نیز بدعتی در ضمن فریضه و سنت است.
بدعتهای مستقل: بدعتهای مستقل معمولا با الگوبرداری از قالب فریضهها و سنتها ساخته میشوند؛ مانند نماز تراویح که نماز بود ولی بدون دستور الهی و به جماعت خوانده میشد و لذا بدعت دانسته شد. البته گاه نیز بدعت، بدون الگوبرداری از یک سنت یا فریضه است.
یکی از سنتهای زیارت که در احادیث وارد شده است پیادهروی برای زیارت برخی از ائمه (علیهم السلام) است: حال اگر کسی برای اینکه اجر بیشتری ببرد این پیادهروی را به صورت چهاردستوپا انجام دهد یا این کار را دستوری الهی بداند مرتکب بدعت شده است. نمونههایی از این کارها در گزارشات تاریخی دیده میشود. اما اگر همین شخص در حین پیادهروی از روی محبت به اهل بیت (ع) عملی را انجام دهد ولی آن را به عنوان یک دستور الهی معتقد نباشد مرتکب بدعت نشده است.
مثال دیگر: گاه شخصی، کاری را در یک فریضه و سنت انجام میدهد ولی کارش نه به خاطر اجر بیشتر است و نه معتقد است که این کار دستوری الهی است، بلکه از روی محبت یا عادت یا امور دیگری این کار را انجام میدهد. مثلا شخصی که در یا دیوار حرم را میبوسد از روی علاقهای است که به خاندان عصمت و طهارت (علیهم السلام) دارد و حتی اگر دستوری الهی نیز وجود نداشته باشد مرتکب بدعت نشده است؛ چرا که او طبیعتاً این کار را برای بردن اجر یا به خاطر دستور الهی انجام نمیدهد بلکه محبتی که به شخص مدفون در آن حرم دارد او را به انجام این کار فرا خوانده است.
حال اگر عملی را که سنت است و از اموری است که اهل بیت (علیهم السلام) بدان امر کرده و بر آن تشویق کردهاند و برای آن ثوابهایی را ذکر کردهاند (مانند پیادهروی برای زیارت امیرالمؤمنین یا امام حسین علیهما السلام) در غیر جایی که ایشان گفتهاند استفاده کنیم چه صورتی دارد؟
با توجه به توضیحات فوق، معلوم میشود که اگر این کار را برای بردن اجر و تصور اینکه این کار دستور الهی است انجام دهد «بدعت» است. طبیعتا انسان عاقل چنین کاری را بدون اینکه امید دستاوردی مادی یا معنوی داشته باشد انجام نمیدهد. اگر هم واقعا اینگونه مراسمات بدون هیچ چشمداشتی معنوی برگزار میشود باید این مطلب در رسانهها به نحو عمومی اعلان شود تا هم افراد، با نیتی نادرست شرکت نکنند و هم معلوم شود چند نفر با این وجود حاضر به شرکت هستند.
این بدعت از بدعتهای مستقل محسوب میشود که با الگوبرداری از سنتهای دیگر جعل شده است. طبیعتا اگر بنا بود چنین سنتهایی برای زیارت قبور دیگران قرار داده شود اهل بیت (علیهم السلام) آن را بیان میکردند؛ همانگونه که ثواب زیارت قبر مؤمن و آداب زیارت قبور را بیان کردهاند ولی سخنی از پیادهروی (حتی از فاصلهی نزدیک تا کنار قبر) مطرح نکردهاند.
(ادامه در فرستهی بعد)
@HadithFehrestRejal
سنت و بدعت، هدایت و ضلالت
(در دو فرسته)
خداوند متعال در کتاب خود اموری را الزام کرده که «فریضه» نامیده میشود. اموری نیز پیامبر (ص) در ادامهی فرائض الهی و یا مستقلا قرار داد که آن را «سنت» مینامند. سنت، احکام خاص خود را دارد و شدت در آن کمتر از فریضه است. به عنوان مثال؛ رکعتهای سوم و چهارم نمازهای ظهر و عصر و عشاء را پیامبر به نمازها اضافه کرده و سنت محسوب میشوند و در سفر ساقط میشوند اما دو رکعت اول که فریضه است در سفر ساقط نمیشود.
در مقابل سنت، «بدعت» قرار دارد. چیزی که در بدعت اهمیت دارد این است که کاری را که خداوند و پیامبر (ص) و اهل بیت ایشان (ع) بدان دستور ندادهاند به عنوان بخشی از دین بپذیریم و به آن عمل کرده یا معتقد باشیم. مثلا اگر در روز عید فطر و قربان روزه گرفته شود بدعت است. اما اگر حتی شخصی حرامی را مرتکب شود ولی ادعای این را نداشته باشد که دین، همان عمل اوست مرتکب بدعت نشده است، مثلا روزهخواری بدون عذر در ماه رمضان در عین اینکه گناهی بزرگ است، بدعت نیست، چرا که روزهخوار، روزهخواریِ خود را بخشی از دین نمیداند.
بدعت نیز مانند سنت، گاه به صورت مستقل تصور میشود و گاه در ضمن یکی از فرائض و سنن:
بدعت در ضمن فرائض و سنن: پیامبر (ص) در ایام حج در مِنا نمازهایشان را در هر سه روز شکسته خواندند و پس از او نیز خلفا اینچنین کردند تا اینکه عثمان پس از گذشت شش سال از حکومتش آن را چهار رکعتی خواند و برای جا افتادن آن به بهانهای از امیر المؤمنین (ع) خواست که ایشان نیز به جای او اینچنین بخواند که امام (ع) قبول نکردند (الكافي ۴: ۵۱۸، ح ۳). این بدعت در ضمن فریضه است. دست بستن (تکتّف) در نماز نیز بدعتی در ضمن فریضه و سنت است.
بدعتهای مستقل: بدعتهای مستقل معمولا با الگوبرداری از قالب فریضهها و سنتها ساخته میشوند؛ مانند نماز تراویح که نماز بود ولی بدون دستور الهی و به جماعت خوانده میشد و لذا بدعت دانسته شد. البته گاه نیز بدعت، بدون الگوبرداری از یک سنت یا فریضه است.
یکی از سنتهای زیارت که در احادیث وارد شده است پیادهروی برای زیارت برخی از ائمه (علیهم السلام) است: حال اگر کسی برای اینکه اجر بیشتری ببرد این پیادهروی را به صورت چهاردستوپا انجام دهد یا این کار را دستوری الهی بداند مرتکب بدعت شده است. نمونههایی از این کارها در گزارشات تاریخی دیده میشود. اما اگر همین شخص در حین پیادهروی از روی محبت به اهل بیت (ع) عملی را انجام دهد ولی آن را به عنوان یک دستور الهی معتقد نباشد مرتکب بدعت نشده است.
مثال دیگر: گاه شخصی، کاری را در یک فریضه و سنت انجام میدهد ولی کارش نه به خاطر اجر بیشتر است و نه معتقد است که این کار دستوری الهی است، بلکه از روی محبت یا عادت یا امور دیگری این کار را انجام میدهد. مثلا شخصی که در یا دیوار حرم را میبوسد از روی علاقهای است که به خاندان عصمت و طهارت (علیهم السلام) دارد و حتی اگر دستوری الهی نیز وجود نداشته باشد مرتکب بدعت نشده است؛ چرا که او طبیعتاً این کار را برای بردن اجر یا به خاطر دستور الهی انجام نمیدهد بلکه محبتی که به شخص مدفون در آن حرم دارد او را به انجام این کار فرا خوانده است.
حال اگر عملی را که سنت است و از اموری است که اهل بیت (علیهم السلام) بدان امر کرده و بر آن تشویق کردهاند و برای آن ثوابهایی را ذکر کردهاند (مانند پیادهروی برای زیارت امیرالمؤمنین یا امام حسین علیهما السلام) در غیر جایی که ایشان گفتهاند استفاده کنیم چه صورتی دارد؟
با توجه به توضیحات فوق، معلوم میشود که اگر این کار را برای بردن اجر و تصور اینکه این کار دستور الهی است انجام دهد «بدعت» است. طبیعتا انسان عاقل چنین کاری را بدون اینکه امید دستاوردی مادی یا معنوی داشته باشد انجام نمیدهد. اگر هم واقعا اینگونه مراسمات بدون هیچ چشمداشتی معنوی برگزار میشود باید این مطلب در رسانهها به نحو عمومی اعلان شود تا هم افراد، با نیتی نادرست شرکت نکنند و هم معلوم شود چند نفر با این وجود حاضر به شرکت هستند.
این بدعت از بدعتهای مستقل محسوب میشود که با الگوبرداری از سنتهای دیگر جعل شده است. طبیعتا اگر بنا بود چنین سنتهایی برای زیارت قبور دیگران قرار داده شود اهل بیت (علیهم السلام) آن را بیان میکردند؛ همانگونه که ثواب زیارت قبر مؤمن و آداب زیارت قبور را بیان کردهاند ولی سخنی از پیادهروی (حتی از فاصلهی نزدیک تا کنار قبر) مطرح نکردهاند.
(ادامه در فرستهی بعد)
@HadithFehrestRejal
(ادامه از فرستهی قبل)
اما بدعت چه خصوصیات و تبعاتی دارد؟
به بخشی از آنها اشاره میکنیم:
- بدعتها امر را مشتبه میکنند:
از امیر المؤمنین (ع) در خطبهای نقل شده که فرمودند: «أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّمَا بَدْءُ وُقُوعِ الْفِتَنِ أَهْوَاءٌ تُتَّبَعُ وَ أَحْكَامٌ تُبْتَدَعُ يُخَالَفُ فِيهَا كِتَابُ اللَّهِ، يَتَوَلَّى فِيهَا رِجَالٌ رِجَالًا، فَلَوْ أَنَّ الْبَاطِلَ خَلَصَ لَمْ يَخْفَ عَلَى ذِي حِجًى، وَ لَوْ أَنَّ الْحَقَّ خَلَصَ لَمْ يَكُنِ اخْتِلَافٌ، وَ لَكِن يُؤْخَذُ مِن هَذَا ضِغْثٌ وَ مِن هَذَا ضِغْثٌ فَيُمْزَجَانِ فَيَجِيئَانِ مَعاً فَهُنَالِكَ اسْتَحْوَذَ الشَّيْطَانُ عَلَى أَوْلِيَائِي...»: ای مردم، همانا شروع واقع شدن فتنهها هواهایی است که پیروی میشوند و حکمهایی است که بدعت نهاده میشوند و در آنها با کتاب الله مخالفت میشود و افرادی دنبالهرو/دوستدار افراد دیگر میشوند. پس اگر باطل، خالص میبود، بر انسان عاقل مخفی نمیمانْد و اگر حق، خالص می¬بود اختلافی پیش نمیآمد، ولی (مشکل این است که) بخشی از این و بخشی از آن گرفته میشود و با هم در آمیخته شده و با هم میآیند (و عرضه میشوند)، و در این حالت است که شیطان بر اولیای خود غالب میشود...». (المحاسن ۱: ۲۰۸، ح ۷۴، و ۲۱۸، ح ۱۱۴؛ الكافي ۱: ۵۴، ح ۱)
- راه بدعت به سوی آتش است:
از ائمه (ع) روایت شده است که: «کلّ بدعةٍ ضلالةٌ، و کلّ ضلالة في النار/سبيلُها إلی النار»؛ هر بدعتی ضلالت و گمراهی است، و هر ضلالتی راهش به سوی آتش است (المحاسن ۱: ۲۰۷، ح ۶۷؛ الكافي ۱: ۵۶-۵۷، ح ۸ و ۱۲، ۸: ۵۸-۵۹، ح ۲۱).
- به وجود آمدن هر بدعت موجب ترک شدن یک «سنت» میشود:
زراره از امام صادق (ع) در مورد حلال و حرام سؤال کرده و امام پاسخ دادهاند: «حلالُ محمّدٍ حلالٌ أبداً إلى يومِ القيامةِ، و حرامُهُ حرامٌ أبداً إِلى يومِ القيامة، لا يكونُ غيرُهُ وَ لا يجيءُ غيرُهُ، و قالَ: قالَ عليٌّ (ع): ما أَحَدٌ ابتَدَعَ بِدعَةً إِلَّا تَرَكَ بها سُنَّةً»: حلال محمد (ص) تا روز قیامت حلال است و حرامش تا روز قیامت حرام است، نه غیر آن وجود دارد و نه غیر آن خواهد آمد. آنگاه امام (ع) فرمود: علی (ع) فرمود: هیچ کس بدعتی را بنا نمینهد مگر اینکه بهوسیلۀ آن سنتی ترک میشود/سنتی را ترک میکند (الكافي ۱: ۵۸، ح ۱۹).
- بدعتگذاری یکی از مراحل شرک است:
روایت شده که از امام صادق (ع) در مورد پایینترین مرحلۀ شرک پرسیدهاند و ایشان پاسخ داده است: «مَن ابتَدَعَ رأياً فأحبَّ عَلَيه و أبغض عَلَيه»: کسی که نظری را بدعت بگذارد و بر آن، دوستی و دشمنی بورزد (تفسير العياشي ۱: ۲۴۶، ح ۱۵۰؛ الکافی ۲: ۳۹۷، ح ۲).
- توبهی بدعتگذار پذیرفته نخواهد شد:
در داستانی که از امام صادق (ع) نقل شده است پیش از آمدن اسلام، شخصی دینی را بدعت نهاده بود. پس از مدتی از کردهی خود پشیمان شده و مردم را از آن باز میداشت ولی مردم دیگر به سخن او گوش نکردند. او خود را به زمین بست و گفت: تا خداوند توبۀ من را نپذیرد خود را باز نخواهم کرد. پس خداوند به یکی از پیامبرانش وحی فرستاد: به این شخص بگو: به عزّت و جلالم، اگر مرا بخوانی تا اینکه بندهای بدنت از هم باز شوند تو را اجابت نخواهم کرد تا زمانی که کسانی که بر دین ساختگیات مردهاند را زنده کنی و آنها نیز از آن رویگردان شوند (المحاسن ۱: ۲۰۷-۲۰۸، ح ۷۰. همچنین: ۱: ۲۰۷، ح ۶۹؛ الكافي ۱: ۵۴، ح ۴).
و اما در پایان:
این بحث، ارتباطی به این ندارد که - به هر علتی - شخصی که دفن شده است را دوست داشته یا نسبت به او ارادتی نداشته باشیم، بلکه حتّی اگر او را از اولیای الهی بدانیم ولی در محبّت او بدعتی بسازیم نیز گناهی کبیره مرتکب شدهایم. دوست داشتن یک شخص اگر اشتباه و از سر جهالت باشد موجب ورود در آتش جهنّم نمیشود، همان گونه که احادیث مختلفی دلالت بر اهل نجات بودن مستضعفینی دارد که از روی جهالت حتّی کسانی چون خلفای عامه را دوست داشتهاند، امّا بدعت گذاشتن و به بدعت عمل کردن، گناهی کبیره و از مراحل شرک است؛ «إنّ الشرک لَظلمٌ عظیم».
سنتهای دینی را با اغراض دنیوی و حبّ و بغضهای شخصی و حزبی پیوند نزنیم، حتی اگر حب و بغضی بهجا باشد. مبادا سنتّهای دینی کمرنگ شده و بدعتهایی در جامعه به وجود آوریم که نسلی را به انحراف دینی بکشاند. بحث فوق شامل پیادهروی به سوی قبور امامزادگان (من جمله مرحوم عبدالعظیم الحسنی سلام الله علیه) نیز میشود، چه حدیثی را که زیارت ایشان را معادل زیارت ابیعبدالله الحسین (ع) میداند قبول داشته باشیم و چه خیر. کسی که از پیادهروی برای زیارت امام حسین علیه السلام (که اختصاصی به اربعین نیز ندارد) به خاطر مانعی جامانده إن شاء الله از ثواب آن بهره خواهد برد، ولی نباید بیدلیل، این سنت دینی را برای زیارتی دیگر استفاده کند.
سنّتهای دینی را پاسبانی کنیم.
@HadithFehrestRejal
اما بدعت چه خصوصیات و تبعاتی دارد؟
به بخشی از آنها اشاره میکنیم:
- بدعتها امر را مشتبه میکنند:
از امیر المؤمنین (ع) در خطبهای نقل شده که فرمودند: «أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّمَا بَدْءُ وُقُوعِ الْفِتَنِ أَهْوَاءٌ تُتَّبَعُ وَ أَحْكَامٌ تُبْتَدَعُ يُخَالَفُ فِيهَا كِتَابُ اللَّهِ، يَتَوَلَّى فِيهَا رِجَالٌ رِجَالًا، فَلَوْ أَنَّ الْبَاطِلَ خَلَصَ لَمْ يَخْفَ عَلَى ذِي حِجًى، وَ لَوْ أَنَّ الْحَقَّ خَلَصَ لَمْ يَكُنِ اخْتِلَافٌ، وَ لَكِن يُؤْخَذُ مِن هَذَا ضِغْثٌ وَ مِن هَذَا ضِغْثٌ فَيُمْزَجَانِ فَيَجِيئَانِ مَعاً فَهُنَالِكَ اسْتَحْوَذَ الشَّيْطَانُ عَلَى أَوْلِيَائِي...»: ای مردم، همانا شروع واقع شدن فتنهها هواهایی است که پیروی میشوند و حکمهایی است که بدعت نهاده میشوند و در آنها با کتاب الله مخالفت میشود و افرادی دنبالهرو/دوستدار افراد دیگر میشوند. پس اگر باطل، خالص میبود، بر انسان عاقل مخفی نمیمانْد و اگر حق، خالص می¬بود اختلافی پیش نمیآمد، ولی (مشکل این است که) بخشی از این و بخشی از آن گرفته میشود و با هم در آمیخته شده و با هم میآیند (و عرضه میشوند)، و در این حالت است که شیطان بر اولیای خود غالب میشود...». (المحاسن ۱: ۲۰۸، ح ۷۴، و ۲۱۸، ح ۱۱۴؛ الكافي ۱: ۵۴، ح ۱)
- راه بدعت به سوی آتش است:
از ائمه (ع) روایت شده است که: «کلّ بدعةٍ ضلالةٌ، و کلّ ضلالة في النار/سبيلُها إلی النار»؛ هر بدعتی ضلالت و گمراهی است، و هر ضلالتی راهش به سوی آتش است (المحاسن ۱: ۲۰۷، ح ۶۷؛ الكافي ۱: ۵۶-۵۷، ح ۸ و ۱۲، ۸: ۵۸-۵۹، ح ۲۱).
- به وجود آمدن هر بدعت موجب ترک شدن یک «سنت» میشود:
زراره از امام صادق (ع) در مورد حلال و حرام سؤال کرده و امام پاسخ دادهاند: «حلالُ محمّدٍ حلالٌ أبداً إلى يومِ القيامةِ، و حرامُهُ حرامٌ أبداً إِلى يومِ القيامة، لا يكونُ غيرُهُ وَ لا يجيءُ غيرُهُ، و قالَ: قالَ عليٌّ (ع): ما أَحَدٌ ابتَدَعَ بِدعَةً إِلَّا تَرَكَ بها سُنَّةً»: حلال محمد (ص) تا روز قیامت حلال است و حرامش تا روز قیامت حرام است، نه غیر آن وجود دارد و نه غیر آن خواهد آمد. آنگاه امام (ع) فرمود: علی (ع) فرمود: هیچ کس بدعتی را بنا نمینهد مگر اینکه بهوسیلۀ آن سنتی ترک میشود/سنتی را ترک میکند (الكافي ۱: ۵۸، ح ۱۹).
- بدعتگذاری یکی از مراحل شرک است:
روایت شده که از امام صادق (ع) در مورد پایینترین مرحلۀ شرک پرسیدهاند و ایشان پاسخ داده است: «مَن ابتَدَعَ رأياً فأحبَّ عَلَيه و أبغض عَلَيه»: کسی که نظری را بدعت بگذارد و بر آن، دوستی و دشمنی بورزد (تفسير العياشي ۱: ۲۴۶، ح ۱۵۰؛ الکافی ۲: ۳۹۷، ح ۲).
- توبهی بدعتگذار پذیرفته نخواهد شد:
در داستانی که از امام صادق (ع) نقل شده است پیش از آمدن اسلام، شخصی دینی را بدعت نهاده بود. پس از مدتی از کردهی خود پشیمان شده و مردم را از آن باز میداشت ولی مردم دیگر به سخن او گوش نکردند. او خود را به زمین بست و گفت: تا خداوند توبۀ من را نپذیرد خود را باز نخواهم کرد. پس خداوند به یکی از پیامبرانش وحی فرستاد: به این شخص بگو: به عزّت و جلالم، اگر مرا بخوانی تا اینکه بندهای بدنت از هم باز شوند تو را اجابت نخواهم کرد تا زمانی که کسانی که بر دین ساختگیات مردهاند را زنده کنی و آنها نیز از آن رویگردان شوند (المحاسن ۱: ۲۰۷-۲۰۸، ح ۷۰. همچنین: ۱: ۲۰۷، ح ۶۹؛ الكافي ۱: ۵۴، ح ۴).
و اما در پایان:
این بحث، ارتباطی به این ندارد که - به هر علتی - شخصی که دفن شده است را دوست داشته یا نسبت به او ارادتی نداشته باشیم، بلکه حتّی اگر او را از اولیای الهی بدانیم ولی در محبّت او بدعتی بسازیم نیز گناهی کبیره مرتکب شدهایم. دوست داشتن یک شخص اگر اشتباه و از سر جهالت باشد موجب ورود در آتش جهنّم نمیشود، همان گونه که احادیث مختلفی دلالت بر اهل نجات بودن مستضعفینی دارد که از روی جهالت حتّی کسانی چون خلفای عامه را دوست داشتهاند، امّا بدعت گذاشتن و به بدعت عمل کردن، گناهی کبیره و از مراحل شرک است؛ «إنّ الشرک لَظلمٌ عظیم».
سنتهای دینی را با اغراض دنیوی و حبّ و بغضهای شخصی و حزبی پیوند نزنیم، حتی اگر حب و بغضی بهجا باشد. مبادا سنتّهای دینی کمرنگ شده و بدعتهایی در جامعه به وجود آوریم که نسلی را به انحراف دینی بکشاند. بحث فوق شامل پیادهروی به سوی قبور امامزادگان (من جمله مرحوم عبدالعظیم الحسنی سلام الله علیه) نیز میشود، چه حدیثی را که زیارت ایشان را معادل زیارت ابیعبدالله الحسین (ع) میداند قبول داشته باشیم و چه خیر. کسی که از پیادهروی برای زیارت امام حسین علیه السلام (که اختصاصی به اربعین نیز ندارد) به خاطر مانعی جامانده إن شاء الله از ثواب آن بهره خواهد برد، ولی نباید بیدلیل، این سنت دینی را برای زیارتی دیگر استفاده کند.
سنّتهای دینی را پاسبانی کنیم.
@HadithFehrestRejal