Telegram Web
Forwarded from تیزفکری
درس فلسفه‌ورزی
تدریس، مباحثه وبا هم‌خوانی کتاب:
«بیایید فلسفه بورزیم؛ درآمدی بر تامل انتقادی و گفت‌وگوی عقلانی
اثر: ریچارد کریل


با تدریس و تسهیلگری:
دکتر حامد صفایی‌پور
دکتری فلسفه علم از دانشگاه تربیت مدرس تهران


🔖شروع دوره: ۱۶ مرداد ماه

🔖زمان: سه‌شنبه‌ها ۱۷ تا ۱۹

▫️تعداد جلسات: ۱۶ جلسه (۳۲ ساعت)

▫️قالب برگزاری: ۱۰۰% مجازی (همراه با دسترسی به فایل ضبط شده کلاس (افلاین))


📌نکته: دوره در دو هفته پایانی شهریور ماه تشکیل نخواهد شد.


شهریه دوره: ۳,۲۰۰,۰۰۰ تومان

ظرفیت باقی مانده: ۱۰ نفر


📌نکته: تهیه کتاب پیش از شروع دوره توصیه می‌شود.



🦋تخفیف‌ها:

🌿۲۵ %ویژه شرکت‌کنندگان قبلی دوره تربیت مربی فبک

🌿 %۲۵ ثبت‌نام گروهی (4 نفر)

🌿%۲۰ ویژه شرکت کنندگان در دو دوره از دوره‌های تیزفکری

🌿%۱۰ ویژه شرکت‌کنندگان در یک دوره از دوره‌های تیزفکری


📌دریافت کد تخفیف در دایرکت

📍ثبت نام: اینجا
سلام بر مادری که عزیز بود
نور خانه بود
و نبودش بر ما گران است


یکسال گذشت
زیباترین جدایی*
حامد صفايي‌پور
 
-        نه مریم‌جان! من این را نمی­‌گویم!
-        چی می‌گه خاله؟
-        اجازه بدهید نگویم! 
-        نه لطفاً بگویید!
-        مریم‌جان می­‌گوید دوست دارم جایی دفنم کنید که خیلی دور نباشد! بتوانید به من سر بزنید! 
 
ای دریغ! خانواده همسر من فامیلی دارند در آمریکا که همان‌طور که ما کلید را در در می­‌کنیم و وارد خانه می­‌شویم با ارواح ارتباط می‌گیرد! جملات بالا بخشی از صحبت­‌هایی است که ما با او «تلفنی» و او با مریم، رد و بدل کرد. چه زمانی؟ همان روز دومی که مریم در آی.سی.یو بود و دیگر با کمک دستگاه نفس می­‌کشید. اگر در ذهنتان این سؤال وجود دارد که آیا ما باید این حرف­ها را باور کنیم یا نه؟ واقعیت است یا نه؟ عارضم به خدمتتان که: «من، نمی‌دانم!» خودم هم تلاشی برای رد و قبول آن نکرده‌ام! اما با شناختی که پس از ۲۱سال زندگی مشترک با مریم دارم، این را تأیید می­‌کنم که این درخواست، می­‌تواند از درخواست‌های اول مریم باشد. اینکه بخواهد جایی کنار خانواده به خصوص کنار مادربزرگش، مامان پروانه؛ پدربزرگش، بابا دکتر، و خواهر کوچکش، زهره، باشد. شیرین‌ترین خاطرات کودکی مریم حضور در خانه-باغِ «مامان پروانه» بود. همان­‌جایی که بعدها مکان اصلی خیریه الزهرا (س) شد و هربار که ما در دوران نامزدی قدم‌زنان به آنجا می­‌رفتیم می­‌دیدیم خانم­‌هایی در حال دسته­‌بندی اغذیه و البسه هستند. خاطره پُرتکراری که مریم همیشه برایم تعریف می­‌کرد این بود که زمانی گریه­‌کنان از دبستان ملک به مطبِ بابا دکتر در خیابان فردوسی رفته یا چند روزی را در خانه-باغِ «مامان پروانه» بازی کرده است. خب، طبیعی است که حالا چنین درخواستی را در این تماس روحانی برایمان بگوید!

این بود که آن شبی که با شنیدن خبر فوتِ مریم، همۀ خانواده دور هم جمع شدیم تا هم سوگواری کنیم و هم گفت‌وگویی دربارۀ زمان و مزار خاک­سپاری داشته باشیم، گزینۀ اول خاکسپاری در قطعۀ چ ۱۳ و بلوک ۹ بود. پایینِ پایِ مامان پروانه و بابا دکتر و در آغوش خواهر. در قبری دوطبقه که پدر مریم‌جان، برای خود و همسر خریده بودند. شما می­‌دانستید قبرها با پرداختن مبالغی برای زیرسازی دو، و حتی سه‌طبقه می­‌شوند؟ نتیجه آن شد که امکان افزایش یک طبقه به قبرِ قبلی وجود دارد و قرار شد خاکسپاری را یک روز عقب بیاندازیم تا مقدمات کار فراهم شود. این نخستین مواجهۀ من با دنیای قاعده­‌مند آرامستان بود. چیزی که فکر نمی­‌کردم در این سن و سال به فهمش نائل شوم.

صبح پنج‌شنبه با محمدجان، رفتیم بیمارستان تا کارهای ترخیص را بکنیم. شما تا به حال به سردخانه رفته‌اید؟ از نظر بیمارستان وقتی کسی فوت می­‌کند باید به سردخانه منتقل شود. یک رسید کوچک هم هست که بعداً روی در یخچال­‌ها نصب می­‌کنند تا مسئول سردخانه بداند چه کسی، کجاست و جنازه را سریع پیدا کند. من آن روز یواشکی وارد سردخانه شدم. اسم­‌ها را یک‌به‌یک خواندم تا اینکه نام قشنگ‌اش را پیدا کردم. محمد را صدا زدم: مریمم اینجاست! همدمم اینجاست! مونسم اینجاست...

ما را آوردند بیرون! گفتیم ما کارهای ترخیص را انجام داده‌ایم اما جنازه را حالا نمی‌بریم! گفت: «نمی­‌شود، باید همین امروز ببرید سال تطهیر! ظرفیت خالی نداریم!» ما هم گفتیم چشم! اما رفتیم و برنگشتیم! «خاکسپاری صبح جمعه است».

از همان اواسط اردیبهشت که مریم‌جان کمردرد مختصری گرفت و سرفه­‌هایی می­‌کرد، پیش دکتر رفت و آزمایش اول را انجام داد؛ از همان روز اولی که تصاویر، متاستاز گسترده تودۀ سرطانی را در سراسر بدن نشان می­‌داد، دوستم، دکتر مهدی ترکی به من گفت که برای این سطح از درگیری، درمانی در علم پزشکی  نیست و از امروز کار ما تنها افزایش کیفیت زندگی و طول عمر است. پس طبیعی است که من، از همان روزها، قوۀ تخیل را به سوی بدترین سناریوها پرواز داده باشم. یادم هست، یکبار بچه­‌ها را برای تفریح به پارک مرداویج، کنار مسجدالمهدی بردم و وقتی نگاهم به پله­‌های مسجد افتاد گفتم: اینجا برای مراسم بد نیست! چون از اساس من با برگزاری مراسم ترحیم در مساجد مخالفم و این مسجد تنها مسجدی است که  سالن مراسم­ آن به «مسجد» شباهتی ندارد! یک لحظه بعد هم از خودم متنفر می­‌شدم که چرا چنین فکری به سراغم می‌آید؟ افکار را مثل پشه­‌های مزاحم پس می­زدم. اما چه سود! چون دقیقه­‌ای دیگر به لحظۀ خواندن تلقین بر بالای سر مریم فکر می­‌کردم. هر چند این خیال­‌پردازی کودکانه در ماه بعد، وقتی هر دو «لباس طوفان» پوشیدیم و برای اندک امید باقی مانده، با سرمایه‌گذاری کلان بر روی «نمی‌دانم‌ها» می­‌جنگیدیم، کمتر شد اما با این توصیف‌ها، طبیعی است که من در این چهارماه، بارها خودم را در حالت خاکسپاری تصور کرده باشم.
گاهی هم به صحبت­هایم به هنگام تشکر از شرکت­‌کنندگان فکر می­ کردم! راستش همین حالا هم بخش­هایی از متن سخنرانی‌ام­ را در خاطر دارم! سخنرانی­‌ای که حرف دلم بود اما هیچ‌گاه آن را قرائت نکردم! متنی که بیش از همه برای تشکر از دوستانِ مریم، نفیسه، ساره، مریم، لیلی، زهرا، هدی، سمانه و ... تنظیم کرده بودم!

«دوستان و عزیزان مریم!
هر چند تقدیر الهی این نبود که یار سفرکردۀ ما به معجزۀ دعا و حرمت اشک­های چشمان شما شفا یابد اما ما، معجزۀ دیگر را در همراهی و تپش قلب­های مهربان شما دیدیم! دیدیم که ما فرزندان آدم، هر چند به سرزمین ناخوشی­‌ها و مرارت­‌ها هبوط کرده‌ایم اما گرد هم، به معجزۀ وجدان، آتشی افروخته و در وقت مرارت­‌ها دستان یخ­‌زدۀ خویش را با آن گرم می­‌کنیم...»
 
خلاصه، با این توصیف‌ها، علی‌القاعده نباید در مراسم خاکسپاری چیزی برای من ناشنوده و نادیده باشد اما چنین نبود. اولاً، مهمترین ویژگی آن لحظه­‌ها آرامش بی­کرانی بود که به قلب­ های ما، به قلب­های بچه­‌های مریم، ارزانی شده بود. مریم در نهایت پاکی و زیبایی رفت و ما دوست داشتیم این زیبایی را ببینیم و حتی با آن فخرفروشی کنیم: مادری داشتیم مهربان، جانی برای زندگی، کسی که سال­ها ما را به هم­نشینی و هم‌جواری خود مهمان کرده بود. دوستش داشتیم و اکنون با بدرقه‌ای باشکوه همراهی‌اش می‌کنیم. ثانیاً، ما برای هر کاری در آن لحظه‌ها، قطب­‌نما داشتیم: «مریم دوست دارد یا نه؟» دوست دارد جزع و فرع کنیم؟ معلومه که نه! دوست دارد توجه ما به بچه­ ها باشد یا خودمان؟ بچه­‌ها! دوست دارد من در آخرین دیدار کنارش باشم؟ بله! دوست دارد من برایش سورۀ «انسان» بخوانم؟ بله!... کلّا! انها تذکره! فمن شاء التخذ الی ربه سبیلا... این بود که این زنجیرۀ تصمیم­‌های فشرده بی‌هیچ زحمتی گرفته شد و مراسم مریم در نهایت آرامش به انجام رسید.
 
*متن کامل این نوشته در کتاب «چهل روایت ناتمام از یک مکان تمام» منتشر شده است.


 
📚 رونمایی و گفتگو درباره‌ی کتاب "چهل روایتِ ناتمام از یک مکانِ تمام"

🔸 با حضور:
📍میزبان: استاد علی خدایی
📍مهمان: مصطفی حیدری (گردآورنده) و جمعی از نویسندگان کتاب

زمان:
چهارشنبه‌، ۷ شهریورماه ۱۴۰۳، از ساعت ۱۹

🏛 مکان:
خیابان اردیبهشت جنوبی، روبروی کوچه استاد تاج، شهر کتاب اردیبهشت

#اصفهان
#نشر_اقنوم
#باغ‌رضوان
#آرامستان
#شهرکتاب_اردیبهشت
Forwarded from تیزفکری
دیشب اتفاقی دوستی را دیدم که این مجموعه را شنیده بود و از آن بسیار راضی بود.

با اینکه این موضوع سال‌هاست از موضوع کار و توجهات من خارج شده است اما گفتم‌ شاید همچنان برای دختران و پسران سرزمینم ارزشمند باشد. پس تصمیم گرفتم اینجا برای استفاده همگان منتشر نمایم.

مجموعه فایل‌های صوتی
مدیریت پرسش‌ها در شناخت و انتخاب همسر
#رایگان

حامد صفایی‌پور
سال تولید ۱۳۸۹


@tizfekri
سخن آغازین
حامد صفایی‌پور
شماره 0. سرآغاز / دنبال جزوه ای نباشید که .... / مدیریت #پرسش‌ها در شناخت و #انتخاب_همسر
@HamPIshani
چند نکته مقدماتی
حامد صفایی‌پور
شماره1. چند نکته مقدماتی/ مدیریت #پرسش‌ها در شناخت و #انتخاب_همسر
@HamPIshani
چگونه معیارهای انتخابمان را تقسیم بندی کنیم
حامد صفایی‌پور
شماره 3. چگونه معیارهای انتخاب را تقسیم‌بندی کنیم؟/ مدیریت #پرسش‌ها در شناخت و #انتخاب_همسر
@HamPIshani
تصمیم‌گیری درباره اصول، علایق و محدودۀ سازگاری
حامد صفایی‌پور
شماره 4. تصمیم‌گیری درباره اصول، علایق و محدودۀ سازگاری/ مدیریت #پرسش‌ها در شناخت و #انتخاب_همسر
@HamPIshani
ترتیب شناخت در روند آشنایی
حامد صفایی‌پور
شماره 5. ترتیب شناخت در روند آشنایی/ مدیریت #پرسش‌ها در شناخت و #انتخاب_همسر
@HamPIshani
علت دلیل باورها و رفتارها
حامد صفایی‌پور
شماره 6. علت و دلیل باورها و رفتارها/ مدیریت #پرسش‌ها در شناخت و #انتخاب_همسر
@HamPIshani
دربارۀ نقش شجاعت فکری و پارسایی در انتخاب
حامد صفایی‌پور
شماره 7. درباره نقش شجاعت فکری و پارسایی در انتخاب/ مدیریت #پرسش‌ها در شناخت و #انتخاب_همسر
@HamPIshani
درباره هنر پرسشگری
حامد صفایی‌پور
شماره 8. درباره هنر پرسش‌گری/ مدیریت #پرسش‌ها در شناخت و #انتخاب_همسر
@HamPIshani
انوع پرسش‌ها
حامد صفایی‌پور
شماره 9. انواع پرسش‌ها/ مدیریت #پرسش‌ها در شناخت و #انتخاب_همسر
@HamPIshani
Forwarded from تیزفکری
توضیح تکمیلی
درباره درس‌گفتار صوتی
مدیریت پرسش‌ها در شناخت و انتخاب همسر

۱. این بحث، بحثی شناختی و عقلی در زمینه مدیریت روند آشنایی و انتخاب همسر با تاکید بر هنر و مهارت پرسشگری است.

۲. بحث ارائه‌شده در این درس‌گفتار با غالب کارگاه‌ها در زمان تولید این اثر، متفاوت است. بیشتر به دنبال آموزش ماهی‌گیری است تا گرفتن ماهی. این را از بازخوردها می‌گویم. برخی می‌گفتند گویی در یک کارگاه فلسفه یا #با_هم_اندیشیدن در موضوع #انتخاب_همسر شرکت کرده‌اند.

۳.  اصلی‌ترین علت و زمینه اجتماعی که باعث شد من در سال ۸۹ در این موضوع وارد شوم و چنین درسگفتاری را طراحی و اجرا نمایم، رواج بسیار و بی‌رویه آموزش‌هایی (در شهر اصفهان) بود که دو پیش فرض داشت:

- نخست اینکه در طبقه‌بندی معیارهای انتخاب همسر، غالبا، همه طیف‌ها و سلیقه‌های اجتماعی را یک‌کاسه می‌کرد و نسخه مذهبی واحدی برای همه می‌پیچید!

دوم، با چنین نگاهی، فردیت، #خودانگیختگی و #شهامت_فکری مخاطبان را در نظر نمی‌گرفت.

من منتقد هر دو پیش‌فرض بودم و باور داشتم نمی توان ابتدا همه نگرش‌ها و سبک‌های زندگی را یکسان‌سازی نمود و آنگاه به آموزش و ارائه راه‌حل‌های عملی در موضوع ازدواج پرداخت.

باور من این بود که راه بهتر این است که ذهن تحلیلگر مخاطبان را ارتقاء دهیم‌ چراکه تا وقتی این بلوغ فکری اتفاق نیافتد، انتظار همسرگزینی سنجیده دور از واقع است.

امیدوارم مرور این تجربه و به اشتراک گذاشتن  مستندات آن، امروز نیز برای علاقمندان چنین روش‌هایی در فعالیت‌های فرهنگی و آموزشی، مفید و راه‌گشا باشد.


با احترام


#حامد_صفایی‌_پور
شهریور ۱۴۰۳

[email protected]
2024/09/30 07:31:25
Back to Top
HTML Embed Code: