Forwarded from وادی|جواد درویش (Javad Darvish)
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
علوم انسانی و پروندههای باز و بسته
اگر کسی از من بپرسد علوم انسانی در سنت دانشگاهی چه ارمغانی برای تو داشت، خواهم گفت بازشدن پروندههای بسته و مرور پیگیر آنها و بازماندن خیلی از این پروندهها. خواهم گفت فروریختن یقینهای پفکی و برآمدن شکهای شریف. خواهم گفت جدیگرفتن دغدغههای وجودی و یادگرفتن جهاد فکریای روشمند برای یافتن پاسخها.
به نظر من آدمها از این زاویه دو دستهاند: آدمهایی با پروندههایی بستهٔ بسیار و آدمهایی با پروندههای بازِ بسیار. آنانی که پروندههای بستهٔ زیادی دارند، تکلیفِ همه یا اکثریت پرسشهای کمرشکن به طرفةالعینی برایشان معلوم شده. حقیقت برایشان آسانیاب است. صدق و کذب قطعی در مشتشان است. شاید برایشان اندکی شک و پرسش باقی مانده باشد، اما وزنه و عمق آن تردیدهای اندک به یقینها نمیرسد.
آدمهایی که اهل بازکردنِ پرونده هستند و پروندههای باز بسیار دارند، نیز دو گونهاند: آدمهایی که پروندهها را باز میکنند، اما بهزودی آنان را به گوشهای پرت میکنند و فقط اهل تورق و نوکزدناند. اما دستهٔ دوم این پروندههای باز را از فرط ورقزدن فرسوده میکنند، به امید آنکه روزی پرونده را ببندند.
تنها این دستهٔ اخیرند که خستگیناپذیر به دنبال تحقیقاند. صاحبان پروندههای بسته و نوکزنندگان به پروندههای باز، هر دو بینیاز از پاسخ و پژوهشِ مستمرند. اینها ادعای قطعی را موکول به بعد از تحقیق نمیکنند و در لحظه پاسخی دمدستی دارند؛ چون تنشان به صابون تحقیق در این روزگار و اقیانوسش نخورده است. بالعکس، پرورش روحیهٔ علمی در سنت دانشگاهی، این خصلت را درونی میکند که پروندههای بسته را باز کنیم. که خاکها را از روی پروندهها بزداییم. بعدش به ما میآموزد که بدون ورقزدن پیدرپی و شنا در اقیانوس پژوهشهای جدی، نمیتوان مدعی حداقلی از پاسخ و تبیین شد. اینجاست که ورق پروندهها ناخواسته پارهوپوره میشود.
کسی که در سنت علمی اهل بازکردن پروندهها شود، دیگر معتاد میشود. دیگر به کم قانع نمیشود. دیگر به پاسخ دمدستی سیر نمیشود. دیگر به کلیشهها آرام نمیگیرد. دیگر به جو زمانه از مسیر خود برنمیگردد. جو زمانه در این بین خیلی مهم است. اصولاً پروندههای بسیاری از ماها را خودمان باز یا بسته نمیکنیم. زمانه باز میکند و خود زمانه هم میبندد! ما چیایم؟ برگ رقصانی در تندباد پسندِ زمانه.
زیرورو کردن پروندهها و پیگیریِ جانسختِ پاسخ در مسیر تربیت علمی، پادزهر فشار زمانه است. فقط اینجاست که مسئلهها و پروندههای ما از آنِ خود ما میشود. اینجاست که ممکن است جامعه پروندهای را صدسال پیش به ظن خود بسته باشد، اما من صلاح میبینم که دوباره آن را باز میکنم و پاسخ خود و مثل خود را در قبالش بجویم. چرا؟ چون این مسئلهٔ من است، چون این مسئلهٔ افرادی چون من است. اندکیم و پرونده بسته شده؟ باشد! فدای سر حقیقت. ما دوباره پروه را باز میکنیم.
القصه؛ گفتم در بین پروندههای باز قرار نیست همهشان بسته شوند. بله، گاهی میفهمیم که توان عقلی و ذهنی و علمیِ انسانی ما نمیتواند پاسخی سرراست و روشن و یقینی به مسئلهای دهد. به بیان دیگر گاهی میفهمیم که اصولاً امکانهای عقلی و علمی، توان اشراف نهایی بر پرسش را از ما گرفته است؛ البته فهمی که محصول بازکردن پرونده است، نه پروندههای بسته و یقینهای آلودهنشده به تردید. اینجاست که راهی جز فروتنیِ معرفتی و اعتراف به وجود برخی نگفتنیها و نفهمیدنیها نیست.
در این باره:
علوم انسانی و شجاعت مشاهده
بگذاریم عددها حرفشان را بزنند
مشاهدهٔ علمی از دیروز تا امروز
تربیت علمیِ دانشگاهی
علوم انسانی و تشنگی تببین بهتر
علوم انسانی و شالودهشکنی از قصهٔ اسرائیل
علوم انسانی و نجات مفاهیم
علوم انسانی و تقوای ارجاع
علوم انسانی و غنیمت دشمنداشتن
علوم انسانی و عینک روششناسی
#یادداشت
@Hamesh
اگر کسی از من بپرسد علوم انسانی در سنت دانشگاهی چه ارمغانی برای تو داشت، خواهم گفت بازشدن پروندههای بسته و مرور پیگیر آنها و بازماندن خیلی از این پروندهها. خواهم گفت فروریختن یقینهای پفکی و برآمدن شکهای شریف. خواهم گفت جدیگرفتن دغدغههای وجودی و یادگرفتن جهاد فکریای روشمند برای یافتن پاسخها.
به نظر من آدمها از این زاویه دو دستهاند: آدمهایی با پروندههایی بستهٔ بسیار و آدمهایی با پروندههای بازِ بسیار. آنانی که پروندههای بستهٔ زیادی دارند، تکلیفِ همه یا اکثریت پرسشهای کمرشکن به طرفةالعینی برایشان معلوم شده. حقیقت برایشان آسانیاب است. صدق و کذب قطعی در مشتشان است. شاید برایشان اندکی شک و پرسش باقی مانده باشد، اما وزنه و عمق آن تردیدهای اندک به یقینها نمیرسد.
آدمهایی که اهل بازکردنِ پرونده هستند و پروندههای باز بسیار دارند، نیز دو گونهاند: آدمهایی که پروندهها را باز میکنند، اما بهزودی آنان را به گوشهای پرت میکنند و فقط اهل تورق و نوکزدناند. اما دستهٔ دوم این پروندههای باز را از فرط ورقزدن فرسوده میکنند، به امید آنکه روزی پرونده را ببندند.
تنها این دستهٔ اخیرند که خستگیناپذیر به دنبال تحقیقاند. صاحبان پروندههای بسته و نوکزنندگان به پروندههای باز، هر دو بینیاز از پاسخ و پژوهشِ مستمرند. اینها ادعای قطعی را موکول به بعد از تحقیق نمیکنند و در لحظه پاسخی دمدستی دارند؛ چون تنشان به صابون تحقیق در این روزگار و اقیانوسش نخورده است. بالعکس، پرورش روحیهٔ علمی در سنت دانشگاهی، این خصلت را درونی میکند که پروندههای بسته را باز کنیم. که خاکها را از روی پروندهها بزداییم. بعدش به ما میآموزد که بدون ورقزدن پیدرپی و شنا در اقیانوس پژوهشهای جدی، نمیتوان مدعی حداقلی از پاسخ و تبیین شد. اینجاست که ورق پروندهها ناخواسته پارهوپوره میشود.
کسی که در سنت علمی اهل بازکردن پروندهها شود، دیگر معتاد میشود. دیگر به کم قانع نمیشود. دیگر به پاسخ دمدستی سیر نمیشود. دیگر به کلیشهها آرام نمیگیرد. دیگر به جو زمانه از مسیر خود برنمیگردد. جو زمانه در این بین خیلی مهم است. اصولاً پروندههای بسیاری از ماها را خودمان باز یا بسته نمیکنیم. زمانه باز میکند و خود زمانه هم میبندد! ما چیایم؟ برگ رقصانی در تندباد پسندِ زمانه.
زیرورو کردن پروندهها و پیگیریِ جانسختِ پاسخ در مسیر تربیت علمی، پادزهر فشار زمانه است. فقط اینجاست که مسئلهها و پروندههای ما از آنِ خود ما میشود. اینجاست که ممکن است جامعه پروندهای را صدسال پیش به ظن خود بسته باشد، اما من صلاح میبینم که دوباره آن را باز میکنم و پاسخ خود و مثل خود را در قبالش بجویم. چرا؟ چون این مسئلهٔ من است، چون این مسئلهٔ افرادی چون من است. اندکیم و پرونده بسته شده؟ باشد! فدای سر حقیقت. ما دوباره پروه را باز میکنیم.
القصه؛ گفتم در بین پروندههای باز قرار نیست همهشان بسته شوند. بله، گاهی میفهمیم که توان عقلی و ذهنی و علمیِ انسانی ما نمیتواند پاسخی سرراست و روشن و یقینی به مسئلهای دهد. به بیان دیگر گاهی میفهمیم که اصولاً امکانهای عقلی و علمی، توان اشراف نهایی بر پرسش را از ما گرفته است؛ البته فهمی که محصول بازکردن پرونده است، نه پروندههای بسته و یقینهای آلودهنشده به تردید. اینجاست که راهی جز فروتنیِ معرفتی و اعتراف به وجود برخی نگفتنیها و نفهمیدنیها نیست.
در این باره:
علوم انسانی و شجاعت مشاهده
بگذاریم عددها حرفشان را بزنند
مشاهدهٔ علمی از دیروز تا امروز
تربیت علمیِ دانشگاهی
علوم انسانی و تشنگی تببین بهتر
علوم انسانی و شالودهشکنی از قصهٔ اسرائیل
علوم انسانی و نجات مفاهیم
علوم انسانی و تقوای ارجاع
علوم انسانی و غنیمت دشمنداشتن
علوم انسانی و عینک روششناسی
#یادداشت
@Hamesh
علوم انسانی و آزادی از قفس بومی
اگر کسی از من بپرسد دمخوردن با علوم انسانیِ دانشگاهی در تو بیش از همه با چه صفتی جلوه کرد، خواهم گفت آزادی از قفس بومی و محفلهای محلی و گردوخاکهای زادگاه. خواهم گفت بالابلندی کردن و به آنور شهر و کشور و منطقه هم نگاهکردن. خواهم گفت گرفتن قویترین گذرنامهٔ فکریِ جهان و سرزدن به سرزمینهای دیگر و طرحکردن مسئلههای شخصی در بستر جهانی.
در فضای بومی مسئلههای ما، پاسخهای ما، درگیریهای ما، مهمتر از همه دشمنها و محبوبهای ما، همه و همه بومی است. در حالی که امروزه مسئلههای ما اگر هم بومی باشد، باید با زبان جهانی مطرح شود و پاسخ پیدا کند. همچنین بهترست اسیر دشمنها و محبوبها در قفس بومی نباشیم؛ قصهای که برای محبوبها و علاقهمندان حادتر است. محبوبهای بومی گاهی شدت جهل مرکب و فقر علمی و اسارت بومیِ ما را تشدید میکنند. چون برایمان سوت و کف میزنند و ما در قفس بومی با این تشویقها خیال میکنیم خبری است و استادیم و شاخ غول میشکنیم. دریغ که فقط چند پله پایینتر میرویم.
در نقطهٔ مقابل، با گشودن پنجرههای فکری و علمی و عملی به جغرافیاهای دیگر، چهبسا همهچیز رنگ ببازد. بسیار محتمل است که ما مسئلهها و پاسخهایمان را بسیار خام و ابتدایی بیابیم. همچنین بسیار ممکن است که بفهمیم تصورمان از جهان و دیگران از دریچهٔ نگاه بومی، چقدر خودساخته و کاذب بوده. در رشتهٔ پژوهشی خود بگویم. بسیاری از پژوهشگران دینی تصورشان از باورها و تبیینها و تفسیرهای دینیِ دیگر، بهویژه یهودیت و مسیحیت، از سنخ مغالطهٔ پهلوانپنبه است. از درون سنت دینیِ خود، سنت دینی دیگری را میشناسند و با همان اطلاعات ناکافی و تصویرهای کژومژ و خودشیفته، خود را فاتح مناظرهای خیالی مییابند؛ فتحی که سرِ حوصله باید رهنمودهای پیامبرانه را ابلاغ کند. غافل از اینکه سوی مقابل نیز به همان میزانِ سوی ما، تکاپوهایی داشته و دقتهایی ورزیده و چالشهایی را تبیین و مسئلههایی را حل کرده است.
بادکردن کاریکاتوریِ خود به دست مریدان بومی، تمایز پفکیِ خود، پیروزیِ خیالی بر دیگران، تصور پهلوانپنبهای از آنان، لجوج و حقکُش و حقیقتستیز دانستن جغرافیاهای دیگر، دشمنی با آنچه نمیشناسیم و دوستیِ افراطی با داشتههای خود، خلاصه تراشیدن منی کاذب و دیگریایِ متوهمانه، همگی در آشنایی عمیق با مقالات و تولیدات علمیِ جدید و غیربومی بر باد میرود. گاهی بادش اینقدر تند است که همهٔ لباسهای ما را با خود میبرد و ما را عریان از آن سوی بام پایین میاندازد!
از ثمرات این آشنایی فروتنیِ معرفتی و انصاف علمی و شناخت واقعیتر خود است. فروتنیِ معرفتی از آنجایی میآید که میبینیم، ای دل غافل، چه کارها کردند و چه رنجها بردند. انصاف علمی از آنجا میآید که دیگران را فیالفور حقکش و حقیقتستیز نمییابیم و میفهمیم آنان هم سهمی از تلاش علمیِ صادقانه و حقیقتجویانه را بردهاند. شناخت واقعیترِ خود هم از آنجا میآید که میفهمیم سنت ما کلید همهٔ درهای بسته را به ما نداده است. میفهمیم گل سرسبد عالم نیستیم و لزوماً قویترین تبیینها را در اختیار نداریم و نباید متوهمانه خود را ناجی و پیامبر گمراهان عالم بدانیم. از قلهٔ خودشیفتگی به پلهٔ اول گفتوگوی واقعی پا میگذاریم. میفهمیم در بهترین حالت ما هم در کنار این پژوهشگران و محققان و خلق خدا، یکی هستیم و میتوانیم گوشهای از کارِ مسئلههای غیربومی و جهانی را بگیریم. همین.
در این باره:
علوم انسانی و شجاعت مشاهده
بگذاریم عددها حرفشان را بزنند
مشاهدهٔ علمی از دیروز تا امروز
تربیت علمیِ دانشگاهی
علوم انسانی و تشنگی تببین بهتر
علوم انسانی و شالودهشکنی از قصهٔ اسرائیل
علوم انسانی و نجات مفاهیم
علوم انسانی و تقوای ارجاع
علوم انسانی و غنیمت دشمنداشتن
علوم انسانی و عینک روششناسی
علوم انسانی و پروندههای باز و بسته
#یادداشت
@Hamesh1
اگر کسی از من بپرسد دمخوردن با علوم انسانیِ دانشگاهی در تو بیش از همه با چه صفتی جلوه کرد، خواهم گفت آزادی از قفس بومی و محفلهای محلی و گردوخاکهای زادگاه. خواهم گفت بالابلندی کردن و به آنور شهر و کشور و منطقه هم نگاهکردن. خواهم گفت گرفتن قویترین گذرنامهٔ فکریِ جهان و سرزدن به سرزمینهای دیگر و طرحکردن مسئلههای شخصی در بستر جهانی.
در فضای بومی مسئلههای ما، پاسخهای ما، درگیریهای ما، مهمتر از همه دشمنها و محبوبهای ما، همه و همه بومی است. در حالی که امروزه مسئلههای ما اگر هم بومی باشد، باید با زبان جهانی مطرح شود و پاسخ پیدا کند. همچنین بهترست اسیر دشمنها و محبوبها در قفس بومی نباشیم؛ قصهای که برای محبوبها و علاقهمندان حادتر است. محبوبهای بومی گاهی شدت جهل مرکب و فقر علمی و اسارت بومیِ ما را تشدید میکنند. چون برایمان سوت و کف میزنند و ما در قفس بومی با این تشویقها خیال میکنیم خبری است و استادیم و شاخ غول میشکنیم. دریغ که فقط چند پله پایینتر میرویم.
در نقطهٔ مقابل، با گشودن پنجرههای فکری و علمی و عملی به جغرافیاهای دیگر، چهبسا همهچیز رنگ ببازد. بسیار محتمل است که ما مسئلهها و پاسخهایمان را بسیار خام و ابتدایی بیابیم. همچنین بسیار ممکن است که بفهمیم تصورمان از جهان و دیگران از دریچهٔ نگاه بومی، چقدر خودساخته و کاذب بوده. در رشتهٔ پژوهشی خود بگویم. بسیاری از پژوهشگران دینی تصورشان از باورها و تبیینها و تفسیرهای دینیِ دیگر، بهویژه یهودیت و مسیحیت، از سنخ مغالطهٔ پهلوانپنبه است. از درون سنت دینیِ خود، سنت دینی دیگری را میشناسند و با همان اطلاعات ناکافی و تصویرهای کژومژ و خودشیفته، خود را فاتح مناظرهای خیالی مییابند؛ فتحی که سرِ حوصله باید رهنمودهای پیامبرانه را ابلاغ کند. غافل از اینکه سوی مقابل نیز به همان میزانِ سوی ما، تکاپوهایی داشته و دقتهایی ورزیده و چالشهایی را تبیین و مسئلههایی را حل کرده است.
بادکردن کاریکاتوریِ خود به دست مریدان بومی، تمایز پفکیِ خود، پیروزیِ خیالی بر دیگران، تصور پهلوانپنبهای از آنان، لجوج و حقکُش و حقیقتستیز دانستن جغرافیاهای دیگر، دشمنی با آنچه نمیشناسیم و دوستیِ افراطی با داشتههای خود، خلاصه تراشیدن منی کاذب و دیگریایِ متوهمانه، همگی در آشنایی عمیق با مقالات و تولیدات علمیِ جدید و غیربومی بر باد میرود. گاهی بادش اینقدر تند است که همهٔ لباسهای ما را با خود میبرد و ما را عریان از آن سوی بام پایین میاندازد!
از ثمرات این آشنایی فروتنیِ معرفتی و انصاف علمی و شناخت واقعیتر خود است. فروتنیِ معرفتی از آنجایی میآید که میبینیم، ای دل غافل، چه کارها کردند و چه رنجها بردند. انصاف علمی از آنجا میآید که دیگران را فیالفور حقکش و حقیقتستیز نمییابیم و میفهمیم آنان هم سهمی از تلاش علمیِ صادقانه و حقیقتجویانه را بردهاند. شناخت واقعیترِ خود هم از آنجا میآید که میفهمیم سنت ما کلید همهٔ درهای بسته را به ما نداده است. میفهمیم گل سرسبد عالم نیستیم و لزوماً قویترین تبیینها را در اختیار نداریم و نباید متوهمانه خود را ناجی و پیامبر گمراهان عالم بدانیم. از قلهٔ خودشیفتگی به پلهٔ اول گفتوگوی واقعی پا میگذاریم. میفهمیم در بهترین حالت ما هم در کنار این پژوهشگران و محققان و خلق خدا، یکی هستیم و میتوانیم گوشهای از کارِ مسئلههای غیربومی و جهانی را بگیریم. همین.
در این باره:
علوم انسانی و شجاعت مشاهده
بگذاریم عددها حرفشان را بزنند
مشاهدهٔ علمی از دیروز تا امروز
تربیت علمیِ دانشگاهی
علوم انسانی و تشنگی تببین بهتر
علوم انسانی و شالودهشکنی از قصهٔ اسرائیل
علوم انسانی و نجات مفاهیم
علوم انسانی و تقوای ارجاع
علوم انسانی و غنیمت دشمنداشتن
علوم انسانی و عینک روششناسی
علوم انسانی و پروندههای باز و بسته
#یادداشت
@Hamesh1
یکی از چیزهایی که برایم بسیار تأملبرانگیزست، این است که در سنت دانشگاهی مطالعات اسلامی و قرآنی، پژوهشگران جهانی به ندرت و ندرت به متفکران و روشنفکران دینیِ ایرانی و آثارشان ارجاع دادهاند. این در حالیست که بارها به ذکر نام متفکران عرب در کتابهای آنها برخوردهام. این پدیده علتهای فراوانی از جمله ترجمهنشدنِ آثار ایرانیان دارد، اما یکی از مهمترین علتهایش همان چیزی است که در فرستهٔ پیشین اشاره کردم. مسئلههای متفکران ما، در اینجا روشنفکران و نواندیشان دینی، بیشتر بومی است. و کمتر در بزرگراه مسئلهها و پرسشهای غیربومی افتاده است. نتیجه آنکه عابران و راکبان غیرایرانی کمتر با آنها آشنا میشوند.
#خردهنوشتها
@Hamesh1
#خردهنوشتها
@Hamesh1
چلهٔ ۱۴۰۳ و چهار نکته
یک- هر کشور با چه چیز کشور میماند؟ با زبان مشترک، مشاهیر مشترک، تقویم مشترک و… .و یکی از مهمترین مؤلفهها: آیینهای مشترک. من و فردی دیگر، هزار یا پنج هزار کیلومتر آنطرفتر، که هیچ شباهت فرهنگی و فکری و رفتاری با همدیگر نداریم، نخِ رسوم مشترک ما را به هم پیوند میزند و بس. وگرنه ارومیهای را چهچیز با مشهدی، هموطن، و با شهروند ترکیه خارجی میکند؟
دو- از این نظر مراسمهای ملی قوام هر جامعهاند. چسبیاند که مردم را به هم پیوند میزنند و ملت نگه میدارند. از این نظر آیینهای جمعیِ ریشهدار و کهن از نان شب برای ملتماندن واجبتر میشود. ملتماندن نیز برای سرزمینی اصیل که قرنها کشور بوده و مانده، باز حیاتیتر از کشورهای تازه و بیتاریخ است. حال اگر ریشهداری و کهنبودن سرزمین مهم باشد و بخواهیم فهرستی از کشورهای کهن تنظیم کنیم، مگر نه این است که ایران در صدر آن است؟
سه- اگر آیینها نخ مشترک ملتماندن باشد و ملتماندن هم امری شاخص، نیز اگر ایران در صدر سرزمینهای ریشهدار باشد و به ملتماندن در این روزهای سخت بیش از هر زمان دیگر محتاج، آنوقت گرامیداشت مناسبتهای ملی قدر و قیمتش تشدید میشود. آنوقت ارزش آیینهای شادی چون شب چله و نوروز عیان میشود؛ رسومی که ما را با طراوتشان، ایرانی میکنند و سرِ پا ایرانی نگه میدارند. حتی اگر بساطشان کیلومترها دور از سرزمین مادری گرامی داشته شود. اینجاست که چلهها چون چلچراغ میدرخشد.
چهار- دین و آیینهای دینی به اندازهی آیینهای ملی نمیتواند نخ تسبیح مشترک جامعههای متنوع، آنهم در روزگار مدرن باشند. به این استدلال آسان که در عصر ملت-دولت ایم و همهٔ شهروندان دیندار نیستند. حال این یعنی اینکه آیینهای ملی بیربط و یا حتی باب طبعِ دوقطبیسازان، در تقابل با آیینهای دینی است؟ آنهم در ایران؟ پاسخ بسیار کوتاه من اکیداً منفی است.
ایرانیبودن و مسلمانبودن مثل شیر و شکر در تاریخ ایران به همدیگر آمیختهاند و تلاش بنیادگرایان هر دو اردوگاه برای جداییشان آب در هاون کوبیدن است. البته که مسلمانِ ایرانی مختصاتی متفاوت از مسلمان ترک یا مسلمان عرب دارد؛ با این حال از محمد بقایی ماکان آموختهام که هدف [اصیل] حفظ ایران با فهرست بلندبالایی از خادمان اسلامی چون غزالی و جابربنحیان و یعقوبی و خواجه نصیرالدین طوسی و طبرسی و طبری و طوسی و عطار و حافظ و مولانا و فردوسی و ابنسینا و شیخ اشراق و ملاصدرا و فارابی و قاریان سبعه و کاتبان صحاح سته و کتب اربعه و …، عین حفظ فرهنگ دینی است. چون نگاه و فهم ایرانیان از اسلام در تاریخ، متفاوت از دیگر کشورهای اسلامی، همواره جانی تازه به اسلام بخشیده است.
دریغا که سخن از ایران و اشاره به ایران، در گفتمان بسیاری از محافظهکاران دینی غایب اندر غایب است. دردا که سخن از بُعد اسلامیِِ تاریخ و فرهنگ پسااسلامِ ایران، از سوی باستانگرایان و اسلامستیزان سانسور میشود.
#یادداشت
@Hamesh1
یک- هر کشور با چه چیز کشور میماند؟ با زبان مشترک، مشاهیر مشترک، تقویم مشترک و… .و یکی از مهمترین مؤلفهها: آیینهای مشترک. من و فردی دیگر، هزار یا پنج هزار کیلومتر آنطرفتر، که هیچ شباهت فرهنگی و فکری و رفتاری با همدیگر نداریم، نخِ رسوم مشترک ما را به هم پیوند میزند و بس. وگرنه ارومیهای را چهچیز با مشهدی، هموطن، و با شهروند ترکیه خارجی میکند؟
دو- از این نظر مراسمهای ملی قوام هر جامعهاند. چسبیاند که مردم را به هم پیوند میزنند و ملت نگه میدارند. از این نظر آیینهای جمعیِ ریشهدار و کهن از نان شب برای ملتماندن واجبتر میشود. ملتماندن نیز برای سرزمینی اصیل که قرنها کشور بوده و مانده، باز حیاتیتر از کشورهای تازه و بیتاریخ است. حال اگر ریشهداری و کهنبودن سرزمین مهم باشد و بخواهیم فهرستی از کشورهای کهن تنظیم کنیم، مگر نه این است که ایران در صدر آن است؟
سه- اگر آیینها نخ مشترک ملتماندن باشد و ملتماندن هم امری شاخص، نیز اگر ایران در صدر سرزمینهای ریشهدار باشد و به ملتماندن در این روزهای سخت بیش از هر زمان دیگر محتاج، آنوقت گرامیداشت مناسبتهای ملی قدر و قیمتش تشدید میشود. آنوقت ارزش آیینهای شادی چون شب چله و نوروز عیان میشود؛ رسومی که ما را با طراوتشان، ایرانی میکنند و سرِ پا ایرانی نگه میدارند. حتی اگر بساطشان کیلومترها دور از سرزمین مادری گرامی داشته شود. اینجاست که چلهها چون چلچراغ میدرخشد.
چهار- دین و آیینهای دینی به اندازهی آیینهای ملی نمیتواند نخ تسبیح مشترک جامعههای متنوع، آنهم در روزگار مدرن باشند. به این استدلال آسان که در عصر ملت-دولت ایم و همهٔ شهروندان دیندار نیستند. حال این یعنی اینکه آیینهای ملی بیربط و یا حتی باب طبعِ دوقطبیسازان، در تقابل با آیینهای دینی است؟ آنهم در ایران؟ پاسخ بسیار کوتاه من اکیداً منفی است.
ایرانیبودن و مسلمانبودن مثل شیر و شکر در تاریخ ایران به همدیگر آمیختهاند و تلاش بنیادگرایان هر دو اردوگاه برای جداییشان آب در هاون کوبیدن است. البته که مسلمانِ ایرانی مختصاتی متفاوت از مسلمان ترک یا مسلمان عرب دارد؛ با این حال از محمد بقایی ماکان آموختهام که هدف [اصیل] حفظ ایران با فهرست بلندبالایی از خادمان اسلامی چون غزالی و جابربنحیان و یعقوبی و خواجه نصیرالدین طوسی و طبرسی و طبری و طوسی و عطار و حافظ و مولانا و فردوسی و ابنسینا و شیخ اشراق و ملاصدرا و فارابی و قاریان سبعه و کاتبان صحاح سته و کتب اربعه و …، عین حفظ فرهنگ دینی است. چون نگاه و فهم ایرانیان از اسلام در تاریخ، متفاوت از دیگر کشورهای اسلامی، همواره جانی تازه به اسلام بخشیده است.
دریغا که سخن از ایران و اشاره به ایران، در گفتمان بسیاری از محافظهکاران دینی غایب اندر غایب است. دردا که سخن از بُعد اسلامیِِ تاریخ و فرهنگ پسااسلامِ ایران، از سوی باستانگرایان و اسلامستیزان سانسور میشود.
#یادداشت
@Hamesh1
از پرتاپ شهاب تا اطمینان از صدق وحی
کاربست روش تاریخی در فهم آیات شهاب ثاقب
از مطالعات قرآنیِ مدرن (۳)
نسبت وحی با تاریخمندی چیست؟ نسبت امر متعالی و سرمدی با امر تاریخی و زمانمند چیست؟ برخی اساساً این پرسش را بلاموضوع میدانند. میگویند دامن امر آسمانی را با امر خاکی چه کار؟ و تمام. میگویند پیام خدای قادری که نتواند بر تاریخ فائق شود که «پیام» «خدای» «توانا» نیست. هر سه مؤلفه مردود است.
اگر جزو دستهٔ اخیر نباشیم، پاسخمان به این پرسش دشوار چیست؟ آیا خواهیم گفت تاریخمندی داریم، ولی آن لکهٔ نقصی بر دامان وحی است؟ باز اگر جزو این گروه هم نباشیم و تاریخ را صفتی ناگزیر و ذاتیِ هر حادثهٔ زمینی بدانیم، ولو کلام خدا، تبیینمان از این نسبت دشوار چیست؟ وحی وحی میماند، تعالی و قیمتش حفظ میشود، اگر تاریخی بوده باشد یا تاریخی فهم بشود یا نه؟
در برابر پرسش اخیر پژوهشگران معاصر بسیاری در دنیای اسلام و یهودیت و مسیحیت کوشیدهاند که راهحل و تبیینی مقبول عرضه کنند؛ پرسشی که بیشتر پرسشی مدرن و در دنبالهٔ توسعهٔ بینشهای تاریخینگر است؛ چیزی که برای انسانی که در این زمانه نفس میکشد، باید عین تحول در نجوم و زیروزبرشدن فیزیک و داعیهمندیِ زیستشناسی و دستاوردهای ریاضیِ معاصر محل توجه باشد.
از جملهٔ این پژوهشگران نصر حامد ابوزید است که میگوید(۱): وحیِ کلامی شبیه پیام است. اگر این پیام بخواهد فهمپذیر باشد، ناگزیر است که در چارچوبهای زبانی و فرهنگی گیرنده ارسال شود. به بیان دیگر وحی اگر با افق تاریخی مخاطب تنظیم نشده باشد، اصولاً فهمیده نمیشود. پس پیام وحی در کدهای زبانی و فرهنگیای فرستاده میشود که برای گیرنده آشناست و او میتواند آن کدها را بخواند و بفهمد.
با این مقدمه ابوزید میگوید که باید بین پیام فراگیر و فراتاریخیِ قرآن و کدهای مشروط تاریخی و فرهنگی زمانه تمایز قائل شد. به بیان دیگر قرآن برای انتقال پیام خود ناگزیر از فرهنگ زمانه به منزلهٔ «رسانهٔ ارتباطی» استفاده کرده است، همچنانکه مثلاً زبان عربی برایش «رسانهٔ زبانی» بوده. پس باید بین پیام اصلی و این رسانهها تفکیک قائل شد و این اقتضای تاریخینگری است و مخالف وحیانیبودن نیز نیست.
نیکلای زینای، پژوهشگرِ برجستهٔ تاریخیانتقادیِ مطالعات قرآنی، در مقالهٔای پرمایه و مفصل که از اسپینوزا آغاز و به فضلالرحمان و ابوزید و بولتمان و هرش ختم میشود(۲)، نمونهای قرآنی را در کاربست مدل ابوزید و کسانی چون فضلالرحمان به آزمون میگذارد.
مثال او آیات پرتاب شهاب ثاقب به سوی شیطانهای سرکش و حفظ ملکوت از دستبرد است؛ شیطانهایی که در آیات مایل به صعود و استراق سمعِ وحی تصویر میشوند (شعرا ۲۱۰-۲۱۳، صافات ۶-۱۰، شعرا ۱۶-۱۸). زینای میگوید باورمند امروزین هم که به صدق و وثاقت وحیانی کتاب معتقد است، در هضم تبیین این آیات از پدیدهٔ شهاب سنگ با دشواری مواجه است. اویی که همزمان هم به متن متعهد است و هم به دستاوردهای علم تجربی و نجوم مدرن.
زینای در کاربست راهحل ابوزید میگوید که میتوانیم بگوییم که قرآن در این آیات پیامش را مطابق با جهانبینی مخاطبان (همان کدهای تاریخی) تنظیم کرده است. درست مثل ما وقتی با کودکی سخن میگوییم (چونک با کودک سر و کارم فتاد/هم زبان کودکان باید گشاد). یعنی در اینجا خدا بیش از آنکه از مخاطبان انتظار باور به وجود دیو (جن) یا شیطان را طلب کند یا بیش از آنکه پیام الهیاتی و دینیاش باور به وجود این مقولات باشد، به دنبال آن است که به مخاطب این اطمینان را بدهد که پیام ارسالی موثق و از طرف خداست، نه از طرف شیطان.
حال مخاطب او به وجود عینیِ شیطان و جن باور دارد و معتقد است که این شیطانها و جنها میتوانند اخباری غیبی و پیامهایی شبهقرآنی را به افراد برسانند. مخالفان معتقدند که این پیامهای جدید از فردی جنزده (مجنون) برآمده و الهامها هم از جنهاست، نه خدا. در چنین زمینهای قرآن برای نشاندادن صحت و سلامت کانال ارتباطی و ارسال قطعیاش از سوی خدا و اینکه پیامش از دستبرد شیطانهای سارق محفوظ بوده، خدایی توانا و فرادست و حافظ بر آسمان وحی را تصویر میکند که به سوی شیطانهای مارد (سرکش) شهاب پرتاب میکند.
به بیان دیگر قرآن از پدیداری آشنا مثل بارش شهاب سنگ و اعتقاد به جنزدگی (کد تاریخی) در کنار هم بهره میبرد تا به مخاطب بقبولاند که پیام و پیامبر وثیق و الهی است (پیام فراتاریخی)، نه شیطانی و دیوانی (کد تاریخی). اینان را نرسد که دست و گوششان به این وحی برسد! وَمَا يَنبَغِي لَهُمْ وَمَا یَسْتَطِيعُونَ. إِنَّهُمْ عَنِ السَّمْعِ لَمَعْزُولُونَ ﴿٢١۱-۲۱۲، شعراء)
۱) مفهوم النص، ۱۹۹۰، ص ۵۵
2) Spinoza and Beyond: Some Reflections on Historical-Critical Method, Nicolai Sinai, 2008
#مطالعات_قرآنی_مدرن
@Hamesh1
کاربست روش تاریخی در فهم آیات شهاب ثاقب
از مطالعات قرآنیِ مدرن (۳)
نسبت وحی با تاریخمندی چیست؟ نسبت امر متعالی و سرمدی با امر تاریخی و زمانمند چیست؟ برخی اساساً این پرسش را بلاموضوع میدانند. میگویند دامن امر آسمانی را با امر خاکی چه کار؟ و تمام. میگویند پیام خدای قادری که نتواند بر تاریخ فائق شود که «پیام» «خدای» «توانا» نیست. هر سه مؤلفه مردود است.
اگر جزو دستهٔ اخیر نباشیم، پاسخمان به این پرسش دشوار چیست؟ آیا خواهیم گفت تاریخمندی داریم، ولی آن لکهٔ نقصی بر دامان وحی است؟ باز اگر جزو این گروه هم نباشیم و تاریخ را صفتی ناگزیر و ذاتیِ هر حادثهٔ زمینی بدانیم، ولو کلام خدا، تبیینمان از این نسبت دشوار چیست؟ وحی وحی میماند، تعالی و قیمتش حفظ میشود، اگر تاریخی بوده باشد یا تاریخی فهم بشود یا نه؟
در برابر پرسش اخیر پژوهشگران معاصر بسیاری در دنیای اسلام و یهودیت و مسیحیت کوشیدهاند که راهحل و تبیینی مقبول عرضه کنند؛ پرسشی که بیشتر پرسشی مدرن و در دنبالهٔ توسعهٔ بینشهای تاریخینگر است؛ چیزی که برای انسانی که در این زمانه نفس میکشد، باید عین تحول در نجوم و زیروزبرشدن فیزیک و داعیهمندیِ زیستشناسی و دستاوردهای ریاضیِ معاصر محل توجه باشد.
از جملهٔ این پژوهشگران نصر حامد ابوزید است که میگوید(۱): وحیِ کلامی شبیه پیام است. اگر این پیام بخواهد فهمپذیر باشد، ناگزیر است که در چارچوبهای زبانی و فرهنگی گیرنده ارسال شود. به بیان دیگر وحی اگر با افق تاریخی مخاطب تنظیم نشده باشد، اصولاً فهمیده نمیشود. پس پیام وحی در کدهای زبانی و فرهنگیای فرستاده میشود که برای گیرنده آشناست و او میتواند آن کدها را بخواند و بفهمد.
با این مقدمه ابوزید میگوید که باید بین پیام فراگیر و فراتاریخیِ قرآن و کدهای مشروط تاریخی و فرهنگی زمانه تمایز قائل شد. به بیان دیگر قرآن برای انتقال پیام خود ناگزیر از فرهنگ زمانه به منزلهٔ «رسانهٔ ارتباطی» استفاده کرده است، همچنانکه مثلاً زبان عربی برایش «رسانهٔ زبانی» بوده. پس باید بین پیام اصلی و این رسانهها تفکیک قائل شد و این اقتضای تاریخینگری است و مخالف وحیانیبودن نیز نیست.
نیکلای زینای، پژوهشگرِ برجستهٔ تاریخیانتقادیِ مطالعات قرآنی، در مقالهٔای پرمایه و مفصل که از اسپینوزا آغاز و به فضلالرحمان و ابوزید و بولتمان و هرش ختم میشود(۲)، نمونهای قرآنی را در کاربست مدل ابوزید و کسانی چون فضلالرحمان به آزمون میگذارد.
مثال او آیات پرتاب شهاب ثاقب به سوی شیطانهای سرکش و حفظ ملکوت از دستبرد است؛ شیطانهایی که در آیات مایل به صعود و استراق سمعِ وحی تصویر میشوند (شعرا ۲۱۰-۲۱۳، صافات ۶-۱۰، شعرا ۱۶-۱۸). زینای میگوید باورمند امروزین هم که به صدق و وثاقت وحیانی کتاب معتقد است، در هضم تبیین این آیات از پدیدهٔ شهاب سنگ با دشواری مواجه است. اویی که همزمان هم به متن متعهد است و هم به دستاوردهای علم تجربی و نجوم مدرن.
زینای در کاربست راهحل ابوزید میگوید که میتوانیم بگوییم که قرآن در این آیات پیامش را مطابق با جهانبینی مخاطبان (همان کدهای تاریخی) تنظیم کرده است. درست مثل ما وقتی با کودکی سخن میگوییم (چونک با کودک سر و کارم فتاد/هم زبان کودکان باید گشاد). یعنی در اینجا خدا بیش از آنکه از مخاطبان انتظار باور به وجود دیو (جن) یا شیطان را طلب کند یا بیش از آنکه پیام الهیاتی و دینیاش باور به وجود این مقولات باشد، به دنبال آن است که به مخاطب این اطمینان را بدهد که پیام ارسالی موثق و از طرف خداست، نه از طرف شیطان.
حال مخاطب او به وجود عینیِ شیطان و جن باور دارد و معتقد است که این شیطانها و جنها میتوانند اخباری غیبی و پیامهایی شبهقرآنی را به افراد برسانند. مخالفان معتقدند که این پیامهای جدید از فردی جنزده (مجنون) برآمده و الهامها هم از جنهاست، نه خدا. در چنین زمینهای قرآن برای نشاندادن صحت و سلامت کانال ارتباطی و ارسال قطعیاش از سوی خدا و اینکه پیامش از دستبرد شیطانهای سارق محفوظ بوده، خدایی توانا و فرادست و حافظ بر آسمان وحی را تصویر میکند که به سوی شیطانهای مارد (سرکش) شهاب پرتاب میکند.
به بیان دیگر قرآن از پدیداری آشنا مثل بارش شهاب سنگ و اعتقاد به جنزدگی (کد تاریخی) در کنار هم بهره میبرد تا به مخاطب بقبولاند که پیام و پیامبر وثیق و الهی است (پیام فراتاریخی)، نه شیطانی و دیوانی (کد تاریخی). اینان را نرسد که دست و گوششان به این وحی برسد! وَمَا يَنبَغِي لَهُمْ وَمَا یَسْتَطِيعُونَ. إِنَّهُمْ عَنِ السَّمْعِ لَمَعْزُولُونَ ﴿٢١۱-۲۱۲، شعراء)
۱) مفهوم النص، ۱۹۹۰، ص ۵۵
2) Spinoza and Beyond: Some Reflections on Historical-Critical Method, Nicolai Sinai, 2008
#مطالعات_قرآنی_مدرن
@Hamesh1
وظیفهٔ معرفی چند یادداشت
گاهی نوشتهام و بارها شفاهی گفتهام، که فضای عمومی ما از حیث انتشار مطالب اسلامشناسی و قرآنشناسیِ آکادمیک ضعیف است. دو مجموعهٔ خصوصیِ انعکاس و دورنما در سالهای اخیر با زحمت و خلوص فردی این ضعف را تا حدودی جبران کردهاند، اما هم آنکه برد تلاش آنان محدود است و هم اینکه اینکار جای تألیف و انتشار مطالب مؤلفان و محققان فارسیزبان را در سایتهای عمومی نمیگیرد؛ که به دلایل مختلف ضعفش همچنان وجود دارد و فضای عمومی ما را همچنان درگیر بحثهای نخنما و تکرار مکررات در مناقشههای بومی کرده است.
اخیراً به طور اتفاقی با سه مطلب از نویسندهای ارجمند در سایت وزین دینآنلاین مواجه شدم که همگی بر محوریت شرح برخی کشفیات باستانشناسی و سنگنبشتههای مهم است. در این یادداشتها نیز مقالات مرتبط پژوهشگر معتبر و مهم، احمد الجلاد، مکرر آمده و شرح داده شده است. نویسندهٔ یادداشتهای مختصر و مفید یادشده آقای آرش جمشیدپور است. پیشتر متأسفانه با ایشان افتخار آشنایی نداشتهام.
بر خود لازم دیدم حال که به نمونهای مطلوب برخوردم، به سهم خود در نشر مطلب این نویسندهٔ محترم یاری برسانم. بهویژه آنکه تمرکز نویسنده بر معرفی و شرح مطالب مرتبط با کشفیات سنگنبشتهها و دیگر شواهد مادی است که بیش و بیشتر در زبان فارسی مغفول واقع شده است. بیش و مأجور باد.
پاپیروسهای پترا و اهمیتِ آنها در اسلامپژوهی و قرآنپژوهی (نویسنده در این یادداشت به کشف مهم پاپیروسهای شهر باستانی پترا اشاره کرده است که با توجه به قدمت پیش از ظهور اسلام این مجموعه و وجود شواهد زبان عربی در آن، تلقیها از سیر تحول و تطور زبان عربی را در پیش از ظهور قرآن دگرگون میکند. نیز اینکه داوری برخی تجدیدنظرطلبان دربارهٔ اینکه شهر پترا شهر اصلی ظهور اسلام بوده و نه مکه را زیر سؤال میبرد.)
یافتهای بسیار مهم در اسلامپژوهی؛ سنگنوشته حنظله بن ابی عامر.
(سنگنبشتهای کهن و منسوب به صحابهٔ پیامبر اسلام در سال سوم هجرت)
نتایجِ یافتههای باستانشناختیِ اخیر در حوزهٔ اسلامپژوهی
(آرش جمشیدپور در این یادداشت با استناد به مقاله و تببین احمد الجلاد نشان داده سنگنبشتهٔ حنظلهبنابیعامر و نحوهٔ نگارش واژهٔ «الله» در آن شبیه رسمالخط قرآنی است. اهمیت این نکته در اینجاست که الله در مناطق مختلف شبهجزیره به شیوههای مختلف نگارش میشده است. نتیجه آنکه این مشابهت میان شیوهٔ نگارش الله در سنگنبشته سند مهمی است که به کار پشتیبانی از این ادعا برمیآید که برخلاف برخی ادعاهای تجدیدنظرطلبانه قرآن برخاسته از همان سرزمین حجاز و نه سرزمینهای دیگر است.)
#یادداشت
@Hamesh1
گاهی نوشتهام و بارها شفاهی گفتهام، که فضای عمومی ما از حیث انتشار مطالب اسلامشناسی و قرآنشناسیِ آکادمیک ضعیف است. دو مجموعهٔ خصوصیِ انعکاس و دورنما در سالهای اخیر با زحمت و خلوص فردی این ضعف را تا حدودی جبران کردهاند، اما هم آنکه برد تلاش آنان محدود است و هم اینکه اینکار جای تألیف و انتشار مطالب مؤلفان و محققان فارسیزبان را در سایتهای عمومی نمیگیرد؛ که به دلایل مختلف ضعفش همچنان وجود دارد و فضای عمومی ما را همچنان درگیر بحثهای نخنما و تکرار مکررات در مناقشههای بومی کرده است.
اخیراً به طور اتفاقی با سه مطلب از نویسندهای ارجمند در سایت وزین دینآنلاین مواجه شدم که همگی بر محوریت شرح برخی کشفیات باستانشناسی و سنگنبشتههای مهم است. در این یادداشتها نیز مقالات مرتبط پژوهشگر معتبر و مهم، احمد الجلاد، مکرر آمده و شرح داده شده است. نویسندهٔ یادداشتهای مختصر و مفید یادشده آقای آرش جمشیدپور است. پیشتر متأسفانه با ایشان افتخار آشنایی نداشتهام.
بر خود لازم دیدم حال که به نمونهای مطلوب برخوردم، به سهم خود در نشر مطلب این نویسندهٔ محترم یاری برسانم. بهویژه آنکه تمرکز نویسنده بر معرفی و شرح مطالب مرتبط با کشفیات سنگنبشتهها و دیگر شواهد مادی است که بیش و بیشتر در زبان فارسی مغفول واقع شده است. بیش و مأجور باد.
پاپیروسهای پترا و اهمیتِ آنها در اسلامپژوهی و قرآنپژوهی (نویسنده در این یادداشت به کشف مهم پاپیروسهای شهر باستانی پترا اشاره کرده است که با توجه به قدمت پیش از ظهور اسلام این مجموعه و وجود شواهد زبان عربی در آن، تلقیها از سیر تحول و تطور زبان عربی را در پیش از ظهور قرآن دگرگون میکند. نیز اینکه داوری برخی تجدیدنظرطلبان دربارهٔ اینکه شهر پترا شهر اصلی ظهور اسلام بوده و نه مکه را زیر سؤال میبرد.)
یافتهای بسیار مهم در اسلامپژوهی؛ سنگنوشته حنظله بن ابی عامر.
(سنگنبشتهای کهن و منسوب به صحابهٔ پیامبر اسلام در سال سوم هجرت)
نتایجِ یافتههای باستانشناختیِ اخیر در حوزهٔ اسلامپژوهی
(آرش جمشیدپور در این یادداشت با استناد به مقاله و تببین احمد الجلاد نشان داده سنگنبشتهٔ حنظلهبنابیعامر و نحوهٔ نگارش واژهٔ «الله» در آن شبیه رسمالخط قرآنی است. اهمیت این نکته در اینجاست که الله در مناطق مختلف شبهجزیره به شیوههای مختلف نگارش میشده است. نتیجه آنکه این مشابهت میان شیوهٔ نگارش الله در سنگنبشته سند مهمی است که به کار پشتیبانی از این ادعا برمیآید که برخلاف برخی ادعاهای تجدیدنظرطلبانه قرآن برخاسته از همان سرزمین حجاز و نه سرزمینهای دیگر است.)
#یادداشت
@Hamesh1
Forwarded from حباب؛ نوشته/گفتههای یاسر میردامادی (Yaser Mirdamadi)
📌 ورشکستگی اخلاقی غرب 🖌 جان مِرشایمِر (استاد ممتاز روابط بین الملل در دانشگاه شیکاگو) 📍ترجمهی یاسر میردامادی
🔺در تاریخ ۱۹ دسامبر ۲۰۲۴، دیدبان حقوق بشر گزارشی ۱۷۹ صفحهای در تشریح جزئیات نسلکشی از سوی اسرائیل در غزه منتشر کرد. در تاریخ ۵ دسامبر ۲۰۲۴، عفو بینالملل گزارشی ۲۹۶ صفحهای در تشریح جزئیات نسلکشی از سوی اسرائیل در غزه منتشر کرد. در تاریخ ۲۱ نوامبر ۲۰۲۴، دیوان بینالمللی دادگستری حکم بازداشت بنیامین نتانیاهو، نخستوزیر اسرائیل و یوآو گالانت، وزیر دفاع سابق اسرائیل را به اتهام جنایت علیه بشریت و جنایت جنگی صادر کرد. در تاریخ ۲۶ ژانویه ۲۰۲۴، دیوان بینالمللی دادگستری به این نتیجهی قضایی رسید که میتوان استدلال قابل قبولی ارائه کرد که اسرائیل در حال ارتکاب نسلکشی در غزه است.
🔺نظر به تعهد ادعایی غرب به حقوق بشر و به ویژه تعهد ادعایی غرب به جلوگیری از نسلکشی، انتظار میرفت که کشورهایی مانند ایالات متحده، بریتانیا و آلمان جلوی ارتکاب نسلکشی از سوی اسرائیل را بگیرند. اما در عوض، دولتهای این سه کشور، به ویژه ایالات متحده، از اقدامات تصورناپذیر اسرائیل در غزه قدمبهقدم حمایت کردهاند. در واقع، این سه کشور همدست این نسلکشی هستند.
🔺وانگهی، تقریباً تمام مدافعان حقوق بشر در این کشورها و به طور کلی در غرب، در مقابل ارتکاب جاری نسلکشی از سوی اسرائیل سکوت کردهاند. رسانههای اصلی تقریباً هیچ تلاشی برای افشاگری و به چالش کشیدن اقدامات اسرائیل علیه فلسطینیها نکردهاند. واقعیت امر آن است که برخی رسانههای اصلی از اقدامات اسرائیل تمامقامت پشتیبانی کردهاند.
🔻آدمی به فکر فرومیرود که مردم غرب، که یا از نسلکشی اسرائیل پشتیبانی کردهاند یا در مقابل آن سکوت روا داشتهاند، چگونه رفتار خود را توجیه میکنند و شب سر بر بالین مینهند. تاریخ با آنها مهربان نخواهد بود. [منتشر شده به تاریخ ۲۴ دسامبر ۲۰۲۴ در وبسایت شخصی نویسنده] @YMirdamadi #معرفیاثر #گفتاورد
🔺در تاریخ ۱۹ دسامبر ۲۰۲۴، دیدبان حقوق بشر گزارشی ۱۷۹ صفحهای در تشریح جزئیات نسلکشی از سوی اسرائیل در غزه منتشر کرد. در تاریخ ۵ دسامبر ۲۰۲۴، عفو بینالملل گزارشی ۲۹۶ صفحهای در تشریح جزئیات نسلکشی از سوی اسرائیل در غزه منتشر کرد. در تاریخ ۲۱ نوامبر ۲۰۲۴، دیوان بینالمللی دادگستری حکم بازداشت بنیامین نتانیاهو، نخستوزیر اسرائیل و یوآو گالانت، وزیر دفاع سابق اسرائیل را به اتهام جنایت علیه بشریت و جنایت جنگی صادر کرد. در تاریخ ۲۶ ژانویه ۲۰۲۴، دیوان بینالمللی دادگستری به این نتیجهی قضایی رسید که میتوان استدلال قابل قبولی ارائه کرد که اسرائیل در حال ارتکاب نسلکشی در غزه است.
🔺نظر به تعهد ادعایی غرب به حقوق بشر و به ویژه تعهد ادعایی غرب به جلوگیری از نسلکشی، انتظار میرفت که کشورهایی مانند ایالات متحده، بریتانیا و آلمان جلوی ارتکاب نسلکشی از سوی اسرائیل را بگیرند. اما در عوض، دولتهای این سه کشور، به ویژه ایالات متحده، از اقدامات تصورناپذیر اسرائیل در غزه قدمبهقدم حمایت کردهاند. در واقع، این سه کشور همدست این نسلکشی هستند.
🔺وانگهی، تقریباً تمام مدافعان حقوق بشر در این کشورها و به طور کلی در غرب، در مقابل ارتکاب جاری نسلکشی از سوی اسرائیل سکوت کردهاند. رسانههای اصلی تقریباً هیچ تلاشی برای افشاگری و به چالش کشیدن اقدامات اسرائیل علیه فلسطینیها نکردهاند. واقعیت امر آن است که برخی رسانههای اصلی از اقدامات اسرائیل تمامقامت پشتیبانی کردهاند.
🔻آدمی به فکر فرومیرود که مردم غرب، که یا از نسلکشی اسرائیل پشتیبانی کردهاند یا در مقابل آن سکوت روا داشتهاند، چگونه رفتار خود را توجیه میکنند و شب سر بر بالین مینهند. تاریخ با آنها مهربان نخواهد بود. [منتشر شده به تاریخ ۲۴ دسامبر ۲۰۲۴ در وبسایت شخصی نویسنده] @YMirdamadi #معرفیاثر #گفتاورد
John’s Substack
The Moral Bankruptcy of the West
On 19 December 2024, Human Rights Watch issued a 179-page report detailing Israel’s genocide in Gaza.
تندروی [به طور عام و خاصه سیاسی] معمولاً با دو صفت همراه است: خطاپوشی و خطاجوییِ حداکثری. خطاپوشی برای سمتی است که تندرو با آن همدل است. تندرو کوهی از خطا و دشتی از پلیدیِ محبوب را میتواند خطاپوشی کند؛ یعنی توجیه کند یا نادیده بگیرد. چشمها و گوشها در این سمت عامدانه بسته است. اما در نقطهٔ مقابل، برای سمتی که تندرو با آن دشمنی دارد، خطاجویی پیشران است. یعنی هر چقدر چشمها برای سمت دیگر بسته بود، اینجا بازِ باز است. هر چقدر گوشها بسته بود، اینجا تیزِ تیز است. چشمهای تندرو در سمت محبوب، کوه را از دو قدمی نمیدید، حال در سمت مغضوب، کاه را از ده کیلومتری تشخیص میدهد! اینجاست که تندروی دقیقاً خلاف مشاهدهٔ دقیق و علمی و منصفانه است.
در این باره:
علوم انسانی و شجاعت مشاهده
#خردهنوشتها
@Hamesh1
در این باره:
علوم انسانی و شجاعت مشاهده
#خردهنوشتها
@Hamesh1
Forwarded from سوفار | وحید حلّاج
💠 قَدْ صَرَفْتَ الْعُمرَ فی قیلٍ وَ قال
یا نَدیمی قُمْ، فَقَدْ ضاقَ الْمجال
✍ وحید حلاج
🔻در آن روزهای آخر عمر، در سکرات موت، امامالحرمین جوینی، که عمری ممحض در کلام بود و همه عمرش را در جدل گذرانده و به جنگ مخالفان عقیدتی و دینی خود رفته بود، پشت بسیاری را به خاک مالیده و در نهایت عزت و احترام، سالهای سال استاد بلامنازع نظامیه نیشابور بود، از پرداختن به «کلام» نادم شده بود. میگفت: به کلام مشغول نشوید، اگر میدانستم کلام مرا به کجا میکشد هرگز بدان اشتغال نمیجستم.
اما مگر کلام او را به کجا کشانده بود؟ نقل است که در سکرات موت گفته بود: «میمیرم و نمیدانم به چه چیز باور دارم. ای کاش مثل پیرزنان نیشابور میمردم که دست کم میدانند که به چه چیزی باور دارند. من هر حرفی را و هر اصلی را ده دلیل علیه آن و ده دلیل له آن دارم و در این میان نمیدانم حق کدام است و باطل کدام.»
البته منظور جوینی چیز دیگری بود و من چیز دیگری میخواهم بگویم. جوینی حسرت آن آرامش و اطمینان قلب پیرزنان عامی را میخورد، اما من میخواهم به اهمیت عمل به جای دلمشغولی صرف به نظر توجه بدهم.
🔻 کاهنی هندو از بودا سؤالاتی فلسفی-الاهیاتی پرسید: درباره خدا، درباره جهان، حدوث یا قدم؛ بودا گفت «که او مانند مردی است که با نیزهای زهرآگین زخمی شده است و تا نام مهاجم و دهکده او را نداند، حاضر به درمان نیست. او ممکن است بمیرد، پیش از آنکه این اطلاعات کامل بیهوده را به دست آورد. دانستن اینکه جهان را خدایی آفریده است، چه تفاوتی ایجاد میکند؟ رنج، نفرت، اندوه، و افسوس همچنان وجود دارند. این مسائل مسحورکننده بودند، اما بودا بحث درباره آنها را رد میکرد، زیرا نامربوط بودند.»
🔻 ویلیام جیمز در آن مقاله معروفش، اراده معطوف به باور، سه شرط برای یک موضوع واقعی [و جدی] گذاشته بود: زنده باشد، گریزناپذیر باشد، و خطیر باشد. خطیر باشد یعنی چه؟ یعنی وقت برای بحث نظری نداری، دست نجنبانی فرصت از دست رفته است. اگر کودکی در آب دارد غرق میشود و تو آنجا باشی، فرصت بحث اخلاقی و فیزیکی و حقوقی نیست، معطل کنی، بچه مرده است.
🔻 کیرکگور میگفت ما دو جور مواجهه با مسیحیت [ و در اینجا دین] داریم: یکی آفاقی است: «آیا مسیحیت بر حق است؟»، آنیکی انفسی است: «ارتباط فرد [انسان] با مسیحیت چیست؟».
رویکرد آفاقی با گزارهها سر و کار دارد، مثل گزارههای هر علم دیگری؛ شیمی، تاریخ، فیزیک و ... . اما رویکرد انفسی با توی انسان کار دارد. یعنی تو چه ارتباطی با دین برقرار میکنی؟ کجای زندگی تو مینشیند؟ رابطه وجودیات با دین چیست؟
کیرکگور میگفت پژوهش آفاقی هیچوقت به قطعیت نمیرسد، هیچوقت حصول به یقین ندارد، و همیشه راه برای تحقیق باز است.
او ایمان را «دلبستگی بیحد و حصر به سعادت ابدی» تعبیر میکرد و از طرفی میگفت که اگر سعادت ابدی آنقدر اهمیت دارد، باید بر یقینی استوار باشد و تکیه ایمان بر امور آفاقی که هیچگاه به یقین نخواهد رسید، راهی به ترکستان است.
کیرکگور ایمان را یک تصمیم شورمندانه میدانست که از جنس عمل است؛ تصمیم بگیر و بپر.
🔻 پاسکال گفته بود: در انتخاب بین دینداری و بیدینی، یک ترازو بگذار و بسنج تا ببینی کدام به سودت است، همان را برگزین. و منظورش این بود که دینداری سود بیشتری دارد. بعدها بر او ایراد گرفتند که دینداری اگر به نیت شرطبندی باشد، اساسا دینداری نیست؛ خدا به مخلصان جزا میدهد، نه به قماربازان.
جیمز در پاسخ به منتقدان و در مقام مفسر پاسکال گفته بود اینجا عمل دینی مقدم است بر باور دینی؛ «پس بروید و آب مقدس را بگیرید و عشای ربانی را به جا آورید؛ اعتقاد خواهد آمد و بر تردیدهای شما چیره خواهد شد.» یعنی که عمل دینی را آغاز کنید، باور هم بعدش خواهد آمد.
🔻فیلسوفان دین، معمولا بین دو نوع باور فرق میگذارند: believe that و believe in.
اولی باور گزارهای است. مثل این که شما باور داشته باشید دو به علاوه دو میشود چهار. اما دومی درگیر کردن وجود است؛ فرزندتان امتحان دارد و شما به او میگویید من باور دارم که تو موفق میشوی. این باور از جنس ایمان است، گزاره صرف نیست بلکه آمیخته است با عمل، شاید مثل رانندگی که با تمرینکردن به دست میآید. شاید باید ایمان را زیست به جای سر و کله مدامزدن با گزارههای pآنگاهq طور.
🔻 در نمایشنامه دیر راهبان، گفتگوی مفصلی بین راهبان درباره کفشهای پاپ و پابرهنگی مسیح و مشیت خداوند درباره کفش شکل میگیرد و هرکس چیزی درباره رابطه کفش با ایمان به مسیح و مشیت خداوند میگوید، اما به قول پدر روحانی مافوق: «کفش را باید پوشید، نه اینکه به آن فکر کرد.»
@soofar_channel
یا نَدیمی قُمْ، فَقَدْ ضاقَ الْمجال
✍ وحید حلاج
🔻در آن روزهای آخر عمر، در سکرات موت، امامالحرمین جوینی، که عمری ممحض در کلام بود و همه عمرش را در جدل گذرانده و به جنگ مخالفان عقیدتی و دینی خود رفته بود، پشت بسیاری را به خاک مالیده و در نهایت عزت و احترام، سالهای سال استاد بلامنازع نظامیه نیشابور بود، از پرداختن به «کلام» نادم شده بود. میگفت: به کلام مشغول نشوید، اگر میدانستم کلام مرا به کجا میکشد هرگز بدان اشتغال نمیجستم.
اما مگر کلام او را به کجا کشانده بود؟ نقل است که در سکرات موت گفته بود: «میمیرم و نمیدانم به چه چیز باور دارم. ای کاش مثل پیرزنان نیشابور میمردم که دست کم میدانند که به چه چیزی باور دارند. من هر حرفی را و هر اصلی را ده دلیل علیه آن و ده دلیل له آن دارم و در این میان نمیدانم حق کدام است و باطل کدام.»
البته منظور جوینی چیز دیگری بود و من چیز دیگری میخواهم بگویم. جوینی حسرت آن آرامش و اطمینان قلب پیرزنان عامی را میخورد، اما من میخواهم به اهمیت عمل به جای دلمشغولی صرف به نظر توجه بدهم.
🔻 کاهنی هندو از بودا سؤالاتی فلسفی-الاهیاتی پرسید: درباره خدا، درباره جهان، حدوث یا قدم؛ بودا گفت «که او مانند مردی است که با نیزهای زهرآگین زخمی شده است و تا نام مهاجم و دهکده او را نداند، حاضر به درمان نیست. او ممکن است بمیرد، پیش از آنکه این اطلاعات کامل بیهوده را به دست آورد. دانستن اینکه جهان را خدایی آفریده است، چه تفاوتی ایجاد میکند؟ رنج، نفرت، اندوه، و افسوس همچنان وجود دارند. این مسائل مسحورکننده بودند، اما بودا بحث درباره آنها را رد میکرد، زیرا نامربوط بودند.»
🔻 ویلیام جیمز در آن مقاله معروفش، اراده معطوف به باور، سه شرط برای یک موضوع واقعی [و جدی] گذاشته بود: زنده باشد، گریزناپذیر باشد، و خطیر باشد. خطیر باشد یعنی چه؟ یعنی وقت برای بحث نظری نداری، دست نجنبانی فرصت از دست رفته است. اگر کودکی در آب دارد غرق میشود و تو آنجا باشی، فرصت بحث اخلاقی و فیزیکی و حقوقی نیست، معطل کنی، بچه مرده است.
🔻 کیرکگور میگفت ما دو جور مواجهه با مسیحیت [ و در اینجا دین] داریم: یکی آفاقی است: «آیا مسیحیت بر حق است؟»، آنیکی انفسی است: «ارتباط فرد [انسان] با مسیحیت چیست؟».
رویکرد آفاقی با گزارهها سر و کار دارد، مثل گزارههای هر علم دیگری؛ شیمی، تاریخ، فیزیک و ... . اما رویکرد انفسی با توی انسان کار دارد. یعنی تو چه ارتباطی با دین برقرار میکنی؟ کجای زندگی تو مینشیند؟ رابطه وجودیات با دین چیست؟
کیرکگور میگفت پژوهش آفاقی هیچوقت به قطعیت نمیرسد، هیچوقت حصول به یقین ندارد، و همیشه راه برای تحقیق باز است.
او ایمان را «دلبستگی بیحد و حصر به سعادت ابدی» تعبیر میکرد و از طرفی میگفت که اگر سعادت ابدی آنقدر اهمیت دارد، باید بر یقینی استوار باشد و تکیه ایمان بر امور آفاقی که هیچگاه به یقین نخواهد رسید، راهی به ترکستان است.
کیرکگور ایمان را یک تصمیم شورمندانه میدانست که از جنس عمل است؛ تصمیم بگیر و بپر.
🔻 پاسکال گفته بود: در انتخاب بین دینداری و بیدینی، یک ترازو بگذار و بسنج تا ببینی کدام به سودت است، همان را برگزین. و منظورش این بود که دینداری سود بیشتری دارد. بعدها بر او ایراد گرفتند که دینداری اگر به نیت شرطبندی باشد، اساسا دینداری نیست؛ خدا به مخلصان جزا میدهد، نه به قماربازان.
جیمز در پاسخ به منتقدان و در مقام مفسر پاسکال گفته بود اینجا عمل دینی مقدم است بر باور دینی؛ «پس بروید و آب مقدس را بگیرید و عشای ربانی را به جا آورید؛ اعتقاد خواهد آمد و بر تردیدهای شما چیره خواهد شد.» یعنی که عمل دینی را آغاز کنید، باور هم بعدش خواهد آمد.
🔻فیلسوفان دین، معمولا بین دو نوع باور فرق میگذارند: believe that و believe in.
اولی باور گزارهای است. مثل این که شما باور داشته باشید دو به علاوه دو میشود چهار. اما دومی درگیر کردن وجود است؛ فرزندتان امتحان دارد و شما به او میگویید من باور دارم که تو موفق میشوی. این باور از جنس ایمان است، گزاره صرف نیست بلکه آمیخته است با عمل، شاید مثل رانندگی که با تمرینکردن به دست میآید. شاید باید ایمان را زیست به جای سر و کله مدامزدن با گزارههای pآنگاهq طور.
🔻 در نمایشنامه دیر راهبان، گفتگوی مفصلی بین راهبان درباره کفشهای پاپ و پابرهنگی مسیح و مشیت خداوند درباره کفش شکل میگیرد و هرکس چیزی درباره رابطه کفش با ایمان به مسیح و مشیت خداوند میگوید، اما به قول پدر روحانی مافوق: «کفش را باید پوشید، نه اینکه به آن فکر کرد.»
@soofar_channel
هامِش (علی سلطانی)
💠 قَدْ صَرَفْتَ الْعُمرَ فی قیلٍ وَ قال یا نَدیمی قُمْ، فَقَدْ ضاقَ الْمجال ✍ وحید حلاج 🔻در آن روزهای آخر عمر، در سکرات موت، امامالحرمین جوینی، که عمری ممحض در کلام بود و همه عمرش را در جدل گذرانده و به جنگ مخالفان عقیدتی و دینی خود رفته بود، پشت…
حدود شش سال پیش در واکنش به خودکشیِ طلبهای، یادداشت مفصلی نوشتم در دعوت به عمل ایمانی به جای توقف در قیلوقال نظری. با دیدن یادداشت مختصر و مفیدتر از مقالهٔ بلند من از دوست گرامی، وحید حلاج، یاد آن مقاله کردم. هنوز بر همان نظرم، البته پیراسته و روانتر از آن مقاله!
معتقدم که شک شریف است، تردید صفت مسافران است، یقینِ شکنچشیده لرزان است، اما زندگی هم غنیمت است، مسئولیت هم بزرگ است، رستگاری جدی است، نجات دغدغه است و هلاکت هم نزدیک. خاصه رستگاری و دغدغهٔ نجات عظیمتر از آن است که متوقف بر شکهای نظری و بحرانهای ایمانی شود. این یعنی اینکه عملی توخالی را پی بگیریم؟ خیر. تجربهٔ من میگوید که نفحههای عمل بر صخرههای نظر پیروز میشود.
https://www.dinonline.com/8025/
@Hamesh1
معتقدم که شک شریف است، تردید صفت مسافران است، یقینِ شکنچشیده لرزان است، اما زندگی هم غنیمت است، مسئولیت هم بزرگ است، رستگاری جدی است، نجات دغدغه است و هلاکت هم نزدیک. خاصه رستگاری و دغدغهٔ نجات عظیمتر از آن است که متوقف بر شکهای نظری و بحرانهای ایمانی شود. این یعنی اینکه عملی توخالی را پی بگیریم؟ خیر. تجربهٔ من میگوید که نفحههای عمل بر صخرههای نظر پیروز میشود.
https://www.dinonline.com/8025/
@Hamesh1
دینآنلاین
«خودکشی و عمل در بحران ایمانی»*
خبر کوتاه بود و سخت. حتی وقتی درباره شخصی ناآشنا و دور است. طلبه یا سابقاً طلبه جوانی در مرگی مشکوک به خودکشی جان میدهد. خبر بی آنکه از سر اراده بخواهم به آن توجه کنم، به شدت و ناخواسته برایم تأثر برانگیز است. خواندن برخی دست نوشتههای متوفی، تأثرم را غلیظتر…
ما به دلیل وقت و توان محدود، در همهٔ ابعاد نمیتوانیم متمرکز شویم و رشد کنیم. از چیزی میزنیم و به چیزی میپردازیم، از سهمی برمیداریم و به سهمی اضافه میکنیم، سمتی میرویم و سمتی را از دست میدهیم. شبکهای را تماشا میکنیم و هزاران شبکه را از دست میدهیم. این خاصیت ما و جهان محدود است. هر لحظه از زندگی ما به این معنا همراه با از دستدادن و بهدستآوردن است، همراه با محرومیت فراوان و بهرهمندیِ اندک است. به بیان دیگر امکان ندارد که توأمان همهچیز را با هم داشته باشیم.
اگر مقدمهٔ فوق را بپذیریم، این را هم باید بپذیریم که نادر آدمهایی هستند که از حد معمول انسانی، جامعالاطرافتر باشند. این مقدمه را هم اگر بپذیریم، آنوقت نتیجهٔ آرامشبخش این خواهد بود که کمتر کسی شایستهٔ حسادت است. کارآفرینی بزرگ، به سهمی از سهمهای زندگیاش مشغول نشده که کارآفرین شده. نویسندهای مشهور از بخشی از زندگی شخصیاش زده و آثاری بزرگ خلق کرده. سیاستمداری شاخص از یادگرفتن برخی هنرها و تواناییها محروم بوده که توانسته ناخدای موفقی بر کشتیِ سیاسی باشد.
از این دریچه، خواهیم دانست که انسانهای بزرگ و محسود، از زاویهٔ نگاه ما بزرگ به نظر میآیند؛ چون ابعاد کوچک و ناکامل و ناقصشان آنور تماشای ماست. شبیه پنجرهای که فقط به کوچهٔ روبرویی باز میشود و ما حیاط پشت خانهها را نمیبینیم. پس چه جای حسرت به داشتههایی که میبینیم و نداشتههای فراوانی که نمیبینیم.
#تاملات
@Hamesh1
اگر مقدمهٔ فوق را بپذیریم، این را هم باید بپذیریم که نادر آدمهایی هستند که از حد معمول انسانی، جامعالاطرافتر باشند. این مقدمه را هم اگر بپذیریم، آنوقت نتیجهٔ آرامشبخش این خواهد بود که کمتر کسی شایستهٔ حسادت است. کارآفرینی بزرگ، به سهمی از سهمهای زندگیاش مشغول نشده که کارآفرین شده. نویسندهای مشهور از بخشی از زندگی شخصیاش زده و آثاری بزرگ خلق کرده. سیاستمداری شاخص از یادگرفتن برخی هنرها و تواناییها محروم بوده که توانسته ناخدای موفقی بر کشتیِ سیاسی باشد.
از این دریچه، خواهیم دانست که انسانهای بزرگ و محسود، از زاویهٔ نگاه ما بزرگ به نظر میآیند؛ چون ابعاد کوچک و ناکامل و ناقصشان آنور تماشای ماست. شبیه پنجرهای که فقط به کوچهٔ روبرویی باز میشود و ما حیاط پشت خانهها را نمیبینیم. پس چه جای حسرت به داشتههایی که میبینیم و نداشتههای فراوانی که نمیبینیم.
#تاملات
@Hamesh1
فیلم و آماری سیاه، در آخرین روز سال سیاه ۲۰۲۴
دیشب در آخرین روز سال ۲۰۲۴ فیلم تحسینبرانگیز و میخکوبکنندهٔ Incendies (ویرانشده) را دیدم. فیلمی که خردهروایت هولناکی از فاجعههای جنگ را بازگویی میکند. سرزمین جنگ در فیلم عامدانه بینام است، اما نامهای مناطق و جنس کوهستانها و نیز زن مسیحیِ بازیگر اول فیلم و اطرافیانش، همهوهمه آشکارا حاکی از مناطق جنوب لبنان است. بازهٔ زمانی نیز ناگفته به جنگهای خونبار پانزده سالهٔ داخلیِ لبنان اشاره دارد که طی آن حدود ۱۲۰ هزار نفر کشته میشوند. جنگی که سهم زیادی از علتش به فرقهگراییها و اثر سوء استعمار برمیگشت. این فیلم تکاندهنده بر اساس نمایشنامهٔ وجدی معدود ساخته شده و در سال ۲۰۱۰ نامزد اسکار بوده است.
فیلم را گذاشتم کنار آماری که همان دیروز دیدم؛ آمار تناژ بمبی که اسرائیل از ۷ اکتبر به بعد بر سر غزه ریخته است. میزان تناژ این بمباران مجموعاً از میزان بمبهای نازیها بر سر لندن و آمریکا بر هیروشیما و انگلیس بر درسدن آلمان در طی جنگجهانی دوم بیشتر بوده است. سرم سوت و قلبم تیر کشید. تازه این منهای بمباران دوبارهٔ همین لبنان و بیروت است. پیش خود گفتم چه سود از این فیلمهای محشر و تلنگربرانگیز، چه سود از تکاپوی هنر برای افسارزدن به عصبیت آدمی، چه سود از دلهرهٔ اهل فرهنگ و آسودگیِ سیاستمداران آدمکش؟ گفتم چهسود که خونخواری آدمی نهتنها نشده، که با اختلافی فاحش و قدرتی فنآورانهتر بیشتر هم انسان میکد. این وسط تازه رسانهها هم به کمک میآیند که کشتن بیش از بیست هزار زن و کودک و مجموعهای از هزاران نوع جنایت را با توجیه مضحکی از جنس سپر انسانیِ طرف مقابل توجیه میکنند.
در سال سیاه ۲۰۲۴ این حجم از جنایت جدید در پیش چشم تاریخ و ما رخ داد. و اینهمه تذکر و تنبه و تأمل و تشکل و تفکر هنری و فلسفی و ادبی و... به کار نیامد که جلوی فاجعهای جدید را بگیرد. تاریخ به سرعت میگذرد و امسال هم نشانی دیگر میشود از قساوت و خونریزی. رک و سرراست بگویم، این تکرار آدمی را سرخورده میکند و به فکر فرو میبرد که خونریزیِ جنگ را نمیتوان تنها با فرهنگ و تذکر اخلاقی مانع شد. درست است که آدمیانی در گوشهگوشهٔ جهان برخاستند و صدای خدا شدند در اعتراض و انزجار؛ اما گویا صرف آگاهی کافی نیست. بگذریم که جهان امروز لبریز از سوءآگاهی به نفع قصابان هم است. آگاهیهای انسانی را امثال Incendies به زبان هنر بارها بیانکردهاند؛ اگر میخواست بهتنهایی کاری کند، کرده بود.
#یادداشت
@Hamesh1
دیشب در آخرین روز سال ۲۰۲۴ فیلم تحسینبرانگیز و میخکوبکنندهٔ Incendies (ویرانشده) را دیدم. فیلمی که خردهروایت هولناکی از فاجعههای جنگ را بازگویی میکند. سرزمین جنگ در فیلم عامدانه بینام است، اما نامهای مناطق و جنس کوهستانها و نیز زن مسیحیِ بازیگر اول فیلم و اطرافیانش، همهوهمه آشکارا حاکی از مناطق جنوب لبنان است. بازهٔ زمانی نیز ناگفته به جنگهای خونبار پانزده سالهٔ داخلیِ لبنان اشاره دارد که طی آن حدود ۱۲۰ هزار نفر کشته میشوند. جنگی که سهم زیادی از علتش به فرقهگراییها و اثر سوء استعمار برمیگشت. این فیلم تکاندهنده بر اساس نمایشنامهٔ وجدی معدود ساخته شده و در سال ۲۰۱۰ نامزد اسکار بوده است.
فیلم را گذاشتم کنار آماری که همان دیروز دیدم؛ آمار تناژ بمبی که اسرائیل از ۷ اکتبر به بعد بر سر غزه ریخته است. میزان تناژ این بمباران مجموعاً از میزان بمبهای نازیها بر سر لندن و آمریکا بر هیروشیما و انگلیس بر درسدن آلمان در طی جنگجهانی دوم بیشتر بوده است. سرم سوت و قلبم تیر کشید. تازه این منهای بمباران دوبارهٔ همین لبنان و بیروت است. پیش خود گفتم چه سود از این فیلمهای محشر و تلنگربرانگیز، چه سود از تکاپوی هنر برای افسارزدن به عصبیت آدمی، چه سود از دلهرهٔ اهل فرهنگ و آسودگیِ سیاستمداران آدمکش؟ گفتم چهسود که خونخواری آدمی نهتنها نشده، که با اختلافی فاحش و قدرتی فنآورانهتر بیشتر هم انسان میکد. این وسط تازه رسانهها هم به کمک میآیند که کشتن بیش از بیست هزار زن و کودک و مجموعهای از هزاران نوع جنایت را با توجیه مضحکی از جنس سپر انسانیِ طرف مقابل توجیه میکنند.
در سال سیاه ۲۰۲۴ این حجم از جنایت جدید در پیش چشم تاریخ و ما رخ داد. و اینهمه تذکر و تنبه و تأمل و تشکل و تفکر هنری و فلسفی و ادبی و... به کار نیامد که جلوی فاجعهای جدید را بگیرد. تاریخ به سرعت میگذرد و امسال هم نشانی دیگر میشود از قساوت و خونریزی. رک و سرراست بگویم، این تکرار آدمی را سرخورده میکند و به فکر فرو میبرد که خونریزیِ جنگ را نمیتوان تنها با فرهنگ و تذکر اخلاقی مانع شد. درست است که آدمیانی در گوشهگوشهٔ جهان برخاستند و صدای خدا شدند در اعتراض و انزجار؛ اما گویا صرف آگاهی کافی نیست. بگذریم که جهان امروز لبریز از سوءآگاهی به نفع قصابان هم است. آگاهیهای انسانی را امثال Incendies به زبان هنر بارها بیانکردهاند؛ اگر میخواست بهتنهایی کاری کند، کرده بود.
#یادداشت
@Hamesh1
بهشت کجاست؟ سعادت کی حاصل میشود؟ معنای زندگی کی ملموس میشود؟ از دید من یکجا و در یکچیز. یافتن آنچه در انگلیسی calling میگویند. یعنی یافتنِ «هر کسی را بهر کاری ساختندِ» خود. و ادامهدادن پیگیر و مستمر این کار. بهشت، سعادت، معنا، امید و روشنی همین است. حتی به دید من خدا در اینجا بر آدمی متجلی میشود.
اما یافتن این کار و کالینگ آسان نیست؛ و مستلزم دوچیز است: شناخت خود و بستر اجتماعیِ مناسب. گاهی خود را خوب نمیشناسیم که چهکارهایم و کار و کالینگِ خود را کشف نمیکنیم. گاهی هم میشناسیم، ولی زمانه و زمین دستوپایمان را میبندد و آن شناخت را زهرمارمان میکند. پیش پای بهشت و سعادت و کشف و جعل معنای زندگیِ هر کدام از ما، این دو پابند قرار دارد. اگر باز شود، بهشت از همین اکنون آغاز شده است و خدا در لحظهلحظه آشکار میشود. بهشتی که گذشت ساعت را فراموش و دویدنها را عسل میکند.
#خردهنوشتها
@Hamesh1
اما یافتن این کار و کالینگ آسان نیست؛ و مستلزم دوچیز است: شناخت خود و بستر اجتماعیِ مناسب. گاهی خود را خوب نمیشناسیم که چهکارهایم و کار و کالینگِ خود را کشف نمیکنیم. گاهی هم میشناسیم، ولی زمانه و زمین دستوپایمان را میبندد و آن شناخت را زهرمارمان میکند. پیش پای بهشت و سعادت و کشف و جعل معنای زندگیِ هر کدام از ما، این دو پابند قرار دارد. اگر باز شود، بهشت از همین اکنون آغاز شده است و خدا در لحظهلحظه آشکار میشود. بهشتی که گذشت ساعت را فراموش و دویدنها را عسل میکند.
#خردهنوشتها
@Hamesh1
میزانکردن جامعه با نظرهای نامیزان
ابراز نظر در خلأ صورت نمیگیرد. ما در قلمرو ذهن آزادیم و بیملاحظه. اما در صحنهٔ بیرونی و در مقام بیان افکار، هزاران ملاحظه را آگاهانه و ناآگاهانه رعایت میکنیم. شدت این ملاحظات با تحولات ذهنی همآهنگ است. یعنی اگر شما کسی باشید که به دلیل ورود مدام ایدههای مختلف، پیوسته در حال سبکوسنگینکردن باورهایتان باشید و اِعمال تفکر انتقادی دربارهٔ همهچیز یکی از خصلتهایتان شود، بدیهی است که حتی در ذهن خودتان هم از جزمیت فاصله میگیرید. در عین حال در بیان بیرونی ما ملاحظات بیشتر و غیرفردیتری را هم به کار میبندیم. چرا که اساساً صحنهٔ بیرون از ذهن ما، قاعدههای خودش را دارد و فقط غوغای ذهن ما و ملاحظات شخصیمان در آن دخیل نیست.
بگذارید مثالی بزنم. فردی را در نظر بگیرید که از حیث اقتصادی توأمان از نقدهایی جدی به نظامهای اقتصادی سوسیالیستی (چپگرایانه) و سرمایهداری (راستگرایانه) مطلع است. یعنی به قدری جامعالاطراف از نقدهای وارده بر هر دو جریان مطلع است، که اگر هم خود راست یا چپ یا میانه باشد، این به معنای بیاطلاعی از خللهای موضع اختیارشدهاش نیست. فرض کنیم همین فرد در طیف مواضع اقتصادی و نهادی بیشتر مدافع جریانهای سرمایهداری است. اما همزمان در جامعهٔ سرمایهداریای زندگی میکند که افراد ساختار اقتصادی سرمایهداری را در مقام خدا نشاندهاند و بهترین و عالیترین میدانند و هیچ لکهای را بر دامن سپیدنش نمیبینند. در چنین وضعیتی شخص فرضیِ ما چه خواهد کرد؟ بهتر بگوییم که چه باید بکند؟
شخص فرضیِ ما در عین اینکه خودش نزدیک به اقتصادی سرمایهداری تعریف میشود، در مقام بیان بیرونی و برای تعدیل جامعهٔ خود، صلاح میبیند که نقدهای وارد بر ساختار اقتصادی سرمایهداری را متذکر میشود. یعنی او در اینجا از موضع شخصی (بودِ) خود فاصله میگیرد و موضع بیرونیاش (نمود) بیشتر به هواداری از اقتصاد سوسیالیستی شبیه میشود. حال پرسش این است: آیا نمود بیرونی چپنمایانهٔ او حاکی از موضع اصلیِ خود اوست؟ معلوم است که نه.
شخص فرضیِ ما در اینجا کارش شبیه تعمیرکار میزانفرمان خودرو است. او در جامعهٔ نامتعادل و تندرو قرار گرفته، پس با اطلاع از نقدهای وارد بر نظام اقتصادیِ محبوب جامعه و احساس خطر افراطگرایی، مجبور است نگاه انتقادی به موضع جامعه را بیان کند. و این لزوماً برخاسته از موضع شخصی نیست؛ یعنی چهبسا که اگر جامعه متعادلتر بود، ترجیحش او این بود که ضمن داشتن نگاه انتقادی به اقتصاد سرمایهداری، از آن دفاع کند.
حال چنین وضعیتی را به تمامی باورهای سیاسی، دینی، بینالمللی و فرهنگیِ دیگر هم میتوان تعمیم داد. در جامعههای نامیزان و تندرو، صاحبان تفکر انتقادی نمیتوانند خودشان باشند و در خلأ ابراز نظر کنند. برای آنان در جامعههای نامیزان، نوبت نمایاندن و دفاع از موضع خود نیست، بلکه نوبت تعدیل جامعه و آرامکردن آن از حیث تندروی و افراط است. به بیان دیگر تقریر حقیقت در طول مسئولیت اجتماعی تعریف میشود، نه بیرون از آن.
#تأملات
@Hamesh1
ابراز نظر در خلأ صورت نمیگیرد. ما در قلمرو ذهن آزادیم و بیملاحظه. اما در صحنهٔ بیرونی و در مقام بیان افکار، هزاران ملاحظه را آگاهانه و ناآگاهانه رعایت میکنیم. شدت این ملاحظات با تحولات ذهنی همآهنگ است. یعنی اگر شما کسی باشید که به دلیل ورود مدام ایدههای مختلف، پیوسته در حال سبکوسنگینکردن باورهایتان باشید و اِعمال تفکر انتقادی دربارهٔ همهچیز یکی از خصلتهایتان شود، بدیهی است که حتی در ذهن خودتان هم از جزمیت فاصله میگیرید. در عین حال در بیان بیرونی ما ملاحظات بیشتر و غیرفردیتری را هم به کار میبندیم. چرا که اساساً صحنهٔ بیرون از ذهن ما، قاعدههای خودش را دارد و فقط غوغای ذهن ما و ملاحظات شخصیمان در آن دخیل نیست.
بگذارید مثالی بزنم. فردی را در نظر بگیرید که از حیث اقتصادی توأمان از نقدهایی جدی به نظامهای اقتصادی سوسیالیستی (چپگرایانه) و سرمایهداری (راستگرایانه) مطلع است. یعنی به قدری جامعالاطراف از نقدهای وارده بر هر دو جریان مطلع است، که اگر هم خود راست یا چپ یا میانه باشد، این به معنای بیاطلاعی از خللهای موضع اختیارشدهاش نیست. فرض کنیم همین فرد در طیف مواضع اقتصادی و نهادی بیشتر مدافع جریانهای سرمایهداری است. اما همزمان در جامعهٔ سرمایهداریای زندگی میکند که افراد ساختار اقتصادی سرمایهداری را در مقام خدا نشاندهاند و بهترین و عالیترین میدانند و هیچ لکهای را بر دامن سپیدنش نمیبینند. در چنین وضعیتی شخص فرضیِ ما چه خواهد کرد؟ بهتر بگوییم که چه باید بکند؟
شخص فرضیِ ما در عین اینکه خودش نزدیک به اقتصادی سرمایهداری تعریف میشود، در مقام بیان بیرونی و برای تعدیل جامعهٔ خود، صلاح میبیند که نقدهای وارد بر ساختار اقتصادی سرمایهداری را متذکر میشود. یعنی او در اینجا از موضع شخصی (بودِ) خود فاصله میگیرد و موضع بیرونیاش (نمود) بیشتر به هواداری از اقتصاد سوسیالیستی شبیه میشود. حال پرسش این است: آیا نمود بیرونی چپنمایانهٔ او حاکی از موضع اصلیِ خود اوست؟ معلوم است که نه.
شخص فرضیِ ما در اینجا کارش شبیه تعمیرکار میزانفرمان خودرو است. او در جامعهٔ نامتعادل و تندرو قرار گرفته، پس با اطلاع از نقدهای وارد بر نظام اقتصادیِ محبوب جامعه و احساس خطر افراطگرایی، مجبور است نگاه انتقادی به موضع جامعه را بیان کند. و این لزوماً برخاسته از موضع شخصی نیست؛ یعنی چهبسا که اگر جامعه متعادلتر بود، ترجیحش او این بود که ضمن داشتن نگاه انتقادی به اقتصاد سرمایهداری، از آن دفاع کند.
حال چنین وضعیتی را به تمامی باورهای سیاسی، دینی، بینالمللی و فرهنگیِ دیگر هم میتوان تعمیم داد. در جامعههای نامیزان و تندرو، صاحبان تفکر انتقادی نمیتوانند خودشان باشند و در خلأ ابراز نظر کنند. برای آنان در جامعههای نامیزان، نوبت نمایاندن و دفاع از موضع خود نیست، بلکه نوبت تعدیل جامعه و آرامکردن آن از حیث تندروی و افراط است. به بیان دیگر تقریر حقیقت در طول مسئولیت اجتماعی تعریف میشود، نه بیرون از آن.
#تأملات
@Hamesh1
فرزندداری از فانتزی تا واقعیت
یکی از دوستان پس از دیدن پریشانحالی و پریشانمویی و پریشانوقتیِ مکرر من در جلسهها به شوخی میگفت: شما برای بچهداری ضدتبلیغی. گفتم بله. ولی فکر کنم مشکل من نیستم، بلکه مشکل نظام تبلیغاتیِ فرزندپروری است که فانتزی و ایدئولوژیک و نابهنگام است و حتی شمای ناقد نظام سیاسی را ناخواسته تحت تأثیر قرار داده. تکتک این صفتها را با مراد و منظور خاصی میگویم.
فرزندپروری در فرهنگ جاریِ ایران «تبلیغاتی» و به تبعش «فانتزی» و «ایدئولوژیک» است. جمهوری اسلامی مثل هر نظام سیاسی دیگر بهحق از کاهش جمعیت هراسان است، اما مثل خیلی از بحرانها فقط هراسان است! به همین دلیل در ابژهای تبلیغی ابعاد این موضوع را به جنبههای فانتزی و رمانتیک فرومیکاهد. مثلاً روایتهای کاریکاتوری و دورغی از استادان مادری میدهد که شش بچه دارند و ششصد مقاله در سال مینویسند، غافل از آنکه در واقعیت شش قاشق غذاخوردنِ خود با حضور اینهمه بچه ممکن نیست! غذادادنشان بماند.
این نظام تبلیغاتی «نابهنگام» است؛ یعنی نسبتی با وضعیت جامعه و تحول در شیوههای زندگیِ امروزین ندارد. در جامعهای که به دلایل اقتصادی و فرهنگی زن و مرد هر دو کار میکنند و هر دو در تأمین هزینههای زندگی نقش ایفا میکنند، در آپارتمانهای کوچک و معمولاً دور از خانوادههای خود به سر میبرند، تقریباً هیچ حمایت حکومتیای برای نظام رایگان و بهینه و سرتاسریِ مهدکودک ندارند، مرخصی زایمان صرفاً برای زنان است و مردان نهایتاً دو سه روز مرخصی دارند، خیابانها برای عبور و مرور ایمنِ کالسکه و بچه اصلا آماده نیست، فرزندداری اصلاً و ابدا کار آسانی نیست.
این وضعیت نهفقط در ایران، بلکه در خیلی از کشورها صادق است. مگر آنکه در بازگشتی غیرممکن به گذشته، شبیه برخی مردان سنتی در جامعههای قدیم، مرد صبح خروسخوان بیرون بزند و شب تاریک برگردد و زن [صرفاً در نقش مادر] خانه را آبوجارو کند و بچهها را تروخشک. دادههای فکریِ بچه هم صرفاً در حولوحوش خانه و محله و اقوام باشد. تازه این وضعیت هم اصلاً مترادف آسانی نبوده و صرفاً در وضعیتی نابرابر زن را یگانه مسئول فرزندداری میکرده است. البته که میدانم سودای ناممکنِ بازگشت به گذشتهٔ نابرابر و تبعیضآلود، در خیال خیلی از حاکمان مردسالار ماست.
پس اینها بخشی از شرح وضعیت واقعی است و نه ضدتبلیغ برای بچهداری؛ که اگر بود من خود با جانودل فرزند نداشتم و این عمیقترین تجربهٔ بزرگسالی را با جانودل پذیرا نمیشدم و با بسیاری از دوستان مدافع اخلاقینبودن فرزندآوری مناقشه و جدل نمیکردم. اما گشودگی برای تبیین و تشویق این تجربهٔ شیرین و یگانه یک سخن است و دادن تصویری واقعی و اینزمانی و جامع از آن چیز دیگر. حکومت ما چون به فرزنداری بیشتر به منزلهٔ اهرمی برای پیشبرد ایدئولوژی مینگرد و نه ازدیاد شهروندانی موی دماغ و پرسشگر و محق، ترجیح میدهد مثل خیلی از پدیدهها آن را به امری غیرواقعی و ایدئولوژیک و سودده تقلیل دهد. این تقلیل به تغییرِ واقعیت منجر نمیشود. شاهد آنکه نرخ رشد جمعیت ایران تکان نمیخورد و پس هم میرود و نگرانکنندهتر از همیشه میشود.
بستگان ما از یکی از پیرهای قدیم و حکیمِ فامیل نقل میکنند که میگفته: بچه دشمنِ شیرین است. این دریافت و سخن حکیمانه تازه برای گذشته است و وقتی که بچهها آسانتر در آغوش اقوام بزرگ میشدند. قید «دشمن» در این تعریف بسیار دقیق و ظریف است و تعدیلکنندهٔ شیرینیِ بیمانند بچه. اگر عنوان «دشمن» را در این توصیف حذف کنیم، عنوانی که اسم رمز دشواریهای فرزندداری است و در دنیای مدرن ابعادش بسی گسترش یافته، به همان شیرینیِ فانتزی و کاریکاتوریِ بنرهای تبلیغ بچهداری در ایران فرومیغلتیم. میرسیم به همان حد از فانتزی و تصویر ناممکن که حتی بر فرزندان خود مسئولانِ پیر و کمنوهٔ جمهوری اسلامی هم تأثیر نمیگذارد.
#یادداشت
@Hamesh1
یکی از دوستان پس از دیدن پریشانحالی و پریشانمویی و پریشانوقتیِ مکرر من در جلسهها به شوخی میگفت: شما برای بچهداری ضدتبلیغی. گفتم بله. ولی فکر کنم مشکل من نیستم، بلکه مشکل نظام تبلیغاتیِ فرزندپروری است که فانتزی و ایدئولوژیک و نابهنگام است و حتی شمای ناقد نظام سیاسی را ناخواسته تحت تأثیر قرار داده. تکتک این صفتها را با مراد و منظور خاصی میگویم.
فرزندپروری در فرهنگ جاریِ ایران «تبلیغاتی» و به تبعش «فانتزی» و «ایدئولوژیک» است. جمهوری اسلامی مثل هر نظام سیاسی دیگر بهحق از کاهش جمعیت هراسان است، اما مثل خیلی از بحرانها فقط هراسان است! به همین دلیل در ابژهای تبلیغی ابعاد این موضوع را به جنبههای فانتزی و رمانتیک فرومیکاهد. مثلاً روایتهای کاریکاتوری و دورغی از استادان مادری میدهد که شش بچه دارند و ششصد مقاله در سال مینویسند، غافل از آنکه در واقعیت شش قاشق غذاخوردنِ خود با حضور اینهمه بچه ممکن نیست! غذادادنشان بماند.
این نظام تبلیغاتی «نابهنگام» است؛ یعنی نسبتی با وضعیت جامعه و تحول در شیوههای زندگیِ امروزین ندارد. در جامعهای که به دلایل اقتصادی و فرهنگی زن و مرد هر دو کار میکنند و هر دو در تأمین هزینههای زندگی نقش ایفا میکنند، در آپارتمانهای کوچک و معمولاً دور از خانوادههای خود به سر میبرند، تقریباً هیچ حمایت حکومتیای برای نظام رایگان و بهینه و سرتاسریِ مهدکودک ندارند، مرخصی زایمان صرفاً برای زنان است و مردان نهایتاً دو سه روز مرخصی دارند، خیابانها برای عبور و مرور ایمنِ کالسکه و بچه اصلا آماده نیست، فرزندداری اصلاً و ابدا کار آسانی نیست.
این وضعیت نهفقط در ایران، بلکه در خیلی از کشورها صادق است. مگر آنکه در بازگشتی غیرممکن به گذشته، شبیه برخی مردان سنتی در جامعههای قدیم، مرد صبح خروسخوان بیرون بزند و شب تاریک برگردد و زن [صرفاً در نقش مادر] خانه را آبوجارو کند و بچهها را تروخشک. دادههای فکریِ بچه هم صرفاً در حولوحوش خانه و محله و اقوام باشد. تازه این وضعیت هم اصلاً مترادف آسانی نبوده و صرفاً در وضعیتی نابرابر زن را یگانه مسئول فرزندداری میکرده است. البته که میدانم سودای ناممکنِ بازگشت به گذشتهٔ نابرابر و تبعیضآلود، در خیال خیلی از حاکمان مردسالار ماست.
پس اینها بخشی از شرح وضعیت واقعی است و نه ضدتبلیغ برای بچهداری؛ که اگر بود من خود با جانودل فرزند نداشتم و این عمیقترین تجربهٔ بزرگسالی را با جانودل پذیرا نمیشدم و با بسیاری از دوستان مدافع اخلاقینبودن فرزندآوری مناقشه و جدل نمیکردم. اما گشودگی برای تبیین و تشویق این تجربهٔ شیرین و یگانه یک سخن است و دادن تصویری واقعی و اینزمانی و جامع از آن چیز دیگر. حکومت ما چون به فرزنداری بیشتر به منزلهٔ اهرمی برای پیشبرد ایدئولوژی مینگرد و نه ازدیاد شهروندانی موی دماغ و پرسشگر و محق، ترجیح میدهد مثل خیلی از پدیدهها آن را به امری غیرواقعی و ایدئولوژیک و سودده تقلیل دهد. این تقلیل به تغییرِ واقعیت منجر نمیشود. شاهد آنکه نرخ رشد جمعیت ایران تکان نمیخورد و پس هم میرود و نگرانکنندهتر از همیشه میشود.
بستگان ما از یکی از پیرهای قدیم و حکیمِ فامیل نقل میکنند که میگفته: بچه دشمنِ شیرین است. این دریافت و سخن حکیمانه تازه برای گذشته است و وقتی که بچهها آسانتر در آغوش اقوام بزرگ میشدند. قید «دشمن» در این تعریف بسیار دقیق و ظریف است و تعدیلکنندهٔ شیرینیِ بیمانند بچه. اگر عنوان «دشمن» را در این توصیف حذف کنیم، عنوانی که اسم رمز دشواریهای فرزندداری است و در دنیای مدرن ابعادش بسی گسترش یافته، به همان شیرینیِ فانتزی و کاریکاتوریِ بنرهای تبلیغ بچهداری در ایران فرومیغلتیم. میرسیم به همان حد از فانتزی و تصویر ناممکن که حتی بر فرزندان خود مسئولانِ پیر و کمنوهٔ جمهوری اسلامی هم تأثیر نمیگذارد.
#یادداشت
@Hamesh1
دیدار و معاشرت ضرورت زیست اخلاقی است. چگونه؟ پرهیز از معاشرت و دیدار پیوسته با انسانها، انزوا و کنارهگیریِ همیشگی، آدمی را آرامآرام از حیث عاطفهٔ دیگرخواهی ضعیف میکند. این عاطفهٔ انسانی ضرورت حیات اخلاقی است. برخلاف اخلاقِ سراسر عقلیِ کسانی چون ارسطو و کانت، عواطف سوخت موتور اخلاقیِ ماست. ما میتوانیم برهان عقلی بیاوریم که مهربانی با دیگران دستوری اخلاقی است، اما برای ورزش و عمل به این دستور نیازمند عاطفهایم. نیازمند غلیان احساسیم. محتاج رقت قلبیم. بدون اینها باکِ ماشین دیگردوستی خالی میماند. چون دیگرخواهی کار آسانی نیست؛ ورزیدگی و توان اخلاقی میخواهد.
اینجاست که میگویم ترکنکردن دیدار دیگران به کارِ حفظ عواطف انسانی و به تبعش حیات اخلاقی میآید. کسی که پیوسته با خود است، سنگدلتر میشود. او بیشتر ممکن است که پیوسته به فکر خود باشد و فقط به منافع خودش بیندیشد. چون فرصت تمرینی برای دیگرخواهی یا ترک خودخواهی ندارد. در تداوم تشبیه، عاطفه سوخت ماشین اخلاقیِ ماست؛ سوختی که از خود جاده تأمین میشود! جاده چیست؟ دیدار و معاشرت با بقیه. بدون سوخت و جاده حرکتی برای ماشین اخلاقیِ ما ممکن نیست.
دیدار و معاشرت با پدر و مادر، برادر و خواهر، دوستان، اقوام، همکاران و ... همان جاده است. به این نحو که دیدارها پوستهٔ شخصی ما را میشکافد و قلب سخت و خودخواه ما را نرم میکند. با قلب سخت نمیتوان اخلاقی شد. با قلب کمعاطفه نمیتوان ظرافت و زیباییِ دیگردوستی را چشید. قلب ما میتواند در انزوا حتی سختتر و سنگینتر از سنگ شود. چون از سنگ ممکن است آب بجوشد، ولی از برخی قلبهای ما نه.
سپس دلهایتان پس از آن سخت شد، همانند سنگ، یا از آن سختتر، چرا که بعضی از سنگهاست که از آنها جویباران میشکافد و بعضی از آنهاست که میشکند و آب از آنها بیرون میآید. بقره، ۷۴
#تأملات
@Hamesh1
اینجاست که میگویم ترکنکردن دیدار دیگران به کارِ حفظ عواطف انسانی و به تبعش حیات اخلاقی میآید. کسی که پیوسته با خود است، سنگدلتر میشود. او بیشتر ممکن است که پیوسته به فکر خود باشد و فقط به منافع خودش بیندیشد. چون فرصت تمرینی برای دیگرخواهی یا ترک خودخواهی ندارد. در تداوم تشبیه، عاطفه سوخت ماشین اخلاقیِ ماست؛ سوختی که از خود جاده تأمین میشود! جاده چیست؟ دیدار و معاشرت با بقیه. بدون سوخت و جاده حرکتی برای ماشین اخلاقیِ ما ممکن نیست.
دیدار و معاشرت با پدر و مادر، برادر و خواهر، دوستان، اقوام، همکاران و ... همان جاده است. به این نحو که دیدارها پوستهٔ شخصی ما را میشکافد و قلب سخت و خودخواه ما را نرم میکند. با قلب سخت نمیتوان اخلاقی شد. با قلب کمعاطفه نمیتوان ظرافت و زیباییِ دیگردوستی را چشید. قلب ما میتواند در انزوا حتی سختتر و سنگینتر از سنگ شود. چون از سنگ ممکن است آب بجوشد، ولی از برخی قلبهای ما نه.
سپس دلهایتان پس از آن سخت شد، همانند سنگ، یا از آن سختتر، چرا که بعضی از سنگهاست که از آنها جویباران میشکافد و بعضی از آنهاست که میشکند و آب از آنها بیرون میآید. بقره، ۷۴
#تأملات
@Hamesh1
فحشی به نام چپ
نوع مواجههٔ این سالهای بخشی از جریان شبهروشنفکری و اپوزیسیون ایرانی با جریان چپ در نوع خود عبرتآموز و ترحمآمیز است. این مواجههٔ ذاتاً سیاسی و نهچندان عمیق چند صفت دارد: یک آنکه جریان چپ در جهان را در گذشته و امروز، با وسعت و تنوع فراوان، خلاصه در تصفیهحسابهای دههٔ چهل و پنجاه ایران میکند.
دوم؛ چپهای جهان در گذشته را به کلّ، [که در اینجا هم شناخت و هدفی جز طعن به نسل انقلابیون ایرانی خودمان ندارد] از عامی گرفته تا فیلسوفان شاخص، عاقل اندر سفیه مینگرد و تأسف میخورد که اسیر در زندان تاریخ و پارادایم زمانه بودند و به بنیان سست ایدههای خود اشراف نداشتند. غافل از اینکه به جریان غالب فکریِ امروز خود به همان نحو خداگونه و غیرتاریخی و ابدی و بدون انقضاء نگاه میکند؛ گویی خودش اسیر پارداریم فکری زمانه نیست.
سوم آنکه از چپگری و چپبودن در قفس دعواها و عقدههای دههٔ چهل و پنجاه شمسیِ ایرانی، فحشی ساخته است که به گمانش باید همهٔ عالم هم قبولش داشته باشند؛ همان میشود که مثلا اگر مورخی نامور و استاد دانشگاهی در غرب دربارهٔ دعواهای تاریخی و سیاسی دههٔ چهل و پنجاه ایران خدای نکرده در دادن فحش به چپها کمکاری کند و آنطور که باید و شاید روایتی ضدچپ از تاریخ قبل از انقلاب ایران ندهد، با پیشکشیدن همان برچسب «فلانی که گرایش چپ دارد»، نسخهاش را میپیچد و تمام. و به باورهای قبلیِ خودش دلخوش میماند.
بدیهی است که چپ نیستم و مسلم است که این چندخط هم در دفاع از جریان چپ نیست! که اگر مدافعی یکسویه بودم، بیهراس از فحش تازه و ایرانیِ «چپبودن»، از چپبودن دفاع میکردم.
روی سخن من متوجه تقلیلگراییِ سیاسی و میانمایه و موجسواریِ برخی از شبهروشنفکران و فعالان سیاسیِ ایرانی در مقام شناخت «علمی» جریان چپ و اندیشههای سوسیالیستی در دیروز و امروز جهان است. روی سخن من نقدِ شناخت سوگیرانه، پیشفرضدار و ایرانی از مکتب سوسیالیسم و جریان چپ امروز جهان است. نقد من متوجه ذهنی است که هنوز در دههٔ چهل و پنجاه شمسی و دعواهای سیاسیِ حزباللهی و شاهاللهیِ خود مانده و با همین عینکِ شکسته و تار به روندهای جهانی و تطور تاریخی اندیشههای چپ مینگرد.
ناقدِ ایرانیزدهٔ جریان چپ اگر در تاریخ بومی نمانده بود، میدید که بهترین کشورهای رفاهی امروز جهان، کشورهای سوسیالدموکراتی نظیر کشورهای اسکاندیناویاند و نه لیبرالدموکراتهای راستی مثل آمریکا. او اگر میتوانست پا بیرون از دعواهای محلی و تاریخیِ ایرانی در گذشتهٔ دور بگذارد، میدید که چپگری در جهان امروز مثل او در تاریخ نایستاده و نماد جریان چپ مقبول امروز نه فقط کوبا و برخی از کشورهای ضعیف آمریکای لاتین و در دیروز استالین و لنین و شوروی، که بسیاری از دولتهای رفاهی و سوسیالیستی و پیشروی جهان هم هستند؛ دولتهای رفاهی که با اخذ بینشهای انتقادی بجای جریان چپ، نوعی از سوسیالیسم پیشرو را در نظامهای سیاسی و اجتماعی خود سامان دادهاند و کشورهای بهمراتب پیشروتر و شادتر از سایر جهان، از جمله آمریکا، را خلق کردهاند.
اپوزیسیون مانده در دههٔ چهل و پنجاهی که از چپگری فحش ساخته، اگر از قفس تاریخی و سیاسی خود بیرون میآمد، میدید که بسیاری از موهبتهای ساختاری دولت مدرن که او خود نیز بهرهمند از آن است، نظیر قانون کار و حق بیمه و مرخصی و حقوق بیکاری و خدمات رایگان آموزش و تأمین اجتماعی و…، برآمده از تلنگرهای انتقادی گرایشهای چپ و سوسیالیستی بر ساختارهای راستگرا بوده است.
اگر خاستگاه نقدها به جریان چپ در ایرانِ دیروز و امروز، سیاستزده نبود، اگر نقد این دست افراد به چپگری داوری علمی و جامع و جهانی بود، بدون شک جامعهٔ امروز ایران از این نقدها سود میبرد. در آنصورت نقدهای بجای آنان به برخی تباهیهای افکار چپگرایانه در تاریخ ایران و جهان هم بهتر شنیده میشد. نه مثل امروز که این نقدهای تقلیلگرایانه و جدلی، افکار ایرانی را به جای رو به آینده بودن، برگردانده به دعواهای بیثمر و بومیِ چند دهه قبل.
#یادداشت
@Hamesh1
نوع مواجههٔ این سالهای بخشی از جریان شبهروشنفکری و اپوزیسیون ایرانی با جریان چپ در نوع خود عبرتآموز و ترحمآمیز است. این مواجههٔ ذاتاً سیاسی و نهچندان عمیق چند صفت دارد: یک آنکه جریان چپ در جهان را در گذشته و امروز، با وسعت و تنوع فراوان، خلاصه در تصفیهحسابهای دههٔ چهل و پنجاه ایران میکند.
دوم؛ چپهای جهان در گذشته را به کلّ، [که در اینجا هم شناخت و هدفی جز طعن به نسل انقلابیون ایرانی خودمان ندارد] از عامی گرفته تا فیلسوفان شاخص، عاقل اندر سفیه مینگرد و تأسف میخورد که اسیر در زندان تاریخ و پارادایم زمانه بودند و به بنیان سست ایدههای خود اشراف نداشتند. غافل از اینکه به جریان غالب فکریِ امروز خود به همان نحو خداگونه و غیرتاریخی و ابدی و بدون انقضاء نگاه میکند؛ گویی خودش اسیر پارداریم فکری زمانه نیست.
سوم آنکه از چپگری و چپبودن در قفس دعواها و عقدههای دههٔ چهل و پنجاه شمسیِ ایرانی، فحشی ساخته است که به گمانش باید همهٔ عالم هم قبولش داشته باشند؛ همان میشود که مثلا اگر مورخی نامور و استاد دانشگاهی در غرب دربارهٔ دعواهای تاریخی و سیاسی دههٔ چهل و پنجاه ایران خدای نکرده در دادن فحش به چپها کمکاری کند و آنطور که باید و شاید روایتی ضدچپ از تاریخ قبل از انقلاب ایران ندهد، با پیشکشیدن همان برچسب «فلانی که گرایش چپ دارد»، نسخهاش را میپیچد و تمام. و به باورهای قبلیِ خودش دلخوش میماند.
بدیهی است که چپ نیستم و مسلم است که این چندخط هم در دفاع از جریان چپ نیست! که اگر مدافعی یکسویه بودم، بیهراس از فحش تازه و ایرانیِ «چپبودن»، از چپبودن دفاع میکردم.
روی سخن من متوجه تقلیلگراییِ سیاسی و میانمایه و موجسواریِ برخی از شبهروشنفکران و فعالان سیاسیِ ایرانی در مقام شناخت «علمی» جریان چپ و اندیشههای سوسیالیستی در دیروز و امروز جهان است. روی سخن من نقدِ شناخت سوگیرانه، پیشفرضدار و ایرانی از مکتب سوسیالیسم و جریان چپ امروز جهان است. نقد من متوجه ذهنی است که هنوز در دههٔ چهل و پنجاه شمسی و دعواهای سیاسیِ حزباللهی و شاهاللهیِ خود مانده و با همین عینکِ شکسته و تار به روندهای جهانی و تطور تاریخی اندیشههای چپ مینگرد.
ناقدِ ایرانیزدهٔ جریان چپ اگر در تاریخ بومی نمانده بود، میدید که بهترین کشورهای رفاهی امروز جهان، کشورهای سوسیالدموکراتی نظیر کشورهای اسکاندیناویاند و نه لیبرالدموکراتهای راستی مثل آمریکا. او اگر میتوانست پا بیرون از دعواهای محلی و تاریخیِ ایرانی در گذشتهٔ دور بگذارد، میدید که چپگری در جهان امروز مثل او در تاریخ نایستاده و نماد جریان چپ مقبول امروز نه فقط کوبا و برخی از کشورهای ضعیف آمریکای لاتین و در دیروز استالین و لنین و شوروی، که بسیاری از دولتهای رفاهی و سوسیالیستی و پیشروی جهان هم هستند؛ دولتهای رفاهی که با اخذ بینشهای انتقادی بجای جریان چپ، نوعی از سوسیالیسم پیشرو را در نظامهای سیاسی و اجتماعی خود سامان دادهاند و کشورهای بهمراتب پیشروتر و شادتر از سایر جهان، از جمله آمریکا، را خلق کردهاند.
اپوزیسیون مانده در دههٔ چهل و پنجاهی که از چپگری فحش ساخته، اگر از قفس تاریخی و سیاسی خود بیرون میآمد، میدید که بسیاری از موهبتهای ساختاری دولت مدرن که او خود نیز بهرهمند از آن است، نظیر قانون کار و حق بیمه و مرخصی و حقوق بیکاری و خدمات رایگان آموزش و تأمین اجتماعی و…، برآمده از تلنگرهای انتقادی گرایشهای چپ و سوسیالیستی بر ساختارهای راستگرا بوده است.
اگر خاستگاه نقدها به جریان چپ در ایرانِ دیروز و امروز، سیاستزده نبود، اگر نقد این دست افراد به چپگری داوری علمی و جامع و جهانی بود، بدون شک جامعهٔ امروز ایران از این نقدها سود میبرد. در آنصورت نقدهای بجای آنان به برخی تباهیهای افکار چپگرایانه در تاریخ ایران و جهان هم بهتر شنیده میشد. نه مثل امروز که این نقدهای تقلیلگرایانه و جدلی، افکار ایرانی را به جای رو به آینده بودن، برگردانده به دعواهای بیثمر و بومیِ چند دهه قبل.
#یادداشت
@Hamesh1
پیرو یادداشت قبل و در تکمیلش، متن فارسیای که نزدیک به مراد من در یادداشت قبل باشد و بتواند تصویری نسبتاً جامع برای شناخت بهروزِ جهانی از جریانهای فکریِ آکادمیک دربارهٔ مفهوم «سوسیالیسم» و سوسیالدموکراسی اروپایی بدهد، این یادداشت چندسال پیش محمدرضا جلاییپور است. مسلم است که من در اینجا کاری به مقصود اصلی نوشتهٔ او که تلاش برای پایهگذاری نوعی سوسیالدموکراسی برای جریان اصلاحطلبی ایرانی است، ندارم.
از متن: متاسفانه در ایران بسیاری از نیروهای سیاسی و رسانههایی که گرایشهای عدالتطلبانه ندارند در میان الگوهای تحققیافتهٔ عدالتخواهی گویی فقط «چپهای شرقی» را میشناسند و به تفاوتهای بارزِ مارکسیسم-لنینیسم، کمونیسم، سوسیالیسم و سوسیالیسمِ دموکراتیک با سوسیالدموکراسی اروپایی توجه نمیکنند.
در الگوی «کمونیسم» که در شوروی، چین، کوبا، لائوس، کره شمالی و ویتنام شمالی با تفاوتهایی محقق شد یک اقتصاد کاملا متمرکز که محصول انقلابی پرخشونت بود مسئولیت اصلی کاهش نابرابری اقتصادی را به عهده داشت و تعهدی به صیانت از آزادیهای اساسی نداشت. در الگوی «سوسیالیسم» نیز ابزار تولید (از جمله کارخانهها)، سرمایه (از جمله بانکها) و کشاورزی مالکیت دولتی دارد و اقتصاد ترکیبی نیست. دولتهای کمونیستی و سوسیالیستی در عمل هم اغلب غیردموکراتیک، فسادپرور و تخریبگر محیط زیست شدند. الگوی «سوسیالیسم دموکراتیک» هم گرچه مثل الگوی «سوسیالدموکراسی» به روشهای دموکراتیک و خشونتپرهیز پایبند است، اما بر خلاف سوسیالدموکراسی، تلاش میکند بازار و سرمایهداری در بلندمدت به طور کلی و در همهٔ حوزهها کنار گذارده شود.
الگوی سوسیالدموکراسی در عدالتگستری که با همهٔ الگوهای فوقالذکر تفاوتهای روشنی دارد تاکنون بیش از همه در کشورهای اسکاندیناوی اروپا (الگوی نوردیک: دانمارک، نروژ، سوئد، فنلاند و ایسلند) و در درجهٔ بعدی و به میزان کمتری در آلمان، بریتانیا، کانادا، بلژيک، ایرلند، نیوزلند، ژاپن، فرانسه، سنگاپور و هنگکنگ محقق شده است. سیاستهای سوسیالدموکراتیک در احزاب پیشرو دهها کشور دیگر (از جمله کشورهای توسعهنیافته) هم محور سیاستورزی بوده و بخشی کم یا بیش از این سیاستها در اغلب کشورهای جهان تحقق یافته است...
توضیح: از «عدالت به چه معنا» تا «لیبرالیسم اجتماعی» متن به بحث حاضر مرتبط است.
@Hamesh1
از متن: متاسفانه در ایران بسیاری از نیروهای سیاسی و رسانههایی که گرایشهای عدالتطلبانه ندارند در میان الگوهای تحققیافتهٔ عدالتخواهی گویی فقط «چپهای شرقی» را میشناسند و به تفاوتهای بارزِ مارکسیسم-لنینیسم، کمونیسم، سوسیالیسم و سوسیالیسمِ دموکراتیک با سوسیالدموکراسی اروپایی توجه نمیکنند.
در الگوی «کمونیسم» که در شوروی، چین، کوبا، لائوس، کره شمالی و ویتنام شمالی با تفاوتهایی محقق شد یک اقتصاد کاملا متمرکز که محصول انقلابی پرخشونت بود مسئولیت اصلی کاهش نابرابری اقتصادی را به عهده داشت و تعهدی به صیانت از آزادیهای اساسی نداشت. در الگوی «سوسیالیسم» نیز ابزار تولید (از جمله کارخانهها)، سرمایه (از جمله بانکها) و کشاورزی مالکیت دولتی دارد و اقتصاد ترکیبی نیست. دولتهای کمونیستی و سوسیالیستی در عمل هم اغلب غیردموکراتیک، فسادپرور و تخریبگر محیط زیست شدند. الگوی «سوسیالیسم دموکراتیک» هم گرچه مثل الگوی «سوسیالدموکراسی» به روشهای دموکراتیک و خشونتپرهیز پایبند است، اما بر خلاف سوسیالدموکراسی، تلاش میکند بازار و سرمایهداری در بلندمدت به طور کلی و در همهٔ حوزهها کنار گذارده شود.
الگوی سوسیالدموکراسی در عدالتگستری که با همهٔ الگوهای فوقالذکر تفاوتهای روشنی دارد تاکنون بیش از همه در کشورهای اسکاندیناوی اروپا (الگوی نوردیک: دانمارک، نروژ، سوئد، فنلاند و ایسلند) و در درجهٔ بعدی و به میزان کمتری در آلمان، بریتانیا، کانادا، بلژيک، ایرلند، نیوزلند، ژاپن، فرانسه، سنگاپور و هنگکنگ محقق شده است. سیاستهای سوسیالدموکراتیک در احزاب پیشرو دهها کشور دیگر (از جمله کشورهای توسعهنیافته) هم محور سیاستورزی بوده و بخشی کم یا بیش از این سیاستها در اغلب کشورهای جهان تحقق یافته است...
توضیح: از «عدالت به چه معنا» تا «لیبرالیسم اجتماعی» متن به بحث حاضر مرتبط است.
@Hamesh1
Telegraph
چرا و چگونه اصلاحطلبان عدالتخواهتر شوند؟ (قسمت ۱ از ۴)
✍ محمدرضا جلائیپور فایل پیدیافِ کل متن ⭕️ به سوی اصلاحطلبیِ «دآدخواه» و سوسیالدموکراتیک مدعای این جستار این است که اصلاحطلبان، به ویژه اصلاحطلبان پیشرو، ضروری است برای «اصلاحات در اصلاحات» (بازسازی، نوسازی و توانمندسازیِ گفتمانی و تشکیلاتی اصلاحطلبان)…