Telegram Web
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
اگر سیدحسن و طرفدارانش در لبنان، ولو با اکراه و مخالفت قاطعِ عمومی، مدافع حجاب اجباری در آنجا بودند؛ اگر با اصراری مشکوک و خلاف خواست دولت منتخب، دربه‌در دنبال تصویب لایحه‌ای تنش‌زا و نابخردانه برای جریمه‌کردن زنانِ بدون پوشش سر، دست‌کم در جنوب لبنان بودند، این بخش از طیف‌های مختلف و متنوع همراهش می‌شدند و این کلیپ‌ها را برایش می‌ساختند؟!

#ویدیو
@Hamesh1
علوم انسانی و تقوای ارجاع

اگر کسی از من بپرسد از سنت دانشگاهی علوم انسانی چه چیز یاد گرفتی؟ می‌گویم مستند سخن‌گفتن، می‌گویم انتحال‌نکردن، می‌گویم خود را صاحب حرف جا نزدن، می‌گویم تقوای ارجاع، می‌گویم پرهیزگاریِ نقل‌قول، می‌گویم تقریر درست و بی‌طرف، می‌گویم دوری از شتابزدگی در بیان ایدهٔ نو، می‌گویم پختن حرف در کورهٔ حرف‌های بدیل و تراشکاریِ آرای رقیب. مهم‌تر از همهٔ اینها، همان حرف اول: مستند سخن‌گفتن و فراموش‌نکردن ارجاع.

شلختگی ِگفتار و بی‌تقوایی نوشتار این است که ما از آرای دیگران آشی بپزیم و هیچ‌جاییش هم نگوییم که آدرس خرید اقلام این آش از کجا بوده. بعدش هم خودمان را صدر تا ذیل آن آش بنماییم. این قضیه وقتی جدی می‌شود که موضوع سخن ایدهٔ جدیدی در جامعهٔ میزبان باشد. خاصه اگر اصل سخن به نحوی در نسبت با آن جامعه جنجالی باشد؛ آن‌وقت دهان‌ها همه وا می‌ماند، سوت و کف یا گوجه و لنگه‌کفش حوالهٔ گوینده و نویسنده می‌شود، غافل از اینکه جنابشان سارق علم است و کاسب فکر.

اهمیت ارجاع‌دادن و پرهیزگاریِ نقل‌قول تا آنجاست که به نظر من اصلی‌ترین عیار کار علمی و دانشمندبودن طرف است. چرا؟ چون اولاً کسی که خود اهل کار علمی باشد و در سنت دانش‌جویی عرق ریخته باشد، اهمیت زحمت علمی را می‌داند و شرم می‌کند که بدون استناد سخن بگوید. فراتر از آن، به قیمت هیاهو و تحسین مخاطبان هم، خود را صاحب فکر جا نمی‌زند.

در ثانی، اگر کسی اهل ارجاع باشد، خودبخود از بازار مکارهٔ نام و نان، به گوشهٔ کتابخانه و اتاق کار می‌خزد. چون وقتی کسی ایده‌ای را با شناسنامه و ارجاع معرفی می‌کند، هرچقدر جنجالی و عالی و ساختارشکن و چشم‌خیره‌کن، دیگران می‌توانند به منبع اصلی رجوع کنند و ببینند حرف آن‌قدرها هم پُخی نبوده و حرف‌های علیه آن فکر هم کم نیست؛ اینجاست که باد آن سخن می‌خوابد. این در جامعهٔ ما و در قبال علوم انسانی بسیار مصداق دارد. احتیاط می‌کنم و نام نمی‌برم. ولی چون ما با تأخر علمی و فرهنگی و ترجمه طرفیم، از بازار آهنگری و تراشکاریِ ایده‌ها هم دیرتر مطلع می‌‌شویم و حرف‌های مترجمان و سخنرانان ناقل، گاهی خیلی به نظرمان پیشرو می‌آید؛ در حالی که گاهی ته صف آن حوزه و موضوع هم نیست.

نیز در این باره:
تربیت علمیِ دانشگاهی
علوم انسانی و تشنگی تببین بهتر
علوم انسانی و شجاعت مشاهده
علوم انسانی و شالوده‌شکنی از قصهٔ اسرائیل
علوم انسانی و نجات مفاهیم

#یادداشت
@Hamesh1
می‌توانیم نقطه‌ای را در آینده سنجاق کنیم و بسته به میزان رسیدن به آن نقطه، زندگی را معنا ببخشیم. هر چه‌ نزدیک‌تر، دل‌انگیزتر، معنادارتر، رنگین‌تر. همه‌چیزِ این معنابخشی‌های سنجاقی خوب است، الا یک نکته: امروز چه؟ امروزِ نقد چه؟ اگر فردای آمدنی امروز را معنادار می‌کند، هم‌زمان به معنایی دیگر، معنا را از امروز می‌ستاند. چگونه؟ امروز معنای خود را از فردا می‌گیرد و در واقع از خودش هیچ ندارد؛ یعنی معنایی مستقل و قائم به خودش ندارد. به بیانی دیگر، تنها معنای امروز گذشتنِ هرچه‌زودتر است، تا به فردا برسد. حال سؤال: چه کسی گفته فردا حتماً می‌رسد؟!

#خرده‌نوشت‌ها
قیافه‌ و ظاهر پیرش به چپ‌ها می‌خورد؛ از چپ‌های مارکسیست و ماتریالیستِ تبعیدی. گفت چه می‌خوانی در دانشگاه؟! سخت‌ترین سؤال برای امثال من را پرسیده بود: توضیح رشته و پروژه. ساده‌سازی کردم و گفتم زمینهٔ کارمان به فلسفه و الهیات برمی‌گردد.

گفت فلسفه خوب است، اما الهیات… حالت اکراه و تأسفی به صورتش گرفت. گفت مدتی در دانشگاه فلسفه خواندم، اما نتوانستم ادامه دهم. در دلم گفتم کاش می‌خواندی. کاش خوب و بی‌تعصب و عمیق و روشمند و متمرکز و گشوده می‌خواندی.

پیش خود گفتم که جناب اهل کتاب و آزادی، این از یاوه‌های زمانه است که تعصب فقط صفت دینداران است و آزادشدگان از دین، از بند تعصب و جزمی‌اندیشی رها شده‌اند. در دلم گفتم اگر فلسفهٔ غربیان را خوب می‌خواندی، فلسفهٔ مسلمانان و ایرانیان به کنار، آن‌وقت می‌دیدی دو چیز توهم است: یک، جداییِ فلسفه از الهیات از قرون میانه تا حتی امروز در غرب. دوم پندار ناروای جمع‌نشدن فلسفه و الهیات، برخلاف ادعای برخی فیلسوفان ایرانیِ امروز در مانعة‌الجمع‌بودن عقلانیت و دینداری.

#داستانک
@Hamesh1
علوم انسانی و غنیمت دشمن‌داشتن

اگر کسی به من بگوید که به نظر تو راه تربیت نگاه علمی، خاصه در علوم انسانی چیست، خواهم گفت غنیمت‌شمردنِ دشمن‌داشتن! حالا تا دوست هست، چرا دشمن؟ چون دوست از قضا عیوب شناختی و مشاهده‌ای ما را تشدید می‌کند. مشهورست که گفته‌اند عشق کور می‌کند. حال یعنی بغض ما را بینا می‌کند؟ خیر. آن هم اگر بصیرت‌ها و تذکرهای روشی و علمی نباشد، کورتر از کور می‌کند. ولی غلبه بر این کوریِ دوم، از غلبه بر کوریِ عاشقی، ممکن‌تر و مفیدتر است و اگر فن بدلش را بدانیم و بورزیم، به صیقل بیشتری در نگاه ما منجر می‌شود. چگونه؟

هر کس در زندگی خود افراد و مفاهیم و پدیده‌هایی برایش مغضوب است. اسمشان را می‌شنود، مشمئز می‌شود، تصویرشان را می‌بیند مکدر می‌شود، درباره‌شان حاضر نیست چیزی بشنود و بخواند و ببیند. دشمنان جمهوری اسلامی در برابر جمهوری اسلامی، دشمنان غرب در برابر غرب، دشمنان اسلام در برابر اسلام، دشمنان ایران در برابر ایران، دشمنان تجدد در برابر تجدد، دشمنان بهاییان در برابر بهاییان، دشمنان چپ‌ها در برابر چپ‌ها، دشمنان فمنیسم در برابر فمنیسم، دشمنان لیبرالیسم در برابر لیبرالیسم، دشمنان بی‌حجاب‌ها در برابر بی‌حجاب‌ها، دشمنان حزب‌اللهی‌ها در برابر حزب‌اللهی‌ها و... دچار شدیدترین هیجانات منفی می‌شوند؛ همان‌که در وهلهٔ اول پرده‌ای ضخیم در برابر مشاهدهٔ دقیق و داوری منصفانهٔ ما می‌اندازد.

اما همین توقف‌گاه‌های مشمئزکننده، همین ایستگاه‌های نفرت، بهترین فرصت علمی در تمرین مشاهدهٔ همه‌جانبه است. حتی هر چه مغضوب‌تر، بهتر و تیزتر برای صیقل‌دادن نگاه. بگو از چه چیز بدت می‌آید، تا بگویم مشاهدهٔ سختِ علمی و همه‌جانبه و منصفانه و بدون سوگیری را در کجا تمرین کنی! ابروهای گره‌کرده بهترین فرصت برای شستن چشم است. باز چگونه؟!

ما در غلیان هیجان‌های منفیِ دشمنی، بیشتر از قبل مستعد سوگیریِ شناختی می‌شویم. آسان‌تر بگویم، مستعد دیدن شواهد همسو با دشمنی و نادیده‌گرفتن یا کنارزدن شواهد خلاف با دشمنی. باز آسانتر، بسیار مستعد تاردیدن واقعیت مشاهداتیِ خود و بی‌عدالتی و بی‌انصافی در برابر موضوع مطالعه و داوری. این تاری فرزند خلف و محبوب هیجان‌های منفیِ ماست. حال اگر کسی آگاهانه خلاف فرمان هیجان‌ها برود، کفّ نفس کند، و مشخصاً تلاش کند که به سراغ شواهد خلاف دشمنی‌اش برود، هرچند بسیار سخت و تلخ، دشمنی را فرصتی کرده که نگاهش را تیز و صبور و همه‌جانبه‌تر کند. و گامی بلند به سوی شناخت هرچه‌ بیشترِ علمی بردارد.

این نکته همان مضمون دعای منسوب به پیامبر اسلام است که: «خدایا اشیاء [پدیده‌‌ها] را آن‌چنان که هستند، به من نشان بده». این همان مضمون آیهٔ قرآن است که مبادا دشمنی با گروهی شما را به ترک عدالت و گناه در قبال آنان بکشاند (مائده ۸). این همان «بت‌های قبیلهٔ» فرانسیس بیکن است که او در تلاش برای درانداختن طرحی نو در روش استقرای علمی، به ما هشدار می‌داد که معمولاً شواهد خلاف مطلوباتمان را نادیده می‌گیریم.

اگر چنین فضیلت علمی‌ای در کسی ملکه شود، گامی بلند در رفع کوریِ علمی و شواهدگرایی برداشته شده است. اگر چنین صفتی در کسی جا بیفتد، گشودگی و بردباری سرمی‌رسد. نمی‌گویم ضرورتاً دشمنی‌ها و بغض‌ها رفع می‌شود، ولی دشمنی هم ادب پیدا می‌کند؛ ادب انصاف و حق‌گویی و جامعیت. با این اوصاف، عالم در این چارچوب دقیقاً یعنی کسی که در برابر سخن مخالف و پدیدهٔ مغضوب از قضا دقت علمی بیشتری را روا می‌دارد. بلافاصله برنمی‌آشوبد و لیچار بار نمی‌کند. از آن بالاتر، حتی این موقعیت گِل‌آلود را فرصتی ناب برای شستن‌ چشم‌های خود می‌داند. که مادر رذیلت‌های ما این است که به خطاهای شناختیِ خود خودآگاهی نداریم. همان است که اندکی شک و لک! در شناخت نداریم. دشمن‌ها آیینه‌ای هستند که اگر قدر بدانیم، به ما این لک‌ها را در صورتمان نشان می‌دهند.

در این باره:
علوم انسانی و شجاعت مشاهده
بگذاریم عددها حرفشان را بزنند
مشاهدهٔ علمی از دیروز تا امروز
تربیت علمیِ دانشگاهی
علوم انسانی و تشنگی تببین بهتر
علوم انسانی و شالوده‌شکنی از قصهٔ اسرائیل
علوم انسانی و نجات مفاهیم
علوم انسانی و تقوای ارجاع

#یادداشت
@Hamesh1
شیرینیِ رؤیا، تلخیِ واقعیت

یکی از فریب‌های ذهنیِ ما این است که از آینده یا از مکان یا افراد دیگر، تصویری خیال‌انگیز بسازد. و با این تصویر خیال‌انگیز، به ما توش‌وتوان ادامه‌دادنِ اکنون و اینجا را بدهد. آینده زیباست، کی بشود که فردا برسد. جای دیگر آرمانشهر است، کی بشود که به آنجا برسیم. آن دیگری محبوب ماست، کی بشود که وصالش برسد.

تراژیک‌ترین تجربه‌های آدمی دقیقاً در همین نقطهٔ حادثه‌خیز رخ می‌دهند. فردا می‌رسد، ولی رؤیایی نیست. به سرزمین مقصود می‌رسیم، ولی عادی‌تر از نقاشی‌های رنگی و قبلیِ ذهن است. به شخص محبوب می‌رسیم، ولی معمول‌تر از معمول یا حتی نچسب و نخواستنی است.

توان ادامه‌دادن با رؤیا شیرین است، آسان‌تر است، اما نقصی بزرگ دارد. مشکلش این است که پس از رسیدن و دیدن و چشیدن، ممکن است که دیگر مثل قبل کار نکند! یعنی فریبی تکراری شود که شخص دیگر در دامش نیفتد. اینجاست که شاید واقع‌بینی‌ای تلخ سر ‌برسد. جملهٔ مشهور اسکار وایلد را به خاطر بیاورید: تنها دو تراژدی در زندگی وجود دارد: به‌دست‌نیاوردن چیزی که می‌خواهی و دیگری به‌دست‌آوردن آن! (۱)

راه جلوگیری از این واقع‌بینیِ تلخ و سرد، این است که رؤیافروشی‌های ذهن را دربارهٔ زمان و مکان و افراد، جدی نگیریم. جهان مادی باشکوه و دلربا و معطرست، اما شکوهش به تلی از تکرار و نیازمندی و ناکامی و نقص هم آمیخته. پس وقتی نیامده‌ها و ندیده‌ها را شیرین‌تر از واقعیت نگیریم، تلخیِ با سر به دیوار واقعیت‌خوردن هم رخ نخواهد داد.

1: There are only two tragedies in life: one is not getting what one wants and the other is getting it.

#تاملات
@Hamesh1
شیرینی رو‌ٔیا، تلخیِ واقعیت (۲)

هیچ می‌دانی چرا چون موج
در گریز از خویشتن پیوسته می‌کاهم؟
زانکه بر این پرده تاریک
این خاموشی نزدیک
آنچه می‌خواهم نمی‌بینم
و آنچه می‌بینم نمی‌خواهم
(محمدرضا شفیعی کدکنی)

اگر ما آنچه می‌خواهیم نمی‌بینیم، و آنچه می‌بینیم نمی‌خواهیم، اگر در سایشی مدام بین خواستن و واقعیت، پیوسته از خود می‌کاهیم و می‌گریزیم، آیا اشکالش در ما نیست که بین تصویر مطلوب و واقعیتمان فاصله‌ای فراوان وجود دارد؟ آیا این بدیهی نخواهد بود که در این فاصله، پرده تاریک شود و خاموشی نزدیک؟ چرا باید این فاصله این‌قدر فاحش باشد؟

به تصویرهای مطلوب برگردیم. این تصویرها از کجا می‌آیند؟ از خیال‌‌های متصل به واقعیت یا خیال‌های آسمانی و رها از زمین؟ خیال یکی از ارزشمندترین دارایی‌های وجودی و ذهنیِ ماست. بنابر تحلیل بسیاری از فیلسوفان نام‌آشنا و تجربه‌گرا، مواد خیال از ادراک‌های ساده می‌آیند. ادراک‌های ساده‌ی ما واحد واحد و آجر آجر در انبار ذهن ما تلمبار می‌شوند و در وقت لزوم، به کارِ تولید خیال می‌آیند. در این روند خیال‌های پیچیده و عمیق و شاعرانه، در رابطه‌ای پیچیده، بیش از همه با ادراک‌های سادهٔ اولیه ارتباط دارند.

اگر این‌گونه است و خیال مواد خام خود را از واقعیت می‌گیرد، چرا باید تصویرهای مطلوب ما از واقعیت فاصلهٔ فاحش بگیرند؟ اگر ما زندگی و خیال را بریده از شناخت دقیق واقعیت و محدودیت‌هایش، یکسره به رؤیا و خیالِ گریزپا بسپاریم، او می‌دود و ما می‌دویم! اگر شناخت واقع‌گرایانه و سرد از محیط پیرامونی مبنای زندگی و طرح‌های ما نباشد، او می‌رود و ما می‌رویم! اگر تجربه‌های تکراریِ تاریخی را نشناسیم و وقایع برایمان یکسره تازه به نظر بیایند، اگر در دام تصویرهای رو‌ٔیایی یا شاعرانه، به‌ویژه آرمانشهرهای دوردست در تاریخ و جغرافیا، بیفتیم، همیشه با دلی پراندوه و زبانی پُرناله و سری پرحسرت در نگاه به ایده‌آل‌ها، به جهان نگاه می‌کنیم؛ همان کاستنِ پیوسته از خود به روایت شاعرانهٔ محمدرضا شفیعی کدکنی. تاریخ معاصر ملت‌های استعمارزده و محروم‌تر مانده، مالامال از این حسرت‌ها و اندوه‌های مخرب است.

در نقطهٔ مقابل باید مدام به خیال و آرمان‌ها یادآور شویم که پایمان روی زمین است. همین زمین، همین خاک، و نه آن زمین مطلوب و مقصود و آرمانی. باید به آرمان‌ها و خیال‌ها بگوییم شما بمانید، قصه بسازید، شعر بگویید، انتزاع کنید، بیافرینید، ولی به خاطر داشته باشید که چتر واقعیت بالای سر ماست. که واقعیت بیرونی لزوماً با آرزوها و آرمان‌های ما هماهنگ نمی‌شود. واقعیت بیرونی پیچیده و در عین حال، مقید به قواعد است. پا از دایره‌ٔ محاسبه و قاعده بیرون نمی‌گذارد و با لرزش‌های خیال‌انگیز، نمی‌لرزد. دلرباست، پرنکته است، عبرت‌انگیز است، اما سفت‌تر از سفت است.

تا این چرخش معرفتی در ما صورت نگیرد و تا ما با سرهای پر از فتنه و خیال، پا روی زمین واقعیت نگذاریم و محدودیت‌ها را جدی نگیریم، واقعیتمان نه‌تنها تکانی نمی‌خورد، که پیوسته دچار فرسودگی و افسردگی‌های ذهنی می‌شویم. یادمان نرود که در هپروت‌بودن، نامش امیدواری نیست. امید معطوف و گشوده به آینده است، اما نه آینده‌ای بی‌قاعده و بی‌در و دروازه. قاعده‌ها به‌ندرت و به‌ندرت شاید بشکنند. زندگی را نباید به شاید و اما گره زد.

در این باره:
شیرینی رؤیا، تلخیِ واقعیت (۱)

#تاملات
@Hamesh1
گفت‌وگویی شایسته و راستین

پیشتر نوشته ‌بودم که: پرچم گفت‌وگوی آموزنده و راستین این است که مثل بازی پینگ‌پنگ و شطرنج در پی سخن همدیگر دنبال شود و نه اینکه گوش‌ها کر و دهان‌ها یک‌ریز از مدعیات قبلیِ خود بگوید.

اگر بخواهیم نمونه‌ای از این گفت‌وگوی آموزنده و پینگ‌پنگی را بگویم، که آرا در پی هم دنبال می‌شوند و آدم‌ها کنار هم ولی بی‌اعتنا بر منبر نمی‌روند، گفت‌وگوی بسیار دیدنی و شنیدنیِ محمد مال‌جو و فیاض زاهد را مثال می‌زنم. یک‌طرف (مال‌جو) معتقد است که مسیر مقاومت مدنی، از طریق نیروی اجتماعی فعال، مهارکنندهٔ بحران‌های ایران است و دولت‌های اصلاح‌طلبان محافظه‌کاری نظیر مسعود پزشکیان، خواسته یا ناخواسته سدی در برابر شکل‌گیری این نیروی‌اند و خودشان نیز نمی‌توانند اصلاح محسوسی را در توافق با فرودستان در قدرت رقم بزنند.

در سوی مقابل فیاض زاهد در رد مفهوم اصلاح‌طلبان محافظه‌کار، حضور در قدرت را بسیار مهم می‌شمرد که برای روشنفکران ایرانی امری فانتزی است. ضمناً او تغییرات حاصل بازی برد-برد با حاکمیت را ماندگارتر و شدنی‌تر می‌شمرد و از این حیث پزشکیان را فرصت و تسهیلی‌گیری برای یک‌گام به جلوتر برداشتن می‌داند. به‌شخصه ضمن بهره‌های بسیاری که از نکات محمد مال‌جو بردم و تأیید‌ بسیاری از تحلیل‌هایش، همچنان و هنوز با فیاض زاهد همدل‌ترم.

به‌شدت این گفت‌وگوی آموزنده را در آزاد (که از نظر من بی‌شک بهترین رسانهٔ فارسی‌زبان خادمِ ایران در مقطع کنونی است) توصیه می‌کنم. چرا خادم؟ که از دید من یکی از درمان‌های کارگشای امروز ایران بسط فرهنگ گفت‌وگوست.

https://www.youtube.com/watch?v=0bM1VxxZfsM

@AzadSocial

#ویدیو
@Hamesh1
علوم انسانی و عینک روش‌شناسی

اگر کسی از من بپرسد علوم انسانی و خاصه مطالعات دینیِ دانشگاهی چه آورده‌ای برایت داشت، خواهم گفت: تأمل در روش، توقف در روش. چه اهمیتی دارد؟ مهم نتایج است، نیست؟ خواهم گفت نه، نتیجه‌ای مهم است که از دالان روشمندی گذشته باشد. بارها پیش آمده که شنیده‌ایم و شنیده‌اید که: «عه، همین؟ اینکه معلوم بود، اینکه مفروض بود، اینکه چیزی نبود، این را که می‌دانستیم.» پاسخ من است: از کجا می‌دانستی، چگونه می‌دانستی[می‌دانستند]؟ همه منتظر نتایج شگفت‌ و بزرگ‌اند، غافل از اینکه روش است که عیار نتیجه را معلوم می‌کند. بله، خیلی از نتایج تحقیق شاید ساده و «معلوم بود» و «مفروض بود» باشند، اما این نتیجهٔ معلوم برای شما از چه روشی حاصل آمده؟ این مهم است.

بسیاری از مقدمه‌های معلوم و مفروض از مسیری روشمند و متقن به دست نیامده‌اند. یا روش درست و حسابی‌ای ندارند، یا بنیان روششان سهل‌گیرانه و ‌خام‌اندیشانه است. مثلاً خیلی آسان و قطعی می‌گویند قرآن [اگر جسورتر باشند خدا] این را گفته، فلان عالم قدیمی و سنتیِ ما که زودتر این را کشف کرده، این از بنیان‌های آغازین اسلام است، اصول دین این پنج‌تاست، در کشورهای غربی این‌طوری است، مردم ایران آن‌طورند، انسان ذاتش این است و... . مشکلی نیست که در گفت‌وگوهای روزمره ما دست‌ودل‌باز مدعیِ برخی نکات شویم، اما در تحقیق و پژوهش و مصاحبهٔ تصویری و درسگفتار و مدرسهٔ تابستانی و زمستانی و... وایلاست اگر بی‌درودروازه سخن بگوییم.

حساس‌شدن شاخک‌های روشی به ما مدام تذکر می‌دهد که فلان ادعا بر چه بنیانی استوار است. از کجا آمده، پیشفرضش چیست، چگونه استدلال می‌‌کند، چه شواهدی را مفروض می‌گیرد؟ تا تکلیف اینها را در هر ادعایی در فضای علمی امروز روشن نکنیم، ادعاهای ما باد هواست. فلان مفسر چند قرن قبل آیه‌ای را بر اساس ذوق عرفانی یا ادبی یا خبری در دسترس، فلان گونه تفسیر کرده است. آیا قدمت یا عظمت نام باید مقدم بر روش و داوریِ روشی باشد؟ خیر. تا بنیان روش ادعا مبهم باشد، هر ادعایی در پرانتز قرار می‌گیرد تا عینک روشن‌شناسی تکلیفش را معلوم کند.

چنین خصلتی در سنت علوم انسانی در دانشگاه‌ها و پایان‌نامه‌ها هم مثلاً جدی گرفته می‌شود. و بخشی بدان اختصاص می‌دهند. ولی در بسیاری از آنها این بخش تزئینی است. ضرورتِ نظام اداری و عادت مکرر است. شاهدش آنکه اگر این بخش جدی گرفته می‌شد، اساساْ بسیاری از این پایان‌نامه‌ها شکل نمی‌گرفتند؛ چون به فرض روشن‌بودن روش، ادعاها از دالان روش نگذشته‌اند. البته تقصیری هم نیست، در کجای نظام آموزشیِ ما به جای کوهی از علم‌، کاهی از روش علمی را یاد دادند؟ کدام جزوه؟ کدام کتاب؟

از این منظر منِ ناچیز، فهمیده‌ام که یکی از عیارهای کار علمی و محقق ناب، توجه به روش خود و تأمل در آن و بیانش است. بسیاری از مقالات و کتاب‌ها و سخنرانی‌ها، فاقد پیوست روشی است. و ما نمی‌دانیم مدعی و نویسنده و سخنران به روش و اقتضائات روشیِ خود، خودآگاه است یا خیر. بی‌شک بدون خودآگاهیِ روشی، دست‌کم در دوران علمیِ این روزگار، نتایج و ادعاها هم در پرده‌ای از ابهام فرو می‌روند و مرزشان با ناعلم، پیشفرض‌، سوگیری‌های قبلی، گزینش‌های دلبخواهانه و ... مشخص نخواهد بود. بگو روشت چیست، تا بگویم کیستی!

در این باره:
علوم انسانی و شجاعت مشاهده
بگذاریم عددها حرفشان را بزنند
مشاهدهٔ علمی از دیروز تا امروز
تربیت علمیِ دانشگاهی
علوم انسانی و تشنگی تببین بهتر
علوم انسانی و شالوده‌شکنی از قصهٔ اسرائیل
علوم انسانی و نجات مفاهیم
علوم انسانی و تقوای ارجاع
علوم انسانی و غنیمت دشمن‌داشتن

#یادداشت
@Hamesh1
با دوچرخه از کنار مهد می‌گذرم. بر صدای بچه‌ها تمرکز می‌کنم. هر چه نزدیک‌تر می‌شوم، همهمه‌‌شان بلندتر و رساتر می‌شود. و وقتی می‌گذرم، کم و کم و کم و نهایت، در سکوت گم می‌شود. پرسش: آیا این صدا گم شد؟ اینکه قوای شنیداری من محدود به نزدیکیِ مکانی است، من را مجاز می‌کند که بگویم صدا واقعاً گم شد؟ دقیق‌تر این نیست که قیدی را اضافه کنم و بگویم: صدا «برای من» گم شد؟! چه منی که به مکان نزدیک می‌شدم و چه منی که در آن زمان از آنجا گذشتم. حال اگر زمان این گذشتن هم به من وابسته بود، باز می‌پرسم: آیا زمان گذشت و آن همهمه واقعاً گم شد؟!

#خرده‌نوشت‌ها
@Hamesh1
علاقه‌مند به بیان تحلیل‌ مرتبط با سیاست روز نیستم. تخصص امنیتی و نظامی ضروری‌‌اش را هم ندارم و در این زمینه فردی عامی‌ام. اما اندکی سررشته و تجربه در کار رسانه و فهم اوضاع سیاسی و نیز دغدغهٔ ایران نمی‌گذارد که نگویم: گویا قرارست روزها و ماه‌های آینده را برای ایران آبستنِ حوادث کنند. شواهدی چون: پیام‌های ویدیوییِ مکرر و معنادار نتانیاهو خطاب به مردم ایران و بین‌السطورهای آشکارش، پیام‌های بلافاصله و ناشیانهٔ یکی از دلقک‌های سیاسی پس از پیام‌های او، کدهای همکاری ترامپ با نتانیاهو در قبال ایران، ادعای [غیرواقعی] قبول آتش‌بس لبنان برای تمرکز بر ایران، برخی خبرها و شایعه‌سازی‌ها در به دست آمدن فرصت حمله به تأسیسات هسته‌ای ایران، اوضاع بغرنج اقتصادی مردم خسته و بی‌نوا، ناترازی انرژی و آلودگی هوا، پیشبرد سیاسیِ شبه‌قانون تنش‌زا [و در اصل فرمان] عفاف و حجاب، تداوم فیلترینگ و ممانعت مراکز قدرت برای رفع آن از سوی دولت، بن‌بست‌های بین‌المللی برای پیشبرد مذاکره، اوضاع عجیب سوریه، شروع سنگ‌اندازی‌های همیشگیِ محافظه‌کاران علیه دولت‌های معتدل، بن‌بست‌های رخ‌داده در پیشبرد پروژهٔ وفاق دولت یا عامل‌نبودن و کم‌کاریِ غیرقابل‌قبولِ خود دولت در چانه‌زنیِ بیشتر، همه و همه دست به هم داده‌اند که چراغ‌های خطر بیش از همه روشن شوند.

روشنفکران، متفکران، کنشگران سیاسیِ ایران‌دوست و آزاده، مسئول‌اند؛ اما خطاب این چراغ‌های خطر بیش از همه متوجه حاکمان ماست. آنها قدرت دارند و قدرت در تغییر اوضاع مهمترین مؤلفه است. هنوز امیدوارم که حاکمان دست‌کم آن حوزه‌هایی را که در دسترسشان است، مدیریت کنند و قصه‌های تلخی مثل ماجرای فیلتر و شبه‌قانون مخرب حجاب و عفاف را هر چه زودتر از گود خطر کنار بگذارند. مثل روز بر همگان آشکارست که این دو مقوله و خاصه اجرای شبه‌قانون حجاب و عفاف در خطرناک‌ترین و آسیب‌زننده‌ترین موقعیت ممکن است.

#خرده‌نوشت‌ها
@Hamesh1
چرا تاریخ در سوریه‌ها دور می‌زند؟

جملهٔ اول درست‌تر است یا جملهٔ دوم؟ ۱) خودکامه‌ها تمام ظرفیت‌های مسالمت‌آمیز حل مسئله‌های جامعه را نه‌فقط در دوران خود، که تا بعد از خود نیز نابود می‌کنند. ۲) به دست تمامیِ بازیگران جامعه و در نبود برخی ضرورت‌های تاریخی، زمانه به نحوی رقم می‌خورد که در دوران خودکامه‌ها تمامی ظرفیت‌های مسالمت‌آمیزِ حل مسئله‌ نابود می‌شود.

فرق این دو جملهٔ در تفاوت فاعلیت است. به دید امروز من، بی‌شک جملهٔ دوم درست‌تر است. خودکامه‌ها را فعال مایشاء تصورکردن، خودکامه‌ها را از روز اول خودکامه‌دانستن، خودکامه‌ها را اول و آغازِ مسئلهٔ اجتماع دانستن، پیشفرض‌های جملهٔ اول است. که همگی از دید امروز من باطل است. اشتباه نکنید، در حال صحبت از نوعی فرهنگ‌گرایی و فرهنگ‌درمانی هم نیستم؛ از قضا تأثیر نهادهای قدرت را به شدت در نظر دارم و جملهٔ دوم را درست‌تر می‌دانم.

سوریهٔ امروز مثال خوبی است. دورانی تأمل‌برانگیر برای ما هم‌عصران است که دو جملهٔ فوق را با هم بسنجیم. هم در گذشته و هم امروز و هم فردا. در نگاه سطحی به اوضاع، شبیه جملهٔ اول، سوریه اگر امروز به اینجا رسیده است، یکسره اسد مقصر بوده. او اراده کرده، از نظر روان‌شناختی آدم ناسالمی بوده، اگر خوب تربیت شده بود یا اگر ساختار نام و رسم دیگری داشت، قصه به اینجا نمی‌رسد. او نگذاشت، هم‌دستانش نگذاشتند. این نگاهی فوق‌ ساده و شایع است. اما روی دیگر مهم سکه را نمی‌بیند.

با مفروضات جملهٔ دوم، آسیب‌شناسیِ دقیق‌تر این است که طرف مقابل اسد، یعنی مردم و خاصه کنشگران و مخالفان سیاسی هم، در خلق وضعیت امروز مو‌ٔثر و مقصرند. آیا آنان مسئلهٔ اصلی سوریه را درست تشخیص دادند و نسخه‌ای درست نوشتند؟ آیا تأثیرات بین‌المللی را در خلق اتفاقات داخلیِ خود فهم کردند؟ آیا تلاش برای بازی‌ای برد-برد و کم‌تنش با بشار اسد را آزمودند؟ آیا در مبارزات خود از نیروی خارجی فاصله گرفتند؟ آیا تصویری سطحی و خیالی از فردای انقلاب در غیبت خودکامه، برای حل مسئله‌ها تصویر نکردند؟ آیا به این پرسش فکر کردند که چرا تاریخ برای ما دور می‌زند؟ آیا پاسخی جز نقش خودکامه و همراهان به پرسش اخیر دادند؟

خوبیِ روزگار سوریه و این قبیل تأملات آن است که آیندهٔ آن جلوی چشم ماست. اگر اندکی عمر کنیم، خواهیم دید. همچنان‌که مصر و لیبی و تونس را دیده‌ایم که مسئله‌های اصلی‌شان نه‌تنها حل نشده، که پس هم رفته‌اند. مدعی هستم که ماندن در منطق جملهٔ اول، به‌ویژه در بین نخبگان سیاسی و فکری، به‌زودیِ زود ایامی تلخ‌تر از دوران بشار اسد را برای سوریه و برای هر کشور مشابهی رقم می‌زند. این پیش‌بینی تازه برای سوریه چندان نیاز به ذکاوت هم ندارد؛ فاتحانی که بنیادگراییِ فکری خود را نه با تحول نظری، که با فشار چند قدرت خارجی، فعلاً پنهان می‌کنند، دیری نمی‌گذرد که در اقتضائات حفظ قدرت به نهان خود برمی‌گردند.

این نهایت ساده‌اندیشی است که در آن روز، هنوز اسد را یگانه مقصر و خدای وقایع سوریه بدانیم. ماندن در سطح اتفاقات ما را غافل از این پرسش می‌کند که چرا در کشورهایی چون سوریه، جامعه و تاریخ دور می‌زند و به نقطهٔ اول برمی‌گردد. آیا فقط خودکامه نمی‌خواهد و نمی‌شود؟ نباید بپرسیم که کجای زمین جامعه حاصل‌خیز نیست که تاریخ را برای امثال سوریه تکرار می‌کند؟ (تکرار کنم که تحلیل من فرهنگ‌درمانی نیست. که ما چون شرقی هستیم، سوری هستیم، مصری هستیم، خاورمیانیه‌ای هستیم، تنبلیم و ظلم‌پذیریم و از این قبیل خودزنی‌های سست و سیاست‌زدایی‌شده و کوچه‌بازاری، به اینجا می‌رسیم.)

#یادداشت
@Hamesh1
Forwarded from وادی|جواد درویش (Javad Darvish)
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
علوم انسانی و پروند‌ه‌های باز و بسته

اگر کسی از من بپرسد علوم انسانی در سنت دانشگاهی چه ارمغانی برای تو داشت، خواهم گفت بازشدن پرونده‌های بسته و مرور پیگیر آنها و بازماندن خیلی از این پرونده‌ها. خواهم گفت فروریختن یقین‌های پفکی و برآمدن شک‌های شریف. خواهم گفت جدی‌گرفتن دغدغه‌های وجودی و یادگرفتن جهاد فکری‌ای روشمند برای یافتن پاسخ‌ها.

به نظر من آدم‌ها از این زاویه دو دسته‌اند: آدم‌هایی با پرونده‌هایی بستهٔ بسیار و آدم‌هایی با پرونده‌های بازِ بسیار. آنانی که پرونده‌های بستهٔ زیادی دارند، تکلیفِ همه یا اکثریت پرسش‌های کمرشکن به طرفة‌العینی برایشان معلوم شده. حقیقت برایشان آسان‌یاب است. صدق و کذب قطعی در مشتشان است. شاید برایشان اندکی شک و پرسش باقی مانده باشد، اما وزنه و عمق آن تردید‌های اندک به یقین‌ها نمی‌رسد.

آدم‌هایی که اهل بازکردنِ پرونده هستند و پرونده‌های باز بسیار دارند، نیز دو گونه‌اند: آدم‌هایی که پرونده‌ها را باز می‌کنند، اما به‌زودی آنان را به گوشه‌ای پرت می‌کنند و فقط اهل تورق و نوک‌زدن‌اند. اما دستهٔ دوم این پرونده‌های باز را از فرط ورق‌زدن فرسوده می‌کنند، به امید آنکه روزی پرونده‌ را ببندند.

تنها این دستهٔ اخیرند که خستگی‌ناپذیر به دنبال تحقیق‌اند. صاحبان پرونده‌های بسته و نوک‌زنندگان به پرونده‌های باز، هر دو بی‌نیاز از پاسخ و پژوهشِ مستمر‌ند. اینها ادعای قطعی را موکول به بعد از تحقیق نمی‌کنند و در لحظه پاسخی دم‌دستی دارند؛ چون تنشان به صابون تحقیق در این روزگار و اقیانوسش نخورده است. بالعکس، پرورش روحیهٔ علمی در سنت دانشگاهی، این خصلت را درونی می‌کند که پرونده‌های بسته را باز کنیم. که خاک‌ها را از روی پرونده‌ها بزداییم. بعدش به ما می‌آموزد که بدون ورق‌زدن پی‌درپی و شنا در اقیانوس پژوهش‌های جدی، نمی‌توان مدعی حداقلی از پاسخ و تبیین شد. اینجاست که ورق‌ پرونده‌ها ناخواسته پاره‌وپوره می‌شود.

کسی که در سنت علمی اهل بازکردن پرونده‌ها شود، دیگر معتاد می‌شود. دیگر به کم قانع نمی‌شود. دیگر به پاسخ دم‌دستی سیر نمی‌شود. دیگر به کلیشه‌ها آرام نمی‌گیرد. دیگر به جو زمانه از مسیر خود برنمی‌گردد. جو زمانه در این بین خیلی مهم است. اصولاً پرونده‌های بسیاری از ماها را خودمان باز یا بسته نمی‌کنیم. زمانه باز می‌کند و خود زمانه هم می‌بندد! ما چی‌ایم؟ برگ رقصانی در تندباد پسندِ زمانه.

زیرورو کردن پرونده‌ها و پیگیریِ جان‌سختِ پاسخ‌ در مسیر تربیت علمی، پادزهر فشار زمانه است. فقط اینجاست که مسئله‌ها و پرونده‌های ما از آنِ خود ما می‌شود. اینجاست که ممکن است جامعه پرونده‌ای را صدسال پیش به ظن خود بسته باشد، اما من صلاح می‌بینم که دوباره آن را باز می‌کنم و پاسخ خود و مثل خود را در قبالش بجویم. چرا؟ چون این مسئلهٔ من است، چون این مسئلهٔ افرادی چون من است. اندکیم و پرونده بسته شده؟ باشد! فدای سر حقیقت. ما دوباره پروه را باز می‌کنیم.


القصه؛ گفتم در بین پرونده‌های باز قرار نیست همه‌شان بسته شوند. بله، گاهی می‌فهمیم که توان عقلی و ذهنی و علمیِ انسانی ما نمی‌تواند پاسخی سرراست و روشن و یقینی به مسئله‌ای دهد. به بیان دیگر گاهی می‌فهمیم که اصولاً امکان‌های عقلی و علمی، توان اشراف نهایی بر پرسش را از ما گرفته است؛ البته فهمی که محصول بازکردن پرونده‌ است، نه پرونده‌های بسته و یقین‌های آلوده‌نشده به تردید. اینجاست که راهی جز فروتنیِ معرفتی و اعتراف به وجود برخی نگفتنی‌ها و نفهمیدنی‌ها نیست.

در این باره:
علوم انسانی و شجاعت مشاهده
بگذاریم عددها حرفشان را بزنند
مشاهدهٔ علمی از دیروز تا امروز
تربیت علمیِ دانشگاهی
علوم انسانی و تشنگی تببین بهتر
علوم انسانی و شالوده‌شکنی از قصهٔ اسرائیل
علوم انسانی و نجات مفاهیم
علوم انسانی و تقوای ارجاع
علوم انسانی و غنیمت دشمن‌داشتن
علوم انسانی و عینک روش‌شناسی

#یادداشت
@Hamesh
علوم انسانی و آزادی از قفس بومی

اگر کسی از من بپرسد دم‌خوردن با علوم انسانیِ دانشگاهی در تو بیش از همه با چه صفتی جلوه کرد، خواهم گفت آزادی از قفس بومی و محفل‌های محلی و گردوخاک‌های زادگاه. خواهم گفت بالابلندی کردن و به آن‌ور شهر و کشور و منطقه هم نگاه‌کردن. خواهم گفت گرفتن قوی‌ترین گذرنامهٔ فکریِ جهان و سرزدن به سرزمین‌های دیگر و طرح‌کردن مسئله‌های شخصی در بستر جهانی.

در فضای بومی مسئله‌های ما، پاسخ‌های ما، درگیری‌های ما، مهم‌تر از همه دشمن‌ها و محبوب‌های ما، همه و همه بومی است. در حالی که امروزه مسئله‌های ما اگر هم بومی باشد، باید با زبان جهانی مطرح شود و پاسخ پیدا کند. همچنین بهترست اسیر دشمن‌ها و محبوب‌ها در قفس بومی ‌نباشیم؛ قصه‌ای که برای محبوب‌ها و علاقه‌مندان حادتر است. محبوب‌های بومی گاهی شدت جهل مرکب و فقر علمی و اسارت بومیِ ما را تشدید می‌کنند. چون برایمان سوت و کف می‌زنند و ما در قفس بومی با این تشویق‌ها خیال می‌کنیم خبری است و استادیم و شاخ غول می‌شکنیم. دریغ که فقط چند پله پایین‌تر می‌رویم.

در نقطهٔ مقابل، با گشودن پنجره‌های فکری و علمی و عملی به جغرافیاهای دیگر، چه‌بسا همه‌چیز رنگ ‌ببازد. بسیار محتمل است که ما مسئله‌ها و پاسخ‌هایمان را بسیار خام و ابتدایی بیابیم. همچنین بسیار ممکن است که بفهمیم تصورمان از جهان و دیگران از دریچهٔ نگاه بومی، چقدر خودساخته و کاذب بوده. در رشتهٔ پژوهشی خود بگویم. بسیاری از پژوهشگران دینی تصورشان از باورها و تبیین‌ها و تفسیرهای دینیِ دیگر، به‌ویژه یهودیت و مسیحیت، از سنخ مغالطهٔ پهلوان‌پنبه است. از درون سنت دینیِ خود، سنت دینی دیگری را می‌شناسند و با همان اطلاعات ناکافی و تصویرهای کژومژ و خودشیفته، خود را فاتح مناظره‌ای خیالی می‌یابند؛ فتحی که سرِ حوصله باید رهنمودهای پیامبرانه را ابلاغ کند. غافل از اینکه سوی مقابل نیز به همان میزانِ سوی ما، تکاپوهایی داشته و دقت‌هایی ورزیده و چالش‌هایی را تبیین و مسئله‌هایی را حل کرده است.

بادکردن کاریکاتوریِ خود به دست مریدان بومی، تمایز پفکیِ خود، پیروزیِ خیالی بر دیگران، تصور پهلوان‌پنبه‌ای از آنان، لجوج و حق‌کُش و حقیقت‌ستیز دانستن جغرافیاهای دیگر، دشمنی با آنچه نمی‌شناسیم و دوستیِ افراطی با داشته‌های خود، خلاصه تراشیدن منی کاذب و دیگر‌ی‌ای‌ِ متوهمانه، همگی در آشنایی عمیق با مقالات و تولیدات علمیِ جدید و غیربومی بر باد می‌رود. گاهی بادش این‌قدر تند است که همهٔ لباس‌های ما را با خود می‌برد و ما را عریان از آن سوی بام پایین می‌اندازد!

از ثمرات این آشنایی فروتنیِ معرفتی و انصاف علمی و شناخت واقعی‌تر خود است. فروتنیِ معرفتی از آنجایی می‌آید که می‌بینیم، ای دل غافل، چه کارها کردند و چه رنج‌ها بردند. انصاف علمی از آنجا می‌آید که دیگران را فی‌الفور حق‌کش و حقیقت‌ستیز نمی‌یابیم و می‌فهمیم آنان هم سهمی از تلاش علمیِ صادقانه و حقیقت‌جویانه را برده‌اند. شناخت واقعی‌ترِ خود هم از آنجا می‌آید که می‌فهمیم سنت ما کلید همهٔ درهای بسته را به ما نداده است. می‌فهمیم گل سرسبد عالم نیستیم و لزوماً قوی‌ترین تبیین‌ها را در اختیار نداریم و نباید متوهمانه خود را ناجی و پیامبر گمراهان عالم بدانیم. از قلهٔ خودشیفتگی به پلهٔ اول گفت‌وگوی واقعی پا می‌گذاریم. می‌فهمیم در بهترین حالت ما هم در کنار این پژوهشگران و محققان و خلق خدا، یکی هستیم و می‌توانیم گوشه‌ای از کارِ مسئله‌های غیربومی و جهانی را بگیریم. همین.

در این باره:
علوم انسانی و شجاعت مشاهده
بگذاریم عددها حرفشان را بزنند
مشاهدهٔ علمی از دیروز تا امروز
تربیت علمیِ دانشگاهی
علوم انسانی و تشنگی تببین بهتر
علوم انسانی و شالوده‌شکنی از قصهٔ اسرائیل
علوم انسانی و نجات مفاهیم
علوم انسانی و تقوای ارجاع
علوم انسانی و غنیمت دشمن‌داشتن
علوم انسانی و عینک روش‌شناسی
علوم انسانی و پرونده‌های باز و بسته

#یادداشت
@Hamesh1
یکی از چیزهایی که برایم بسیار تأمل‌برانگیزست، این است که در سنت دانشگاهی مطالعات اسلامی و قرآنی، پژوهشگران جهانی به ندرت و ندرت به متفکران و روشنفکران دینیِ ایرانی و آثارشان ارجاع داده‌اند. این در حالی‌ست که بارها به ذکر نام متفکران عرب در کتاب‌های آنها برخورده‌ام. این پدیده علت‌های فراوانی از جمله ترجمه‌نشدنِ آثار ایرانیان دارد، اما یکی از مهم‌ترین علت‌هایش همان چیزی است که در فرستهٔ پیشین اشاره کردم. مسئله‌های متفکران ما، در اینجا روشنفکران و نواندیشان دینی، بیشتر بومی است. و کمتر در بزرگراه مسئله‌ها و پرسش‌های غیربومی افتاده است. نتیجه آنکه عابران و راکبان غیرایرانی کمتر با آنها آشنا می‌شوند.

#خرده‌نوشت‌ها
@Hamesh1
چلهٔ ۱۴۰۳ و چهار نکته

یک- هر کشور با چه چیز کشور می‌ماند؟ با زبان مشترک، مشاهیر مشترک، تقویم مشترک و… .و یکی از مهم‌ترین‌ مؤلفه‌ها: آیین‌های مشترک. من و فردی دیگر، هزار یا پنج هزار کیلومتر آن‌طرف‌تر، که هیچ شباهت فرهنگی و فکری و رفتاری با همدیگر نداریم، نخِ رسوم مشترک ما را به هم پیوند می‌زند و بس. وگرنه ارومیه‌ای را چه‌چیز با مشهدی، هم‌وطن، و با شهروند ترکیه خارجی می‌کند؟

دو- از این نظر مراسم‌های ملی قوام هر جامعه‌اند. چسبی‌اند که مردم را به هم پیوند می‌زنند و ملت نگه می‌دارند. از این نظر آیین‌های جمعیِ ریشه‌دار و کهن از نان شب برای ملت‌ماندن واجب‌تر می‌شود. ملت‌ماندن نیز برای سرزمینی اصیل که قرن‌ها کشور بوده و مانده، باز حیاتی‌تر از کشورهای تازه و بی‌تاریخ است. حال اگر ریشه‌داری و کهن‌بودن سرزمین مهم باشد و بخواهیم فهرستی از کشورهای کهن تنظیم کنیم، مگر نه این است که ایران در صدر آن است؟

سه- اگر آیین‌ها نخ مشترک ملت‌ماندن باشد و ملت‌ماندن هم امری شاخص، نیز اگر ایران در صدر سرزمین‌های ریشه‌دار باشد و به ملت‌ماندن در این روزهای سخت بیش از هر زمان دیگر محتاج، آن‌وقت گرامی‌داشت مناسبت‌های ملی قدر و قیمتش تشدید می‌شود. آن‌وقت ارزش آیین‌های شادی چون شب چله و نوروز عیان می‌شود؛ رسومی که ما را با طراوتشان، ایرانی می‌کنند و سرِ پا ایرانی نگه می‌دارند. حتی اگر بساطشان کیلومترها دور از سرزمین مادری گرامی داشته شود. اینجاست که چله‌ها چون چلچراغ می‌درخشد.

چهار- دین و آیین‌های دینی به اندازه‌ی آیین‌های ملی نمی‌تواند نخ تسبیح مشترک جامعه‌‌‌های متنوع، آن‌هم در روزگار مدرن باشند. به این استدلال آسان که در عصر ملت-دولت ایم و همهٔ شهروندان دیندار نیستند. حال این یعنی اینکه آیین‌های ملی بی‌ربط و یا حتی باب طبعِ دوقطبی‌سازان، در تقابل با آیین‌های دینی است؟ آن‌هم در ایران؟ پاسخ بسیار کوتاه من اکیداً منفی است.

ایرانی‌بودن و مسلمان‌بودن مثل شیر و شکر در تاریخ ایران به همدیگر آمیخته‌اند و تلاش بنیادگرایان هر دو اردوگاه برای جدایی‌شان آب در هاون کوبیدن است. البته که مسلمان‌ِ ایرانی مختصاتی متفاوت از مسلمان ترک یا مسلمان عرب دارد؛ با این حال از محمد بقایی ماکان آموخته‌ام که هدف [اصیل] حفظ ایران با فهرست بلندبالایی از خادمان اسلامی چون غزالی و جابربن‌حیان و یعقوبی و خواجه نصیرالدین طوسی و طبرسی و طبری و طوسی و عطار و حافظ و مولانا و فردوسی و ابن‌سینا و شیخ اشراق و ملاصدرا و فارابی و قاریان سبعه و کاتبان صحاح سته و کتب اربعه و …، عین حفظ فرهنگ دینی است. چون نگاه و فهم ایرانیان از اسلام در تاریخ، متفاوت از دیگر کشورهای اسلامی، همواره جانی تازه به اسلام بخشیده است.

دریغا که سخن از ایران و اشاره به ایران، در گفتمان بسیاری از محافظه‌کاران دینی غایب اندر غایب است. دردا که سخن از بُعد اسلامی‌ِِ تاریخ و فرهنگ پسااسلامِ ایران، از سوی باستان‌گرایان و اسلام‌ستیزان سانسور می‌شود.

#یادداشت
@Hamesh1
از پرتاپ شهاب تا اطمینان از صدق وحی
کاربست روش تاریخی در فهم آیات شهاب ثاقب
از مطالعات قرآنیِ مدرن (۳)

نسبت وحی با تاریخمندی چیست؟ نسبت امر متعالی و سرمدی با امر تاریخی و زمان‌مند چیست؟ برخی اساساً این پرسش را بلاموضوع می‌دانند. می‌گویند دامن امر آسمانی را با امر خاکی چه کار؟ و تمام. می‌گویند پیام خدای قادری که نتواند بر تاریخ فائق شود که «پیام» «خدای» «توانا» نیست. هر سه مؤلفه مردود است.

اگر جزو دستهٔ اخیر نباشیم، پاسخمان به این پرسش دشوار چیست؟ آیا خواهیم گفت تاریخمندی داریم، ولی آن لکهٔ نقصی بر دامان وحی است؟ باز اگر جزو این گروه هم نباشیم و تاریخ را صفتی ناگزیر و ذاتیِ هر حادثهٔ زمینی بدانیم، ولو کلام خدا، تبیینمان از این نسبت دشوار چیست؟ وحی وحی می‌ماند، تعالی و قیمتش حفظ می‌شود، اگر تاریخی بوده باشد یا تاریخی فهم بشود یا نه؟

در برابر پرسش اخیر پژوهشگران معاصر بسیاری در دنیای اسلام و یهودیت و مسیحیت کوشیده‌اند که راه‌حل و تبیینی مقبول عرضه کنند؛ پرسشی که بیشتر پرسشی مدرن و در دنبالهٔ توسعهٔ بینش‌های تاریخی‌نگر است؛ چیزی که برای انسانی که در این زمانه نفس می‌کشد، باید عین تحول در نجوم و زیروزبرشدن فیزیک و داعیه‌مندیِ زیست‌شناسی و دستاوردهای ریاضیِ معاصر محل توجه باشد.

از جملهٔ این پژوهشگران نصر حامد ابوزید است که می‌گوید(۱): وحیِ کلامی شبیه پیام است. اگر این پیام بخواهد فهم‌‌پذیر باشد، ناگزیر است که در چارچوب‌های زبانی و فرهنگی گیرنده ارسال شود. به بیان دیگر وحی ‌اگر با افق تاریخی مخاطب تنظیم نشده باشد، اصولاً فهمیده نمی‌شود. پس پیام وحی در کدهای زبانی و فرهنگی‌ای فرستاده می‌شود که برای گیرنده آشناست و او می‌تواند آن کدها را بخواند و بفهمد.

با این مقدمه ابوزید می‌گوید که باید بین پیام فراگیر و فراتاریخیِ قرآن و کدهای مشروط تاریخی و فرهنگی زمانه تمایز قائل شد. به بیان دیگر قرآن برای انتقال پیام خود ناگزیر از فرهنگ زمانه به منزلهٔ «رسانهٔ ارتباطی» استفاده کرده است، همچنان‌که مثلاً زبان عربی برایش «رسانهٔ زبانی» بوده. پس باید بین پیام اصلی و این رسانه‌ها تفکیک قائل شد و این اقتضای تاریخی‌نگری است و مخالف وحیانی‌بودن نیز نیست.

نیکلای زینای، پژوهشگرِ برجستهٔ تاریخی‌انتقادیِ مطالعات قرآنی، در مقاله‌ٔ‌ای پرمایه و مفصل که از اسپینوزا آغاز و به فضل‌الرحمان و ابوزید و بولتمان و هرش ختم می‌شود(۲)، نمونه‌ای قرآنی را در کاربست مدل ابوزید و کسانی چون فضل‌الرحمان به آزمون می‌گذارد.

مثال او آیات پرتاب شهاب ثاقب به سوی شیطان‌های سرکش و حفظ ملکوت از دستبرد است؛‌ شیطان‌هایی که در آیات مایل به صعود و استراق سمعِ وحی تصویر می‌شوند (شعرا ۲۱۰-۲۱۳، صافات ۶-۱۰، شعرا ۱۶-۱۸). زینای می‌گوید باورمند امروزین هم که به صدق و وثاقت وحیانی کتاب معتقد است، در هضم تبیین این آیات از پدیدهٔ شهاب سنگ با دشواری مواجه است. اویی که هم‌زمان هم به متن متعهد است و هم به دستاوردهای علم تجربی و نجوم مدرن.

زینای در کاربست راه‌حل ابوزید می‌گوید که می‌توانیم بگوییم که قرآن در این آیات پیامش را مطابق با جهان‌بینی مخاطبان (همان کدهای تاریخی) تنظیم کرده است. درست مثل ما وقتی با کودکی سخن می‌گوییم (چونک با کودک سر و کارم فتاد/هم زبان کودکان باید گشاد). یعنی در اینجا خدا بیش از آنکه از مخاطبان انتظار باور به وجود دیو (جن) یا شیطان را طلب کند یا بیش از آنکه پیام الهیاتی‌ و دینی‌اش باور به وجود این مقولات باشد، به دنبال آن است که به مخاطب این اطمینان را بدهد که پیام ارسالی موثق و از طرف خداست، نه از طرف شیطان.

حال مخاطب او به وجود عینیِ شیطان و جن باور دارد و معتقد است که این شیطان‌ها و جن‌ها می‌توانند اخباری غیبی و پیام‌هایی شبه‌قرآنی را به افراد برسانند. مخالفان معتقدند که این پیام‌های جدید از فردی جن‌زده (مجنون) برآمده و الهام‌ها هم از جن‌هاست، نه خدا. در چنین زمینه‌ای قرآن برای نشان‌دادن صحت و سلامت کانال ارتباطی‌ و ارسال قطعی‌اش از سوی خدا و اینکه پیامش از دستبرد شیطان‌های سارق محفوظ بوده، خدایی توانا و فرادست و حافظ بر آسمان وحی را تصویر می‌کند که به سوی شیطان‌های مارد (سرکش) شهاب پرتاب می‌کند.

به بیان دیگر قرآن از پدیداری آشنا مثل بارش شهاب سنگ و اعتقاد به جن‌زدگی (کد تاریخی) در کنار هم بهره می‌برد تا به مخاطب بقبولاند که پیام و پیامبر وثیق و الهی است (پیام فراتاریخی)، نه شیطانی و دیوانی (کد تاریخی). اینان را نرسد که دست و گوششان به این وحی برسد! وَمَا يَنبَغِي لَهُمْ وَمَا یَسْتَطِيعُونَ. إِنَّهُمْ عَنِ السَّمْعِ لَمَعْزُولُونَ ‎﴿٢١۱-۲۱۲، شعراء)

۱) مفهوم النص، ۱۹۹۰، ص ۵۵
2) Spinoza and Beyond: Some Reflections on Historical-Critical Method, Nicolai Sinai, 2008

#مطالعات_قرآنی_مدرن
@Hamesh1
وظیفهٔ معرفی چند یادداشت

گاهی نوشته‌ام ‌و بارها شفاهی گفته‌ام، که فضای عمومی ما از حیث انتشار مطالب اسلام‌شناسی و قرآن‌شناسیِ آکادمیک ضعیف است. دو مجموعهٔ خصوصیِ انعکاس و دورنما در سالهای اخیر با زحمت و خلوص‌ فردی این ضعف را تا حدودی جبران کرده‌اند، اما هم آنکه برد تلاش آنان محدود است و هم اینکه این‌کار جای تألیف و انتشار مطالب مؤلفان و محققان فارسی‌زبان را در سایت‌های عمومی نمی‌گیرد؛ که به دلایل مختلف ضعفش همچنان وجود دارد و فضای عمومی ما را همچنان درگیر بحث‌های نخ‌نما و تکرار مکررات در مناقشه‌های بومی کرده است.

اخیراً به طور اتفاقی با سه مطلب از نویسنده‌ای ارجمند در سایت وزین دین‌آنلاین مواجه شدم که همگی بر محوریت شرح برخی کشفیات باستان‌شناسی و سنگ‌نبشته‌های مهم است. در این یادداشت‌ها نیز مقالات مرتبط پژوهشگر معتبر و مهم، احمد الجلاد، مکرر آمده و شرح داده شده است. نویسندهٔ یادداشت‌های مختصر و مفید یادشده آقای آرش جمشید‌پور است. پیش‌تر متأسفانه‌ با ایشان افتخار آشنایی نداشته‌ام.

بر خود لازم دیدم حال که به نمونه‌ای مطلوب برخوردم، به سهم خود در نشر مطلب این نویسندهٔ محترم یاری برسانم. به‌ویژه آنکه تمرکز نویسنده بر معرفی و شرح مطالب مرتبط با کشفیات سنگ‌نبشته‌ها و دیگر شواهد مادی است که بیش و بیش‌تر در زبان فارسی مغفول واقع شده است. بیش و مأجور باد.

پاپیروس‌های پترا و اهمیتِ آن‌ها در اسلام‌پژوهی و قرآن‌پژوهی (نویسنده در این یادداشت به کشف مهم پاپیروس‌های شهر باستانی پترا اشاره کرده است که با توجه به قدمت پیش از ظهور اسلام این مجموعه و وجود شواهد زبان عربی در آن، تلقی‌ها از سیر تحول و تطور زبان عربی را در پیش از ظهور قرآن دگرگون می‌کند. نیز اینکه داوری برخی تجدیدنظرطلبان دربارهٔ اینکه شهر پترا شهر اصلی ظهور اسلام بوده و نه مکه را زیر سؤال می‌برد.)

یافته‌ای بسیار مهم در اسلام‌پژوهی؛ سنگ‌نوشته حنظله بن ابی عامر.
(سنگ‌نبشته‌ای کهن و منسوب به صحابهٔ پیامبر اسلام در سال سوم هجرت)

نتایجِ یافته‌های باستان‌شناختیِ اخیر در حوزهٔ اسلام‌پژوهی
(آرش جمشیدپور در این یادداشت با استناد به مقاله و تببین احمد الجلاد نشان داده سنگ‌نبشتهٔ حنظله‌بن‌ابی‌عامر و نحوهٔ نگارش واژهٔ «الله» در آن شبیه رسم‌الخط قرآنی است. اهمیت این نکته در این‌جاست که الله در مناطق مختلف شبه‌جزیره به شیوه‌های مختلف نگارش می‌شده است. نتیجه آنکه این مشابهت میان شیوهٔ نگارش الله در سنگ‌نبشته سند مهمی است که به کار پشتیبانی از این ادعا برمی‌آید که برخلاف برخی ادعاهای تجدیدنظرطلبانه قرآن برخاسته از همان سرزمین حجاز و نه سرزمین‌های دیگر است.)

#یادداشت
@Hamesh1
2024/12/25 06:21:54
Back to Top
HTML Embed Code: