Telegram Web
سکوت کن؛

بگذار انسان ها تا انتهای قضاوت
اشتباهشان نسبت به آنچه هستی بروند !!!

بگذار نیت های تو را اشتباه بگیرند ...
خیره نگاهشان کن ...
مگر چقدر مهم است درست شناخته شدن در اذهان دیگران ،
وقتی آن ها از درونت بی خبرند !

چه فرقی میکند تو را فرشته خطاب کنند یا شیطان ؛
اگر این دنیا غریب است
تو آشنا بمان ...
تو پای خوبی هایت بمان !

آرامش خواهی یافت
اگر معنایِ سکوت را دریابی...
گاهی هیاهویِ درون
و هیاهویِ بیرون را
به سکوت دعوت کن...

الهی_قمشه_ایی
داستان_کوتاه

قاضی در مورد پسر ۱۵ ساله ای که در حال سرقت از یک مغازه در آمریکا بود و هنگام فرار یکی از قفسه ها را شکسته بود حکمی صادرکرد .
وی پس از شنیدن جزئیات حادثه از پسر پرسید . آیا واقعاً نان و پنیر سرقت کرده اید و یک قفسه را خرد کرده اید؟
پسر با خجالت سرش را خم کرد و گفت آره .
قاضی ، چرا دزدی کردی
پسر ، نیاز داشتم
قاضی : آیا نمی توانستی آن را به جای سرقت خریداری کنی؟
پسر : من پول نداشتم .
قاضی : شما می توانستید از والدین خود پول بخواهید
پسر : من فقط مادرم را دارم که بیمار است . در رختخواب است و کار ندارد . به خاطر او من نان و پنیر دزدیدم.
قاضی ، و تو ... هیچ کاری نمی کنی؟
کار وشغل نداری؟
پسر : من به عنوان کارواش کار می کردم . برای کمک به مادرم یک روز مرخصی گرفتم ، به همین دلیل آنها مرا اخراج کردند .
پس از پایان گفتگو با پسر ، قاضی حکم خود چنین اعلام کرد :
"سرقت ، به ویژه سرقت نان ، جنایتی بسیار شرم آور است .
همه ما مسئول این جنایت سرقت هستیم .
امروز ، همه حاضر در این اتاق ، از جمله من ، مسئول این جنایت سرقت هستند. بنابراین، همه شرکت کنندگان ، همه ده دلار جریمه می شوند و هیچ کس بدون پرداخت 10 دلار سالن را ترک نمی کند .
قاضی یک اسکناس 10 دلاری از جیب خود بیرون آورد ، یک قلم برداشت و شروع به نوشتن کرد :
علاوه بر این ، من برای صاحب مغازه ای که پسر گرسنه را به پلیس تحویل داد ، مبلغ 1000 دلار جریمه سفارش دادم و اگر جریمه در یک ساعت پرداخت نشود ، مغازه بسته می ماند.
همه در سالن از پسر عذرخواهی کردند و مبلغ کامل را به او دادند.
قاضی از اتاق دادگاه بیرون آمد و سعی کرد اشک هایش را پنهان کند.
بعد از اینکه تماشاگران تصمیم قاضی را شنیدند ، چشمانشان پراز اشک شد.
*قاضی افزود : اگر کسی در حال* *سرقت نان است ، باید همه ساکنان و جامعه این کشور شرمنده باشند . باید از شرم و خجالت مُرد ....*
لطفا برای یکدیگر نسخه نپیچید !
فراموش نکنید
که قرار نیست همه آدم ها شبیه به هم باشند
وقتی کسی خسته و رنجور از همه چیز
می آید و سفره دلش را پیشتان پهن می کند
ملاحظه گر باشید و با حرف های نسنجیده تان پشیمانش نکنید ...
آدم ها گاهی
فقط به دنبال گوشی شنوا برای شنیدنِ دردهایشان هستند
و نیازی به راه حل های منطقیِ من و شما ندارند ...
صرفا فقط به این خاطر که
واکنش هایِ شما در برخورد با مسائل با آن ها متفاوت است
زخم زبان نزنید و نگویید
اگر جای تو بودم فلان کار را انجام می دادم
شاید راه حل هایِ شما فقط به کارِ زندگی خودتان بیاید ...
یادتان بماند
که حتی همه ی داروها
روی بدنِ همه ی بیماران تاثیر یکسانی ندارد

رکسانا_احمدشاهی
پدرم دلواپسِ آینده‌ی خواهرم است، اما حتی یک‌بار هم اتفاق نیفتاده که با هم به کافی شاپ بروند، در خیابان قدم بزنند و گاهی بلند بلند بخندند.

خواهرم نگران فشار خون پدرم است؛ اما حتي يك بار هم نشده خواسته‌هايش را به تعويق بيندازد تا پدر كمي احساس آرامش كند.

مادرم با فکرِ خوشبختیِ من خوابش نمی‌برد، اما حتی یک‌بار هم نشده که با من در موردِ خوشبختی‌ام صحبت کند و بپرسد: فرزندم چه چیزی تو را خوشحال‌ می‌کند؟

من با فکرِ رنج و سختیِ مادرم از خواب بیدار می‌شوم، اما حتی یک‌بار هم نشده که دستش را بگیرم، با او به سینما بروم، با هم تخمه بشکنیم، فیلم ببینیم و کمی به او آرامش بدهم.


🖊 ما از نسلِ آدم‌های بلاتکلیف هستیم.
از یک‌طرف در خلوتِ خود، دلمان برای این و آن تنگ می‌شود،
از طرف دیگر، وقتی به هم می‌رسیم، لال‌مانی می‌گیریم!
انگار نیرویی نامرئی، فراتر از ما وجود دارد که دهانمان را بسته تا مبادا چیزی در مورد احساس‌مان بگوئیم!
چرا؟!!
هيچوقت به خاطر حرف مردم زندگيتو خراب نكن، دهن اين مردم هميشه بازه

پس بذار هر چى كه ميخوان بگن،
خداى توست كه بايد تو رو قضاوت کند ، و نه مردم نافهم و زبان دراز...
هیچ کس اونقدر بی گناه نیست
که بتونه زندگی دیگران رو قضاوت کنه
پس سکوت لطفا...

وظیفه ما نیست که خطای دیگران را جستجو کنیم و دیگران را قضاوت کنیم.

تمام نیروی خویش را باید برای قضاوت در کار خودمان صرف کنیم
سعی کنیم تمامی خصوصیات و صفات بدمان را تغییر دهیم..


الهی_قمشه_ایی
‏حاج سیاح محلاتی هنگامیگه متوجه شد می‌خواهند زنش بدهند شبانه به تبریز گریخت از آنجا به کشور ترکیه و سپس روسیه رفت.

پس از بازدید از اکثر کشورهای اروپایی و ملاقات با سران کشورها و مدیران کارخانه‌ها راهی کشور آمریکا گشت با مدیران شرکت‌ها و رییس جمهور آمریکا ملاقات داشت، سپس وارد ‏کشور ژاپن و کره و چین و... گردید.

پس از ۱۸ سال از بندر بوشهر وارد ایران شد.
بقیه مطالب از زبان خودش:

از کشتی که پیاده شدم از آمدنم به ایران پشیمان شدم، خانه‌های کج وکوله بی دروپیکر، مردمانی با لباس‌های مندرس، تراخم و کچلی و شپش از سر و روی مردم بالا میرفت
مردم ‏معتاد و دیوارها همه بوی ادرار و مدفوع میداد.

کوچه‌ها کج و کوله پر از دست‌انداز، جاده‌ها همان راه‌هایی بود که خداوند زمان آفرینش کره زمین خلق کرده بود و پر از راهزن.
تا رسیدم به تهران خبر جهانگردی من به گوش ناصرالدین‌شاه رسید و مرا احضار نمود.

‏مدت ۲ روز به من آموزش طرز برخورد با شاه ‏را می‌دادند.
در حین آموزش یک آقایی رد شد.

همه بلند شدند و احترام گذاشتند. پرسیدم این آقا کیست که احترام گذاشتید.
گفتند این این آقا مسئول گربه شاه است و لقب ببری خان را دارد و ماهیانه ۲۰ تومان حقوق دارد.
حقوق کارگر ماهیانه ۶ ریال بود.

به حضور شاه مشرف شدم. سکه‌هایی جمع‌آوری ‏شده از کشورهای مختلف روی میز و جلویش بود.
پرسید شنیدم کشورهای زیادی را سفر کردی.
عرض کردم تا جاییکه بدنم یاری کرد.
دو نفر نزدیکش بود. قنسول فرانسه با من احوالپرسی کرد. جوابش را دادم.
‏سپس قنسول روسیه پرسید کجاها سفر کردم جواب دادم.

شاه پرسید شما کشور را در این ۱۸ سال چگونه دیده‌اید؟ ‏با تمام سفارشاتی که به من شده بود که با شاه راست نگویم دل به دریا زدم و گفتم قبله عالم بسلامت باشند جاده‌ها که شاهرگ حیاتی کشور است همان راههای است که خداوند از روز اول خلق کرده
و پر از راهزنان و غارتگران.

بیماری تراخم و کچلی و اعتیاد در بین مردم بیداد می‌کند. رشوه و چاپلوسی امری بدیعی ‏شده.

شاه سگرمه‌هاش درهم رفت. گفت: بدرد نوکری می‌خورد، استخدام شود.
عرض کردم من آبروی نوکران را نمی‌برم؛ بهتر است آقای خودم باشم.

شاه گفت: از گدایی که بهتر است. عرض کردم: روزی هرکس از قبل مقدر شده است.
شاه گفت: کسیکه انگشت به کون دنیا کرده درویش نمیشه..!

بعد از حضور شاه نزد وزرا رفتم. ‏
شگفتا به جای اینکه از من از پیشرفت و توسعه صنایع کشورها بپرسند از من دعای ۴۰ تاس می‌خواستند.!!
یا می‌پرسیدند کدام کشور است که مردمانش نصف سگ و نصف آدم است.

سفرنامه_حاج_سیاح_محلاتی
❗️انشای یک دانش آموز، در مورد "پول حلال"

نان حلال خیلی خیلی خوب است. من نان حلال را خیلی دوست دارم. ما باید همیشه دنبال نان حلال باشیم، مثل آقا تقی.
آقاتقی یک ماست‌بندی دارد.او همیشه پولِ آبِ مغازه را سر وقت می‌دهد تا آبی که در شیرها می‌ریزد، حلال باشد. آقا تقی می‌گوید: آدم باید یک لقمه نان حلال به زن و بچه‌اش بدهد تا فردا که سرش را گذاشت روی زمین و عمرش تمام شد، پشت سرش بد و بیراه نباشد .


دایی من هم کارمند یک شرکت است. او می‌گوید: تا مطمئن نشوم که ارباب رجوع از ته دل راضی شده، از او رشوه نمی‌گیرم. آدم باید دنبال نان حلال باشد.
دایی‌ام می‌گوید: من ارباب رجوع را مجبور می‌کنم قسم بخورد که راضی است و بعد رشوه می‌گیرم! داییم می‌گوید : تا پول آدم حلال نباشد، برکت نمی‌کند.
پول حرام بی‌برکت است.

ولی پدرم یک کارگر است و من فکر می‌کنم پولش حرام است؛ چون هیچ‌وقت برکت ندارد و همیشه وسط برج کم می‌آورد. تازه یارانه‌ها را خرج می‌کند و پول آب و برق و گاز را نداریم که بدهیم. ماه قبل، برق ما را قطع کردند، چون پولش را نداده بودیم دیشب میخواستم به پدرم بگویم:

کاش دنبال یک لقمه نان حلال بودی !
⭕️
آیا شما هم فلج شده اید؟

تجربه چند سال مشاوره در سازمان های مختلف بزرگ و کوچک و دولتی و خصوصی و مردم نهاد به من آموخت که که یک سندروم وجود دارد که سازمان ها و مدیران ارشد و میانی را فلج می کند و آن سندروم تمرکز بر مشکلات است

این داستان به یهترین شکل این سندروم را توضیح می دهد؟

استادى در شروع کلاس درس، لیوانى پر از آب به دست گرفت. آن را بالا نگاه داشت که همه ببینند. بعد از شاگردان پرسید: به نظر شما وزن این لیوان چقدر است؟ شاگردان جواب دادند 50 گرم، 100 گرم، 150 گرم.

استاد گفت: من هم بدون وزن کردن، نمی دانم دقیقاً وزنش چقدر است. اما سوال من این است: اگر من این لیوان آب را چند دقیقه همین طور نگه دارم، چه اتفاقى خواهد افتاد.

شاگردان گفتند: هیچ اتفاقى نمی افتد. استاد پرسید: خوب، اگر یک ساعت همین طور نگه دارم، چه اتفاقى می افتد؟ یکى از شاگردان گفت: دست تان کم کم درد می گیرد. حق با توست. حالا اگر یک روز تمام آن را نگه دارم چه؟

شاگرد دیگرى جسارتاً گفت: دست تان بی حس می شود. عضلات به شدت تحت فشار قرار می گیرند و فلج می شوند. و مطمئناً کارتان به بیمارستان خواهد کشید و همه شاگردان خندیدند. استاد گفت: خیلى خوب است. ولى آیا در این مدت وزن لیوان تغییر کرده است؟ شاگردان جواب دادند: نه پس چه چیز باعث درد و فشار روى عضلات می شود؟ من چه باید بکنم؟

شاگردان گیج شدند: یکى از آنها گفت: لیوان را زمین بگذارید. استاد گفت: دقیقاً . مشکلات زندگى هم مثل همین است. اگر آنها را چند دقیقه در ذهن تان نگه دارید، اشکالى ندارد. اگر مدت طولانی ترى به آنها فکر کنید، به درد خواهند آمد. اگر بیشتر از آن نگه شان دارید، فلج تان می کنند و دیگر قادر به انجام کارى نخواهید بود.

فکر کردن به مشکلات کاری و شخصی مهم است. اما مهم تر آن است که در پایان هر روز و پیش از خواب، آنها را زمین بگذارید. به این ترتیب تحت فشار قرار نمی گیرید، هر روز صبح سرحال و قوى بیدار می شوید و قادر خواهید بود از عهده هر مسئله و چالشى که برایتان پیش می آید، برآیید!

یادمان باشد که لیوان آب را همین امروز زمین بگذاریم.و گهکاهی از پشت پنجره فرصت ها به زندگی نگاه کنیم..



موضوع انشاء: يلداى خود را چگونه گذرانديد؟

با سلام خدمت آموزگار خوب و دوستان عزيزم
ديشب يلدا به ما خيلى خوش گذشت .دور هم بوديم و تا تونستيم خورديم و خنديديم ،فال هم گرفتيم.البته پدرم ميگفت شايعه شده كه هندوانه ها را یه كسايى ارزون خريدن و انبار كردن كه گرون بفروشن،به همين دليل من نخريدم تا با مفاسد اقتصادى مبارزه كنم.
مادرم هم گفت: خوب كارى كردى و به من گفت عكس يك هندوانه بكش بگذاريم تو سفره يلدا، منم كشيدم خوشگل شد.مامان گفت: تو روزنامه خوندم كه دونه هاى انار دل درد مياره، براى همين نخريدم.


مادر من خيلى به سلامتى خانواده اهميت ميدهد. خواهرم عكس يه انار رو از تو روزنامه كند گذاشت تو سفره، يه انار بزرگ که دونه هاش سياه بود.
مامان گفت: شب نميشه آجيل خورد سر دلتون سنگين ميشه و خوابهاى بد ميبينيد براى همين فقط نخود چى و كشمش خريدم كه خيلى هم خاصيت دارد .مادرم خيلى مهربان است.
مادرم گفت: رفتم ميوه فروشى كه ميوه بخرم خيلى شلوغ بود منصرف شدم .مامان پرتقال و سيبى رو كه داشتيم مثل گل درست كرده بود و توى بشقاب چيده بود خيلى قشنگ شده بود دلمون نميامد بخوريم ولى مامان گفت: بخورين كه نمونه ميكروب ميگيره، مامانم خيلى با سليقه هست.


بابا آخر شب فال حافظ گرفت،
همش يادم نيست ولى اولش ميگفت:
مژده اى دل كه مسيحا نفسى ميايد.
خلاصه يلداى خوبى بود ،چون ما دل درد نگرفتيم، خوابهاى بد هم نديديم، تازه با مفاسد اقتصادى هم مبارزه كرديم .
اين بود انشاى من اميدوارم خوشتان آمده باشد.
معلم گفت: آفرين پسرم خوب بود اينم يه نمره ۲۰
دانش آموزى از ته كلاس گفت: آقا اجازه سرما خوردين؟ معلم گفت:
چطور ؟ شاگرد گفت آخه آقا اجازه... از چشمتون داره اشك مياد.
معلم گفت: آره يادم نبود كه سرما خوردم...

..
چندی پیش که رفتم وام بگیرم مسوولش گفت به ازای هر 5 میلیون تومن یه ضامن باید بیاری.
با خودم حساب کردم دیدم اون آقای عزیز که 65 هزار میلیارد تومن وام گرفته، 13 میلیون ضامن نیاز داره! خب این تعداد کارمند در کشور ما نیست. بنابراین برای تکمیل کادر ضامنهاش باید از کارمندهای کشورهای افغانستان،پاکستان، سوریه، عراق و تاجیکستان کمک بگیره.
بعد حساب کردم دیدم اگه بانک بخواد برای این ضامنها پرونده تشکیل بده، هر ضامن اگه مدارک و فرمهاش 10 صفحه بشه، کل صفحات پرونده ش میشه 130 میلیون صفحه کاغذ A4، که برای بایگانی این تعداد پرونده و کاغذ نیاز به یک مجتمع چند طبقه ست.
خداییش خیلی دلم بحال بانک سوخت!
تازه فهمیدم چرا بانک ها واسه رقمای بزرگ ضامن نمیگیرن...!

🔹🔸
.
اينم يه پست واسه دوستداران موسيقي

معانی هفت نت موسیقی

🎼 نت اول Do : دومینس = هفت شهر عشق است
یعنی خدایی که در بشر متجلی شد ، و حضور خداوند است در بشر

🎼 نت دوم Re : رجاینا = ملکه ،
خلیفه ، ملکه پادشاه ، و( ماه)یعنی جانشین خورشید

🎼 نت سوم Mi : مایکروکازم = جهان آراسته
خائوس یا کائوس یعنی پریشانی که کازموس شده یعنی آراسته شده ، یعنی از یک هارمونی آ سمانی این طبیعت بدنیا آمد . یعنی طبیعت در زیر اتم هایی که همدیگر را خنثی می‌‌کردند شکل گرفت ، یعنی در ابتدا خائوس یا کائوس، یعنی در پریشانی بودند. در این جا صدای mi از آسمان آمد و همه سر جایشان رفتند.

🎼 نت چهارم، Fa : فیتس نی تس = سرنوشت
یعنی سرنوشت انسان را در دست (، پلاتونها)سیارات می دانستند

🎼 نت پنجم Sol : تیپاسول = خورشید
یعنی روشنایی و. پاراسل یعنی ضد خورشید

🎼 نت شش ام La : کویلا یکتا = راه شیری
یعنی کهکشان راه شیری که خورشید ما هم در ان سهیم است

🎼 نت هفتم Ci : ساسی دیوال = کهکشان
منظور کل کهکشان های دیگر که راه شیری و کوارترها و کهکشان های خوشه ای هم در ان هستند.

🎼 و دوباره برمیگردیم به شروع اکتاو دوم یعنی Do بعدی
نت برگشت ، Do : دومینس
یعنی برگشت دوباره انسان به خدا، آن (دو)ی اولی پیوستگی خدا با انسان است و (دو)ی دوم پیوند انسان با خداست ، همان رسیدن انسان به کمال حقیقی .

باخ آهنگساز بزرگ المانی در جواب اینکه چرا موسیقی را انتخاب کرد گفته است :
" موسیقی را فرا گرفتم تا خودم به بهشت بروم و در ضمن بقیه مردم را نیز با خود ببرم "

منبع : کتاب عناصر موسيقي ، نوشته رلف تيورک.
این داستان واقعی تن آدمو میلرزونه

برگه طلاق را امضا کردیم و طلاق انجام شد دیگه تحمل زندگی با یک زن سرطانی رو نداشتم ….. وقتی خواستیم از دفتر طلاق خارج بشیم نسرین یهو اومد جلو بدون مقدمه گفت منو ببوس….
من گیج شده بودم ! نمیدونم هدفش چی بود چون از هم جدا شده بودیم دیگه محرم نبودیم ولی رفتم جلو ازش علت درخواستش رو پرسیدم!
گفت تحملشو داری؟؟گفتم آره بگو…گفت شب اولی که باهم بودیم یادته چه قولی بهم دادی؟
هرچی به خودم فشاراوردم چیزی یادم نیومد!!بهم گفت زیاد فک نکن میدونم یادت نمیاد ازت بیشتر از اینم نمیشه توقع داشت،
مهرداد جان
فقط اینو بدون یه زن تمام تاریخ ها خاطرات مهم زندگیو در حافظش ثبت میکنه چه خوب باشن چه بد ….تو حتی یادت نمیاد چقدر منو دوست داشتی درسته من الان سرطان دارم این حق تو هست نخوای بامن زندگی کنی و اصلا از بابت این موضوع ناراحت نیستم تمام ناراحتی من از فراموش کردن حرفات هست.
حرفاش مثل پتک تو سرم کوبیده می شد خیلی آروم متین حرف می زد ،اما هر کلمش مثل پتکی بود که روسرم می کوبن واقعا فراموش کرده بودم چه حس احساسی بهش داشتم،چقدر سنگ دل شده بودم که دیگه نمی خواستم ماه های اخرش کنارش زندگی کنم،بهم گفت :تو اون شب پیشونی منو بوسیدی و گفتی این بوس تا ابد اینجا یادگار بین من و توست و منم گفتم اگر نشد چی؟گفتی بوسو پس میگیرم!!!حالا هم میخوام ازت بوستو پس بگیری.
تقریبا چند نفری دورمون جمع شده بودن و داشتن به حرفامون گوش میدادن و منتظر واکنش من بودن.
آه چه قدر سنگ دل شده بودم …خیلی خودم رو کنترل کردم که اشکی نریزم …. بغض حسابی گلوم رو گرفته بود آرامش نسرین و حرفای که زد و نگاه سنگین اطرافیان که کاملا میشد حس کرد منو یه موجود دیو صفت میدونن منو از درون خرد کرد و فهمیدم چقدر حقیرم…..
?زود باش مهرداد بوستو پس بگیر?
دوباره به خودم اومدم،بهش نزدیک شدم و پیشونیشو برای آخرین بار بوسیدم ازم تشکر کرد و رفت ،
نسرین ۵ماه بعد به خاطر سرطان خون توی بیمارستان فوت شد من سال هاست تنهام….



..
مدرسه : یه جاییکه پدر پول پرداخت می کند و پسر بازی می کند.

بیمه ء عمر : یک قراردادی که شما رو در طول زندگی نیازمند می کند ودر موقع مردن ثروتمند.

پرستار : شخصی که از خواب بیدار می شود و به شما قرص خواب آور می دهد.

ازدواج : یک توافقنامه ای که در آن مرد درجه لیسانسش را از دست میدهد (معنی لیسانس و تجرد در انگلیسی به یک معنیه و اشاره به اون دارد) و خانم درجهء استادی را کسب می کند.

طلاق : وخامت آیندهء ازدواج

اشک : یک نیروی هیدرولیک که در آن قدرت ارادهء جنس مذکر بوسیلهءقدرت آب جنس مونث شکست می خورد.

دیکشنری : جاییکه نتیجه قبل از کار می آید.

پدر : یک بانکر که ذاتا تامین شده است .

رئیس : شخصی که اول است وقتی تو تاخیر داری و تاخیر دارد وقتی که تو اول هستی .

دکتر : شخصی که مریضت رو با قرص و خودت رو با صورتحساب می کشد

خنده : منحنی که بسیاری از مسائل را بی پرده مشخص می کند.

اداره : یه جای برای استراحت بعد از یک کار فعال خانگی.

خمیازه : تنها زمانیکه بعضی آقایون می تونند دهانشون رو باز کنند.

تجربه : نامی که مردم بر روی خطا هایشان میزارند..

چقدر عالی !!!!!
کارگر_معمولی

هیچ وقت عادت نداشته ام و ندارم موقعی که دو نفر با هم گپ می زنند، گوش بایستم، ولی یک شب که دیروقت به خانه آمدم و داشتم از حیاط رد می شدم، به طور اتفاقی صدای گفت و گوی همسرم و کوچک ترین پسرم را شنیدم.

پسرم کف آشپزخانه نشسته بود و همسرم داشت با او صحبت می کرد. من آرام ایستادم و از پشت پرده به حرف های آنها گوش دادم. ظاهراً چند تا از بچه ها در مورد شغل پدرشان لاف زده و گفته بودند که آنها از مدیران اجرایی بزرگ هستند و بعد از پسر من، پرسیده بودند که پدرت چه کاره است⁉️
پسرم درحالی که سعی کرده بود نگاهش به نگاه آنها نیفتد، زیر لب گفته بود:

«پدرم فقط یک کارگر معمولی است.»

همسر خوب من منتظر مانده بود تا آنها بروند و بعد درحالی که گونه خیس پسرش را می بوسید، گفت:
پسرم، حرفی هست که باید به تو بزنم.
تو گفتی که پدرت یک کارگر معمولی است و درست هم گفتی، ولی شک دارم که واقعاً بدانی کارگر معمولی چه جور کسی است، برای همین برایت توضیح می دهم.

🔹در همه صنایع سنگینی که هر روز در این کشور به راه می افتند.
🔸در همه مغازه ها، در کامیون هایی که بارهای ما را این طرف و آن طرف می برند.
🔹هر جا که می بینی خانه ای ساخته می شود.
🔸هر جا که خطوط برق را می بینی و خانه های روشن و گرم،
یادت نرود که کارگرها و متخصصین معمولی این کارهای بزرگ را انجام می دهند❗️
درست است که مدیران، میزهای قشنگ دارند و در تمام طول روز، پاکیزه هستند، این درست است که آنها پروژه های عظیم را طراحی می کنند، ولی برای آن که رویاهای آنها جامه حقیقت به خود بپوشند، پسرم فراموش نکن که باید کارگرهای معمولی و متخصصین دست به کار شوند.

اگر همه روسا، کارشان را ترک کنند و برای یک سال برنگردند، چرخ های کارخانه ها همچنان می گردد، اما اگر کسانی مثل پدر تو سر کارش نروند، کارخانه ها از کار می افتند. این قدرت زحمتکشان است. کارگرهای معمولی هستند که کارهای بزرگ را انجام می دهند.

من بغضی را که در گلو داشتم، فرو بردم، سرفه ای کردم و وارد اتاق شدم. چشم های پسر من از شادی برق می زدند. او با دیدن من از جا پرید و بغلم کرد و گفت:

« پدر❗️ به این که پسر تو هستم، افتخار می کنم، چون تو یکی از آن آدم های مخصوصی هستی که کارهای بزرگ را انجام می دهند.»

.
.


.



💢هستند در همین نزدیکی ما مردمانی که:

🔺 هنوز؛ برای ازدواج استخاره می‌کنند نه تحقیق!

🔺 هنوز؛ توی چاه پول می‌ریزند و نامه عربی پست می‌کنند!

🔺 هنوز؛ قبل از پدر شدن حتی یک کتاب تربیت کودک پارسی نخوانده‌اند!

🔺 هر شب در مسجد کلمات عربی که حتی معنی آن‌ها را نمی‌دانند در قالب دعا بارها تکرار می‌کنند!

🔺 درحالی‌که می‌بینند تنها نان‌آور همسایه‌شان به علت بیماری و بی‌پولی در حال مرگ است، فرسنگ‌ها مسیر را جهت زیارت خدایی می‌روند که خودش گفته: "از رگ گردنتان به شما نزدیک‌ترم."




.
⭕️در مهد کودک های ایران 9 صندلی میذارن و به 10 بچه میگن هر کی نتونه سریع برای خودش یه جا بگیره باخته و بعد 9 بچه و 8 صندلی و ادامه بازی تا یک بچه باقی بمونه. بچه ها هم همدیگر رو هل میدن تا خودشون بتونن روی صندلی بشینن.
در مهد کودک های ژاپن 9 صندلی میذارن و به 10 بچه میگن اگه یکی روی صندلی جا نشه همه باختین. لذا بچه ها نهایت سعی خودشونو میکنن و همدیگر رو طوری بغل میکنن که کل تیم 10 نفره روی 9 تا صندلی جا بشن و کسی بی صندلی نمونه. بعد 10 نفر روی 8 صندلی، بعد 10 نفر روی 7 صندلی و همینطور تا آخر. 
با این بازی ما از بچگی به کودکان خود آموزش میدیم که هر کی باید به فکر خودش باشه. اما در سرزمین آفتاب، چشم بادامی ها با این بازی به بچه هاشون فرهنگ همدلی و کمک به همدیگر و کار تیمی رو یاد میدن.

نه ما و نه بزرگانمان کارکردن با هم را نیازموخته ایم ، بلکه هر روز درس های جدیدی از تکنیک های حذف و زیر پا گذاشتن یکدیگر را می آموزیم.
🔹🔸
قضاوت نکنیم اگر انسانی
انسانی را به خاطر گناهی
سرزنش کند
نمیرد تا خود به آن گناه مرتکب شود
ما حق نداریم کسی رو قضاوت کنیم
حق نداریـــم.....
درختی می افتد؛همه متوجه صدای
افتادن اش می شوند،
اما جنگلی رشد می کند،
کسی متوجه نمی شود!!
مردم این گونه اند:
به رشدت توجه نمی کنند،
بلکه به افتادنت توجه می کنند.
پس مواظب جای پایت باش!

کاش افتخار آدما به این ‌نباشه که 
هیچکس حریف زبون من نمیشه 
کاش به این افتخار می کردن که هیچکس حریف شخصیت من نمیشه..
شخصیت انسان ها را از روی کردارشان توصیف کنید تا هرگز فریب گفتارشان را نخورید.


الهی_قمشه‌‌_ایی


.




.......
📘#داستان_واقعی

*من و دکتر*

چندسال پیش برای مراجعه به دکتر زنان نوبت گرفتم.
منشی خانم دکتر تلفنی گفته بود ساعت ۹ صبح روز یکشنبه درمطب باشم.
باوجود ترافیک سعی کردم سرساعت خودم را به مطب برسانم.

*ازآنجایی که فکرمیکردم نوبتم سرساعت ۹ است به محض ورود به خانم منشی گفتم الان باید برم تو؟*

*خانم منشی خنده ای کرد وگفت نه عزیزم منتظر بمانید خانم دکتر هنوز تشریف نیاوردند.!!!!*

*ساعت ۹شد ۹ونیم خبری ازخانم دکتر نشد.شد ۱۰ بازهم خبری ازدکتر نشد. خلاصه تا یک ربع به ۱۱ منتظر ماندم والبته متوجه شدم تمام مراجعین دیگر هم نوبتشان سرساعت ۹ است!!!!!!!*

ساعت یک ربع مانده به ۱۱ خانم دکتر تشریف آوردند وبه محض ورود منشی باعجله مریض ها رایکی یکی به داخل اتاق راهنمایی کرد.

*متوجه شدم خانم دکتر باید ساعت ۱۱ و نیم تشریف ببرند بیمارستان برای جراحی!!!!!*

خلاصه سرتان رابه درد نیاورم درکمتر ازنیم ساعت تمام مراجعین یکی یکی وبعضاً دوتا دوتا وارد اتاق شدند تا نوبت به من رسید.

*وقتی وارد اتاق شدم آنقدر خانم دکتر برای معاینه وصحبت بامن عجله داشتند که تمام مشکلات وسوالاتم ازیادم رفت واگر هم یادم بود فرصتی برای بیان به من داده نشد.*

*وباکمال تعجب دیدم بعدازدودقیقه ازمنشی خواست مریض بعدی وارد بشه!!!!!*

*درصورتی که من هنوز داخل بودم و هنوز مشکلی ازم حل نشده بود.. خانم دکتر باعجله برایم نسخه ای پیچید ومنشی با اشاره ازم خواست اتاق راترک کنم!!!!!*

*با لبخندی تلخ ازخانم دکتر خداحافظی کردم ودرفاصله ی رسیدن به آسانسور به این فکر میکردم که من یک معلمم.. این خانم دکتر برای ۵دقیقه ویزیت ۶۸ هزار تومان ازمن گرفته و به همراه دوساعت وقت تلف شده...*

*اگر این خانم دکتر محترم فرزندی داشته باشد که دانش آموزمن باشد ومن بخواهم باتوجه به حقوقی که می گیرم رفتاری مشابه با ایشان بافرزندش داشته باشم، درکل سال تحصیلی فقط یک لبخند باید به فرزند ایشان بزنم وبس.*

*درصورتی که من وهمکاران من به شغل‌شان به عنوان شغل ومنبع درآمد نگاه نمی کنند و موقع تدریس ورفع اشکال یادشان به حقوق کم و قسط های عقب مانده شان نیست وباجان ودل به همه حتی به فرزند همین خانم دکتر درس می دهند وتا مشکل دانش آموز حل نشده باشد اورا به حال خودش رها نمی کنند...*

با احترام به تمامی معلمهای دلسوز کشورم .


..
..

#منطقی نیست :
کتابی را به زبانی دیگر روخوانی کنیم صرفا به خاطر #ثوابش ،
کتاب‌ها برای فهمیدن هستند نه #ثواب بردن
#تلاوت نکنید ، #مطالعه کنید !!



عبدالکریم_سروش

بخوان،موقع خواب
نه فقط برای خوابیدن
برای بیدار شدن بخوان!


🔘ای کاش،خواندن کتاب را حرام یا ممنوع اعلام ‌می‌کردند.
تا که شاید ایـن مـردم نازنین درخـفـا انـدکـي بیشتربه مطالعه می‌پرداختند!

🔸🔹
..


..

"هیچ وقت تو زندگی دنبالِ خوبیِ مطلق نباش. پیداش نمیکنی!"
این را استادِ دانشگاهمان گفته بود.
میگفت وقتی به دنبال چیزی باشی که مطلقا خوب است، در ذهنت اندیشه ی "مطلقا خوب وجود داشتن" شکل میگیرد و خودبه خود به جایی کشیده میشوی که دوست داری از بدها فاصله بگیری.
اندیشه ای در وجودت شکل می گیرد که حتی حاضری از چیزهای نسبتا خوب هم فاصله بگیری.
چون مطلقا خوب نیستند!

اندیشه ی این مدلی باعث میشود به چیزی جز خوبیِ مطلق فکر نکنی و فقط "مطلقا خوبها" جلوی چشمت نمود داشته باشند. مابقی را نبینی. و از اطرافیانت انتظارِ خوبیِ مداوم، خوبیِ همیشگی یا به عبارتی "خوبیِ مطلق" داشته باشی.

همین اتفاق تو را در مسیری قرار می دهد که با اندیشه ای مطلق گرایانه، بدنبال خوبی باشی، غافل از اینکه "خوبی" وقتی معنا پیدا میکند که "بدی" ای وجود داشته باشد.

استادمان می گفت
" شب، وقتی شبه که روزی وجود داشته باشه!
سیاه وقتی سیاس که سفیدی ای باشه.

یه چیز موقعی ازنظرت زشته که قبلش زیبایی ای دیده باشی"
اینکه بخواهیم از همه کس انتظارِ فوق العاده رفتار کردن را داشته باشیم و نتوانیم رفتارِ زشت، زننده، یا به عبارتی "بد" را تحمل کنیم نشان دهنده ی این است که از نظر فکری به بلوغ اجتماعی نرسیده ایم.

به آن سطح از بلوغ نرسیده ایم و همین باعث میشود هنگامی که با رفتاری نامناسب (از نظر خودمان) مواجه شدیم، سریعا در مقابلش گارد بگیریم و در اکثر مواقع هم نسبت به آن عکس العملی مشابه نشان دهیم.

استادمان میگفت "اگه بخوای انتظار داشته باشی همه مردم از گُل نازک تر بهت نگن و دنیا بشه بهشت، سخت توو اشتباهی! این دنیا همه جور آدمو توو خودش جا داده.

خوب و بداش مخلوطن. کسی سَواشون نکرده. این تویی که باید خودتو اونقدر آماده کنی که در مقابل هر کس (با هر اندیشه و برچسبی) رفتاری انسانی، مودبانه و با نهایت احترام نشون بدی.
اینجا فیزیک نیست. من و تو هم نیوتون نیستیم که بخوایم برای هر عملی، عکس العملی دقیقا به همون اندازه ولی در خلاف جهت انجام بدیم.
ما درمقابل خوبی، خوب رفتار میکنیم چون حقشه.
در مقابل بدی هم خوب رفتار میکنیم، تا شرمنده ش کنیم! حواست باشه. اگه شب نباشه، روزم نیست. اگه بدی نباشه، خوبیای تو هم به چشم نمیاد. خوب باش و خوبی کن. حتی در مقابلِ بدِ مطلق"

کامل_غلامی
2024/12/22 03:40:15
Back to Top
HTML Embed Code: