👓 بدون شرح! [شرح در تصویر]
📘 نشریهٔ انجمن آثار ملی، شمارهٔ یکم، بهار ۲۵۳۵ [۱۳۵۵].
🆔 www.tgoop.com/HistoryandMemory
📘 نشریهٔ انجمن آثار ملی، شمارهٔ یکم، بهار ۲۵۳۵ [۱۳۵۵].
🆔 www.tgoop.com/HistoryandMemory
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
📘 تازهترین شمارهٔ مجلهٔ تاریخ و تمدن اسلامی (سال بیستم، شماره ۴۸، پاییز ۱۴۰۳) منتشر شد.
🆔 www.tgoop.com/HistoryandMemory
🆔 www.tgoop.com/HistoryandMemory
Forwarded from نشر سنگلج
نشر سنگلج چهارمین کتاب از مجموعه میراث فارسی شبهقاره را منتشر کرد:
مجمعالافکار
این کتاب که در دو مجلد و بیش از هزاروپانصد صفحه منتشر شده است، گردآوردۀ کاتبی به نام محمّد حکیم هندی است، مشتمل بر مجموعه دیباچهها، مرقعات و منشآت شاعران، نویسندگان، دانشمندان، پادشاهان و خوانین سدۀ یازدهم هجری.
از مجمعالافکار دو نسخه موجود است: یکی نسخۀ مجلس شورای اسلامی با عنوان مجمعالافکار و دیگری نسخۀ آستان قدس با عنوان ریاض فیض. این مجموعه به دلیل دربرداشتن ۵۱۵ انشا اعم از دیباچهها، رقعات و منشآت کمیاب از ارزش ویژهای برخوردار است.
شاعران و نویسندگانی همچون صائب، کلیم، بیدل، منیر لاهوری، جلال طباطبایی، عرفی شیرازی، ظهوری ترشیزی، نصیرای همدانی، محمدجان قدسی از مهمترین کسانی هستند که آثاری از آنان در این منشآت آورده شده است. نامۀ پری خان خانم به شاه اسماعیل، نامۀ شاهعباس به عبدالله چنگیزی و نامههای جهانگیر پادشاه و دارا شکوه از جمله نامههای تاریخی این مجموعه است.
https://www.tgoop.com/sanglajpublication
مجمعالافکار
این کتاب که در دو مجلد و بیش از هزاروپانصد صفحه منتشر شده است، گردآوردۀ کاتبی به نام محمّد حکیم هندی است، مشتمل بر مجموعه دیباچهها، مرقعات و منشآت شاعران، نویسندگان، دانشمندان، پادشاهان و خوانین سدۀ یازدهم هجری.
از مجمعالافکار دو نسخه موجود است: یکی نسخۀ مجلس شورای اسلامی با عنوان مجمعالافکار و دیگری نسخۀ آستان قدس با عنوان ریاض فیض. این مجموعه به دلیل دربرداشتن ۵۱۵ انشا اعم از دیباچهها، رقعات و منشآت کمیاب از ارزش ویژهای برخوردار است.
شاعران و نویسندگانی همچون صائب، کلیم، بیدل، منیر لاهوری، جلال طباطبایی، عرفی شیرازی، ظهوری ترشیزی، نصیرای همدانی، محمدجان قدسی از مهمترین کسانی هستند که آثاری از آنان در این منشآت آورده شده است. نامۀ پری خان خانم به شاه اسماعیل، نامۀ شاهعباس به عبدالله چنگیزی و نامههای جهانگیر پادشاه و دارا شکوه از جمله نامههای تاریخی این مجموعه است.
https://www.tgoop.com/sanglajpublication
▪️بریدهای از یکی از یادداشتهای کمتر دیدهشده سعید نفیسی در مجلهای به نام «گل زرد»:
«...روزهای هفته که اداره باید بروم، معمولا دیرتر از ساعت مقرر حاضر میشوم، اگر سر ساعت حاضر میشدم به حیثیات نویسندگی من توهین وارد میشد... وارد اداره که میشوم مثل این است که وارد دوزخ شدهام.
خدا مرا برای همه کارها خلق کرده است جز همین یک کار... فضولی در ایران بهترین سرمایههاست و چون من از این متاع محرومم در اداره باید اطاق من همیشه از همه اطاقها خلوتتر باشد... موقع شب دیگر نمیگویم چه میکنم همینقدر بدانید که مرا هیچجا سراغ نخواهید کرد جز در اطاق خودم.
اطاق من یک قبرستان بزرگی است. در آنجا همه بزرگان دنیا را در خاک سپردهاند؛ ویکتور هوگو پهلوی فردوسی و امرءالقیس پهلوی هومر خوابیده است! غیر از کتاب و یک عده زیاده عکسهای نویسندگان و شعرا در این قبرستان چیز دیگری از زندگانی نخواهید دید و من هم که در آنجا هستم زنده به شمار نمیروم، زیرا که سیاست در آنجا نیست، پول نیست، دروغ و تهمت نیست و اگر فرداصبح یکی از هزاران مقاله که آقای مدیر اتحاد و آقای مدیر شفق سرخ را ستوه کردهاند از آنجا بیرون نیاید به خودم شک دارم در این چندساعت زنده بودهام یا نه؟»
📙از کتاب «سعید نفیسی به هشت روایت» پیمان طالبی، انتشارات ققنوس
🔗 از برگه پیمان طالبی
🆔 www.tgoop.com/HistoryandMemory
«...روزهای هفته که اداره باید بروم، معمولا دیرتر از ساعت مقرر حاضر میشوم، اگر سر ساعت حاضر میشدم به حیثیات نویسندگی من توهین وارد میشد... وارد اداره که میشوم مثل این است که وارد دوزخ شدهام.
خدا مرا برای همه کارها خلق کرده است جز همین یک کار... فضولی در ایران بهترین سرمایههاست و چون من از این متاع محرومم در اداره باید اطاق من همیشه از همه اطاقها خلوتتر باشد... موقع شب دیگر نمیگویم چه میکنم همینقدر بدانید که مرا هیچجا سراغ نخواهید کرد جز در اطاق خودم.
اطاق من یک قبرستان بزرگی است. در آنجا همه بزرگان دنیا را در خاک سپردهاند؛ ویکتور هوگو پهلوی فردوسی و امرءالقیس پهلوی هومر خوابیده است! غیر از کتاب و یک عده زیاده عکسهای نویسندگان و شعرا در این قبرستان چیز دیگری از زندگانی نخواهید دید و من هم که در آنجا هستم زنده به شمار نمیروم، زیرا که سیاست در آنجا نیست، پول نیست، دروغ و تهمت نیست و اگر فرداصبح یکی از هزاران مقاله که آقای مدیر اتحاد و آقای مدیر شفق سرخ را ستوه کردهاند از آنجا بیرون نیاید به خودم شک دارم در این چندساعت زنده بودهام یا نه؟»
📙از کتاب «سعید نفیسی به هشت روایت» پیمان طالبی، انتشارات ققنوس
🔗 از برگه پیمان طالبی
🆔 www.tgoop.com/HistoryandMemory
Forwarded from 📚 Naqshine; History & Civilization of Islam 📚
HPH_Volume 33_Issue 31_Pages 195-220.pdf
514.9 KB
#دانلود_مقاله ⭕️
📝 از آلعثمان تا امپراتوری عثمانی؛ نامشناسی تاریخنگارانه
✍️ مهدی عبادی
⛓ نشریه تاریخنگاری و تاریخنگری - ۱۴۰۳
✈️ @naqshine
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
▪️ کوی دانشگاه تهران دههٔ هفتاد و هشتاد (۲): خواب و رختخواب
کار اصلی ما در کوی دانشگاه، «خوابیدن» بود و بیشتر عمر ما در آنجا در خواب گذشت. در خوابگاه برخلاف خانه هیچکس نبود که به ما تذکر بدهد که چرا زیاد میخوابی؟ چرا روز میخوابی؟ چرا دیر بیدار شدی؟ چرا الان خوابیدی؟ هر زمان که میخواستیم، میخوابیدیم. جوان بودیم و اگرچه قیلوقالمان بسیار بود، امّا هرگاه اراده میکردیم، فارغ از غوغای جهان ساعتهای طولانی به خواب میرفتیم.
تختخوابها آهنین بودند و بر روی آنها تختهای نئوپانی قرار داشت، همچون تختهای سربازخانهها. این تختها گاه یکطبقه و گاه دو طبقه بودند؛ در برخی ساختمانها، مانند ساختمانهای ۷۰ (چمران کنونی) تختها به دیوار متصل بودند و نمیشد آنها را جابهجا کرد. روی هر تخت، تشکی ابری بود که جزو اموال دانشگاه بود، امّا بالشت و پتو را باید خودمان میآوردیم. البته بسیاری به خوابیدن روی تخت عادت نداشتند و روی زمین میخوابیدند. به هرحال تخت (و کمد) هر کس قلمرو شخصی او بود و او در آنجا حاکم مطلق بود.
بالشتها معمولاً از بالشتهای سنگین و پُر از پَر بود و پتوها هم از این پتوهای زمخت و سنگین. پتوی من که از خانه آورده بودم، خیلی سنگین بود، ولی گرما را خوب نگه میداشت. در اوایل دهه هشتاد سروکلهٔ این پتوهای نرمینه لطیف و سبک هم به کوی باز شد؛ یکی از هماتاقیهای من در اتاق ۱۹۳؟ ساختمان ۲۲ که مازندرانی بود از این نرمینهها داشت. در سالهای پایانی سکونت در کوی که شاغل شدم و پولی به دستم رسید، اولین کاری که کردم خریدن یکی از همین نرمینههای گلبافت بود.
روبالشتیها و روتشکیها سالبهسال شسته نمیشد! در دوره کارشناسی که تابستانها مجاز به ماندن در خوابگاه نبودیم، آخر سال پتو و بالشت و دیگر چیزها را در گونی میریختیم و تحویل انبار خوابگاه میدادیم و مهرماه که بازمیگشتیم، تحویل میگرفتیم. اگر حال داشتیم، دستهجمعی رختخوابها و زیراندازها و موکتها را روی آسفالت حیاط جلوی ساختمان خوابگاه میشستیم. یادم میآید چندباری در جلوی ساختمان ۲۲ پاچهها را بالا زدیم و موکت و پتو شستیم.
شبها معمولاً دیر میخوابیدیم؛ چه شبهای بسیار که تا بامداد بیدار میماندیم و بحثهای بیحاصل میکردیم و سپس میخوابیدم تا ظهر یا عصر! اگر دانشکده نمیرفتیم و در خوابگاه ناهار میخوردیم، هنوز غذا پایین نرفته، میخوابیدم. اگر از دانشکده میآمدیم، لباسها را درآوردهنیاورده، شتابان میرفتیم روی تخت و زیر پتو! به یاد دارم یکی از روزها که کلاس داشتیم، صبح خیلی دیر از خواب بیدار شدیم و با چند تن از دوستان تندتند لباس پوشیدیم و رفتیم ایستگاه اتوبوس تا با سرویس برویم دانشکده. ما که رسیدیم اتوبوس رفته بود؛ یکی از دوستان که بزرگ ما بود و گفتار و کرداری دلنشین داشت، گفت: بچهها برگردیم و برویم بخوابیم؛ و ما هم برگشتیم و خوابیدیم! این یکی از شیرینترین خوابهای خوابگاهی ما شد.
▫️ معصومعلی پنجه
۸ دی ۱۴۰۳ | تهران بارانی
🔗 کوی دانشگاه تهران دهه هفتاد و هشتاد (۱): دیباچه
🆔 www.tgoop.com/HistoryandMemory
کار اصلی ما در کوی دانشگاه، «خوابیدن» بود و بیشتر عمر ما در آنجا در خواب گذشت. در خوابگاه برخلاف خانه هیچکس نبود که به ما تذکر بدهد که چرا زیاد میخوابی؟ چرا روز میخوابی؟ چرا دیر بیدار شدی؟ چرا الان خوابیدی؟ هر زمان که میخواستیم، میخوابیدیم. جوان بودیم و اگرچه قیلوقالمان بسیار بود، امّا هرگاه اراده میکردیم، فارغ از غوغای جهان ساعتهای طولانی به خواب میرفتیم.
تختخوابها آهنین بودند و بر روی آنها تختهای نئوپانی قرار داشت، همچون تختهای سربازخانهها. این تختها گاه یکطبقه و گاه دو طبقه بودند؛ در برخی ساختمانها، مانند ساختمانهای ۷۰ (چمران کنونی) تختها به دیوار متصل بودند و نمیشد آنها را جابهجا کرد. روی هر تخت، تشکی ابری بود که جزو اموال دانشگاه بود، امّا بالشت و پتو را باید خودمان میآوردیم. البته بسیاری به خوابیدن روی تخت عادت نداشتند و روی زمین میخوابیدند. به هرحال تخت (و کمد) هر کس قلمرو شخصی او بود و او در آنجا حاکم مطلق بود.
بالشتها معمولاً از بالشتهای سنگین و پُر از پَر بود و پتوها هم از این پتوهای زمخت و سنگین. پتوی من که از خانه آورده بودم، خیلی سنگین بود، ولی گرما را خوب نگه میداشت. در اوایل دهه هشتاد سروکلهٔ این پتوهای نرمینه لطیف و سبک هم به کوی باز شد؛ یکی از هماتاقیهای من در اتاق ۱۹۳؟ ساختمان ۲۲ که مازندرانی بود از این نرمینهها داشت. در سالهای پایانی سکونت در کوی که شاغل شدم و پولی به دستم رسید، اولین کاری که کردم خریدن یکی از همین نرمینههای گلبافت بود.
روبالشتیها و روتشکیها سالبهسال شسته نمیشد! در دوره کارشناسی که تابستانها مجاز به ماندن در خوابگاه نبودیم، آخر سال پتو و بالشت و دیگر چیزها را در گونی میریختیم و تحویل انبار خوابگاه میدادیم و مهرماه که بازمیگشتیم، تحویل میگرفتیم. اگر حال داشتیم، دستهجمعی رختخوابها و زیراندازها و موکتها را روی آسفالت حیاط جلوی ساختمان خوابگاه میشستیم. یادم میآید چندباری در جلوی ساختمان ۲۲ پاچهها را بالا زدیم و موکت و پتو شستیم.
شبها معمولاً دیر میخوابیدیم؛ چه شبهای بسیار که تا بامداد بیدار میماندیم و بحثهای بیحاصل میکردیم و سپس میخوابیدم تا ظهر یا عصر! اگر دانشکده نمیرفتیم و در خوابگاه ناهار میخوردیم، هنوز غذا پایین نرفته، میخوابیدم. اگر از دانشکده میآمدیم، لباسها را درآوردهنیاورده، شتابان میرفتیم روی تخت و زیر پتو! به یاد دارم یکی از روزها که کلاس داشتیم، صبح خیلی دیر از خواب بیدار شدیم و با چند تن از دوستان تندتند لباس پوشیدیم و رفتیم ایستگاه اتوبوس تا با سرویس برویم دانشکده. ما که رسیدیم اتوبوس رفته بود؛ یکی از دوستان که بزرگ ما بود و گفتار و کرداری دلنشین داشت، گفت: بچهها برگردیم و برویم بخوابیم؛ و ما هم برگشتیم و خوابیدیم! این یکی از شیرینترین خوابهای خوابگاهی ما شد.
▫️ معصومعلی پنجه
۸ دی ۱۴۰۳ | تهران بارانی
🔗 کوی دانشگاه تهران دهه هفتاد و هشتاد (۱): دیباچه
🆔 www.tgoop.com/HistoryandMemory
✍ اشکان بحرانی (مترجم کتاب):
اگر در ایران یا افغانستان ساکنید، نسخهی پیدیاف کتاب "جنگ صدساله با فلسطین" را از وبسایت نوگام به این نشانی میتونید دانلود کنید
nogaam.com/book/2448/
اگر بیرون از ایران و افغانستان ساکنید ممنون میشم اگر نسخهی کاغذی کتاب رو بخرید.
🆔 www.tgoop.com/HistoryandMemory
اگر در ایران یا افغانستان ساکنید، نسخهی پیدیاف کتاب "جنگ صدساله با فلسطین" را از وبسایت نوگام به این نشانی میتونید دانلود کنید
nogaam.com/book/2448/
اگر بیرون از ایران و افغانستان ساکنید ممنون میشم اگر نسخهی کاغذی کتاب رو بخرید.
🆔 www.tgoop.com/HistoryandMemory
▪️امروز سالروز درگذشت اسماعیل رائین، روزنامهنگار و مورخ عصر پهلوی، است (۱۰ دی ۱۳۵۸).
▫️او مورخی جنجالی با آثاری پرحاشیه بود که نحوهٔ مرگش، سکتهٔ قلبی در دفتر دومانتشارات امیرکبیر، ناشر آثارش، در روزهایی که صاحب آن عبدالرحیم جعفری درگیر دادگاههای پساانقلابی بود نیز پرحاشیه و جنجالبرانگیز شد!
▫️راستی دانشنامه جهان اسلام مدخل «رائین، اسماعیل» ندارد! احتمالاً همین حاشیهها و معماهای بسیاری که گرد او را گرفته نوشتن دربارهٔ او را سخت کرده! در ویکیپدیا هم فقط مدخل فارسی دارد و مدخل انگلیسی ندارد.
▪️شعری که روی سنگ قبر او آمده هم جالب توجه است. عکس را از اینجا برداشتهام.
🆔 www.tgoop.com/HistoryandMemory
▫️او مورخی جنجالی با آثاری پرحاشیه بود که نحوهٔ مرگش، سکتهٔ قلبی در دفتر دومانتشارات امیرکبیر، ناشر آثارش، در روزهایی که صاحب آن عبدالرحیم جعفری درگیر دادگاههای پساانقلابی بود نیز پرحاشیه و جنجالبرانگیز شد!
▫️راستی دانشنامه جهان اسلام مدخل «رائین، اسماعیل» ندارد! احتمالاً همین حاشیهها و معماهای بسیاری که گرد او را گرفته نوشتن دربارهٔ او را سخت کرده! در ویکیپدیا هم فقط مدخل فارسی دارد و مدخل انگلیسی ندارد.
▪️شعری که روی سنگ قبر او آمده هم جالب توجه است. عکس را از اینجا برداشتهام.
🆔 www.tgoop.com/HistoryandMemory
🇺🇸 در خبرها آمده که جیمی کارتر سیونهمین رئیسجمهور ایالات متحده آمریکا در صد سالگی درگذشته است (۱۰ دی ۱۴۰۳).
▪️ دقیقاً ۴۷ سال پیش (۱۰ دی ۱۳۵۶) کارتر در ایران مهمان محمدرضاشاه پهلوی بود و در سخنرانی ضیافت شام شاه در شب کریسمس ۱۹۷۸ در کاخ نیاوران، ایرانِ پهلوی را «جزیره ثبات» (Island of Stability) نامید و شاه را «محبوب مردم» دانست!
🔗 منبع عکس
🆔 www.tgoop.com/HistoryandMemory
▪️ دقیقاً ۴۷ سال پیش (۱۰ دی ۱۳۵۶) کارتر در ایران مهمان محمدرضاشاه پهلوی بود و در سخنرانی ضیافت شام شاه در شب کریسمس ۱۹۷۸ در کاخ نیاوران، ایرانِ پهلوی را «جزیره ثبات» (Island of Stability) نامید و شاه را «محبوب مردم» دانست!
🔗 منبع عکس
🆔 www.tgoop.com/HistoryandMemory
▪️امروز سالروز درگذشت عبدالجواد (جواد) فلاطوری، استاد فلسفه و شیعهشناسی است (۱۰ دی ۱۳۷۵).
▫️ما اهل تاریخ زندهیاد جواد فلاطوری را با ترجمه جلد اول کتاب ارزشمند تاریخ ایران در قرون نخستین اسلامی، نوشتهٔ برتولد اشپولر خاورشناس نامدار آلمانی میشناسیم.
🔗 منبع عکس
🆔 www.tgoop.com/HistoryandMemory
▫️ما اهل تاریخ زندهیاد جواد فلاطوری را با ترجمه جلد اول کتاب ارزشمند تاریخ ایران در قرون نخستین اسلامی، نوشتهٔ برتولد اشپولر خاورشناس نامدار آلمانی میشناسیم.
🔗 منبع عکس
🆔 www.tgoop.com/HistoryandMemory
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
▪️کوی دانشگاه تهران دههٔ هفتاد و هشتاد (۳): خوراک [در دو بخش]
بخش یکم:
ناخوشایندترن خاطرههای من از آن یازده سال زندگی در کوی دانشگاه تهران خاطرهٔ غذاهایی است که در آنجا میخوردیم و نمیخوردیم. هر چقدر که از بدمزگی و بیکیفیتی شامهایی که در کوی دانشگاه به ما میدادند، بگویم کم گفتهام (کیفیت ناهاری که در رستوران/ سلفسرویس دانشگاه/ دانشکده به ما میدادند، نیز بسیار پایین بود و گاه حتی بدتر از شام کوی بود). در آن سالها بیشتر ما دانشجویان سوءتغذیه داشتیم، چرا که درستوحسابی غذا نمیخوردیم. چند عکسی که از آن دوره دارم، جزو زشتترین عکسهایم هستند: جوانی بسیار لاغر با چهره و ترکیبی نازیبا! احتمالاً بسیاری از ساکنان کوی همین حسوحال من را داشتند؛ البته بسیاری هم بودند که همین غذاها را با لذت میخوردند و حتی از آشپزها تقاضای غذای بیشتر هم میکردند.
اول برویم سراغ صبحانه؛ وعدهٔ غذایی بسیار مهمی که در برنامه غذایی دانشگاه تهران (و اساساً وزارت علوم) به رسمیت شناخته نشده بود. در برنامه غذایی خود ما دانشجویان نیز صبحانه جای ثابتی نداشت؛ معمولاً صبحانهای در کار نبود. تأکید میکنم دانشگاه صبحانه نمیداد و ما هم پول صبحانه خوردن نداشتیم. دروغ چرا سال اول که در خوابگاه ۱۳ آبان (خ. وصال) بودیم، در ساختمانی جنب سازمان مرکزی دانشگاه تهران ( خ. ۱۶ آذر،) در رستوران یا بوفه آنجا صبحانههایی چون کره و مربا، پنیر یا خوراک عدسی با قیمتی خیلی اندک عرضه میشد؛ یادم میآید گاهی که فرصت میشد و حال هم داشتم و زمان کلاسها و سرمای زمستان اجازه میداد، میرفتم آنجا و صبحانه میخوردم. در چهار سال دوره کارشناسی و حتی سه سال دوره کارشناسی ارشد، بسیاری از روزها صبحانه نخورده میرفتیم دانشگاه. در این که چرا صبحانه نمیخوردیم، عامل اصلی تنگدستی و نداری بود؛ دستکم من پولی برای صبحانه خوردن نداشتم و هماتاقیهایم هم وضعشان چندان بهتر از من نبود. یادم میآید در آن زمان عاشق خامه بودم، گاهگاهی با هماتاقیها، چهار نفری، از این خامههای صد گرمی پاک میخریدیم و بدون مربا یا عسل با نان لواش میخوردیم! شیر شیشهای پگاه یکی دیگر از صبحانههای ارزانی بود که اگر بهموقع از خواب بیدار میشدیم، نصیب ما میشد؛ این را معمولاً با کلوچه یا کیک میخوردیم. تصور بفرمایید جوانی گرسنه را در سرمای زمستان شیشهٔ شیر و کلوچهای بهدست نشسته بر روی جدول کنار خیابانِ داخل کوی، گازی به کلوچه میزند و شیشهٔ شیر خیلی سردی را سرمیکشد! نتیجه گاه بسیار دردناک بود: دلدرد!
و امّا شام! شام تنها وعدهٔ غذایی بود که ما در خوابگاه میخوردیم. از یک هفته قبل باید ژتون میخریدیم؛ اگر یادمان میرفت که ژتون بخریم باید میرفتیم جلوی ساختمان سلف کوی و از آنهایی که ژتون اضافی داشتند، ژتون میخریدیم؛ یا منتظر میماندیم که اگر در آخر کار غذایی اضافی باقی میماند از خود آشپزها نقداً یا با ژتونی که همان لحظه فروخته میشد، غذا میگرفتیم. شام را گاهی در سلف سرویس کوی و بیشتر مواقع در اتاقمان میخوردیم. معمولاً یکی از دوستان میرفت شام را میگرفت و میآورد و دور هم مینشستیم و میخوردیم. شام شامل چه غذاهایی بود: پلو با قورمهسبزی یا خورشت قیمه با خلال سیبزمینی یا بادمجان یا کباب کوبیده یا جوجهکباب؛ زرشکپلو با مرغ؛ چلو گوشت، استامبولیپلو یا عدسپلو با ماست؛ گاهی ماکارونی یا کتلت با گوجه و خیارشور هم میدادند. این غذاها که نامشان دهان هر کسی را به آب میاندازد، در آن زمان به بدترین کیفیت به خورد ما بیچارگان داده میشد! نمیدانم این بیکیفیتی و بدمزگی چقدرش حاصل دستپخت آشپزها بود، امّا در بیکیفیت بودن مواد اولیه شک نداشتیم و ازاینروی بود که برای این غذاها نامهای دیگری برگزیده بودیم: چمنپلو و ساچمهپلو و کباب لاستیک! مثلاً شبهایی که شام کتلت بود، اگر در مسیر رفتن به سلف از کسی که زودتر غذا گرفته بود میپرسیدیم شام چیه؟ میگفت: دمپایی! یکی از دوستان، و. س. که نماینده ما در شورای صنفی بود در جلسه شورا با مسئولان گفته بود: بعضی غذاهای کوی آنقدر بد است که بیشتر خوراک گربهها میشود تا دانشجویان!
بعضی سالها در روزهای پنجشنبه یا جمعه در کوی ناهار هم میدادند. معمولاً ظهر پنجشنبه ناهار هر دو روز را پخش میکردند. در زمستان ناهار جمعه و کلاً غذاهای اضافی که با ژتونهای اضافی گرفته شده بود، را در بالکن اتاق یا پشت پنجره اتاقمان نگهداری میکردیم! چرا؟ چون در کوی دانشگاه دزدی غذا رخدادی کاملآ رایج بود و از همین روی بود که یخچالهای جایدادهشده در آشپزخانههای طبقات ساختمانها همیشه خالی بود، چراکه هیچکس جرئت نمیکرد غذایش را در یخچال بگذارد، البته اگر غذایی بود! در سالهای آغازین دهه هشتاد یخچالهای کوچکی در هر اتاق جای داده شد و این مشکل را رفع کرد.
↓
🆔 www.tgoop.com/HistoryandMemory
بخش یکم:
ناخوشایندترن خاطرههای من از آن یازده سال زندگی در کوی دانشگاه تهران خاطرهٔ غذاهایی است که در آنجا میخوردیم و نمیخوردیم. هر چقدر که از بدمزگی و بیکیفیتی شامهایی که در کوی دانشگاه به ما میدادند، بگویم کم گفتهام (کیفیت ناهاری که در رستوران/ سلفسرویس دانشگاه/ دانشکده به ما میدادند، نیز بسیار پایین بود و گاه حتی بدتر از شام کوی بود). در آن سالها بیشتر ما دانشجویان سوءتغذیه داشتیم، چرا که درستوحسابی غذا نمیخوردیم. چند عکسی که از آن دوره دارم، جزو زشتترین عکسهایم هستند: جوانی بسیار لاغر با چهره و ترکیبی نازیبا! احتمالاً بسیاری از ساکنان کوی همین حسوحال من را داشتند؛ البته بسیاری هم بودند که همین غذاها را با لذت میخوردند و حتی از آشپزها تقاضای غذای بیشتر هم میکردند.
اول برویم سراغ صبحانه؛ وعدهٔ غذایی بسیار مهمی که در برنامه غذایی دانشگاه تهران (و اساساً وزارت علوم) به رسمیت شناخته نشده بود. در برنامه غذایی خود ما دانشجویان نیز صبحانه جای ثابتی نداشت؛ معمولاً صبحانهای در کار نبود. تأکید میکنم دانشگاه صبحانه نمیداد و ما هم پول صبحانه خوردن نداشتیم. دروغ چرا سال اول که در خوابگاه ۱۳ آبان (خ. وصال) بودیم، در ساختمانی جنب سازمان مرکزی دانشگاه تهران ( خ. ۱۶ آذر،) در رستوران یا بوفه آنجا صبحانههایی چون کره و مربا، پنیر یا خوراک عدسی با قیمتی خیلی اندک عرضه میشد؛ یادم میآید گاهی که فرصت میشد و حال هم داشتم و زمان کلاسها و سرمای زمستان اجازه میداد، میرفتم آنجا و صبحانه میخوردم. در چهار سال دوره کارشناسی و حتی سه سال دوره کارشناسی ارشد، بسیاری از روزها صبحانه نخورده میرفتیم دانشگاه. در این که چرا صبحانه نمیخوردیم، عامل اصلی تنگدستی و نداری بود؛ دستکم من پولی برای صبحانه خوردن نداشتم و هماتاقیهایم هم وضعشان چندان بهتر از من نبود. یادم میآید در آن زمان عاشق خامه بودم، گاهگاهی با هماتاقیها، چهار نفری، از این خامههای صد گرمی پاک میخریدیم و بدون مربا یا عسل با نان لواش میخوردیم! شیر شیشهای پگاه یکی دیگر از صبحانههای ارزانی بود که اگر بهموقع از خواب بیدار میشدیم، نصیب ما میشد؛ این را معمولاً با کلوچه یا کیک میخوردیم. تصور بفرمایید جوانی گرسنه را در سرمای زمستان شیشهٔ شیر و کلوچهای بهدست نشسته بر روی جدول کنار خیابانِ داخل کوی، گازی به کلوچه میزند و شیشهٔ شیر خیلی سردی را سرمیکشد! نتیجه گاه بسیار دردناک بود: دلدرد!
و امّا شام! شام تنها وعدهٔ غذایی بود که ما در خوابگاه میخوردیم. از یک هفته قبل باید ژتون میخریدیم؛ اگر یادمان میرفت که ژتون بخریم باید میرفتیم جلوی ساختمان سلف کوی و از آنهایی که ژتون اضافی داشتند، ژتون میخریدیم؛ یا منتظر میماندیم که اگر در آخر کار غذایی اضافی باقی میماند از خود آشپزها نقداً یا با ژتونی که همان لحظه فروخته میشد، غذا میگرفتیم. شام را گاهی در سلف سرویس کوی و بیشتر مواقع در اتاقمان میخوردیم. معمولاً یکی از دوستان میرفت شام را میگرفت و میآورد و دور هم مینشستیم و میخوردیم. شام شامل چه غذاهایی بود: پلو با قورمهسبزی یا خورشت قیمه با خلال سیبزمینی یا بادمجان یا کباب کوبیده یا جوجهکباب؛ زرشکپلو با مرغ؛ چلو گوشت، استامبولیپلو یا عدسپلو با ماست؛ گاهی ماکارونی یا کتلت با گوجه و خیارشور هم میدادند. این غذاها که نامشان دهان هر کسی را به آب میاندازد، در آن زمان به بدترین کیفیت به خورد ما بیچارگان داده میشد! نمیدانم این بیکیفیتی و بدمزگی چقدرش حاصل دستپخت آشپزها بود، امّا در بیکیفیت بودن مواد اولیه شک نداشتیم و ازاینروی بود که برای این غذاها نامهای دیگری برگزیده بودیم: چمنپلو و ساچمهپلو و کباب لاستیک! مثلاً شبهایی که شام کتلت بود، اگر در مسیر رفتن به سلف از کسی که زودتر غذا گرفته بود میپرسیدیم شام چیه؟ میگفت: دمپایی! یکی از دوستان، و. س. که نماینده ما در شورای صنفی بود در جلسه شورا با مسئولان گفته بود: بعضی غذاهای کوی آنقدر بد است که بیشتر خوراک گربهها میشود تا دانشجویان!
بعضی سالها در روزهای پنجشنبه یا جمعه در کوی ناهار هم میدادند. معمولاً ظهر پنجشنبه ناهار هر دو روز را پخش میکردند. در زمستان ناهار جمعه و کلاً غذاهای اضافی که با ژتونهای اضافی گرفته شده بود، را در بالکن اتاق یا پشت پنجره اتاقمان نگهداری میکردیم! چرا؟ چون در کوی دانشگاه دزدی غذا رخدادی کاملآ رایج بود و از همین روی بود که یخچالهای جایدادهشده در آشپزخانههای طبقات ساختمانها همیشه خالی بود، چراکه هیچکس جرئت نمیکرد غذایش را در یخچال بگذارد، البته اگر غذایی بود! در سالهای آغازین دهه هشتاد یخچالهای کوچکی در هر اتاق جای داده شد و این مشکل را رفع کرد.
↓
🆔 www.tgoop.com/HistoryandMemory
↑
▪️کوی دانشگاه تهران دههٔ هفتاد و هشتاد (۳): خوراک [در دو بخش]
بخش دوم:
کیفیت پایین و بدمزگی غذاها عامل اصلی اعتراضهای دانشجویی در کوی بود. گاهی این اعتراضها بالا میگرفت و ادامهدار میشد که پای نیروی انتظامی را به خیابانهای اطراف کوی باز میکرد. یکبار در خوابگاه هفتاد (چمران کنونی) که در شمال آن بزرگراه همت قرار دارد، دانشجویان تجمع و اعتراض را به این بزرگراه کشاندند و آنجا را بند آوردند. همچنین یادم میآید یکبار دکتر داوود سلیمانی معاون دانشجویی دانشگاه که خود بعدها در ۱۳۸۸ معترض و مخالف حکومت شد، آمده بود تا دانشجویان معترض به کیفیت غذا را آرام کند که با شعارهای سیاسی و آبپاشی از او پذیرایی شد.
جز آن غذاهای ژتونی در کوی دانشگاه ما چه چیز دیگری میخوردیم؟ بدون تردید تخممرغ پرمصرفترین غذا در خوابگاه پسران بود. نیمرو در صدر غذاهایی بود که ما در طول هفته گاه چندبار میخوردیم. زمانی که ژتون نداشتیم؛ زمانی که کیفیت شام خیلی خیلی بد بود؛ پنجشنبهها و جمعههایی که ناهار و شام نمیدادند، این تخممرغ بود که شکم ما دانشجویان گشنهٔ بینوای تهیدست را سیر میکرد. پس از تخممرغ، سیبزمینی سرخکرده، تن ماهی و کنسرو لوبیا یا عدسی و ماکارونی به ترتیب دیگر غذاهایی بودند که ما دانشجویان پسر در خوابگاه میخوردیم، گویا وضع در خوابگاه دختران بهتر بود، چرا که آشپزی بلد بودند.
شبهای جمعه در مسجد کوی پس از مراسم دعای کمیل شام میدادند: معمولاً استامبولیپلو یا خورشت قیمه با گوشت تازه و گرم. بچههای مذهبی که پای ثابت این مراسم بودند، امّا آنها که اهل دعا و نیایش نبودند، آخر مراسم میرفتند و این غذا را که معمولاً خوشمزه و باکیفیت بود، نوش جان میکردند. یکی از دوستان روشندل پای ثابت این شام لذیذ بود و هرگاه او راهی مسجد میشد، معنایش این بود که به انداختن سفره شام در مسجد زمانی نمانده؛ باقی بچهها هم درپی او راهی مسجد میشدند و معمولاً هم در صف اول در کنار سفره جای میگرفتند.
در تابستانها که خبری از ژتون و غذای سلف سرویس نبود، بار بار ناهار و شام پشت سرهم تخممرغ و سیبزمینی و سوسیس و غذاهای کنسروی میخوردیم. یاد میآید در اواخر شهریور ۱۳۸۰ یا ۱۳۸۱ وقتی پس از سه ماه برنج/ پلو نخوردن! سلف سرویس کوی باز شد شام استامبولیپلو دادند. همچون قحطیزدگان از این استامبولیپلویی که در حالت عادی نصفهنیمه میخوردم، دو بشقاب کامل با تهدیگ خوردم و این یکی از خوشمزهترین غذاهایی است که در تمام عمرم خوردهام!
میوه چی؟ شما که غریبه نیستید ما در خوابگاه میوه نمیخوردیم! گاهگاهی، معمولاً اگر عید یا جشنی بود، به همراه شام میوهای، یک دانه سیب یا پرتقال یا نارنگی، به ما میدادند. گاهی، خیلی کم، بچهها اگر به شهر یا روستای خود میرفتند و با خویش میوه میآوردند و ما به موقع میرسیدیم، احتمالاً دانهای از آن میوهها به ما هم میرسید. یکی از بزرگترین میادین میوه و ترهبار شهر تهران، بازار جلال آلاحمد که مردم محلی و ما به آن قزلقلعه میگفتیم، در همسایگی کوی بود، امّا ما سالبهسال هم به آنجا نمیرفتیم، چون پول برای خرید میوه نداشتیم. اگر اشتباه نکنم در دوره کارشناسی حتی یکبار هم به هیچ میوهفروشیای در شهر تهران نرفته باشم!
گفتم ما پسران آشپزی بلد نبودیم؛ خود من تنها نیمرو بلد بودم. یکبار که برادرم با دوستش به خوابگاه آمده و مهمان ما بودند، برای اولینبار بدون پرسوجو خواستم برایشان املت درست کنم؛ افتضاح بهبار آوردم؛ پیش از آنکه آبِ گوجهها کاملاً خشک شود، تعداد زیادی تخممرغ را در آن شکاندم و شد و آنچه شد! البته تکوتوک بودند کسانی که تجربه آشپزی داشتند. در میان دوستان ما هم یکی بود: م. م. دوست نازنین و مهرورز ما که دستپختی عالی داشت. او آشپز ماهری بود و گاهی که فرصت داشت شامهای بیکیفیت کوی را بهسازی و خوشمزه میکرد. مثلاً خورشت قیمه را در پیاز و روغن و ادویه تفت میداد و قابل خوردن میساخت. گاهی هم، بهویژه در تابستان برای ما آشپزی میکرد.
چند خاطرهٔ غذایی دیگر هم بگویم تا روشن شود چقدر تهیدست بودیم. بودند دانشجویانی که نان بربری یا یکیدو دانه تخممرغ و دیگر چیزها میخریدند و برای آنکه دیگران آنها را نخورند، آن خوراکیها را در کمد خود میگذاشتند و در آن را قفل میکردند. در سال ۱۳۷۷ دو تن از هماتاقیهای من، ب. ب. و م. ا. ا. هنوز آفتاب سر نزده بود، رفتند به درکه برای گردش، شامگاه که برگشتند از آنها پرسیدیم در این ده ساعت که بیرون بودهاید، چه خوردهاید؟ گفتند: تنها یک کلوچه!
▫️ معصومعلی پنجه
۱۳ دی ۱۴۰۳ | تهران آفتابی نیمهپاک
🆔 www.tgoop.com/HistoryandMemory
🔗 کوی دانشگاه تهران دههٔ هفتاد و هشتاد (۲): خواب و رختخواب
▪️کوی دانشگاه تهران دههٔ هفتاد و هشتاد (۳): خوراک [در دو بخش]
بخش دوم:
کیفیت پایین و بدمزگی غذاها عامل اصلی اعتراضهای دانشجویی در کوی بود. گاهی این اعتراضها بالا میگرفت و ادامهدار میشد که پای نیروی انتظامی را به خیابانهای اطراف کوی باز میکرد. یکبار در خوابگاه هفتاد (چمران کنونی) که در شمال آن بزرگراه همت قرار دارد، دانشجویان تجمع و اعتراض را به این بزرگراه کشاندند و آنجا را بند آوردند. همچنین یادم میآید یکبار دکتر داوود سلیمانی معاون دانشجویی دانشگاه که خود بعدها در ۱۳۸۸ معترض و مخالف حکومت شد، آمده بود تا دانشجویان معترض به کیفیت غذا را آرام کند که با شعارهای سیاسی و آبپاشی از او پذیرایی شد.
جز آن غذاهای ژتونی در کوی دانشگاه ما چه چیز دیگری میخوردیم؟ بدون تردید تخممرغ پرمصرفترین غذا در خوابگاه پسران بود. نیمرو در صدر غذاهایی بود که ما در طول هفته گاه چندبار میخوردیم. زمانی که ژتون نداشتیم؛ زمانی که کیفیت شام خیلی خیلی بد بود؛ پنجشنبهها و جمعههایی که ناهار و شام نمیدادند، این تخممرغ بود که شکم ما دانشجویان گشنهٔ بینوای تهیدست را سیر میکرد. پس از تخممرغ، سیبزمینی سرخکرده، تن ماهی و کنسرو لوبیا یا عدسی و ماکارونی به ترتیب دیگر غذاهایی بودند که ما دانشجویان پسر در خوابگاه میخوردیم، گویا وضع در خوابگاه دختران بهتر بود، چرا که آشپزی بلد بودند.
شبهای جمعه در مسجد کوی پس از مراسم دعای کمیل شام میدادند: معمولاً استامبولیپلو یا خورشت قیمه با گوشت تازه و گرم. بچههای مذهبی که پای ثابت این مراسم بودند، امّا آنها که اهل دعا و نیایش نبودند، آخر مراسم میرفتند و این غذا را که معمولاً خوشمزه و باکیفیت بود، نوش جان میکردند. یکی از دوستان روشندل پای ثابت این شام لذیذ بود و هرگاه او راهی مسجد میشد، معنایش این بود که به انداختن سفره شام در مسجد زمانی نمانده؛ باقی بچهها هم درپی او راهی مسجد میشدند و معمولاً هم در صف اول در کنار سفره جای میگرفتند.
در تابستانها که خبری از ژتون و غذای سلف سرویس نبود، بار بار ناهار و شام پشت سرهم تخممرغ و سیبزمینی و سوسیس و غذاهای کنسروی میخوردیم. یاد میآید در اواخر شهریور ۱۳۸۰ یا ۱۳۸۱ وقتی پس از سه ماه برنج/ پلو نخوردن! سلف سرویس کوی باز شد شام استامبولیپلو دادند. همچون قحطیزدگان از این استامبولیپلویی که در حالت عادی نصفهنیمه میخوردم، دو بشقاب کامل با تهدیگ خوردم و این یکی از خوشمزهترین غذاهایی است که در تمام عمرم خوردهام!
میوه چی؟ شما که غریبه نیستید ما در خوابگاه میوه نمیخوردیم! گاهگاهی، معمولاً اگر عید یا جشنی بود، به همراه شام میوهای، یک دانه سیب یا پرتقال یا نارنگی، به ما میدادند. گاهی، خیلی کم، بچهها اگر به شهر یا روستای خود میرفتند و با خویش میوه میآوردند و ما به موقع میرسیدیم، احتمالاً دانهای از آن میوهها به ما هم میرسید. یکی از بزرگترین میادین میوه و ترهبار شهر تهران، بازار جلال آلاحمد که مردم محلی و ما به آن قزلقلعه میگفتیم، در همسایگی کوی بود، امّا ما سالبهسال هم به آنجا نمیرفتیم، چون پول برای خرید میوه نداشتیم. اگر اشتباه نکنم در دوره کارشناسی حتی یکبار هم به هیچ میوهفروشیای در شهر تهران نرفته باشم!
گفتم ما پسران آشپزی بلد نبودیم؛ خود من تنها نیمرو بلد بودم. یکبار که برادرم با دوستش به خوابگاه آمده و مهمان ما بودند، برای اولینبار بدون پرسوجو خواستم برایشان املت درست کنم؛ افتضاح بهبار آوردم؛ پیش از آنکه آبِ گوجهها کاملاً خشک شود، تعداد زیادی تخممرغ را در آن شکاندم و شد و آنچه شد! البته تکوتوک بودند کسانی که تجربه آشپزی داشتند. در میان دوستان ما هم یکی بود: م. م. دوست نازنین و مهرورز ما که دستپختی عالی داشت. او آشپز ماهری بود و گاهی که فرصت داشت شامهای بیکیفیت کوی را بهسازی و خوشمزه میکرد. مثلاً خورشت قیمه را در پیاز و روغن و ادویه تفت میداد و قابل خوردن میساخت. گاهی هم، بهویژه در تابستان برای ما آشپزی میکرد.
چند خاطرهٔ غذایی دیگر هم بگویم تا روشن شود چقدر تهیدست بودیم. بودند دانشجویانی که نان بربری یا یکیدو دانه تخممرغ و دیگر چیزها میخریدند و برای آنکه دیگران آنها را نخورند، آن خوراکیها را در کمد خود میگذاشتند و در آن را قفل میکردند. در سال ۱۳۷۷ دو تن از هماتاقیهای من، ب. ب. و م. ا. ا. هنوز آفتاب سر نزده بود، رفتند به درکه برای گردش، شامگاه که برگشتند از آنها پرسیدیم در این ده ساعت که بیرون بودهاید، چه خوردهاید؟ گفتند: تنها یک کلوچه!
▫️ معصومعلی پنجه
۱۳ دی ۱۴۰۳ | تهران آفتابی نیمهپاک
🆔 www.tgoop.com/HistoryandMemory
🔗 کوی دانشگاه تهران دههٔ هفتاد و هشتاد (۲): خواب و رختخواب
امکان نداشته كه دانشمندان مسلمان ارزيابى درست و دقيقى از وامدارى مسلمانان به تمدن ايران داشته بوده باشند. مسلمانان بر پايه گزارشى يونانى، از تصاحب دانش ايرانيان به دست اسكندر آگاه بوده.اند. ابوسهل نوبخت استادانه از اين گزارش براى اثبات نخستين خاستگاه علوم اسلامى استفاده كرده است. ابن خلدون، در مقدّمه، تحت تأثير اين گزارش باور دارد كه افزون بر برخى از ديگر ملل، مانند كَلدانيان، سِريانيان و قبطيان، پيشگامترين ملل در دانش، پيش از اسلام، ايرانيان و يونانيان بودهاند. او مىگويد: اسكندر دانش ايرانيان را به يونان انتقال داد. يونانيان ميراث ايرانيان را نيك آموختتد و بر آن افزودند. اما مسيحيان از مطالعات علمى غافل گشتند؛ با اين حال، اين آثار مهم محفوظ ماند و بار ديگر در اسلام إحياء گرديد. اما حقايق درست تاريخى را هيچ كس مانند ابن نديم عرضه نكرده است. او مىگويد: بسيارى از كتابهاى يونانى نخست به فارسى ترجمه شد و سپس به دست مترجمانى، چون ابن مُقَفَّع و ديگران، از فارسى به عربى درآمد.
📘 فرانتس روزنتال (Franz Rosenthal) در
The Technique and Approach of Muslim Scholarship, Roma, Pontificium Institutum Biblicum, 1947.
📕 بهتازگی استاد هادی عالمزاده ترجمۀ این کتاب ارزشمند و خواندنی را به پایان رسانده و امید است بهزودی به زیور طبع آراسته شود.
🆔 www.tgoop.com/HistoryandMemory
📘 فرانتس روزنتال (Franz Rosenthal) در
The Technique and Approach of Muslim Scholarship, Roma, Pontificium Institutum Biblicum, 1947.
📕 بهتازگی استاد هادی عالمزاده ترجمۀ این کتاب ارزشمند و خواندنی را به پایان رسانده و امید است بهزودی به زیور طبع آراسته شود.
🆔 www.tgoop.com/HistoryandMemory
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
🍀☘
🔹 امروز هشتادوهفتمین زادروز فرخندهٔ استاد ما دکتر هادی عالمزاده است (۱۵ دی ۱۳۱۶ - اراک).
▪️از «شاگردپروی» استاد عالمزاده بسیار سخن رفته و در فرستههای پیشین همین کانال هم چندباری (اینجا، اینجا و اینجا) از این ویژگی استاد یاد شده است. دکتر یونس فرهمند یکی از پروردگان مکتب استاد عالمزاده است که خود اکنون استادی گرانمایه، دانشور و کاردان است. پاییز پارسال (۱۴۰۲) که با دوستان با استاد به گفتگو نشسته بودیم، نام این دوست جانی و همکار گرامی را بر زبان راندم و نظر استاد را دربارهٔ او جویا شدم. این ویدئو کوتاهشدهٔ پاسخ استاد به پرسش بنده است.
▫️
بالایِ سرش ز هوشمندی میتافت ستارهٔ بلندی
🔸 سعدی (علیه الرحمه)
🍀☘
🆔 www.tgoop.com/HistoryandMemory
🔹 امروز هشتادوهفتمین زادروز فرخندهٔ استاد ما دکتر هادی عالمزاده است (۱۵ دی ۱۳۱۶ - اراک).
▪️از «شاگردپروی» استاد عالمزاده بسیار سخن رفته و در فرستههای پیشین همین کانال هم چندباری (اینجا، اینجا و اینجا) از این ویژگی استاد یاد شده است. دکتر یونس فرهمند یکی از پروردگان مکتب استاد عالمزاده است که خود اکنون استادی گرانمایه، دانشور و کاردان است. پاییز پارسال (۱۴۰۲) که با دوستان با استاد به گفتگو نشسته بودیم، نام این دوست جانی و همکار گرامی را بر زبان راندم و نظر استاد را دربارهٔ او جویا شدم. این ویدئو کوتاهشدهٔ پاسخ استاد به پرسش بنده است.
▫️
بالایِ سرش ز هوشمندی میتافت ستارهٔ بلندی
🔸 سعدی (علیه الرحمه)
🍀☘
🆔 www.tgoop.com/HistoryandMemory