Telegram Web
▪️از آسمان تا ریسمان

درخت معجزه خشکیده ست
و کیمیای زمان، آتش نبوت را
بدل به خون و طلا کرده ست
و رنگ خون و طلا، بوی کشتزاران را زیاد بدیده
های ترانه‌خوان برده ست
و آفتاب، مسیحای روشنایی نیست
و ابرها همه آبستن زمستانند
و جوی‌ها همه در سیر بی‌تفاوت خویش
به رودخانه‌ی بی‌آفتاب می‌ریزند
و کوچه‌ها همه در رفتن مداومشان
به ناامیدی بن‌بست‌ها یقین دارند
پرنده‌ها دیگر از گوشت نیستند
پرنده‌ها همه از وحشتند و از پولاد
و فضله‌هاشان از آفت است و از آتش
اگر به شهر فرو ریزد
دهان به قهقهه‌ی مرگ می‌گشاید شهر
و در فضایش، چتری سیاه می‌روید
و مادرانش، فرزند کور می‌زایند
و دخترانش، گیسو به خاک می‌ریزند
و عابرانش، در نور تند‌ می‌سوزند
و پوست‌هاشان، از دوش اسکلت‌هاشان
فراخ‌تر ز شنل‌ها به زیر می‌افتد
و نقش سایه‌ی آنان به سنگ می‌ماند
اگر به دشت فرود آید
جنین گندم در بطن خاک می‌گندد
و تخم میوه بدل می‌شود به دانه‌ی زهر
و گل به یاد نمی‌آورد که سبزه کجاست
اگر در آب فرو افتد
نژاد ماهی، راهی به خاک می‌جوید
و خاک، دایه‌ی نامهربان‌تر از دریاست
زمین، سقوطش را هر شب به خواب می‌بیند
و بیم مردن، عشق بزرگ آدم را
به عقل مور بدل کرده ست
که زندگی را در زیر خاک می‌جوید
و خانه‌هایی در زیر خاک می‌سازد
چه روزگار غریبی
برادری، سختی بیش نیست
و معنی لغت آشتی، شبیخون است
پسر به خون پدر تشنه ست
و رودها همه از لاشه‌ها گرانبارند
و دام ماهی صیادها پر از خون است
پیام دست، نوازش نیست
و پنجه‌های جوان، دیگر
به روی ساقه‌ی نالان نی نمی‌لغزند
به روی لوله‌ی سرد تفنگ می‌لغزند
و آنکه سایه‌ی دیوار، خوابگاهش بود
به خشت سینه‌ی دیوار می‌فشارد پشت
و برق خنده‌ی تیر
نگاه خیره‌ی او را جواب می‌گوید
و او، دوباره در آغوش سایه می‌خوابد
چه روزگار غریبی
سحر، پیمبر اندوه است
و شب، مفسر نومیدی
و روشنایی در فکر رهنمایی نیست
شعاع آینه‌ها، چشم کاکلی‌ها را
به سوی کوری جاوید رهنمون شده است
و مرد مار گزیده
ز ریسمان سیاه و سفید می‌ترسد
که ریسمان، مار است و مار، رشته‌ی دار
و دار، نقطه‌ی اوجی است
که آسمان را با ریسمان گره زده است
و آسمان، همه در خواب و دار، بیدار است
کسی به فکر رهایی نیست
دریچه‌های جهان، بسته ست
و چشم‌ها همه از روشنی هراسانند
زمین، شکوه کریمانه‌ی بهارش را
ز شاخ و برگ درختان دریغ می‌دارد
و آسمان، شب صاف ستارگانش را
نثار خاک دگر کرده ست

ایا سروش سحرگاهان
تو روشنی را جاری کن
تو با درختان، غمخوار و مهربان می‌باش
تو رودها را جرأت ده
که دل به گرمی خورشید، بسپرند
تو کوچه‌ها را همت ده
که از سیاهی بن بست بگذرند
تو قلب‌ها را چندان بزرگواری بخش
که تا چراغ حقیقت را
دوباره در شب ناباوری برافروزند
تو دست‌ها را آن مایه هوشیاری بخش
که دوستی را از برگ‌ها بیاموزند
تو، ای نسیم، نسیم ای نسیم بخشایش
به ما بوز که گنهکاریم
به ما بوز که گرفتاریم

▫️
نادر نادرپور
🔗 شعر نو



🆔
www.tgoop.com/HistoryandMemory
👍6
Forwarded from شال‌تله (عباس زندباف نشاط)
متوجه شدم مزرعه حیوانات هزار دست چرخید تا ناشری پیدا کند. اورول کتاب را زمستان ۱۹۴۳-۱۹۴۴ نوشت و پیش ناشر اولین کارش یعنی انتشارات گولنس برد که نپذیرفتند.اورول چون گمان می‌کرد دوستانش در انتشارات واربورگ سهمیه‌ی کاغذشان را تمام کرده‌اند دست‌نویس مزرعه‌ی حیوانات را برای تی‌اس الیوت در انتشارات فیبر اند فیبر فرستاد. الیوت همان طور که سال‌ها پیش کتاب آس‌وپاس‌ها در پاریس و لندن را نپذیرفته بود این کتاب را هم نپذیرفت و دلیل عجیبی آورد. گفت این کتاب به نظرش تروتسکیستی است. اورول بعد کتاب را برای جاناتان گیب فرستاد. او کتاب را پسندید اما بی‌عقلی کرد و نظر دوستی در وزارت خارجه انگلستان را هم پرسید. آن دوست هم مخالفت کرد و گفت این کتاب توهینی است به متحد دلاور ما اتحاد جماهیر شوروی. اورول هم سرخورده و خسته از مخالفت‌ها بعد از آن که وقت زیادی تلف کرد تا بلکه بتواند کتاب را خودش به صورت جزوه منتشر کند دل به دریا زد و به دفتر انتشارات واربورگ رفت. واربورگ به خاطر دارد اورول با قیافه‌ای پریشان به سراغش آمد کتاب را گذاشت روی میزش و رفت. البته واربورگ هم در جا پذیرفت که کتاب را چاپ کند. صص 131-132
👍161
2025/07/13 13:27:01
Back to Top
HTML Embed Code: