🍀پالایش زبان پارسی
حداقل = کمینه، دستِکم، کمترین، کَمَش، کمترینانه، کمی، کمیست، نیتوم
حداکثر= بیشینه، دستِبالا، بیشترین، بیشی، وِشیست، چندتُم
✍نمونه:
حداقل دما ۱۰ و حداکثر دما ۲۰ است =
کمینهی دما ۱۰ و بیشینهی دما ۲۰ است
این حداقل کاری بود که میشد کرد =
این کمترین کاری بود که میشد کرد
حداقل و حداکثر حقوق کارگران اعلام شد =
کَمَش و بیشیِ دستمزد کارگران به آگاهی رسید
این مجسمه حداقل مال صد سال قبل است =
این پیکره دستِکم از آنِ سد سال پیش است
فکر میکنم حداکثر شصتهزارتومان بیارزد =
گمان کنم دستِبالا شستهزارتومان بیَرزد
📝📝📝
پارسی را پاس بداریم
حداقل = کمینه، دستِکم، کمترین، کَمَش، کمترینانه، کمی، کمیست، نیتوم
حداکثر= بیشینه، دستِبالا، بیشترین، بیشی، وِشیست، چندتُم
✍نمونه:
حداقل دما ۱۰ و حداکثر دما ۲۰ است =
کمینهی دما ۱۰ و بیشینهی دما ۲۰ است
این حداقل کاری بود که میشد کرد =
این کمترین کاری بود که میشد کرد
حداقل و حداکثر حقوق کارگران اعلام شد =
کَمَش و بیشیِ دستمزد کارگران به آگاهی رسید
این مجسمه حداقل مال صد سال قبل است =
این پیکره دستِکم از آنِ سد سال پیش است
فکر میکنم حداکثر شصتهزارتومان بیارزد =
گمان کنم دستِبالا شستهزارتومان بیَرزد
📝📝📝
پارسی را پاس بداریم
🍀پالایش زبان پارسی
"وَخت" واژهای آریایی است و "وَقت" اَرَبیدهی(مُعربِ) آن است. همانند واژهی آریایی "نَخش" که بهنادرست "نَقش" نوشته و خوانده میشود.
🔻وَقت = وَخت، هنگامه، هنگام، گاه، گه، زمان، روزگار
🔻آنوَقت = آنوَخت، آنگاه، آنهنگام، آنزمان
🔻ازدواج موقت = زناشویی ناپایا
🔻اوقات = وختها، هنگامها، گاهها، زمانها
🔻اوقات تلخی = ترشرویی، خشمگینی، تندی
🔻اوقات فراغت = وَختهای آسایش، وخت آسایش، زمان آزاد
🔻بدون فوت وقت = بیدرنگ
🔻بعضی اوقات = برخی وختها، پارهای زمانها، گاهی، هر از چند گاهی، هر از گاهی، گاهگاهی
🔻بعضی وقتها = برخی وختها، پارهای زمانها، گاهی، هر از چند گاهی، هر از گاهی، گاهگاهی
🔻پارهوقت = (Part time)، پارهوخت
🔻تعیین وقت = زمانکردن
🔻تماموقت = (Full time)، پیوسته، پیوستهکار
🔻چه وقت = چه وخت، کِی
🔻خوشوقت = خوشوخت، خوشنود، شاد، خُرم
🔻دراسرع وقت = با شتاب، درکمترین زمان، هرچه زودتر، بسیار زود، بسیار تند
🔻دفعالوقت کردن = زمانگذرانی، امروز و فردا کردن
🔻سر وقت = سر وخت، بههنگام
🔻گاهی اوقات = گاهی وختها، پارهای زمانها، گاهی، هر از چند گاهی، هر از گاهی، گاهگاهی
🔻موقت = گذرا، گذران، زودگذر، چند گاهه، ناپایا
🔻موقتا = گذران، گذرا، کوتاهزمان
🔻موقتی = گذرا، گذران، زودگذر، چند گاهه، ناپایا
🔻وقت آزاد = وخت آزاد
🔻وقت استراحت = وخت آسودن، زمان غُنایش/غُنودَن
🔻وقت اضافه/اضافی = وخت افزوده
🔻وقت بخیر = وخت به نیکی، وخت خوش
🔻وقت به وقت = وخت به وخت، گاه به گاه، هر از گاه
🔻وقت تلفکردن = وخت هرز دادن، وختکشتن، زمانکُشی
🔻وقت خوش = وخت خوش
🔻وقتدادن = وختدادن، زماندادن
🔻وقت سحر = وخت پگاه، شَبگیر
🔻وقتشناس = وختشناس، گاهشناس، زمانشناس
🔻وقتشناسی = وختشناسی، گاهشناسی، زمانشناسی
🔻وقت قبلی = وخت پیشین
🔻وقتکُشی = وختکُشی، زمانکُشی
🔻وقتگذرانی = وختگذرانی، زمانکُشی
🔻وقتگیر = وختگیر، زمانبَر
🔻وقت محدود = وخت مَرزین، زمان اندک
🔻وقت ملاقات = وخت دیدار، زمان همدیداری
🔻وقت مناسب = وخت پسندیده، زمان دَرخور
🔻وقتنشناس = وختنشناس، زمانناشناس
🔻وقت بی وقت = وخت بی وخت، گاه و بیگاه، گاه به گاه، پیوسته، همیشه، پیاپی
🔻وقتی = وختی، وختی که، هنگامی، هنگامی که، زمانی، زمانی که
🔻وقتی که = وختی که، هنگامی که، زمانی که
🔻هر وقت = هر وخت، هرگاه، هر زمان، هر هنگام
🔻همان وقت = همان وخت، همان زمان، همان هنگام، همان گاه
🔻همه وقت = همه وخت، همیشه
🔻هیچ وقت = هیچ وخت، هیچ گاه، هرگز
📝📝📝
پارسی را پاس بداریم
"وَخت" واژهای آریایی است و "وَقت" اَرَبیدهی(مُعربِ) آن است. همانند واژهی آریایی "نَخش" که بهنادرست "نَقش" نوشته و خوانده میشود.
🔻وَقت = وَخت، هنگامه، هنگام، گاه، گه، زمان، روزگار
🔻آنوَقت = آنوَخت، آنگاه، آنهنگام، آنزمان
🔻ازدواج موقت = زناشویی ناپایا
🔻اوقات = وختها، هنگامها، گاهها، زمانها
🔻اوقات تلخی = ترشرویی، خشمگینی، تندی
🔻اوقات فراغت = وَختهای آسایش، وخت آسایش، زمان آزاد
🔻بدون فوت وقت = بیدرنگ
🔻بعضی اوقات = برخی وختها، پارهای زمانها، گاهی، هر از چند گاهی، هر از گاهی، گاهگاهی
🔻بعضی وقتها = برخی وختها، پارهای زمانها، گاهی، هر از چند گاهی، هر از گاهی، گاهگاهی
🔻پارهوقت = (Part time)، پارهوخت
🔻تعیین وقت = زمانکردن
🔻تماموقت = (Full time)، پیوسته، پیوستهکار
🔻چه وقت = چه وخت، کِی
🔻خوشوقت = خوشوخت، خوشنود، شاد، خُرم
🔻دراسرع وقت = با شتاب، درکمترین زمان، هرچه زودتر، بسیار زود، بسیار تند
🔻دفعالوقت کردن = زمانگذرانی، امروز و فردا کردن
🔻سر وقت = سر وخت، بههنگام
🔻گاهی اوقات = گاهی وختها، پارهای زمانها، گاهی، هر از چند گاهی، هر از گاهی، گاهگاهی
🔻موقت = گذرا، گذران، زودگذر، چند گاهه، ناپایا
🔻موقتا = گذران، گذرا، کوتاهزمان
🔻موقتی = گذرا، گذران، زودگذر، چند گاهه، ناپایا
🔻وقت آزاد = وخت آزاد
🔻وقت استراحت = وخت آسودن، زمان غُنایش/غُنودَن
🔻وقت اضافه/اضافی = وخت افزوده
🔻وقت بخیر = وخت به نیکی، وخت خوش
🔻وقت به وقت = وخت به وخت، گاه به گاه، هر از گاه
🔻وقت تلفکردن = وخت هرز دادن، وختکشتن، زمانکُشی
🔻وقت خوش = وخت خوش
🔻وقتدادن = وختدادن، زماندادن
🔻وقت سحر = وخت پگاه، شَبگیر
🔻وقتشناس = وختشناس، گاهشناس، زمانشناس
🔻وقتشناسی = وختشناسی، گاهشناسی، زمانشناسی
🔻وقت قبلی = وخت پیشین
🔻وقتکُشی = وختکُشی، زمانکُشی
🔻وقتگذرانی = وختگذرانی، زمانکُشی
🔻وقتگیر = وختگیر، زمانبَر
🔻وقت محدود = وخت مَرزین، زمان اندک
🔻وقت ملاقات = وخت دیدار، زمان همدیداری
🔻وقت مناسب = وخت پسندیده، زمان دَرخور
🔻وقتنشناس = وختنشناس، زمانناشناس
🔻وقت بی وقت = وخت بی وخت، گاه و بیگاه، گاه به گاه، پیوسته، همیشه، پیاپی
🔻وقتی = وختی، وختی که، هنگامی، هنگامی که، زمانی، زمانی که
🔻وقتی که = وختی که، هنگامی که، زمانی که
🔻هر وقت = هر وخت، هرگاه، هر زمان، هر هنگام
🔻همان وقت = همان وخت، همان زمان، همان هنگام، همان گاه
🔻همه وقت = همه وخت، همیشه
🔻هیچ وقت = هیچ وخت، هیچ گاه، هرگز
📝📝📝
پارسی را پاس بداریم
🍀پالایش زبان پارسی
محدود = مرزمند، کرانمند، کراندار، برین، برینومند، کنارهمند، کنارمند، مرزین، دیواربند، میدان، کرانهپذیر، کـَناراکـُمند، سَرُومند، سامانُمند، ویمَندُمند(پارسی پهلوی)، سومهدار، ساماندار، اندک، کم، ناچیز، زییافته(زی=حد شرعی)
محدودات = دیواربندان، سامانداران، مرزینها
محدود به = در مرز
محدوده = گستره، مرزگاه، چارچوب، چارچوبَه، تنگنا، دیواربند، ساماندار، مرزین
محدودیت = تنگنا، کرانمندی، چارچوب، سهمانْمندی، کـَناراکـُمندی، مرزینی
نامحدود = بیمرز، نامرز، بیکران، بیکرانه، بیشمار، اَکـَناراک، اَسَهمان(پارسی پهلوی)
✍نمونه:
ثروت نامحدودی دارد =
دارایی بیکرانی دارد
دنیا محدود است یا نامحدود؟ =
جهان مرزمند است یا بیمرز؟
محدودیتهای ترافیکی اعلام شد =
چارچوبهای شدآمدی به آگاهی رسید
اراضی او با یک دیوار محدود شده است =
زمینهای او با یک دیوار مرزمند شده است
قدرت نامحدود، فساد نامحدود را باعث میشود =
توان نا مرز، تباهی بیمرز را برمیانگیزد
مطلب امروز محدود به کلمهی "محدود" است =
جستار امروز در مرز واژهی "محدود" است
از این محدوده خارج نخواهیم شد =
از این مرزگاه بیرون نخواهیم رفت
امکانات محدودی داریم =
توانمندیهای کرانمندی داریم
تواناییهای ناچیزی داریم
داشتههای کمی داریم
📝📝📝
پارسی را پاس بداریم
محدود = مرزمند، کرانمند، کراندار، برین، برینومند، کنارهمند، کنارمند، مرزین، دیواربند، میدان، کرانهپذیر، کـَناراکـُمند، سَرُومند، سامانُمند، ویمَندُمند(پارسی پهلوی)، سومهدار، ساماندار، اندک، کم، ناچیز، زییافته(زی=حد شرعی)
محدودات = دیواربندان، سامانداران، مرزینها
محدود به = در مرز
محدوده = گستره، مرزگاه، چارچوب، چارچوبَه، تنگنا، دیواربند، ساماندار، مرزین
محدودیت = تنگنا، کرانمندی، چارچوب، سهمانْمندی، کـَناراکـُمندی، مرزینی
نامحدود = بیمرز، نامرز، بیکران، بیکرانه، بیشمار، اَکـَناراک، اَسَهمان(پارسی پهلوی)
✍نمونه:
ثروت نامحدودی دارد =
دارایی بیکرانی دارد
دنیا محدود است یا نامحدود؟ =
جهان مرزمند است یا بیمرز؟
محدودیتهای ترافیکی اعلام شد =
چارچوبهای شدآمدی به آگاهی رسید
اراضی او با یک دیوار محدود شده است =
زمینهای او با یک دیوار مرزمند شده است
قدرت نامحدود، فساد نامحدود را باعث میشود =
توان نا مرز، تباهی بیمرز را برمیانگیزد
مطلب امروز محدود به کلمهی "محدود" است =
جستار امروز در مرز واژهی "محدود" است
از این محدوده خارج نخواهیم شد =
از این مرزگاه بیرون نخواهیم رفت
امکانات محدودی داریم =
توانمندیهای کرانمندی داریم
تواناییهای ناچیزی داریم
داشتههای کمی داریم
📝📝📝
پارسی را پاس بداریم
🍀آشنایی با نامهای پارسی:
«رایان»
💎💎 نام پسرانهی "رایان" نامی چندکشوری است. این نام در پارسی برپایهی "رای" به مانَـک اندیشمند، اندیشیدن، سامان دادن، درست کردن، رایزنی کردن، خرد و دانایی، سامان دادن اندیشه و پالایش اندیشهها و دادهها است.
💎💎 "رایان" از کارریشه(مصدر) رایاندن به مانی سنجیدن، تراز کردن و رایشگر نیز هست. در واژهی "رایانه" مانند واژهی پوشه، رایان+ه(نام ابزار) است. دربارهی خاستگاه و دگردیسیهای این نام دو دیدگاه نزدیک به هم داریم.
💎💎 واژهی "رای"، ریشه در واژهی هند و آریایی Reg به چمار(معنی) سامان دادن، دارد.
گمان میرود این واژه در پارسی باستان Radz و Rad و در پارسی میانه یا پهلوی Ray شده است.
از بنواژهی کهن "رتس"، در پارسی پهلوی چندین واژه پدید آمد. همچون Rayenag به مانی(معنی) رهبر و راهنما، همچنین واژگان رایانیدن، رایانیدین و راینیتین که در پارسی امروز رایاندن شده و کاربرد کمی دارد.
همچنین گفته میشود"رادزستا" در پارسی میانه و "راست" در پارسی امروز از این ریشه هستند.
💎💎به باور دهخدا، "رایان" نامی بر پایهی واژهی "راه" و به چم راهنما است.
همچنین شماری نیز میگویند این نام سد در سد ریشهی ایرلندی دارد و نامی پارسی نیست.
💎💎 یکی از باورهای فراگیر این است که "رایان" در ایران باستان نیز به مانی پادشاه بود؛ ولی این دیدگاه از پایه نادرست است.
چند نام پارسی دخترانه و پسرانهی همآوا:
👧🏻 رامشین، راشین، رامک، رایکا، پریان، پرنیان و...
👦🏻 رادبُد، رادمان، رادمن، رادمند، رایمند، رامان و...
✨برای فرزندانمان نامهای زیبا و برازندهی پارسی برگزینیم✨
📝📝📝
پارسی را پاس بداریم
«رایان»
💎💎 نام پسرانهی "رایان" نامی چندکشوری است. این نام در پارسی برپایهی "رای" به مانَـک اندیشمند، اندیشیدن، سامان دادن، درست کردن، رایزنی کردن، خرد و دانایی، سامان دادن اندیشه و پالایش اندیشهها و دادهها است.
💎💎 "رایان" از کارریشه(مصدر) رایاندن به مانی سنجیدن، تراز کردن و رایشگر نیز هست. در واژهی "رایانه" مانند واژهی پوشه، رایان+ه(نام ابزار) است. دربارهی خاستگاه و دگردیسیهای این نام دو دیدگاه نزدیک به هم داریم.
💎💎 واژهی "رای"، ریشه در واژهی هند و آریایی Reg به چمار(معنی) سامان دادن، دارد.
گمان میرود این واژه در پارسی باستان Radz و Rad و در پارسی میانه یا پهلوی Ray شده است.
از بنواژهی کهن "رتس"، در پارسی پهلوی چندین واژه پدید آمد. همچون Rayenag به مانی(معنی) رهبر و راهنما، همچنین واژگان رایانیدن، رایانیدین و راینیتین که در پارسی امروز رایاندن شده و کاربرد کمی دارد.
همچنین گفته میشود"رادزستا" در پارسی میانه و "راست" در پارسی امروز از این ریشه هستند.
💎💎به باور دهخدا، "رایان" نامی بر پایهی واژهی "راه" و به چم راهنما است.
همچنین شماری نیز میگویند این نام سد در سد ریشهی ایرلندی دارد و نامی پارسی نیست.
💎💎 یکی از باورهای فراگیر این است که "رایان" در ایران باستان نیز به مانی پادشاه بود؛ ولی این دیدگاه از پایه نادرست است.
چند نام پارسی دخترانه و پسرانهی همآوا:
👧🏻 رامشین، راشین، رامک، رایکا، پریان، پرنیان و...
👦🏻 رادبُد، رادمان، رادمن، رادمند، رایمند، رامان و...
✨برای فرزندانمان نامهای زیبا و برازندهی پارسی برگزینیم✨
📝📝📝
پارسی را پاس بداریم
واژه های بیگانه: واژه های پارسی🎋
واژه تخصصی: دانشواژه
واسطه: میان جی
واصله: دریافتی- رسیده
واضح: روشن- آشكار- هویدا
واعظ: سخنران- سخنور
واقعاً: به راستی
واقعه: رویداد- رخداد
واقعه یا اتفاق: رویداد یا رخداد
واقعی: راستین
واقعیت: راستینه- راستینگی
واقف: آگاه
واكسیناسیون: مایه كوبی
واكمن: پخش همراه
والا: وگرنه
والد: پدر
والده: مادر
والدین: پدرومادر
والله: به خدا
والی: استاندار
وب سایت: تارنما
وبسایت: تارنما- وب گاه
وبلاگ: تارنگار
وثیقه: پشتوانه
وجب: وژه
وجدان: فرجاد
وجوب: بایستگی
وجود: هستی- فرتاش
وجود دارد: می باشد
وجود داشتن: جای داشتن
وجود نداشتن: جای نداشتن
وجوه مشترك: روی های یكسان
وجه: سویه
وحدت: هم بستگی- یك پارچگی- یگانگی
وحشت: هراس- ترس- بیم
وحشت كردن: ترسیدن- هراسیدن
وحشتناك: هراسناك- ترسناك- دهشتناك- هراس انگیز
وحشی: بیابانی- دد- ددمنش- درنده
وحشیانه: ددمنشانه
وخیم: ناگوار
ودیعه: سپرده
وراث: بازماندگان
وراثت: همریگی
وراجی: پرگویی
ورق: برگ- برگه
ورم: آماس
ورم كردن: آماسیدن
ورود: اندررفت- راهیابی- درونروی- درونشد
ورودی: درآیگاه
ورید: سیاهرگ- رگ
وزن: آهنگ- سنگینی
وزین: سنگین
وساطت: پا در میانی- میان جی گری- میانجی
وساطت كردن: میانجیگری كردن
وسط: میان- میانی
وسعت: پهنه- گسترش- گستره
وسیع: گسترده- دامنگیر- فراخ
وسیله: ابزار- دستاویز- دست آوی- افزار
وصل: پیوند
وصول: دریافت
وصیت: سپارش
وصیت نامه: سفارشنامه- درگذشتنامه- سپارش نامه
وصیتنامه: سفارشنامه- درگذشتنامه- سپارش نامه
وضع: نِهش- برنهادن- نهشت
وضع حمل: زایمان
وضعیت: چگونگی- جایگاه
وضو: پادیاب- دست نماز
وضوح: سرراستی- روشنی
وطن: میهن
وطنی: میهنی
وظیفه: خویشكاری
وعده كردن: پیمان بستن
وفات: مرگ- درگذشت- میرش
وفور: فراوانی- فراوان
وقاحت: بی شرمی
وقایع: رویدادها
وقت: زمان- هنگامه- وخت- گاه
وقتی كه: هنگامیكه
وقف: ورستاد
وقیح: گستاخ- بی شرم
وكالت: جانشینی- نمایندگی
وكالت با عزل: نمایندگی
وكالت بلا عزل: جانشینی
وكیل: جانشین- نماینده
وكیل مجلس: نماینده مجلس
ولادت: زادروز
ولاغیر: و دیگر هیچ
ولایت: فرمانروایی
ولی: سرپرست
ولیعهد: جانشین
وهم: پندار
هادی: رهنما
هاردویر: سخت افزار
هال: سرسرا- تالار
هتاكی: ناسزاگویی
هتك: ناسزا- دشنام
هتك حرمت: آبروریزی- آبروبری
هتل: مهمانسرا
هجا: واج
هجران: جدایی- دوری
هجری: فراروی
📝📝📝
پارسی را پاس بداریم
واژه تخصصی: دانشواژه
واسطه: میان جی
واصله: دریافتی- رسیده
واضح: روشن- آشكار- هویدا
واعظ: سخنران- سخنور
واقعاً: به راستی
واقعه: رویداد- رخداد
واقعه یا اتفاق: رویداد یا رخداد
واقعی: راستین
واقعیت: راستینه- راستینگی
واقف: آگاه
واكسیناسیون: مایه كوبی
واكمن: پخش همراه
والا: وگرنه
والد: پدر
والده: مادر
والدین: پدرومادر
والله: به خدا
والی: استاندار
وب سایت: تارنما
وبسایت: تارنما- وب گاه
وبلاگ: تارنگار
وثیقه: پشتوانه
وجب: وژه
وجدان: فرجاد
وجوب: بایستگی
وجود: هستی- فرتاش
وجود دارد: می باشد
وجود داشتن: جای داشتن
وجود نداشتن: جای نداشتن
وجوه مشترك: روی های یكسان
وجه: سویه
وحدت: هم بستگی- یك پارچگی- یگانگی
وحشت: هراس- ترس- بیم
وحشت كردن: ترسیدن- هراسیدن
وحشتناك: هراسناك- ترسناك- دهشتناك- هراس انگیز
وحشی: بیابانی- دد- ددمنش- درنده
وحشیانه: ددمنشانه
وخیم: ناگوار
ودیعه: سپرده
وراث: بازماندگان
وراثت: همریگی
وراجی: پرگویی
ورق: برگ- برگه
ورم: آماس
ورم كردن: آماسیدن
ورود: اندررفت- راهیابی- درونروی- درونشد
ورودی: درآیگاه
ورید: سیاهرگ- رگ
وزن: آهنگ- سنگینی
وزین: سنگین
وساطت: پا در میانی- میان جی گری- میانجی
وساطت كردن: میانجیگری كردن
وسط: میان- میانی
وسعت: پهنه- گسترش- گستره
وسیع: گسترده- دامنگیر- فراخ
وسیله: ابزار- دستاویز- دست آوی- افزار
وصل: پیوند
وصول: دریافت
وصیت: سپارش
وصیت نامه: سفارشنامه- درگذشتنامه- سپارش نامه
وصیتنامه: سفارشنامه- درگذشتنامه- سپارش نامه
وضع: نِهش- برنهادن- نهشت
وضع حمل: زایمان
وضعیت: چگونگی- جایگاه
وضو: پادیاب- دست نماز
وضوح: سرراستی- روشنی
وطن: میهن
وطنی: میهنی
وظیفه: خویشكاری
وعده كردن: پیمان بستن
وفات: مرگ- درگذشت- میرش
وفور: فراوانی- فراوان
وقاحت: بی شرمی
وقایع: رویدادها
وقت: زمان- هنگامه- وخت- گاه
وقتی كه: هنگامیكه
وقف: ورستاد
وقیح: گستاخ- بی شرم
وكالت: جانشینی- نمایندگی
وكالت با عزل: نمایندگی
وكالت بلا عزل: جانشینی
وكیل: جانشین- نماینده
وكیل مجلس: نماینده مجلس
ولادت: زادروز
ولاغیر: و دیگر هیچ
ولایت: فرمانروایی
ولی: سرپرست
ولیعهد: جانشین
وهم: پندار
هادی: رهنما
هاردویر: سخت افزار
هال: سرسرا- تالار
هتاكی: ناسزاگویی
هتك: ناسزا- دشنام
هتك حرمت: آبروریزی- آبروبری
هتل: مهمانسرا
هجا: واج
هجران: جدایی- دوری
هجری: فراروی
📝📝📝
پارسی را پاس بداریم
🍀آشنایی با نامهای پارسی
«آمیتیس» یا «آمِـتیس»
"آمیتیس" نامی کهن و دخترانه است. این نام در پارسی باستان به چم گل سرخ بود و امروز نام گونهای سنگ زیبا به رنگ بنفش است که در گوهرسازی کاربرد دارد. "آمیتیس" به تازگی برای نامگذاری دختران نیز بهکار میرود.
🔍 پیشینه:
دربارهی پیشینهی این نام داستانها گوناگوناند.
-"آمیتیس" یا "آمِـتیس" نام شاهدخت ایرانی، دختر "هووخشتر"، نوهی "کیاکسار" پادشاهان "ماد" و خواهرزن کوروش هخامنشی بود که پس از پایان نبردهای شام، ماد و بابِل، به خواست پدرش به همسری "بُختُنَسَر"(بختالنصر) پادشاه بابِل(مصر کنونی) درآمد. "بُختُنَسَر" باغهای آویزان(معلق) بابِل را که از شگفتیهای هفتگانهی جهان است، برای همسرش "آمیتیس" ساخت. زیرا "آمیتیس" برای دوری از میهن بیتابی میکرد.
-"آمیتیس" نام دختر آژیدهاگ (ایختوویگو)، واپسین پادشاه ماد و نوهی هووخشتره بود که به همسری "بُختُنَسَر" درآمد.
-خشایارشاه نیز دختری به نام "آمیتیس" داشت. ولی "آمیتیس" پرآوازه، خواهر خشایارشاه و همسر "اوتانن" سردار هخامنشی بود. در کهننگاریها از این زن به فَرنام(عنوان) زیباترین دختر آسیا یاد شده است. وی در کشورداری نیز زنی دارای بُرِش(نفوذ) و هوشمندی فراوان بود.
-نام دختر داریوش یکم از همسر دومش، آمیتیس بود.
🌱ریشه:
گروهی از زبانشناسان "آمیتیس" را واگویش(تلفظ) یونانی از نام پارسی باستانِ "اومَتی" میدانند. "اومتی" برابر پارسی واژهی اوستایی هومئیتی (humaiti) و به چم «دارای اندیشهی نیک» است.
در پارسی باستان(پارسی هخامنشی و پیش از آن)، "هومائیتا" یا "هومائیتیا" یا "هومائیتی" آمیخته از "هو"(خوب، خوش، نیکو)+"مائیتا"(اندیشه و پندار) بود. بر پایهی سنگنبشتهها، "هومائیتا" در روزگار ماد و پارس، نامی دخترانه بود و کهننگاران یونانی نیز این نام ایرانی را، "آمِتیس"، "آمیتیس"، "اَمیتیس" و گاه "اِمِتیس" نوشتهاند. واژهی "آمیتا" یا "اُمیت" در زبان سنسکریت(هندی باستان) با "هومائیتا" پارسی باستان همریشه است.
"امید" نیز گونهی پارسی "آمیتا" است.
📝📝📝
پارسی را پاس بداریم
«آمیتیس» یا «آمِـتیس»
"آمیتیس" نامی کهن و دخترانه است. این نام در پارسی باستان به چم گل سرخ بود و امروز نام گونهای سنگ زیبا به رنگ بنفش است که در گوهرسازی کاربرد دارد. "آمیتیس" به تازگی برای نامگذاری دختران نیز بهکار میرود.
🔍 پیشینه:
دربارهی پیشینهی این نام داستانها گوناگوناند.
-"آمیتیس" یا "آمِـتیس" نام شاهدخت ایرانی، دختر "هووخشتر"، نوهی "کیاکسار" پادشاهان "ماد" و خواهرزن کوروش هخامنشی بود که پس از پایان نبردهای شام، ماد و بابِل، به خواست پدرش به همسری "بُختُنَسَر"(بختالنصر) پادشاه بابِل(مصر کنونی) درآمد. "بُختُنَسَر" باغهای آویزان(معلق) بابِل را که از شگفتیهای هفتگانهی جهان است، برای همسرش "آمیتیس" ساخت. زیرا "آمیتیس" برای دوری از میهن بیتابی میکرد.
-"آمیتیس" نام دختر آژیدهاگ (ایختوویگو)، واپسین پادشاه ماد و نوهی هووخشتره بود که به همسری "بُختُنَسَر" درآمد.
-خشایارشاه نیز دختری به نام "آمیتیس" داشت. ولی "آمیتیس" پرآوازه، خواهر خشایارشاه و همسر "اوتانن" سردار هخامنشی بود. در کهننگاریها از این زن به فَرنام(عنوان) زیباترین دختر آسیا یاد شده است. وی در کشورداری نیز زنی دارای بُرِش(نفوذ) و هوشمندی فراوان بود.
-نام دختر داریوش یکم از همسر دومش، آمیتیس بود.
🌱ریشه:
گروهی از زبانشناسان "آمیتیس" را واگویش(تلفظ) یونانی از نام پارسی باستانِ "اومَتی" میدانند. "اومتی" برابر پارسی واژهی اوستایی هومئیتی (humaiti) و به چم «دارای اندیشهی نیک» است.
در پارسی باستان(پارسی هخامنشی و پیش از آن)، "هومائیتا" یا "هومائیتیا" یا "هومائیتی" آمیخته از "هو"(خوب، خوش، نیکو)+"مائیتا"(اندیشه و پندار) بود. بر پایهی سنگنبشتهها، "هومائیتا" در روزگار ماد و پارس، نامی دخترانه بود و کهننگاران یونانی نیز این نام ایرانی را، "آمِتیس"، "آمیتیس"، "اَمیتیس" و گاه "اِمِتیس" نوشتهاند. واژهی "آمیتا" یا "اُمیت" در زبان سنسکریت(هندی باستان) با "هومائیتا" پارسی باستان همریشه است.
"امید" نیز گونهی پارسی "آمیتا" است.
📝📝📝
پارسی را پاس بداریم
🍀پالایش زبان پارسی
حدود = نزدیکِ، نزدیک به، پیرامون، دامنه، کموبیش، اندازهها، کوستَکها(پارسی پهلوی)، آیینها
حدودا = کموبیش، نزدیک به، نزدیک، کمابیش، پیرامون، نزدیکی، نزدیکان
حدودی = اندازهای
✍نمونه:
تا حدودی با عملکردش آشنا شدیم =
تا اندازهای با کارکردش آشنا شدیم
حدود اختیار هر فرد را مشخص کرد =
دامنهی توانِش هر کس را بازشناساند
حدودا چقدر از راه را رفتهایم؟ =
کمابیش چه اندازه از راه را رفتهایم؟
حدودا نصفی از راه را رفتهایم =
نزدیک به نیمی از راه را رفتهایم
حدود سه فرسخ از راه مانده است =
نزدیکِ سه فرسنگ از راه مانده است
📝📝📝
پارسی را پاس بداریم
حدود = نزدیکِ، نزدیک به، پیرامون، دامنه، کموبیش، اندازهها، کوستَکها(پارسی پهلوی)، آیینها
حدودا = کموبیش، نزدیک به، نزدیک، کمابیش، پیرامون، نزدیکی، نزدیکان
حدودی = اندازهای
✍نمونه:
تا حدودی با عملکردش آشنا شدیم =
تا اندازهای با کارکردش آشنا شدیم
حدود اختیار هر فرد را مشخص کرد =
دامنهی توانِش هر کس را بازشناساند
حدودا چقدر از راه را رفتهایم؟ =
کمابیش چه اندازه از راه را رفتهایم؟
حدودا نصفی از راه را رفتهایم =
نزدیک به نیمی از راه را رفتهایم
حدود سه فرسخ از راه مانده است =
نزدیکِ سه فرسنگ از راه مانده است
📝📝📝
پارسی را پاس بداریم
🍀پالایش زبان پارسی
مشروط = پایمانده، پیماندار
مشروطه = پیمانی، پیمانگر
مشروط به= بهپیمان
مشروطیت= پیمانگری، پیمانداری
انقلاب مشروطیت= خیزش پیمانخواهی
ما میتوانیم برای دریافت چم «مشروطه» به همتای هندو اروپایی آن در زبانهای برادر نیز بنگریم:
con + situare + <adj-postfix> al = constitutional =
با هم + نشستن + ی = باهم نشستنی = به شیوهی رایزنی و پیمان شاه با مردم
پس سلطنت مشروطه میشود «پادشاهی پیمانی، پیماندار یا پیمانگرانه»
من این پول را به تو میدهم مشروط به اینكه پس بدهی=
من این پول را به تو میدهم، بهپیمان اینكه پس بدهی
ما حاضریم کمکهای مشروط بكنیم=
ما آمادهایم کمکهای پیماندار بكنیم
ما آمادهایم کمکهای پیمانی بكنیم
ما آمادهایم کمکهای پایمانده بكنیم
📝📝📝
پارسی را پاس بداریم
مشروط = پایمانده، پیماندار
مشروطه = پیمانی، پیمانگر
مشروط به= بهپیمان
مشروطیت= پیمانگری، پیمانداری
انقلاب مشروطیت= خیزش پیمانخواهی
ما میتوانیم برای دریافت چم «مشروطه» به همتای هندو اروپایی آن در زبانهای برادر نیز بنگریم:
con + situare + <adj-postfix> al = constitutional =
با هم + نشستن + ی = باهم نشستنی = به شیوهی رایزنی و پیمان شاه با مردم
پس سلطنت مشروطه میشود «پادشاهی پیمانی، پیماندار یا پیمانگرانه»
من این پول را به تو میدهم مشروط به اینكه پس بدهی=
من این پول را به تو میدهم، بهپیمان اینكه پس بدهی
ما حاضریم کمکهای مشروط بكنیم=
ما آمادهایم کمکهای پیماندار بكنیم
ما آمادهایم کمکهای پیمانی بكنیم
ما آمادهایم کمکهای پایمانده بكنیم
📝📝📝
پارسی را پاس بداریم
🍀آشنایی با نامهای پارسی
«آرمینا»، «آرمین» و «آریامن»
بخش نخست
نامهای "آرمین" و "آرمینا" از آن دسته نامهایی هستند که شناخت آنها با پیچیدگیهایی همراه است و پس از دگرگونیهای فراوان به اینجا رسیدهاند. چندین دیدگاه نیز دربارهی آنها گفته شده، هرچند که گویا این دیدگاهها از یک ریشه و در بنیاد هَنباز(مشترک) هستند ولی دربارهی دگرگونیهای نامها به آرای گوناگون بخش شدهاند. زیرا نامها نیز با گذر زمان به شیوههای گوناگونی دگردیس(تبدیل) شدهاند.
با این رویکرد شاید بتوان گفت "ارمینا" و "ارمین" با نامهایی چون "اریا"، "ایران"، "ارتا" از یک گروه و به هم نزدیک هستند ولی در این داوخواهی(ادعا) باید پروا(احتیاط) کرد.
👈🏻👈🏻 احسان بهرامی در "فرهنگ واژگان اوستا" تنها برپایهی گمان نوشته است که شاید نام "آرمینا" و "آرمین" دگرگون شدهی "آریامن" و "آریارَمنَ" باشد. بخش نخست آن بهره از آریا(آزاده، ارجمند، شکوهمند و بخش دوم(من) به چمار اندیشه کردن یا راستاندیش باشد.
گفتنی است آریامن نام یک موبد در ایران باستان، نام فرشتهی نگهبان و پیامآور دوستی، آشتی، شادی، آرامش و خوشبختی در افسانههای ایران بود.
👈🏻👈🏻 " آریامن" در اوستایی ائیریامن، در افسانههای ایرانی و آیین مزدیسنا ایزد آشتی و دوستی و درمان دردها(نخستین پزشک جهان) بود.
این نام را رامش دهندهی آریاییها و بخش کنندهی شادی و بخت چمیدهاند(معنی کردهاند).
هینیلز در "شناخت اساتیر ایران" نوشته است که "ائیریامن" همان ایزد باد در ایران باستان است.
👈🏻👈🏻 بر پایهی "دانشنامهی ایرانیکا"، نام "اریارَمنَ" و "اریامن" در اوستایی "ائیرَمنِس" یا "اَییریارامَن" و در پهلوی ائرمان یا ایرمان شده است.
- اگر کشته گردد به دست تو گرگ
تو باشی به روم ایرمانی بزرگ!
فردوسی
بر پایهی دانشنامهی ایرانیکا، این نامها که تاکنون دگرگونیهای فراوانی داشتهاند، در ایران باستان به دسته(طبقه)ی پیشوایان دینی گفته میشد.
در سانسکریت "اریامن" یار، دوست و از خدایان ودا است.
در پارسی خوشی، آشتی و رامشدهندهی آریاییهاست.
👈🏻👈🏻 حسن پیرنیا در ماتیکان(کتاب) "ایران باستان"(و شمار دیگری از پژوهشگران در نوشتارهایشان) نوشته است که ایرانیان در زمان هخامنشیان به سرزمین ارمنستان کنونی که یکی از استانهای ایران بود "اَرمینَه/اَرمینا" یا "اَرمینیَه/اَرمینیا" میگفتند.
بر پایهی سنگنبشتههای داریوش هخامنشی و خشایارشاه و همچنین همسنجی(مقایسه) با دادههای هرودوت و گزنفون(کهننگاران یونانی)، اَرمینَه(در یونانی اَرمِنیا) نام استانی در ایران باستان بود.
بیشتر نویسندگان با دیدگاه پیرنیا همرای(موافق) هستند.
اکنون نیز اَرمِن یا آرمِن به چم(معنی) ارمنیتبار و آزاده بوده و اَرمینی همان ارمنی است.
👈🏻👈🏻 در نوشتار دیگری که بخشی از آن چندان ارجدار و شناخته شده به دید نمیرسد، گفته شده در سنگ نبشتههای داریوش "اَرَ-می-اینه" برای نام بردن از سرزمین ارمنستان آمده است.
اَرَ به مانـَک(معنی) شاهین و باز،
میاینه به مانی(معنی) خانه، آشیانه و میهن و ارمنستان به چمار(معنی) سرزمین شاهین و باز است.
📝📝📝
پارسی را پاس بداریم
«آرمینا»، «آرمین» و «آریامن»
بخش نخست
نامهای "آرمین" و "آرمینا" از آن دسته نامهایی هستند که شناخت آنها با پیچیدگیهایی همراه است و پس از دگرگونیهای فراوان به اینجا رسیدهاند. چندین دیدگاه نیز دربارهی آنها گفته شده، هرچند که گویا این دیدگاهها از یک ریشه و در بنیاد هَنباز(مشترک) هستند ولی دربارهی دگرگونیهای نامها به آرای گوناگون بخش شدهاند. زیرا نامها نیز با گذر زمان به شیوههای گوناگونی دگردیس(تبدیل) شدهاند.
با این رویکرد شاید بتوان گفت "ارمینا" و "ارمین" با نامهایی چون "اریا"، "ایران"، "ارتا" از یک گروه و به هم نزدیک هستند ولی در این داوخواهی(ادعا) باید پروا(احتیاط) کرد.
👈🏻👈🏻 احسان بهرامی در "فرهنگ واژگان اوستا" تنها برپایهی گمان نوشته است که شاید نام "آرمینا" و "آرمین" دگرگون شدهی "آریامن" و "آریارَمنَ" باشد. بخش نخست آن بهره از آریا(آزاده، ارجمند، شکوهمند و بخش دوم(من) به چمار اندیشه کردن یا راستاندیش باشد.
گفتنی است آریامن نام یک موبد در ایران باستان، نام فرشتهی نگهبان و پیامآور دوستی، آشتی، شادی، آرامش و خوشبختی در افسانههای ایران بود.
👈🏻👈🏻 " آریامن" در اوستایی ائیریامن، در افسانههای ایرانی و آیین مزدیسنا ایزد آشتی و دوستی و درمان دردها(نخستین پزشک جهان) بود.
این نام را رامش دهندهی آریاییها و بخش کنندهی شادی و بخت چمیدهاند(معنی کردهاند).
هینیلز در "شناخت اساتیر ایران" نوشته است که "ائیریامن" همان ایزد باد در ایران باستان است.
👈🏻👈🏻 بر پایهی "دانشنامهی ایرانیکا"، نام "اریارَمنَ" و "اریامن" در اوستایی "ائیرَمنِس" یا "اَییریارامَن" و در پهلوی ائرمان یا ایرمان شده است.
- اگر کشته گردد به دست تو گرگ
تو باشی به روم ایرمانی بزرگ!
فردوسی
بر پایهی دانشنامهی ایرانیکا، این نامها که تاکنون دگرگونیهای فراوانی داشتهاند، در ایران باستان به دسته(طبقه)ی پیشوایان دینی گفته میشد.
در سانسکریت "اریامن" یار، دوست و از خدایان ودا است.
در پارسی خوشی، آشتی و رامشدهندهی آریاییهاست.
👈🏻👈🏻 حسن پیرنیا در ماتیکان(کتاب) "ایران باستان"(و شمار دیگری از پژوهشگران در نوشتارهایشان) نوشته است که ایرانیان در زمان هخامنشیان به سرزمین ارمنستان کنونی که یکی از استانهای ایران بود "اَرمینَه/اَرمینا" یا "اَرمینیَه/اَرمینیا" میگفتند.
بر پایهی سنگنبشتههای داریوش هخامنشی و خشایارشاه و همچنین همسنجی(مقایسه) با دادههای هرودوت و گزنفون(کهننگاران یونانی)، اَرمینَه(در یونانی اَرمِنیا) نام استانی در ایران باستان بود.
بیشتر نویسندگان با دیدگاه پیرنیا همرای(موافق) هستند.
اکنون نیز اَرمِن یا آرمِن به چم(معنی) ارمنیتبار و آزاده بوده و اَرمینی همان ارمنی است.
👈🏻👈🏻 در نوشتار دیگری که بخشی از آن چندان ارجدار و شناخته شده به دید نمیرسد، گفته شده در سنگ نبشتههای داریوش "اَرَ-می-اینه" برای نام بردن از سرزمین ارمنستان آمده است.
اَرَ به مانـَک(معنی) شاهین و باز،
میاینه به مانی(معنی) خانه، آشیانه و میهن و ارمنستان به چمار(معنی) سرزمین شاهین و باز است.
📝📝📝
پارسی را پاس بداریم
🍀پالایش زبان پارسی
🔻نقشه (شهر، کشور، جهان) = بومنامه، رهنامه، نگاره، زمیننگار، زمیننما، جهاننما
🔻نقشه (دزدی) = برنامه، گرنامه
🔻نقشه (ساختمان) = بـَرنـِگار، افکنه، اندازنامه، پردازمان، نیرنگ، گَرته
🔻نقشهبرداری = نگارهبرداری، گَرتهبرداری
🔻نقشه جغرافیایی = نگارهی گیتایی، گیتینگاره
🔻نقشهکشی = گیتینگاری، پایهریزی، برنامهریزی
🔻نقشهکشیدن = نگارَکیدن، برنامهریختن
✍️نمونه:
🔺پیش از رفتن به سفر، نقشهی مقصد را تهیه کرد =
پیش از راهی شدن، رهنامهی آماجگاه را فراهم کرد
🔺نقشهی تراکم جمعیت ایران=
نگارهی انبوهی مردم ایران
🔺نقشهی شومی در سر داشت =
برنامهی شومی در سر داشت
📝📝📝
پارسی را پاس بداریم
🔻نقشه (شهر، کشور، جهان) = بومنامه، رهنامه، نگاره، زمیننگار، زمیننما، جهاننما
🔻نقشه (دزدی) = برنامه، گرنامه
🔻نقشه (ساختمان) = بـَرنـِگار، افکنه، اندازنامه، پردازمان، نیرنگ، گَرته
🔻نقشهبرداری = نگارهبرداری، گَرتهبرداری
🔻نقشه جغرافیایی = نگارهی گیتایی، گیتینگاره
🔻نقشهکشی = گیتینگاری، پایهریزی، برنامهریزی
🔻نقشهکشیدن = نگارَکیدن، برنامهریختن
✍️نمونه:
🔺پیش از رفتن به سفر، نقشهی مقصد را تهیه کرد =
پیش از راهی شدن، رهنامهی آماجگاه را فراهم کرد
🔺نقشهی تراکم جمعیت ایران=
نگارهی انبوهی مردم ایران
🔺نقشهی شومی در سر داشت =
برنامهی شومی در سر داشت
📝📝📝
پارسی را پاس بداریم
🍀آشنایی با نامهای پارسی
«آدرینا»، «آدرین»، «آدریان» و «آذر»
🔥🔥 با آنکه گفته میشود نامهای آدرینا و آدرین، نامهای اروپایی به چم دریا و آب هستند، ولی میتوان آنها را نامهای چندکشوری به شمار آورد. در ایران نیز این نامها ریشه در واژهی کهن "آتـَر" دارند.
🔥🔥 بنواژهی اوستایی "آتَر" یا "آثَر" به چمار(معنی) آتش است. این واژه در گذر زمان "آدَر" نیز نوشته و خوانده میشد؛ مانند نام آرتا که به گفتهی زبانشناسان اگر دگرگون میشد، آردا گفته میشد. "آتَر" در پارسی پهلوی به "آتور" و "آتخش" و در پارسی امروز به "آذر" دگرگون شد. (یشتها و برهان قاطع)
🔥🔥 "آذر" یا آتش نام روز نهم هر ماه در گاهشماری باستانی بود و در آیین مزدیسنا، نام یکی از ایزدان بود که او را پسر اهورامزدا میخواندند.(فرهنگ نامهای ایرانشهری)
🔥🔥 همچنین واژهی "آدْرَ" در اوستایی به مانک(معنی) آبرومند، سربلندی، مهر ورزیدن و دوست داشتن بود. ولی این نامها از بنواژهی "آتَر" برآمدهاند.
🔥🔥 بر پایهی سنگنبشههای بیستون کرمانشاه، آدرین یا آترین یا آسرین شاید نام سرداری در روزگار داریوش است که سرکشی کرد و خود را فرمانروای خوزستان خواند.(گنجینهی نامهای ایرانی) گمان میشود او پسر اوپَدرَم بود.
از سویی گفته میشود که او بانویی نامدار از نزدیکان کمبوجیه بود که در برابر داریوش شورید.
🔥🔥 در میان این نامها، نام "آترین" کهنتر است و نامهای آترینا، آدرین، آدرینا، آذر و... پس از آن پدید آمدند.
این گروه از نامها به مانک پرشور، آتشین، زیبارو و سرخرو است.
🔥🔥 نامهای همسان، آمیختگی و چمار نامها:
- آدرینا = آترینا ← آدر+ین(پسوند بستگی)+ا(پسوند نامساز) ← آتشین، برافروخته، زیبا
- آدرین = آذرین = آترین = آسرین ← آدر+ین(پسوند بستگی) ← زیبارو، پرشور، آتشین
آدریان = آدُران = آذران ← آدر+ان(پسوند چندینگی) ← آتشگاه، آتش فراوان، پرشور
🔥🔥 پیشینهی کاربرد نامها:
- آدرین: نام قلهای در نزدیکی شهر خوی در آذربادگان باختری(آذربایجان غربی)
- آدریان: آتشگاهی چون تالار برای گردهمایی زرتشتیان و بجا آوردن آیینهای دینی و گروهی.
- آدریان: نام روستایی در کنار کوه آتشگاه اسپهان(اصفهان)
- ادریان: نام شهری در میشیگان امریکا
- آدریانوس: نام یکی از سرداران پرآوازهی رومی که از دوستداران فرهنگ و ادب بود.
- آدریانا و آدرین: نامی پرکاربرد در امریکا و انگلیس.
چند نام پارسی دخترانه و پسرانهی همآوا:
👧🏻 آبگین، آبنوش، آپامه، آذربه، آذرین، آمتیس، آفرین، آویش، آوند، آیرین، آرمیتا، آرمیتی و...
👦🏻 آسرین، آبنوس، آبتین، آتبین، آروین، آدیش، آذربان، آذین، آرتا، آرتین، آرتمن و...
✨برای فرزندانمان نامهای زیبا و برازندهی ایرانی برگزینیم✨
📝📝📝
پارسی را پاس بداریم
«آدرینا»، «آدرین»، «آدریان» و «آذر»
🔥🔥 با آنکه گفته میشود نامهای آدرینا و آدرین، نامهای اروپایی به چم دریا و آب هستند، ولی میتوان آنها را نامهای چندکشوری به شمار آورد. در ایران نیز این نامها ریشه در واژهی کهن "آتـَر" دارند.
🔥🔥 بنواژهی اوستایی "آتَر" یا "آثَر" به چمار(معنی) آتش است. این واژه در گذر زمان "آدَر" نیز نوشته و خوانده میشد؛ مانند نام آرتا که به گفتهی زبانشناسان اگر دگرگون میشد، آردا گفته میشد. "آتَر" در پارسی پهلوی به "آتور" و "آتخش" و در پارسی امروز به "آذر" دگرگون شد. (یشتها و برهان قاطع)
🔥🔥 "آذر" یا آتش نام روز نهم هر ماه در گاهشماری باستانی بود و در آیین مزدیسنا، نام یکی از ایزدان بود که او را پسر اهورامزدا میخواندند.(فرهنگ نامهای ایرانشهری)
🔥🔥 همچنین واژهی "آدْرَ" در اوستایی به مانک(معنی) آبرومند، سربلندی، مهر ورزیدن و دوست داشتن بود. ولی این نامها از بنواژهی "آتَر" برآمدهاند.
🔥🔥 بر پایهی سنگنبشههای بیستون کرمانشاه، آدرین یا آترین یا آسرین شاید نام سرداری در روزگار داریوش است که سرکشی کرد و خود را فرمانروای خوزستان خواند.(گنجینهی نامهای ایرانی) گمان میشود او پسر اوپَدرَم بود.
از سویی گفته میشود که او بانویی نامدار از نزدیکان کمبوجیه بود که در برابر داریوش شورید.
🔥🔥 در میان این نامها، نام "آترین" کهنتر است و نامهای آترینا، آدرین، آدرینا، آذر و... پس از آن پدید آمدند.
این گروه از نامها به مانک پرشور، آتشین، زیبارو و سرخرو است.
🔥🔥 نامهای همسان، آمیختگی و چمار نامها:
- آدرینا = آترینا ← آدر+ین(پسوند بستگی)+ا(پسوند نامساز) ← آتشین، برافروخته، زیبا
- آدرین = آذرین = آترین = آسرین ← آدر+ین(پسوند بستگی) ← زیبارو، پرشور، آتشین
آدریان = آدُران = آذران ← آدر+ان(پسوند چندینگی) ← آتشگاه، آتش فراوان، پرشور
🔥🔥 پیشینهی کاربرد نامها:
- آدرین: نام قلهای در نزدیکی شهر خوی در آذربادگان باختری(آذربایجان غربی)
- آدریان: آتشگاهی چون تالار برای گردهمایی زرتشتیان و بجا آوردن آیینهای دینی و گروهی.
- آدریان: نام روستایی در کنار کوه آتشگاه اسپهان(اصفهان)
- ادریان: نام شهری در میشیگان امریکا
- آدریانوس: نام یکی از سرداران پرآوازهی رومی که از دوستداران فرهنگ و ادب بود.
- آدریانا و آدرین: نامی پرکاربرد در امریکا و انگلیس.
چند نام پارسی دخترانه و پسرانهی همآوا:
👧🏻 آبگین، آبنوش، آپامه، آذربه، آذرین، آمتیس، آفرین، آویش، آوند، آیرین، آرمیتا، آرمیتی و...
👦🏻 آسرین، آبنوس، آبتین، آتبین، آروین، آدیش، آذربان، آذین، آرتا، آرتین، آرتمن و...
✨برای فرزندانمان نامهای زیبا و برازندهی ایرانی برگزینیم✨
📝📝📝
پارسی را پاس بداریم
واژه های بیگانه: واژه های پارسی🎋
تاسیس كردن: پایه گذاری كردن- بنیان گذاری كردن
تاكید: پافشاری
تاكید كرد: پافشاری كرد
تالم: دردناك- اندوه
تالیف: گردآوری- نوشته
تالیف شده: نوشته شده
تامل: درنگ- اندیشه
تامین كردن: برآورده كردن- برآوردن
تایید: هایش- پذیرش
تاییدیه: پذیرشنامه
تأخیر: دیركرد
تأسف: دریغ- افسوس
تأسف خوردن: اندوه خوردن- دریغ خوردن
تألیف شده: نوشته شده
تبادل: داد و ستد
تبادل آراء: سگالش
تبادل نظر: گفتگو- گفتمان
تبانی: ساخت و پاخت- سازش
تبحر: چیرگی- زبردستی
تبدیل: دگرگونی
تبریزی الاصل: تبریزی تبار
تبریك: شادباش- شاباش- خجسته- فرخنده
تبسم: لبخند
تبصره: زیربند- نیم بند
تبعات: پیامدها
تبعه ایران: شهروند ایران
تبعیت: پیروی- فرمانبری
تبعیت كردن: پیروی كردن- فرمان بردن
تبعید: بیرون كردن
تبلیغ: نمایاندن آگهی- آوازه گری- پیام رسانی- آگهی
تبلیغ كردن: آگهی دادن
تبلیغ كننده: آوازه گر
تبلیغات: آوازه گری
تبلیغاتی: آوازه گرانه
تبلیغی: آوازه گرانه
تتمه: مانده
تجار: بازرگانان- سوداگران
تجارت: سوداگری- بازرگانی
تجارتی: سوداگرانه
تجاری: سوداگرانه- بازرگانی- سودایی
تجانس: همگنی
تجاوز: چنگ اندازی- دست درازی- تازش
تجدد: نومنشی
تجدید: ازسرگیری- دوباره
تجدید حیات: باززیستی
تجدید نظر: بازنگری
تجدیدی: بازخوانی
تجربه: كارآزمایی
تجربه كردن: از سر گذراندن- آزمودن
تجربه گر: كازآزما
تجرید: آهنجش
تجزیه: پاره پارگی- موشكافی- بند بند كردن
تجزیه طلب: جدایی خواه
تجزیه و تحلیل: موشكافی- واكاوی
تجسس: جست و جو
تجسم: انگارش
تجلی: نمود
تجمع: گردهمایی
تجمع كنندگان: گردآمدگان
تجویز: رواداری
تجهیز: ساز و برگ
تجهیزات: آمادگی ها- آگاهی ها- ساز و برگ
تحت: زیر
تحت اللفظی: واژه به واژه
تحت عنوان: زیر نام
تحت فشار: زیر فشار
تحت لوای: زیر درفش
تحتانی: زیرین
تحجر: واپسگرایی
تحرك: جنبش
تحریر: نگارش- نوشتن
تحریر كردن: نگاشتن- نوشتن
تحریف: دستبری- دگرگون كردن
تحریك: انگیزش- برانگیختن
تحریك كننده: برانگیزاننده
تحریم: جلوگیری- بازداشتن
تحسین: نكوداشت- آفرین گفتن- ستودن- ستایش كردن
تحسین برانگیز: آفرین انگیز
تحسین كردن: نكوداشتن- بنیك داشتن
تحصن: بست
تحصن كردن: بست نشستن
تحصنگاه: بستگاه
تحصیل: اندوختن- یاد گیری- به دست آوردن
تحصیل كرده: فرهیخته- دانش اندوخته
تحصیلات: آموزش
تحصیلی: آموزشی- یادگیری
تحقیر: خوارداشت- كوچك شماری- خوارسازی
تحقیق: پژوهش- جستجو
تحقیقات: بررسی ها- پژوهش ها
تحقیقاتی: پژوهشی
تحلیل: گوارش- موشكافی- كاوش- كندوكاو- ریشه یابی- واكاوی
تحلیل رفتن: كوچك شدن
تحلیل نهایی: واپسین نگارش
تحمل: بردباری- تاب
تحمل كرد: تاب آورد
تحمل كردن: تاب آوردن- برتافتن
تحمل نمی كند: برنمی تابد
تحول: دگردیسی- دگرگونی
تحولات: دگرگونی ها
تحویل: بهره برداری
📝📝📝
پارسی را پاس بداریم
تاسیس كردن: پایه گذاری كردن- بنیان گذاری كردن
تاكید: پافشاری
تاكید كرد: پافشاری كرد
تالم: دردناك- اندوه
تالیف: گردآوری- نوشته
تالیف شده: نوشته شده
تامل: درنگ- اندیشه
تامین كردن: برآورده كردن- برآوردن
تایید: هایش- پذیرش
تاییدیه: پذیرشنامه
تأخیر: دیركرد
تأسف: دریغ- افسوس
تأسف خوردن: اندوه خوردن- دریغ خوردن
تألیف شده: نوشته شده
تبادل: داد و ستد
تبادل آراء: سگالش
تبادل نظر: گفتگو- گفتمان
تبانی: ساخت و پاخت- سازش
تبحر: چیرگی- زبردستی
تبدیل: دگرگونی
تبریزی الاصل: تبریزی تبار
تبریك: شادباش- شاباش- خجسته- فرخنده
تبسم: لبخند
تبصره: زیربند- نیم بند
تبعات: پیامدها
تبعه ایران: شهروند ایران
تبعیت: پیروی- فرمانبری
تبعیت كردن: پیروی كردن- فرمان بردن
تبعید: بیرون كردن
تبلیغ: نمایاندن آگهی- آوازه گری- پیام رسانی- آگهی
تبلیغ كردن: آگهی دادن
تبلیغ كننده: آوازه گر
تبلیغات: آوازه گری
تبلیغاتی: آوازه گرانه
تبلیغی: آوازه گرانه
تتمه: مانده
تجار: بازرگانان- سوداگران
تجارت: سوداگری- بازرگانی
تجارتی: سوداگرانه
تجاری: سوداگرانه- بازرگانی- سودایی
تجانس: همگنی
تجاوز: چنگ اندازی- دست درازی- تازش
تجدد: نومنشی
تجدید: ازسرگیری- دوباره
تجدید حیات: باززیستی
تجدید نظر: بازنگری
تجدیدی: بازخوانی
تجربه: كارآزمایی
تجربه كردن: از سر گذراندن- آزمودن
تجربه گر: كازآزما
تجرید: آهنجش
تجزیه: پاره پارگی- موشكافی- بند بند كردن
تجزیه طلب: جدایی خواه
تجزیه و تحلیل: موشكافی- واكاوی
تجسس: جست و جو
تجسم: انگارش
تجلی: نمود
تجمع: گردهمایی
تجمع كنندگان: گردآمدگان
تجویز: رواداری
تجهیز: ساز و برگ
تجهیزات: آمادگی ها- آگاهی ها- ساز و برگ
تحت: زیر
تحت اللفظی: واژه به واژه
تحت عنوان: زیر نام
تحت فشار: زیر فشار
تحت لوای: زیر درفش
تحتانی: زیرین
تحجر: واپسگرایی
تحرك: جنبش
تحریر: نگارش- نوشتن
تحریر كردن: نگاشتن- نوشتن
تحریف: دستبری- دگرگون كردن
تحریك: انگیزش- برانگیختن
تحریك كننده: برانگیزاننده
تحریم: جلوگیری- بازداشتن
تحسین: نكوداشت- آفرین گفتن- ستودن- ستایش كردن
تحسین برانگیز: آفرین انگیز
تحسین كردن: نكوداشتن- بنیك داشتن
تحصن: بست
تحصن كردن: بست نشستن
تحصنگاه: بستگاه
تحصیل: اندوختن- یاد گیری- به دست آوردن
تحصیل كرده: فرهیخته- دانش اندوخته
تحصیلات: آموزش
تحصیلی: آموزشی- یادگیری
تحقیر: خوارداشت- كوچك شماری- خوارسازی
تحقیق: پژوهش- جستجو
تحقیقات: بررسی ها- پژوهش ها
تحقیقاتی: پژوهشی
تحلیل: گوارش- موشكافی- كاوش- كندوكاو- ریشه یابی- واكاوی
تحلیل رفتن: كوچك شدن
تحلیل نهایی: واپسین نگارش
تحمل: بردباری- تاب
تحمل كرد: تاب آورد
تحمل كردن: تاب آوردن- برتافتن
تحمل نمی كند: برنمی تابد
تحول: دگردیسی- دگرگونی
تحولات: دگرگونی ها
تحویل: بهره برداری
📝📝📝
پارسی را پاس بداریم
🍀پالایش زبان پارسی
تحدید = سامانگری، کرانبَندی، مرزِش، مرزبندی، تیزنگریستن، تیزنگری
تعداد محدودی = شمار اندکی
حد اعلی = والاترین جایگاه، والاترین جا، بالاترین جا، جایگاه بالا، فرینه
حد سفلی = زیرینه
حد فاصل = میانه، میانک
حد ممکن = مرز شدنی، اندازهی شدنی، اندازهای که می شود، جایی که میشود
حد نصاب = (رکورد)، بِهاد، باژمَرز، مرزِ دهیک(=زکات)
حد وسط = میانگین، میانه، مرز، مرز میانین، مرز میانهی اوگ(=اوج) و پاگاه(=حضیض) در اختر شناسی، مرز میانهی پیشگفت و بازیافت در کـَرویز(=قیاس، منطق)
سرحد = مرز، کرانه
سرحدات = مرزها
سرحددار = مرزدار
✍نمونه:
مجلس، نظارت استصوابی "شورای نگهبان" را تحدید کرد =
مهستان، بازرسی درست انگارانهی "شورای نگهبان" را مرزبندی کرد
حد فاصل سیوسه پل و پل خواجو را لایروبی کردند =
میانهی سیوسه پل و پل خواجو را لایروبی کردند
تا حد ممکن تمسخرات او را تحمل کردیم =
تا جایی که میشد ریشخندهای او را تاب آوردیم
تا جایی که شدنی بود، لودگی های او را برتافتیم
حد وسط را در نظر گرفتند تا به توافق برسند =
میانگین را در نگر گرفتند تا به همسازی برسند
محبت را به حد اعلی رساند =
مهربانی را به والاترین جایگاه رساند
وقاحت را به حد اعلی رساند =
بیشرمی را به بالاترین جا رساند
تعدادشان به حد نصاب نرسید =
شمارشان به باژمَرز نرسید
تا سرحد مردن کتکش زدند =
تا مرز مُردن کتکش زدند
📝📝📝
پارسی را پاس بداریم
تحدید = سامانگری، کرانبَندی، مرزِش، مرزبندی، تیزنگریستن، تیزنگری
تعداد محدودی = شمار اندکی
حد اعلی = والاترین جایگاه، والاترین جا، بالاترین جا، جایگاه بالا، فرینه
حد سفلی = زیرینه
حد فاصل = میانه، میانک
حد ممکن = مرز شدنی، اندازهی شدنی، اندازهای که می شود، جایی که میشود
حد نصاب = (رکورد)، بِهاد، باژمَرز، مرزِ دهیک(=زکات)
حد وسط = میانگین، میانه، مرز، مرز میانین، مرز میانهی اوگ(=اوج) و پاگاه(=حضیض) در اختر شناسی، مرز میانهی پیشگفت و بازیافت در کـَرویز(=قیاس، منطق)
سرحد = مرز، کرانه
سرحدات = مرزها
سرحددار = مرزدار
✍نمونه:
مجلس، نظارت استصوابی "شورای نگهبان" را تحدید کرد =
مهستان، بازرسی درست انگارانهی "شورای نگهبان" را مرزبندی کرد
حد فاصل سیوسه پل و پل خواجو را لایروبی کردند =
میانهی سیوسه پل و پل خواجو را لایروبی کردند
تا حد ممکن تمسخرات او را تحمل کردیم =
تا جایی که میشد ریشخندهای او را تاب آوردیم
تا جایی که شدنی بود، لودگی های او را برتافتیم
حد وسط را در نظر گرفتند تا به توافق برسند =
میانگین را در نگر گرفتند تا به همسازی برسند
محبت را به حد اعلی رساند =
مهربانی را به والاترین جایگاه رساند
وقاحت را به حد اعلی رساند =
بیشرمی را به بالاترین جا رساند
تعدادشان به حد نصاب نرسید =
شمارشان به باژمَرز نرسید
تا سرحد مردن کتکش زدند =
تا مرز مُردن کتکش زدند
📝📝📝
پارسی را پاس بداریم
🍀پالایش زبان پارسی
ادب = پارسی تازیشده، آزرم، هنر، فرهنگ، دانش، پرهیخت، آیین، اندازه نگاهداشتن، پالایش درون، زیرکی، هوشیاری
اُدباء = ادبمَندان
ادب کردن = فَرهنجیدن، فَراهِختن، فَرهیزش، فَرهیختن
ادبی = از پارسی، ادبی، ادبیک، فرهنگی
ادبیات = ادبسار، دانشهای ادبیک، خوبنوشتهها(خوب نیپک، پارسی پهلوی)، فن، فرهنگ، شیوه، سبک، رفتار، راه و روش
ادبیات فارسی = ادبسار پارسی
ادیب = ادبوَر، ادبشناس، ادبمَند، ادبدان، اندازهدان، زباندان
ادیبانه = ادبمَندانه
تادب = ادبیافتن، فَرهیختن
تادُباٰ = از سر ادب
تادیب = ادب آموختن، فَرهیختن، ادبکردن، گوشمال، گوشمالیدن، گوشمالیدادن
تادیبی = گوشمالی، فَرهیختی
مؤدب = باادب، بافرهنگ، فَرهیخته
📝📝📝
پارسی را پاس بداریم
ادب = پارسی تازیشده، آزرم، هنر، فرهنگ، دانش، پرهیخت، آیین، اندازه نگاهداشتن، پالایش درون، زیرکی، هوشیاری
اُدباء = ادبمَندان
ادب کردن = فَرهنجیدن، فَراهِختن، فَرهیزش، فَرهیختن
ادبی = از پارسی، ادبی، ادبیک، فرهنگی
ادبیات = ادبسار، دانشهای ادبیک، خوبنوشتهها(خوب نیپک، پارسی پهلوی)، فن، فرهنگ، شیوه، سبک، رفتار، راه و روش
ادبیات فارسی = ادبسار پارسی
ادیب = ادبوَر، ادبشناس، ادبمَند، ادبدان، اندازهدان، زباندان
ادیبانه = ادبمَندانه
تادب = ادبیافتن، فَرهیختن
تادُباٰ = از سر ادب
تادیب = ادب آموختن، فَرهیختن، ادبکردن، گوشمال، گوشمالیدن، گوشمالیدادن
تادیبی = گوشمالی، فَرهیختی
مؤدب = باادب، بافرهنگ، فَرهیخته
📝📝📝
پارسی را پاس بداریم
🍀آشنایی با نامهای پارسی
«فرناز»
نام دخترانهی "فرناز"، نامی نوین آمیخته از دو واژهی کهن است.
"فرناز" به چم زیبایی و برازندگی، رفتارخوشایند همراه با خودنمایی و کرشمه و شکوهی است که دیگران را به ستایش و شگفتی وامیدارد.
دربارهی پیشینهی واژهی "فر" سه دیدگاه داریم:
1⃣ واژهی "فر" در پارسی باستان "اَپَر" به مانک والا، برتر، بالا، شکوه، سربلندی و درخشندگی بود. در پارسی پهلوی "فَـرَّه" و در پارسی امروز به "فر" دگرگون شد.(بهرام فرهوشی)
2⃣ "خورنَه" در پارسی باستان به "خور" در پهلوی و "فر" در پارسی امروز دگردیس(تبدیل) شد.(آرتور کریستینسن)
3⃣ "فَرنَه" در پارسی باستان به چمار فر و شکوه به "فره" در پهلوی و "فر" در پارسی امروز دگرگون شد.(چنگیز مولایی)
در سرودههای ادبوران نیز فر به دو آرِش(معنی) والا و شکوه یا درخشش آمده است:
- گرفت از ماه فروردین جهان "فر"[شکوه و درخشش]
چو فردوسی همی شد هفت کشور!
عنصری
- چو فرزند باشد به آیین و "فر"[والا]
گرامی به دل بر، چه ماده چه نر!
شاهنامه فردوسی
واژهی "ناز" در ایران باستان نیز "ناز" به مانی شادی و سربلندی بود.(یدالله منصوری)
"ناز" واژهای است در راز و نیاز دلدادگان و سرایندگان شناخته و پرآوازه شد و از سدههای گذشته تاکنون چندین برداشت از آن میشود.
"ناز" در مانی آسایش و فراوانی:
بدو باغبان گفت کای سرفراز
تو را جاودان مهتری باد و ناز!
فردوسی
به چمار دلبری و کرشمه:
گفتا ز ناز بیش مرنجان مرا، برو
آن گفتنش که بیش مرنجانم آرزوست!
مولوی
راز و نیاز دلدادگان:
جهانا، همانا از این بینیازی
که ما جای آزیم و تو جای نازی!
ناشناس، از نیپیک "تاریخ بیهقی"
به چم خودمنشی:
نخواهم که رومی شود سرفراز
به ما برکنند اندرین جنگ ناز!
فردوسی
به مانک دلبری کردن:
کنون شاد گشتم به آواز تو
بدین چرب گفتار با ناز تو!
فردوسی
در جایگاه زیبایی و بالندگی:
ای سرو ناز بر سر کوی که میروی
من میروم ز خود، تو به سوی که میروی؟
مشفق_کاشانی
به مانی خوش و آرام و نوشین:
فتادی همچو گل از دست بر دست
که شد در خواب نازش نرگس مست!
وحشی_بافقی
در چم فریبکاری:
بینی آن رود نوازیدن با چندین کبر
بینی آن شعر سراییدن با چندین ناز؟
فرخی
و در مانی نورسته و نوشکفته، مانند گل ناز.
چند نام پارسی دخترانه و پسرانهی همآوا:
👧🏻 فراچهر، فرمهر، فرین، فروغ، فریا، فریها و...
👦🏻 فرآیین، فرازان، فرازین، فربد، فرهوش، فریار، فرور، فرود و...
✨برای فرزندانمان نامهای زیبا و برازندهی پارسی برگزینیم✨
📝📝📝
پارسی را پاس بداریم
«فرناز»
نام دخترانهی "فرناز"، نامی نوین آمیخته از دو واژهی کهن است.
"فرناز" به چم زیبایی و برازندگی، رفتارخوشایند همراه با خودنمایی و کرشمه و شکوهی است که دیگران را به ستایش و شگفتی وامیدارد.
دربارهی پیشینهی واژهی "فر" سه دیدگاه داریم:
1⃣ واژهی "فر" در پارسی باستان "اَپَر" به مانک والا، برتر، بالا، شکوه، سربلندی و درخشندگی بود. در پارسی پهلوی "فَـرَّه" و در پارسی امروز به "فر" دگرگون شد.(بهرام فرهوشی)
2⃣ "خورنَه" در پارسی باستان به "خور" در پهلوی و "فر" در پارسی امروز دگردیس(تبدیل) شد.(آرتور کریستینسن)
3⃣ "فَرنَه" در پارسی باستان به چمار فر و شکوه به "فره" در پهلوی و "فر" در پارسی امروز دگرگون شد.(چنگیز مولایی)
در سرودههای ادبوران نیز فر به دو آرِش(معنی) والا و شکوه یا درخشش آمده است:
- گرفت از ماه فروردین جهان "فر"[شکوه و درخشش]
چو فردوسی همی شد هفت کشور!
عنصری
- چو فرزند باشد به آیین و "فر"[والا]
گرامی به دل بر، چه ماده چه نر!
شاهنامه فردوسی
واژهی "ناز" در ایران باستان نیز "ناز" به مانی شادی و سربلندی بود.(یدالله منصوری)
"ناز" واژهای است در راز و نیاز دلدادگان و سرایندگان شناخته و پرآوازه شد و از سدههای گذشته تاکنون چندین برداشت از آن میشود.
"ناز" در مانی آسایش و فراوانی:
بدو باغبان گفت کای سرفراز
تو را جاودان مهتری باد و ناز!
فردوسی
به چمار دلبری و کرشمه:
گفتا ز ناز بیش مرنجان مرا، برو
آن گفتنش که بیش مرنجانم آرزوست!
مولوی
راز و نیاز دلدادگان:
جهانا، همانا از این بینیازی
که ما جای آزیم و تو جای نازی!
ناشناس، از نیپیک "تاریخ بیهقی"
به چم خودمنشی:
نخواهم که رومی شود سرفراز
به ما برکنند اندرین جنگ ناز!
فردوسی
به مانک دلبری کردن:
کنون شاد گشتم به آواز تو
بدین چرب گفتار با ناز تو!
فردوسی
در جایگاه زیبایی و بالندگی:
ای سرو ناز بر سر کوی که میروی
من میروم ز خود، تو به سوی که میروی؟
مشفق_کاشانی
به مانی خوش و آرام و نوشین:
فتادی همچو گل از دست بر دست
که شد در خواب نازش نرگس مست!
وحشی_بافقی
در چم فریبکاری:
بینی آن رود نوازیدن با چندین کبر
بینی آن شعر سراییدن با چندین ناز؟
فرخی
و در مانی نورسته و نوشکفته، مانند گل ناز.
چند نام پارسی دخترانه و پسرانهی همآوا:
👧🏻 فراچهر، فرمهر، فرین، فروغ، فریا، فریها و...
👦🏻 فرآیین، فرازان، فرازین، فربد، فرهوش، فریار، فرور، فرود و...
✨برای فرزندانمان نامهای زیبا و برازندهی پارسی برگزینیم✨
📝📝📝
پارسی را پاس بداریم
"گذار" یا "گزار"؟
🔺"گذار" از ریشهی واژهی "گذاشتن" است و زمانی کاربرد دارد که کاری انجام میگیرد. "گذار" بیشتر کارواژه(فعل) است و به چَمِ(معنی) برنهادن(وضعکردن)، نهادن، گذاشتن یا گذاردن است.
✍نمونه:
ارجگذار، ارجگذاری
ارزشگذاری
اَژدَرگذاری(مینگذاری)
برنامهگذار، برنامهگذاری
بامبگذار(بمبگذار)، بامبگذاری(بمبگذاری)
بنیادگذار، بنیادگذاری
پایهگذار، پایهگذاری(تأسیس)
پیشگذاردن(ارائه)، پیشگذاری
تاجگذاری
تخمگذار، تخمگذاری
داتگذار(قانونگذار)، داتگذاری(قانونگذاری)
رهگذار، رهگذر(عابر)
سپردهگذار، سپردهگذاری
سرمایهگذار، سرمایهگذاری
شمارهگذاری
سِداگذار(صداگذار)، سِداگذاری
فروگذار(اهمالکار)، فروگذاری(قصور)
کلاهگذار، کلاهگذاری
کنارگذاری(اخراج،تخصیص)
گُذارش(عبور)
لولهگذاری
نامگذاری
نرخگذاری
نشانگذاری، نشانهگذاری
واگذار، واگذاری
🔺"گزار" از ریشه "گزاردن" است و به چمار(معنی) "بهجاآوردن" یا "انجامدادن" میباشد.
"گزاردن" همچنین برای "برگردان از زبانی به زبان دیگر یا از گفتاری به گفتار دیگر"(تعبیرکردن، شرح دادن، ترجمه، مترجم) کاربرد دارد(خوابگزاری=تعبیر خواب).
✍نمونه:
باجگزار، باژگزار(باجدهنده)
برگزار، برگزاری(اجرا)
بیمهگزار
پیامگزار(پیامبر، پیامرسان)، پیغامگزار
خوابگزار(تعبیرکنندهی خواب،معبّر)، خوابگزاری(تعبیر خواب)
سپاسگزار، سپاسگزاری، سپاسگزاردن
داتگزار(قانونگزار،اجراکنندهی قانون)
دادگـُزار(وکیل)، دادگزاری(وکالت)
کارگزار، کارگزاری
گزاردن(تفسیر،بیان،شرح،اداکردن)، گزارنده(مُفَسِر،شارح،اداکننده)
گزارش، گزارشگر(خبرگزار،مُعَبِر)، گزارشگری(خبرگزاری)، گزارشنامه(بولتَن)
گشتگزاری(آژانس مسافرتی)
گِلِهگزاری
نمازگزار
وامگزار(پسدهندهی وام و بدهی)
📝📝📝
پارسی را پاس بداریم
@Istga_Parsi
🔺"گذار" از ریشهی واژهی "گذاشتن" است و زمانی کاربرد دارد که کاری انجام میگیرد. "گذار" بیشتر کارواژه(فعل) است و به چَمِ(معنی) برنهادن(وضعکردن)، نهادن، گذاشتن یا گذاردن است.
✍نمونه:
ارجگذار، ارجگذاری
ارزشگذاری
اَژدَرگذاری(مینگذاری)
برنامهگذار، برنامهگذاری
بامبگذار(بمبگذار)، بامبگذاری(بمبگذاری)
بنیادگذار، بنیادگذاری
پایهگذار، پایهگذاری(تأسیس)
پیشگذاردن(ارائه)، پیشگذاری
تاجگذاری
تخمگذار، تخمگذاری
داتگذار(قانونگذار)، داتگذاری(قانونگذاری)
رهگذار، رهگذر(عابر)
سپردهگذار، سپردهگذاری
سرمایهگذار، سرمایهگذاری
شمارهگذاری
سِداگذار(صداگذار)، سِداگذاری
فروگذار(اهمالکار)، فروگذاری(قصور)
کلاهگذار، کلاهگذاری
کنارگذاری(اخراج،تخصیص)
گُذارش(عبور)
لولهگذاری
نامگذاری
نرخگذاری
نشانگذاری، نشانهگذاری
واگذار، واگذاری
🔺"گزار" از ریشه "گزاردن" است و به چمار(معنی) "بهجاآوردن" یا "انجامدادن" میباشد.
"گزاردن" همچنین برای "برگردان از زبانی به زبان دیگر یا از گفتاری به گفتار دیگر"(تعبیرکردن، شرح دادن، ترجمه، مترجم) کاربرد دارد(خوابگزاری=تعبیر خواب).
✍نمونه:
باجگزار، باژگزار(باجدهنده)
برگزار، برگزاری(اجرا)
بیمهگزار
پیامگزار(پیامبر، پیامرسان)، پیغامگزار
خوابگزار(تعبیرکنندهی خواب،معبّر)، خوابگزاری(تعبیر خواب)
سپاسگزار، سپاسگزاری، سپاسگزاردن
داتگزار(قانونگزار،اجراکنندهی قانون)
دادگـُزار(وکیل)، دادگزاری(وکالت)
کارگزار، کارگزاری
گزاردن(تفسیر،بیان،شرح،اداکردن)، گزارنده(مُفَسِر،شارح،اداکننده)
گزارش، گزارشگر(خبرگزار،مُعَبِر)، گزارشگری(خبرگزاری)، گزارشنامه(بولتَن)
گشتگزاری(آژانس مسافرتی)
گِلِهگزاری
نمازگزار
وامگزار(پسدهندهی وام و بدهی)
📝📝📝
پارسی را پاس بداریم
@Istga_Parsi
واژه های بیگانه: واژه های پارسی🎋
فاصله: بازه
فاصله گرفتن: دور شدن
فاضل: فرجاد
فاضلاب: پساب
فاعل: کنا- کننده- کنشگر
فاقد: بی
فاقد اعتبار: بی ارزش
فاکتور: سازه
فاکتور خرید: برگ خرید
فاکس: دورنگار
فامیل: خانواده- بستگان- خویشاوندان- دودمان
فامیلی: خانوادگی
فانی: زودگذر
فایده: بهره- سود- هوده
فتح: گشایش- پیروزی
فتح یا ظفر: پیروزی
فتنه: آشوب
فتوا: دادِستان
فتوا دادن: فتودن
فتوی: دادِستان
فحاشی: ناسزاگویی
فحش: دشنام- ناسزا
فرار: گریز
فراغت: آسایش
فرامین: فرمان ها
فرانشیز: خودپرداخت
فردی: یکایی
فرس: پارسی
فرصت: زمان
فرض: انگار- انگاره
فرض کرد: پنداشت
فرض کردن: انگاشتن- پنداشتن
فرضی: پندارین
فرضیه: انگاره
فرضیه بافی: گزاره پردازی
فرقه: دسته- گروه
فرکانس: بسامد
فرم: گونه- پیکر گونه
فرمول: سانیز- ساختاره- ریختار
فساد: پوسیدگی- تباهی
فصل: آوام- فرگرد- گسست- موسم- ورشیم
فضا: اِسپاش- کیهان- فراسو- فرامون
فضانورد: کیهان نورد
فطرت: سرشت
فطیر: بَرسم
فعال: کُنشگر- پویا- پرکار- پرکنش
فعالیت: کوشش- تکاپو- کار و جنبش- کُنشگری- کنش وری
فعل: کنِش- کارواژه
فعل و انفعال: برهمکنش
فعلا: هم اینک
فعلی: کنونی
فقدان: نبود
فقر: نداری- تهیدستی
فقط: تنها
فقه: نیرنگ- دین شناسی
فقیر: تهی دست- تهیدست- تنگدست
فقیه: دین شناس
فک: چانه
فکر: اندیشه
فکر کردن: اندیشیدن
فکس: دورنگار
فلاسک: دمابان
فلذا: بنابراین- پس
فلز: توپال
فلسفه: فرزان
فلش: پیکان
فلک: سپهر
فن: شِگرد
فنون: فندها
فوت شد: درگذشت- مرد
فورا: بی درنگ
فوری: بی درنگ
فوق: بالا- یادشده
فوق الذکر: یادشده
فوق العاده: بی اندازه
فوق برنامه: فرابرنامه
فوق تخصص: فراستاد
فوق الذکر: زبریاد
فوقانی: بالایی
فولدر: پوشه
فونت: دبیره- رایاوات- کلک
فهرست: پهرست
فهلوی: پهلوی
فهم: دانایی
فهمیدن: دانستن
فهیم: دانا
فی الفور: در دم
فی المثل: برای نمونه
فی الواقع: به راستی
فی نفسه: به خودی خود
فیروز: پیروز
فیش: برگه
فیض: بهره
فیل: پیل
فیلتر: پالایه
فیلسوف: فرزانه
فیلم: رخشاره
قائم به ذات: خود استوار
قاب: چارچوب
قابل: در خور- درخور
📝📝📝
پارسی را پاس بداریم
فاصله: بازه
فاصله گرفتن: دور شدن
فاضل: فرجاد
فاضلاب: پساب
فاعل: کنا- کننده- کنشگر
فاقد: بی
فاقد اعتبار: بی ارزش
فاکتور: سازه
فاکتور خرید: برگ خرید
فاکس: دورنگار
فامیل: خانواده- بستگان- خویشاوندان- دودمان
فامیلی: خانوادگی
فانی: زودگذر
فایده: بهره- سود- هوده
فتح: گشایش- پیروزی
فتح یا ظفر: پیروزی
فتنه: آشوب
فتوا: دادِستان
فتوا دادن: فتودن
فتوی: دادِستان
فحاشی: ناسزاگویی
فحش: دشنام- ناسزا
فرار: گریز
فراغت: آسایش
فرامین: فرمان ها
فرانشیز: خودپرداخت
فردی: یکایی
فرس: پارسی
فرصت: زمان
فرض: انگار- انگاره
فرض کرد: پنداشت
فرض کردن: انگاشتن- پنداشتن
فرضی: پندارین
فرضیه: انگاره
فرضیه بافی: گزاره پردازی
فرقه: دسته- گروه
فرکانس: بسامد
فرم: گونه- پیکر گونه
فرمول: سانیز- ساختاره- ریختار
فساد: پوسیدگی- تباهی
فصل: آوام- فرگرد- گسست- موسم- ورشیم
فضا: اِسپاش- کیهان- فراسو- فرامون
فضانورد: کیهان نورد
فطرت: سرشت
فطیر: بَرسم
فعال: کُنشگر- پویا- پرکار- پرکنش
فعالیت: کوشش- تکاپو- کار و جنبش- کُنشگری- کنش وری
فعل: کنِش- کارواژه
فعل و انفعال: برهمکنش
فعلا: هم اینک
فعلی: کنونی
فقدان: نبود
فقر: نداری- تهیدستی
فقط: تنها
فقه: نیرنگ- دین شناسی
فقیر: تهی دست- تهیدست- تنگدست
فقیه: دین شناس
فک: چانه
فکر: اندیشه
فکر کردن: اندیشیدن
فکس: دورنگار
فلاسک: دمابان
فلذا: بنابراین- پس
فلز: توپال
فلسفه: فرزان
فلش: پیکان
فلک: سپهر
فن: شِگرد
فنون: فندها
فوت شد: درگذشت- مرد
فورا: بی درنگ
فوری: بی درنگ
فوق: بالا- یادشده
فوق الذکر: یادشده
فوق العاده: بی اندازه
فوق برنامه: فرابرنامه
فوق تخصص: فراستاد
فوق الذکر: زبریاد
فوقانی: بالایی
فولدر: پوشه
فونت: دبیره- رایاوات- کلک
فهرست: پهرست
فهلوی: پهلوی
فهم: دانایی
فهمیدن: دانستن
فهیم: دانا
فی الفور: در دم
فی المثل: برای نمونه
فی الواقع: به راستی
فی نفسه: به خودی خود
فیروز: پیروز
فیش: برگه
فیض: بهره
فیل: پیل
فیلتر: پالایه
فیلسوف: فرزانه
فیلم: رخشاره
قائم به ذات: خود استوار
قاب: چارچوب
قابل: در خور- درخور
📝📝📝
پارسی را پاس بداریم
آیا می دانید ...؟ ☪
نشان مهر و ماه نشانی آریایی است و پیش از آن که نگاره ی روی پرچم کشورهایی مانند تورکیه (🇹🇷) و پاکستان (🇵🇰) شود،سدها سال پیش روی سکه های اشکانی و ساسانی نگاشته می شد!
📝📝📝
پارسی را پاس بداریم
نشان مهر و ماه نشانی آریایی است و پیش از آن که نگاره ی روی پرچم کشورهایی مانند تورکیه (🇹🇷) و پاکستان (🇵🇰) شود،سدها سال پیش روی سکه های اشکانی و ساسانی نگاشته می شد!
📝📝📝
پارسی را پاس بداریم
واژه های بیگانه: واژه های پارسی🎋
عواقب: پیامدها
عوام فریب: مردم فریب
عوام فریبانه: مردم فریبانه
عوامفریبانه: مردم فریبانه
عوامل: دست اندرکاران- سازه های- کارداران
عواید: درآمدها
عودت دادن: پس فرستادن- پس دادن
عوض: جابه جا- گردیده- ورت
عوض شدن: دیگر شدن
عوض کردن: جابجا کردن- جابجاکردن
عوضی: دیوانه
عهد: پیمان
عهدنامه: پیمان نامه
عیال: همسر
عیان: هویدا- آشکار
عیب: آک- بدی- کمبود
عیب دار: آکمند
عید: جشن- روزبه
عید نوروز: جشن نوروز
عیش و نوش: خوشگذرانی
عیلام: ایلام
عینک: چشم افزار- چشمی
غار: اشکفت
غارت: تاراج- چپاول
غافل از آنکه: ناآگاه از آنکه
غالب مردم: بیشتر مردم
غالبا: بیش تر
غایب: ناپیدا
غایت: تا
غذا: خوراک- خوراکی
غرامت: تاوان
غرب: باختر- خوربران
غرب: باختر
غربت: ناشناختگی
غرض: چشم داشت
غرض ورزی: بداندیشی
غروب: ایوار- فروشد- شامگاه
غرور: ابرخویشی- باد- برتنی
غریب: بیگانه- ناآشنا- دور- ناشناخته
غریبی: ناآشنایی
غسل: شستُشو- شست و شو
غصه: غم- اندوه
غضب: خشم
غفران: آمرزش- بخشایش
غفلت: ناآگاهی
غفور: بخشایشگر- آمرزگار- بخشاینده
غلات: جو و گندم
غلاف: روکش
غلام: برده
غلبه: چیرگی
غلبه کردن: چیره شدن
غلط: غلت- نادرست
غلطیدن: غلتیدن
غلظت: پرمایگی
غلیظ: پر مایه- چگال
غمگین: اندوه گین
غنا: پرمایگی
غنی: پر بار- پرمایه- توانگر
غواص: گوهرجوی- گوهرچین
غیاب: نبود
غیبت: دش یاد- ناپیدایی- بدگویی
غیبگو: پیشگو
غیر: جز- نا- دیگر
غیر عادی: نابهنجار
غیر قابل اجرا: انجام ناپذیر
غیر قابل ارجاع: برگشت ناپذیر
غیر قابل انعطاف: نرمش ناپذیر
غیر قابل باور: باورنکردنی
غیر قابل بخشش: نابخشودنی
غیر قابل بیان: ناگفتنی
غیر قابل تحمل: برنتافتنی
غیر قابل درک: درنیافتنی
غیر قابل دسترس: دست نیافتنی
غیر قابل عفو: نابخشودنی
غیر قابل فهم: درنیافتنی
غیر قابل قسمت: بخش ناپذیر
غیر قابل کنترل: مهار گسیخته
غیر قابل مقایسه: سنجش ناپذیر
غیر مجاز: نا روا
غیر معمول: نابهنجار
غیر ممکن: نشدنی- ناشدنی
غیرعادی: نابهنجار- ناهنجار
غیرفعال: بی کنش
غیرفعال کردن: ازکار انداختن
غیرقابل قبول: نپذیرفتنی
غیرقانونی: نارستکی
غیرمجاز: ناروا
غیرمرفه: بینوا
غیرممکن: نشدنی- ناشدنی
غیظ: خشم
فائق آمدن: پیروز شدن
فاتح: پیروزمند
فاجعه: دشامد
فاحشه: روسپی
فارس: پارس
فارسی: پارسی
فارغ: آسوده
فارغ البال: آسوده دل
فارغ التحصیل: دانش آموخته
فاسد: پوسیده- تباه
📝📝📝
پارسی را پاس بداریم
عواقب: پیامدها
عوام فریب: مردم فریب
عوام فریبانه: مردم فریبانه
عوامفریبانه: مردم فریبانه
عوامل: دست اندرکاران- سازه های- کارداران
عواید: درآمدها
عودت دادن: پس فرستادن- پس دادن
عوض: جابه جا- گردیده- ورت
عوض شدن: دیگر شدن
عوض کردن: جابجا کردن- جابجاکردن
عوضی: دیوانه
عهد: پیمان
عهدنامه: پیمان نامه
عیال: همسر
عیان: هویدا- آشکار
عیب: آک- بدی- کمبود
عیب دار: آکمند
عید: جشن- روزبه
عید نوروز: جشن نوروز
عیش و نوش: خوشگذرانی
عیلام: ایلام
عینک: چشم افزار- چشمی
غار: اشکفت
غارت: تاراج- چپاول
غافل از آنکه: ناآگاه از آنکه
غالب مردم: بیشتر مردم
غالبا: بیش تر
غایب: ناپیدا
غایت: تا
غذا: خوراک- خوراکی
غرامت: تاوان
غرب: باختر- خوربران
غرب: باختر
غربت: ناشناختگی
غرض: چشم داشت
غرض ورزی: بداندیشی
غروب: ایوار- فروشد- شامگاه
غرور: ابرخویشی- باد- برتنی
غریب: بیگانه- ناآشنا- دور- ناشناخته
غریبی: ناآشنایی
غسل: شستُشو- شست و شو
غصه: غم- اندوه
غضب: خشم
غفران: آمرزش- بخشایش
غفلت: ناآگاهی
غفور: بخشایشگر- آمرزگار- بخشاینده
غلات: جو و گندم
غلاف: روکش
غلام: برده
غلبه: چیرگی
غلبه کردن: چیره شدن
غلط: غلت- نادرست
غلطیدن: غلتیدن
غلظت: پرمایگی
غلیظ: پر مایه- چگال
غمگین: اندوه گین
غنا: پرمایگی
غنی: پر بار- پرمایه- توانگر
غواص: گوهرجوی- گوهرچین
غیاب: نبود
غیبت: دش یاد- ناپیدایی- بدگویی
غیبگو: پیشگو
غیر: جز- نا- دیگر
غیر عادی: نابهنجار
غیر قابل اجرا: انجام ناپذیر
غیر قابل ارجاع: برگشت ناپذیر
غیر قابل انعطاف: نرمش ناپذیر
غیر قابل باور: باورنکردنی
غیر قابل بخشش: نابخشودنی
غیر قابل بیان: ناگفتنی
غیر قابل تحمل: برنتافتنی
غیر قابل درک: درنیافتنی
غیر قابل دسترس: دست نیافتنی
غیر قابل عفو: نابخشودنی
غیر قابل فهم: درنیافتنی
غیر قابل قسمت: بخش ناپذیر
غیر قابل کنترل: مهار گسیخته
غیر قابل مقایسه: سنجش ناپذیر
غیر مجاز: نا روا
غیر معمول: نابهنجار
غیر ممکن: نشدنی- ناشدنی
غیرعادی: نابهنجار- ناهنجار
غیرفعال: بی کنش
غیرفعال کردن: ازکار انداختن
غیرقابل قبول: نپذیرفتنی
غیرقانونی: نارستکی
غیرمجاز: ناروا
غیرمرفه: بینوا
غیرممکن: نشدنی- ناشدنی
غیظ: خشم
فائق آمدن: پیروز شدن
فاتح: پیروزمند
فاجعه: دشامد
فاحشه: روسپی
فارس: پارس
فارسی: پارسی
فارغ: آسوده
فارغ البال: آسوده دل
فارغ التحصیل: دانش آموخته
فاسد: پوسیده- تباه
📝📝📝
پارسی را پاس بداریم
آیا می دانید ...؟
دست کم نام 30 کشور پارسی است:
1. ایران: سرزمین آزادگان و پارسایان
2. ارمنستان: سرزمین مردان آریایی
3. آذربایجان (آذرآبادگان): سرزمین آتش
4. گرجستان (ورجستان): سرزمین بلند
5. روسیه: سرزمین روستاییان
6. سربستان (سروستان): سرزمین پردرخت
7. کرواسی (خورواتیا): سرزمین خورآسانیان
8. بلغارستان (بورگستان): سرزمین برج ها و دژها
9. مصر (میترا): سرزمین آفتاب
10. تانزانیا (تانگانیکا+ زنگبار): سرزمین سیاهان زنگی
11. اربستان: سرزمین پایین دست
12. عراق (اوروک/اراک): سرزمین پست
13. اردن (اور دُن): سرزمین کنار دریای مرده
14. سوریه (شام): سرزمین شامگاهی و باختری
15. کویت (کوت): سرزمین دژ استوار
16. قطر (گوادر): بندر
17. بحرین (بهرام): نام پارسی مریخ
18. دوبی (دوپی): شهر دوتکه و دوبنیاد
19. هند: سرزمین آنسوی رود سند
20. پاکستان: سرزمین پاک
21. افغانستان (آبگانستان): سرزمین پر آب
22. تاجیکستان: سرزمین شاهان
23. ازبکستان: سرزمین بغان و بزرگان
24. قرقیزستان(کرکس ستان): سرزمین کسان بزرگ
25. قزاقستان (کاساک ستان): سرزمین کاسی ها
26. ترکمنستان: سرزمین مردان گرگینه
27. تورکیه: سرزمین نژاد گرگینه
28. برونئی (بارانی): سرزمین پر باران
29. بوتان (بتان): سرزمین بت ها
30. کامبوج: سرزمین نژاد کمبوجیه
پارسی را پاس بداریم
دست کم نام 30 کشور پارسی است:
1. ایران: سرزمین آزادگان و پارسایان
2. ارمنستان: سرزمین مردان آریایی
3. آذربایجان (آذرآبادگان): سرزمین آتش
4. گرجستان (ورجستان): سرزمین بلند
5. روسیه: سرزمین روستاییان
6. سربستان (سروستان): سرزمین پردرخت
7. کرواسی (خورواتیا): سرزمین خورآسانیان
8. بلغارستان (بورگستان): سرزمین برج ها و دژها
9. مصر (میترا): سرزمین آفتاب
10. تانزانیا (تانگانیکا+ زنگبار): سرزمین سیاهان زنگی
11. اربستان: سرزمین پایین دست
12. عراق (اوروک/اراک): سرزمین پست
13. اردن (اور دُن): سرزمین کنار دریای مرده
14. سوریه (شام): سرزمین شامگاهی و باختری
15. کویت (کوت): سرزمین دژ استوار
16. قطر (گوادر): بندر
17. بحرین (بهرام): نام پارسی مریخ
18. دوبی (دوپی): شهر دوتکه و دوبنیاد
19. هند: سرزمین آنسوی رود سند
20. پاکستان: سرزمین پاک
21. افغانستان (آبگانستان): سرزمین پر آب
22. تاجیکستان: سرزمین شاهان
23. ازبکستان: سرزمین بغان و بزرگان
24. قرقیزستان(کرکس ستان): سرزمین کسان بزرگ
25. قزاقستان (کاساک ستان): سرزمین کاسی ها
26. ترکمنستان: سرزمین مردان گرگینه
27. تورکیه: سرزمین نژاد گرگینه
28. برونئی (بارانی): سرزمین پر باران
29. بوتان (بتان): سرزمین بت ها
30. کامبوج: سرزمین نژاد کمبوجیه
پارسی را پاس بداریم