Telegram Web
Forwarded from عکس نگار
«خرید انلاین»
ماجرا از اونجایی شروع شد که چند تا از دوستان رو به صرف آش رشته دعوت کردم و موقع پذیرایی فهمیدم ملاقه‌هایی که دارم، به درد نمی‌خورند. یکی شون اونقدر بزرگ بود که انگار برای دیگ آش نذری ساخته شده بود، یکی دیگه که مثلاً شیک و مجلسی بود، زده و کهنه شده بود، و یکی دیگه هم بیشتر شبیه قاشق بود تا ملاقه! خلاصه، مهمونا با بزرگواری چیزی نگفتن، ولی من فردای اون روز با خودم گفتم: «این‌طوری نمیشه! همین الان باید یک ملاقه خوشگل و درست‌ و حسابی بخرم، صبر کردن تا آخر هفته امکان نداره!»

یه ملاقه نقره‌ای شیک از یه سایت سفارش دادم. سفارش دادن همانا و شروع پیام‌های پشت سر هم همان!
اول پیام اومد که: «ممنون از خرید شما! بزودی جزئیات رو اعلام می‌کنیم.» چند ساعت بعد: «سفارش شما در حال بررسی است.» بعد: «خوشبختانه سفارش شما آماده شد!» تا اینجا خیالم راحت شد و گفتم: «خب، بزودی می‌تونیم با ملاقه جدید باقیمونده آش رو بخوریم.»

اما چند روز گذشت و از ملاقه خبری نشد! همون آش رو قاشق قاشق تو ظرف کشیدیم تا تموم شد. بعد یه پیام اومد: «آیا مایلید به جای ملاقه نقره‌ای، ملاقه طلایی بفرستیم؟» جواب دادم: «نه، اصلاً به بقیه قاشق و چنگال‌هام نمیاد!» جواب بعدی: «متأسفانه رنگ نقره‌ای (اوت اف استاک) تموم شده، باید صبر کنید.»

چند روز بعد، وسط یه کنفرانس کاری با صدای نوتیفیکیشن گوشی‌ام رو در مقابل چشم غره همکاران چک کردم، دیدم نوشته: «شما از مشتریان خوش‌شانس ما هستید! ملاقه مورد نظر شما در یکی از انبارها پیدا شده.» دوباره دو روز بعد، وسط کار و دستکش به دست، پیام اومد: «خبر خوش! ملاقه آماده ارسال به اداره پست شد.»

از اون لحظه به بعد، شب و روز پیام‌هایی درباره ملاقه می‌رسید! «به‌دلیل شرایط بد آب‌وهوایی ارسال با تأخیر مواجه است…» دیگه بی‌خیال ملاقه شدم و کلاً فراموشش کردم.

تا اینکه امشب برگشتم خونه و دیدم یه پاکت پستی دارم. بازش که کردم، از دیدنش شوکه شدم. ملاقه‌ای که تو پاکت بود، به اندازه گوشی موبایلم بود! کاملاً واضح بود که این ملاقه، حتی به محض استفاده، توی کاسه آش غرق می‌شه!

حالا چند ساعته دارم به خودم بد و بیراه می‌گم: «زن حسابی! ملاقه هم چیزی بود که آنلاین سفارش بدی؟ این همه ملاقه توی فروشگاه‌ها بود! بعد از دو هفته صبر و رد و بدل کردن دویست تا پیام، یه ملاقه گرفتی که نه به درد می‌خوره، نه ارزش پس دادن داره!»

#خرید_انلاین
ژینوس صارمیان

https://www.tgoop.com/Jsaremianmd
داستان‌های غیر منتظره

در دورانی که تلویزیون بجز «اوشین» و «محله برو بیا» برنامه جالبی برای تماشا نداشت، گاهی یک فیلم سینمایی پخش میشد به اسم «داستان‌های غیرمنتظره» که بنظر میرسید یک سریال تلویزیونی بود که سه قسمتش رو بعنوان فیلم سینمایی به ما قالب میکردند.
یکی از داستان‌ها مربوط به کارمندی بود که به اختلاس متهم شده بود و چند بازرس از مرکز فرستاده بودند که دفتر و دستک‌هایش رو بررسی کنند. بازرس ها گاه‌گاهی با تعجب بهم نگاه میکردند و دفاتری رو بهم نشون میدادند. در پایان موقع اعلام نتیجه گفتند: «ما نه تنها هیچ اشکالی در کار شما ندیدیم بلکه از اینهمه دقت و نظم در کارتان متعجب شدیم. شما الگوی یک کارمند نمونه‌اید» . شب که کارمند به خونه رفت، همسرش پرسید: امروز چطور شد؟ و او هم ماجرا رو تعریف کرد. همسرش گفت: «دیدی گفتم. تو سالها کارت رو به بهترین نحوه انجام دادی و هیچوقت مورد توجه نبودی. اگر من اون نامه را نفرستاده و تو را متهم نمیکردم، هیچکس نمیفهمید تو چقدر خوبی. حالا صبر کن دارم نامه بعدی رو مینویسم در مورد اینکه تو یک رشوه کلان گرفته‌ای ….»
راستش از شما چه پنهان من تا همین اواخر دکتر غلامحسین ساعدی رو چندان نمیشناختم. بجز خواندن یکی دو داستان کوتاه و دیدن فیلم گاو که میدانستم فیلم‌نامه‌اش رو نوشته. بعد از ماجرای «دفع بول» اخیر کنجکاو شدم و خلاصه کل اینترنت رو زیر و رو کرده و تا جایی که در توان بود مصاحبه و داستان کوتاه و بلند و نمایشنامه از ایشان خواندم و متوجه شدم چه نویسنده و طنزپرداز حاذقی بوده. چند روز پیش که این موضوع رو به دوستم گفتم، او هم گفت: «چه جالب. اتفاقا من هم اخیرا کلی از کارهای ساعدی رو خوندم»….
شب با خودم فکر کردم در این مدت نام دکتر غلامحسین ساعدی بعد از سالها فراموشی دوباره بر سر زبان‌ها افتاده و هرکس چه موافق و چه مخالف برای اینکه در مباحثه (شما بخوانید گیس و گیس‌کشی) از قافله عقب نماند، در مورد ایشان جستجو و مطلبی ازشان خوانده‌. یاد فیلم مزبور افتادم. ضمن اینکه اغلب اتفاق نظر داشتند که مایع مذکور از بطری آب و نه از مجرای ادرار خارج شده بود، نکند «شاشنده» هم یک دلسوخته هنر و ادبیات این سرزمین بوده و دیده حالا که نسل ما به زبان خوش حاضر نیست مطلبی طویل‌تر از یک توییت، یا نهایتا پست تلگرامی بخواند، تصمیم گرفته به این روش اذهان مردم را متوجه یکی از بزرگان ادبیات معاصر کند.
در ادامه فکر کردم که اگر شاشوی محترم هر از گاهی بر سر مزار یکی از مفاخر عمل تخلیه را تقلید کند، و برای جلوگیری از کاهش حساسیت با انواع اشربه و اطعمه کمی ابتکار عمل (یا بقول خارجی‌ها creativity) در امر دفع بول و غائط به خرج دهد، ما با عده کثیری از مشاهیر هنر و ادبیات آشنا شده و کلی به دانش و معلومات مان افزوده خواهد شد و طنین چکاچک شمشیرهای برنده در فضای مجازی هم رساتر میگردد.

ژینوس صارمیان
#غلامحسین_ساعدی

https://www.tgoop.com/Jsaremianmd
چند شب پیش، دمی مور هنگام دریافت جایزه گلدن گلوب برای بهترین بازیگر نقش اول زن گفت: «ما گاهی فکر می‌کنیم به اندازه کافی باهوش، زیبا، لاغر، یا موفق نیستیم و خلاصه اینکه به‌طور کلی کافی نیستیم. در چنین لحظاتی، زنی به من گفت: بدان که تو هرگز کافی نخواهی بود. اما به جای تلاش برایکافی بودن، خط‌کش اندازه‌گیری دیگران را کنار بگذار تا ارزش واقعی خودت را درک کنی. امروز من کامل بودن خودم را جشن می‌گیرم.»

این صحبت‌ها مرا به یاد تجربه‌هایی انداخت که بسیاری از ما در زندگی با آنها مواجه شده‌ایم: لحظاتی که دیگران باعث می‌شوند احساس ناکافی بودن کنیم و ما، در واکنشی ناامیدانه، تلاش می‌کنیم نظرشان را تغییر دهیم. غافل از اینکه هر بار، ایراد جدیدی بر ما وارد می‌کنند و بدین‌گونه وارد چرخه‌ای معیوب می‌شویم؛ چرخه‌ی «احساس ناکافی بودن - جلب رضایت دیگران». این چرخه هرگز متوقف نمی‌شود و ما را به ورطه‌ی ناامیدی می‌کشاند، مگر اینکه در لحظه‌ای مناسب تصمیم بگیریم خود را از آن بیرون بکشیم.

این چرخه‌ی معیوب می‌تواند در هر نوع رابطه‌ای شکل بگیرد: زناشویی، دوستی، کاری یا حتی روابط خانوادگی، با نزدیک‌ترین افراد مثل پدر و مادر، خواهر، برادر و فرزندان و تا زمانی که اجازه دهیم نظرات دیگران به واقعیت وجودی ما تبدیل شود، آرامش را نخواهیم یافت.

صحبت‌های دمی مور به یادم آورد که من نیز سال‌ها پیش همین مسیر را طی می‌کردم؛ خودم را با معیارهای دیگران می‌سنجیدم و همواره به دنبال کسب تأیید و رضایت‌شان بودم، رضایتی که هیچ‌گاه به دست نمی‌آمد. تا روزی که پذیرفتم هرگز برای دیگران کافی نخواهم بود.

از آن روز تلاش کردم خودم را، با تمام کاستی‌هایم، دوست بدارم و بپذیرم که هر نقصی در وجودم، که بخاطر خوشایند دیگران سعی در ترمیم آن ندارم، بخشی از کمال من است و امروز من نیز کامل بودن خود را جشن می‌گیرم.

ژینوس صارمیان

https://www.tgoop.com/Jsaremianmd
هدیه مرگ

امشب در آخرین ساعت کاری هفته، در حالی که خستگی به اوج رسیده بود، روی میزم متوجه نمونه‌ای شدم که برای آزمایشات تکمیلی به مرکزی دیگر فرستاده بودم و حالا جوابش برگشته بود. وقتی برگه را برداشتم و نگاه کردم، اولین چیزی که دیدم، نام خودم بود. دلم فرو ریخت. در آن لحظه، مغزم نمی‌توانست منطقی فکر کند؛ اینکه من به‌تازگی هیچ نمونه‌ای برای آزمایش نفرستاده‌ام. تنها چیزی که احساس کردم، تصور خودم در جایگاه فردی مبتلا به سرطان پیشرفته بود. وحشتی عمیق وجودم را فراگرفت، انگار این برگه می‌توانست پایان داستان زندگی‌ام باشد.

چند لحظه بعد، متوجه اشتباه خودم شدم. نام من در بخش “پزشک درخواست‌کننده” نوشته شده بود، نه بیمار. نفسی به سختی کشیدم و به یاد کلیپی افتادم که اخیراً در فضای مجازی دیده بودم؛ برنامه‌ای که در آن به مهمان‌ها کفن و اعلامیه مرگ به‌عنوان هدیه داده می‌شد. همان لحظه با خودم فکر کردم، این دیگر چه ابتکار نفرت‌انگیزی است؟

در دورانی که بیشتر مردم با اضطراب و افسردگی دست‌وپنجه نرم می‌کنند، زمانی که آمار خودکشی هر روز بالاتر می‌رود، و در دوره‌ای که همه در تلاش‌اند علائم افسردگی را بشناسند و به افراد مبتلا کمک کنند، چرا باید رسانه‌ای رسمی به مهمانانش “مرگ و نیستی” هدیه بدهد؟ آیا در این سازمان عریض و طویل، که تعداد کارکنانش از بسیاری از رسانه‌های بزرگ خبری جهان بیشتر است، واقعاً روان‌شناس یا روان‌پزشکی برای نظارت بر محتوای برنامه‌ها وجود ندارد؟

اولاً، اگر کسی قرار باشد به مرگ و نیستی و فانی بودن دنیا فکر کند، این باید تصمیم شخصی او باشد، نه تحمیل‌شده از یک منبع خارجی.
ثانیاً، ما که خودمان هر روز چندین بار مرگ خود یا عزیزان‌مان را در ذهن‌مان مجسم می‌کنیم و چشم‌هایمان خیس می‌شود، لطفاً شما دیگر ما را به یاد مرگ نیندازید.
ثالثاً، بودن یا نبودن ما چه تأثیری در روند جامعه دارد؟ با مرگ ما، نه میزان بی‌عدالتی کاهش پیدا می‌کند، نه اختلاس‌ها متوقف می‌شوند، نه فرزندان‌مان از منابع مالی بادآورده محروم می‌شوند و نه خویشاوندان‌مان از مناصب کنار گذاشته می‌شوند.

ما سرمان را پایین انداخته‌ایم و مشغول روزمرگی‌هایمان هستیم. مرگ و نیستی را به آنانی تقدیم کنید که قدرت و ثروت برایشان آن‌قدر ارزشمند است که حاضرند به خاطرش هر حقی را ناحق کنند.

ژینوس صارمیان

https://www.tgoop.com/Jsaremianmd
«زن کشی»

هر چهار روز یک زن در کشور ما توسط یکی از مردان خانواده به قتل می‌رسد، و چرخه معیوب «قتل – عدم مجازات قاتل» بار دیگر تکرار می‌شود، درحالی‌که قاتلان هر بار گستاخ‌تر و بی‌پرواتر می‌شوند.

همین چند روز پیش، دختری به دست پدرش به قتل رسید؛ درحالی‌که دو سال پیش، دخترعموی او نیز قربانی خشونت خانوادگی شده و به دست عمویش جان باخته بود.

با هر قتل، پرسش‌های تلخی دوباره مطرح می‌شوند:
• چند بار دیگر باید شاهد قتل فجیع دختران و زنان این سرزمین باشیم؟
• تا کی پدر، برادر، همسر، عمو، دایی و حتی عموزاده‌ها خود را مالک جان و زندگی یک زن خواهند دانست؟
• چند قاتل دیگر باید پس از سپری کردن حبسی کوتاه، آزادانه به جامعه بازگردند و الگوی جدیدی برای مردان زن‌کش شوند؟
• چند سال دیگر باید منتظر بمانیم تا کار فرهنگی به نتیجه برسد؟

«تغییر» تنها اصل ثابت این جهان است.

درحالی‌که روانشناسی نوین تأکید دارد که والدین مالک فرزندان خود نیستند، قوانین کشور ما همچنان با دیدگاهی کهن و قرون‌وسطایی، پدر را ولی دم و صاحب جان فرزندش می‌داند؛ تا جایی که حتی در برابر قتل او نیز پاسخگو نمیباشد.

«ندانم‌کاری» یعنی دست روی دست گذاشتن و هیچ اقدامی برای تغییر این قوانین نکردن، و درعین‌حال انتظار نتایج متفاوت داشتن.

قانون نباید میان قاتلان در قتل‌های ناموسی و دیگر قاتلان تفاوت قائل شود؛ زیرا قانونی که تبعیض‌آمیز باشد، نمی‌تواند مدعی اجرای عدالت باشد.

اولین و حداقل‌ترین اقدام در این مسیر، تصویب لایحه منع خشونت علیه زنان است—لایحه‌ای که پس از دوازده سال تعلل، همچنان در انتظار تصویب مانده است.

ژینوس صارمیان
#زن_کشی
#قتل_ناموسی

https://www.tgoop.com/Jsaremianmd
Forwarded from عکس نگار
مورچگان

بچه‌ها، امروز می‌خواهم برایتان یک قصه تعریف کنم:

مورچه‌ای وارد یک ساعت شد و چشمش به عقربه‌ای افتاد که تند و تند حرکت می‌کرد. دید که هر بار یک دور کامل می‌چرخد، عقربه کوچک تکانی به خودش می‌دهد. وقتی شصت بار می‌چرخد، تازه عقربه بزرگ کمی جابه‌جا می‌شود. با خودش فکر کرد: “چه سیستم ناعادلانه‌ای! چطور ممکن است یکی این‌قدر زحمت بکشد و آن دیگری فقط نظاره‌گر باشد و بهره ببرد؟ این انصاف نیست. باید با این بی‌عدالتی مبارزه کنم، باید عقربه کارگر را به حقوقش آگاه کنم!”
با این فکر جلو رفت و با صدای بلند گفت:
• “می‌دانی که شب و روز در حال حرکت و تلاش هستی، ولی آن یکی‌ها خیلی کمتر از تو کار می‌کنند؟ آن‌ها از تو بهره‌کشی می‌کنند!”
اما عقربه ثانیه‌شمار آن‌قدر مشغول چرخیدن بود که فرصت گوش دادن به این حرف‌ها را نداشت. مورچه ناامید نشد و سراغ عقربه دقیقه‌شمار رفت:
• “درسته که تو به اندازه آن یکی کار نمی‌کنی، ولی تو هم به نوبه خودت تحت ظلم هستی!”
عقربه دقیقه‌شمار خندید و گفت:
• “دلت خوشه! تا بوده، همین بوده. من از وضعم راضیم، لااقل جای آن یکی نیستم!”
مورچه به آخرین امیدش چنگ زد و به سراغ عقربه بزرگ رفت:
• “تو باید از خودت خجالت بکشی که این‌طور از زحمت دیگران استفاده می‌کنی!”
عقربه بزرگ پوزخندی زد و بی‌اعتنا گفت:
• “برو بابا!”
اما مورچه تسلیم نشد. با خشم فریاد زد:
• “من این وضعیت را تغییر می‌دهم! حتی اگر به قیمت جانم تمام شود!”
و بی‌درنگ خودش را میان چرخ‌دنده‌های ساعت انداخت. مورچه له شد. چرخ‌ها برای چند ثانیه از حرکت ایستادند… اما بعد، انگار نه انگار که اتفاقی افتاده، دوباره به کارشان ادامه دادند.

این داستان را کسی برایمان تعریف کرد که مایل نیستم نام و موقعیتش را فاش کنم.
او ادامه داد:
• “بچه‌ها، ما شاید قادر نباشیم دنیا را تغییر دهیم، اما می‌توانیم مسیر زندگی‌مان را طوری انتخاب کنیم که عقربه بزرگ باشیم، یا لااقل عقربه ثانیه‌شمار نباشیم.

نمیدانم چرا این روزها مرتب به یاد این داستان می‌افتم. حسی شبیه همان مورچه‌ای دارم که در پیچ‌وخم سیستم پیچیده‌ی ساعت گیر افتاده و هیچ کاری از دستش برنمی‌آید. مورچه‌ای که روزی سودای تغییر در سر داشت.
دور و برم را که نگاه می‌کنم، مورچگان دیگری را می‌بینم:
• بعضی در اوج یأس و ناامیدی، به جان هم افتاده‌اند، یکدیگر را به همکاری با عقربه بزرگ متهم می‌کنند و برخی حتی دریدن همدیگر را آغاز کرده‌اند.
• بعضی دیگر نطق‌های آتشین می‌خوانند و سایر مورچگان را به ازخودگذشتگی و پریدن در چرخ‌دنده‌ها تشویق می‌کنند.
• گروهی هم دور هم جمع شده‌اند و بیانیه صادر می‌کنند.
• برخی خسته و ناامید، در گوشه‌ای نظاره‌گرند…
و در این میان، عقربه‌های ساعت با همان نظم ناعادلانه‌ی همیشگی، همچنان در حال حرکتند….

ژینوس صارمیان‌

https://www.tgoop.com/Jsaremianmd
Forwarded from عکس نگار
در سایه سرو

دیشب انیمیشن زیبای در سایه سرو را دیدم؛ روایتی شیرین و امیدبخش از وقایع تلخ روزگار. داستانی که بدون استفاده از هیچ کلامی، عمیق‌ترین ارتباط را با بیننده برقرار می‌کند. لوکیشن داستان را می‌توان از نشانه‌هایی مانند فرش یا بخاری علاءالدین واژگون‌شده دریافت.

داستان با ناخدایی آغاز می‌شود که روزهایش را در کشتی‌ای که او را به گذشته‌اش پیوند می‌دهد، سپری می‌کند و در تلاش برای بازسازی آن است. اما هر حادثه‌ای، خاطرات تلخ و وحشتناک گذشته را برایش زنده می‌کند و او را به‌شدت عصبی می‌سازد، تا جایی که حتی دخترش تصمیم به ترک او می‌گیرد.

اما با آمدن نهنگی که در ساحل به گل نشسته است، داستان رنگ و بویی تازه می‌گیرد. تلاش برای نجات نهنگ، به نمادی از امید و مبارزه برای آینده تبدیل می‌شود. در نهایت، بریدن و گسستن اتصال با گذشته است که می‌تواند راهی برای رهایی و رسیدن به آزادی باشد.

از آنجا که پرداختن به حواشی اسکار، زیبایی این اثر را تحت‌الشعاع قرار می‌دهد، ترجیح می‌دهم به این مقوله وارد نشوم. اما دو نکته را نمی‌توان نادیده گرفت:

اول اینکه مسلط نبودن به زبان انگلیسی در میان برندگان اسکار فیلم‌های بین‌المللی، امری کاملاً طبیعی است و در بسیاری از موارد، برندگان از مترجم استفاده می‌کنند.

دوم حضور شیرین سوهانی با آن چهره ملیح و زیبا، در نهایت سادگی و با پوشش انتخابی، در یک تریبون بین‌المللی—آن هم در مراسمی که سلبریتی‌ها به‌عنوان ابزاری برای تبلیغ لباس‌ها و جواهرات چندصدهزار دلاری صنعت مد حضور دارند—تصویری غرورآفرین از زن ایرانی به نمایش گذاشت.

بیایید با پرداختن به حواشی، حلاوت این جایزه را در کامشان تلخ نکنیم.

ژینوس صارمیان
#اسکار
#در_سایه_سرو
#شیرین_سوهانی
#حسین_ملایمی

https://www.tgoop.com/Jsaremianmd
Forwarded from عکس نگار
روز جهانی زن را به همه زنان شجاع و توانمند تبریک می‌گویم. امید دارم که روزی همه زنان جهان در آزادی و برابری، بدون تبعیض و خشونت، زندگی کنند. آرزو می‌کنم که هیچ زنی قربانی سوءاستفاده، ازدواج اجباری، کودک‌همسری، قتل ناموسی یا نابرابری نشود و هر دختری حق انتخاب مسیر زندگی‌اش را داشته باشد. به امید جهانی که در آن صدای زنان شنیده شود و حقوقشان بی‌قیدوشرط محترم شمرده شود.
Forwarded from عکس نگار
نوروزتان پیروز

انگار هرچه سن بالاتر می‌رود، همه چیز ساده‌تر می‌شود. مثل سفره هفت‌سین امسالم که باوجود وسواس فراوان و جست‌وجوی چندین فروشگاه برای پیدا کردن سنبل، در نهایت ساده‌تر از هر سال چیده شد.

تحویل سال برای من پنج صبح بود. تنها کنار سفره نشستم، مبادا اولین لحظات سال نو را در خواب از دست بدهم و بقول مادربزرگم بقیه سال را در خواب بگذرانم. در همان سکوت سحرگاهی، به مهم‌ترین آرزوهای زندگی‌ام فکر کردم و دیدم که هیچ چیز برایم ارزشمندتر از سلامتی و فرصت دیدار دوباره عزیزانم نیست.

پس این آرزو را با شما که در این سال‌ها همراهم بوده‌اید، شریک می‌شوم: سال نو بر شما مبارک! امیدوارم سالی سرشار از سلامتی و لحظاتی ناب در کنار عزیزانتان داشته باشید. چراکه بدون سلامتی، هیچ داشته‌ای لذت‌بخش نیست، و بدون حضور عزیزان، هیچ سعادتی کامل نمی‌شود

ژینوس صارمیان

https://www.tgoop.com/Jsaremianmd
New Year Resolution

تصمیم سال نو


چند شب پیش با عجله برگشتم خونه که برای مهمونی پات‌لاک غذایی آماده کنم. نخود و لوبیا رو از قبل خیس کرده بودم به نیت اینکه شاید آش رشته درست کنم، ولی دیدم دخترم حالش خوب نیست و داره مریض می‌شه.

دلم نمی‌اومد جشن ایرانی رو از دست بدم، ولی نمی‌خواستم باعث مریض شدن بقیه هم بشیم. پس با خودم گفتم بی‌خیالِ آش، یه سوپ ساده برای دخترم درست کردم، آب پرتقال گرفتم، و در نهایت اون جعبه شیرینی‌ای که برای مهمون‌های عیدی که سال‌هاست پیداشون نشده ، خریده بودم رو هم برداشتم و رفتم مهمونی.

اونجا که رسیدم دیدم خانوم‌های هنرمند ایرانی چه غذاهای رنگ‌به‌رنگ و خوش‌ظاهری درست کرده و چهار نفر هم قابلمه‌ های بزرگ آش آورده بودند! با خودم گفتم چقدر خوبه که آدم گاهی فقط بشینه و هنر دیگران رو تحسین کنه، بدون اینکه بخواد خودی نشون بده.

سال‌ها فکر می‌کردم باید از هر انگشتم یه هنر بریزه تا حس موفق بودن کنم، ولی حالا می‌بینم که «ریلکس بودن» و «توانایی لذت بردن از کارهای سایر افراد» خودش یه مهارت مهمه؛ مهارتی که خیلی‌هامون، از جمله خودم، باید یاد بگیریم.

پس تصمیم امسالم اینه: هرجا که شد فقط نظاره‌گر باشم (شما بخونید: در صورت لزوم تنبلی کنم!) و انرژی‌مو برای مواردی بذارم که واقعاً لازمه.

ژینوس صارمیان

https://www.tgoop.com/Jsaremianmd
پایتخت

با وجود اینکه مدتهاست فرصت نکرده‌ام سریال و حتی یک فیلم سینمایی ببینم و آبونمان کانال‌ها و شبکه‌های مختلف بلاستفاده مونده ، دیشب بالاخره آخرین قسمت سریال «پایتخت» رو دیدم. اعتراف میکنم در این روزهای سخت و در زمانی که هیچ روزنه امیدی برای بهبودی وضعیت جهان نمیبینم، تنها دلخوشی‌ام برگشتن به خونه و دیدن اپیزود جدیدی از پایتخت بود. قطعا از حواشی سریال و انتقادهای سختی که به آن شده هم بیخبر نماندم. این مجموعه از نظر من تلفیق موفقی از «طنز» و فیلم‌های ایام «کریسمس» شبکه هالمارک بود. از همان‌هاییکه آدم‌های خوب و مهربون در شهرهای کوچک زندگی میکنند و کلیسا میرن و برعکس همه ادمهای پولدار و موفق ساکن شهرهای بزرگ و خبیثند و اعتقادی هم به معجزه کریسمس ندارند. در انتها هم زن و مردی بهم میرسند و تماشای اون با یک سرخوشی سطحی به پایان میرسه….
کلا همانطور که آدم وقتی میخواد به بچه‌اش بگه سیگار نکش و با رفقای ناباب حشر و نشر نکن، باید یک سرگرمی سالم و یا دوستانی مناسب رو جایگزین کنه، صرف ایراد گرفتن از پایتخت و برحذر داشتن مردم از تماشای آن بدون جایگزین کردن برنامه‌های مفرح راه بجایی نمیبره. پایتخت مثل سایر سریال‌های کمدی هیچ ادعایی در آموزش و ارتقا سطح آگاهی مردم نداره و اصولا در فیلم‌های طنز اغلب قهرمانان باهوش و تحصیل‌کرده نیستند (مثل شخصیت «جویی» در سریال فرندز) و با نادانی خود لحظات شادی خلق میکنند. بجز اینها رمز موفقیت پایتخت اتفاقا برخلاف ادعای مخالفانش در واقعی بودن ادمهاست. ادمهای معمولی که در شرایط غیرمعمولی قرار میگیرند. ادمهایی که با وجود اینکه گاهی بهشون انگ « شخصیت سمی» میزنیم ولی همه ما به خوبی باهاشون ارتباط برقرار میکنیم و نمونه‌هاش رو در بین اطرافیان و دوستان‌مون داریم. بهمین دلیله که نه تنها موفق به خنداندن ما میشه بلکه هرجا که لازم باشه میتونه اشک‌مون رو هم در بیاره. کدوم یک از ما میتونه ادعا کنه که در خانواده‌اش دعوایی مثل بهتاش و نقی و یا در مسافرت‌های خانوادگی جر و بحث های مشابه رو تجربه نکرده؟ ولی در پایان هر اتفاقی هم که افتاده، در شرایط سخت اعضای خانواده همدیگرو رها نکرده‌اند. شاید بهمین دلیل باشه که از بین این همه سریال رنگ و وارنگ میشینم و پایتخت نگاه میکنم. چون دلم برای سرزمینم، خانواده‌ام و دیدن ادمهای معمولی بشدت تنگ شده ….

ژینوس صارمیان

https://www.tgoop.com/Jsaremianmd
زخم

امروز در خبرها خواندم که بازپرسی که مسئول پیگیری پرونده‌های جنایی حل‌نشده‌ی قدیمی بود، با بررسی شجره‌نامه‌ی خانوادگی یک خواهر، توانست محل اختفای زنی را حدس بزند که بیش از ۶۰ سال پیش، در سن ۲۰ سالگی در ایالت ویسکانسین ناپدید شده بود و همه گمان می‌کردند به قتل رسیده است. مأموران به محل مورد نظر رفتند و «ادری» هشتاد و چند ساله را در سلامت کامل یافتند.

ادری در ۱۵ سالگی ازدواج کرده و دو فرزند داشت. او سال‌ها مورد آزار جسمی از سوی همسرش قرار می‌گرفت و حتی تهدید به مرگ شده بود. آخرین کسی که ادری را دیده بود، پرستار بچه‌هایش بود که گفته بود: «با هم نقشه کشیدیم، با قطار به شهری دیگر رفتیم و از آن‌جا با اتوبوس گری‌هاند ادامه مسیر دادیم و بعد از هم جدا شدیم و این آخرین باری بود که کسی ادری را دید.»

وقتی پلیس پس از این همه سال با ادری درباره‌ی ناپدید شدنش صحبت کرد، او گفت که هیچ‌گاه از تصمیمی که گرفته پشیمان نبوده و معتقد است کار درستی انجام داده است.

بسیاری در کامنت‌ها نگران سرنوشت فرزندان ادری بودند که در صورت زنده بودن حالا باید بیش از ۶۰ سال داشته باشند. بعضی‌ها از خود می‌پرسیدند واکنش آن‌ها نسبت به این رفتار مادرشان چه خواهد بود؟ آیا حاضرند او را ببخشند؟ برخی دیگر اما حق را به ادری می‌دادند، چون در آن روزها هیچگونه حمایت قانونی مؤثری برای زنان در برابر خشونت خانگی وجود نداشت و من با خودم فکر می‌کنم که گاهی عمق زخم‌ها بر روح و روان آن‌قدر عمیق است که حتی تا لحظه‌ی مرگ هم توان بخشیدن باقی نمی‌ماند…

ژینوس صارمیان

https://www.tgoop.com/Jsaremianmd
Forwarded from عکس نگار
مادر

همیشه «مگی» رو میدیدم که سگ بزرگش رو اطراف خونه میگردوند، تا اینکه توسط «بت» با هم آشنا و در فیسبوک مرتبط شدیم. مگی مجرد و گویا وکیل موفقی بود. چند ماه بعد هم از آپارتمان ما رفت.
نزدیکی‌های کریسمس بود که عکس‌های او رو با یک بچه کوچیک میدیدم. بچه‌ای که حالا دیگه مرکز توجه و محور همه پست‌هاش بود.
یک روز از بت پرسیدم: «راستی مگی بچه‌دار شده»؟ بت گفت: اره، این پسر رو به فرزندی قبول کرده و در واقع از شرایط خیلی بدی نجات داده. داستانش مفصله، سر فرصت برات تعریف میکنم ….. البته اون فرصت هیچوقت پیش نیومد. ولی من همچنان عکسها و فیلم‌های اون پسر بچه شاد، که الان حدود یک ساله است رو میدیدم. تو مهمونی شکرگزاری، بغل بابا‌نویل، همراه خرگوش عید پاک ….
چند روز پیش به مناسبت «روز مادر» مگی عکسی از خودش در کنار مادرش که از دنیا رفته بود رو پست کرده بود و زیرش نوشته بود: دو ساله بودم که پدر و مادرم از هم جدا شدند و مادرم مجبور شد به تنهایی هفت بچه که بزرگ‌ترین‌شون ۹ ساله و کوچکترین شون هنوز شیرخواره بود رو بزرگ کنه. او اولین نسل تحصیل کرده‌های کالج خانواده ما رو تحویل جامعه داد، اولین وکیل، اولین معلم، اولین مهندس، و در کل ۷ انسان مفید و مهربون. خیلی‌ها به من میگن مادر خوبی هستم و این اصلا جای تعجب نداره، چون مادر بودن رو از «بهترین مادر» یاد گرفتم ….

فردا در خیلی از کشورها روز مادره. این روز رو به همه مادران عزیز، تبریک میگم. خصوصا به مادرانی که به تنهایی بار پرورش فرزندان رو به دوش کشیدند. مادران مجرد، مادران سرپرست خانوار، مادرانی که حتی با حضور ظاهری همسر تنها بودند، مادران درد کشیده….
عزیزان خسته نباشید، روزتان مبارک.

ژینوس صارمیان

https://www.tgoop.com/Jsaremianmd
Forwarded from عکس نگار
نوجوانی
مدتی پیش مینی سریال «نوجوانی» ساخته شبکه نتفلیکس رو دیدم و مثل بقیه والدین بسیار منقلب شدم. خواندن و دیدن نظرات کارشناسانه در مورد این سریال باعث شد که نکات مهمی رو به خودم یادآوری کنم.

⚫️ این سریال نباید باعث شوکه شدن ما بشود بلکه برعکس باید از دیدن آن نگران شویم. چون اثرات ناشی از شوک واکنشی و دراماتیک است. مثلا ممکن است تصمیم بگیریم دسترسی نوجوان به اینترنت رو قطع کنیم، در حالیکه نگرانی اثرات طولانی‌تری دارد و باید برای آن برنامه‌ریزی شود. مثل محدودیت زمانی برای دسترسی به اینترنت و اختصاص دادن زمان بیشتری برای دورهمی‌های خانوادگی، شام سر میز، بازی‌های دست‌جمعی اخر هفته….

⚫️ استیون گراهام، بازیگر نقش پدر و یکی از نویسندگان در یکی از مصاحبه‌هایش به این نکته اشاره کرد که هر موقع میشنیدم نوجوانی مرتکب خلاف شده، بلافاصله خانواده‌اش رو ملامت میکردم تا اینکه یک بار با خودم فکر کردم که اگر من جای پدر یکی از این بچه‌ها بودم، چه حسی داشتم؟ بهمین دلیل شخصیت «جیمی میلر» نوجوان ماجرا بدور از کلیشه‌های مرسوم خانواده‌های از هم گسسته، رنگین‌پوست و یا شخصی که مورد سواستفاده جنسی یکی از نزدیکان قرار گرفته، طراحی شده. اتفاقا او پسری از یک خانواده بسیار معمولیست: پدری زحمتکش و درستکار، مادر مهربان و خواهر حمایت کننده…و به این ترتیب پیام سریال این است که هیچکدام از ما خانواده‌های ظاهرا مقبول، هم در امان نیستیم.

⚫️ اغلب قتل‌ها توسط جوانان بین ۱۸ تا ۲۷ ساله صورت میگیرند. ولی هیچ گروه سنی از جمله نوجوانان مستثنی نیستند.

⚫️ زمانی خشونت فقط جنبه فیزیکی داشت، بعدها نقش خشونت کلامی پررنگ‌تر شد، در صورتیکه نوجوانان امروز می‌توانند حتی بدون رد و بدل شدن کلمات تحت خشونت باشند.

⚫️ به فرزندان بدون قید و شرط عشق بورزیم. آنها را در موقع شکست یا موفق نشدن در انجام اهداف‌شان (و یا شاید اهداف‌ خودمان) حمایت کنیم و باعث نشویم احساس ناکافی بودن، کنند.

⚫️ هیچ نوجوانی نباید ساعات متوالی در اتاق دربسته تنها بماند.
⚫️شاید لازم باشد در جهت یادگیری زبان نوجوانان تلاش کنیم و علایم هشدار دهنده را شناسایی کنیم. تعداد ایموجی‌ها که در ابتدا ۱۳۰ تا بودند امروز به ۳۰۰۰ افزایش پیدا کرده و کاربرد و معنای آن بین بالغین و نوجوانان یکسان نیست. بجز آنهایی که در سریال به آن اشاره شده. دانستن موارد زیر هم ممکن است مفید باشد.:
مواد مخدر:
کوکایین: 👃⛽️❄️ کتامین: 🐴 نیتروز اکساید: 🎈
اکستازی: 💀😈👽
نشانه‌های زورگویی (بولی شدن):
در مورد این موضوع با هیچکس حرف نزن: 😶
زشت: 🐸

ژینوس صارمیان
#نوجوانی
#مینی‌سریال_نوجوانی

https://www.tgoop.com/Jsaremianmd
«ماجراهای من و یخچال»
دو سال پیش در همین روزها بود که یخچال‌مون خراب شد و در حراجی های چهارم جولای یخچال جدیدی خریدیم. چند هفته پیش درست موقعی که مهمون برامون اومده بود، وقتی میخواستم لیوان‌ها رو با یخ پر کنم دیدم یخساز کار نمیکنه. خدا رو شکر یخچال گارانتی داشت و برای تعمیرش وقت گرفتم. برای روز سه‌شنبه بین ساعت۱۲-۸ صبح. چهار ساعت مرخصی گرفتم و تعمیرکار نیومد. نزدیک ظهر ناامید شدم و رفتم سر کار.
ساعت دو و نیم بعد از ظهر یکی با لهجه اسپنیش زنگ زد و گفت: خوزه هستم تا نیم ساعت دیگه میرسم اونجا.
من: مگه الان ساعت ۱۲-۸ صبحه؟
خوزه: اکی، نو پرابلم یک روز دیگه میام.
من: چرا خیلی هم پرابلمه. من دیگه نمیتونم آف بگیرم. باید روز شنبه بیای.
روز جمعه ساعت ده صبح یکی دیگه با همون لهجه زنگ زد و گفت: در اینوری پارک کنم یا اونوری؟ گفتم: مگه امروز شنبه است؟ … قرار شد شنبه یک نفر دیگه بیاد. تمام روز شنبه بارونی رو تو خونه چشم به در موندم و دریغ از تعمیر کار…
خلاصه با چت به نمایندگی مورد نظر «لووز» حالی کردم که یک شرکت تعمیرکار دیگه رو بفرسته. این یکی امریکایی بود. ساعت ۶:۳۰ صبح «ریچارد» پیغام داد که مدل و شماره سریال یخچالت رو بفرست. فرستادم. دوباره مسیج داد که باید دنبال قطعه بگردیم. دو روز بعد وقتی تازه نزدیکی‌های صبح خوابم برده بود، ساعت ۵:۴۵ دقیقه بامداد یک پیغام از ریچارد اومد: قطعه مورد نظر در بازار پیدا نمیشه. یک ایمیل از طرف لووز برات با گیفت کارت فرستاده میشه تا یخچال جدیدی بخری!!!! با چشمان خواب‌الود دشنامی نثار جد و آباد ریچارد و لووز و یخچال کردم که بابا مگه قراره کلیه پیوندی برام بفرستید که لازمه کله سحر اورژانسی بیدارم کنی؟
چند روز بعد با خوشحالی برای خرید یخچال جدید عازم لووز و با بالا رفتن نجومی قیمتها مواجه شدم. به فروشنده گفتم: با این پولی که دادین الان جایخی هم نمیشه خرید، چه برسه به یخچال. گفت: مثل اینکه در جریان تورم و بالارفتن قیمتها نیستی؟ در عوض مدل‌های جدید هوشمنده. مثلا میتونه بهت پیشنهاد کنه که با محتویات داخل یخچال چه غذاهایی درست کنی؟ یا اینکه بدون باز کردن در یخچال فقط با یک ضربه «تپ» داخلش رو ببینی.…. بالاخره بعد از چند بار رفتن و اومدن و تکرار شعارهای کلیشه‌ای در ذهنم که «تو لایق بهترین‌ها هستی، کی از خودت عزیزتر»… دل رو به دریا میزنم و یک یخچال جدید سفارش میدم.
امروز که تعطیل بود از صبح بیدار شدم و محتویات یخچال قدیمی رو خالی و خونه رو برای یک «شروع جدید» آب و جارو کردم. گوشی تلفن مرتب پیام اپدیت برام میفرستاد که یخچالت الان انبار رو ترک کرد، الان فلان نقطه است، نیم ساعت دیگه میرسه، یک ربع دیگه، …نزدیک ساعت ۱۲ تلفن زنگ زد که ما اومدیم. گفتم: خوش اومدین، به نگهبانی اطلاع دادم. از اسانسور مخصوص حمل بار بیاین. طرف گفت: میشه قبل از اینکه ما بیایم بالا، تو بیای پایین یخچال رو ببینی…. باربر که پسر جوون ریز نقشی بود، تلفنش رو به سمت من گرفت و گفت: ببین عکسش رو برات گرفتم. یخچالت این شکلی شده، میخوای تحویلش بگیری؟ الان با رییسم حرف میزنم … و من مثل دامادی که در شوق دیدار تازه عروسش سر از پا نمیشناسه و یهو میبینه عروس «آبله رو» از کار در اومده، وارفتم. یخچال در حین نقل و انتقال دچار زدگی‌ها و فرورفتگی‌های متعدد در بدنه‌‌اش شده بود.
رییس: از وضعی که پیش اومده واقعا متاسفم. میتونم یک تخفیف عالی بدم که یخچال رو در همین شرایط تحویل بگیرین.
من: تخفیف عالی مثلا چقدر؟
رییس: چهار صد دلار
من: نه آقا ممنون. من الان اگر برم مغازه دست دوم فروشی احتمالا با نصف این قیمت یخچال قشنگتری پیدا خواهم کرد.
و به این ترتیب دست از پا درازتر به خونه برگشتم و دوباره مشغول برگردوندن شیشه‌های ترشی و مربا به یخچال شدم.

ژینوس صارمیان

https://www.tgoop.com/Jsaremianmd
Forwarded from عکس نگار
زن‌کشی

زنی جوان و زیبا، سرمست از پیروزی در مسابقات با غرور و سرافرازی به شهر خود برمیگردد، در حالیکه سودای مربیگری و رویاهای زیبا برای آینده در سر دارد. از اینکه‌ فرزندش به وجود او افتخار خواهد کرد، غرق در خوشحالیست. همشهری‌هایش قهرمانی او را با بنرها و تبریک‌های گرم جشن گرفته‌اند.
اما آن سوی این شادی‌ها، دیو حسد مردسالاری برای او نقشه پلیدی کشیده است.
مردی که از قضا نام شوهر را به یدک میکشد، کسی که قرار است همراه و یاور او باشد، تاب دیدن اینهمه موفقیت را ندارد و آن را تهدیدی برای اقتدار پوشالی خود میداند. پس با نقشه‌ای از پیش طراحی شده، دختر کوچکشان را به خانه مادرش میبرد و سپس بازمیگردد و زن قهرمان خود را به شکلی فجیع به قتل میرساند….

در جامعه‌ای زن‌ستیز و مردسالار، خطر تنها در کوچه و خیابان نیست. مرگ در «خانه» ـ جایی که باید مأمن و پناهگاه زن باشد ـ بیش از هر جای دیگری در کمین نشسته است.

زن‌کشی یک فاجعه فردی نیست، یک بحران ساختاری است.

ژینوس صارمیان
#هانیه_بهبودی
#زن‌کشی #امنیت_زنان #خانه_ناامن

https://www.tgoop.com/Jsaremianmd


🎬 «وحشی» و «کاه» — نگاهی مقایسه‌ای به دو اثر پر بیننده این روزها
(spoiler alert)

چند روز پیش، سریال «وحشی» و بعد از آن فیلم «کاه» (Straw) ساخته‌ی «تایلر پری» رو دیدم که هر دو داستان‌هایی با مضمون مشابه دارند: آدم‌های بی‌گناهی که ناخواسته در شرایطی گرفتار می‌شن که اون‌ها رو به جنایتکار تبدیل می‌کنه.

🎥 فیلم «کاه» این روزها پربیننده‌ترین فیلم نتفلیکسه و در صدر جدول ده فیلم برتر قرار داره. اما میشه ادعا کرد، در مقایسه، «وحشی» در زمینه‌های کارگردانی، شخصیت‌پردازی، و روایت داستان، یک سر و گردن بالاتر ایستاده.

در «کاه» تنها بازی درخشان «تاراجی هنسون» قابل توجهه؛ باقی بازیگران در کلیشه‌های تکراری و قابل‌پیش‌بینی گیر افتادند. در حالی‌که در «وحشی»، نه تنها بازیگران اصلی بلکه حتی نابازیگرها هم بازی‌های بسیار طبیعی و درخشانی دارند. (بحثهای پدر و مادر «داوود اشرف» که انگار از یک خانه‌ی واقعی ضبط شده!)

👮‍♂️👩🏾‍✈️ در «کاه»، شخصیت‌ها به طرز شعاری سیاه و سفیدند: پلیس سفید نژادپرست در برابر زن پلیس رنگین‌پوستِ خوب. ولی در «وحشی»، همه افراد از جمله پلیس و بازپرس در طیف خاکستری قرار دارند.

👧 کودک «کاه» همون بچه بامزه‌ و خوش سر و زبون تکراری فیلم‌هاست، ولی کودک «وحشی» زاده شرایط سخت و دست پرورده پدربزرگه که بموقع میتونه مثل او خبیث و باجگیر باشه.

👥 در «کاه»، مردم برای حمایت از مظلوم تظاهرات می‌کنند. اما در «وحشی»، حتی دوستان نزدیک شخصیت اصلی هم از او روی برمی‌گردونند.

🎭 و در نهایت، «کاه» تماشاگر رو ناامید نمی‌کنه و به پایان قابل‌پیش‌بینی اما رضایت‌بخشی می‌رسه. ولی «وحشی» با پایانی تلخ و دگرگونی منفی قهرمانش، مخاطب رو با بهت و اندوه تنها می‌گذاره.

ژینوس صارمیان

#وحشی

https://www.tgoop.com/Jsaremianmd
چند توصیه مهم که ممکن است
هنگام وقوع انفجار هسته‌ای جان شما را نجات دهد

بارش هسته‌ای و پخش تشعشعات در چند ساعت اول پس از انفجار و یا حادثه اتمی از خطرناک‌ترین لحظات است، در ۲۴ الی ۴۸ ساعت پس از وقوع انفجار زمانیست که بالاترین میزان بارش و تابش تشعشعات را از خود ساطع می‌کند. رسیدن بارش به سطح زمین زمان می‌برد، اغلب بیش از ۱۵ دقیقه برای مناطقی که بیش از ۱۰ تا ۳۰ کیلومتر دور تر از محل انفجار هستند، این زمان کافی است تا بتوانید با پیروی از موارد زیر از تابش‌های شدید جلوگیری کنید.

۱- اگر از حمله قریب‌الوقوع مطلع شدید، فورا به نزدیک‌ترین ساختمان بروید، از پنجره‌ها دور شوید. این کار به محافظت از شما در برابر انفجار، حرارت و تابش انفجار کمک می‌کند.

۲- اگر در فضای باز هستید و انفجار رخ داد، از هر چیزی که ممکن است از شما محافظت کند، برای پناه‌گرفتن کمک بگیرید.

۳- به صورت درازکش روی زمین بخوابید تا پوست برهنه خود را از حرارت و آوار پرتابی محافظت کنید.

۴- اگر در یک وسیله نقلیه هستید، به‌طور ایمن توقف کنید و از آن خارج شوید.

۵- پس از عبور موج شوک، به نزدیک‌ترین و بهترین محل پناهگاه برای محافظت از تابش‌های احتمالی بروید.

۶- فراموش نکنید که پس از انفجار شما ۱۰ دقیقه یا بیش‌تر برای پیدا‌کردن یک پناهگاه مناسب وقت خواهید داشت.

۷- قبل از رسیدن تابش و بارش غبار هسته‌ای در داخل ساختمان‌ها باشید. بالاترین سطح تابش در فضای باز بلافاصله پس از رسیدن تابش رخ می‌دهد و سپس با گذشت زمان کاهش می‌یابد.

۸- برای دریافت دستورالعمل‌های به‌روز  از رسانه‌ها، به هر نحوی که ممکن است، گوش‌به زنگ باشید.

۹-  اگر به تخلیه توصیه شدید، به اطلاعات مربوط به مسیرها، پناهگاه‌ها و رویه‌ها گوش کنید. اگر مکان خود را تخلیه کرده‌اید، تا زمانی که از امنیت آن مطمئن نشدید، به آنجا بازنگردید.

منبع:
«کمیسیون بین‌المللی حفاظت رادیو لوژیک (ICRP) یک سازمان مستقل، بین‌المللی و غیر دولتی است که ماموریت دارد از مردم و حیوانات همچنین محیط زیست در برابر پرتو های مضر یونیزه کننده محافظت کند.»

هرچند که دولت آمریکا اعلام کرده با حمله اسرائیل به تاسیسات هسته‌ای مخالف است، ولی هیچ چیزی در درگیری طرفین طی روزها، هفته‌ها و ماه‌های آتی قابل پیش‌بینی نیست.

حوادث هسته‌ای می‌توانند خسارت و تلفات زیادی از انفجار، حرارت و تابش ایجاد کنند، اما شما می‌توانید با دانستن این کارها و آماده‌بودن در صورت وقوع، خود و خانواده‌تان را در امان نگه دارید.

لطفا در نشر این چند توصیه بدون ایجاد وحشت در دیگران کمک کنید.

https://www.tgoop.com/Jsaremianmd
2025/07/03 21:06:53
Back to Top
HTML Embed Code: