سر صبحی...
آرامِ جـانم...
دریا را توے یڪ فنجانِ گل سرخی ریختم ...
و سر ڪشیدم!
سر صبحی...
آفتاب را با آواز گنجشڪ هاے عاشق...
وسط ِ آسمان چشم هایم رقصاندم!
سر صبحی صبح را خنداندم!
آدم،
تو را ڪه داشته باشد ...
همه ے ساعت هایش سر صبحند!
تازه و پر نور و بخیر ...
#معصومه_صابر
#سلام_دوستانم_صبحتون_زیبا
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
آرامِ جـانم...
دریا را توے یڪ فنجانِ گل سرخی ریختم ...
و سر ڪشیدم!
سر صبحی...
آفتاب را با آواز گنجشڪ هاے عاشق...
وسط ِ آسمان چشم هایم رقصاندم!
سر صبحی صبح را خنداندم!
آدم،
تو را ڪه داشته باشد ...
همه ے ساعت هایش سر صبحند!
تازه و پر نور و بخیر ...
#معصومه_صابر
#سلام_دوستانم_صبحتون_زیبا
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
خاطرات من با دیگری،همیشه لااقل دو روایت دارند؛ یکی
روایت من و یکی روایت او. این دو روایت هیچگاه کاملا
یکسان نیستند و سرنوشتهای متفاوتی هم پیدا میکنند.
روایت من، تجربه و درک من از اتفاقی مشترک است
و روایت او، تجربه و برداشت او. هر کدام از ما در
موقعیت ساخته شدنِ خاطره، احساسات و انتظاراتِ
کم و بیش متفاوتی داریم و آنچه از گذشته با خود آوردیم،
تفسیرهای متفاوتی را از آن اتفاق در فکر و احساسمان به جا میگذارد. یکی از ما در خاطرهای
واحد بیشتر نگران بوده و یکی بیشتر مشتاق،
یکی بیشتر منقبض و یکی بیشتر رها، یکی در حال
نزدیک تر شدن بوده و یکی دورتر شدن، یکی
کامیابتر و یکی ناکامتر، یکی اتفاقی مهم را تجربه
میکرده و یکی اتفاقی طبیعی و تکراری را،
یکی بیشتر میدانسته و یکی بیشتر در ابهام قدمبرمیداشته.
برای همین گاهی در مرور خاطرهای واحد تعجب میکنیم
که چرا تجربه ما تا به این اندازه متفاوت بوده
و چگونه در دو جهان متفاوت به سر میبریم.
بعد اگر سر همدلی و دوستی داشته باشیم،
روایت سومی از این با هم مرور کردن ساخته میشود و نامش میشود روایت ما، و اگر قهر
یا فاصله میانمان نشسته باشد، هر کدام به روایتهای میرسیم گاه دورتر و تلخ تر از قبل.
آنقدر که گاهی پس از گذشت زمان و عمیقتر شدن فاصله،
آنچه از خاطره مشترکمان باقی میماند، تنها
چند اتفاق بیرونی واحد است
و یک دنیا معنا و احساس متفاوت.
#محمود_مقدسی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
روایت من و یکی روایت او. این دو روایت هیچگاه کاملا
یکسان نیستند و سرنوشتهای متفاوتی هم پیدا میکنند.
روایت من، تجربه و درک من از اتفاقی مشترک است
و روایت او، تجربه و برداشت او. هر کدام از ما در
موقعیت ساخته شدنِ خاطره، احساسات و انتظاراتِ
کم و بیش متفاوتی داریم و آنچه از گذشته با خود آوردیم،
تفسیرهای متفاوتی را از آن اتفاق در فکر و احساسمان به جا میگذارد. یکی از ما در خاطرهای
واحد بیشتر نگران بوده و یکی بیشتر مشتاق،
یکی بیشتر منقبض و یکی بیشتر رها، یکی در حال
نزدیک تر شدن بوده و یکی دورتر شدن، یکی
کامیابتر و یکی ناکامتر، یکی اتفاقی مهم را تجربه
میکرده و یکی اتفاقی طبیعی و تکراری را،
یکی بیشتر میدانسته و یکی بیشتر در ابهام قدمبرمیداشته.
برای همین گاهی در مرور خاطرهای واحد تعجب میکنیم
که چرا تجربه ما تا به این اندازه متفاوت بوده
و چگونه در دو جهان متفاوت به سر میبریم.
بعد اگر سر همدلی و دوستی داشته باشیم،
روایت سومی از این با هم مرور کردن ساخته میشود و نامش میشود روایت ما، و اگر قهر
یا فاصله میانمان نشسته باشد، هر کدام به روایتهای میرسیم گاه دورتر و تلخ تر از قبل.
آنقدر که گاهی پس از گذشت زمان و عمیقتر شدن فاصله،
آنچه از خاطره مشترکمان باقی میماند، تنها
چند اتفاق بیرونی واحد است
و یک دنیا معنا و احساس متفاوت.
#محمود_مقدسی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
کلیپ اهنگ "باختن"
با صدای بانو "حمیرا"
.
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
با صدای بانو "حمیرا"
.
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
از دلت چه خبر
کسی می تواند
بوی پیراهنت را
از فرسنگ ها دور تر بفهمد
کسی می تواند
برای دوست داشتنت
سینه اش را بشکافد
کسی می تواند
از موهایت
خرمنی گندم بسازد
از دلت چه خبر
راستی کسی جرأتش را دارد
مثل من برایت بمیرد؟
#ایلیانوروزی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
کسی می تواند
بوی پیراهنت را
از فرسنگ ها دور تر بفهمد
کسی می تواند
برای دوست داشتنت
سینه اش را بشکافد
کسی می تواند
از موهایت
خرمنی گندم بسازد
از دلت چه خبر
راستی کسی جرأتش را دارد
مثل من برایت بمیرد؟
#ایلیانوروزی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
روز خواهد شد
و درآن تو را دوست خواهم داشت،
روز خواهد شد
پس نگران نباش اگر بهار
تاخیر کرده است
و غمگین نباش اگر باران
متوقف شده است.
بناچار رنگ آسمان تغییر خواهد کرد
و ماه بر مدار میگردد،
روز خواهد شد!
روز خواهد شد
آن روز خواهم دانست چرا تمدن، زنانه است
و چرا شعر، زنانه است
و چرا نامههای عاشقانه زنانه هستند
و چرا زنان، هنگامی که عاشقند
به گنجشک و نور و آتش
بدل میشوند!
روز خواهد شد
لباسهای بدوی را بر میافکنم
تا اصولِ گفتگو را بیاموزم!
روز خواهد شد
و آن روز، دورهی انحطاطم را رها میکنم
و برای تو کلماتِ زیبا مینویسم
و مرزهای واژه را پشت سر مینهم
و شیشهی کلام را میشکنم!
روز خواهد شد
آن روز، احساساتم را هدایت میکنم
غرورم را سرمیبُرم
و میراثِ تعصبِ قبیلهای را از درونم میشویم
و قیام میکنم
علیه پادشاه.
روز خواهد شد
سربازانم را مرخّص،
و اسبانم را رها میکنم
فتوحاتم را پایان میدهم
و به مردم، اعلام میکنم:
رسیدن ِ به ساحل ِ چشمهایت
بزرگترین پیروزی است!
#نزار_قبانی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
و درآن تو را دوست خواهم داشت،
روز خواهد شد
پس نگران نباش اگر بهار
تاخیر کرده است
و غمگین نباش اگر باران
متوقف شده است.
بناچار رنگ آسمان تغییر خواهد کرد
و ماه بر مدار میگردد،
روز خواهد شد!
روز خواهد شد
آن روز خواهم دانست چرا تمدن، زنانه است
و چرا شعر، زنانه است
و چرا نامههای عاشقانه زنانه هستند
و چرا زنان، هنگامی که عاشقند
به گنجشک و نور و آتش
بدل میشوند!
روز خواهد شد
لباسهای بدوی را بر میافکنم
تا اصولِ گفتگو را بیاموزم!
روز خواهد شد
و آن روز، دورهی انحطاطم را رها میکنم
و برای تو کلماتِ زیبا مینویسم
و مرزهای واژه را پشت سر مینهم
و شیشهی کلام را میشکنم!
روز خواهد شد
آن روز، احساساتم را هدایت میکنم
غرورم را سرمیبُرم
و میراثِ تعصبِ قبیلهای را از درونم میشویم
و قیام میکنم
علیه پادشاه.
روز خواهد شد
سربازانم را مرخّص،
و اسبانم را رها میکنم
فتوحاتم را پایان میدهم
و به مردم، اعلام میکنم:
رسیدن ِ به ساحل ِ چشمهایت
بزرگترین پیروزی است!
#نزار_قبانی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
برف دارد روی سقف سینه جولان
می دهد
این زمستان بی رمق در قلب من جان میدهد
گرمی دست تو را گمکرده ام در زندگی
روی انگشتان سردم مرگ فرمان می دهد
هرکسی سهمی از این دنیا نصیبش میشود
زندگی سهم مرا از غم فراوان می دهد
سیل اشکم می بَرَد از دیده جز چشم تورا
بر زمینم آسمان یک ریز باران می دهد
گاه آنقدری که باشی راضی ام از سرنوشت
باز تقدیر بلاکش زهر هجران می دهد
گفته بودم از ازل تسلیم چشمان توام
توامان لطف نگاهت سخت وآسان می دهد
توبه کردم از گناه و دیده شستم از خطا
باز چشم دلفریبت جام عصیان می دهد
از سر من بگذر ای آب حیاتِ بی ممات
زندگی در چشمهای خیس من جان می دهد
#اڪرم_نورانی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
می دهد
این زمستان بی رمق در قلب من جان میدهد
گرمی دست تو را گمکرده ام در زندگی
روی انگشتان سردم مرگ فرمان می دهد
هرکسی سهمی از این دنیا نصیبش میشود
زندگی سهم مرا از غم فراوان می دهد
سیل اشکم می بَرَد از دیده جز چشم تورا
بر زمینم آسمان یک ریز باران می دهد
گاه آنقدری که باشی راضی ام از سرنوشت
باز تقدیر بلاکش زهر هجران می دهد
گفته بودم از ازل تسلیم چشمان توام
توامان لطف نگاهت سخت وآسان می دهد
توبه کردم از گناه و دیده شستم از خطا
باز چشم دلفریبت جام عصیان می دهد
از سر من بگذر ای آب حیاتِ بی ممات
زندگی در چشمهای خیس من جان می دهد
#اڪرم_نورانی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
نگفت و گفت: چرا چشمهایت -آن دو کبود-
بدل شدهست بدین برکههای خونآلود؟
درنگ کرد و نکرد، آنچنان که چلچلهای
پری به آب زد و نانشُسته بال گشود
نگاه کرد و نکرد آنچنان به گوشهی چشم
که هم درود در آن خفته بود و هم بدرود
اگرچه هیچ نپرسید آن نگاه عجیب
تمامْ بهت و تحیّر، تمامْ پرسش بود
در این دو سال چه زخمی زدی به خود؟ پرسید
گرفته پاسخ خود هم بدون گفت و شنود
چه زخم؟ آه! چه زخمیست زخم خنجر خویش
کشندهزخمِ به تدریج، زخم بیبهبود...
#حسین_منزوی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
بدل شدهست بدین برکههای خونآلود؟
درنگ کرد و نکرد، آنچنان که چلچلهای
پری به آب زد و نانشُسته بال گشود
نگاه کرد و نکرد آنچنان به گوشهی چشم
که هم درود در آن خفته بود و هم بدرود
اگرچه هیچ نپرسید آن نگاه عجیب
تمامْ بهت و تحیّر، تمامْ پرسش بود
در این دو سال چه زخمی زدی به خود؟ پرسید
گرفته پاسخ خود هم بدون گفت و شنود
چه زخم؟ آه! چه زخمیست زخم خنجر خویش
کشندهزخمِ به تدریج، زخم بیبهبود...
#حسین_منزوی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
دلم یک باغ پر نارنج...
دلم آرامش ترد و لطیف صبح شالیزار...
دلم صبحی . . .
سلامی . ..
بوسهای . .
عشقی . .
نسیمی
عطر لبخندی . .
نوای دلکش تار و کمانچه
از مسیری دورتر حتی؛
دلم شعری سراسر دوستت دارم،
دلم دشتی پر از آویشن و گل پونه
میخواهد...!
#بتول_مبشری
#صبح_بخیر
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
دلم آرامش ترد و لطیف صبح شالیزار...
دلم صبحی . . .
سلامی . ..
بوسهای . .
عشقی . .
نسیمی
عطر لبخندی . .
نوای دلکش تار و کمانچه
از مسیری دورتر حتی؛
دلم شعری سراسر دوستت دارم،
دلم دشتی پر از آویشن و گل پونه
میخواهد...!
#بتول_مبشری
#صبح_بخیر
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
ای که در این خاکدان جان و جهانی مرا
چون بروم زین سرا باغ و جنانی مرا
جان مرا جان توئی لعل مرا کان توئی
در دل ویران توئی گنج نهانی مرا
آن که به دل میدمد روح سخن هر دمم
تا نزند یک نفس بی دمش آنی مرا
شب همه شب تا به صبح همنفس من توئی
روز چو کاری کنم کار و دکانی مرا
تا که به محفل دَرَم با تو سخن میکنم
چون که به خلوت روم مونس جانی مرا
یک نفس از پیش تو گر بروم گم شوم
چون به تو آرم پناه امن و امانی مرا
گر تو برانی مرا جان ز فراقت دهم
جان به وصالت دهم گرتوبخوانی مرا
گه به وصالم کشی گه ز فراقم کشی
گاه چنینی مرا گاه چنانی مرا
فیض به تو رو کند رو چو به هر سو کند
نور تو عالَم گرفت قبله از آنی مرا
#فیض_کاشانی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
چون بروم زین سرا باغ و جنانی مرا
جان مرا جان توئی لعل مرا کان توئی
در دل ویران توئی گنج نهانی مرا
آن که به دل میدمد روح سخن هر دمم
تا نزند یک نفس بی دمش آنی مرا
شب همه شب تا به صبح همنفس من توئی
روز چو کاری کنم کار و دکانی مرا
تا که به محفل دَرَم با تو سخن میکنم
چون که به خلوت روم مونس جانی مرا
یک نفس از پیش تو گر بروم گم شوم
چون به تو آرم پناه امن و امانی مرا
گر تو برانی مرا جان ز فراقت دهم
جان به وصالت دهم گرتوبخوانی مرا
گه به وصالم کشی گه ز فراقم کشی
گاه چنینی مرا گاه چنانی مرا
فیض به تو رو کند رو چو به هر سو کند
نور تو عالَم گرفت قبله از آنی مرا
#فیض_کاشانی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
نازنفست دخترآریایی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
#بهای_دلسپردن
بهای دلسپردن" را که دادم هم ضرر کردم
کهاو با دیگران دلگرم و من آکنده از دردم
صدایخسته دلراکه میدیدش چرا نشنید
شُده کابوس شبهایم به راه عشق برگردم
به رسمِ عاشقی" او را خدای دلبران دیدم
نگاهم کرد و اشکم" را ندید از چهره زردم
برای لحظه آخر دلم را خوش به قولی کرد
غرورم را شکست امّا چرامن عشق پروردم
#حمید_رضا_یگانه
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
بهای دلسپردن" را که دادم هم ضرر کردم
کهاو با دیگران دلگرم و من آکنده از دردم
صدایخسته دلراکه میدیدش چرا نشنید
شُده کابوس شبهایم به راه عشق برگردم
به رسمِ عاشقی" او را خدای دلبران دیدم
نگاهم کرد و اشکم" را ندید از چهره زردم
برای لحظه آخر دلم را خوش به قولی کرد
غرورم را شکست امّا چرامن عشق پروردم
#حمید_رضا_یگانه
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
حس عجیبی به تو دارم
نامت که برده می شود
تپش قلبم
به هیجان می افتد
و از نظم خارج می شود
حس عجیبی به تو دارم
تا نگاهت به نگاهم پا می دهد
شرم سرخ موذیانه ای
آرام آرام
روی گونه ام می نشیند
حس عجیبی به تو دارم
تا نفست
لای موهایم می دمد
گیسوان واله گشته ام
مست و مدهوش
پریشان می شوند
گمانم این حس عجیب
بازی عاشقانه است
از رنگ و جنس دوست داشتن
و یک رمان عشقی
که میخواهم خیلی زود
پایان ماجرا خوب تمام شود
#فریبا_غلامیان
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
نامت که برده می شود
تپش قلبم
به هیجان می افتد
و از نظم خارج می شود
حس عجیبی به تو دارم
تا نگاهت به نگاهم پا می دهد
شرم سرخ موذیانه ای
آرام آرام
روی گونه ام می نشیند
حس عجیبی به تو دارم
تا نفست
لای موهایم می دمد
گیسوان واله گشته ام
مست و مدهوش
پریشان می شوند
گمانم این حس عجیب
بازی عاشقانه است
از رنگ و جنس دوست داشتن
و یک رمان عشقی
که میخواهم خیلی زود
پایان ماجرا خوب تمام شود
#فریبا_غلامیان
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
"ضایعً بینى و بینى
جزء مني یُرید شیاء
و الأخر یُحاربه
کیف أنجو
من حربً
طرفیها أنا"
"گمشدهام میان خویش و خویشتن
بخشی از من خواستار چیزیست
که بخش دیگر با آن میجنگد
چگونه از جنگی نجات پیدا کنم
که هر دو طرف آن من هستم"
#ناشناس
ترجمه: #محمدرضا_موسوی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
جزء مني یُرید شیاء
و الأخر یُحاربه
کیف أنجو
من حربً
طرفیها أنا"
"گمشدهام میان خویش و خویشتن
بخشی از من خواستار چیزیست
که بخش دیگر با آن میجنگد
چگونه از جنگی نجات پیدا کنم
که هر دو طرف آن من هستم"
#ناشناس
ترجمه: #محمدرضا_موسوی
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
زیباجانم!
آن روزی کە دیدار داریم
هرآنچە را برایش دست میبرم
گُلاباَفشانی میکند:
استکان چای
کتاب
قلم...
آن روز کە قرارِ دیدار داریم؛
آنگاە کە هنوز زود است
و تو نیز دوری،
اعضای بدنم
پیشی میگیرند از هم، برای دیدنت:
چشمهایم
تاکهای تنت را میچینند...
دستانم از صدایت بالا میروند...
گوشهایم غرق بویت میشوند
و فاصلەی دوریات را طی میکنند...
محبوب جانم!
کاش بدانی
روزهایی کە وعدەی دیدار داریم
چە پریشانحال و آشفتەام من...
#عبدالله_پشێو
ترجمه: #ڕۆژیار
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
آن روزی کە دیدار داریم
هرآنچە را برایش دست میبرم
گُلاباَفشانی میکند:
استکان چای
کتاب
قلم...
آن روز کە قرارِ دیدار داریم؛
آنگاە کە هنوز زود است
و تو نیز دوری،
اعضای بدنم
پیشی میگیرند از هم، برای دیدنت:
چشمهایم
تاکهای تنت را میچینند...
دستانم از صدایت بالا میروند...
گوشهایم غرق بویت میشوند
و فاصلەی دوریات را طی میکنند...
محبوب جانم!
کاش بدانی
روزهایی کە وعدەی دیدار داریم
چە پریشانحال و آشفتەام من...
#عبدالله_پشێو
ترجمه: #ڕۆژیار
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
دست با ستارگان یڪے ڪَردے
تا قصدِ بیش نمایے
وَ جایے میانِ شب وُ یاسمین
همْوندِ تنہایےاَم شَوے.
گِرِه وا ڪُن نگارِ سبزآبے!
تا مجالِ ماه،
شفا در آغوش است وُ
ملاحتِ بوسہاے.
بِراستے
از همگان،
تُو خُداوندتَر!
ڪہ لب دارے وُ نمڪ!!!
#آرش_شاهری
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
تا قصدِ بیش نمایے
وَ جایے میانِ شب وُ یاسمین
همْوندِ تنہایےاَم شَوے.
گِرِه وا ڪُن نگارِ سبزآبے!
تا مجالِ ماه،
شفا در آغوش است وُ
ملاحتِ بوسہاے.
بِراستے
از همگان،
تُو خُداوندتَر!
ڪہ لب دارے وُ نمڪ!!!
#آرش_شاهری
❀═🌼 ⃟❤ ⃟ 🌼═❀
پاکسازی هفت چاکرا 🕉
چشم سوم 👁🗨
آموزش تله پاتی ذهن خوانی 🧘♀
صفر تا صد دنیای ماورا و مابعدالطبیعه👇👇👇
https://www.tgoop.com/beyondmeta666
https://www.tgoop.com/beyondmeta666
𔓘༄𔓘༄𔓘༄𔓘༄𔓘༄𔓘༄𔓘༄𔓘༄𔓘༄𔓘༄𔓘༄
چشم سوم 👁🗨
آموزش تله پاتی ذهن خوانی 🧘♀
صفر تا صد دنیای ماورا و مابعدالطبیعه👇👇👇
https://www.tgoop.com/beyondmeta666
https://www.tgoop.com/beyondmeta666
𔓘༄𔓘༄𔓘༄𔓘༄𔓘༄𔓘༄𔓘༄𔓘༄𔓘༄𔓘༄𔓘༄