دیشب با پسرم چک و چونه میزدم که برو مسواک بزن و بخواب هی گوش نداد، عصبانی شدم گفتم من واقعا نباید دیگه اینارو به تو بگم ها، هم سن و سال هات اینکارارو بدون اینکه کسی بهشون بگه خودشون انجام میدن، برگشته میگه مگه مدرسه نرفتی؟ چطوری هنوز نمیدونی بچه ها رو نباید با هم مقایسه کنی؟!!!😐
@lazhevrdi
@lazhevrdi
لطفاً منفعل نباشیم!
فرض کن همراه دو کوهنورد دیگر روی یک سطح یخی ایستادهاید، نفر اول سُر میخورد و در یک شکاف عمیق میافتد. اگر تو درخواست کمک کنی، ممکن است او زنده بماند، اما این کار را نمیکنی و او میمیرد! نفر دوم را خودت از عمد هُل میدهی و کمی بعد او نیز میمیرد. کدام بیشتر روی وجدان شما سنگینی میکند؟
با بررسی منطقی گزینهها، هر دو به یک میزان قابل سرزنش هستند و هر دو منجر به مرگ همراهانتان شده است. اما یک چیز باعث میشود مورد اول، یعنی انفعال، کمتر از دیگری وحشتناک جلوه کند.
این موضوع زمانی اتفاق میافتد که منجر به عواقب بیرحمانهای شود.
در چنین مواردی ما انفعال را ترجیح میدهیم و نتایج آن برای ما آرامبخشتر است.
فرض کنید رئیس دایره تایید داروهای جدید هستید. باید درباره صدور مجوز دارویی برای بیماران صعبالعلاج تصمیم بگیری.
این قرصها ممکن است عوارض جانبی کشندهای داشته باشند و در ۲۰ درصد موارد، بیمار درجا میمیرد، اما در ۸۰ درصد موارد این داروها در مدت کوتاهی جان بیمار را نجات میدهد. چه تصمیمی میگیری؟
بیشتر افراد استفاده از دارو را تایید نمیکنند. برای آنها تایید استفاده از دارویی که باعث مرگ یک پنجم افراد شود، نسبت به کمک نکردن به ۸۰ درصد باقیمانده عمل ناشایستتری به نظر میرسد.
حالا به عنوان مدیر در محیط کار، افرادی را در مجموعه خود دارید که بیکیفیت هستند و عملکرد خوبی ندارند.
ولی از اینکه با آنها برخورد نمیکنید، یا پاداش کمتری به آنها نمیدهید و یا اخراجشان نمیکنید و یا به قول معروف «نون آنها را نمیبُرید» احساس بهتری دارید. یعنی با «انفعال» راحتترید.
هرچند که این انفعال به وضوح منجر به ضربهزدن به شرکت شما و حتی نابودیتان شود.
پس لطفاً منفعل نباشیم!
پینوشت: قسمت نخست نوشتار از کتاب «هنر شفاف اندیشیدن» تلخیص شده است.
اچ آر یار
@lazhevrdi
فرض کن همراه دو کوهنورد دیگر روی یک سطح یخی ایستادهاید، نفر اول سُر میخورد و در یک شکاف عمیق میافتد. اگر تو درخواست کمک کنی، ممکن است او زنده بماند، اما این کار را نمیکنی و او میمیرد! نفر دوم را خودت از عمد هُل میدهی و کمی بعد او نیز میمیرد. کدام بیشتر روی وجدان شما سنگینی میکند؟
با بررسی منطقی گزینهها، هر دو به یک میزان قابل سرزنش هستند و هر دو منجر به مرگ همراهانتان شده است. اما یک چیز باعث میشود مورد اول، یعنی انفعال، کمتر از دیگری وحشتناک جلوه کند.
این موضوع زمانی اتفاق میافتد که منجر به عواقب بیرحمانهای شود.
در چنین مواردی ما انفعال را ترجیح میدهیم و نتایج آن برای ما آرامبخشتر است.
فرض کنید رئیس دایره تایید داروهای جدید هستید. باید درباره صدور مجوز دارویی برای بیماران صعبالعلاج تصمیم بگیری.
این قرصها ممکن است عوارض جانبی کشندهای داشته باشند و در ۲۰ درصد موارد، بیمار درجا میمیرد، اما در ۸۰ درصد موارد این داروها در مدت کوتاهی جان بیمار را نجات میدهد. چه تصمیمی میگیری؟
بیشتر افراد استفاده از دارو را تایید نمیکنند. برای آنها تایید استفاده از دارویی که باعث مرگ یک پنجم افراد شود، نسبت به کمک نکردن به ۸۰ درصد باقیمانده عمل ناشایستتری به نظر میرسد.
حالا به عنوان مدیر در محیط کار، افرادی را در مجموعه خود دارید که بیکیفیت هستند و عملکرد خوبی ندارند.
ولی از اینکه با آنها برخورد نمیکنید، یا پاداش کمتری به آنها نمیدهید و یا اخراجشان نمیکنید و یا به قول معروف «نون آنها را نمیبُرید» احساس بهتری دارید. یعنی با «انفعال» راحتترید.
هرچند که این انفعال به وضوح منجر به ضربهزدن به شرکت شما و حتی نابودیتان شود.
پس لطفاً منفعل نباشیم!
پینوشت: قسمت نخست نوشتار از کتاب «هنر شفاف اندیشیدن» تلخیص شده است.
اچ آر یار
@lazhevrdi
مدتی پيش یکی از دوستان مقداری طلا برای فروش تو سایتی گذاشت.
یکی زنگ زد گفت من میخوام ولی نمیتونم حضوری بیام بگیرم. پول رو واريز میکنم، طلا رو با پیک برام بفرست. من هم دیدم اول پول رو ميده، اصلاً شک نکردم.
پول اومد به حسابم و من هم طلا رو توی بسته بندی مناسب دادم به راننده.
بعد از یک ماه پليس تماس گرفت و گفت:« مقداری پول از حساب شخصی دزديده شده و به حساب شما منتقل شده، باید پول رو برگردونيد» حسابهای من رو هم مسدود کردن و کلی ماجرای دیگه. آخرش هم این بنده خدا سرش بیکلاه موند
لطفاً مراقب باشيد و به بقیه هم بگید مراقب باشن. 🙂
برای جلوگیری از اینطور اتفاقات مخصوصا فروش اجناس گرون قيمتی مثل طلا حتما نیاز به اخذ و مشاهده کارت ملی و تطابق با کارت بانکی که میخواد ازش پول بزنه هست که باید حضوری این اتفاق بيوفته. گرفتن کپی کارت ملی و امضا و رسید که جنس تحويل اینجانب شد هم باید باشه.
@lazhevrdi
یکی زنگ زد گفت من میخوام ولی نمیتونم حضوری بیام بگیرم. پول رو واريز میکنم، طلا رو با پیک برام بفرست. من هم دیدم اول پول رو ميده، اصلاً شک نکردم.
پول اومد به حسابم و من هم طلا رو توی بسته بندی مناسب دادم به راننده.
بعد از یک ماه پليس تماس گرفت و گفت:« مقداری پول از حساب شخصی دزديده شده و به حساب شما منتقل شده، باید پول رو برگردونيد» حسابهای من رو هم مسدود کردن و کلی ماجرای دیگه. آخرش هم این بنده خدا سرش بیکلاه موند
لطفاً مراقب باشيد و به بقیه هم بگید مراقب باشن. 🙂
برای جلوگیری از اینطور اتفاقات مخصوصا فروش اجناس گرون قيمتی مثل طلا حتما نیاز به اخذ و مشاهده کارت ملی و تطابق با کارت بانکی که میخواد ازش پول بزنه هست که باید حضوری این اتفاق بيوفته. گرفتن کپی کارت ملی و امضا و رسید که جنس تحويل اینجانب شد هم باید باشه.
@lazhevrdi
سندرم گرسنگی شبانه چیست و چگونه میتوان با آن مقابله کرد؟
این بیماری برای اولین بار در دهه ۱۹۵۰ شناسایی شد و از آن زمان تاکنون پژوهشهای زیادی برای درک آن صورت گرفته است. اگرچه بهظاهر ساده به نظر میرسد، اما میتواند بهشدت سلامت روانی و جسمی افراد را تحت تأثیر قرار دهد.
علائم و نشانهها:
سندرم گرسنگی شبانه دارای طیفی از علائم است که میتواند بسته به شدت بیماری و شرایط فرد متفاوت باشد:
_مصرف بیش از ۲۵ درصد کالری در شب: افراد مبتلا معمولاً بخش عمدهای از کالری روزانه خود را بعد از شام و در ساعات پایانی شب مصرف میکنند.
_بیدار شدن مکرر برای غذا خوردن: برخلاف گرسنگی روزانه، این نوع گرسنگی بهصورت ناگهانی و همراه با تمایل شدید به غذاهای خاص مانند شیرینی یا کربوهیدراتها رخ میدهد.
_ کمبود اشتها در صبح: بسیاری از مبتلایان هنگام صبح احساس سیری یا بیاشتهایی میکنند و اغلب صبحانه را حذف میکنند.
_مشکلات خواب: این افراد معمولاً به دلیل نیاز به غذا خوردن در طول شب، دچار اختلالات جدی در خواب میشوند.
_ احساس گناه و اضطراب: پس از مصرف غذا در نیمهشب، احساس پشیمانی، شرم یا اضطراب در بسیاری از مبتلایان مشاهده میشود.
_ ارتباط با مشکلات روانی: این سندرم معمولاً با افسردگی، اضطراب و استرس مزمن همراه است و حتی میتواند این مشکلات را تشدید کند.
اپیدمیولوژی و شیوع:
بر اساس آمارهای موجود، سندرم گرسنگی شبانه در حدود ۱ تا ۲ درصد جمعیت عمومی دیده میشود، اما در افراد مبتلا به چاقی این میزان به ۱۰ درصد افزایش مییابد.
مطالعات نشان دادهاند که این اختلال در زنان بیشتر از مردان رایج است و معمولاً در سنین ۲۰ تا ۴۰ سالگی بروز میکند.
همچنین این اختلال در افرادی که از مشکلات روانی یا استرس شغلی رنج میبرند یا سابقه افسردگی دارند، بیشتر دیده میشود.
علت سندرم گرسنگی شبانه:
_ اختلالات هورمونی: عدم تعادل در هورمونهای مرتبط با اشتها مانند لپتین (هورمون سیری) و گرلین (هورمون گرسنگی) میتواند نقش مهمی داشته باشد.
_مشکلات ریتم شبانهروزی: اختلال در ساعت داخلی بدن یا ریتم شبانهروزی میتواند باعث بروز این رفتار شود.
_ استرس مزمن: استرس و اضطراب بهطور مستقیم با افزایش تمایل به خوردن غذا در شب مرتبط هستند.
_عوامل ژنتیکی: برخی از پژوهشها نشان دادهاند که ممکن است عوامل ژنتیکی در بروز این اختلال نقش داشته باشند.
_ ارتباط با سایر اختلالات: این سندرم اغلب در افرادی دیده میشود که از اختلالات خوردن دیگر مانند پرخوری عصبی یا بیاشتهایی عصبی نیز رنج میبرند.
درمان:
رویکرد رواندرمانی: رفتاردرمانی شناختی (CBT) یکی از مؤثرترین روشها برای کمک به تغییر رفتارهای ناسالم مرتبط با تغذیه شبانه است.
داروها: در موارد شدید، پزشکان ممکن است از داروهای ضدافسردگی یا مهارکنندههای بازجذب سروتونین استفاده کنند تا سطح هورمونها و حالات روانی تنظیم شود.
مشاوره تغذیهای: برنامهریزی منظم وعدههای غذایی، مصرف مواد مغذی و کاهش کربوهیدراتها میتواند به کنترل اشتهای شبانه کمک کند.
تمرینات آرامسازی: یوگا، مدیتیشن و تمرینات تنفسی میتوانند در کاهش استرس و بهبود کیفیت خواب مؤثر باشند.
تنظیم چرخه خواب: ایجاد یک روتین خواب منظم و اجتناب از مصرف کافئین یا غذاهای سنگین در ساعات پایانی روز اهمیت زیادی دارد.
سندرم گرسنگی شبانه یک اختلال پیچیده و چندوجهی است که تأثیر آن فراتر از یک رفتار ساده شبانه است.
این بیماری نهتنها بر سلامت جسمی، بلکه بر جنبههای روانی و اجتماعی زندگی افراد تأثیر میگذارد.
با شناسایی علائم و دریافت درمان مناسب، میتوان این اختلال را مدیریت کرده و کیفیت زندگی را بهبود بخشید. اگر شما یا عزیزانتان از این مشکل رنج میبرید، کمک گرفتن از متخصصان اولین گام برای بهبود است.
مترجم:علیرضا مجیدی_یک پزشک
@lazhevrdi
این بیماری برای اولین بار در دهه ۱۹۵۰ شناسایی شد و از آن زمان تاکنون پژوهشهای زیادی برای درک آن صورت گرفته است. اگرچه بهظاهر ساده به نظر میرسد، اما میتواند بهشدت سلامت روانی و جسمی افراد را تحت تأثیر قرار دهد.
علائم و نشانهها:
سندرم گرسنگی شبانه دارای طیفی از علائم است که میتواند بسته به شدت بیماری و شرایط فرد متفاوت باشد:
_مصرف بیش از ۲۵ درصد کالری در شب: افراد مبتلا معمولاً بخش عمدهای از کالری روزانه خود را بعد از شام و در ساعات پایانی شب مصرف میکنند.
_بیدار شدن مکرر برای غذا خوردن: برخلاف گرسنگی روزانه، این نوع گرسنگی بهصورت ناگهانی و همراه با تمایل شدید به غذاهای خاص مانند شیرینی یا کربوهیدراتها رخ میدهد.
_ کمبود اشتها در صبح: بسیاری از مبتلایان هنگام صبح احساس سیری یا بیاشتهایی میکنند و اغلب صبحانه را حذف میکنند.
_مشکلات خواب: این افراد معمولاً به دلیل نیاز به غذا خوردن در طول شب، دچار اختلالات جدی در خواب میشوند.
_ احساس گناه و اضطراب: پس از مصرف غذا در نیمهشب، احساس پشیمانی، شرم یا اضطراب در بسیاری از مبتلایان مشاهده میشود.
_ ارتباط با مشکلات روانی: این سندرم معمولاً با افسردگی، اضطراب و استرس مزمن همراه است و حتی میتواند این مشکلات را تشدید کند.
اپیدمیولوژی و شیوع:
بر اساس آمارهای موجود، سندرم گرسنگی شبانه در حدود ۱ تا ۲ درصد جمعیت عمومی دیده میشود، اما در افراد مبتلا به چاقی این میزان به ۱۰ درصد افزایش مییابد.
مطالعات نشان دادهاند که این اختلال در زنان بیشتر از مردان رایج است و معمولاً در سنین ۲۰ تا ۴۰ سالگی بروز میکند.
همچنین این اختلال در افرادی که از مشکلات روانی یا استرس شغلی رنج میبرند یا سابقه افسردگی دارند، بیشتر دیده میشود.
علت سندرم گرسنگی شبانه:
_ اختلالات هورمونی: عدم تعادل در هورمونهای مرتبط با اشتها مانند لپتین (هورمون سیری) و گرلین (هورمون گرسنگی) میتواند نقش مهمی داشته باشد.
_مشکلات ریتم شبانهروزی: اختلال در ساعت داخلی بدن یا ریتم شبانهروزی میتواند باعث بروز این رفتار شود.
_ استرس مزمن: استرس و اضطراب بهطور مستقیم با افزایش تمایل به خوردن غذا در شب مرتبط هستند.
_عوامل ژنتیکی: برخی از پژوهشها نشان دادهاند که ممکن است عوامل ژنتیکی در بروز این اختلال نقش داشته باشند.
_ ارتباط با سایر اختلالات: این سندرم اغلب در افرادی دیده میشود که از اختلالات خوردن دیگر مانند پرخوری عصبی یا بیاشتهایی عصبی نیز رنج میبرند.
درمان:
رویکرد رواندرمانی: رفتاردرمانی شناختی (CBT) یکی از مؤثرترین روشها برای کمک به تغییر رفتارهای ناسالم مرتبط با تغذیه شبانه است.
داروها: در موارد شدید، پزشکان ممکن است از داروهای ضدافسردگی یا مهارکنندههای بازجذب سروتونین استفاده کنند تا سطح هورمونها و حالات روانی تنظیم شود.
مشاوره تغذیهای: برنامهریزی منظم وعدههای غذایی، مصرف مواد مغذی و کاهش کربوهیدراتها میتواند به کنترل اشتهای شبانه کمک کند.
تمرینات آرامسازی: یوگا، مدیتیشن و تمرینات تنفسی میتوانند در کاهش استرس و بهبود کیفیت خواب مؤثر باشند.
تنظیم چرخه خواب: ایجاد یک روتین خواب منظم و اجتناب از مصرف کافئین یا غذاهای سنگین در ساعات پایانی روز اهمیت زیادی دارد.
سندرم گرسنگی شبانه یک اختلال پیچیده و چندوجهی است که تأثیر آن فراتر از یک رفتار ساده شبانه است.
این بیماری نهتنها بر سلامت جسمی، بلکه بر جنبههای روانی و اجتماعی زندگی افراد تأثیر میگذارد.
با شناسایی علائم و دریافت درمان مناسب، میتوان این اختلال را مدیریت کرده و کیفیت زندگی را بهبود بخشید. اگر شما یا عزیزانتان از این مشکل رنج میبرید، کمک گرفتن از متخصصان اولین گام برای بهبود است.
مترجم:علیرضا مجیدی_یک پزشک
@lazhevrdi
حوالی ٦٠ سالگی چه خبره؟
جمله فرانسوی ای را که یادم نیست از که شنیده بودم و فقط به صرف اینکه فرانسوی بود و قشنگ، با همان زبان فرانسوی بر روی یک بنر دادم که برای تبریک روز تولدشان بنویسید:
La vie commence a soixante – dix
زندگی از 60 سالگی آغاز میشود!
اما ته دلم باورم نمیشد که این جمله معنی داری باشد. یعنی چه؟ مگر ممکن است؟
و بعد فکر کردم که حتما برای دلخوشی است و روحیه دادن و از این حرف های امیدوار کننده.
و تو این دو سال این جمله را خیلی تکرار کردم تا نوبت به شصت سالگی خودم رسید
و باز دوباره این سوال، چطور میشود که زندگی از شصت سالگی شروع شود؟
اگر باور داشته باشیم که زندگی یعنی آزادی و یا به تعبیر دیگر آزادی یعنی زندگی، میبینم که سرآغاز واقعی این آزادی میتواند در 60سالگی باشد.
آزادی از بند خود باور نداشتن ، پایان امر و نهی و آغاز مهربانی با خود، قبول شخصیتی که هستی و رهایی از تلاش برای تغییر آن!
این اولین احساس آزادی است.
آرامش و پذیرش آن چه که هستی و نه سرزنش و نه به رخ کشیدن خطاهایی که مرتکب شدی.
دوم آزادی از اجبار به کارکردن
مگر برای سرگرمی و لذت بردن
آزادی از اجبار به خوردن مگر در حد زیستن و سلامت ماندن
و آزاد شدن از تمایلات بیش از حد به جنس مخالف مگر برای استغنای روح و روان.
این آزادی ها آدم را به دنیای جدیدی سوق میدهد که میتواند سرآغاز زندگی باشد. آن هایی که قبل از 60 سالگی دار فانی وداع میکنند هیچوقت لذت این آزادی را نمیچشند و ما هم اگرچه میدانیم برای همیشه زنده نخواهیم ماند، اما میتوانیم خنده های جوانی مان را در چین های پیشانی مان ببینیم.
این آزادی که تا هروقت بخواهی بیدار بمانی و تا هروقت بخواهی بخوابی و با هر دوستی اوقاتت را بگذرانی و هر برنامه ای را تماشا کنی و به آهنگ های مورد علاقه دوره جوانیت کرارا گوش دهی، به دور و نزدیک سفر کنی، کنار ساحل تا مدت ها قدم بزنی و با صدای امواج نجوا کنی و خاطرات عاشقانه جوانیت را در طنین این صداها زنده کنی.
هیچکس نمیتواند اینها را از تو بگیرد
تو زندگی نوینی را آغاز کرده ای.
تو این آزادی را با عبور از مرز 60 سالگی ات بدست اورده ای؛ تو واقعا آزادی.
تو دیگر بخاطر از دست دادن یک موقعیت کاری و یا مالی پریشان نمیشوی، تو دیگر گرفتار آينه نیستی
تو به داشتن و یا نداشتن مو و طاسی سرت اهمیت نمیدهی و حتی به آن به عنوان یک موهبت نگاه میکنی
میپذیری که شانه ملال است و سشوار فقط باعث اتلاف انرژی
تو در 60 سالگی میفهمی که پایه زندگی محبت است و نه ثروت، دوست داشتن است و نه حسد و میپذیری که زیبایی در سادگی است و نه تجمل گرایی
آنچه که جمع کرده ای حالا دیگر چندان به کارت نمی آید و بخشش آنهاست که زندگی ات را سرشار از طراوت میکند.
تو به این زندگی خوش آمدی
تو در 60 سالگی از قید تمام درگیری هایی که زندگی را به کام خود میکشد آزاد میشوی.شصت ساله ها وقت آن است که این زندگی را شروع کنید.
@lazhevrdi
جمله فرانسوی ای را که یادم نیست از که شنیده بودم و فقط به صرف اینکه فرانسوی بود و قشنگ، با همان زبان فرانسوی بر روی یک بنر دادم که برای تبریک روز تولدشان بنویسید:
La vie commence a soixante – dix
زندگی از 60 سالگی آغاز میشود!
اما ته دلم باورم نمیشد که این جمله معنی داری باشد. یعنی چه؟ مگر ممکن است؟
و بعد فکر کردم که حتما برای دلخوشی است و روحیه دادن و از این حرف های امیدوار کننده.
و تو این دو سال این جمله را خیلی تکرار کردم تا نوبت به شصت سالگی خودم رسید
و باز دوباره این سوال، چطور میشود که زندگی از شصت سالگی شروع شود؟
اگر باور داشته باشیم که زندگی یعنی آزادی و یا به تعبیر دیگر آزادی یعنی زندگی، میبینم که سرآغاز واقعی این آزادی میتواند در 60سالگی باشد.
آزادی از بند خود باور نداشتن ، پایان امر و نهی و آغاز مهربانی با خود، قبول شخصیتی که هستی و رهایی از تلاش برای تغییر آن!
این اولین احساس آزادی است.
آرامش و پذیرش آن چه که هستی و نه سرزنش و نه به رخ کشیدن خطاهایی که مرتکب شدی.
دوم آزادی از اجبار به کارکردن
مگر برای سرگرمی و لذت بردن
آزادی از اجبار به خوردن مگر در حد زیستن و سلامت ماندن
و آزاد شدن از تمایلات بیش از حد به جنس مخالف مگر برای استغنای روح و روان.
این آزادی ها آدم را به دنیای جدیدی سوق میدهد که میتواند سرآغاز زندگی باشد. آن هایی که قبل از 60 سالگی دار فانی وداع میکنند هیچوقت لذت این آزادی را نمیچشند و ما هم اگرچه میدانیم برای همیشه زنده نخواهیم ماند، اما میتوانیم خنده های جوانی مان را در چین های پیشانی مان ببینیم.
این آزادی که تا هروقت بخواهی بیدار بمانی و تا هروقت بخواهی بخوابی و با هر دوستی اوقاتت را بگذرانی و هر برنامه ای را تماشا کنی و به آهنگ های مورد علاقه دوره جوانیت کرارا گوش دهی، به دور و نزدیک سفر کنی، کنار ساحل تا مدت ها قدم بزنی و با صدای امواج نجوا کنی و خاطرات عاشقانه جوانیت را در طنین این صداها زنده کنی.
هیچکس نمیتواند اینها را از تو بگیرد
تو زندگی نوینی را آغاز کرده ای.
تو این آزادی را با عبور از مرز 60 سالگی ات بدست اورده ای؛ تو واقعا آزادی.
تو دیگر بخاطر از دست دادن یک موقعیت کاری و یا مالی پریشان نمیشوی، تو دیگر گرفتار آينه نیستی
تو به داشتن و یا نداشتن مو و طاسی سرت اهمیت نمیدهی و حتی به آن به عنوان یک موهبت نگاه میکنی
میپذیری که شانه ملال است و سشوار فقط باعث اتلاف انرژی
تو در 60 سالگی میفهمی که پایه زندگی محبت است و نه ثروت، دوست داشتن است و نه حسد و میپذیری که زیبایی در سادگی است و نه تجمل گرایی
آنچه که جمع کرده ای حالا دیگر چندان به کارت نمی آید و بخشش آنهاست که زندگی ات را سرشار از طراوت میکند.
تو به این زندگی خوش آمدی
تو در 60 سالگی از قید تمام درگیری هایی که زندگی را به کام خود میکشد آزاد میشوی.شصت ساله ها وقت آن است که این زندگی را شروع کنید.
@lazhevrdi
.... شما حتی اگر به خیالِ خودتان با بهترین کِیس عالم هم ازدواج کنید؛ یعنی کسی را پیدا کنید که از نظرِ شما بهترین است (حالا هرکس با توجه ملاکهایش)، شک نکنید شش ماه یا شش سال بعد، با همان ملاکها کیسِ بهتری پیدا خواهید کرد که از نظرتان بسیار بهتر از همسر فعلی است
و از قضا به گمانتان از این بهتر دیگر نمیشود.
و بعد هم حسرت و اشک و آه که ای کاش کمی صبر کرده بودم و دیرتر ازدواج کرده بودم (نظریهی جهانهای ممکن).
برای همین شاید بتوان گفت اصولاًَ ازدواج با واقعگرایی محض نمیسازد.
یکجایی هست که دیگر باید به عقل و خیالِ خودت لِگام بزنی و بعد از اینکه انتخابِ مناسبی کردی خودت را به نفهمی بزنی و با خودت بگویی "همینه که هست.
من همین را میخواهم و تلاش میکنم با همینی که دارم بهترین وضعیت ممکن را بسازم".
بالاخره باید یکجایی تراژدیِ انجامِ یک انتخاب و سوزاندنِ امکانهایِ انتخابی دیگر را قبول کنی.
به قول هایدگر، این تراژدی، ذاتیِ ما انسانها است. چارهای از آن نیست؛ هر انتخابی در هر کاری، یعنی سوزاندنِ امکانها و انتخابهایِ دیگر.
اگر قرار باشد که واقعنگر بمانی، و بر اساس جهانهای ممکنِ فلاسفه رویِ این حساب کنی که همیشه کیس بهتری برای ازدواج هست، اصلا نمیتوانی ازدواج کنی
و یا زندگی خوبی برایِ خودت رقم بزنی.
اسیر میشوی در چنگالِ انتظارِ بیپایان.
یکی از دلایلی که آدمها در سن بالا به سختی ازدواج میکنند، این است که واقعنگر شدهاند.
دیگر مثل دورانِ جوانی خام نیستند که از روی شور و احساس، و حتی شهوت خیال کنند که دیگر بهتر ازین نمیشود.
سن که از نقطهای بالاتر رود، آدم آنقدر واقعگرا شده که هیچکس به دلش نمینشیند؛ آنقدر کمالطلبی و وسواسی سراغش میآید که انگاری هیچ فرد مناسبی در عالم برای او نیست.
زندگی یکجور واقعیتگریزی هم میخواهد. البته این بدان معنا نیست که از رویِ توهم و حسِ درونی و فشار جنسی در سنِ خیلی پایین تن به ازدواج بدهیم.
منظور این است که آنقدر نگذارید سن بالا رود که نه کسی حاضر باشد با شما ازدواج کند، و نه وسواس شخصیتی خودتان بگذارد کسی را بپسندید.
القصه، زندگی مشترک، یکجور چشم بر برخی واقعیات بستن، خود را به نفهمی زدن، خویشتنداری و مدارا میخواهد.
یادتان باشد که زندگیِ خوب و احساسِ خوشبختی، امری ساختنی است؛ و نه یافتنی.
البته اگر در کنارش، ناکارآمدی حکومتها و تورمهای دولتساخته هم بگذارند.
دکترمحسن زندی _روانشناس
@lazhevrdi
و از قضا به گمانتان از این بهتر دیگر نمیشود.
و بعد هم حسرت و اشک و آه که ای کاش کمی صبر کرده بودم و دیرتر ازدواج کرده بودم (نظریهی جهانهای ممکن).
برای همین شاید بتوان گفت اصولاًَ ازدواج با واقعگرایی محض نمیسازد.
یکجایی هست که دیگر باید به عقل و خیالِ خودت لِگام بزنی و بعد از اینکه انتخابِ مناسبی کردی خودت را به نفهمی بزنی و با خودت بگویی "همینه که هست.
من همین را میخواهم و تلاش میکنم با همینی که دارم بهترین وضعیت ممکن را بسازم".
بالاخره باید یکجایی تراژدیِ انجامِ یک انتخاب و سوزاندنِ امکانهایِ انتخابی دیگر را قبول کنی.
به قول هایدگر، این تراژدی، ذاتیِ ما انسانها است. چارهای از آن نیست؛ هر انتخابی در هر کاری، یعنی سوزاندنِ امکانها و انتخابهایِ دیگر.
اگر قرار باشد که واقعنگر بمانی، و بر اساس جهانهای ممکنِ فلاسفه رویِ این حساب کنی که همیشه کیس بهتری برای ازدواج هست، اصلا نمیتوانی ازدواج کنی
و یا زندگی خوبی برایِ خودت رقم بزنی.
اسیر میشوی در چنگالِ انتظارِ بیپایان.
یکی از دلایلی که آدمها در سن بالا به سختی ازدواج میکنند، این است که واقعنگر شدهاند.
دیگر مثل دورانِ جوانی خام نیستند که از روی شور و احساس، و حتی شهوت خیال کنند که دیگر بهتر ازین نمیشود.
سن که از نقطهای بالاتر رود، آدم آنقدر واقعگرا شده که هیچکس به دلش نمینشیند؛ آنقدر کمالطلبی و وسواسی سراغش میآید که انگاری هیچ فرد مناسبی در عالم برای او نیست.
زندگی یکجور واقعیتگریزی هم میخواهد. البته این بدان معنا نیست که از رویِ توهم و حسِ درونی و فشار جنسی در سنِ خیلی پایین تن به ازدواج بدهیم.
منظور این است که آنقدر نگذارید سن بالا رود که نه کسی حاضر باشد با شما ازدواج کند، و نه وسواس شخصیتی خودتان بگذارد کسی را بپسندید.
القصه، زندگی مشترک، یکجور چشم بر برخی واقعیات بستن، خود را به نفهمی زدن، خویشتنداری و مدارا میخواهد.
یادتان باشد که زندگیِ خوب و احساسِ خوشبختی، امری ساختنی است؛ و نه یافتنی.
البته اگر در کنارش، ناکارآمدی حکومتها و تورمهای دولتساخته هم بگذارند.
دکترمحسن زندی _روانشناس
@lazhevrdi
به ما ميفرموديد اگر در سوريه نجنگيم داعش مياد تو كشور خودمون به ناموس مون تعرض ميكنه و سر مونو ميبُره
بعد خودتون رفتيد ١٧ ميليون طالب آورديد كه دقيقاً همون كارو باهامون بكنن؟
@lazhevrdi
بعد خودتون رفتيد ١٧ ميليون طالب آورديد كه دقيقاً همون كارو باهامون بكنن؟
@lazhevrdi
جان شیرمان در کتاب مردم و سرزمین ایران مینویسد:
«ایران سرزمین تضاد و افراط است. آب و هوا یا گرم است و مرطوب و یا گرم و خشک و یا سرد و خشک. زمین یا حاصلخیز است و یا بیحاصل و بایر.
رودخانهها در بهار پرخروش و پر آب و در دوران طولانی تابستان خشک است و کم آب و کوهها رفیع و سربرافراشته است و دشتها پست و خستهکننده.
شهرها یا بسیار زیباست و یا به غایت زشت. مردم یا بینهایت ثروتمند هستند و یا بیاندازه فقیر.
برخی از مردم کیلومترها به دنبال مرتع سرتاسر سال از جایی به جایی در سیر و مسافرتند و برخی حتی پا را از شهر و محله خود بیرون نمیگذارند.
منابع تحتالارضی از قبیل نفت و غیره فراوان و سرشار است ولی در عوض چای و برنج و غله با مرارت و رنج به دست میآید. مردم هم گاهی خوشرو و سخاوتمندند و زمانی حریص و تنگ چشم. چنانکه گویی به راستی تضاد پایانی در این کشور ندارد.»
خلقیات ما ایرانیان
محمدعلی جمالزاده
@lazhevrdi
«ایران سرزمین تضاد و افراط است. آب و هوا یا گرم است و مرطوب و یا گرم و خشک و یا سرد و خشک. زمین یا حاصلخیز است و یا بیحاصل و بایر.
رودخانهها در بهار پرخروش و پر آب و در دوران طولانی تابستان خشک است و کم آب و کوهها رفیع و سربرافراشته است و دشتها پست و خستهکننده.
شهرها یا بسیار زیباست و یا به غایت زشت. مردم یا بینهایت ثروتمند هستند و یا بیاندازه فقیر.
برخی از مردم کیلومترها به دنبال مرتع سرتاسر سال از جایی به جایی در سیر و مسافرتند و برخی حتی پا را از شهر و محله خود بیرون نمیگذارند.
منابع تحتالارضی از قبیل نفت و غیره فراوان و سرشار است ولی در عوض چای و برنج و غله با مرارت و رنج به دست میآید. مردم هم گاهی خوشرو و سخاوتمندند و زمانی حریص و تنگ چشم. چنانکه گویی به راستی تضاد پایانی در این کشور ندارد.»
خلقیات ما ایرانیان
محمدعلی جمالزاده
@lazhevrdi
یک روز "وینستون" متوجه جمعیتی شد که با سر و صدای زیادی در وسط چهارراه تجمع کرده بودند. با خودش گفت شروع شد شروع شد انقلاب شروع شد ، مردم بالاخره طغیان کردند. نزدیک شد، دو زن چاق بر سر یک قابلمه با هم درگیر شده بودند و هریک سعی داشت آن را از دست دیگری درآورد و موهای یکی از آنها بهشدت پریشان شده بود. یک لحظه هر دو قابلمه را کشیدند و دسته قابلمه کنده شد. وینستون با تنفر آنها را تماشا می کرد. با این حال صدایی که در آن لحظه از حنجره چندصد زن برخاسته بود به طور عجیبی قدرتمند به نظر می رسید! چرا آنها نمیتوانستند همین فریاد را برای موضوعی واقعا مهم سر دهند؟ آنها تا به آگاهی نرسند، طغیان نخواهند کرد، و تا طغیان نکنند به آگاهی نخواهند رسید...
#کتاب_۱۹۸۴
#جورج_اورول
@lazhevrdi
#کتاب_۱۹۸۴
#جورج_اورول
@lazhevrdi
والدین واقعاً فرزند مورد علاقه دارند!
تحقیقات جدید نشان میدهد احتمال بیشتری وجود دارد که پدر و مادرها دختران و بچههایی را که خوشاخلاقتر هستند، ترجیح دهند.
به عبارت دیگر، والدین واقعاً فرزند مورد علاقه دارند. البته این نتایج ممکن است فقط به برخی گروهها از افراد قابلاطلاق باشد.
تحلیلی جدید از 30 مطالعه که مجموعاً حدود 20,000 نفر را شامل میشود، نشان داده است که والدین بیشتر دختران را نسبت به پسران ترجیح میدهند.
همچنین، تحقیقات نشان میدهد که والدین فرزندانی را که از نظر شخصیتی خوشبرخوردتر و وظیفهشناستر از خواهر و برادرهایشان هستند، بیشتر ترجیح میدهند.
این مطالعات فقط در آمریکای شمالی و اروپای غربی انجام شده و اکثراً شامل افراد سفیدپوست بوده است، بنابراین نتایج ممکن است برای سایر جمعیتها قابلتعمیم نباشد.
در این زمینه، «ترجیحدادن» یک فرزند به این معنا نیست که والدین واقعاً یک فرزند را بیشتر دوست دارند، بلکه به این معناست که والدین با یک فرزند رفتار مطلوبتری نسبت به دیگران دارند.
محققان این نکته را در مطالعهای
که در مجله Psychological Bulletin منتشر شده است، توضیح دادهاند.
الکساندر جنسن، یکی از نویسندگان این مطالعه و استادیار مدرسه زندگی خانوادگی در دانشگاه بریگام یانگ در یوتا، گفت: مسئله این نیست که والدین یکی از فرزندان را دوست دارند و دیگری را دوست ندارند.
موضوع این است که به یکی از آنها محبت نشان میدهند، با دیگری بیشتر درگیر کشمکش هستند یا با یکی بیشتر وقت میگذرانند.
جنسن اضافه کرد: امیدوارم والدین از مطالعه ما بهعنوان محرکی استفاده کنند تا بررسی کنند چگونه ممکن است با فرزندانشان متفاوت رفتار کنند و سپس تلاش کنند مطمئن شوند که این تفاوتها منصفانه و برای فرزندانشان قابلدرک است.
مترجم:مهرانه معراجی
@lazhevrdi
تحقیقات جدید نشان میدهد احتمال بیشتری وجود دارد که پدر و مادرها دختران و بچههایی را که خوشاخلاقتر هستند، ترجیح دهند.
به عبارت دیگر، والدین واقعاً فرزند مورد علاقه دارند. البته این نتایج ممکن است فقط به برخی گروهها از افراد قابلاطلاق باشد.
تحلیلی جدید از 30 مطالعه که مجموعاً حدود 20,000 نفر را شامل میشود، نشان داده است که والدین بیشتر دختران را نسبت به پسران ترجیح میدهند.
همچنین، تحقیقات نشان میدهد که والدین فرزندانی را که از نظر شخصیتی خوشبرخوردتر و وظیفهشناستر از خواهر و برادرهایشان هستند، بیشتر ترجیح میدهند.
این مطالعات فقط در آمریکای شمالی و اروپای غربی انجام شده و اکثراً شامل افراد سفیدپوست بوده است، بنابراین نتایج ممکن است برای سایر جمعیتها قابلتعمیم نباشد.
در این زمینه، «ترجیحدادن» یک فرزند به این معنا نیست که والدین واقعاً یک فرزند را بیشتر دوست دارند، بلکه به این معناست که والدین با یک فرزند رفتار مطلوبتری نسبت به دیگران دارند.
محققان این نکته را در مطالعهای
که در مجله Psychological Bulletin منتشر شده است، توضیح دادهاند.
الکساندر جنسن، یکی از نویسندگان این مطالعه و استادیار مدرسه زندگی خانوادگی در دانشگاه بریگام یانگ در یوتا، گفت: مسئله این نیست که والدین یکی از فرزندان را دوست دارند و دیگری را دوست ندارند.
موضوع این است که به یکی از آنها محبت نشان میدهند، با دیگری بیشتر درگیر کشمکش هستند یا با یکی بیشتر وقت میگذرانند.
جنسن اضافه کرد: امیدوارم والدین از مطالعه ما بهعنوان محرکی استفاده کنند تا بررسی کنند چگونه ممکن است با فرزندانشان متفاوت رفتار کنند و سپس تلاش کنند مطمئن شوند که این تفاوتها منصفانه و برای فرزندانشان قابلدرک است.
مترجم:مهرانه معراجی
@lazhevrdi
گوشیا اون لحظهای که برای اولین بار پرت میشن رو تخت، میفهمن که برات عادی شدن.
• Behnam Eslami •
@lazhevrdi
• Behnam Eslami •
@lazhevrdi
فکر میکنم زیباترین و البته ضروریترین آرزوی جمعی ما ایرانیان برای سال نو میتواند این شعر علی صالحی باشد که میگوید:
آرزو کن آن اتفاقِ قشنگ رُخ بدهد
رویا ببارد
دختران برقصند
قند باشد
بوسه باشد
خدا بخندد به خاطرِ ما!
ما که کاری نکردهایم
#نوروزتان_پیروز 🕊️🕊️
آرزو کن آن اتفاقِ قشنگ رُخ بدهد
رویا ببارد
دختران برقصند
قند باشد
بوسه باشد
خدا بخندد به خاطرِ ما!
ما که کاری نکردهایم
#نوروزتان_پیروز 🕊️🕊️
علم ۱۰۰ تا چیز درست میگه و یک جا میگه نمیدونم؛ بهش بیاعتماد میشن.
فالگیر ۱۰۰ تا مزخرف میگه اما کافیه تصادفا یکیش درست در بیاد؛ صف میکشن براش.
بعد به خودشون میگن عاقل.
»وجودگرا«
@lazhevrdi
فالگیر ۱۰۰ تا مزخرف میگه اما کافیه تصادفا یکیش درست در بیاد؛ صف میکشن براش.
بعد به خودشون میگن عاقل.
»وجودگرا«
@lazhevrdi
تازه سختیش این دوهفتهی کاریه. حسابت به صفر میل میکنه، پولات کامل تموم میشه اما فروردین تموم نمیشه. فروردین هست. تا همیشه.
@lazhevrdi
@lazhevrdi