Forwarded from نوشتههاییکشِلبی.
شاید هم دارم بازی میکنم که برام مهم نیستی، هرچیه خودم باورش نشده هنوز.
«بختِ آدمها شب یلدا عوض میشود، ستارهی قبلیات میمیرد و ستارهای جدید به دنیا میآید.»
•سینا دادخواه
•سینا دادخواه
آدمیزاد سختشه که بگه "به من توجه کن". برا همین قیل و قال راه میندازه. عصبی میشه. داد میزنه. قهر میکنه. فرار میکنه. با خودش و زمین و زمان لج میکنه. برا اینکه به چشم بیاد. برای اینکه دیده شه.
تو فقط میبینی که چشاشو میبنده و داد میزنه و هیچی نمیشنوه؛ اون داره میپره و دستاشو تکون میده و میگه "هی! من اینجام! ببین منو!"
داره میگه "به من توجه کن."
و میدونی چقدر درموندس این جمله؟ سراسر استیصاله. و وقتی به زبون بیاد؛ اگه به زبون بیاد؛ دیگه گفتن و نگفتنش، فرقی نداره.
•نازنین هاتفی
تو فقط میبینی که چشاشو میبنده و داد میزنه و هیچی نمیشنوه؛ اون داره میپره و دستاشو تکون میده و میگه "هی! من اینجام! ببین منو!"
داره میگه "به من توجه کن."
و میدونی چقدر درموندس این جمله؟ سراسر استیصاله. و وقتی به زبون بیاد؛ اگه به زبون بیاد؛ دیگه گفتن و نگفتنش، فرقی نداره.
•نازنین هاتفی
«خیلی خیلی زیاد دلم میخواهد کسی مرا دوست بدارد و لایق عشق باشم. هنوز خیلی ضعیف و سستم. خوب میدانم که چه چیزهایی را دوست دارم و از چه چیزهایی بدم میآید، اما خواهش میکنم، از من نپرسید کی هستم؛ «یک دختر حساس و خرد شده»، شاید؟»
•خاطرات روزانهی سیلویا پلات؛
فارسیِ مهسا ملکمرزبان
•خاطرات روزانهی سیلویا پلات؛
فارسیِ مهسا ملکمرزبان