Warning: Undefined array key 0 in /var/www/tgoop/function.php on line 65

Warning: Trying to access array offset on value of type null in /var/www/tgoop/function.php on line 65
- Telegram Web
Telegram Web
کانال میم گارد کانالی تازه تاسیس و وابسته به کانال گارد جاویدان میباشد از امروز فعالیت خودش رو در جهت میم ها و ادیت های تاریخی آغاز خواهد کرد باشد که به اطلاعات شما افزون کنیم
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
#پست_مشترک

جمهوری جعلی باکو که حذب نداره فقط بچه بازیه😉 فقط ایران خودمون 🔥

𖢖 𝕴𝖗𝖆𝖓 𝕰𝖙𝖊𝖗𝖓𝖆𝖑 𝕲𝖚𝖆𝖗𝖉 𖢖

𓄂 𝐜𝐡𝐚𝐧𝐧𝐞𝐥 :  𝓔𝓽𝓮𝓻𝓷𝓪𝓵 𝓖𝓾𝓪𝓻𝓭 𓆃
𓄂 𝐜𝐡𝐚𝐧𝐧𝐞𝐥 : 𝓶𝓮𝓶𝓮 𝓰𝓾𝓪𝓻𝓭 𓆃
𓄂 𝐆𝐫𝐨𝐮𝐩 : 𝓔𝓽𝓮𝓻𝓷𝓪𝓵 𝓖𝓾𝓪𝓻𝓭 𓆃
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
#پست_مشترک

گارد جاویدان کجا😏 کمونیست کجا 🥱

𖢖 𝕴𝖗𝖆𝖓 𝕰𝖙𝖊𝖗𝖓𝖆𝖑 𝕲𝖚𝖆𝖗𝖉 𖢖

𓄂 𝐜𝐡𝐚𝐧𝐧𝐞𝐥 :  𝓔𝓽𝓮𝓻𝓷𝓪𝓵 𝓖𝓾𝓪𝓻𝓭 𓆃
𓄂 𝐜𝐡𝐚𝐧𝐧𝐞𝐥 : 𝓶𝓮𝓶𝓮 𝓰𝓾𝓪𝓻𝓭 𓆃
𓄂 𝐆𝐫𝐨𝐮𝐩 : 𝓔𝓽𝓮𝓻𝓷𝓪𝓵 𝓖𝓾𝓪𝓻𝓭 𓆃
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
#پست_مشترک

𖢖 𝕴𝖗𝖆𝖓 𝕰𝖙𝖊𝖗𝖓𝖆𝖑 𝕲𝖚𝖆𝖗𝖉 𖢖

𓄂 𝐜𝐡𝐚𝐧𝐧𝐞𝐥 :  𝓔𝓽𝓮𝓻𝓷𝓪𝓵 𝓖𝓾𝓪𝓻𝓭 𓆃
𓄂 𝐜𝐡𝐚𝐧𝐧𝐞𝐥 : 𝓶𝓮𝓶𝓮 𝓰𝓾𝓪𝓻𝓭  𓆃
𓄂 𝐆𝐫𝐨𝐮𝐩 : 𝓔𝓽𝓮𝓻𝓷𝓪𝓵 𝓖𝓾𝓪𝓻𝓭 𓆃
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
#میم

𖢖 𝕴𝖗𝖆𝖓 𝕰𝖙𝖊𝖗𝖓𝖆𝖑 𝕲𝖚𝖆𝖗𝖉 𖢖

𓄂 𝐜𝐡𝐚𝐧𝐧𝐞𝐥 :  𝓔𝓽𝓮𝓻𝓷𝓪𝓵 𝓖𝓾𝓪𝓻𝓭 𓆃
𓄂 𝐜𝐡𝐚𝐧𝐧𝐞𝐥 : 𝓶𝓮𝓶𝓮 𝓰𝓾𝓪𝓻𝓭  𓆃
𓄂 𝐆𝐫𝐨𝐮𝐩 : 𝓔𝓽𝓮𝓻𝓷𝓪𝓵 𝓖𝓾𝓪𝓻𝓭 𓆃
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
#پست_مشترک

سطح میم: نیاز به فهم متوسط تاریخی

𖢖 𝕴𝖗𝖆𝖓 𝕰𝖙𝖊𝖗𝖓𝖆𝖑 𝕲𝖚𝖆𝖗𝖉 𖢖

𓄂 𝐜𝐡𝐚𝐧𝐧𝐞𝐥 :  𝓔𝓽𝓮𝓻𝓷𝓪𝓵 𝓖𝓾𝓪𝓻𝓭 𓆃
𓄂 𝐜𝐡𝐚𝐧𝐧𝐞𝐥 : 𝓶𝓮𝓶𝓮 𝓰𝓾𝓪𝓻𝓭 𓆃
𓄂 𝐆𝐫𝐨𝐮𝐩 : 𝓔𝓽𝓮𝓻𝓷𝓪𝓵 𝓖𝓾𝓪𝓻𝓭 𓆃
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
خیلی درد داره💔
𖢖 𝕴𝖗𝖆𝖓 𝕰𝖙𝖊𝖗𝖓𝖆𝖑 𝕲𝖚𝖆𝖗𝖉 𖢖

𓄂 𝐜𝐡𝐚𝐧𝐧𝐞𝐥 :  𝓔𝓽𝓮𝓻𝓷𝓪𝓵 𝓖𝓾𝓪𝓻𝓭 𓆃
𓄂 𝐜𝐡𝐚𝐧𝐧𝐞𝐥 : 𝓶𝓮𝓶𝓮 𝓰𝓾𝓪𝓻𝓭 𓆃
𓄂 𝐆𝐫𝐨𝐮𝐩 : 𝓔𝓽𝓮𝓻𝓷𝓪𝓵 𝓖𝓾𝓪𝓻𝓭 𓆃
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
خشایار جان جلوی نور شعله های آتن مادر یونانی هارو.....

𖢖 𝕴𝖗𝖆𝖓 𝕰𝖙𝖊𝖗𝖓𝖆𝖑 𝕲𝖚𝖆𝖗𝖉 𖢖

𓄂 𝐜𝐡𝐚𝐧𝐧𝐞𝐥 :  𝓔𝓽𝓮𝓻𝓷𝓪𝓵 𝓖𝓾𝓪𝓻𝓭 𓆃
𓄂 𝐜𝐡𝐚𝐧𝐧𝐞𝐥 : 𝓶𝓮𝓶𝓮 𝓰𝓾𝓪𝓻𝓭 𓆃
𓄂 𝐆𝐫𝐨𝐮𝐩 : 𝓔𝓽𝓮𝓻𝓷𝓪𝓵 𝓖𝓾𝓪𝓻𝓭 𓆃
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
𖢖 𝕴𝖗𝖆𝖓 𝕰𝖙𝖊𝖗𝖓𝖆𝖑 𝕲𝖚𝖆𝖗𝖉 𖢖

𓄂 𝐜𝐡𝐚𝐧𝐧𝐞𝐥 :  𝓔𝓽𝓮𝓻𝓷𝓪𝓵 𝓖𝓾𝓪𝓻𝓭 𓆃
𓄂 𝐜𝐡𝐚𝐧𝐧𝐞𝐥 : 𝓶𝓮𝓶𝓮 𝓰𝓾𝓪𝓻𝓭 𓆃
𓄂 𝐆𝐫𝐨𝐮𝐩 : 𝓔𝓽𝓮𝓻𝓷𝓪𝓵 𝓖𝓾𝓪𝓻𝓭 𓆃
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
خداوندا کجایی ؟
𖢖 𝕴𝖗𝖆𝖓 𝕰𝖙𝖊𝖗𝖓𝖆𝖑 𝕲𝖚𝖆𝖗𝖉 𖢖

𓄂 𝐜𝐡𝐚𝐧𝐧𝐞𝐥 :  𝓔𝓽𝓮𝓻𝓷𝓪𝓵 𝓖𝓾𝓪𝓻𝓭 𓆃
𓄂 𝐜𝐡𝐚𝐧𝐧𝐞𝐥 : 𝓶𝓮𝓶𝓮 𝓰𝓾𝓪𝓻𝓭 𓆃
𓄂 𝐆𝐫𝐨𝐮𝐩 : 𝓔𝓽𝓮𝓻𝓷𝓪𝓵 𝓖𝓾𝓪𝓻𝓭 𓆃
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
𖢖 𝕴𝖗𝖆𝖓 𝕰𝖙𝖊𝖗𝖓𝖆𝖑 𝕲𝖚𝖆𝖗𝖉 𖢖

𓄂 𝐜𝐡𝐚𝐧𝐧𝐞𝐥 :  𝓔𝓽𝓮𝓻𝓷𝓪𝓵 𝓖𝓾𝓪𝓻𝓭 𓆃
𓄂 𝐜𝐡𝐚𝐧𝐧𝐞𝐥 : 𝓶𝓮𝓶𝓮 𝓰𝓾𝓪𝓻𝓭 𓆃
𓄂 𝐆𝐫𝐨𝐮𝐩 : 𝓔𝓽𝓮𝓻𝓷𝓪𝓵 𝓖𝓾𝓪𝓻𝓭 𓆃
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
#پست_مشترک
چطوری افقانی😊
𖢖 𝕴𝖗𝖆𝖓 𝕰𝖙𝖊𝖗𝖓𝖆𝖑 𝕲𝖚𝖆𝖗𝖉 𖢖

𓄂 𝐜𝐡𝐚𝐧𝐧𝐞𝐥 :  𝓔𝓽𝓮𝓻𝓷𝓪𝓵 𝓖𝓾𝓪𝓻𝓭 𓆃
𓄂 𝐜𝐡𝐚𝐧𝐧𝐞𝐥 : 𝓝𝓪𝔃𝓲𝓕𝓪𝓬𝓽 𓆃
𓄂 𝐆𝐫𝐨𝐮𝐩 : 𝓔𝓽𝓮𝓻𝓷𝓪𝓵 𝓖𝓾𝓪𝓻𝓭 𓆃
میم داستانی داریوش

دوستان این داستان رو می‌خواستم به خود داریوش نشون بدم فکر کنم دو هفته پیش نوشته باشم این رو بخونید اگه به داستان های داریوش علاقه دارید با ری اکشن نشون بدید

نبرد داریوش و هادس

در دل شب، هنگامی که ستاره‌ها در آسمان می‌درخشیدند، داریوش رهبر حزب داریوشسیم به جنگل‌های تاریک نزدیک دنیای زیرین قدم گذاشت. او به دنبال هادس، خدای مرگ، بود تا با او روبرو شود و سرنوشت خود و قومش را تغییر دهد. داریوش می‌دانست که این نبرد می‌تواند عواقب جدی برای او و پیروانش داشته باشد.

هادس، با چهره‌ای سرد و بی‌روح، در کنار تختش نشسته بود. وقتی داریوش وارد شد، هادس با نگاهی خیره به او گفت: چرا به قلمرو من آمده‌ای، ای انسانی؟

داریوش با صدایی محکم پاسخ داد: من آمده‌ام تا با تو بجنگم و سرنوشت قومم را تغییر دهم. ما نمی‌توانیم در سایه مرگ زندگی کنیم.

خدای مرگ لبخندی سرد زد و گفت: بسیار خوب، اگر این‌گونه می‌خواهی، پس آماده نبرد باش.

نبرد آغاز شد. داریوش با قدرت و شجاعت به سمت هادس حمله کرد، اما خدای مرگ با حرکات سریع و مهلک خود، هر ضربه‌ای را به راحتی دفع می‌کرد. زمین زیر پای داریوش لرزان بود و سایه‌های تاریک اطرافش او را احاطه کرده بودند.

پس از مدتی نبرد، داریوش به زمین افتاد و احساس شکست کرد. هادس به او نزدیک شد و گفت: تو شجاعت بسیاری نشان دادی، اما اینجا جای تو نیست. سرنوشت تو در دستان من است.

اما در دل داریوش امیدی روشن وجود داشت. او از هادس خواست: به من فرصتی دیگر بده. من می‌توانم برای قومم کاری انجام دهم.

هادس با نگاهی متفکرانه پاسخ داد: بسیار خوب، من به تو فرصتی دیگر می‌دهم. اما قیمت آن سنگین است. تو باید روزانه ده کودک را به من پیشکش کنی.

داریوش با شنیدن این پیشنهاد، قلبش به درد آمد. او نمی‌توانست به خاطر نجات خود، جان کودکان بی‌گناه را بگیرد. اما در عین حال، نمی‌توانست بگذارد قومش نابود شود.

او سرش را پایین انداخت و گفت: این قیمت بسیار سنگین است. آیا راه دیگری وجود ندارد؟

هادس با صدای سردی گفت: این تنها راه نجات توست. انتخاب با توست.

داریوش در فکر فرو رفت. او نمی‌توانست چنین فاجعه‌ای را بپذیرد، اما از سوی دیگر، نمی‌توانست بگذارد قومش به دست مرگ بیفتد.

سرانجام، تصمیم گرفت که با هادس معامله کند. هر روز ده کودک از روستاها انتخاب می‌شدند و به دنیای زیرین فرستاده می‌شدند. داریوش هر روز در دلش درد می‌کشید و اشک می‌ریخت.

سال‌ها گذشت و داریوش همچنان در این معامله گرفتار بود. او هر روز با چهره‌های معصوم کودکان مواجه می‌شد و احساس گناه او را فرسوده می‌کرد.

در نهایت، او تصمیم گرفت که این چرخه را بشکند. او به دنیای زیرین بازگشت و با هادس روبرو شد. "من دیگر نمی‌توانم این کار را ادامه دهم. من نمی‌خواهم جان کودکان بی‌گناه را بگیرم.

هادس با نگاهی تعجب‌آور به او گفت: "آیا آماده‌ای تا بهای این تصمیم را بپردازی؟

داریوش با شجاعت پاسخ داد: "بله، من آماده‌ام.

این بار، او شکست را پذیرفت و به دنیای زیرین پیوست. اما روح او همیشه در جستجوی راهی برای نجات قومش باقی ماند.
میم داستانی داریوش

داریوش ده تا رفیقش رو توی زیرزمین زندانی کرده و هر روز بهشون میگه که غذا توی انبار هست، اما هیچ‌کس نمی‌دونه انبار کجاست!

رفیق‌ها، در حالی که هر روز گرسنه‌تر می‌شن، تصمیم می‌گیرن یک نقشه فرار بکشن. اما اولین قدمشون اینه که از داریوش بپرسن: "دستشویی کجاست؟" چون با این وضعیت، باید به یه جایی برن تا از گرسنگی نترسند!

نتیجه‌اش میشه این که داریوش هر روز می‌تونه دو چیز رو ببینه: یکی گرسنگی رفیق‌ها و دیگری، برگه‌های نقشه فرار که هر روز با خط‌های جدید پر میشه!

چرا این نقشه‌ها پر میشه؟ چون رفیق‌های داریوش برای فرار توی دستشویی نقشه می‌کشن و داریوش همیشه اون‌ها رو زیر نظر داره. حتی وقتی توی دستشویی هستن، یک لحظه هم چشمش رو ازشون برنمی‌داره!

در نهایت، رفیق‌ها به این نتیجه می‌رسن که شاید راه فرار از زیرزمین، نه از در، بلکه از دستشویی باشه! اما هر بار که نقشه‌ای می‌کشن، داریوش با یک لبخند میگه: "این بار هم شکست خوردید، رفقا!" وقتشه یکی ازتون کم بشه
داریوش نه تا رفیقش رو توی زیرزمین زندانی کرده و بهشون گفته که غذا توی انبار هست، اما هیچ‌کس نمی‌دونه انبار کجاست!

رفیق‌ها هر روز با گرسنگی بیشتری دست و پنجه نرم می‌کنن و تصمیم می‌گیرن که باید یک نقشه فرار بکشن. همه به این فکر می‌کنن که شاید اگر یک نفر از زیرزمین بره بیرون، بتونه کمک بیاره.

اما وقتی یکی از رفیق‌ها موفق میشه در رو باز کنه، میبینه که داریوش با یک سبد بزرگ غذا داره میاد! همه به هم نگاه می‌کنن و می‌گن: "این چه نوع زندانیه که با غذا پر شده؟"

در نهایت، رفیق‌ها به این نتیجه می‌رسن که شاید واقعا داریوش فقط می‌خواسته یک مهمانی زیرزمینی ترتیب بده، اما فراموش کرده که دعوتنامه‌ها رو بفرسته!
برای همین اون یک نفری که تونسته بود از زیرزمین بیاد بیرون دوباره میره داخل زیرزمین و وقتی داریوش این قضیه رو میفهمه برای جایزه یک نفرشون رو دوباره آزاد میکنه ☺️🩸
2025/02/04 19:43:46
Back to Top
HTML Embed Code: