یـک جیـغ بـی صـدا یـک قفـل بـدون کلیـد و درهـای بـه هـم خـورده
دستـای مـن بـه سمـت تـو - تـو از مـن هستـی
ضـربـان قلبـم در سکـوت خفـه میشـه
بهـم اعتمـاد نـداری
دستـای مـن بـه سمـت تـو - تـو از مـن هستـی
ضـربـان قلبـم در سکـوت خفـه میشـه
بهـم اعتمـاد نـداری
وقتـی صبـح بـه سـر کـار میـری و زنـدگیـت رو رهـا مـی کنـی تـا بـه آرومـی بخـوابـه، بعـد از یـک شـب داغ اعـلام عشـق، بـه تـن اون.