Telegram Web
حسرت

آن‌روزها نماند...
ای آینه، چرا
یک‌تکه از جوانی من در تو جا نماند؟

محمدرضا روزبه

@Mohammadrezarouzbeh
باید و نبایدهای کاربرد یک ضمیر در شعر (۱)

شاعر، قهرمان میدان زبان است. ذوق سالم و پرورده، از یک سو، و آشنایی با اسلوب زبان و اصول فصاحت و بلاغت از دیگر سو، به شاعر در گزینش شکل برتر زبان و اجزای آن یاری می‌رساند. اساساً شاعر خوب باید زبان‌ورز باشد و چم و خم زبان و ابعاد و اضلاع آن را بشناسد. راه برون‌شد از تنگناهای زبانی را دریابد و نیز بر اسرار کیمیاگری در زبان واقف باشد.
در اینجا محور بحث ما کاربست مناسب ضمایر شخصی (جدا و پیوسته) اول شخص است در جایگاه مضاف‌الیهی؛  یعنی بدانیم که کجا بهتر است بگوییم "کتاب من" و کجا بهتر است بگوییم "کتابم".  این موقعیت‌شناسی زبانی، کلام شاعر را پرداخته‌تر و پیراسته‌تر می‌کند و غفلت از آن، به ضعف و کاستی کلام می‌انجامد. قریحه‌ی زبانی به شاعر فرمان می‌دهد که در بافت کلام خود کدام شکل از ضمایر شخصی متصل یا منفصل را به کار بندد که هم جانب معنی را حفظ کرده باشد و هم ساحت سلامت و سلاست بیان را. به این بیت از غزلی مشهور سروده‌ی حسین منزوی توجه کنیم:

پلنگ من - دل مغرورم - پرید و پنجه به خالی زد
  که عشق - ماه بلند من - ورای دست رسیدن بود
   در اینجا "پلنگ من" طبیعی و توأم با فصاحت است اما در مصراع دوم اگر وزن اجازه می‌داد و شاعر به جای ماه بلند من، می‌گفت "ماه بلندم" کلامش زیباتر و زدوده‌تر می‌بود. در این مصرع از همان غزل نیز:
شراب خواستم و عمرم شرنگ ریخت به کام من
"کامم" روان‌تر و فصیح‌تر از "کام من" است اما شاعر باز هم بنا به ضرورت وزنی ناچار از کاربرد این ترکیب شده است. حال تصور کنیم که در این تکه از "صدای پای آب":
من مسلمانم/ قبله‌ام یک گل سرخ/ جانمازم چشمه/ مهرم نور...
سپهری به جای ضمایر پیوسته، ضمایر شخصی جدا به کار می‌بُرد:
من مسلمانم/ قبله‌ی من یک گل سرخ/ جانماز من چشمه‌/ مُهر من نور
در این صورت تا چه حد به ساخت زبان، موسیقی و بلاغت کلام آسیب وارد می‌شد. کاربرد ضمایر شخصی جدا یا پیوسته در شعر با توجه به بافت زبانی و معنایی کلام اشکال گوناگونی دارد که شاعر باید با تکیه بر مهارت بیان و قریحه‌ی زبانی آنها را بشناسد و همواره در صدد به‌گزینی شکل مناسب باشد. حتی در کلام عادی نیز کاربرد هر یک از این ضمایر، بار معنایی خاص خود را دارد. مثلا:
دستم بهش خورد شکست
دست من بهش خورد شکست
در نمونه‌ی دوم، تکیه روی من است؛ یعنی دست من! نه دیگری.
در شعر هم جاهایی بنا به سیاق کلام و اقتضای مفهوم، ضمایر جدا مناسب‌تر است چون تکیه، هم روی مضاف است و هم روی مضاف‌الیه:
شهر من کاشان نیست/ شهر من گم شده است  (سپهری)
نگار من که به مکتب نرفت و خط ننوشت
به غمزه مسئله‌آموز صد مدرس شد/ حافظ

سبک‌رو چون بت قبچاق من بود
گمان افتاد خود کافاق من بود /نظامی (خسرو و شیرین)
خبرم رسید امشب که نگار خواهی آمد
سر من فدای راهی که سوار خواهی آمد/ امیر خسرو دهلوی
قلم بخت من شکسته‌سر است /خاقانی

طلوع جان من از پشت وزن و قافیه‌ها
طلوع صبح نیشابور و بامداد هری‌ست (حمیدی شیرازی، پس از یک سال)

میان اهل سخن امتیاز من صائب
همین بس است که با طرز آشنا شده‌ام/صائب تبریزی

در جاهایی نیز کاربرد ضمیر جدا (من) نه تنها مناسب، که لازم است. چون به اقتضای سیاق زبان، ضمیر پیوسته نمی‌تواند جایگزین آن شود:
گناه اگرچه نبود اختیار ما حافظ
تو در طریق ادب باش و گو گناه من است 
مصلحت‌دید من آن است که یاران همه کار
بگذارند و سر طره‌ی یاری گیرند
هزار جهد بکردم که یار من باشی
قراربخش دل بی‌قرار من باشی
گفتم که ماه من شو گفتا اگر برآید/ حافظ

  سقاطه‌های تو آن است و سِحر من این است    
  به تو چه مانم ویحک! به من چه می‌مانی/خاقانی
  در راه عشق گریه متاع اثر نداشت
صد بار از کنار من این کاروان گذشت/ کلیم 
اگر تو شعر نگویی برای من، که بگوید؟
اگر تو نغمه نخوانی برای من، که بخواند؟/ فخرالدین مزارعی

فلان سفیه که بر فضل من نهاد انگشت
به مجمع فضلا باز شد مر او را مشت/بهار

زنی که صاعقه‌وار آنک ردای شعله به تن دارد  
فرو نیامده خود پیداست که قصد خرمن من دارد/ منزوی
ای ماجرای شعر و شب‌های جنون من
آخر چگونه سر کنم بی‌ماجرا امشب/ بهمنی

به سراغ من اگر می‌آیید/ پشت هیچستانم (سپهری)
در این نمونه‌ها که دیدیم تکیه بیشتر بر روی ضمیر "من" است و کاربرد ضمیر پیوسته "ام" به جای آن، هم در فرایند انتقال معنا اخلال به وجود می‌آورد و هم سیاق طبیعی زبان را به هم می‌زند، اما جایی که تکیه بر روی "من" نباشد، کاربرد ضمیر پیوسته، کلام را  بسامان‌تر می‌کند:
غم این خفته‌ی چند/ خواب در چشم ترم می‌شکند/ نیما
ادامه دارد...

محمدرضا روزبه

@Mohammadrezarouzbeh
باید و نبایدهای کاربرد یک ضمیر در شعر (۲)

مثال‌های دیگر:
داد جاروبی به دستم آن نگار
گفت: کز دریا برانگیزان غبار
تیغ او تا بیش زد، سر بیش شد
تا برُست از گردنم سر صد هزار/ مولوی

برای اینکه نقش مخرب کاربرد نابجای ضمیر متصل را بهتر بشناسیم، به این موارد توجه کنیم. در این بیت:
ریگ آموی و درشتی راه او
زیر پایم پرنیان آید همی
اگر رودکی (صرف‌نظر از وزن شعر) به جای ضمیر پیوسته، ضمیر جدا به کار می‌برد:
زیر پای من پرنیان آید همی
یا اخوان در شعر زمستان به جای
سلامم را تو پاسخ گوی
                                 در بگشای
می‌گفت: سلام من را تو پاسخ گوی
پیداست که تا چه حد زیبایی و زدودگی کلام محو می‌شد
یا در این بیت:
دست مرا که ساقه‌ی سبز نوازش است
با برگ‌های مُرده، هم‌آغوش می‌کنی/ فروغ

(باز هم صرف نظر از وزن شعر) اگر شاعر می‌گفت: "دست من را"  چوب دوسرطلا می‌شد: هم دست من زمخت و نازیبا بود و هم من را غیر فصیح.
در این ابیات از قیصر امین‌پور:
شعاع درد مرا ضرب در عذاب کنید
مگر مساحت رنج مرا حساب کنید
محیط تنگ دلم را شکسته رسم کنید
خطوط منحنی خنده را خراب کنید

تصور کنید اگر شاعر به جای ضمایر پیوسته، ضمایر گسسته به کار می‌برد: درد من را، رنج من را، دل من را...  چه فاجعه‌ای در زبان شعر رخ می‌داد. ببینید در اینجا کاربرد مکرر ضمیر جدا چقدر شعر را از حیث زبان، ناسخته و از لحاظ آهنگ، ناخوش‌آوا کرده است:
در اجاق من آتشی
به چشمان من
زبانه دارد        
                    (سیاوش کسرایی)
در این بیت، ضمیر منفصل (من) در تقابل با ضمیر (تو) خوش نشسته است:

ای غمت اندر دلم آویخته
درد تو با جان من آمیخته/ سیدحسن غزنوی

  در بیت بعدی هم دلم، به جای (دل من) خوش‌تر می‌بود ولی حیف که وزن، دست شاعر را بسته است:
در خم زلفت، دل من بی‌گناه
مانده و بر تار موی آویخته

اما در برخی موارد، ساختار نحوی کلام به گونه‌ای است که نمی‌توان ضمیر پیوسته را جایگزین ضمیر جدا کرد:
در آتش در افکن یکی پرّ من
ببینی هم اندر زمان فرّ من/ فردوسی

تو صرف من نمایی بدره‌ی سیم
منت تاب روان نور بصر را/ ایرج میرزا

گذشته‌ی من و جانان به سینما مانَد
خدا ستاره‌ی آن سینما نگه دارد/ شهریار

در طیف تو می‌توفید عشق من و تا رفتی
چون عرصه بر او تنگید ناچار فرود آمد      
                                                  منزوی
مست از می غروری و دور از غم منی
گویی دل از کسی که تو را ساخت کنده‌ای    
                                              نادر نادرپور
از هر نظر تو عین پسند دل منی
هم دیده هم ندیده پسندیده‌ام تو را
                                             قیصر امین‌پور
شک منی، یقین منی، نیستی مگر؟
انگاره‌های دین منی، نیستی مگر؟
هم قبله‌ی نماز منی، هم نیاز من
هم مُهر بر جبین منی نیستی مگر
                                         محمد سلمانی
ببینید کاربرد نابجای ضمیر پیوسته به جای ضمیر گسسته (بر اثر فشار وزن) تا چه حد به روانی و سلاست بیان این شعر نیمایی زیبا آسیب وارد کرده است:

بنفشه‌ای خوشرنگ
دمیده بود در آغوش کوه از دل سنگ
به کوه گفتم: شعرت خوش است و تازه و تر
وگر درست بخواهی، من از تو شاعرتر
که شعرت از دل سنگ است و شعرم از دل تنگ/ فریدون مشیری
در اینجا شاعر به سیاق طبیعی کلام باید می‌گفت: چرا که شعر تو از دل سنگ است و شعر من از دل تنگ.

اما در جاهایی ضمایر پیوسته و گسسته در بافت کلام کارکردی همسان دارند:
چه کنم در سرشت من این است
وز ازل، سرنوشت من این است/ جامی، هفت اورنگ
ای کوه! تو فریاد من امروز شنیدی
دردی‌ست در این سینه که همزاد جهان است/ سایه
در اینجا اگر وزن اجازه می‌داد شاعر می‌گفت: ای کوه تو فریاد مرا...   ولی به همین‌شکل هم بیان شاعر، پاکیزه و بی‌نقص است.
در این نمونه‌ها نیز ضمیر پیوسته و گسسته کارکردی مشابه دارند:
دل من گرفته زینجا/ هوس سفر نداری/ ز غبار این بیابان؟/ شفیعی کدکنی

تا به مغز سخن افتاد مرا ره صائب
پوست بر پیکر من تنگ‌تر از پسته شده‌ست    
                                              صائب تبریزی
یاد تو آمد از ره دوری/ آمیخت با نگاه و نفس‌های من، چنانک/ آیینه‌ای برای هزاران سخن شدم/
شفیعی کدکنی، نامه‌ای به آسمان: ۲۱۴
ادامه دارد...

محمدرضا روزبه

@Mohammadrezarouzbeh
باید و نبایدهای کاربرد یک ضمیر در شعر
بخش آخر

در پاره‌ای موارد کاربرد ضمیر پیوسته (من) به اقتضای وزن یا قافیه و ردیف شعر ضرورت دارد. مثلاً در این تکه از شعر فروغ، ضرورت وزنی کاربرد "من" را ناگزیر ساخته است:

اگر به خانه‌ی من آمدی (مفاعلن فعلاتن مفا)
ولی در ادامه:
برای من ای مهربان چراغ بیار
کاربرد ضمیر جدا (من) - ولو به ضرورت وزن -  چندان موجه نیست و استفاده از ضمیر پیوسته به شیوایی کلام می‌افزود: برایم ای مهربان...
اما سعدی در این بیت:
گیرم که برکنی دل سنگین ز مهر من
مهر از دلم چگونه توانی که برکنی؟

پس از کاربرد ضمیر جدا در مصراع اول، هوشمندانه در مصراع دوم ضمیر پیوسته به کار برده است (دلم)  همان‌طور که اخوان در این تکه از شعر زمستان:
مسیحای جوانمرد من ای ترسای پیر پیرهن چرکین/ سلامم را تو پاسخ گوی در بگشای

در جاهایی نیز به اقتضای وزن شعر و ساخت زبان، یا قافیه و ردیف، شاعر ناگزیر از به کار بردن ضمیر جداست اما اگر دقیق بنگریم، در این‌گونه ساخت‌های زبانی کاربست هر دو نوع ضمیر (پیوسته یا گسسته) از لحاظ ساخت آوایی موجه و پذیرفتنی است:
به روز مرگ چو تابوت من روان باشد
گمان مبر که مرا رنج این جهان باشد/ مولوی

یوسف من! زیر لب تا کی گذاری خال نیل؟
این کبوتر در خور چاه زنخدان تو نیست/ صائب

  نان حسرت خورم و جامه‌ی حسرت پوشم
کِرم سیبم، خورش و پوشش من هر دو یکی‌ست/ طالب آملی
چه کنم در سرشت من این است
وز ازل سرنوشت من این است/ جامی

در بسیاری موارد، کاربرد ضمیر جدا، لازمه‌ی رعایت قافیه و ردیف شعر است:
پدر آن تیشه که بر خاک تو زد دست اجل
تیشه‌ای بود که شد باعث ویرانی من... یوسف کنعانی من... مه زندانی من / پروین اعتصامی

در برخی از این نمونه‌ها چنانچه پیش‌تر گفته شد، تکیه بر روی (من) است و کاربردش ناگزیر،  و در جاهایی هم ضمیر پیوسته خوش‌تر می‌نشیند ولی در مجموع، نظام موسیقیایی حاصل از قافیه و ردیف این کاستی را جبران می‌کند.
گاه نیز کاربرد ضمیر جدا اقتضای ردیف شعر است ولی اگر ضرورت ردیف هم نبود باز  ضمیر جدا، بهتر و بایسته‌تر از ضمیر پیوسته است:
دوباره راه غنا می‌زند ترانه‌ی من
دوباره می‌شکفد شعر عاشقانه‌ی من/ منزوی

بگذار بگذرم که شب رفتن من است
فردای من همین افق روشن من است
ای همسفر تو در تب ماندن بمان، ولی
من می‌روم که هستی من رفتن من است     
                        محسن حسن‌زاده لیله‌کوهی

در جاهایی شاعر با اندکی دقت و زبان‌ورزی توانسته است/ می‌تواند کلامش را از  "من" زائد مبرا سازد. مثلاً حافظ در این بیت:
رشته‌ی تسبیح اگر بگسست، معذورم بدار
دستم اندر ساعد ساقی سیمین‌ساق بود

استفاده از سازه‌ی کهن "اندر" را به کاربرد ضمیر جدا (دست من) ترجیح داده است تا سیاق طبیعی زبان رعایت شده باشد. در این بیت:

نالم ز دل چو نای من اندر حصار نای
پستی گرفت همت من زین بلند جای/ مسعود سعد
شاعر به راحتی می‌توانست بگوید:
پستی گرفت همتم از این بلند جای
در این بیت:
کیست که پیغام من به شهر شروان بَرد؟
این سخن من بدان مرد سخندان برد؟/ عبدالرزاق اصفهانی
با توجه به من در مصراع اول، "سخن من" دلپذیر  نیست. چه بهتر که شاعر می‌گفت:
  این سخنم سوی آن مرد سخندان برد
در اینجا:
شب‌ها بر گاهواره‌ی من
بیدار نشست و خفتن آموخت
لبخند نهاد بر لب من
بر غنچه‌ی گل شکفتن آموخت/ ایرج میرزا

"لبخند نهاد بر لبانم" بهتر و شیواتر نیست؟
در این بیت سایه:
دل من! چه حیف بودی که چنین ز کار ماندی
چه هنر به کار بندم که نماند وقت کاری

شاعر می‌توانست با استفاده از "ک" تحبیب (که با فضای عاطفی شعر هم سازگار است) بگوید:
  دلکم چه حیف بودی...
اگرچه ممکن است بعضی‌ها این تغییر  را از حیث سبک و زبان نپسندند.
منزوی در این بیت:
شراب خواستم و عمرم شرنگ ریخت به کام من
فریبکار دغل‌پیشه بهانه‌اش نشنیدن بود
بهتر آنکه (مثلا) می‌گفت:
شراب خواستم و عمرم شرنگ ریخت به کامم، وای!
فریبکار دغل‌پیشه بهانه‌اش نشنیدن بود.

(این نوشتار، خلاصه‌ای بود از مطالب یک‌جلسه درسگفتار کارگاهی برای تعدادی از شاعران جوان و نوجوان.)

محمدرضا روزبه

@Mohammadrezarouzbeh
انتخاب

پرسید:
         دلخواهت کدامین است؟

گنجشکِ دونِ دانه‌چین
                                 اما
آکنده از شادی و آزادی

یا در قفس، این سهره‌ی خوش‌خوان
با این‌همه حُسنِ خدادادی؟

گفتم: بسی زیبایی و ذوق و هنر را دوست‌تر دارم
اما
پیوسته با آزادی و شادی.

محمدرضا روزبه

@Mohammadrezarouzbeh
تحولات دوسویه‌ی تصاویر شعری از منظر جمال‌شناختی (۶)

در قلمرو سبک هندی در بسیاری موارد کار نظیره‌گویی به تصویردزدی و مضمون‌ربایی می‌انجامد و این عارضه، جایگزین حرکت خلاقانه‌ی تحول و تکامل تصویر می‌شود. این ابیات را ببینیم: (نمونه‌ها به نقل از کتاب قطعات، دکتر سیروس شمیسا، صص ۴۳۳ و ۴۳۴)
مانی چو نقش آن صنم مست می‌کشد
چون می‌رسد به ساعد او دست می‌کشد  
                     (منسوب به صائب تبریزی و شوکت بخاری)
هرکس شبیه آن بت بدمست می‌کشد
نوبت به دست او چو رسد دست می‌کشد
       ملا محمد سعید اشرف مازندرانی(۱۱۱۶)

صورتگری که پیکر آن ماه می‌کشد
چون می‌رسد به کاکل او آه می‌کشد
             میرزا قلندر کشمیری (قرن ۱۱)
نقاش چون شمایل آن ماه می‌کشد
نوبت به زلف او چو رسد آه می‌کشد
         سید حسین امتیاز خوان (قرن ۱۲)

من رشته‌ی محبت تو پاره می‌کنم
شاید گره خورَد به تو نزدیک‌تر شوم
                           ذوقی اردستانی (۱۰۴۵)
پیوند دوستداری از آن پاره می‌کنم
تا باز بندم و به تو نزدیک‌تر شوم
                                                   ؟
فکر شنبه، تلخ دارد جمعه‌ی اطفال را
عشرت امروز بی‌اندیشه‌ی فردا خوش است    
                                                   صائب
در جهان بی زهر نیت نیست شهد عشرتی
   تلخی شنبه بَرد شیرینی آدینه را
                            (واعظ قزوینی، قرن ۱۱)
و البته این عارضه، خاص سبک هندی نیست پیش از آن در حوزه سبک عراقی و شعر عرفانی - حکمی نیز در آثار  شاعران مقلد، تکرار تصویر و مضمون گاه رواج داشت، آن هم بدون نشانی از تحرک و تکامل هنری:
داد جاروبی به دستم آن نگار
گفت کز دریا برانگیزان غبار
باز آن جاروب را آتش بسوخت
گفت کز آتش تو جارویی برآر/ مولوی

عقل، جاروبت  نگار آن پیر کار
باطنت دریا و هستی چون غبار
آتش عاشقش چو سوزد عقل را
باز جاروبی ز عشق آید به کار
                          شاه نعمت الله ولی
تکرار تصویر و نظیره‌گویی گاه تابع تغییر سبک ادبی است. در این بیت از شاهنامه:

پر از برف شد کوهسار سیاه
همی لشکر از شاه بیند گناه
فردوسی حتی سفید شدن موی به نشانه‌ی پیری را با اجزا و عناصر شعر حماسی: لحن، وزن، واژه، تعبیر و جهان‌بینی خاص آن به تصویر کشیده و نظامی در قرن ششم همین تصویر را در فرم و فضایی غنایی به کار گرفته است:
نشست برف گران بر سرم ز موی سپید
ز پست گشتن بام وجود در خطرم

در بیت فردوسی حماسه و اراده‌گرایی و اعتراض قاهرانه موج می‌زند ولی در بیت نظامی به اقتضای افول روح و جهان‌بینی حماسی و اشاعه‌ی درونگرایی، فضای بیم و تسلیم حاکم است. همین تصویر در این بیت از جامی:
سپید شد چو درخت شکوفه‌دار سرم
وزین درخت، همین میوه‌ی غم است برم

مبیّن درون‌گرایی و روحیه‌ی حزن و اندوه است. (ادامه دارد)

محمدرضا روزبه

@Mohammadrezarouzbeh
تحولات دو سویه‌ی تصاویر شعری از منظر جمال‌شناختی (۷)

نظیره‌گویی در قلمروی شعر معاصر (چه تکرار و تغییر تصاویر شعر قدما و چه شعر معاصران) نیز دامنه‌ای وسیع دارد. شاعر گاه تصویر یا تعبیری را از شاعر هم‌عصر خود وام می‌گیرد و در بافت معنوی - عاطفی شعر خود تعبیه می‌کند بدون هیچ تغییر و تصرفی. مثل این بیت از حسین منزوی:

وقتی تو گریه می‌کنی ای دوست در دلم
انگار ابرهای جهان گریه می‌کنند

که تقلیدی آشکار است از بند پایانی شعر "قاصدک" اخوان ثالث:
قاصدک
ابرهای همه عالم، شب و روز
در دلم می‌گریند
با این تفاوت که شعر اخوان در اوج ایجاز و بلاغت زبانی و موسیقیایی است ولی بیت منزوی با همه‌ی زیبایی‌اش چندان موجز و خوش‌آهنگ نیست. اگر شاعر اندکی دقت و ظرافت به خرج می‌داد، می‌توانست پاکیزه‌تر و پالوده‌تر بگوید:
وقتی تو گریه می‌کنی انگار در دلم
انبوه ابرهای جهان گریه می‌کنند

این تصویر/ تعبیر از فرخی سیستانی (دیوان: ۲۷۱)
گفتم نشان تو ز که پرسم نشان بده
گفت آفتاب را بتوان یافت بی‌نشان

در این بیت از قیصر امین پور ارتقای جمال‌شناسانه یافته است هم از حیث ذهن و زبان و هم از جنبه‌ی بلاغی:
کجاست جای تو؟ از آفتاب می‌پرسم
سوال روشن ما را جواب لازم نیست

تصویر این تکه از شعر "وهم سبز" فروغ فرخزاد:
نگاه کن
تو هیچگاه پیش نرفتی
تو فرو رفتی
در این تکه از یک شعر  شاملو، از حیث نگاه و جهان‌بینی اوج گرفته است؛ یعنی با در نظرداشت فضای کلی شعر، از سطح اندوهی فردی به مرتبه‌ی دردی جمعی و بشری ارتقا یافته است:
من پرواز نکردم
من پرپر زدم
این تعبیر سعدی:
وان را که خبر شد خبری باز نیامد
نیز در کلام شاملو از حیطه‌ی نگاه عارفانه به قلمرو دید اجتماعی و انسان‌گرا گراییده است:

آنکه دانست زبان بست
وان که می‌گفت ندانست

این تصویر غنایی و عاشقانه‌ی حافظ:

در نعل سمند او شکل مه نو پیدا
وز قد بلند او بالای صنوبر پست
در این تکه از یک سروده‌ی شاملو، با اندکی  تغییر و تصرف، ماهیتی حماسی و فلسفی( از نوع خیامی)  یافته است:

نگاه کن چه فروتنانه بر خاک می‌گستَرَد
آن که نهالِ نازکِ دستانش
از عشق
         خداست

و پیشِ عصیانش
بالای جهنم
             پست است.

پژواک امروزی این تصویر/ تعبیر شاعرانه از بیدل دهلوی:
نگه جهان‌نوردی، قدمی ز خود برون آ

در شعر شفیعی کدکنی اینگونه است:
گامی از درون سرد خود برآی...
                         (از بودن و سرودن)

ادامه در فرسته‌ی بعدی

محمدرضا روزبه

@Mohammadrezarouzbeh
دلهره

پاک کردم
شیشه‌ی عینکم را
از غبار و شب جاده‌های پریروز و دیروز
تا ببینم
روشنای زمین و زمان را

وای! اما چه سازم؟
با مه‌آلودِ این جاده‌های فرارو
که در آن می‌کنم گم
هم زمین را و هم آسمان را

محمدرضا روزبه

@Mohammadrezarouzbeh
تحولات دو سویه‌ی تصاویر شعری از منظر جمال‌شناختی (۷)

سیاوش کسرایی که در غزل‌سرایی، پایه و مایه‌ای نداشت، غزلی ضعیف در استقبال از این غزل مشهور سایه سرود:
درین سرای بی‌کسی کسی به در نمی‌زند
به دشت پروبال ما  پرنده پر نمی‌زند

آن غزل کسرایی را بخوانیم و شبکه‌ی تصاویر  کال و کم‌رمق آن را در قیاس با غزل سایه ببینیم:

چرا به باغ شاخه‌ای گلی به سر نمی‌زند
چه شد که در بهار ما پرنده پر نمی‌زند
اگر شکست نوگلی چه بی‌وفاست بلبلی
که غافلانه بر گل شکسته ، سر نمی‌زند
چه وحشت است راه را که کس بر آن نمی‌رود
چرا کسی چراغ جان به رهگذر نمی‌زند
نشاط عشق رفت و در بر این سرای بسته شد
کنون به غیر غم کسی دگر به در نمی‌زند
شب ستاره کش همی نشسته روی سینه‌ام
به لب رسیده جان ولی دم سحر نمی‌زند
شکوفه ی امیدم و غمم سیاه می‌کند
مرا خزان نمی‌برد مرا تبر نمی‌زند
مکن نوازشم دلا ، که بند اشک بگسلد
که دست، کس به شاخه ی درخت تر نمی‌زند

شاعران پیش‌کسوت گفته‌اند که شاعر پیرو باید با نظیره‌گویی یا استقبال از شعری، آن را به کمال برساند یا حداقل برابر با آن بسراید وگرنه چه اصراری به کپی‌سازی دست چندم از اثری برجسته؟
در این نمونه‌ها ببینیم که حافظ چگونه تصویر و مضمون را از خاقانی گرفته و آنها را در فرمی برتر و متعالی‌تر به اوج رسانده است:

خانه‌ی اصلی ما گوشه‌ی گورستان است
خرم آن‌روز که این رخت برآن خانه بریم‌/خاقانی

عاقبت منزل ما وادی خاموشان است
حالیا غلغله در گنبد افلاک انداز/ حافظ

بی تو چو شمعم که زنده دارم شب را
چون نفس صبحدم دمید، بمیرم/ خاقانی

تو همچو صبحی و من شمع خلوت سحرم
تبسمی کن و جان بین که چون همی سپرم/ حافظ

در دهه‌ی سی غزلی مشهور از سایه را به اقتراح نهادند:
امشب به قصه‌ی دل من گوش می‌کنی
فردا مرا چو قصه فراموش می‌کنی

شاعران بسیاری به استقبال این غزل - که خود استقبال از شعر شاعری کهن بود- ، غزل سرودند از جمله: نادرپور، شهریار، سیمین بهبهانی، فروغ فرخ‌زاد و ....
در این میان، سروده‌ی فروغ - که تنها غزل به جا مانده از اوست - از لحاظ زیبایی، تازگی و تپندگی، گوی سبقت از همگان ربود...
ادامه دارد...

محمدرضا روزبه

@Mohammadrezarouzbeh
تحولات دوسویه‌ی تصاویر شعری از منظر جمال‌شناختی(۸)

... تا آنجا که می‌توان این سروده‌ی فروغ را از نخستین تجربه‌های موفق و حتی جریان‌ساز در عرصه‌ی " غزل نو" معاصر برشمرد:

چون سنگها صدای مرا گوش می‌کنی
سنگیّ و ناشنیده فراموش می‌کنی
رگبار نوبهاری و خواب دریچه را
از ضربه‌های وسوسه مغشوش می‌کنی
دست مرا که ساقهٔ سبز نوازش است
با برگ‌های مُرده هم‌آغوش می‌کنی
گمراه‌تر ز روح شرابیّ و دیده را
در شعله می‌نشانی و مدهوش می‌کنی
ای ماهی طلایی مرداب خون من
خوش‌باد مستی‌ات ، که مرا نوش می‌کنی
تو درهٔ بنفش غروبی که روز را
بر سینه می‌فشاری و خاموش می‌کنی
در سایه‌ها، فروغ تو بنشست و رنگ باخت
او را به سایه از چه سیه‌پوش می‌کنی؟

این غزل- صرف نظر از  یک دو مورد ضعف‌ زبانی‌اش- نشانگر تحول و تکامل زبان، تصویر، سبک و رتوریک غزل امروز است نسبت به غزل سنت‌گرای آن روزگار.
مقایسه‌ی بیت نخست غزل سایه و فروغ، نشانگر این نکات است:
بیت سایه، با وجود زیبایی و شیوایی‌، نگاه و نفسی کلاسیک دارد اما بیت فروغ، بافتی حسی‌تر و تصویری‌تر  دارد.
من همیشه هنگام خواندن این بیت آغازین غزل فروغ، با توجه به " چون سنگ‌ها..." در مصراع اول، احساس می‌کنم که "سنگی و" در مصراع دوم حشو و زائد است. اما همین شکل حشوگونه را هم بسیار می‌پسندم. گاه با خود می‌گویم کاش فروغ گفته بود:

چون سنگ‌ها صدای مرا گوش می‌کنی
سنگا! که ناشنیده فراموش می‌کنی

اما باز می‌گویم: نه، این "ا"ی کثرت با زبان فروغ همساز نیست هم‌چنان‌که سنگینی "ی" در شرابی، "ز" در "گمراه‌تر ز" و ب در "بنشست" و در مصراع پایانی، "به" بجای با  و " از چه" با بافت و بیان او ناسازگارند.


محمدرضا روزبه

@Mohammadrezarouzbeh
هزاره

چه سربلند و چه بشکوه زندگی کردی!

مقابل چشمت
عبور خسته‌ی تاریخ
هزار نسل، تکاپوی زندگی تا مرگ
هزارمرتبه تکرار آدم و عصیان
هزاره‌ها غم و شادی
                         هزاره‌ها بیداد
هزار سال عقاب و هراس خرگوشان
هزار سال شبِ زخمیِ پلنگ‌آهو
                 
به پیش روی، عطش‌عشوه‌های تلخ سراب
و بی‌شمار هیابانگ تندر و کولاک
هزار سال شب و روز و تیر و دی...
                                            ای وای!
یکایک این‌همه رفتند و همچنان سرکش
تو مانده‌ای برجای...

هزار مرتبه
              ای کوه! زندگی کردی!


محمدرضا روزبه

@Mohammadrezarouzbeh
محال

ازین روزن تنگ و تاریک، حتی
بگو روز و شب، دور دنیا بگردند
به چشمان ناباور من بیاموز
که در قطره، دنبال دریا بگردند!

محمدرضا روزبه

@Mohammadrezarouzbeh
بی‌پرده

در خاطرات کودکی‌ام، بس‌که تا هنوز
آن روزها و منظره‌‌ها شعله می‌کشند،
یک‌لحظه هم نگاه پُر از دوردست من
- این از تبارِ پنجره و پرواز -
با پرده‌ها کنار نمی‌آید...

نه، پرده را بکش
حالا که می‌روی،
از پنجره به وسعت دلتنگی اتاق
نجوایی از نسیم
پیغامی از بهار نمی‌آید.


محمدرضا روزبه

@Mohammadrezarouzbeh
مجموعه شعر  "تو رفته‌ای یا من؟"
سروده‌ی محمدرضا روزبه در بخش "شعر نو" از بین حدود ۹۰۰ کتاب شعر، نامزد کتاب برگزیده‌ی نوزدهمین جشنواره‌ی شعر فجر شد.
شبکور


ناگهان گم کردم
دور و نزدیکم را
روشنی‌های دروغین جهان،
                                  این‌همه شبکورم کرد

مشعلی روشن کن
تا بیابم "منِ تاریکم" را


محمدرضا روزبه

@Mohammadrezarouzbeh
ابیاتی از یک غزل


آه ای منِ اکنون! چقدَر آینه‌گونی
بیرون ز جهان، گرمِ تماشای درونی

دیروز،  پُر از آبی و آفاق: کبوتر
امروز  پر از خالی خود چون حلزونی

لبریخته‌ای از دهه‌ی زخمیِ پنجاه
همچون دهه‌ی شصت، پر از خون و جنونی
...

محمدرضا روزبه

@Mohammadrezarouzbeh
در اختتامیه‌ی نوزدهمین جشنواره شعر فجر ( شیراز، دوم اسفند ۱۴۰۳) مجموعه شعر "تو رفته‌ای یا من" سروده‌ی محمدرضا روزبه اثر شایسته‌ی تقدیر شناخته شد.

@Mohammadrezarouzbeh
فرصت هنوز هست، خداحافظی نکن
مِه در دلم نشست، خداحافظی نکن
در روحم از تراکم بن‌بست‌های یخ
فریاد لخته بست، خداحافظی نکن

درگذشت غمبار استاد عبدالرضا فریدزاده، شاعر، کارگردان، نمایش‌نامه‌نویس همشهری، و دوست دیرینه‌ام را به خانواده گرامی ایشان و نیز به جامعه‌ی ادبی و هنری تسلیت می‌گویم. فقدان فریدزاده، شعر و نمایشِ دردمندانه و انسان‌مدار را به سوگ و شیون نشاند.
دریغا فریدزاده!
دریغا آن کشف‌های ناب شاعرانه!
دریغا آن خلاقیت‌های شگرف در عرصه‌های شعر و نمایش!
دریغا آن جان شکوهمند!
دریغا آن انسانِ آسان دشوار!

محمدرضا روزبه

@Mohammadrezarouzbeh
کتاب پارسی برگزار می‌کند:
نشست " پریشان‌دختِ شعر" ( درنگی در جهان شعری فروغ فرخ‌زاد) با سخنرانی محمدرضا روزبه
جمعه ۱۰ اسفند ۱۴۰۳ ساعت ۱۰ صبح
سالن اجتماعات شهرداری، ابتدای خیابان بهار

@Mohammadrezarouzbeh

@ketabe_parsi
در اندوه عبدالرضا فریدزاده


در پی نقش‌آفرینی در کدامین ماورایی صحنه‌ها
صحنه‌های زندگی را واگذاشت؟

ما که جای خود ... ولی
رفت و حتی شعر را
رفت و حتی درد را
وآن‌همه تنهایی تاریک را
                                 تنها گذاشت!


محمدرضا روزبه

@Mohammadrezarouzbeh
2025/02/25 15:39:36
Back to Top
HTML Embed Code: