درباره کتاب:
سرگذشت واگنر یا قضیه واگنر کتابی از فیلسوف فریدریش نیچه میباشد. این کتاب در سال ۱۸۸۸ چاپ شد. کتاب، انتقادی از ریشارد واگنر است و در حقیقت اعلامیهٔ جداشدن نیچه از هنرمند آلمانی بخاطر درگیری بیش از حد در طرفداری از نظریات بوشکویچ و یهودستیزی از دید نیچه بود.
لینک عضویت:www.tgoop.com/MonajjemiBookstore
سرگذشت واگنر یا قضیه واگنر کتابی از فیلسوف فریدریش نیچه میباشد. این کتاب در سال ۱۸۸۸ چاپ شد. کتاب، انتقادی از ریشارد واگنر است و در حقیقت اعلامیهٔ جداشدن نیچه از هنرمند آلمانی بخاطر درگیری بیش از حد در طرفداری از نظریات بوشکویچ و یهودستیزی از دید نیچه بود.
لینک عضویت:www.tgoop.com/MonajjemiBookstore
#ادبیات
کتاب: ماجرای یک پیشوای شهید
نویسنده: اینیاتسیو سیلونه
مترجم: محمد قاضی
انتشارات: فرهنگ جاوید
نوبت چاپ: اول
تعداد صفحه: 272 صفحه
قیمت: 150 هزار تومان
لینک عضویت:www.tgoop.com/MonajjemiBookstore
کتاب: ماجرای یک پیشوای شهید
نویسنده: اینیاتسیو سیلونه
مترجم: محمد قاضی
انتشارات: فرهنگ جاوید
نوبت چاپ: اول
تعداد صفحه: 272 صفحه
قیمت: 150 هزار تومان
لینک عضویت:www.tgoop.com/MonajjemiBookstore
درباره کتاب:
موضوع ماجرای یک پیشوای شهید دربارۀ پاپ کلستینوس پنجم است که سه ماه و اندی در مقام پاپی ماند و در آن مدت خواست تا آنگونه که همیشه بوده است، یعنی پاکدامن و شریف، باقی بماند و سد راه کارهای خلاف دین و اخلاقِ زیردستان شود، ولی موفق نشد و، مخالفان، عرصه را چنان بر وی تنگ کردند که او ناگزیر از قدرتی که اِعمال آن ملازمه با بندگی و سازشکاری و گاه نیز با ارتکاب اَعمال خلاف اصول شروع و عرف داشت چشم پوشید و تصمیم گرفت به همان عزلتگاه زُهد و ریاضت خود برگردد، اما جانشین او پاپ بنیفاکیوس هشتم که آزادی وی را مخل به امنیت و اعمال قدرت خویش میدید فرمانِ توقیفش را صادر کرد. پییر کلستینوس پس از ماهها گریز و تعقیب، آخر خود را تسلیم نمود، به امر بنیفاکیوس به زندان افتاد و در زندان به دستور او کشته شد.
لینک عضویت:www.tgoop.com/MonajjemiBookstore
موضوع ماجرای یک پیشوای شهید دربارۀ پاپ کلستینوس پنجم است که سه ماه و اندی در مقام پاپی ماند و در آن مدت خواست تا آنگونه که همیشه بوده است، یعنی پاکدامن و شریف، باقی بماند و سد راه کارهای خلاف دین و اخلاقِ زیردستان شود، ولی موفق نشد و، مخالفان، عرصه را چنان بر وی تنگ کردند که او ناگزیر از قدرتی که اِعمال آن ملازمه با بندگی و سازشکاری و گاه نیز با ارتکاب اَعمال خلاف اصول شروع و عرف داشت چشم پوشید و تصمیم گرفت به همان عزلتگاه زُهد و ریاضت خود برگردد، اما جانشین او پاپ بنیفاکیوس هشتم که آزادی وی را مخل به امنیت و اعمال قدرت خویش میدید فرمانِ توقیفش را صادر کرد. پییر کلستینوس پس از ماهها گریز و تعقیب، آخر خود را تسلیم نمود، به امر بنیفاکیوس به زندان افتاد و در زندان به دستور او کشته شد.
لینک عضویت:www.tgoop.com/MonajjemiBookstore
یکی از بزرگان میگفت: ما یک گاریچی در محلمان بود، که نفت می برد و به او عمو نفتی میگفتند.
یک روز مرا دید و گفت: سلام. ببخشید خانه تان را گازکشی کرده اید!؟
گفتم: بله!
گفت: فهمیدم. چون سلام هایت تغییر کرده است!
من تعجب کردم، گفتم: یعنی چه!؟
گفت: قبل از اینکه خانه ات گازکشی شود، خوب مرا تحویل میگرفتی، حالم را میپرسیدی.
همه اهل محل همینطور بودند. هرکس خانه اش گازکشی میشود، دیگر سلام علیک او تغییر میکند…
از اون لحظه، فهمیدم سی سال سلامم بوی نفت میداد. عوض اینکه بوی انسانیت و اخلاقیات بدهد!
سی سال او را با اخلاق خوب تحويل گرفتم. خیال میکردم اخلاقم خوب است. ولی حالا که خانه را گازکشی کردم ناخودآگاه فکر کردم نیازی نیست به او سلام کنم.
"یادمان باشد، سلاممان بوی نیاز ندهد!"
لینک عضویت:www.tgoop.com/MonajjemiBookstore
یک روز مرا دید و گفت: سلام. ببخشید خانه تان را گازکشی کرده اید!؟
گفتم: بله!
گفت: فهمیدم. چون سلام هایت تغییر کرده است!
من تعجب کردم، گفتم: یعنی چه!؟
گفت: قبل از اینکه خانه ات گازکشی شود، خوب مرا تحویل میگرفتی، حالم را میپرسیدی.
همه اهل محل همینطور بودند. هرکس خانه اش گازکشی میشود، دیگر سلام علیک او تغییر میکند…
از اون لحظه، فهمیدم سی سال سلامم بوی نفت میداد. عوض اینکه بوی انسانیت و اخلاقیات بدهد!
سی سال او را با اخلاق خوب تحويل گرفتم. خیال میکردم اخلاقم خوب است. ولی حالا که خانه را گازکشی کردم ناخودآگاه فکر کردم نیازی نیست به او سلام کنم.
"یادمان باشد، سلاممان بوی نیاز ندهد!"
لینک عضویت:www.tgoop.com/MonajjemiBookstore
Forwarded from دلنوشتههای تاریخیِ علی مرادی مراغهای (على مرادی مراغه ای)
💥به مناسبت ۱۴ اسفند سالروز خاموشی مصدق.
✍️علی مرادی مراغه ای
♦️مصدق یکی از جالبترین فرزندان تاریخ معاصر ماست، وقتی هنوز جوان بود محمدعلی شاه مستبد از او خواست در رفع اختلاف بین او و سیدمحمد بهبهانی مشروطه خواه، میانجیگری کند، مصدق که خود در اردوی مشروطه طلبان بود جمله ای در جواب شاه مستبد گفت که خودش در تمام عمر بدان پایبند بود او گفت:
«سیدمحمد بهبهانی کالایی بنام مشروطیت میفروشد که مردم خریدار آن هستند اگر میخواهی دکان او و دکانهای دیگر را تخته کنی و ببندی باید خود طرفدار و فروشنده همان کالا باشی...!»
شاه مستبد نه تنها از پیشنهاد مصدق جوان خوشش نیامد بلکه نگاهی به قیافه این جوان انداخت و گفت:
«سرش بوی قیمه سبزی می دهد!»
خطای محمدعلی شاه در این بود که فکر میکرد چون مصدق از طبقه اعیان است حتما در طرفداری از شاه خواهد بود! همان حربه نخ نمایی که دشمنان مصدق همیشه خواسته اند او را با لقب مصدق السلطنه تحقیرش کنند!
♦️زمانیکه ۱۷ سال بیشتر نداشت مستوفی خراسان میشود یعنی شغل دریافت مالیات که منفورترین شغل نزد رعایا بود. یعنی با کتک و شلاق، مالیات را از مردم ستاندن...! اما نویسنده افضل التواریخ، مصدقِ ۱۷ ساله را در شغل منفورِ مستوفی گری چنین معرفی میکند:
«ميرزامحمدخان مصدق السلطنه، با حداثت سن به اعلا مراتب تجربه و كهولت رسيده و داراى فضل و سواد و هوش سرشار است...مشاراليه مراتب ديگر دارند كه بر عظم ايشان مى افزايد از اهل هوش و فضل، و به قدرى آداب دان و قاعده پرداز است، كه هيچ مزيدى بر آن تصور نيست. گفتار و رفتار و پذيرايى و احترامات در حق مردمش، به طورى است كه خود او از متانت و بزرگى خارج نمیشود... چنين شخصى كه در سن شباب اينطور جلوه گرى كند، بايد از آيات بزرگ گردد»
( افضل التواریخ...ص۸۳)
♦️آقای فلسفی خاطره ای از دیدارش با مصدق در زمانِ نخست وزیری نقل میکند که نشانگر منش مصدق در مسند زمامداری است مینویسد:
«بهایی ها در شهرستانها مسئله ساز شده بودند و قدرت نمایی میکردند. به امر آیت الله العظمی آقای بروجردی، نزد مصدق رفتم...پیام آقای بروجردی را به ایشان رساندم و گفتم شما رئیس دولت اسلامی هستید و الان بهایی ها در شهرستانها فعال هستند...ایشان(آیت الله بروجردی) لازم دانستند که شما در این باره اقدامی بفرمایید. دکتر مصدق بعد از تمام شدن صحبتهای من، به گونه ای تمسخرآمیزی قاه قاه و با صدای بلند خندید و گفت: آقای فلسفی، از نظر من مسلمان و بهایی فرق ندارند، همه از یک ملت و ایرانی هستند. این پاسخ برای من بسیار شگفت آور بود. با این خنده ی تمسخرآمیز و موهن،دیگر جایی برای صحبت کردن و توضیح دادن باقی نماند.»
(خاطرات محمدتقی فلسفی...ص۱۳۹).
♦️در آبان ۱۳۰۴ش. در مجلس پنجم در زمانی که قزاقان رضاخان مجلس را در حصار خود گرفته بودند تا با تغییر سلطنت، رضاخان را به رضاشاه تبدیل کنند، مصدق جزو پنج نماینده بود که جانشان را بر کف گرفته و مخالفت کردند، اما بزودی پس از تحکیم پایه های دیکتاتوری رضاشاه، خشم اش دامن همه را گرفت، مصدق نیز راهی جز انزوا و پناه گرفتن در کنج احمدآباد نداشت، اما سرپاس مختاری در آنجا هم به سراغش رفت و تمام خانه را زیرو رو کردند تا برای بازداشتش مستمسکی یابند حتی شکایتی از گرانی نرخها! . بقول ایلیا ارنبورگ در کشورهای گرفتار توتالیتر حتی «رویش یک گل نیز رویداد سیاسی محسوب میگردد»! چیزی نیافتند اما باز به زندان بیرجند منتقل کردند.
از فرط فشار در بین راه خودکشی کرد، مقدار زیادی قرص بلعید اما ناهمواری جاده باعث استفراغش شده و قرصها جذب نشدند!
زنده بیرون آمدنش از چنگ رضاشاه به معجزه شباهت داشت در تهران ارنست پرون (یار غار ولیعهد)مریض شده در بیمارستان نجمیه که مادر مصدق آنرا احداث کرده بود بهبودی یافت در زمان تشکر، دکتر غلامحسین مصدق رییس بیمارستان از او خواهش کرد از طریق ولیعهد واسطه گردد برای آزادی پدرش...و بدین ترتیب مصدق از خطر جست! اما نتایج زندان و خشم دیکتاتور بر پدر، گریبان دختر کوچکش خدیجه را گرفته و برای همیشه راهی بیمارستان روانی ساخت...!
♦️با ورود متفقین و سقوط دیکتاتوری پدر، مصدق به سیاست بازگشت در مدت ۱۲ سال تا زمان کودتا و آغاز دیکتاتوری پسر، کارستانی چون ملی کردن صنعت نفت و درافتادن با استعمار پیر انگلستان را رهبری کرد که برای همیشه در خاطره تاریخی ایرانیان ماند، اما با کودتا و آغاز استبداد پسر، بار دیگر و برای همیشه به تبعید و کنج احمدآباد بازگشت...
✅در آن لحظات آخر که سرطان بر جانش چنگ انداخته و استبدادِ پسر، مانع درمانش در اروپا گشته بود در لحظات درد و رنج و توام با فشارهای عصبی دیرینه که بسراغش بازگشته بود، شاید بارها به ياد این جمله شکسپير می افتاد زمانی که «مرکوتيو» در «رومئو و ژوليت» از ته دل فرياد برمی آورد:
«بر هر دو تبارتان لعنت باد...»
⏹️لینک کانال: @Ali_Moradi_maragheie
✍️علی مرادی مراغه ای
♦️مصدق یکی از جالبترین فرزندان تاریخ معاصر ماست، وقتی هنوز جوان بود محمدعلی شاه مستبد از او خواست در رفع اختلاف بین او و سیدمحمد بهبهانی مشروطه خواه، میانجیگری کند، مصدق که خود در اردوی مشروطه طلبان بود جمله ای در جواب شاه مستبد گفت که خودش در تمام عمر بدان پایبند بود او گفت:
«سیدمحمد بهبهانی کالایی بنام مشروطیت میفروشد که مردم خریدار آن هستند اگر میخواهی دکان او و دکانهای دیگر را تخته کنی و ببندی باید خود طرفدار و فروشنده همان کالا باشی...!»
شاه مستبد نه تنها از پیشنهاد مصدق جوان خوشش نیامد بلکه نگاهی به قیافه این جوان انداخت و گفت:
«سرش بوی قیمه سبزی می دهد!»
خطای محمدعلی شاه در این بود که فکر میکرد چون مصدق از طبقه اعیان است حتما در طرفداری از شاه خواهد بود! همان حربه نخ نمایی که دشمنان مصدق همیشه خواسته اند او را با لقب مصدق السلطنه تحقیرش کنند!
♦️زمانیکه ۱۷ سال بیشتر نداشت مستوفی خراسان میشود یعنی شغل دریافت مالیات که منفورترین شغل نزد رعایا بود. یعنی با کتک و شلاق، مالیات را از مردم ستاندن...! اما نویسنده افضل التواریخ، مصدقِ ۱۷ ساله را در شغل منفورِ مستوفی گری چنین معرفی میکند:
«ميرزامحمدخان مصدق السلطنه، با حداثت سن به اعلا مراتب تجربه و كهولت رسيده و داراى فضل و سواد و هوش سرشار است...مشاراليه مراتب ديگر دارند كه بر عظم ايشان مى افزايد از اهل هوش و فضل، و به قدرى آداب دان و قاعده پرداز است، كه هيچ مزيدى بر آن تصور نيست. گفتار و رفتار و پذيرايى و احترامات در حق مردمش، به طورى است كه خود او از متانت و بزرگى خارج نمیشود... چنين شخصى كه در سن شباب اينطور جلوه گرى كند، بايد از آيات بزرگ گردد»
( افضل التواریخ...ص۸۳)
♦️آقای فلسفی خاطره ای از دیدارش با مصدق در زمانِ نخست وزیری نقل میکند که نشانگر منش مصدق در مسند زمامداری است مینویسد:
«بهایی ها در شهرستانها مسئله ساز شده بودند و قدرت نمایی میکردند. به امر آیت الله العظمی آقای بروجردی، نزد مصدق رفتم...پیام آقای بروجردی را به ایشان رساندم و گفتم شما رئیس دولت اسلامی هستید و الان بهایی ها در شهرستانها فعال هستند...ایشان(آیت الله بروجردی) لازم دانستند که شما در این باره اقدامی بفرمایید. دکتر مصدق بعد از تمام شدن صحبتهای من، به گونه ای تمسخرآمیزی قاه قاه و با صدای بلند خندید و گفت: آقای فلسفی، از نظر من مسلمان و بهایی فرق ندارند، همه از یک ملت و ایرانی هستند. این پاسخ برای من بسیار شگفت آور بود. با این خنده ی تمسخرآمیز و موهن،دیگر جایی برای صحبت کردن و توضیح دادن باقی نماند.»
(خاطرات محمدتقی فلسفی...ص۱۳۹).
♦️در آبان ۱۳۰۴ش. در مجلس پنجم در زمانی که قزاقان رضاخان مجلس را در حصار خود گرفته بودند تا با تغییر سلطنت، رضاخان را به رضاشاه تبدیل کنند، مصدق جزو پنج نماینده بود که جانشان را بر کف گرفته و مخالفت کردند، اما بزودی پس از تحکیم پایه های دیکتاتوری رضاشاه، خشم اش دامن همه را گرفت، مصدق نیز راهی جز انزوا و پناه گرفتن در کنج احمدآباد نداشت، اما سرپاس مختاری در آنجا هم به سراغش رفت و تمام خانه را زیرو رو کردند تا برای بازداشتش مستمسکی یابند حتی شکایتی از گرانی نرخها! . بقول ایلیا ارنبورگ در کشورهای گرفتار توتالیتر حتی «رویش یک گل نیز رویداد سیاسی محسوب میگردد»! چیزی نیافتند اما باز به زندان بیرجند منتقل کردند.
از فرط فشار در بین راه خودکشی کرد، مقدار زیادی قرص بلعید اما ناهمواری جاده باعث استفراغش شده و قرصها جذب نشدند!
زنده بیرون آمدنش از چنگ رضاشاه به معجزه شباهت داشت در تهران ارنست پرون (یار غار ولیعهد)مریض شده در بیمارستان نجمیه که مادر مصدق آنرا احداث کرده بود بهبودی یافت در زمان تشکر، دکتر غلامحسین مصدق رییس بیمارستان از او خواهش کرد از طریق ولیعهد واسطه گردد برای آزادی پدرش...و بدین ترتیب مصدق از خطر جست! اما نتایج زندان و خشم دیکتاتور بر پدر، گریبان دختر کوچکش خدیجه را گرفته و برای همیشه راهی بیمارستان روانی ساخت...!
♦️با ورود متفقین و سقوط دیکتاتوری پدر، مصدق به سیاست بازگشت در مدت ۱۲ سال تا زمان کودتا و آغاز دیکتاتوری پسر، کارستانی چون ملی کردن صنعت نفت و درافتادن با استعمار پیر انگلستان را رهبری کرد که برای همیشه در خاطره تاریخی ایرانیان ماند، اما با کودتا و آغاز استبداد پسر، بار دیگر و برای همیشه به تبعید و کنج احمدآباد بازگشت...
✅در آن لحظات آخر که سرطان بر جانش چنگ انداخته و استبدادِ پسر، مانع درمانش در اروپا گشته بود در لحظات درد و رنج و توام با فشارهای عصبی دیرینه که بسراغش بازگشته بود، شاید بارها به ياد این جمله شکسپير می افتاد زمانی که «مرکوتيو» در «رومئو و ژوليت» از ته دل فرياد برمی آورد:
«بر هر دو تبارتان لعنت باد...»
⏹️لینک کانال: @Ali_Moradi_maragheie
#روانشناسی
کتاب: حسرت
نویسنده: آدام فیلیپس
مترجم: میثم سامانپور
انتشارات: بیدگل
نوبت چاپ: پانزدهم
تعداد صفحه: 237 صفحه
قیمت: 230 هزار تومان
لینک عضویت:www.tgoop.com/MonajjemiBookstore
کتاب: حسرت
نویسنده: آدام فیلیپس
مترجم: میثم سامانپور
انتشارات: بیدگل
نوبت چاپ: پانزدهم
تعداد صفحه: 237 صفحه
قیمت: 230 هزار تومان
لینک عضویت:www.tgoop.com/MonajjemiBookstore
درباره کتاب:
همهٔ ما دو زندگی موازی داریم: زندگیای که فعالانه در حال زندگیکردن آن هستیم و زندگیای که احساس میکنیم باید میداشتیم یا میتوانستیم داشته باشیم. به همان اندازه که تلاش میکنیم در لحظه وجود داشته باشیم، زندگیِ زندگینشده حضوری اجتنابناپذیر در کنار ما پیدا میکند؛ سایهای در پشت سر ما. و این موضوع خود میتواند به داستان زندگی ما تبدیل شود؛ مرثیهای برای نیازهای برآوردهنشده و آرزوهای قربانیشده. تصور آنچه باید باشیم یا انجام دهیم، ما را تسخیر کرده است و این میتواند زندگی ما را از آنچه هست، کوتاهتر کند.
اما اگر ایدهٔ شکست را از معادله حذف کنیم چه اتفاقی میافتد؟ آدام فیلیپس، روانکاو تحسینشده، با توانایی و مهارت خود در نویسندگی و روانکاوی، برای این تعارض بزرگ وجود ما، پیشنهاد میکند که اگر ناامیدی را به عنوان راهی برای ترسیم آنچه واقعاً میخواهیم، بپذیریم، رضایت ناگهان ممکن میشود. ولعِ زندگی بدون ناامیدی، ولعِ زندگی بدون قدرت شناسایی و تحقق خواستههایمان است.
در این کتاب زیبا، دلسوز و جذاب، فیلیپس عمیقاً از تجربههای بالینی خود و همچنین آثار شکسپیر و فروید، دی. دبلیو. وینیکات و ویلیام جیمز استفاده میکند تا ناامیدی، نرسیدن به آن و دورشدن از آن را نشان دهد. تمام مطالب کتاب از زندگیهای زندگینشدهٔ ما الهام گرفته شده و ممکن است برای زندگی کاملاً زندگیشدهٔ ما ضروری باشند.
لینک عضویت:www.tgoop.com/MonajjemiBookstore
همهٔ ما دو زندگی موازی داریم: زندگیای که فعالانه در حال زندگیکردن آن هستیم و زندگیای که احساس میکنیم باید میداشتیم یا میتوانستیم داشته باشیم. به همان اندازه که تلاش میکنیم در لحظه وجود داشته باشیم، زندگیِ زندگینشده حضوری اجتنابناپذیر در کنار ما پیدا میکند؛ سایهای در پشت سر ما. و این موضوع خود میتواند به داستان زندگی ما تبدیل شود؛ مرثیهای برای نیازهای برآوردهنشده و آرزوهای قربانیشده. تصور آنچه باید باشیم یا انجام دهیم، ما را تسخیر کرده است و این میتواند زندگی ما را از آنچه هست، کوتاهتر کند.
اما اگر ایدهٔ شکست را از معادله حذف کنیم چه اتفاقی میافتد؟ آدام فیلیپس، روانکاو تحسینشده، با توانایی و مهارت خود در نویسندگی و روانکاوی، برای این تعارض بزرگ وجود ما، پیشنهاد میکند که اگر ناامیدی را به عنوان راهی برای ترسیم آنچه واقعاً میخواهیم، بپذیریم، رضایت ناگهان ممکن میشود. ولعِ زندگی بدون ناامیدی، ولعِ زندگی بدون قدرت شناسایی و تحقق خواستههایمان است.
در این کتاب زیبا، دلسوز و جذاب، فیلیپس عمیقاً از تجربههای بالینی خود و همچنین آثار شکسپیر و فروید، دی. دبلیو. وینیکات و ویلیام جیمز استفاده میکند تا ناامیدی، نرسیدن به آن و دورشدن از آن را نشان دهد. تمام مطالب کتاب از زندگیهای زندگینشدهٔ ما الهام گرفته شده و ممکن است برای زندگی کاملاً زندگیشدهٔ ما ضروری باشند.
لینک عضویت:www.tgoop.com/MonajjemiBookstore
کتابهای جدید رسیدند
آدرس: ملکان- خیابان جانبازان- کتابفروشی منجّمی
ما را به دوستان خود معرفی کنید
لینک عضویت: www.tgoop.com/MonajjemiBookstore
آدرس: ملکان- خیابان جانبازان- کتابفروشی منجّمی
ما را به دوستان خود معرفی کنید
لینک عضویت: www.tgoop.com/MonajjemiBookstore
Telegram
کتابفروشی منجّمی
ارتباط با ادمین: @bargepaeezi
خوشبخت، کسی است که به یکی از این دو چیز دسترسی دارد : یا کتاب های خوب یا دوستانی که اهل کتاب باشند
خوشبخت، کسی است که به یکی از این دو چیز دسترسی دارد : یا کتاب های خوب یا دوستانی که اهل کتاب باشند
کتابفروشی منجّمی pinned «کتابهای جدید رسیدند آدرس: ملکان- خیابان جانبازان- کتابفروشی منجّمی ما را به دوستان خود معرفی کنید لینک عضویت: www.tgoop.com/MonajjemiBookstore»