هیولای «والتر وایت»!
از میان همهی کارکترهایی که به تصویر درآمدهاند با «والتر وایت» در سریال «بریکینگ بد» احساس نزدیکی بیشتری دارم.
انسانی وظیفهشناس در یک محیط بد و ناسپاس، در زمان و مکانی غلط! اجتماعی عوضی که در آن هر چیز خوبی نادیده انگاشته میشود و به حاشیه میرود. فضایی پر از آدمهای اشتباه که حقنشناسی و قدرناشناسیشان تنها از سر نابالغی و ناآگاهی نیست بلکه درجاتی از خباثت عامدانه نیز در آن پنهان است.
محیطی که هر چیز خوب و باارزشی را نادیده میانگارد یا بد تفسیر میکند و اشتباه میفهمد. وقتی محصول ایدههایت را همکاری هفتخط بنام خود ثبت میکند و از مواهب آن سرخوش است، وقتی انجام درستترین کارها سبب میشود در مسئولیتهای خانوادگیات ناتوان به نظر برسی، وقتی هیچ چیز و هیچ کس سر جای خودش نیست و وقتی هر آدم ناتوان و بی لیاقت و بیخاصیتی برای خودش کسی شده؛ مانند «والتر وایت» این قابلیت را داری که از یک آدم کاملا خوب و مثبت تبدیل به یک هیولای ترسناک شوی! به واقع افراد این محیط عوضی هستند که هیولای خفتهی والتر وایت را بیدار میکنند!
من این شانس را داشتم که نیروی خشم ویرانگری که در وجودم شکل گرفته بود را در مسیر متفاوتی هدایت کنم و راهی را برگزینم که به هیولای والتر وایت منتهی نشود. اما من نیز مانند او خود را در منتهای تاریک یک محیط شرور تماشا کردم و آنجا به روشنی دریافتم که:
در یک اجتماع بیمار و فاسد اگر احساس کامیابی و موفقیت و آرامش میکنید شما نه بخشی از بیماری، بلکه خودِ بیماری هستید!
مرتضی نعمتی
هیات علمی پیشین دانشگاه
https://www.tgoop.com/MortezaNemati1
از میان همهی کارکترهایی که به تصویر درآمدهاند با «والتر وایت» در سریال «بریکینگ بد» احساس نزدیکی بیشتری دارم.
انسانی وظیفهشناس در یک محیط بد و ناسپاس، در زمان و مکانی غلط! اجتماعی عوضی که در آن هر چیز خوبی نادیده انگاشته میشود و به حاشیه میرود. فضایی پر از آدمهای اشتباه که حقنشناسی و قدرناشناسیشان تنها از سر نابالغی و ناآگاهی نیست بلکه درجاتی از خباثت عامدانه نیز در آن پنهان است.
محیطی که هر چیز خوب و باارزشی را نادیده میانگارد یا بد تفسیر میکند و اشتباه میفهمد. وقتی محصول ایدههایت را همکاری هفتخط بنام خود ثبت میکند و از مواهب آن سرخوش است، وقتی انجام درستترین کارها سبب میشود در مسئولیتهای خانوادگیات ناتوان به نظر برسی، وقتی هیچ چیز و هیچ کس سر جای خودش نیست و وقتی هر آدم ناتوان و بی لیاقت و بیخاصیتی برای خودش کسی شده؛ مانند «والتر وایت» این قابلیت را داری که از یک آدم کاملا خوب و مثبت تبدیل به یک هیولای ترسناک شوی! به واقع افراد این محیط عوضی هستند که هیولای خفتهی والتر وایت را بیدار میکنند!
من این شانس را داشتم که نیروی خشم ویرانگری که در وجودم شکل گرفته بود را در مسیر متفاوتی هدایت کنم و راهی را برگزینم که به هیولای والتر وایت منتهی نشود. اما من نیز مانند او خود را در منتهای تاریک یک محیط شرور تماشا کردم و آنجا به روشنی دریافتم که:
در یک اجتماع بیمار و فاسد اگر احساس کامیابی و موفقیت و آرامش میکنید شما نه بخشی از بیماری، بلکه خودِ بیماری هستید!
مرتضی نعمتی
هیات علمی پیشین دانشگاه
https://www.tgoop.com/MortezaNemati1
Telegram
جغرافیایشخصی
ایمیل
nematigeo@gmail.com
nematigeo@gmail.com
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
«تنیادار»
«روایتی موزیکال از دوری و تنهایی»
باصدای: رهام خورشیدوند
شعری از: سالم پوراحمد
تنظیم: اسفندیار قربانی
کمانچهنوازی: استاد محمد باجلاوند
آهنگساز: مرتضی نعمتی
https://www.tgoop.com/MortezaNemati1
«روایتی موزیکال از دوری و تنهایی»
باصدای: رهام خورشیدوند
شعری از: سالم پوراحمد
تنظیم: اسفندیار قربانی
کمانچهنوازی: استاد محمد باجلاوند
آهنگساز: مرتضی نعمتی
https://www.tgoop.com/MortezaNemati1
«معلم بودن» یا «معلم ماندن»!
مرتضی نعمتی
هیات علمی پیشین دانشگاه
آنچه «معلمی و مدرسی» را از دیگر مشاغل متمایز میکند، «شان روششناختی» است نه قداست جعلی از محل آویزان شدن به «حرفهی انبیا»! شأن روششناختی ویژگی ممتازی است که از سرمنشا «دانایی»، «جویندگی حقیقت»، «شجاعت فکر کردن» و «روشنگری» سرچشمه میگیرد.
شعار روشنگری این است: «در به کارگیری فهم خود شهامت داشته باش» یا به تعبیری: «شجاع باش و فکر کن».
اگر رسالت معلم دستگیری انسان در روشنگری و شجاعت فکر کردن نباشد، پس هیچ نیست جز ادامه «دست دراز دولت» بر ذهن و روان شهروندان. این خصلت بنیادین روششناختی است که یک معلم را در اذهان و وجدان جمعی «محترم»تر میکند!
آیا هر معلمی واجد این ویژگی است؟ خیر!
آیا سیستم آموزشی ما چنین معلمانی را میخواهد و برمیتابد؟ خیر!
در حکمرانی آموزشی کنونی هزینه پایبندی به خرد و جویندگی حقیقت آنقدر بالاست که صنف معلم و مدرس بصورتی سازماندهی شده، هدفمند و تباهکننده و البته ناروا، دیگر حرفهی افراد خاص نیست! چرا که از یک طرف معیشت تنگدستانه را بر آنها تحمیل و از طرف دیگر تعهد به خرد و خردورزی را به حوزهای مخاطرهآمیز بدل کردهاند. «دانایی و روشنگری» به عنوان جوهرهی معلمی تبدیل به فعالیتی «ارزان و پرخطر» شده است چرا که «خردورزی معلمانه» برای یک «حکمرانی بد» تهدیدی جدی تلقی میشود!
اگر به عنوان یک معلم واجد ویژگی یگانهی شجاعت روشنگری و خردورزی نیستید، هیچ شان و منزلت ممتازی نسبت به سایر کارمندان دولت ندارید و اگر برای آنکه «معلم بمانید» به هر دروغ و جفنگی تن داده و حقیقت را به کرات در گزینشهای عقیدتی و در کلاس درس ذبح کردهاید، توقع احترام از جانب اجتماع رقتانگیز و مشمئزکننده است!
باری! «معلم بودن» و «معلم ماندن» دچار چنین تناقض بنیادینی است!
کانال تلگرام «جغرافیای شخصی»
https://www.tgoop.com/MortezaNemati1
مرتضی نعمتی
هیات علمی پیشین دانشگاه
آنچه «معلمی و مدرسی» را از دیگر مشاغل متمایز میکند، «شان روششناختی» است نه قداست جعلی از محل آویزان شدن به «حرفهی انبیا»! شأن روششناختی ویژگی ممتازی است که از سرمنشا «دانایی»، «جویندگی حقیقت»، «شجاعت فکر کردن» و «روشنگری» سرچشمه میگیرد.
شعار روشنگری این است: «در به کارگیری فهم خود شهامت داشته باش» یا به تعبیری: «شجاع باش و فکر کن».
اگر رسالت معلم دستگیری انسان در روشنگری و شجاعت فکر کردن نباشد، پس هیچ نیست جز ادامه «دست دراز دولت» بر ذهن و روان شهروندان. این خصلت بنیادین روششناختی است که یک معلم را در اذهان و وجدان جمعی «محترم»تر میکند!
آیا هر معلمی واجد این ویژگی است؟ خیر!
آیا سیستم آموزشی ما چنین معلمانی را میخواهد و برمیتابد؟ خیر!
در حکمرانی آموزشی کنونی هزینه پایبندی به خرد و جویندگی حقیقت آنقدر بالاست که صنف معلم و مدرس بصورتی سازماندهی شده، هدفمند و تباهکننده و البته ناروا، دیگر حرفهی افراد خاص نیست! چرا که از یک طرف معیشت تنگدستانه را بر آنها تحمیل و از طرف دیگر تعهد به خرد و خردورزی را به حوزهای مخاطرهآمیز بدل کردهاند. «دانایی و روشنگری» به عنوان جوهرهی معلمی تبدیل به فعالیتی «ارزان و پرخطر» شده است چرا که «خردورزی معلمانه» برای یک «حکمرانی بد» تهدیدی جدی تلقی میشود!
اگر به عنوان یک معلم واجد ویژگی یگانهی شجاعت روشنگری و خردورزی نیستید، هیچ شان و منزلت ممتازی نسبت به سایر کارمندان دولت ندارید و اگر برای آنکه «معلم بمانید» به هر دروغ و جفنگی تن داده و حقیقت را به کرات در گزینشهای عقیدتی و در کلاس درس ذبح کردهاید، توقع احترام از جانب اجتماع رقتانگیز و مشمئزکننده است!
باری! «معلم بودن» و «معلم ماندن» دچار چنین تناقض بنیادینی است!
کانال تلگرام «جغرافیای شخصی»
https://www.tgoop.com/MortezaNemati1
Telegram
جغرافیایشخصی
ایمیل
nematigeo@gmail.com
nematigeo@gmail.com
«فارس» یا «عرب بودن» خلیج بیش از آنکه به اسناد تاریخی و یا افاضات ترامپ بسته باشد، به تفاوت هژمونی اقتصادی، سیاسی و فرهنگی سواحل شمال و جنوب آن بستگی دارد. وقتی نقش ژئوپلتیکی، اقتصادی و تاریخی ایران به یک ایدئولوژی جنگطلبانه فروکاسته میشود، آنچه را که «ایران» میبازد تنها نام پارسی خلیج نیست!
شکوه، رفاه، رونق و صلح را به سواحل شمالی خلیج برگردانید آنگاه خود اعراب به آن «خلیج پارس» خواهند گفت...
https://www.tgoop.com/MortezaNemati1
شکوه، رفاه، رونق و صلح را به سواحل شمالی خلیج برگردانید آنگاه خود اعراب به آن «خلیج پارس» خواهند گفت...
https://www.tgoop.com/MortezaNemati1
سوگواران خاکستری
مرتضی نعمتی
آیا حق داریم که صداقت شما در این سوگواری نمایشی را باور نکنیم وقتی از دل ساز و آواز پر افاده و پر طمطراقتان درین سالها حتی یک زخمهی ناچیز برای انبوه سوگواران بیپناه و مادران دادخواه نواخته نشد!؟
حق داریم که این «سوگواری رسمی» را نمایشی تهوعآور از «هنری خاکستری» بدانیم که نان را به نرخ روز میخورد و هر کجا که گربه شاخش نمیزند اِبا ندارد که از محل مصیبت قربانیان برای خود اعتباری جعلی دست و پا کند؟
چرا حس انساندوستی شما بصورتی گزینشی فعال میشود؟
چرا تنها در «بیگاه» است که دستگاه اخلاقیتان نغمه سر میکند؟
حق داریم بپرسیم چگونه از کاخ نیاوران تا لسآنجلس درها بروی شما باز است؟!
https://www.tgoop.com/MortezaNemati1
مرتضی نعمتی
آیا حق داریم که صداقت شما در این سوگواری نمایشی را باور نکنیم وقتی از دل ساز و آواز پر افاده و پر طمطراقتان درین سالها حتی یک زخمهی ناچیز برای انبوه سوگواران بیپناه و مادران دادخواه نواخته نشد!؟
حق داریم که این «سوگواری رسمی» را نمایشی تهوعآور از «هنری خاکستری» بدانیم که نان را به نرخ روز میخورد و هر کجا که گربه شاخش نمیزند اِبا ندارد که از محل مصیبت قربانیان برای خود اعتباری جعلی دست و پا کند؟
چرا حس انساندوستی شما بصورتی گزینشی فعال میشود؟
چرا تنها در «بیگاه» است که دستگاه اخلاقیتان نغمه سر میکند؟
حق داریم بپرسیم چگونه از کاخ نیاوران تا لسآنجلس درها بروی شما باز است؟!
https://www.tgoop.com/MortezaNemati1
اعتبار نامها از محل اعتبار صاحبان نام است. حرمت امامزادگان هم حتی به متولی است!
من ترجیح میدهم نام خلیج «عرب» باشد اما خردمندان و ایران دوستان بر آن حکم برانند تا آنکه نامش «خلیج پارس» باشد و با تفکر اعراب بادیهنشین اداره شود!
https://www.tgoop.com/MortezaNemati1
من ترجیح میدهم نام خلیج «عرب» باشد اما خردمندان و ایران دوستان بر آن حکم برانند تا آنکه نامش «خلیج پارس» باشد و با تفکر اعراب بادیهنشین اداره شود!
https://www.tgoop.com/MortezaNemati1
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
«من یک سنگنوردم»
از بیراهه میروم!
این سبک زندگی من است...
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
بخشهایی از برنامهی پیمایش انفرادی
دیوارهی لیت
(کبیرکوه_پاییز ۱۴۰۳)
مرتضی نعمتی
«باشگاه سنگنوردی لیت»🥷
ــــــــــــــــــــــ
لینک گروه واتساپی باشگاه لیت
https://chat.whatsapp.com/KsySwBhp6RACQKiTrYxXAx
کانال تلگرام «جغرافیای شخصی»
https://www.tgoop.com/MortezaNemati1
از بیراهه میروم!
این سبک زندگی من است...
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
بخشهایی از برنامهی پیمایش انفرادی
دیوارهی لیت
(کبیرکوه_پاییز ۱۴۰۳)
مرتضی نعمتی
«باشگاه سنگنوردی لیت»🥷
ــــــــــــــــــــــ
لینک گروه واتساپی باشگاه لیت
https://chat.whatsapp.com/KsySwBhp6RACQKiTrYxXAx
کانال تلگرام «جغرافیای شخصی»
https://www.tgoop.com/MortezaNemati1
مهرماه بود که...
مهرماه بود که همه چیز در نظرم شکست. هر چه تا آن روز بزرگ بود و عزیز در مقابل دیدگانم کوچک شد. دیگر نه شعر برایم رنگی داشت، نه فکر، نه ساز و نه آواز!
چه طبع شاعرانهای که رنگ سیاه تباهی را ندید، چه نازکخیالی خنیاگرانهای که «راهش» در آن خرابه به آهی ختم نشد و چه فکری در آن کلههای پوک بود که توبره و آخور را یکی انگاشت؟!
آری مهرماه بود که همه چیز در نظرم شکست و هر چیز بزرگ و هر چیز گرانی برایم ناچیز شد.
بُزدلی خود را به خاماندیشی ما تاخت زدند که برابر شویم و بعد با ذرهبین کوردلی لای اوراق ماضی را گشتند که خرده لغزشی دستشان را برای آن نابرابری مطلوب بگیرد، که فریاد بزنند: «یافتم! یافتم! گفته بودیم، عرض کرده بودیم...»!
از تاجران و کاسبان انتظاری نمیرفت و آنها که ماهیشان در آب گلآلود صید میشد، اما مگر نه اینست که «شعر» از نازکی خیال میآید، «هنر» از آبشخور زیبایی سیراب میشود و «فکر» در آسمان آزادی پر باز میکند؟!
چگونه با خود کنار بیایم که پشت شاخ و برگ آن فکرهای بلند کلاغهایی حقیر لانه داشتند، چگونه باور کنم که شاعران پرهای طلایی عقابِ خیال را ارزان فروختند و خنیاگران «در بساطی که بساطی نیست» چهارمضرابشان را در ضربی «شش و هشت» نواختند؟!
خوب میدانم که هنر میتواند پوستینی زیبا باشد بر لاشهای متعفن و لعابی خوشنقش بر چرکابهای مسموم. اما این مایه از ابتذال باری، دور از انتظار بود.
بگذریم! باقی این قصه گفتن ندارد اما حرفی روی دلم کپک زده: «خدا لعنتتان کند؛ چرا قیمتتان این قدر ناچیز است»!؟
مرتضی نعمتی
۲۹ اردیبهشت ۱۴۰۴
https://www.tgoop.com/MortezaNemati1
مهرماه بود که همه چیز در نظرم شکست. هر چه تا آن روز بزرگ بود و عزیز در مقابل دیدگانم کوچک شد. دیگر نه شعر برایم رنگی داشت، نه فکر، نه ساز و نه آواز!
چه طبع شاعرانهای که رنگ سیاه تباهی را ندید، چه نازکخیالی خنیاگرانهای که «راهش» در آن خرابه به آهی ختم نشد و چه فکری در آن کلههای پوک بود که توبره و آخور را یکی انگاشت؟!
آری مهرماه بود که همه چیز در نظرم شکست و هر چیز بزرگ و هر چیز گرانی برایم ناچیز شد.
بُزدلی خود را به خاماندیشی ما تاخت زدند که برابر شویم و بعد با ذرهبین کوردلی لای اوراق ماضی را گشتند که خرده لغزشی دستشان را برای آن نابرابری مطلوب بگیرد، که فریاد بزنند: «یافتم! یافتم! گفته بودیم، عرض کرده بودیم...»!
از تاجران و کاسبان انتظاری نمیرفت و آنها که ماهیشان در آب گلآلود صید میشد، اما مگر نه اینست که «شعر» از نازکی خیال میآید، «هنر» از آبشخور زیبایی سیراب میشود و «فکر» در آسمان آزادی پر باز میکند؟!
چگونه با خود کنار بیایم که پشت شاخ و برگ آن فکرهای بلند کلاغهایی حقیر لانه داشتند، چگونه باور کنم که شاعران پرهای طلایی عقابِ خیال را ارزان فروختند و خنیاگران «در بساطی که بساطی نیست» چهارمضرابشان را در ضربی «شش و هشت» نواختند؟!
خوب میدانم که هنر میتواند پوستینی زیبا باشد بر لاشهای متعفن و لعابی خوشنقش بر چرکابهای مسموم. اما این مایه از ابتذال باری، دور از انتظار بود.
بگذریم! باقی این قصه گفتن ندارد اما حرفی روی دلم کپک زده: «خدا لعنتتان کند؛ چرا قیمتتان این قدر ناچیز است»!؟
مرتضی نعمتی
۲۹ اردیبهشت ۱۴۰۴
https://www.tgoop.com/MortezaNemati1
جغرافیایشخصی
مهرماه بود که... مهرماه بود که همه چیز در نظرم شکست. هر چه تا آن روز بزرگ بود و عزیز در مقابل دیدگانم کوچک شد. دیگر نه شعر برایم رنگی داشت، نه فکر، نه ساز و نه آواز! چه طبع شاعرانهای که رنگ سیاه تباهی را ندید، چه نازکخیالی خنیاگرانهای که «راهش» در آن…
از دیروز که این متن را نوشتم چند نفر هرکدام به بهانهای جویای آن شدند که منظور من از این نوشته چه کسی یا چه کسانی است!؟ برخی به خود گرفته بودند و در موردی کار به دلخوری کشید!
پاسخ به این پرسش همان اندازه رنجآور است که از شاعر یک ترانه بپرسی: «منظورت از آن بیت عاشقانه چه کسی است»؟
چنین پرسشی از صاحب یک متن شعرگونه بیرحمانه و کشنده است و این اولین بار نیست که با پرسشی از این دست مواجه میشوم!
پیشترها متنی کوتاه درین مورد نوشته بودم که به گمانم تکرار آن چندان بیراه نباشد:
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
... عجیب است که این روزها هر چه مینویسم پیامدش خاطری مُکدر میشود که: «احساس میکنم منظورت من بودم...»! و میدانم که آنچه اکنون مینویسم نیز از این قِسم قضاوت بینصیب نخواهد بود!
شاید تقصیر من نباشد، سایهی تباهی و پریشانی آنقدر فراخ است که هر جا از سر بیحوصلگی پایت را به قوطی کنسروی خالی در خیابانی خلوت بکوبی، یک نفر از پنجره سرش را بیرون میآورد و میگوید: « آن قوطی که لگد زدی مال من بود»! کافی است بخواهی دلتنگیات را در چاهی متروکه بریزی و فریاد بزنی: «من از این همه دروغ خستهام»! به غروب نکشیده هزار نفر سندِتکبرگ در دست پیدا میشوند که: «این چاه صاحب دارد، قرار است آنرا تبدیل به یک مستراحِ جدید کنیم»!
اگر لجاجت کنی و ادامه دهی زیر پایت را خالی میکنند، تا چوب حراج به آنچه هستی بزنند. خُب، مردم آیینه دوست ندارند، آنها عکس روتوش شده میخواهند، درست مثل حکومت...!
شاید باید ایستاد و با صراحت گفت: «حق با شماست، من قیمتی ندارم! فرض کن اصلا یک ریال بیشتر نمیارزم اما آن یک ریال دیگر مال شما نیست! آن یک ریال را دیگر ندارید»!
خوب میدانم که این کارها هم افاقهای نمیکند. بعضی چیزها قابل تغییر نیستند. یا باید با آنها کنار بیایی یا رهایشان کنی.
من اهل کنار آمدن نیستم، پای رفتن هم ندارم! پیشتر گفته بودم که «نوشتن گاهی آخرین پناهگاه است». برای همین است که مینویسم. «تراژدی» مگر چیزی جز این است: «ناتوانی انسان در برابر ارادهی خدایان شرور»!
آری، نوشتن خود تراژدی است!
برایم همواره سئوال است که کی و کجا قرار است چیزی درست و به موقع باشد؟ یا بدتر از آن کی قرار است هر کس سر جای خودش باشد؟!
یا اینکه چرا برای داشتن چیزهای ساده اینقدر باید مبارزه کنی؟ چرا باید از صبح خروسخوان تا بوق سگ حواست به این باشد که کی و کجا حرفِ راست را به موقع قیچی کنی که کارت لنگ نماند؟ یا اینکه چرا زندگی اینقدر بیرحم است؟
در جستجوی پاسخ به این سئوالها هستم که گاهی کسی پیدامیشود و میگوید: «چرا از همه طلبکاری»؟!
این هم از همان حرفهاست که در آغاز اشاره کردم!
طلبکار نیستم! دلخور هم نیستم، فقط: «این بازی را دوست ندارم»!
پاسخ به این پرسش همان اندازه رنجآور است که از شاعر یک ترانه بپرسی: «منظورت از آن بیت عاشقانه چه کسی است»؟
چنین پرسشی از صاحب یک متن شعرگونه بیرحمانه و کشنده است و این اولین بار نیست که با پرسشی از این دست مواجه میشوم!
پیشترها متنی کوتاه درین مورد نوشته بودم که به گمانم تکرار آن چندان بیراه نباشد:
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
... عجیب است که این روزها هر چه مینویسم پیامدش خاطری مُکدر میشود که: «احساس میکنم منظورت من بودم...»! و میدانم که آنچه اکنون مینویسم نیز از این قِسم قضاوت بینصیب نخواهد بود!
شاید تقصیر من نباشد، سایهی تباهی و پریشانی آنقدر فراخ است که هر جا از سر بیحوصلگی پایت را به قوطی کنسروی خالی در خیابانی خلوت بکوبی، یک نفر از پنجره سرش را بیرون میآورد و میگوید: « آن قوطی که لگد زدی مال من بود»! کافی است بخواهی دلتنگیات را در چاهی متروکه بریزی و فریاد بزنی: «من از این همه دروغ خستهام»! به غروب نکشیده هزار نفر سندِتکبرگ در دست پیدا میشوند که: «این چاه صاحب دارد، قرار است آنرا تبدیل به یک مستراحِ جدید کنیم»!
اگر لجاجت کنی و ادامه دهی زیر پایت را خالی میکنند، تا چوب حراج به آنچه هستی بزنند. خُب، مردم آیینه دوست ندارند، آنها عکس روتوش شده میخواهند، درست مثل حکومت...!
شاید باید ایستاد و با صراحت گفت: «حق با شماست، من قیمتی ندارم! فرض کن اصلا یک ریال بیشتر نمیارزم اما آن یک ریال دیگر مال شما نیست! آن یک ریال را دیگر ندارید»!
خوب میدانم که این کارها هم افاقهای نمیکند. بعضی چیزها قابل تغییر نیستند. یا باید با آنها کنار بیایی یا رهایشان کنی.
من اهل کنار آمدن نیستم، پای رفتن هم ندارم! پیشتر گفته بودم که «نوشتن گاهی آخرین پناهگاه است». برای همین است که مینویسم. «تراژدی» مگر چیزی جز این است: «ناتوانی انسان در برابر ارادهی خدایان شرور»!
آری، نوشتن خود تراژدی است!
برایم همواره سئوال است که کی و کجا قرار است چیزی درست و به موقع باشد؟ یا بدتر از آن کی قرار است هر کس سر جای خودش باشد؟!
یا اینکه چرا برای داشتن چیزهای ساده اینقدر باید مبارزه کنی؟ چرا باید از صبح خروسخوان تا بوق سگ حواست به این باشد که کی و کجا حرفِ راست را به موقع قیچی کنی که کارت لنگ نماند؟ یا اینکه چرا زندگی اینقدر بیرحم است؟
در جستجوی پاسخ به این سئوالها هستم که گاهی کسی پیدامیشود و میگوید: «چرا از همه طلبکاری»؟!
این هم از همان حرفهاست که در آغاز اشاره کردم!
طلبکار نیستم! دلخور هم نیستم، فقط: «این بازی را دوست ندارم»!
تصفیه حساب جنسیتی!
مرتضی نعمتی
اینکه «آیسان اسلامی» را نماد «نرینهی ایرانی» تلقی میکنید، همان اندازه نارواست که یک «حاکمیت تمامیتخواه دینی» را به «نرینهی حکمران» تقلیل میدهید.
همان اندازه نارواست که «دین سالاری» را معادل «مردسالاری» میدانید. همان اندازه از واقعیت دورست که قتل «فردیت» انسانِ ایرانی را به یک مسئلهی جنسیتی و فمنیستی تقلیل میدهید. همان اندازه کور و متعصب است که فراموش میکنید جنبش برابری خواهی جنسیتی جنبشی صرفا زنانه نیست که فِمنهای سینهباز نمایندهی آن باشند!
همان اندازه بیراه و «ناجوانمردانه» است که از میان انبوه مردان ایرانی که زن، مادر، خواهر و دختر را عزیز و محترم میدانند و در دفاع از آزادی آنها از هیچ هزینهای دریغ نمیکنند، چسبیدهاید به این مردک تهوعآور «آیسان» و چهارده میلیون فالوورش که معلوم نیست با چه انگیزهای او را دنبال میکنند و تازه همه هم مرد نیستند. در میان دنبالکنندههای او برخی از دوستان من هم هستند که یقین دارم هیچ نسبتی با نظرات مشعشعش ندارند. فالو کردن یک فرد در اینستاگرام دلایل مختلفی میتواند داشته باشد و به هیچ وجه معیاری برای قضاوت کردن افراد نیست. تمایل به «فیک و ابتذال» هم تنها مختص مردم ایران نیست که چماقش کردهاید تا مرد ایرانی را موجودی آلت بدست و آمادهی تجاوز معرفی کنید. وقتی در حال تخریب چهرهی عمومی مرد ایرانی به بهانهی حرفهای مشمئزکنندهی «آیسان اسلامی» هستید یادتان باشد که هنوز انبوهی از همین مردان ایرانی بخاطر جنبش اخیر در زندان هستند، انبوهی کور شدند و بسیاری زندگیشان هرگز مثل قبل نشد!
«فمنیسم افراطی» همان اندازه که در درک تمایز «هویت جنسیتی» کور و متعصب است، در مقابل این واقعیت که برخی از بزرگترین مدافعان برابری خواهی جنسیتی «مرد» هستند، هم کر و ناشنواست. اساسا خاصیت هر «ایده»ای که به «ایدئولوژی» بدل میشود همین است؛ کتمان و نادیدهانگاشتن حقیقت! به همین خاطر است که گاه انتقام تاریخی سرکوب جنسیتی را حتی از «مردان فمنیست» هم میگیرد تا بیحساب شود.
فمنیسم (در معنای تلاش برای برابری حقوق زن و مرد) یک ایدهی انسانی و اخلاقی است نه یک چماق برای تصفیه حساب جنسیتی!
https://www.tgoop.com/MortezaNemati1
مرتضی نعمتی
اینکه «آیسان اسلامی» را نماد «نرینهی ایرانی» تلقی میکنید، همان اندازه نارواست که یک «حاکمیت تمامیتخواه دینی» را به «نرینهی حکمران» تقلیل میدهید.
همان اندازه نارواست که «دین سالاری» را معادل «مردسالاری» میدانید. همان اندازه از واقعیت دورست که قتل «فردیت» انسانِ ایرانی را به یک مسئلهی جنسیتی و فمنیستی تقلیل میدهید. همان اندازه کور و متعصب است که فراموش میکنید جنبش برابری خواهی جنسیتی جنبشی صرفا زنانه نیست که فِمنهای سینهباز نمایندهی آن باشند!
همان اندازه بیراه و «ناجوانمردانه» است که از میان انبوه مردان ایرانی که زن، مادر، خواهر و دختر را عزیز و محترم میدانند و در دفاع از آزادی آنها از هیچ هزینهای دریغ نمیکنند، چسبیدهاید به این مردک تهوعآور «آیسان» و چهارده میلیون فالوورش که معلوم نیست با چه انگیزهای او را دنبال میکنند و تازه همه هم مرد نیستند. در میان دنبالکنندههای او برخی از دوستان من هم هستند که یقین دارم هیچ نسبتی با نظرات مشعشعش ندارند. فالو کردن یک فرد در اینستاگرام دلایل مختلفی میتواند داشته باشد و به هیچ وجه معیاری برای قضاوت کردن افراد نیست. تمایل به «فیک و ابتذال» هم تنها مختص مردم ایران نیست که چماقش کردهاید تا مرد ایرانی را موجودی آلت بدست و آمادهی تجاوز معرفی کنید. وقتی در حال تخریب چهرهی عمومی مرد ایرانی به بهانهی حرفهای مشمئزکنندهی «آیسان اسلامی» هستید یادتان باشد که هنوز انبوهی از همین مردان ایرانی بخاطر جنبش اخیر در زندان هستند، انبوهی کور شدند و بسیاری زندگیشان هرگز مثل قبل نشد!
«فمنیسم افراطی» همان اندازه که در درک تمایز «هویت جنسیتی» کور و متعصب است، در مقابل این واقعیت که برخی از بزرگترین مدافعان برابری خواهی جنسیتی «مرد» هستند، هم کر و ناشنواست. اساسا خاصیت هر «ایده»ای که به «ایدئولوژی» بدل میشود همین است؛ کتمان و نادیدهانگاشتن حقیقت! به همین خاطر است که گاه انتقام تاریخی سرکوب جنسیتی را حتی از «مردان فمنیست» هم میگیرد تا بیحساب شود.
فمنیسم (در معنای تلاش برای برابری حقوق زن و مرد) یک ایدهی انسانی و اخلاقی است نه یک چماق برای تصفیه حساب جنسیتی!
https://www.tgoop.com/MortezaNemati1
نقدی تلختر از زهر!
مرتضی نعمتی
میگویند: «اکنون زمان این حرفها نیست»! اما با گذشت حدود سهسال از آغاز جنبش «زن، زندگی، آزادی» زمان آنست که خود را نقد کنیم:
_ خاستگاه جغرافیایی و فکری شعار «ژِن، ژِیان، آزادی» آنرا مستعد لغزش در دو مسیر انحرافی کرد: اول به سمت چپ و «فمنیست افراطی» و دوم کمی آنسوی چپ یعنی «قومگرایی». گاهی نیز ترکیبی سمی از این دو جنبش را به ابتذال و بیراهه کشاند. هر دوی این جریانات با «ملیگرایی»، که دشمن اصلی و آلترناتیو واقعی نظم کنونی است، تضاد و دشمنی ذاتی دارند. این موضوع به خوبی از سمت حکومت مورد بهرهبرداری قرار گرفت و بسیاری ناآگاهانه درین دام افتادند.
_ جنبش «زن، زندگی، آزادی» مبنایی اخلاقی و انسانی داشت. بنابراین نمیتوانست با دروغ و شانتاژ میانهای داشته باشد. «قدرت بیقدرتان» در آن بود که همه نقش و مسئولیت خود را در تداوم وضع موجود بپذیرند و از دایرۀ «دروغ» خارج شوند تا پساتوتالیتاریسم با ایدئولوژی سستبنیانش که مبتنی بر دروغ و تظاهر است مثل برف بزودی آب شود. اما بزرگنمایی، نشر اخبار نادرست در فقدان مبانی فکری و اصول مشخص و آویزان شدن به کنشهای جعلی و گاه ساختگی و بازی کردن با قواعد برساختهی نظم سرکوبگر موجود لطمات بزرگی به اعتبار و ماهیت اخلاقی این جنبش وارد کرد.
بگذارید از یک تجربهی شخصی سخن بگویم. استعفای من از دانشگاه به این دلیل بود که نتوانستم دروغ و تظاهر را تحمل کنم و هزینهی سنگینی که پرداختهام برای ایستادن در سمت حقیقت و امتناع از «ترور فردیت» است(عنوان فرعی کتابم «جغرافیای شخصی» همین است).
از زمان استعفایم از دانشگاه شاهد بودم چگونه گروهها و جریانات سیاسی با محتوا و عناوینی جعلی تلاش کردند از قِبل این «کنش دانشگاهی و اخلاقی» برای خود نمدی ببافند. یک جا مرا «استاد اخراجی آزادیخواه» معرفی کردند و جای دیگر «فعال مدنی کُرد» و جایی «کنشگر لُر»! اولی دروغ بود (من از دانشگاه استعفا دادم) و با دومی و سومی هیچ نسبتی ندارم چرا که راه توسعه و «مدنیت» از «قومگرایی» عبور نمیکند و چاه قومگرایی را عمیقتر از چالهی تصلب مذهبی میدانم. تلاشم برای اصلاح این القاب جعلی همیشه هم اثربخش نبود. برای همین تنها با چند رسانهی مشخص گفتگو کردم که یقین داشتم دستکم اصول حرفهای ثبت واقعیت را در نظر دارند. من آمده بودم که نشان دهم اتوماتیسم قدرت نمیتواند هر فردی را مهار کند و به خدمت خودش درآورد و یا اینکه او را مثل تفالهای به بیرون پرتاب کند و آب از آب تکان نخورد. بنابراین تلاش کردم در حد بضاعتم برای چنین ماشین سرکوبی هزینه بتراشم، اما با ساختار جدیدی از دروغ و شانتاژ مواجه شدم! میخواستم نشان دهم که میتوانی مدافع حقوق زنان باشی اما در دام «فمنیسم افراطیِ خانوادهستیز و مردستیز» گرفتار نباشی، زبان مادریت را دوست داشته باشی اما در چاه قومگرایی و تجزیهطلبی نیفتی، مدافع وطن و یکپارچگی خانه و سرزمینت باشی اما اسیر لُمپنیسم و ملیگرایی شوونیستی نباشی؛ کنشگری فعال و اثرگذار باشی اما هدفت جمعکردن رزومه برای اقامت و ویزا نباشد و یک اصولگرای واقعی باشی اما اصولت «حقیقت، آزادی و میهن» باشد...
باقی این روایت بماند برای وقتی دیگر!
https://www.tgoop.com/MortezaNemati1
مرتضی نعمتی
میگویند: «اکنون زمان این حرفها نیست»! اما با گذشت حدود سهسال از آغاز جنبش «زن، زندگی، آزادی» زمان آنست که خود را نقد کنیم:
_ خاستگاه جغرافیایی و فکری شعار «ژِن، ژِیان، آزادی» آنرا مستعد لغزش در دو مسیر انحرافی کرد: اول به سمت چپ و «فمنیست افراطی» و دوم کمی آنسوی چپ یعنی «قومگرایی». گاهی نیز ترکیبی سمی از این دو جنبش را به ابتذال و بیراهه کشاند. هر دوی این جریانات با «ملیگرایی»، که دشمن اصلی و آلترناتیو واقعی نظم کنونی است، تضاد و دشمنی ذاتی دارند. این موضوع به خوبی از سمت حکومت مورد بهرهبرداری قرار گرفت و بسیاری ناآگاهانه درین دام افتادند.
_ جنبش «زن، زندگی، آزادی» مبنایی اخلاقی و انسانی داشت. بنابراین نمیتوانست با دروغ و شانتاژ میانهای داشته باشد. «قدرت بیقدرتان» در آن بود که همه نقش و مسئولیت خود را در تداوم وضع موجود بپذیرند و از دایرۀ «دروغ» خارج شوند تا پساتوتالیتاریسم با ایدئولوژی سستبنیانش که مبتنی بر دروغ و تظاهر است مثل برف بزودی آب شود. اما بزرگنمایی، نشر اخبار نادرست در فقدان مبانی فکری و اصول مشخص و آویزان شدن به کنشهای جعلی و گاه ساختگی و بازی کردن با قواعد برساختهی نظم سرکوبگر موجود لطمات بزرگی به اعتبار و ماهیت اخلاقی این جنبش وارد کرد.
بگذارید از یک تجربهی شخصی سخن بگویم. استعفای من از دانشگاه به این دلیل بود که نتوانستم دروغ و تظاهر را تحمل کنم و هزینهی سنگینی که پرداختهام برای ایستادن در سمت حقیقت و امتناع از «ترور فردیت» است(عنوان فرعی کتابم «جغرافیای شخصی» همین است).
از زمان استعفایم از دانشگاه شاهد بودم چگونه گروهها و جریانات سیاسی با محتوا و عناوینی جعلی تلاش کردند از قِبل این «کنش دانشگاهی و اخلاقی» برای خود نمدی ببافند. یک جا مرا «استاد اخراجی آزادیخواه» معرفی کردند و جای دیگر «فعال مدنی کُرد» و جایی «کنشگر لُر»! اولی دروغ بود (من از دانشگاه استعفا دادم) و با دومی و سومی هیچ نسبتی ندارم چرا که راه توسعه و «مدنیت» از «قومگرایی» عبور نمیکند و چاه قومگرایی را عمیقتر از چالهی تصلب مذهبی میدانم. تلاشم برای اصلاح این القاب جعلی همیشه هم اثربخش نبود. برای همین تنها با چند رسانهی مشخص گفتگو کردم که یقین داشتم دستکم اصول حرفهای ثبت واقعیت را در نظر دارند. من آمده بودم که نشان دهم اتوماتیسم قدرت نمیتواند هر فردی را مهار کند و به خدمت خودش درآورد و یا اینکه او را مثل تفالهای به بیرون پرتاب کند و آب از آب تکان نخورد. بنابراین تلاش کردم در حد بضاعتم برای چنین ماشین سرکوبی هزینه بتراشم، اما با ساختار جدیدی از دروغ و شانتاژ مواجه شدم! میخواستم نشان دهم که میتوانی مدافع حقوق زنان باشی اما در دام «فمنیسم افراطیِ خانوادهستیز و مردستیز» گرفتار نباشی، زبان مادریت را دوست داشته باشی اما در چاه قومگرایی و تجزیهطلبی نیفتی، مدافع وطن و یکپارچگی خانه و سرزمینت باشی اما اسیر لُمپنیسم و ملیگرایی شوونیستی نباشی؛ کنشگری فعال و اثرگذار باشی اما هدفت جمعکردن رزومه برای اقامت و ویزا نباشد و یک اصولگرای واقعی باشی اما اصولت «حقیقت، آزادی و میهن» باشد...
باقی این روایت بماند برای وقتی دیگر!
https://www.tgoop.com/MortezaNemati1
Telegram
جغرافیایشخصی
ایمیل
nematigeo@gmail.com
nematigeo@gmail.com
میگفت: «عقل حکم میکند زمانی برای آزادی هزینه بدهیم که مطمئن شویم نتیجه میدهد. کنشگری باید واقعگرایانه و نتیجه بخش باشد». گفتم: «این که دیگر نامش کنشگری و آزادیخواهی نیست، پفیوزی است. در ضمن کی و چگونه میخواهی مطمئن شوی که نتیجه میدهد؟».
گفت: «این که تو میگویی هم نامش آرمانگرایی است». گفتم: «آرمانگرایی فحش نیست اما از کی پفیوزی شده واقعگرایی؟!».
هیچ هدفی حتی کوچک بدون درجاتی از آرمانگرایی بدست نمیآید. بین پفیوزی و آرمانگرایی، دومی هم واقعبینانهتر است و هم اخلاقیتر!
پرسش کلیدی این است کدام آرمان؟!
من میگویم: «حقیقت، آزادی، میهن».
گفت: «این که تو میگویی هم نامش آرمانگرایی است». گفتم: «آرمانگرایی فحش نیست اما از کی پفیوزی شده واقعگرایی؟!».
هیچ هدفی حتی کوچک بدون درجاتی از آرمانگرایی بدست نمیآید. بین پفیوزی و آرمانگرایی، دومی هم واقعبینانهتر است و هم اخلاقیتر!
پرسش کلیدی این است کدام آرمان؟!
من میگویم: «حقیقت، آزادی، میهن».
آزادی همزاد با «مسئولیت» است.
مسئولیت «جستجوگری حقیقت» و مسئولیت «محفاظت از خانه»!
میهن خانهی ماست...
مسئولیت «جستجوگری حقیقت» و مسئولیت «محفاظت از خانه»!
میهن خانهی ماست...
نه جنگ میخواهیم و نه صلح!
مرتضی نعمتی
آنها که خود بانی جنگاند و کشور را در ورطهی نبردی بیحاصل و ویرانگر انداختهاند، اکنون فریاد «وا میهن، وا وطن» سرداده و هر آن کس را که مانند آنها فکر نمیکند، «بیوطن و خائن» خطاب میکنند.
ما نه بانی جنگیم و در منازعهی «جنگ یا صلح» کنشگری اثرگذاریم. «نه جنگ میخواهیم و نه صلح، ما خواهان تغییر هستیم». تغییری که از شما و تفکر جنگطلبتان شروع میشود.
خوب میدانیم که این ژستهای وطن دوستی نه از دلیریتان، که نگرانی برای آخور سیریتان است. شما که خود «مام میهن» را رسما و قانونا به فنا دادهاید، اکنون نه دلسوز وطن که دلنگران بر هم خوردن ناتعادلی هستید که خود بانی آن بودهاید؛ مبادا سوراخ قدرت و ارتزاقتان کور شود. آری! شما نگران وطن نیستید، نگران تغییرید!
وطن فقط تاسیسات هستهای و نظامی نیست. وطن تنها یک بستر و فرم مکانی و سرزمینی نیست. وطن محتوایی تاریخی، انسانی و اخلاقی است که شما با دروغ و تظاهر و رانتخواری و دزدی و فساد بیکفایتی به آن تجاوز کردید. وطن انبوه جوانانی هستند که با خباثت از کشور فراریشان دادید، حق زندگی و کار را از آنها دریغ و به جرم اعتراض برایشان پروندههای سیاسی و امنیتی سرهم کردید و ظالمانه راهی زندان نمودید. مردمی هستند که خون به دل شدند و یک زندگی معمولی برایشان تبدیل به آرزو شد و آنقدر تحقیرشان کردید که برای بیکیفیتترین تولیدات «ایران خودرو» با قیمتی گزاف صف بکشند!
برای آنها که نه بانی جنگاند و نه نقشی در معادلات صلح دارند، جنگ معنای دیگری دارد. در این جغرافیای انسانی که «قدرت مطلق» همهی مقدورات و امکانها برای تغییر و رهایی را سد کرده، «جنگ» به امکانی برای فرار از «جبر محیطیِ تداوم وضع موجود» تبدیل میشود. برای ساکنان چنین زیست بوم سیاسی آنچه هراسانگیز و ترسناک است، جنگ نیست بلکه استمرار وضع موجود است.
مردمی که چشماندازی برای آینده متصور نیستند نه جنگ میخواهند و نه صلح! آنها «تغییر» میخواهند چرا که «فروغلتیدن در تباهی تدریجی» برایشان از هر جنگی هراسانگیزتر است.
https://www.tgoop.com/MortezaNemati1
مرتضی نعمتی
آنها که خود بانی جنگاند و کشور را در ورطهی نبردی بیحاصل و ویرانگر انداختهاند، اکنون فریاد «وا میهن، وا وطن» سرداده و هر آن کس را که مانند آنها فکر نمیکند، «بیوطن و خائن» خطاب میکنند.
ما نه بانی جنگیم و در منازعهی «جنگ یا صلح» کنشگری اثرگذاریم. «نه جنگ میخواهیم و نه صلح، ما خواهان تغییر هستیم». تغییری که از شما و تفکر جنگطلبتان شروع میشود.
خوب میدانیم که این ژستهای وطن دوستی نه از دلیریتان، که نگرانی برای آخور سیریتان است. شما که خود «مام میهن» را رسما و قانونا به فنا دادهاید، اکنون نه دلسوز وطن که دلنگران بر هم خوردن ناتعادلی هستید که خود بانی آن بودهاید؛ مبادا سوراخ قدرت و ارتزاقتان کور شود. آری! شما نگران وطن نیستید، نگران تغییرید!
وطن فقط تاسیسات هستهای و نظامی نیست. وطن تنها یک بستر و فرم مکانی و سرزمینی نیست. وطن محتوایی تاریخی، انسانی و اخلاقی است که شما با دروغ و تظاهر و رانتخواری و دزدی و فساد بیکفایتی به آن تجاوز کردید. وطن انبوه جوانانی هستند که با خباثت از کشور فراریشان دادید، حق زندگی و کار را از آنها دریغ و به جرم اعتراض برایشان پروندههای سیاسی و امنیتی سرهم کردید و ظالمانه راهی زندان نمودید. مردمی هستند که خون به دل شدند و یک زندگی معمولی برایشان تبدیل به آرزو شد و آنقدر تحقیرشان کردید که برای بیکیفیتترین تولیدات «ایران خودرو» با قیمتی گزاف صف بکشند!
برای آنها که نه بانی جنگاند و نه نقشی در معادلات صلح دارند، جنگ معنای دیگری دارد. در این جغرافیای انسانی که «قدرت مطلق» همهی مقدورات و امکانها برای تغییر و رهایی را سد کرده، «جنگ» به امکانی برای فرار از «جبر محیطیِ تداوم وضع موجود» تبدیل میشود. برای ساکنان چنین زیست بوم سیاسی آنچه هراسانگیز و ترسناک است، جنگ نیست بلکه استمرار وضع موجود است.
مردمی که چشماندازی برای آینده متصور نیستند نه جنگ میخواهند و نه صلح! آنها «تغییر» میخواهند چرا که «فروغلتیدن در تباهی تدریجی» برایشان از هر جنگی هراسانگیزتر است.
https://www.tgoop.com/MortezaNemati1
Telegram
جغرافیایشخصی
ایمیل
nematigeo@gmail.com
nematigeo@gmail.com
برای وطنپرستان زیرپتو
آرش پویا
ما الان چه کنیم که شما «وطنپرستان زیر پتو»، من و امثال من را به جنگ طلبی متهم نکنید؟ تلفنهایمان را برداریم و به نتانیاهو پیام بدهیم که «بیبیجان؛ بسه دیگه برو روی آقا رو ماچ کن»؟
امثال من لااقل دو دهه است که در عیان و نهان، انذار دادیم که این مسیری که شما میروید انتهایش ویرانی است، انتهایش جنگ است، انتهایش آوارگی مردمان است، انتهایش ویرانی وطن است، گوش نکردید و ما را آواره گوشه گوشه دنیا کردید، زندان کردید، به چوبه دار آویختید، چشمانمان را با ساچمه گرفتید، فرزندان و پسران و پدران و دختران و مادرانمان را سلاخی کردید!
هزارتا اسم روی ماها گذاشتید، حالا که قافیه تنگ آمده دست بالا را برداشتهاید و ما را نصیحت میکنید!؟ ما را نصیحت میکنید نابغههای عقل کل!؟ مایی که برای رخ ندادن چنین روزهایی، لذت نوازش گونههای فرزندان مان را با میلههای سرد زندان تاخت زدیم!؟ ما خائن به وطن هستیم و شما حامی «مام وطن»!؟
کدام وطن!؟ این همان وطنی نیست که لولیدن در میانه هرزگی بیانتهاتان، جماعتی بیوطن را بر ما چنان مستولی ساخت که جز تخم ترس هیچ در دلهاتان نکاشت!؟
این همان وطنی نیست که سکوت مرگبارتان کارد به استخوان نه تنها مردمانش که بقیه دنیا رساند و حالا به جای خطاب قرار دادن آنانکه مسبب این فلاکت هستند، به در پیش گرفتن ذرهای عقلانیت برای جلوگیری از آسیب بیشتر به کشور، به مردمانی که جانشان به لب رسیده عذاب وجدان میدهید و خائن خطابشان میکنید!؟ اما هنوز ترسو هستید. هنوز بزدلانی هستید که حتی در این وضعیت هم از عامل این همه بلا میترسید!
ما زندگیمان، آسایش زن و فرزندمان، پول و شغل و مقام و راحتی و عیشمان را برای رخ ندادن چنین روزی قمار کردیم؛ شما ترسوهای بزدل چه کردید جز خزیدن زیر عبای ابلهترینهای بیوطن!؟
آرش پویا
ما الان چه کنیم که شما «وطنپرستان زیر پتو»، من و امثال من را به جنگ طلبی متهم نکنید؟ تلفنهایمان را برداریم و به نتانیاهو پیام بدهیم که «بیبیجان؛ بسه دیگه برو روی آقا رو ماچ کن»؟
امثال من لااقل دو دهه است که در عیان و نهان، انذار دادیم که این مسیری که شما میروید انتهایش ویرانی است، انتهایش جنگ است، انتهایش آوارگی مردمان است، انتهایش ویرانی وطن است، گوش نکردید و ما را آواره گوشه گوشه دنیا کردید، زندان کردید، به چوبه دار آویختید، چشمانمان را با ساچمه گرفتید، فرزندان و پسران و پدران و دختران و مادرانمان را سلاخی کردید!
هزارتا اسم روی ماها گذاشتید، حالا که قافیه تنگ آمده دست بالا را برداشتهاید و ما را نصیحت میکنید!؟ ما را نصیحت میکنید نابغههای عقل کل!؟ مایی که برای رخ ندادن چنین روزهایی، لذت نوازش گونههای فرزندان مان را با میلههای سرد زندان تاخت زدیم!؟ ما خائن به وطن هستیم و شما حامی «مام وطن»!؟
کدام وطن!؟ این همان وطنی نیست که لولیدن در میانه هرزگی بیانتهاتان، جماعتی بیوطن را بر ما چنان مستولی ساخت که جز تخم ترس هیچ در دلهاتان نکاشت!؟
این همان وطنی نیست که سکوت مرگبارتان کارد به استخوان نه تنها مردمانش که بقیه دنیا رساند و حالا به جای خطاب قرار دادن آنانکه مسبب این فلاکت هستند، به در پیش گرفتن ذرهای عقلانیت برای جلوگیری از آسیب بیشتر به کشور، به مردمانی که جانشان به لب رسیده عذاب وجدان میدهید و خائن خطابشان میکنید!؟ اما هنوز ترسو هستید. هنوز بزدلانی هستید که حتی در این وضعیت هم از عامل این همه بلا میترسید!
ما زندگیمان، آسایش زن و فرزندمان، پول و شغل و مقام و راحتی و عیشمان را برای رخ ندادن چنین روزی قمار کردیم؛ شما ترسوهای بزدل چه کردید جز خزیدن زیر عبای ابلهترینهای بیوطن!؟
«آزادی، حقیقت، میهن»
مرتضی نعمتی
وقتی از وطن سخن میگوییم دقیقا منظورمان چیست؟
میدانم کمتر کسی درین شرایط حوصلهی بحث نظری دارد، اما بدون مبانی روشن هیچ کنش عقلانی و اخلاقی ممکن نیست.
چند روز پیش از حملهی اسرائیل به ایران نوشتم که: «آزادی همزاد با مسئولیت است. مسئولیت در جستجوگری حقیقت و مسئولیت محفاظت از خانه! وطن خانهی ماست...».
آنروز میخواستم «وطن» را در چارچوب مفهومی مقید به «آزادی و حقیقت» تبیین کنم، اما نه دل و دماغش بود و نه احساس کردم کسی خریدار اینگونه مباحث است.
بافتار مفهومی که مد نظرم بود از دل متون فلسفی و فکری بیرون نیامده بود بلکه محصول تجربهی زیستهای است که چند نسل از ما ایرانیان عمر خود را پای آن صرف کردهایم.
ما آزادیم اما تا جایی که حقیقت را نادیده نگیریم. چرا؟ برای آنکه دروغ بنیان توتالیتاریسم است و توتالیتاریسم دشمن آزادی. بنابراین آزادی باید توام با تلاش مداوم برای جستجوگری حقیقت باشد، حتی اگر درجاتی از دروغ و نیرنگ محیط را آکنده باشد.
گزارهی منطقی دیگر این است «ما آزادیم اما تا جایی که وطن را بر باد ندهیم». چرا؟ چون وطن خانه است. بدون خانه آواره و سرگردانیم و انسان سرگردان «آزاد» نیست و جایی که آزادی نباشد حقیقت به مسلخ خواهد رفت.
از این دو مقدمه گزاره منطقی سومی بدست میآید که در تعریف و تبیین مفهوم «وطن» بسیار تعیین کننده و کلیدی است:
«وطن جایی است که در آن احساس آزادی کنیم و بتوانیم در دایرهی حقیقت نفس بکشیم». اگر بنام وطندوستی، آزادی را نقض و حقیقت را سلاخی کردیم، چنان وطنی از محتوای اخلاقی و انسانی خالی است. آن وطن نه ارزش دوست داشتن دارد و نه لایق آن است که برایش خود را هزینه کنیم. چرا؟
برای آنکه «وطن خانه است نه قفس»!
https://www.tgoop.com/MortezaNemati1
مرتضی نعمتی
وقتی از وطن سخن میگوییم دقیقا منظورمان چیست؟
میدانم کمتر کسی درین شرایط حوصلهی بحث نظری دارد، اما بدون مبانی روشن هیچ کنش عقلانی و اخلاقی ممکن نیست.
چند روز پیش از حملهی اسرائیل به ایران نوشتم که: «آزادی همزاد با مسئولیت است. مسئولیت در جستجوگری حقیقت و مسئولیت محفاظت از خانه! وطن خانهی ماست...».
آنروز میخواستم «وطن» را در چارچوب مفهومی مقید به «آزادی و حقیقت» تبیین کنم، اما نه دل و دماغش بود و نه احساس کردم کسی خریدار اینگونه مباحث است.
بافتار مفهومی که مد نظرم بود از دل متون فلسفی و فکری بیرون نیامده بود بلکه محصول تجربهی زیستهای است که چند نسل از ما ایرانیان عمر خود را پای آن صرف کردهایم.
ما آزادیم اما تا جایی که حقیقت را نادیده نگیریم. چرا؟ برای آنکه دروغ بنیان توتالیتاریسم است و توتالیتاریسم دشمن آزادی. بنابراین آزادی باید توام با تلاش مداوم برای جستجوگری حقیقت باشد، حتی اگر درجاتی از دروغ و نیرنگ محیط را آکنده باشد.
گزارهی منطقی دیگر این است «ما آزادیم اما تا جایی که وطن را بر باد ندهیم». چرا؟ چون وطن خانه است. بدون خانه آواره و سرگردانیم و انسان سرگردان «آزاد» نیست و جایی که آزادی نباشد حقیقت به مسلخ خواهد رفت.
از این دو مقدمه گزاره منطقی سومی بدست میآید که در تعریف و تبیین مفهوم «وطن» بسیار تعیین کننده و کلیدی است:
«وطن جایی است که در آن احساس آزادی کنیم و بتوانیم در دایرهی حقیقت نفس بکشیم». اگر بنام وطندوستی، آزادی را نقض و حقیقت را سلاخی کردیم، چنان وطنی از محتوای اخلاقی و انسانی خالی است. آن وطن نه ارزش دوست داشتن دارد و نه لایق آن است که برایش خود را هزینه کنیم. چرا؟
برای آنکه «وطن خانه است نه قفس»!
https://www.tgoop.com/MortezaNemati1
Telegram
جغرافیایشخصی
ایمیل
nematigeo@gmail.com
nematigeo@gmail.com
بیپرده با اصلاحطلبان!
مرتضی نعمتی
شما در جایگاه اخلاقی نیستید که ژست وطندوستی را به خورد خلایق بدهید!
در شگفتم از جماعتی که هر دو سال یکبار از تفکر و کُنش سیاسی خود اعلام برائت میکنند و باز دوباره و بیش از گذشته در جایگاه مدعی مینشینند. تا دیروز به نام اصلاحات فلاکت و ابتذال را استمرار دادید و هیچ از ایران سراغی نگرفتید که با مرگ تدریجی به فنا میرفت یا بهتر بگویم به فنایش دادید و اکنون عربدهی «ایران ایران» سر میدهید.
این «نافروتنیِ مجرمانه» از کجا میآید؟ چرا شما اینقدر وقیح هستید؟ چرا جایی که باید فریاد بزنید در لاک سکوتی شیادانه فرو میروید و جایی که باید خاموش باشید رجز میخوانید؟ تا کی باید هزینهی تاخیر فاز و کمخردی سیاسی شما را دیگران بپردازند؟
هر چند خوب میدانیم همه چیز به کم خردی ارتباط ندارد، مسئله «هرزگی فکری و اخلاقی» است.
شجاعت واقعی در خردورزی، راستی، تعهد و عاقبتاندیشی است نه رجزخوانی و لافزنی! شجاعت واقعی در فروتنی و پذیرش اشتباه است وقتی بارها و بارها یک خطای مشخص را تکرار کردهاید.
وطن به قدر کافی لافزن و رجزخوان دارد. ایران تشنهی جرعهایی راستی، عقلانیت و تعهد اخلاقی است.
مرتضی نعمتی
شما در جایگاه اخلاقی نیستید که ژست وطندوستی را به خورد خلایق بدهید!
در شگفتم از جماعتی که هر دو سال یکبار از تفکر و کُنش سیاسی خود اعلام برائت میکنند و باز دوباره و بیش از گذشته در جایگاه مدعی مینشینند. تا دیروز به نام اصلاحات فلاکت و ابتذال را استمرار دادید و هیچ از ایران سراغی نگرفتید که با مرگ تدریجی به فنا میرفت یا بهتر بگویم به فنایش دادید و اکنون عربدهی «ایران ایران» سر میدهید.
این «نافروتنیِ مجرمانه» از کجا میآید؟ چرا شما اینقدر وقیح هستید؟ چرا جایی که باید فریاد بزنید در لاک سکوتی شیادانه فرو میروید و جایی که باید خاموش باشید رجز میخوانید؟ تا کی باید هزینهی تاخیر فاز و کمخردی سیاسی شما را دیگران بپردازند؟
هر چند خوب میدانیم همه چیز به کم خردی ارتباط ندارد، مسئله «هرزگی فکری و اخلاقی» است.
شجاعت واقعی در خردورزی، راستی، تعهد و عاقبتاندیشی است نه رجزخوانی و لافزنی! شجاعت واقعی در فروتنی و پذیرش اشتباه است وقتی بارها و بارها یک خطای مشخص را تکرار کردهاید.
وطن به قدر کافی لافزن و رجزخوان دارد. ایران تشنهی جرعهایی راستی، عقلانیت و تعهد اخلاقی است.
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
ما در کجای این جنگ ایستادهایم؟
مرتضی نعمتی
بیایید این نافروتنی بلاهتوار را کنار بگذاریم و بپذیریم که ما مردم درین جنگ احمقانه نقش و عاملیت چندانی نداریم. نه کسی برای شروع آن نظرمان را لحاظ کرده و نه در پایان دادن به آن اختیار و ارادهای داریم. پس این قدر همدیگر را به خیانت و بیوطنی محکوم نکنیم!
عاملیت ما درین نزاع خانمانسوز در آن حد است که باهم مهربان باشیم، هوای همدیگر را داشته باشیم و کودکان را تا جایی که در توان داریم از آسیبهای جنگ دور نگه داریم.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ
لحظاتی از شور و هیجان و معصومیت کودکان ایران هنگام تمرین سنگنوردی را درین روزهای جنگ و خونریزی ببینیم، شاید از بزرگسالی خود کمی خجالت بکشیم.
امیدوارم پایان این روزهای تلخ مانند پایان این فیلم کوتاه به خندههای کودکان ختم شود.
https://www.tgoop.com/MortezaNemati1
مرتضی نعمتی
بیایید این نافروتنی بلاهتوار را کنار بگذاریم و بپذیریم که ما مردم درین جنگ احمقانه نقش و عاملیت چندانی نداریم. نه کسی برای شروع آن نظرمان را لحاظ کرده و نه در پایان دادن به آن اختیار و ارادهای داریم. پس این قدر همدیگر را به خیانت و بیوطنی محکوم نکنیم!
عاملیت ما درین نزاع خانمانسوز در آن حد است که باهم مهربان باشیم، هوای همدیگر را داشته باشیم و کودکان را تا جایی که در توان داریم از آسیبهای جنگ دور نگه داریم.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ
لحظاتی از شور و هیجان و معصومیت کودکان ایران هنگام تمرین سنگنوردی را درین روزهای جنگ و خونریزی ببینیم، شاید از بزرگسالی خود کمی خجالت بکشیم.
امیدوارم پایان این روزهای تلخ مانند پایان این فیلم کوتاه به خندههای کودکان ختم شود.
https://www.tgoop.com/MortezaNemati1
چرا همه ناگهان به یاد وطن افتادند؟!
مرتضی نعمتی
ابتدا لازم به تاکید است که هیچکدام از کنشگران ایرانی داخل و خارج درین جنگ «دوازده روزه» نقش و عاملیتی موثر نداشتند. آنچه بود صرفا «واکنش» به پدیدهای بود که آغاز و انجام آن از ارادهی همگان خارج بود. حتی طرفین جنگ هم توان توقف آنرا نداشتند و این ترامپ بود که در سودای بولهوسانهی دریافت جایزهی صلح نوبل دستور «آتشبس» صادرکرد.
همه درین جنگ تماشاگرانی منفعل بودند که صرفا مطامع خود را آرزو میکردند. چه آنها که بعد از چهل و پنج سال کوبیدن بر طبل امتگرایی به یاد وطن افتادند، چه آنها که اساسا هرگاه اسم ایران را میشنیدند آنرا با انگ فاشیسم و ناسیونالیسم تخیلی پس میزدند و چه چپهای قائل به جهانوطنی و بیوطنی که نام وطن وجدانشان را از تداعی «جنوب جهانی» و «انترناسیونالیسم تخیلی» آزرده میکرد. این عجیبترین پدیدهای است که درین سالها شاهد بودیم. این که چگونه اصلاحطلب، چپ و حکومتی یکصدا وطندوست شدند و مابقی خائن و وطنفروش! چنین پدیدهای ابدا اتفاقی نیست و علاوه به ریشهها و مبانی مشترک به «ترس از تغییر» مربوط است.
این وطندوستی ناگهانی گرچه ارتباطی مستقیم با روزنههای ارتزاق رانتی داخلنشینان و مجاری فاندبگیری خارجنشینان دارد، اما این همهی ماجرا نیست. توضیح این وضعیت مجال مفصلی طلب میکند اما به همین بسنده میکنم که آنچه این روزها دیدیم بیش از آنکه وطندوستی باشد، معجونی باورنکردنی از سه رویکرد متمایز بود که به شکلی عجیب باهم همراه و همصدا شدند:
_ اسرائیلستیزیِ هیستریک
_ چپگراییِ نوروتیک
_ سندرم استکهلم
https://www.tgoop.com/MortezaNemati1
مرتضی نعمتی
ابتدا لازم به تاکید است که هیچکدام از کنشگران ایرانی داخل و خارج درین جنگ «دوازده روزه» نقش و عاملیتی موثر نداشتند. آنچه بود صرفا «واکنش» به پدیدهای بود که آغاز و انجام آن از ارادهی همگان خارج بود. حتی طرفین جنگ هم توان توقف آنرا نداشتند و این ترامپ بود که در سودای بولهوسانهی دریافت جایزهی صلح نوبل دستور «آتشبس» صادرکرد.
همه درین جنگ تماشاگرانی منفعل بودند که صرفا مطامع خود را آرزو میکردند. چه آنها که بعد از چهل و پنج سال کوبیدن بر طبل امتگرایی به یاد وطن افتادند، چه آنها که اساسا هرگاه اسم ایران را میشنیدند آنرا با انگ فاشیسم و ناسیونالیسم تخیلی پس میزدند و چه چپهای قائل به جهانوطنی و بیوطنی که نام وطن وجدانشان را از تداعی «جنوب جهانی» و «انترناسیونالیسم تخیلی» آزرده میکرد. این عجیبترین پدیدهای است که درین سالها شاهد بودیم. این که چگونه اصلاحطلب، چپ و حکومتی یکصدا وطندوست شدند و مابقی خائن و وطنفروش! چنین پدیدهای ابدا اتفاقی نیست و علاوه به ریشهها و مبانی مشترک به «ترس از تغییر» مربوط است.
این وطندوستی ناگهانی گرچه ارتباطی مستقیم با روزنههای ارتزاق رانتی داخلنشینان و مجاری فاندبگیری خارجنشینان دارد، اما این همهی ماجرا نیست. توضیح این وضعیت مجال مفصلی طلب میکند اما به همین بسنده میکنم که آنچه این روزها دیدیم بیش از آنکه وطندوستی باشد، معجونی باورنکردنی از سه رویکرد متمایز بود که به شکلی عجیب باهم همراه و همصدا شدند:
_ اسرائیلستیزیِ هیستریک
_ چپگراییِ نوروتیک
_ سندرم استکهلم
https://www.tgoop.com/MortezaNemati1